صیفی بن اسلت اوسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[ابوقیس صیفی بن اسلت انصاری]] یکی از [[قبیله]] بنی‌وائل می‌باشد. نام اصلی وی، [[عامر بن جشم بن وائل]] است وی از [[قبیله]] بنی وائل و از [[شاعران]] و سخنوران آنان بوده است. ابوقیس در نزد [[قبیله اوس]] در [[شعر]] و [[شجاعت]] مشهور بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۶-۲۴۸؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref> و هنگامی که میان [[قبایل]] [[اوس]] و [[خزرج]] [[جنگ]] به پا شد، وی [[رهبری]] [[قبیله]] خود را به عهده گرفت. گویا در همین [[جنگ‌ها]] بود که پسرش، [[قیس]] را از دست داد<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۶۱.</ref>. درباره زمان [[مسلمان]] شدن ابوقیس [[اختلاف]] است؛ [[ابن اثیر]] در اسدالغابه می‌نویسد: وی از [[مدینه]] فرار کرد و به [[مکه]] رفت و در آنجا ماند تا در زمان [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجری]] [[اسلام]] آورد <ref>اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref>.
[[ابوقیس صیفی بن اسلت انصاری]] یکی از [[قبیله]] بنی‌وائل می‌باشد. نام اصلی وی، [[عامر بن جشم بن وائل]] است وی از [[قبیله]] بنی وائل و از [[شاعران]] و سخنوران آنان بوده است. ابوقیس در نزد [[قبیله اوس]] در [[شعر]] و [[شجاعت]] مشهور بود<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۶-۲۴۸؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref> و هنگامی که میان [[قبایل]] [[اوس]] و [[خزرج]] [[جنگ]] به پا شد، وی [[رهبری]] [[قبیله]] خود را به عهده گرفت. گویا در همین [[جنگ‌ها]] بود که پسرش، [[قیس]] را از دست داد<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۵، ص۱۶۱.</ref>. درباره زمان [[مسلمان]] شدن ابوقیس [[اختلاف]] است؛ [[ابن اثیر]] در اسدالغابه می‌نویسد: وی از [[مدینه]] فرار کرد و به [[مکه]] رفت و در آنجا ماند تا در زمان [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجری]] [[اسلام]] آورد <ref>اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۶.</ref>.


هم‌چنین [[نقل]] شده است که وی قبل از [[اسلام]]، [[خداپرست]] بود و ادعای [[پیروی]] از [[انبیا]] را می‌نمود و به سبب نزدیکی با [[دانشمندان یهود]]، از [[ظهور پیامبر]]{{صل}} [[آگاهی]] یافته بود. وی همه جا به دنبال [[دین ابراهیم]] می‌گشت و حتی به [[شام]] [[سفر]] کرده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۷۱.</ref> و همواره اقوامش را به [[پیروی]] از [[اسلام]] [[تشویق]] می‌کرد و به ایشان می‌گفت: در [[ایمان آوردن]] به [[اسلام]] پیشی بگیرید.
هم‌چنین [[نقل]] شده است که وی قبل از [[اسلام]]، [[خداپرست]] بود و ادعای [[پیروی]] از [[انبیا]] را می‌نمود و به سبب نزدیکی با [[دانشمندان یهود]]، از [[ظهور پیامبر]] {{صل}} [[آگاهی]] یافته بود. وی همه جا به دنبال [[دین ابراهیم]] می‌گشت و حتی به [[شام]] [[سفر]] کرده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۷۱.</ref> و همواره اقوامش را به [[پیروی]] از [[اسلام]] [[تشویق]] می‌کرد و به ایشان می‌گفت: در [[ایمان آوردن]] به [[اسلام]] پیشی بگیرید.


[[نقل]] شده است که [[قبل از بعثت]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}}، با آن‌که همه [[مردم]] قبائل [[اوس]] و [[خزرج]] به خاطر گفته‌های [[دانشمندان یهود]]، از [[اسلام]] مطالبی می‌دانستند ولی هیچ‌کس به اندازه او با [[اسلام]] آشنا نبود و از تمام [[مردم مدینه]] بیشتر در [[انتظار ظهور]] [[پیامبر اسلام]] بود. او با [[دانشمندان یهود]] درباره [[یهودیت]] بحث و [[گفتگو]] نمود تا آنجا که نزدیک بود به [[کیش]] آنان در آید اما بازگشت. در اشعاری که به او نسبت داده‌اند، آثار [[یکتاپرستی]] و حتی میل به [[اسلام]] و [[دفاع]] شدید از آن آشکار است<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶.</ref>.
[[نقل]] شده است که [[قبل از بعثت]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}}، با آن‌که همه [[مردم]] قبائل [[اوس]] و [[خزرج]] به خاطر گفته‌های [[دانشمندان یهود]]، از [[اسلام]] مطالبی می‌دانستند ولی هیچ‌کس به اندازه او با [[اسلام]] آشنا نبود و از تمام [[مردم مدینه]] بیشتر در [[انتظار ظهور]] [[پیامبر اسلام]] بود. او با [[دانشمندان یهود]] درباره [[یهودیت]] بحث و [[گفتگو]] نمود تا آنجا که نزدیک بود به [[کیش]] آنان در آید اما بازگشت. در اشعاری که به او نسبت داده‌اند، آثار [[یکتاپرستی]] و حتی میل به [[اسلام]] و [[دفاع]] شدید از آن آشکار است<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶.</ref>.


سپس ابوقیس به [[شام]] [[مسافرت]] نمود و نزد [[آل]] جفنه رفت و آنها او را بسیار اکرام و [[احترام]] نمودند. در آنجا نیز با [[دانشمندان]] و [[رهبانان]] آنان درباره [[کیش]] [[مسیحیت]] به [[مذاکره]] پرداخت و آنها او را به قبول [[آیین نصرانیت]] فرا خواندند ولی او نپذیرفت و گفت: "هرگز [[دین]] شما را نخواهم پذیرفت"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۹.</ref>. یکی از [[راهبان]] به او گفت: "ابوقیس! اگر [[دین حنیف]] را می‌جویی همان جاست که از آنجا خارج شده و آن [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] است".
سپس ابوقیس به [[شام]] [[مسافرت]] نمود و نزد [[آل]] جفنه رفت و آنها او را بسیار اکرام و [[احترام]] نمودند. در آنجا نیز با [[دانشمندان]] و [[رهبانان]] آنان درباره [[کیش]] [[مسیحیت]] به [[مذاکره]] پرداخت و آنها او را به قبول [[آیین نصرانیت]] فرا خواندند ولی او نپذیرفت و گفت: "هرگز [[دین]] شما را نخواهم پذیرفت"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۴، ص۲۴۹.</ref>. یکی از [[راهبان]] به او گفت: "ابوقیس! اگر [[دین حنیف]] را می‌جویی همان جاست که از آنجا خارج شده و آن [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] است".
خط ۱۷: خط ۱۷:
پس از آنجا به قصد [[عمره]] عازم [[مکه]] شد. [[زید بن عمرو بن نفیل]] از ورودش با خبر شد، با او صحبت کرد و پس از این [[ملاقات]] بود که ابوقیس گفت: "جز من و [[زید بن عمرو]] کسی به [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] نیست".
پس از آنجا به قصد [[عمره]] عازم [[مکه]] شد. [[زید بن عمرو بن نفیل]] از ورودش با خبر شد، با او صحبت کرد و پس از این [[ملاقات]] بود که ابوقیس گفت: "جز من و [[زید بن عمرو]] کسی به [[دین]] [[ابراهیم خلیل]] نیست".


وی [[وصف]] [[دین ابراهیم]] را از [[یهودیان]] و [[مسیحیان]] و [[دانشمندان]] ایشان شنیده بود و می‌گفت من بر [[دین]] آنانم و هنگامی که [[اسلام]] [[ظهور]] کرد، وی به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت ولی قبول این [[آیین]] را عقب انداخت<ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۱۱.</ref>.
وی [[وصف]] [[دین ابراهیم]] را از [[یهودیان]] و [[مسیحیان]] و [[دانشمندان]] ایشان شنیده بود و می‌گفت من بر [[دین]] آنانم و هنگامی که [[اسلام]] [[ظهور]] کرد، وی به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفت ولی قبول این [[آیین]] را عقب انداخت<ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۱۱.</ref>.


ماجرای [[دیدار]] او را با [[پیامبر]]{{صل}} این‌گونه بیان می‌کنند که [[ابو قیس]] در [[انتظار ظهور]] [[آیین]] جدیدی بود تا آن‌که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود. او [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و پرسید: به چه [[دعوت]] می‌کنی؟ [[پیامبر]]{{صل}} مطالبی بیان کرد. ابوقیس گفته‌های ایشان را پسندید و گفت: "روش بسیار خوبی است، باید درباره آن کمی [[فکر]] کنم".
ماجرای [[دیدار]] او را با [[پیامبر]] {{صل}} این‌گونه بیان می‌کنند که [[ابو قیس]] در [[انتظار ظهور]] [[آیین]] جدیدی بود تا آن‌که [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود. او [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و پرسید: به چه [[دعوت]] می‌کنی؟ [[پیامبر]] {{صل}} مطالبی بیان کرد. ابوقیس گفته‌های ایشان را پسندید و گفت: "روش بسیار خوبی است، باید درباره آن کمی [[فکر]] کنم".


در هنگام بازگشت، به [[عبدالله بن اُبّی خزرجی]]، [[رئیس]] [[منافقین]] برخورد، او از ابوقیس پرسید: از کجا می‌آیی؟ ابوقیس گفت: "از نزد [[پیامبر]]{{صل}} و همان کسی که [[دانشمندان یهود]] مژده آمدنش را می‌دادند".
در هنگام بازگشت، به [[عبدالله بن اُبّی خزرجی]]، [[رئیس]] [[منافقین]] برخورد، او از ابوقیس پرسید: از کجا می‌آیی؟ ابوقیس گفت: "از نزد [[پیامبر]] {{صل}} و همان کسی که [[دانشمندان یهود]] مژده آمدنش را می‌دادند".


[[عبدالله]] گفت: "از [[ترس]] [[شمشیر]] [[طایفه]] [[خزرج]] گاهی با [[قریش]] هم‌پیمان می‌شوی و اکنون می‌خواهی از [[محمد]] [[پیروی]] کنی!"
[[عبدالله]] گفت: "از [[ترس]] [[شمشیر]] [[طایفه]] [[خزرج]] گاهی با [[قریش]] هم‌پیمان می‌شوی و اکنون می‌خواهی از [[محمد]] [[پیروی]] کنی!"


این سخن بر وی گران آمد و گفت: "بنابراین [[ایمان]] نمی‌آورم تا آن‌که همه [[مردم]] [[ایمان]] بیاورند". چون موقع مرگش فرا رسید، [[پیامبر]]{{صل}} به او [[پیام]] داد که به [[شهادت]] [[اقرار]] کن و {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}} تا در [[روز رستاخیز]] از تو [[شفاعت]] کنم. در این موقع او [[شهادتین]] را بر زبان جاری ساخت و [[مسلمان]] از [[دنیا]] رفت<ref> اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref><ref>[[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۹.</ref>.
این سخن بر وی گران آمد و گفت: "بنابراین [[ایمان]] نمی‌آورم تا آن‌که همه [[مردم]] [[ایمان]] بیاورند". چون موقع مرگش فرا رسید، [[پیامبر]] {{صل}} به او [[پیام]] داد که به [[شهادت]] [[اقرار]] کن و {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}} تا در [[روز رستاخیز]] از تو [[شفاعت]] کنم. در این موقع او [[شهادتین]] را بر زبان جاری ساخت و [[مسلمان]] از [[دنیا]] رفت<ref> اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref><ref>[[راحله ضائفی|ضائفی، راحله]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۹.</ref>.


==[[فرزند]] ابوقیس و [[ازدواج]] با [[زن]] [[پدر]]==
== [[فرزند]] ابوقیس و [[ازدواج]] با [[زن]] [[پدر]] ==
هنگامی که ابوقیس از [[دنیا]] رفت، پسرش بر حسب عادت‌های زمان [[جاهلیت]] از کبشه، دختر [[معن بن عاصم]]، [[همسر]] [[پدر]] و نامادری خود خواستگاری نمود، چرا که در [[عصر جاهلیت]] [[فرزند]] پسر می‌توانست [[زن]] [[پدر]] خویش را، به همسری برگزیند و او را همچون [[اموال]] به [[ارث]] ببرد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref>.
هنگامی که ابوقیس از [[دنیا]] رفت، پسرش بر حسب عادت‌های زمان [[جاهلیت]] از کبشه، دختر [[معن بن عاصم]]، [[همسر]] [[پدر]] و نامادری خود خواستگاری نمود، چرا که در [[عصر جاهلیت]] [[فرزند]] پسر می‌توانست [[زن]] [[پدر]] خویش را، به همسری برگزیند و او را همچون [[اموال]] به [[ارث]] ببرد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۵۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۹.</ref>.


کبشه به وی گفت: "تو [[رئیس]] [[قبیله]] و [[مرد]] بزرگی هستی اما من تو را به چشم [[فرزندی]] می‌نگرم؛ [[صبر]] کن تا از [[پیامبر]]{{صل}} در این باره بپرسم.
کبشه به وی گفت: "تو [[رئیس]] [[قبیله]] و [[مرد]] بزرگی هستی اما من تو را به چشم [[فرزندی]] می‌نگرم؛ [[صبر]] کن تا از [[پیامبر]] {{صل}} در این باره بپرسم.


کبشه [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: "ابوقیس از [[دنیا]] رفت و پسرش که از [[نیکان]] [[قبیله]] است از من خواستگاری کرده است؛ من گفتم بدون کسب اجازه از شما اقدامی نمی‌کنم".
کبشه [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آمد و گفت: "ابوقیس از [[دنیا]] رفت و پسرش که از [[نیکان]] [[قبیله]] است از من خواستگاری کرده است؛ من گفتم بدون کسب اجازه از شما اقدامی نمی‌کنم".


[[حضرت]] به او فرمود: "به خانه‌ات برگرد تا شاید در این باره دستوری برسد، اگر فرمانی رسید به تو خبر می‌دهم".
[[حضرت]] به او فرمود: "به خانه‌ات برگرد تا شاید در این باره دستوری برسد، اگر فرمانی رسید به تو خبر می‌دهم".
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش