ابوجندل عامری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱۳: خط ۱۳:
[[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۲۰.</ref> دو مدخل تحت عنوان [[ابوجندل عامری عاص بن سهیل]] و [[ابوجندل بن سهیل]] آورده و گفته که [[زبیر بن بکار]] بین آن دو فرق گذاشته، در حالی که در جایی دیگر نام او را عبدالله آورده است<ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۲۲.</ref>. [[ابن حجر]] در بخش [[کنیه‌ها]] به ابوجندل بن سهیل<ref>الاصابه، ج۷، ص۵۸.</ref> و در قسم سوم (مخضرمین) به ابوجندل بن سهیل شامی<ref>الاصابه، ج۷، ص۶۵.</ref> اشاره کرده است. ابن حجر<ref>فتح، ج۵، ص۲۵۳.</ref> می‌گوید کسی که عبدالله و ابوجندل را یکی بداند، اشتباه کرده است؛ زیرا عبدالله در یمامه قبل از [[ابوجندل]] [[شهید]] شد. بنابراین، می‌توان گفت ابوجندل و [[عبدالله]] دو نفر هستند و کسانی که آن دو را یکی دانسته‌اند، به [[خطا]] رفته‌اند.
[[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۲۰.</ref> دو مدخل تحت عنوان [[ابوجندل عامری عاص بن سهیل]] و [[ابوجندل بن سهیل]] آورده و گفته که [[زبیر بن بکار]] بین آن دو فرق گذاشته، در حالی که در جایی دیگر نام او را عبدالله آورده است<ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۲۲.</ref>. [[ابن حجر]] در بخش [[کنیه‌ها]] به ابوجندل بن سهیل<ref>الاصابه، ج۷، ص۵۸.</ref> و در قسم سوم (مخضرمین) به ابوجندل بن سهیل شامی<ref>الاصابه، ج۷، ص۶۵.</ref> اشاره کرده است. ابن حجر<ref>فتح، ج۵، ص۲۵۳.</ref> می‌گوید کسی که عبدالله و ابوجندل را یکی بداند، اشتباه کرده است؛ زیرا عبدالله در یمامه قبل از [[ابوجندل]] [[شهید]] شد. بنابراین، می‌توان گفت ابوجندل و [[عبدالله]] دو نفر هستند و کسانی که آن دو را یکی دانسته‌اند، به [[خطا]] رفته‌اند.


ابوجَندَل در [[مکه]] [[اسلام]] آورد و پدرش او را [[زندانی]] کرد و به پایش زنجیر زد<ref>ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴؛ ابن اثیر، ج۶، ص۵۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۵۸.</ref> و مانع هجرتش به [[مدینه]] شد<ref>ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴.</ref>. هنگام [[پیمان]] [[صلح حدیبیه]] در [[سال ششم هجرت]]، در حالی که دو طرف مشغول [[نوشتن]] [[صلح‌نامه]] بودند، ابوجندل توانست با زنجیری که به پایش بود، از [[زندان]] فرار کند و خود را به [[مسلمانان]] در [[حدیبیه]] برساند<ref>ابن هشام، ج۳، ص۳۳۲؛ واقدی، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، ج۲، ص۷۵؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۳۳۸.</ref>. هنگامی که پدرش، [[سهیل]] او را دید، از جا برخاست و به صورتش سیلی زد و ابوجندل از مسلمانان کمک خواست. سهیل به [[پیامبر]] گفت: این نخستین مورد از مفاد صلح‌نامه است، باید ابوجندل را به من برگردانید. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "هنوز صلح‌نامه نوشته نشده است". سهیل گفت: به [[خدا]] من چیزی نخواهم نوشت تا او را برگردانی و [[حضرت]] او را برگرداند<ref>واقدی، ج۲، ص۶۰۷-۶۰۸.</ref>. همین مسئله (جواز یا عدم جواز بازگرداندن [[مسلمان]] به [[کافر]]) مستند [[فقهی]] بعضی از [[فقها]] قرار گرفته است<ref>نجفی، ج۲۱، ص۳۰۸؛ شافعی، ج۴، ص۲۶۲</ref>.
ابوجَندَل در [[مکه]] [[اسلام]] آورد و پدرش او را [[زندانی]] کرد و به پایش زنجیر زد<ref>ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴؛ ابن اثیر، ج۶، ص۵۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۵۸.</ref> و مانع هجرتش به [[مدینه]] شد<ref>ابن سعد، ج۷، ص۲۸۴.</ref>. هنگام [[پیمان]] [[صلح حدیبیه]] در [[سال ششم هجرت]]، در حالی که دو طرف مشغول [[نوشتن]] [[صلح‌نامه]] بودند، ابوجندل توانست با زنجیری که به پایش بود، از [[زندان]] فرار کند و خود را به [[مسلمانان]] در [[حدیبیه]] برساند<ref>ابن هشام، ج۳، ص۳۳۲؛ واقدی، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، ج۲، ص۷۵؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۳۳۸.</ref>. هنگامی که پدرش، [[سهیل]] او را دید، از جا برخاست و به صورتش سیلی زد و ابوجندل از مسلمانان کمک خواست. سهیل به [[پیامبر]] گفت: این نخستین مورد از مفاد صلح‌نامه است، باید ابوجندل را به من برگردانید. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "هنوز صلح‌نامه نوشته نشده است". سهیل گفت: به [[خدا]] من چیزی نخواهم نوشت تا او را برگردانی و [[حضرت]] او را برگرداند<ref>واقدی، ج۲، ص۶۰۷-۶۰۸.</ref>. همین مسئله (جواز یا عدم جواز بازگرداندن [[مسلمان]] به [[کافر]]) مستند [[فقهی]] بعضی از [[فقها]] قرار گرفته است<ref>نجفی، ج۲۱، ص۳۰۸؛ شافعی، ج۴، ص۲۶۲</ref>.


سپس رسول خدا{{صل}} از سهیل خواست فرزندش را رها کند، ولی او نپذیرفت. بعد دو نفر به نام [[مِکرَز بن حفص]] و [[حویطب]] با سهیل[[سخن]] گفتند و ابوجندل را در [[پناه]] خود قرار دادند<ref>واقدی، ج۲، ص۶۱۳؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۹۸.</ref> تا اینکه پدرش دست از [[آزار]] و [[اذیت]] او برداشت، ولی در [[خانه]] خود (در مکه) زندانی‌اش کرد. رسول خدا{{صل}} او را به [[صبر]]، [[پایداری]] و [[تحمل سختی‌ها]] در [[راه خدا]] سفارش کرد و [[وعده]] [[رهایی]] او و همراهانش را در [[آینده]] نزدیک به او داد و فرمود ما با این [[قوم]] پیمانی نوشتیم و بر آن پایبندیم<ref>واقدی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. [[عمر]] در بین [[راه]] [[ابوجندل]] را [[تشویق]] می‌کرد پدرش را بکشد و می‌گفت: آنان [[مشرک]] هستند و [[خون]] او مانند خون سگ ارزشی ندارد و [[امید]] داشت او [[سهیل]] را بکشد، ولی ابوجندل[[سخن]] عمر را نپذیرفت. عمر گفت اگر ما پدرانمان را [[درک]] می‌کردیم، آنان را در [[راه خدا]] می‌کشتیم <ref>ابن هشام، ج۳، ص۳۳۳؛ واقدی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. ابوجندل به عمر گفت: چرا تو پدرم را نمی‌کشی؟ عمر گفت: [[رسول خدا]]{{صل}} مرا از کشتن او و غیر او [[نهی]] کرده است. ابوجندل پاسخ داد تو برای [[اطاعت از رسول خدا]]{{صل}} از من شایسته‌تر نیستی<ref>واقدی، ص۶۰۹-۶۰۸؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۰۷.</ref>.
سپس رسول خدا {{صل}} از سهیل خواست فرزندش را رها کند، ولی او نپذیرفت. بعد دو نفر به نام [[مِکرَز بن حفص]] و [[حویطب]] با سهیل[[سخن]] گفتند و ابوجندل را در [[پناه]] خود قرار دادند<ref>واقدی، ج۲، ص۶۱۳؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۹۸.</ref> تا اینکه پدرش دست از [[آزار]] و [[اذیت]] او برداشت، ولی در [[خانه]] خود (در مکه) زندانی‌اش کرد. رسول خدا {{صل}} او را به [[صبر]]، [[پایداری]] و [[تحمل سختی‌ها]] در [[راه خدا]] سفارش کرد و [[وعده]] [[رهایی]] او و همراهانش را در [[آینده]] نزدیک به او داد و فرمود ما با این [[قوم]] پیمانی نوشتیم و بر آن پایبندیم<ref>واقدی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. [[عمر]] در بین [[راه]] [[ابوجندل]] را [[تشویق]] می‌کرد پدرش را بکشد و می‌گفت: آنان [[مشرک]] هستند و [[خون]] او مانند خون سگ ارزشی ندارد و [[امید]] داشت او [[سهیل]] را بکشد، ولی ابوجندل[[سخن]] عمر را نپذیرفت. عمر گفت اگر ما پدرانمان را [[درک]] می‌کردیم، آنان را در [[راه خدا]] می‌کشتیم <ref>ابن هشام، ج۳، ص۳۳۳؛ واقدی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. ابوجندل به عمر گفت: چرا تو پدرم را نمی‌کشی؟ عمر گفت: [[رسول خدا]] {{صل}} مرا از کشتن او و غیر او [[نهی]] کرده است. ابوجندل پاسخ داد تو برای [[اطاعت از رسول خدا]] {{صل}} از من شایسته‌تر نیستی<ref>واقدی، ص۶۰۹-۶۰۸؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۰۷.</ref>.


[[وعده]] [[پیامبر]] درباره ابوجندل تحقق یافت و او توانست دوباره از [[زندان]] بگریزد و به [[ابوبصیر]] و مسلمانانی بپیوند که از [[مکه]] به «عیص» فرار کرده بودند؛ زیرا آنان نمی‌توانستند به رسول خدا{{صل}} ملحق شوند، چون آن [[حضرت]] با [[مشرکان]] در [[صلح]] بود. از سوی دیگر، آنان نمی‌خواستند نزد [[قوم]] خود نیز باشند. زمانی که ابوجندل بر ابوبصیر وارد شد، ابوبصیر [[امامت نماز]] را به او سپرده وقتی برخی از [[مردم]] [[بنی غفار]]، [[بنی اسلم]]، [[جهینه]] و [[قبایل]] دیگر، از آمدن ابوجندل [[آگاه]] شدند، به دور او گرد آمدند و تعداد آنان به سیصد [[جنگجو]] رسید<ref>موسی بن عقبه، ص۳۲۶؛ طبری، ج۲، ص۶۳۹؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۴؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. آنان به کاروان‌های [[قریش]] که از کنار ساحل در منطقه ذی مژه در عیص می‌گذشتند، [[حمله]] می‌کردند و پس از کشتن آنان، اموالشان را به [[تصرف]] در می‌آوردند و از این راه قریش را در تنگنا قرار می‌دادند و هیچ کس بر آنان [[پیروز]] نمی‌شد. ابوجندل درباره آن ایام شعری سروده است<ref>ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۹۷؛ ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۳۲؛ شیامی، ج۵، ص۶۳.</ref>.
[[وعده]] [[پیامبر]] درباره ابوجندل تحقق یافت و او توانست دوباره از [[زندان]] بگریزد و به [[ابوبصیر]] و مسلمانانی بپیوند که از [[مکه]] به «عیص» فرار کرده بودند؛ زیرا آنان نمی‌توانستند به رسول خدا {{صل}} ملحق شوند، چون آن [[حضرت]] با [[مشرکان]] در [[صلح]] بود. از سوی دیگر، آنان نمی‌خواستند نزد [[قوم]] خود نیز باشند. زمانی که ابوجندل بر ابوبصیر وارد شد، ابوبصیر [[امامت نماز]] را به او سپرده وقتی برخی از [[مردم]] [[بنی غفار]]، [[بنی اسلم]]، [[جهینه]] و [[قبایل]] دیگر، از آمدن ابوجندل [[آگاه]] شدند، به دور او گرد آمدند و تعداد آنان به سیصد [[جنگجو]] رسید<ref>موسی بن عقبه، ص۳۲۶؛ طبری، ج۲، ص۶۳۹؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۴؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. آنان به کاروان‌های [[قریش]] که از کنار ساحل در منطقه ذی مژه در عیص می‌گذشتند، [[حمله]] می‌کردند و پس از کشتن آنان، اموالشان را به [[تصرف]] در می‌آوردند و از این راه قریش را در تنگنا قرار می‌دادند و هیچ کس بر آنان [[پیروز]] نمی‌شد. ابوجندل درباره آن ایام شعری سروده است<ref>ابن عساکر، ج۲۵، ص۲۹۷؛ ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۳۲؛ شیامی، ج۵، ص۶۳.</ref>.


ابوجندل، ابوبصیر و یارانشان، وقتی کاروان [[ابوالعاص]]، داماد پیامبر، با گروهی از [[قریشیان]] بر آنان گذشت، آنان را [[اسیر]] و اموالشان را تصرف کردند، ولی کسی از آنان را نکشتند و [[ابوالعاص]] را رها کردند<ref>ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷۶؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۶؛ ابن سید الناس، ج۲، ص۱۳۲.</ref>. این گروه چنان عرصه را بر [[قریش]] تنگ کردند که [[ابوسفیان]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و از ایشان خواست [[ابوبصیر]] و [[ابوجندل]] را به [[مدینه]] فراخواند و گفت: کسانی که نزد آن [[حضرت]] بیایند، در [[امان]] هستند. ابوسفیان گفت: این گروه کاری انجام می‌دهند که نباید می‌کردند. رسول خدا{{صل}} به ابوبصیر و ابوجندل [[نامه]] نوشت و امر کرد نزد او بیایند<ref>ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۳۲؛ شامی، ج۵، ص۶۳؛ احمدی میانجی، ج۱، ص۲۸۳.</ref>. حتی [[دستور]] داد کسانی که با آن دو هستند، به [[شهرها]] و نزد خانواده‌هایشان برگردند و از این پس متعرض قریش و کاروان آنان نشوند. وقتی نامه رسول خدا{{صل}} به ابوبصیر رسید، او در حال [[احتضار]] بود که نامه را خواند و از [[دنیا]] رفت. ابوجندل او را [[دفن]] کرد و در کنار قبرش مسجدی ساخت. ابوجندل با گروهی از [[صحابه]] بر رسول خدا{{صل}} وارد شدند و بقیه [[اصحاب]] نزد خانواده‌هایشان برگشتند و از آن پس، [[راه]] تجاری کاروان قریش [[امن]] گردید<ref>موسی بن عقبه، ص۳۲۷؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۵؛ شامی، ج۵، ص۶۳.</ref>.
ابوجندل، ابوبصیر و یارانشان، وقتی کاروان [[ابوالعاص]]، داماد پیامبر، با گروهی از [[قریشیان]] بر آنان گذشت، آنان را [[اسیر]] و اموالشان را تصرف کردند، ولی کسی از آنان را نکشتند و [[ابوالعاص]] را رها کردند<ref>ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷۶؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۶؛ ابن سید الناس، ج۲، ص۱۳۲.</ref>. این گروه چنان عرصه را بر [[قریش]] تنگ کردند که [[ابوسفیان]] نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفت و از ایشان خواست [[ابوبصیر]] و [[ابوجندل]] را به [[مدینه]] فراخواند و گفت: کسانی که نزد آن [[حضرت]] بیایند، در [[امان]] هستند. ابوسفیان گفت: این گروه کاری انجام می‌دهند که نباید می‌کردند. رسول خدا {{صل}} به ابوبصیر و ابوجندل [[نامه]] نوشت و امر کرد نزد او بیایند<ref>ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۳۲؛ شامی، ج۵، ص۶۳؛ احمدی میانجی، ج۱، ص۲۸۳.</ref>. حتی [[دستور]] داد کسانی که با آن دو هستند، به [[شهرها]] و نزد خانواده‌هایشان برگردند و از این پس متعرض قریش و کاروان آنان نشوند. وقتی نامه رسول خدا {{صل}} به ابوبصیر رسید، او در حال [[احتضار]] بود که نامه را خواند و از [[دنیا]] رفت. ابوجندل او را [[دفن]] کرد و در کنار قبرش مسجدی ساخت. ابوجندل با گروهی از [[صحابه]] بر رسول خدا {{صل}} وارد شدند و بقیه [[اصحاب]] نزد خانواده‌هایشان برگشتند و از آن پس، [[راه]] تجاری کاروان قریش [[امن]] گردید<ref>موسی بن عقبه، ص۳۲۷؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۵؛ شامی، ج۵، ص۶۳.</ref>.


ابوجندل در [[فتح مکه]] شرکت کرد<ref>ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰.</ref> و برادرش [[عبدالله]] برای پدرش [[سهیل]] از رسول خدا{{صل}} [[امان]] گرفت و سهیل در جعرانه [[اسلام]] آورد<ref>واقدی، ج۲، ص۴۷.</ref> و آن حضرت صد شتر از [[غنایم]] [[حنین]] برای [[تألیف قلوب]] به او داد<ref>متقی هندی، ج۱۰، ص۵۰۳.</ref>. [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۰۶.</ref> به نقل از واقدی می‌گوید: ابوجندل در [[جنگ]] یمامه و [[نبرد]] مَرج‌الصُفر<ref>ابن سعد، ج۴، ص۹۹.</ref> در سال سیزدهم شرکت داشت. در این جنگ از میان [[رومیان]] مردی بیرون آمد و هماورد خواست، ابوجندل برای [[مبارزه]] بیرون آمد که [[ابوعبیده]] او را منع کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۹۹.</ref>.
ابوجندل در [[فتح مکه]] شرکت کرد<ref>ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰.</ref> و برادرش [[عبدالله]] برای پدرش [[سهیل]] از رسول خدا {{صل}} [[امان]] گرفت و سهیل در جعرانه [[اسلام]] آورد<ref>واقدی، ج۲، ص۴۷.</ref> و آن حضرت صد شتر از [[غنایم]] [[حنین]] برای [[تألیف قلوب]] به او داد<ref>متقی هندی، ج۱۰، ص۵۰۳.</ref>. [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۰۶.</ref> به نقل از واقدی می‌گوید: ابوجندل در [[جنگ]] یمامه و [[نبرد]] مَرج‌الصُفر<ref>ابن سعد، ج۴، ص۹۹.</ref> در سال سیزدهم شرکت داشت. در این جنگ از میان [[رومیان]] مردی بیرون آمد و هماورد خواست، ابوجندل برای [[مبارزه]] بیرون آمد که [[ابوعبیده]] او را منع کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۹۹.</ref>.


ابوجندل و پدرش سهیل به سوی [[شام]] رفتند و پیوسته در [[فتوحات]] شرکت داشتند تا آنکه هر دو آنجا درگذشتند <ref>موسی بن عقبه، ص۳۲۷؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۵؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰.</ref>. گزارش شده که او در اواخر [[عمر]] دچار [[خطا]] و [[لغزش]] شد و با دو تن از [[مجاهدان]] در [[شام]] شراب نوشیدند و برای توجیه عملشان [[آیه]] {{متن قرآن|لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا}}<ref>«آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند در آنچه خورده‌اند» سوره مائده، آیه ۹۳.</ref>. را [[تاویل]] کردند و آن را [[حلال]] شمردند <ref>ابن قدامه، ج۱۰، ص۸۶.</ref>. [[ابوعبیده]] درباره آنان به عمر [[نامه]] نوشت و وی [[دستور]] داد بر ایشان حد جاری کند<ref>ابن حبیب، ص۳۹۵.</ref>. ابوعبیده، [[ابوجندل]] را حد زد، در حالی که ابوجندل و پدرش [[مقام]] و منزلتی داشتند. از این رو، ابوجندل پیوسته باخود سخن می‌گفت. ابوعبیده به عمر نوشت ابوجندل پس از حد خوردن با خودش سخن می‌گوید و ما بر [[هلاکت]] او ترسناکیم. عمر به ابوجندل نامه نوشت و به او گفت از آن خطایی که از تو سر زده و محزونت کرده، با این عبارت [[توبه]] کن: {{متن قرآن|حْمَ تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده فرو فرستادن این کتاب، از سوی خداوند پیروزمند داناست آمرزنده گناه و پذیرای توبه، سخت کیفر فراخ‌دست (که) هیچ خدایی جز او نیست بازگشت (هر چیز) به سوی اوست» سوره فاتحه، آیه ۱-۳.</ref>. [[ناراحتی]] ابوجندل پس از خواندن این نامه برطرف شد<ref>عبدالرزاق صنعانی، ج۹، ص۲۴۵.</ref>. همچنین [[مفسران]] گفته‌اند در [[شأن]] او آیاتی نازل شده است؛ از جمله گفته شده آیه {{متن قرآن|ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا}}<ref>«سپس پروردگارت برای آنان که پس از آزار دیدن هجرت گزیدند آنگاه جهاد کردند و شکیبایی ورزیدند، بی‌گمان پس از آن آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره نحل، آیه ۱۱۰.</ref>. درباره [[ابوجندل]] و گروهی از [[مسلمانان]] است که در [[مکه]] [[شکنجه]] شده‌اند<ref>طبرسی، مجمع البیان، ج۶، ص۲۰۳.</ref>. نیز می‌گویند [[آیه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا}}<ref>«و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا می‌دهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگ‌تر است اگر می‌دانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.</ref> در [[شأن]] ابوجندل نازل شده است<ref>طبری، جامع، ج۱۴، ص۱۴۲؛ قرطبی، ج۱۰، ص۱۰۶.</ref>. همچنین گفته‌اند آیه {{متن قرآن|وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ}}<ref>«و چرا شما در راه خداوند نبرد نمی‌کنید و (نیز) در راه (رهایی) مستضعفان از مردان و زنان و کودکانی که می‌گویند: پروردگارا! ما را از این شهر که مردمش ستمگرند رهایی بخش و از سوی خود برای ما سرپرستی بگذار و از سوی خود برای ما یاوری بگمار» سوره نساء، آیه ۷۵.</ref>. درباره برخی از مسلمانان از جمله ابوجندل است که در مکه بودند و نتوانستند [[هجرت]] کنند<ref>طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۳۲.</ref>. نیز گفته شده آیه {{متن قرآن|لَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ}}<ref>«اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>. درباره مردان [[مؤمن]] [[مستضعف]]، از جمله ابوجندل و برخی دیگر نازل شد که در مکه میان [[مشرکان]] بودند<ref>قرطبی، ج۱۶، ص۲۸۵.</ref>.
ابوجندل و پدرش سهیل به سوی [[شام]] رفتند و پیوسته در [[فتوحات]] شرکت داشتند تا آنکه هر دو آنجا درگذشتند <ref>موسی بن عقبه، ص۳۲۷؛ بیهقی، ج۴، ص۱۷۵؛ ابن عساکر، ج۲۵، ص۳۰۰.</ref>. گزارش شده که او در اواخر [[عمر]] دچار [[خطا]] و [[لغزش]] شد و با دو تن از [[مجاهدان]] در [[شام]] شراب نوشیدند و برای توجیه عملشان [[آیه]] {{متن قرآن|لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا}}<ref>«آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند در آنچه خورده‌اند» سوره مائده، آیه ۹۳.</ref>. را [[تاویل]] کردند و آن را [[حلال]] شمردند <ref>ابن قدامه، ج۱۰، ص۸۶.</ref>. [[ابوعبیده]] درباره آنان به عمر [[نامه]] نوشت و وی [[دستور]] داد بر ایشان حد جاری کند<ref>ابن حبیب، ص۳۹۵.</ref>. ابوعبیده، [[ابوجندل]] را حد زد، در حالی که ابوجندل و پدرش [[مقام]] و منزلتی داشتند. از این رو، ابوجندل پیوسته باخود سخن می‌گفت. ابوعبیده به عمر نوشت ابوجندل پس از حد خوردن با خودش سخن می‌گوید و ما بر [[هلاکت]] او ترسناکیم. عمر به ابوجندل نامه نوشت و به او گفت از آن خطایی که از تو سر زده و محزونت کرده، با این عبارت [[توبه]] کن: {{متن قرآن|حْمَ تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده فرو فرستادن این کتاب، از سوی خداوند پیروزمند داناست آمرزنده گناه و پذیرای توبه، سخت کیفر فراخ‌دست (که) هیچ خدایی جز او نیست بازگشت (هر چیز) به سوی اوست» سوره فاتحه، آیه ۱-۳.</ref>. [[ناراحتی]] ابوجندل پس از خواندن این نامه برطرف شد<ref>عبدالرزاق صنعانی، ج۹، ص۲۴۵.</ref>. همچنین [[مفسران]] گفته‌اند در [[شأن]] او آیاتی نازل شده است؛ از جمله گفته شده آیه {{متن قرآن|ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا}}<ref>«سپس پروردگارت برای آنان که پس از آزار دیدن هجرت گزیدند آنگاه جهاد کردند و شکیبایی ورزیدند، بی‌گمان پس از آن آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره نحل، آیه ۱۱۰.</ref>. درباره [[ابوجندل]] و گروهی از [[مسلمانان]] است که در [[مکه]] [[شکنجه]] شده‌اند<ref>طبرسی، مجمع البیان، ج۶، ص۲۰۳.</ref>. نیز می‌گویند [[آیه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا}}<ref>«و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا می‌دهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگ‌تر است اگر می‌دانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.</ref> در [[شأن]] ابوجندل نازل شده است<ref>طبری، جامع، ج۱۴، ص۱۴۲؛ قرطبی، ج۱۰، ص۱۰۶.</ref>. همچنین گفته‌اند آیه {{متن قرآن|وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ}}<ref>«و چرا شما در راه خداوند نبرد نمی‌کنید و (نیز) در راه (رهایی) مستضعفان از مردان و زنان و کودکانی که می‌گویند: پروردگارا! ما را از این شهر که مردمش ستمگرند رهایی بخش و از سوی خود برای ما سرپرستی بگذار و از سوی خود برای ما یاوری بگمار» سوره نساء، آیه ۷۵.</ref>. درباره برخی از مسلمانان از جمله ابوجندل است که در مکه بودند و نتوانستند [[هجرت]] کنند<ref>طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۳۲.</ref>. نیز گفته شده آیه {{متن قرآن|لَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ}}<ref>«اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>. درباره مردان [[مؤمن]] [[مستضعف]]، از جمله ابوجندل و برخی دیگر نازل شد که در مکه میان [[مشرکان]] بودند<ref>قرطبی، ج۱۶، ص۲۸۵.</ref>.
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش