جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
برخی [[کَردَم بن سفیان]] را با [[کردم بن قیس]] یکی دانستهاند<ref>ذهبی، ج۲، ص۲۸.</ref>. در روایتهای گزارش شده از آنان، شباهتها و مغایرتهایی وجود دارد. همین شباهتها باعث شده [[ابن منده]] این دو تن را یکی بداند و این گن، [[ابوحاتم رازی]] و [[طبرانی]] برخلاف ابن منده بین آن دو فرق بگذارند. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۵، ص۴۳۴-۴۳۳.</ref> با [[یادآوری]] مغایرتهای میان آن [[روایات]]، بین این دو شخص از نظر [[نسب]]، حادثه و داستان، [[اختلاف]] را صحیح و آنان را دو تن مستقل میشمارد. البته او میان ثقفی و خُشنی، وجه جمعی را [[تصور]] کرده است که بعید نیست یکی به اصالت و دیگری به [[حلف]] باشد. در این صورت، این دو تن یکی بوده، به تبع آن، ابوثعلبهها نیز با دو نسب ثقفی و خُشنی یکی هستند، اما سلسله نسبی را که برای هریک ذکر کردهاند، چگونه باید توجیه کرد و چگونه با نظر ابن حجر قابل جمع است؟ | برخی [[کَردَم بن سفیان]] را با [[کردم بن قیس]] یکی دانستهاند<ref>ذهبی، ج۲، ص۲۸.</ref>. در روایتهای گزارش شده از آنان، شباهتها و مغایرتهایی وجود دارد. همین شباهتها باعث شده [[ابن منده]] این دو تن را یکی بداند و این گن، [[ابوحاتم رازی]] و [[طبرانی]] برخلاف ابن منده بین آن دو فرق بگذارند. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۵، ص۴۳۴-۴۳۳.</ref> با [[یادآوری]] مغایرتهای میان آن [[روایات]]، بین این دو شخص از نظر [[نسب]]، حادثه و داستان، [[اختلاف]] را صحیح و آنان را دو تن مستقل میشمارد. البته او میان ثقفی و خُشنی، وجه جمعی را [[تصور]] کرده است که بعید نیست یکی به اصالت و دیگری به [[حلف]] باشد. در این صورت، این دو تن یکی بوده، به تبع آن، ابوثعلبهها نیز با دو نسب ثقفی و خُشنی یکی هستند، اما سلسله نسبی را که برای هریک ذکر کردهاند، چگونه باید توجیه کرد و چگونه با نظر ابن حجر قابل جمع است؟ | ||
استناد [[صحابه]] نگاران در انتساب وی به خُشنی، روایتی از [[کَردَم بن قیس]] است که میگوید: من و پسر عمویم، ابوثعلبه، در [[روز]] گرمی حرکت میکردیم، در حالی که من [[کفش]] داشتم و او نداشت. وی از من کفشی درخواست کرد، گفتم: مشروط به آنکه دخترت را به [[نکاح]] من درآوردی! و او پذیرفت. در پایان مسیر، ابوثعلبه کفشم را پس داد و دخترش را نداد. کردم نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و قصه را بازگو کرد. [[پیامبر]] آن قول و قرار را [[باطل]] دانست و فرمود: "رهایش کن برای تو خیری در آن نیست"<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۳-۱۸۲؛ ابن اثیر، ج۶، ص۴۳.</ref><ref>[[محمود حیدری آقایی|حیدری آقایی، محمود]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوثعلبه اشجعی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۲۰۴-۲۰۵.</ref> | استناد [[صحابه]] نگاران در انتساب وی به خُشنی، روایتی از [[کَردَم بن قیس]] است که میگوید: من و پسر عمویم، ابوثعلبه، در [[روز]] گرمی حرکت میکردیم، در حالی که من [[کفش]] داشتم و او نداشت. وی از من کفشی درخواست کرد، گفتم: مشروط به آنکه دخترت را به [[نکاح]] من درآوردی! و او پذیرفت. در پایان مسیر، ابوثعلبه کفشم را پس داد و دخترش را نداد. کردم نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفت و قصه را بازگو کرد. [[پیامبر]] آن قول و قرار را [[باطل]] دانست و فرمود: "رهایش کن برای تو خیری در آن نیست"<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۳-۱۸۲؛ ابن اثیر، ج۶، ص۴۳.</ref><ref>[[محمود حیدری آقایی|حیدری آقایی، محمود]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوثعلبه اشجعی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۲۰۴-۲۰۵.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |