جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[حکیمه دختر امام کاظم در تراجم و رجال]] - [[حکیمه دختر امام کاظم در تاریخ اسلامی]] - [[حکیمه دختر امام کاظم در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[حکیمه دختر امام کاظم در تراجم و رجال]] - [[حکیمه دختر امام کاظم در تاریخ اسلامی]] - [[حکیمه دختر امام کاظم در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
حکیده خاتون{{س}}، فرزند [[بلافصل]] [[امام]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}} میباشد. وی بانویی دانشمند و [[عابد]] و لایق بود. از [[صحابی]] و [[راویان]] [[اخبار]] از [[برادر]] بزرگوارش [[امام رضا]]{{ع}} محسوب میشد. [[حکیمه خاتون]]{{س}} میگوید: «در [[ماه رمضان]] [[سال ۱۹۵ هجری]] قمری، برادرم امام رضا{{ع}} برای کمک و مساعدت در زایمان [[همسر]] خویش مرا [[دعوت]] نمود و فرمود: ای [[حکیمه]]! امشب برای من [[فرزندی]] متولد میشود. آن گاه برادرم ما را در اطاق قرار داد و چراغی برای ما روشن کرد و درب اطاق را بست و خود بیرون رفت. وقتی [[کودک]] به [[دنیا]] آمد، چراغ اطاق خاموش گشت و ما نگران شدیم ولی بعد، متوجه شدیم که [[نورانیت]] نوزاد، ما را از چراغ [[بینیاز]] کرد. در این لحظه امام رضا{{ع}} وارد اطاق شدند و کودک خویش را به آغوش گرفتند و گونههایش را بوسیدند و سپس او را در گهواره نهادند و نگهداری او را به من سپردند. [[روز]] سوم ولادت کودک، او چشم باز کرد و به [[آسمان]] [[خیره]] گشت و به [[وحدانیت]] [[خداوند]] و و [[نبوت]] [[پیامبر]]{{صل}} با زبان [[فصیح]] [[اقرار]] کرد متعجب شدم. این مطلب را با برادرم در میان گذاشتم، ایشان فرمودند: چیزهایی عجیبتر از او خواهی دید»<ref>زنان دانشمند و راوی حدیث، فصل دهم.</ref>. | حکیده خاتون {{س}}، فرزند [[بلافصل]] [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} میباشد. وی بانویی دانشمند و [[عابد]] و لایق بود. از [[صحابی]] و [[راویان]] [[اخبار]] از [[برادر]] بزرگوارش [[امام رضا]] {{ع}} محسوب میشد. [[حکیمه خاتون]] {{س}} میگوید: «در [[ماه رمضان]] [[سال ۱۹۵ هجری]] قمری، برادرم امام رضا {{ع}} برای کمک و مساعدت در زایمان [[همسر]] خویش مرا [[دعوت]] نمود و فرمود: ای [[حکیمه]]! امشب برای من [[فرزندی]] متولد میشود. آن گاه برادرم ما را در اطاق قرار داد و چراغی برای ما روشن کرد و درب اطاق را بست و خود بیرون رفت. وقتی [[کودک]] به [[دنیا]] آمد، چراغ اطاق خاموش گشت و ما نگران شدیم ولی بعد، متوجه شدیم که [[نورانیت]] نوزاد، ما را از چراغ [[بینیاز]] کرد. در این لحظه امام رضا {{ع}} وارد اطاق شدند و کودک خویش را به آغوش گرفتند و گونههایش را بوسیدند و سپس او را در گهواره نهادند و نگهداری او را به من سپردند. [[روز]] سوم ولادت کودک، او چشم باز کرد و به [[آسمان]] [[خیره]] گشت و به [[وحدانیت]] [[خداوند]] و و [[نبوت]] [[پیامبر]] {{صل}} با زبان [[فصیح]] [[اقرار]] کرد متعجب شدم. این مطلب را با برادرم در میان گذاشتم، ایشان فرمودند: چیزهایی عجیبتر از او خواهی دید»<ref>زنان دانشمند و راوی حدیث، فصل دهم.</ref>. | ||
[[محمد بن علی]] و [[محمد بن حسن]]، از [[سهل بن زیاد]] و از [[محمد بن جحرش]] [[روایت]] کرده: «حکیمه دختر موسی بن جعفر{{ع}} برای من روایت کرد: من امام رضا{{ع}} را [[مشاهده]] کردم که جلو درب [[بیت]] الحطب ایستاده بود و بدون این که کسی آنجا حضور داشته باشد زمزمهای داشت. عرض کردم: ای مولای من! با چه کسی [[گفتگو]] میکنید؟ فرمودند: اکنون [[عامر]] زهرایی نزد من آمده، مطالبی را سوال میکند و گلایهای دارد! گفتم: ای مولای من! [[دوست]] میدارم من هم سخن او را بشنوم. امام رضا{{ع}} فرمودند: اگر تو سخن او را بشنوی مدت یک سال تب میکنی! گفتم: ایرادی ندارد، مایلم سخن او را بشنوم. [[امام]]{{ع}} فرمودند: گوش کن. وقتی گوش دادم، صفیری شنیدم. و بعد از آن مدت یک سال گرفتار تب و [[ناراحتی]] شادم»<ref>مجله زائر، به نقل از زنان دانشمند و راوی حدیث، فصل دهم. در سرگذشت بیبی حکیمه{{س}} آمده: بیبی حکیمه{{س}} با عدهای از برادران و خواهران بزرگوار خویش و جمعی از علویان، از طریق خوزستان وارد استان فارس شده و در آنجا گرفتار مأموران مأمون میشوند و در جنگ نابرابر، عدهای به شهادت میرسند و بقیه در کوهها و دشت بهبهان و اطراف پراکنده میشوند. بیبی حکیمه{{س}} بر اثر ترس از دشمن، با عدهای به کوهها و بیابانها حرکت مینماید و دشمن هم آنان را تعقیب میکند تا این که آنان را به قتل میرسانند و تنها بیبی حکیمه{{س}} میماند که سرگردان و متوحش با حالتی گریان و پریشان، به دل کوه پناه میآورد و چون خود را در چنگال دشمن میبیند، دست بهسوی آسمان میبرد و این چنین دعا میکند: یا ارحم الراحمین بسحق ابائی المیامین، خلصنی من البلا العظیم. در این هنگام به امر الهی کوه نعره کشیده و دو تکه شد و شکاف برداشته و بیبی وارد شکاف میشود. دشمنان که به محل میرسیدند ملاحظه میکنند که وی ناپدید شده؛ نتیجه جستجویی بیثمر، تنها متوجه روزنهای میشوند که از آن، نوری متصاعد میگردد. چون راه نفوذی به آن غار نبود، تصمیم گرفتند که آنجا را به آتش بکشند و بروند. اما بیبی مکرمه در تنهایی خود نشسته بر غریبی و تنهایی خویش گریه میکند و مرگ خود را از خداوند میطلبد. خداوند خواستهاش را اجابت و به برکت این بانو چشمه ساری را در آن کوه جاری میسازد که تاکنون از پشت حرم جاری است و در حال حاضر هم اهالی از آن استفاده میکنند. اکنون بارگاه این بانوی مکرمه در ضلع جنوبی فاصله یکصد کیلومتری شهرستان گچساران قرار دارد. بقعه متبرکه در موقعیت خاص جغرافیایی در میان درّههایی سر به فلک کشیده و نفت خیز قرار گرفته که در منطقه مورد نظر حدود ۱۲۰ حلقه چاه نفت وجود دارد. آن بانو از کرامات بسیار بالایی برخوردار بوده، به طوریکه هر ساله تعدادی از دردمندان و افراد بیمار و لاعلاج را شفا داده است. اماکن دیدنی گچساران.</ref>!<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۵۱.</ref> | [[محمد بن علی]] و [[محمد بن حسن]]، از [[سهل بن زیاد]] و از [[محمد بن جحرش]] [[روایت]] کرده: «حکیمه دختر موسی بن جعفر {{ع}} برای من روایت کرد: من امام رضا {{ع}} را [[مشاهده]] کردم که جلو درب [[بیت]] الحطب ایستاده بود و بدون این که کسی آنجا حضور داشته باشد زمزمهای داشت. عرض کردم: ای مولای من! با چه کسی [[گفتگو]] میکنید؟ فرمودند: اکنون [[عامر]] زهرایی نزد من آمده، مطالبی را سوال میکند و گلایهای دارد! گفتم: ای مولای من! [[دوست]] میدارم من هم سخن او را بشنوم. امام رضا {{ع}} فرمودند: اگر تو سخن او را بشنوی مدت یک سال تب میکنی! گفتم: ایرادی ندارد، مایلم سخن او را بشنوم. [[امام]] {{ع}} فرمودند: گوش کن. وقتی گوش دادم، صفیری شنیدم. و بعد از آن مدت یک سال گرفتار تب و [[ناراحتی]] شادم»<ref>مجله زائر، به نقل از زنان دانشمند و راوی حدیث، فصل دهم. در سرگذشت بیبی حکیمه {{س}} آمده: بیبی حکیمه {{س}} با عدهای از برادران و خواهران بزرگوار خویش و جمعی از علویان، از طریق خوزستان وارد استان فارس شده و در آنجا گرفتار مأموران مأمون میشوند و در جنگ نابرابر، عدهای به شهادت میرسند و بقیه در کوهها و دشت بهبهان و اطراف پراکنده میشوند. بیبی حکیمه {{س}} بر اثر ترس از دشمن، با عدهای به کوهها و بیابانها حرکت مینماید و دشمن هم آنان را تعقیب میکند تا این که آنان را به قتل میرسانند و تنها بیبی حکیمه {{س}} میماند که سرگردان و متوحش با حالتی گریان و پریشان، به دل کوه پناه میآورد و چون خود را در چنگال دشمن میبیند، دست بهسوی آسمان میبرد و این چنین دعا میکند: یا ارحم الراحمین بسحق ابائی المیامین، خلصنی من البلا العظیم. در این هنگام به امر الهی کوه نعره کشیده و دو تکه شد و شکاف برداشته و بیبی وارد شکاف میشود. دشمنان که به محل میرسیدند ملاحظه میکنند که وی ناپدید شده؛ نتیجه جستجویی بیثمر، تنها متوجه روزنهای میشوند که از آن، نوری متصاعد میگردد. چون راه نفوذی به آن غار نبود، تصمیم گرفتند که آنجا را به آتش بکشند و بروند. اما بیبی مکرمه در تنهایی خود نشسته بر غریبی و تنهایی خویش گریه میکند و مرگ خود را از خداوند میطلبد. خداوند خواستهاش را اجابت و به برکت این بانو چشمه ساری را در آن کوه جاری میسازد که تاکنون از پشت حرم جاری است و در حال حاضر هم اهالی از آن استفاده میکنند. اکنون بارگاه این بانوی مکرمه در ضلع جنوبی فاصله یکصد کیلومتری شهرستان گچساران قرار دارد. بقعه متبرکه در موقعیت خاص جغرافیایی در میان درّههایی سر به فلک کشیده و نفت خیز قرار گرفته که در منطقه مورد نظر حدود ۱۲۰ حلقه چاه نفت وجود دارد. آن بانو از کرامات بسیار بالایی برخوردار بوده، به طوریکه هر ساله تعدادی از دردمندان و افراد بیمار و لاعلاج را شفا داده است. اماکن دیدنی گچساران.</ref>!<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۵۱.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |