بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = عمرو بن حمق خزاعی | | موضوع مرتبط = عمرو بن حمق خزاعی | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = عمرو بن حمق خزاعی | ||
| مداخل مرتبط = [[عمرو بن حمق خزاعی در تاریخ اسلامی]] - [[عمرو بن حمق خزاعی در رجال و تراجم]] | | مداخل مرتبط = [[عمرو بن حمق خزاعی در تاریخ اسلامی]] - [[عمرو بن حمق خزاعی در رجال و تراجم]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
خط ۷: | خط ۷: | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
[[عمرو بن حمق بن کاهن بن حبیب]] از [[قبیله]] [[خزاعه]] بود و در [[سال پنجم هجرت]]، بعد از [[غزوه حدیبیه]] به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد و [[مسلمان]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۷۴.</ref>. [[اخبار]] بسیاری از [[رسول خدا]] {{صل}} [[حفظ]] کرد. از او [[جبیر بن نفیر]] و [[رفاعة بن شداد]] [[روایت]] [[نقل]] کردهاند<ref>به عدهای از روایات نقل شده از عمرو در پایان مقاله اشاره خواهد شد.</ref>. سپس در [[شام]] ساکن شد تا اینکه در [[زمان]] [[حکومت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} به [[کوفه]] رفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۷۴، البته ابن عبدالبر نقل دیگری را نیز بیان کرده و آن اینکه عمرو در «حجة الوداع مسلمان» شد ولی قول درستتر را همان صلح حدیبیه میداند. نیز ر. ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۴.</ref>. در نقل دیگری آمده است که او پس از آنکه [[مصر]] [[فتح]] شد، در مصر ساکن شد و سپس به کوفه رفت<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | [[عمرو بن حمق بن کاهن بن حبیب]] از [[قبیله]] [[خزاعه]] بود و در [[سال پنجم هجرت]]، بعد از [[غزوه حدیبیه]] به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد و [[مسلمان]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۷۴.</ref>. [[اخبار]] بسیاری از [[رسول خدا]] {{صل}} [[حفظ]] کرد. از او [[جبیر بن نفیر]] و [[رفاعة بن شداد]] [[روایت]] [[نقل]] کردهاند<ref>به عدهای از روایات نقل شده از عمرو در پایان مقاله اشاره خواهد شد.</ref>. سپس در [[شام]] ساکن شد تا اینکه در [[زمان]] [[حکومت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} به [[کوفه]] رفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۷۴، البته ابن عبدالبر نقل دیگری را نیز بیان کرده و آن اینکه عمرو در «حجة الوداع مسلمان» شد ولی قول درستتر را همان صلح حدیبیه میداند. نیز ر. ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۱۴.</ref>. در نقل دیگری آمده است که او پس از آنکه [[مصر]] [[فتح]] شد، در مصر ساکن شد و سپس به کوفه رفت<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۵۷.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[برکت]] دعای [[پیامبر]] {{صل}} == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[برکت]] دعای [[پیامبر]] {{صل}} == | ||
[[روزی]] عمرو با [[آب]] یا شیر [[پیامبر]] {{صل}} را [[سیراب]] کرد و [[حضرت]] دربارهاش اینگونه [[دعا]] فرمود: خدایا! او را از جوانیاش بهرهمند ساز<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبَابِهِ}}؛</ref>. میگویند، در هشتاد سالگی هم حتی یک موی سفید در چهرهاش دیده نمیشد<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۵۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | [[روزی]] عمرو با [[آب]] یا شیر [[پیامبر]] {{صل}} را [[سیراب]] کرد و [[حضرت]] دربارهاش اینگونه [[دعا]] فرمود: خدایا! او را از جوانیاش بهرهمند ساز<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبَابِهِ}}؛</ref>. میگویند، در هشتاد سالگی هم حتی یک موی سفید در چهرهاش دیده نمیشد<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۵۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۵۷-۴۵۸.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] در زمان [[خلفاء]] == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] در زمان [[خلفاء]] == | ||
درباره [[زندگی]] عمرو بن حمق در زمان دو [[خلیفه اول]] مطلب زیادی نقل نشده است.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | درباره [[زندگی]] عمرو بن حمق در زمان دو [[خلیفه اول]] مطلب زیادی نقل نشده است.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۵۸.</ref> | ||
== [[نامه]] [[عمرو بن حمق خزاعی]] به [[عثمان]] == | == [[نامه]] [[عمرو بن حمق خزاعی]] به [[عثمان]] == | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
آنها هیچ یک نامشان را در ذیل [[نامه]] نوشتند و نامه را به ابو [[ربیعه]] نامی دادند تا به [[عثمان]] برساند. [[کعب بن عبده]] نیز نامهای با نام و نشان خود نوشت و به دست همان ابوربیعه داد. | آنها هیچ یک نامشان را در ذیل [[نامه]] نوشتند و نامه را به ابو [[ربیعه]] نامی دادند تا به [[عثمان]] برساند. [[کعب بن عبده]] نیز نامهای با نام و نشان خود نوشت و به دست همان ابوربیعه داد. | ||
وقتی ابوربیعه نزد عثمان رسید، عثمان از او نام نویسندگان نامه را خواست و او از گفتن آنها خودداری کرد. عثمان خواست او را بزند و زندانی کند ولی [[علی]] {{ع}} وی را از آن [[کار]] باز داشت و به او فرمود: "او پیغامآور است و هر چه را به دستش بدهند، میبرد". پس عثمان به [[سعید بن عاص]] نوشت که به کعب بن عبده بیست تازیانه بزند و او را به [[ری]] بفرستد. [[سعید]] هم دستورش را [[اجرا]] کرد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۷۶ – ۷۵؛ تاریخ المدینه، ابن شبه نمیری، ج۳، ص۱۱۴۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | وقتی ابوربیعه نزد عثمان رسید، عثمان از او نام نویسندگان نامه را خواست و او از گفتن آنها خودداری کرد. عثمان خواست او را بزند و زندانی کند ولی [[علی]] {{ع}} وی را از آن [[کار]] باز داشت و به او فرمود: "او پیغامآور است و هر چه را به دستش بدهند، میبرد". پس عثمان به [[سعید بن عاص]] نوشت که به کعب بن عبده بیست تازیانه بزند و او را به [[ری]] بفرستد. [[سعید]] هم دستورش را [[اجرا]] کرد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۷۶ – ۷۵؛ تاریخ المدینه، ابن شبه نمیری، ج۳، ص۱۱۴۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۵۸-۴۵۹.</ref> | ||
== [[تبعید]] [[عمرو بن حمق خزاعی]] == | == [[تبعید]] [[عمرو بن حمق خزاعی]] == | ||
چند تن از اشراف [[عراق]] در [[کوفه]] جمع شده و درباره عثمان [[سخن]] میگفتند. از جمله: [[مالک بن حارث اشتر]]، [[ثابت بن قیس نخعی]]، [[کمیل بن زیاد نخعی]]، [[زید بن صوحان عبدی]]، [[جندب بن زهیر غامدی]]، [[جندب بن کعب ازدی]]، [[عروة بن معد]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]]. [[سعید بن عاص]] این ماجرا را برای عثمان نوشت و کار آنها را به وی [[خبر]] داد. [[عثمان]] جواب داد: آنها را به [[شام]] بفرست تا در مرزها اقامت کنند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۲۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | چند تن از اشراف [[عراق]] در [[کوفه]] جمع شده و درباره عثمان [[سخن]] میگفتند. از جمله: [[مالک بن حارث اشتر]]، [[ثابت بن قیس نخعی]]، [[کمیل بن زیاد نخعی]]، [[زید بن صوحان عبدی]]، [[جندب بن زهیر غامدی]]، [[جندب بن کعب ازدی]]، [[عروة بن معد]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]]. [[سعید بن عاص]] این ماجرا را برای عثمان نوشت و کار آنها را به وی [[خبر]] داد. [[عثمان]] جواب داد: آنها را به [[شام]] بفرست تا در مرزها اقامت کنند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۲۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۵۹.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و فرماندهی اهل مصر == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و فرماندهی اهل مصر == | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
[[عبدالرحمان بن محمد]] درباره ادامه محاصره [[خانه]] [[عثمان]] گوید: [[محمد بن ابی بکر]] از خانه [[عمرو بن حزم]] از روی دیوار به سوی عثمان رفت و [[کنانة بن بشر بن عتاب]]، [[سودان بن حمران]] و [[عمرو بن حمق]] نیز با وی بودند. عثمان نزد زنش نایله بود و [[سوره بقره]] را میخواند. محمد بن ابی بکر پیش رفت و ریش عثمان را گرفت و گفت: "ای [[نعثل]]! خدای تو را [[خوار]] کرد". عثمان گفت: "من نعثل نیستم، بلکه [[بنده]] خدایم و امیرمؤمنان". | [[عبدالرحمان بن محمد]] درباره ادامه محاصره [[خانه]] [[عثمان]] گوید: [[محمد بن ابی بکر]] از خانه [[عمرو بن حزم]] از روی دیوار به سوی عثمان رفت و [[کنانة بن بشر بن عتاب]]، [[سودان بن حمران]] و [[عمرو بن حمق]] نیز با وی بودند. عثمان نزد زنش نایله بود و [[سوره بقره]] را میخواند. محمد بن ابی بکر پیش رفت و ریش عثمان را گرفت و گفت: "ای [[نعثل]]! خدای تو را [[خوار]] کرد". عثمان گفت: "من نعثل نیستم، بلکه [[بنده]] خدایم و امیرمؤمنان". | ||
[[محمد]] گفت: "معاویه و فلان و فلان کاری برای تو نکردند". عثمان گفت: "برادرزاده! ریشم را ول کن؛ اگر پدرت بود چیزی را که تو گرفتهای نمیگرفت". محمد گفت: "اگر دیده بود که این [[کارها]] را میکنی به تو [[اعتراض]] میکرد. کاری بیشتر از گرفتن ریشت نمیکنم". و به [[نقلی]]، [[عمرو بن حمق]] روی سینه عثمان نشست و در حالی که رمقی داشت، نُه ضربه به سینه وی زد و گفته بود، سه ضربه به خاطر [[خدا]] و شش ضربه به سبب کینهای که از او به [[دل]] داشتم، زدم<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۹۳-۳۹۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | [[محمد]] گفت: "معاویه و فلان و فلان کاری برای تو نکردند". عثمان گفت: "برادرزاده! ریشم را ول کن؛ اگر پدرت بود چیزی را که تو گرفتهای نمیگرفت". محمد گفت: "اگر دیده بود که این [[کارها]] را میکنی به تو [[اعتراض]] میکرد. کاری بیشتر از گرفتن ریشت نمیکنم". و به [[نقلی]]، [[عمرو بن حمق]] روی سینه عثمان نشست و در حالی که رمقی داشت، نُه ضربه به سینه وی زد و گفته بود، سه ضربه به خاطر [[خدا]] و شش ضربه به سبب کینهای که از او به [[دل]] داشتم، زدم<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۹۳-۳۹۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۹۵-۴۶۰.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | ||
عمرو یکی از هواداران محکم [[امیرمؤمنان]] {{ع}} میباشد که در تمام دوران زندگیاش کوچکترین [[انحرافی]] از مرام و [[هدف]] آن بزرگوار دیده نشد و از تمام جهات خود را آماده [[پذیرش]] [[تربیت]] آن [[حضرت]] مینمود.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | عمرو یکی از هواداران محکم [[امیرمؤمنان]] {{ع}} میباشد که در تمام دوران زندگیاش کوچکترین [[انحرافی]] از مرام و [[هدف]] آن بزرگوار دیده نشد و از تمام جهات خود را آماده [[پذیرش]] [[تربیت]] آن [[حضرت]] مینمود.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۱.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و شرکت در [[جنگ جمل]] == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و شرکت در [[جنگ جمل]] == | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
عمرو از [[پارسایان]] نامی [[اسلام]] بود، از این رو، زاهدان [[کوفه]] همواره از او [[حمایت]] میکردند. پس از اندکی گروه زیادی از آنان پیرامونش گرد آمدند و او با [[یاری]] [[عابدان]] بر صف دشمن حمله برد. پیشروی او و پراکندگی دشمن همچنان ادامه داشت تا اینکه شمشیرش [[شکست]]. پس نزد برادرش، ریاح بن [[حمق]] آمد. ریاح به عمرو گفت: "ای برادر، چه [[نیکو]] [[نبرد]] کردیم، اگر ان شاء [[الله]] [[پیروزی]] از آن ما باشد". | عمرو از [[پارسایان]] نامی [[اسلام]] بود، از این رو، زاهدان [[کوفه]] همواره از او [[حمایت]] میکردند. پس از اندکی گروه زیادی از آنان پیرامونش گرد آمدند و او با [[یاری]] [[عابدان]] بر صف دشمن حمله برد. پیشروی او و پراکندگی دشمن همچنان ادامه داشت تا اینکه شمشیرش [[شکست]]. پس نزد برادرش، ریاح بن [[حمق]] آمد. ریاح به عمرو گفت: "ای برادر، چه [[نیکو]] [[نبرد]] کردیم، اگر ان شاء [[الله]] [[پیروزی]] از آن ما باشد". | ||
سپاه جمل سخت [[پایداری]] میکرد و به هر [[رفتاری]] [[دست]] میزد. [[امام علی]] {{ع}} که [[بیباکی]] دشمن را دید، خطاب به یارانش فرمود: "اینان [[سخن]] [[خشمگین]] هستند و از هیچ کرداری [[پرهیز]] ندارند؛ پس شما نیز با [[دلیری]] بجنگید تا با [[یاری]] [[خداوند]] آنان را در هم شکنید". در آن هنگام که [[مالک اشتر]] [[نخعی]]، [[عمار بن یاسر]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] پیشاپیش [[سپاه امام]] {{ع}} قرار داشتند، بر [[دشمن]] حمله بردند. [[جنگ]] با [[دلاوری]] آنان به پایان رسید و سپاه امام [[پیروز]] شد<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۵۰؛ الفتوح، ابن اعثم، ص۴۲۵؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | سپاه جمل سخت [[پایداری]] میکرد و به هر [[رفتاری]] [[دست]] میزد. [[امام علی]] {{ع}} که [[بیباکی]] دشمن را دید، خطاب به یارانش فرمود: "اینان [[سخن]] [[خشمگین]] هستند و از هیچ کرداری [[پرهیز]] ندارند؛ پس شما نیز با [[دلیری]] بجنگید تا با [[یاری]] [[خداوند]] آنان را در هم شکنید". در آن هنگام که [[مالک اشتر]] [[نخعی]]، [[عمار بن یاسر]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] پیشاپیش [[سپاه امام]] {{ع}} قرار داشتند، بر [[دشمن]] حمله بردند. [[جنگ]] با [[دلاوری]] آنان به پایان رسید و سپاه امام [[پیروز]] شد<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۵۰؛ الفتوح، ابن اعثم، ص۴۲۵؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۱-۴۶۲.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و شرکت در [[صفین]] == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و شرکت در [[صفین]] == | ||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
[[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن حمق]] بیرون آمدند و به اظهار تنفر و [[لعنت]] بر [[شامیان]] پرداختند. امام علی {{ع}} به ایشان [[پیام]] فرستاد: "از آنچه درباره شما گزارش میدهند، [[دست]] بکشید و نزد من بیایید. (چون آن دو آمدند) گفتند: ای [[امیرمؤمنان]]، آیا ما حق نداریم؟ فرمودند: "چرا". گفتند: آیا آنان بر [[باطل]] نیستند؟ فرمود: "چرا". گفتند: پس از چه رو ما را از [[دشنام]] گویی به آنان بازداشتی؟ فرمود: "بر شما روا ندانستم که نفرینگر و دشنامگو باشید، و [[فحش]] دهید و اظهار [[نفرت]] کنید. ولی اگر کردارهای [[زشت]] آنان را توصیف میکردید و میگفتید: [[رفتار]] آنان چنین و چنان و کردارشان چنین و چنان بوده، سخنی درستتر گفته و عذری رساتر آورده بودید و اگر به جای [[نفرین]] بر آنها و اظهار [[بیزاری]] خود از آنان (این گونه [[دعا]] میکردید) و میگفتید: بار خدایا! [[خون]] ما و ایشان را مریز و میان ما و آنان سازشی به [[سازگاری]] آنها برقرار فرما و آنان را از گمراهیشان به [[راه هدایت]] باز آر تا پارهای از آنها که [[حق]] را نمیشناسند، بشناسندش و آنکه به گردنکشی و [[ستم]] پرداخته، از پافشاری در آن دست کشد، این مرا خوشتر و برای خود شما نیکوتر میبود". | [[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن حمق]] بیرون آمدند و به اظهار تنفر و [[لعنت]] بر [[شامیان]] پرداختند. امام علی {{ع}} به ایشان [[پیام]] فرستاد: "از آنچه درباره شما گزارش میدهند، [[دست]] بکشید و نزد من بیایید. (چون آن دو آمدند) گفتند: ای [[امیرمؤمنان]]، آیا ما حق نداریم؟ فرمودند: "چرا". گفتند: آیا آنان بر [[باطل]] نیستند؟ فرمود: "چرا". گفتند: پس از چه رو ما را از [[دشنام]] گویی به آنان بازداشتی؟ فرمود: "بر شما روا ندانستم که نفرینگر و دشنامگو باشید، و [[فحش]] دهید و اظهار [[نفرت]] کنید. ولی اگر کردارهای [[زشت]] آنان را توصیف میکردید و میگفتید: [[رفتار]] آنان چنین و چنان و کردارشان چنین و چنان بوده، سخنی درستتر گفته و عذری رساتر آورده بودید و اگر به جای [[نفرین]] بر آنها و اظهار [[بیزاری]] خود از آنان (این گونه [[دعا]] میکردید) و میگفتید: بار خدایا! [[خون]] ما و ایشان را مریز و میان ما و آنان سازشی به [[سازگاری]] آنها برقرار فرما و آنان را از گمراهیشان به [[راه هدایت]] باز آر تا پارهای از آنها که [[حق]] را نمیشناسند، بشناسندش و آنکه به گردنکشی و [[ستم]] پرداخته، از پافشاری در آن دست کشد، این مرا خوشتر و برای خود شما نیکوتر میبود". | ||
[[عمرو بن حمق]] گفت: "راستی، ای [[امیرمؤمنان]]، به [[خدا]] من نه از آن رو تو را دوست دارم و نه به آن سبب با تو [[بیعت]] کردهام که میان من و تو [[خویشاوندی]] است و یا قصد دریافت [[مالی]] دارم که تو به من دهی یا خواستار چیرهدستی و تسلطی هستم که نامم به آن بلند آوازه شود، بلکه از آن روست که من تو را به پنج ویژگیت دوست دارم: این که تو [[پسر عموی پیامبر]] خدا و نخستین کسی هستی که به او [[ایمان]] آورده و [[همسر]] [[سرور]] [[بانوان]] [[امت]]، [[فاطمه دختر محمد]] و [[پدر]] [[خاندان]] [[پاکی]] هستی که [[پیامبر خدا]] در میان ما به جای نهاده و بزرگترین [[مرد]] [[مهاجران]] هستی که سهم عمده در [[جهاد]]، از آن توست. و روا بود من به جابهجا کردن کوههای بلند و [[استوار]] و برکشیدن [[آب]] دریاهای سرشار و انباشته مکلّف میشدم تا چنین ([[خجسته]]) روزیم میرسید که در کاری دوستانت را تقویت کنم و دشمنت را [[زبون]] سازم. [[راستی]] که من نتوانستهام تمام و [[کمال]]، حق بزرگی را که تو بر گردن من داری، چنان که باید ادا کنم". امیرمؤمنان {{ع}} به [[دعا]] گفت: "بارالها، [[دل]] او را به [[نور]] [[تقوا]] روشن دار و وی را به [[راه راست]] برگمار" و خطاب به او گفت: "ای کاش در [[سپاه]] من صد تن چون تو میبودند". حجر گفت: "ای امیرمؤمنان، بنابراین تو را به خدا، سپاه خود را پاکسازی کن و از شمار آنان که با تو [[نیرنگ]] میبازند، بکاه"<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۴۴-۱۴۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | [[عمرو بن حمق]] گفت: "راستی، ای [[امیرمؤمنان]]، به [[خدا]] من نه از آن رو تو را دوست دارم و نه به آن سبب با تو [[بیعت]] کردهام که میان من و تو [[خویشاوندی]] است و یا قصد دریافت [[مالی]] دارم که تو به من دهی یا خواستار چیرهدستی و تسلطی هستم که نامم به آن بلند آوازه شود، بلکه از آن روست که من تو را به پنج ویژگیت دوست دارم: این که تو [[پسر عموی پیامبر]] خدا و نخستین کسی هستی که به او [[ایمان]] آورده و [[همسر]] [[سرور]] [[بانوان]] [[امت]]، [[فاطمه دختر محمد]] و [[پدر]] [[خاندان]] [[پاکی]] هستی که [[پیامبر خدا]] در میان ما به جای نهاده و بزرگترین [[مرد]] [[مهاجران]] هستی که سهم عمده در [[جهاد]]، از آن توست. و روا بود من به جابهجا کردن کوههای بلند و [[استوار]] و برکشیدن [[آب]] دریاهای سرشار و انباشته مکلّف میشدم تا چنین ([[خجسته]]) روزیم میرسید که در کاری دوستانت را تقویت کنم و دشمنت را [[زبون]] سازم. [[راستی]] که من نتوانستهام تمام و [[کمال]]، حق بزرگی را که تو بر گردن من داری، چنان که باید ادا کنم". امیرمؤمنان {{ع}} به [[دعا]] گفت: "بارالها، [[دل]] او را به [[نور]] [[تقوا]] روشن دار و وی را به [[راه راست]] برگمار" و خطاب به او گفت: "ای کاش در [[سپاه]] من صد تن چون تو میبودند". حجر گفت: "ای امیرمؤمنان، بنابراین تو را به خدا، سپاه خود را پاکسازی کن و از شمار آنان که با تو [[نیرنگ]] میبازند، بکاه"<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۴۴-۱۴۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۲-۴۶۳.</ref> | ||
== بستن [[پرچمها]] و گماشتن فرماندهان == | == بستن [[پرچمها]] و گماشتن فرماندهان == | ||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
{{عربی|ألست فی عصبة یهدی الإله بهم *** لایظلمون و لا بغیا یریدونا}} | {{عربی|ألست فی عصبة یهدی الإله بهم *** لایظلمون و لا بغیا یریدونا}} | ||
{{عربی|فقلت إنی علی ما کان من سدر *** أخشی عواقب أمر سوف یأتینا}} | {{عربی|فقلت إنی علی ما کان من سدر *** أخشی عواقب أمر سوف یأتینا}} | ||
{{عربی|إدالة القوم فی أمر یراد بنا *** فاقنی حیاء و کفی ما تقولینا}}وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۸۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | {{عربی|إدالة القوم فی أمر یراد بنا *** فاقنی حیاء و کفی ما تقولینا}}وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۸۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۴.</ref> | ||
== حمله [[عمرو بن عاص]] و یمانیان == | == حمله [[عمرو بن عاص]] و یمانیان == | ||
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
پس به عمرو [[پاسخ]] داده شد: | پس به عمرو [[پاسخ]] داده شد: | ||
بزرگان مذحج و همدان از اینکه دراز ریش را چنان که بود، از نو بیافرینند، و همانگونه که [[خدای رحمان]] او را [[آفریده]] بود، بازگردانندش، [[امتناع]] دارند<ref>{{عربی|أبت شیوخ مذحج و [[همدان]] *** بأن نردّ نعثلا کما کان خلقا جدیدا مثل [[خلق]] الرحمن}}</ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | بزرگان مذحج و همدان از اینکه دراز ریش را چنان که بود، از نو بیافرینند، و همانگونه که [[خدای رحمان]] او را [[آفریده]] بود، بازگردانندش، [[امتناع]] دارند<ref>{{عربی|أبت شیوخ مذحج و [[همدان]] *** بأن نردّ نعثلا کما کان خلقا جدیدا مثل [[خلق]] الرحمن}}</ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۵.</ref> | ||
== حمله [[عمرو بن حمق]] == | == حمله [[عمرو بن حمق]] == | ||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
{{عربی|تهوی إلی راع لها و سنان *** أقحمها عمرو إلی الهوان}} | {{عربی|تهوی إلی راع لها و سنان *** أقحمها عمرو إلی الهوان}} | ||
{{عربی|یا لیت کفی عدمت بنانی *** و إنکم بالشحر من عمان}} | {{عربی|یا لیت کفی عدمت بنانی *** و إنکم بالشحر من عمان}} | ||
{{عربی|مثل الذی أفناکم أبکانی}}؛ پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | {{عربی|مثل الذی أفناکم أبکانی}}؛ پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۶.</ref> | ||
== سخنان [[عمرو بن حمق خزاعی]] در برابر بر نیزه کردن [[قرآن]] == | == سخنان [[عمرو بن حمق خزاعی]] در برابر بر نیزه کردن [[قرآن]] == | ||
همچنین هنگامی که [[شامیان]]، قرآنها را بر نیزهها بلند کردند، [[عمرو بن حمق]] به [[امیرمؤمنان]] {{ع}} گفت: "ای امیرمؤمنان، به [[خدا]] [[سوگند]] که ما (بر خلاف [[پیروان]] [[معاویه]]) از سر [[تعصّب]] بر باطلگرایی، [[دعوت]] تو را نپذیرفته و به [[یاری]] تو برنخاستهایم؛ بلکه جز در [[راه خدا]] دعوت تو را لبیک نگفتهایم و جز [[طالب]] [[حق]] نیستیم. اگر دیگری ما را به غیر راهی که تو ما را خواندهای، بخواند، [[کشمکش]] و لجاج زیاد میشود و سخنان در گوشی و بگو مگوها به درازا میکشد، در حالی که اینک حق به نقطه حساس خود رسیده (و جای مناقشه نیست) و ما را در برابر تو [[رأی]] و نظری نیست"<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۶۶۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | همچنین هنگامی که [[شامیان]]، قرآنها را بر نیزهها بلند کردند، [[عمرو بن حمق]] به [[امیرمؤمنان]] {{ع}} گفت: "ای امیرمؤمنان، به [[خدا]] [[سوگند]] که ما (بر خلاف [[پیروان]] [[معاویه]]) از سر [[تعصّب]] بر باطلگرایی، [[دعوت]] تو را نپذیرفته و به [[یاری]] تو برنخاستهایم؛ بلکه جز در [[راه خدا]] دعوت تو را لبیک نگفتهایم و جز [[طالب]] [[حق]] نیستیم. اگر دیگری ما را به غیر راهی که تو ما را خواندهای، بخواند، [[کشمکش]] و لجاج زیاد میشود و سخنان در گوشی و بگو مگوها به درازا میکشد، در حالی که اینک حق به نقطه حساس خود رسیده (و جای مناقشه نیست) و ما را در برابر تو [[رأی]] و نظری نیست"<ref>پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۶۶۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۶.</ref> | ||
== [[پیمان]] [[نامه]] [[داوری]] == | == [[پیمان]] [[نامه]] [[داوری]] == | ||
بعد از ماجرای [[بسر بن ارطاة]] پیمان نامهای بین [[امام علی]] {{ع}} و معاویه بر این اساس بسته شد: "پیمان نامه داوری؛ این پیمانی است که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} و [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] و پیروان آن دو خواستهاند و در آن هر دو طرف به [[پذیرفتن]] داوری [[کتاب خدا]] و [[سنّت پیامبر]] {{صل}} او [[رضایت]] دادهاند. [[علی]] {{ع}} آن را بر عراقیان و [[شیعیان]] خویش، خواه حاضر و خواه [[غایب]]، نافذ و معتبر دانسته و معاویه بر [[یاران]] خود، از حاضر و غایب واجبش شمرده است. ما به داوری قرآن، در آنچه [[حکم]] کند، تن سپردهایم و بر عهده گرفتیم هر فرمانی که قرآن دهد بپذیریم چرا که هیچ چیزی جز این ما را گرد هم نیاورده است و به [[اختلافات]] ما پایان نمیدهد. از [[یاران امام علی]] {{ع}} افرادی براین پیمان نامه [[شهادت]] دادند که [[عمرو بن حمق خزاعی]] یکی از ایشان است<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۷ - ۵۰۵. سایر افراد عبارت بودند از: حسن و حسین {{عم}}، عبدالله بن عباس، اشعث بن قیس و مالک بن حارث اشتر، سعید بن قیس همدانی، حصین و طفیل پسران حارث بن مطلب، ابو اسید، مالک ابن ربیعة انصاری، خباب بن ارت و ابویسر بن عمرو انصاری، رفاعة بن رافع بن مالک انصاری، عوف بن حارث بن مطلب قرشی، بریده اسلم، عقبة بن عامر جهنی، رافع بن خدیج انصاری، سهل بن حنیف، عبد الله بن جعفر هاشمی، نعمان بن عجلان انصاری، حجر بن عدی کندی، ورقاء بن مالک بن کعب همدانی، ربیعة بن شرحبیل، ابو صفرة بن یزید، حارث بن مالک همدانی، حجر بن یزید و عقبة بن حجیه. (وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۷ - ۵۰۶).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | بعد از ماجرای [[بسر بن ارطاة]] پیمان نامهای بین [[امام علی]] {{ع}} و معاویه بر این اساس بسته شد: "پیمان نامه داوری؛ این پیمانی است که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} و [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] و پیروان آن دو خواستهاند و در آن هر دو طرف به [[پذیرفتن]] داوری [[کتاب خدا]] و [[سنّت پیامبر]] {{صل}} او [[رضایت]] دادهاند. [[علی]] {{ع}} آن را بر عراقیان و [[شیعیان]] خویش، خواه حاضر و خواه [[غایب]]، نافذ و معتبر دانسته و معاویه بر [[یاران]] خود، از حاضر و غایب واجبش شمرده است. ما به داوری قرآن، در آنچه [[حکم]] کند، تن سپردهایم و بر عهده گرفتیم هر فرمانی که قرآن دهد بپذیریم چرا که هیچ چیزی جز این ما را گرد هم نیاورده است و به [[اختلافات]] ما پایان نمیدهد. از [[یاران امام علی]] {{ع}} افرادی براین پیمان نامه [[شهادت]] دادند که [[عمرو بن حمق خزاعی]] یکی از ایشان است<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۷ - ۵۰۵. سایر افراد عبارت بودند از: حسن و حسین {{عم}}، عبدالله بن عباس، اشعث بن قیس و مالک بن حارث اشتر، سعید بن قیس همدانی، حصین و طفیل پسران حارث بن مطلب، ابو اسید، مالک ابن ربیعة انصاری، خباب بن ارت و ابویسر بن عمرو انصاری، رفاعة بن رافع بن مالک انصاری، عوف بن حارث بن مطلب قرشی، بریده اسلم، عقبة بن عامر جهنی، رافع بن خدیج انصاری، سهل بن حنیف، عبد الله بن جعفر هاشمی، نعمان بن عجلان انصاری، حجر بن عدی کندی، ورقاء بن مالک بن کعب همدانی، ربیعة بن شرحبیل، ابو صفرة بن یزید، حارث بن مالک همدانی، حجر بن یزید و عقبة بن حجیه. (وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۷ - ۵۰۶).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۶-۴۶۷.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[پرسش]] از [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[پرسش]] از [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | ||
[[عمرو بن حمق]]، [[حجر بن عدی]]، [[حارث اعور]] و [[عبدالله بن سبا]] نزد امیرالمؤمنین {{ع}} آمدند و این [[ملاقات]] هنگامی صورت گرفت که [[مصر]] [[فتح]] شده و [[محمد بن ابی بکر]] کشته شده بود و [[امام علی]] {{ع}} بسیار محزون و [[اندوهگین]] شده بودند. آنها از امیرالمؤمنین {{ع}} پرسیدند: نظر شما درباره [[ابوبکر]] و [[عمر]] چیست؟ [[امام]] {{ع}} فرمودند: "مگر اکنون از همه [[کارها]] فارغ شدهاید که فقط همین [[سؤال]] باقی مانده است. اینک مصر از دست رفته و [[شیعیان]] من در آنجا کشته شدهاند. اما با وجود این، من درباره سؤال شما نامهای خواهم نوشت و مسائل را در آنجا روشن خواهم کرد، و از شما درخواست میکنم که [[حق]] مرا [[حفظ]] کنید و آن را ضایع نسازید؛ آن [[نامه]] را برای شیعیان من بخوانید و همواره با حق باشید و حق را [[یاری]] کنید".<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | [[عمرو بن حمق]]، [[حجر بن عدی]]، [[حارث اعور]] و [[عبدالله بن سبا]] نزد امیرالمؤمنین {{ع}} آمدند و این [[ملاقات]] هنگامی صورت گرفت که [[مصر]] [[فتح]] شده و [[محمد بن ابی بکر]] کشته شده بود و [[امام علی]] {{ع}} بسیار محزون و [[اندوهگین]] شده بودند. آنها از امیرالمؤمنین {{ع}} پرسیدند: نظر شما درباره [[ابوبکر]] و [[عمر]] چیست؟ [[امام]] {{ع}} فرمودند: "مگر اکنون از همه [[کارها]] فارغ شدهاید که فقط همین [[سؤال]] باقی مانده است. اینک مصر از دست رفته و [[شیعیان]] من در آنجا کشته شدهاند. اما با وجود این، من درباره سؤال شما نامهای خواهم نوشت و مسائل را در آنجا روشن خواهم کرد، و از شما درخواست میکنم که [[حق]] مرا [[حفظ]] کنید و آن را ضایع نسازید؛ آن [[نامه]] را برای شیعیان من بخوانید و همواره با حق باشید و حق را [[یاری]] کنید".<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۷.</ref> | ||
'''نامه [[امام علی]] {{ع}}''' | '''نامه [[امام علی]] {{ع}}''' | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
من [[اطمینان]] دارم که آنها گمراهند و ما در طریق هدایتیم و با [[بینه]] و [[یقین]] در راه خود، شکیبائی دارم و [[مشتاق]] [[دیدار]] [[پروردگار]] و در [[انتظار]] [[ثواب]] خداوند هستم. ولی از این جهت متأسف و محزونم که گروهی [[نادان]] و [[بدکار]]، کارهای این [[ملت]] را در دست گرفتهاند و بر آنها [[حکومت]] میکنند. | من [[اطمینان]] دارم که آنها گمراهند و ما در طریق هدایتیم و با [[بینه]] و [[یقین]] در راه خود، شکیبائی دارم و [[مشتاق]] [[دیدار]] [[پروردگار]] و در [[انتظار]] [[ثواب]] خداوند هستم. ولی از این جهت متأسف و محزونم که گروهی [[نادان]] و [[بدکار]]، کارهای این [[ملت]] را در دست گرفتهاند و بر آنها [[حکومت]] میکنند. | ||
آنها [[مال]] خدا را بین خود تقسیم میکنند و فاسقان را پیرامون خود جمع کردهاند. به خداوند سوگند، اگر اینها نبودند من شما را این اندازه [[سرزنش]] و [[تحریض]] نمیکردم و شما را که [[سستی]] میکنید و از [[جنگیدن]] [[امتناع]] دارید، ترک میکردم. من خود به تنهائی با آنها وارد [[جنگ]] میشدم؛ هرگاه که برایم میسر میشد، با آنها به [[مبارزه]] ادامه میدادم. به خداوند سوگند، من در راه حق، قدم گذاشتهام، من [[شهادت]] را دوست دارم؛ {{متن قرآن|انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}<ref>«سبکبار و گرانبار رهسپار شوید و با مال و جانتان در راه خداوند جهاد کنید؛ این، اگر بدانید برای شما بهتر است» سوره توبه، آیه ۴۱.</ref>. سنگینی خود را بر زمین نیندازید، و خود را بر آن نچسبانید که در آن فرو میروید و گرفتار [[ذلت]] و [[خواری]] میشوید و بهرهای نخواهید برد؛ بلکه زیان خواهید کرد. آنهایی که [[اهل]] جنگند همواره بیدار و سحرخیزند و مراقب اوضاع و احوال هستند تا [[دشمن]] بر آنها نتازد. آنهایی که به [[خواب]] میروند، متوجه باشند که دشمن، بیدار است. هر کس [[ضعف]] نشان دهد، هلاک میشود. کسی که [[جهاد در راه خدا]] را فراموش کند، زیان میکند و [[خوار]] میشود. خداوندا! ما و آنها را در [[راه هدایت]] جمع کن، و به ما و آنها در [[دنیا]] [[زهد]] [[عطا]] فرما و [[آخرت]] را برای ما و آنها بهتر از دنیا بگردان. و السلام"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۵۷-۱۶۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۰۰ - ۹۴؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵-۱۷۹؛ نهج البلاغه، شریف رضی خطبه، ص۶۲؛ المسترشد، محمد بن جریر طبری، ص۴۲۷ - ۴۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | آنها [[مال]] خدا را بین خود تقسیم میکنند و فاسقان را پیرامون خود جمع کردهاند. به خداوند سوگند، اگر اینها نبودند من شما را این اندازه [[سرزنش]] و [[تحریض]] نمیکردم و شما را که [[سستی]] میکنید و از [[جنگیدن]] [[امتناع]] دارید، ترک میکردم. من خود به تنهائی با آنها وارد [[جنگ]] میشدم؛ هرگاه که برایم میسر میشد، با آنها به [[مبارزه]] ادامه میدادم. به خداوند سوگند، من در راه حق، قدم گذاشتهام، من [[شهادت]] را دوست دارم؛ {{متن قرآن|انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}<ref>«سبکبار و گرانبار رهسپار شوید و با مال و جانتان در راه خداوند جهاد کنید؛ این، اگر بدانید برای شما بهتر است» سوره توبه، آیه ۴۱.</ref>. سنگینی خود را بر زمین نیندازید، و خود را بر آن نچسبانید که در آن فرو میروید و گرفتار [[ذلت]] و [[خواری]] میشوید و بهرهای نخواهید برد؛ بلکه زیان خواهید کرد. آنهایی که [[اهل]] جنگند همواره بیدار و سحرخیزند و مراقب اوضاع و احوال هستند تا [[دشمن]] بر آنها نتازد. آنهایی که به [[خواب]] میروند، متوجه باشند که دشمن، بیدار است. هر کس [[ضعف]] نشان دهد، هلاک میشود. کسی که [[جهاد در راه خدا]] را فراموش کند، زیان میکند و [[خوار]] میشود. خداوندا! ما و آنها را در [[راه هدایت]] جمع کن، و به ما و آنها در [[دنیا]] [[زهد]] [[عطا]] فرما و [[آخرت]] را برای ما و آنها بهتر از دنیا بگردان. و السلام"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۵۷-۱۶۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۰۰ - ۹۴؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵-۱۷۹؛ نهج البلاغه، شریف رضی خطبه، ص۶۲؛ المسترشد، محمد بن جریر طبری، ص۴۲۷ - ۴۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۶۸-۴۷۷.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] در هنگام [[شهادت امام علی]] {{ع}} == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] در هنگام [[شهادت امام علی]] {{ع}} == | ||
عمرو میگوید: هنگامی که ضربت به فرق [[امام علی]] {{ع}} خورده بود، آن [[حضرت]] به من فرمود: "ای [[عمر]] و من شما را ترک میکنم". سپس فرمود: "به مدت هفتاد سال [[بلا]] بر شما نازل میشود". پرسیدم: آیا بعد از بلا آسایشی خواهد بود. جوابم را نداد و من به حال آن حضرت [[غمگین]] شدم. [[ام کلثوم]]<ref>منظور زینب است، زیرا ام کلثوم در عهد عثمان در گذشته بود اما او شهرت بیشتری داشته است (یوسفی غروی).</ref> [[گریه]] میکرد. حضرت فرمود: "ای ام کلثوم، مرا [[آزار]] نده اگر آنچه را که من میبینم، تو نیز میدیدی گریه نمیکردی. [[ملائکه]] [[هفت آسمان]] پشت سرهم و [[انبیاء]] پشت سر ایشان ایستادهاند و این محمدست که دست مرا گرفته و میفرماید: " این دنیا را رها کن ای [[علی]]؛ آنچه که در مقابل توست بهتر از آن است که در آن قرار داری. " گفتم: [[پدر]] و مادرم به فدایت، آیا بعد از این هفتاد سال بلا و [[گرفتاری]]، آسایشی هست؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "بله ای عمرو، به [[درستی]] که بعد از [[بلا]] [[آسایش]] است: {{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک میکند و (یا در آن) مینویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>؛<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۲۱۷؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۹. قطب راوندی در ادامه حدیث آورده است: ابوحمزه میگوید: به ابوجعفر {{ع}} گفتم: علی {{ع}} فرمود: «تا هفتاد سال بلا» و سپس فرمود: «بعد از هفتاد سال آسایش است»، در حالی که الان بیشتر از هفتاد سال گذشته و ما آسایشی نمیبینیم! ابوجعفر {{ع}} فرمود: «ای ثابت، خداوند هفتاد سال مقرر فرموده بود اما هنگامی که حسین {{ع}} را شهید کردند. غضب خداوند بر اهل زمین بیشتر شد، پس خداوند آن را تا ۱۴۰ سال افزایش داد».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | عمرو میگوید: هنگامی که ضربت به فرق [[امام علی]] {{ع}} خورده بود، آن [[حضرت]] به من فرمود: "ای [[عمر]] و من شما را ترک میکنم". سپس فرمود: "به مدت هفتاد سال [[بلا]] بر شما نازل میشود". پرسیدم: آیا بعد از بلا آسایشی خواهد بود. جوابم را نداد و من به حال آن حضرت [[غمگین]] شدم. [[ام کلثوم]]<ref>منظور زینب است، زیرا ام کلثوم در عهد عثمان در گذشته بود اما او شهرت بیشتری داشته است (یوسفی غروی).</ref> [[گریه]] میکرد. حضرت فرمود: "ای ام کلثوم، مرا [[آزار]] نده اگر آنچه را که من میبینم، تو نیز میدیدی گریه نمیکردی. [[ملائکه]] [[هفت آسمان]] پشت سرهم و [[انبیاء]] پشت سر ایشان ایستادهاند و این محمدست که دست مرا گرفته و میفرماید: " این دنیا را رها کن ای [[علی]]؛ آنچه که در مقابل توست بهتر از آن است که در آن قرار داری. " گفتم: [[پدر]] و مادرم به فدایت، آیا بعد از این هفتاد سال بلا و [[گرفتاری]]، آسایشی هست؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "بله ای عمرو، به [[درستی]] که بعد از [[بلا]] [[آسایش]] است: {{متن قرآن|يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ}}<ref>«خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک میکند و (یا در آن) مینویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.</ref>؛<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۲۱۷؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۹. قطب راوندی در ادامه حدیث آورده است: ابوحمزه میگوید: به ابوجعفر {{ع}} گفتم: علی {{ع}} فرمود: «تا هفتاد سال بلا» و سپس فرمود: «بعد از هفتاد سال آسایش است»، در حالی که الان بیشتر از هفتاد سال گذشته و ما آسایشی نمیبینیم! ابوجعفر {{ع}} فرمود: «ای ثابت، خداوند هفتاد سال مقرر فرموده بود اما هنگامی که حسین {{ع}} را شهید کردند. غضب خداوند بر اهل زمین بیشتر شد، پس خداوند آن را تا ۱۴۰ سال افزایش داد».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۷۸.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[زیاد بن ابیه]] == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[زیاد بن ابیه]] == | ||
وقتی [[زیاد]] [[والی کوفه]] شد، [[عمارة بن عقبة بن ابی معیط]] پیش وی آمد و گفت: "شیعیان [[علی]]، [[ابو تراب]]، به دور [[عمرو بن حمق]] جمع میشوند". [[عمرو بن حریث]] گفت: "چرا چیزی میگویی که [[یقین]] نداری و نمیدانی سرانجام آن چیست؟" زیاد گفت: "هر دو بیجا [[سخن]] گفتید؛ تو (عماره) که در این باره با من آشکارا سخن گفتی و [[عمر]] و که سخن تو را رد کرد. پیش عمرو بن حمق بروید و بگویید: این افراد چه کسانی هستند که پیش تو جمع میشوند؟ هر که میخواهد تو را ببیند یا با تو سخن گوید، در [[مسجد]] این [[کار]] را انجام دهد"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۳۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | وقتی [[زیاد]] [[والی کوفه]] شد، [[عمارة بن عقبة بن ابی معیط]] پیش وی آمد و گفت: "شیعیان [[علی]]، [[ابو تراب]]، به دور [[عمرو بن حمق]] جمع میشوند". [[عمرو بن حریث]] گفت: "چرا چیزی میگویی که [[یقین]] نداری و نمیدانی سرانجام آن چیست؟" زیاد گفت: "هر دو بیجا [[سخن]] گفتید؛ تو (عماره) که در این باره با من آشکارا سخن گفتی و [[عمر]] و که سخن تو را رد کرد. پیش عمرو بن حمق بروید و بگویید: این افراد چه کسانی هستند که پیش تو جمع میشوند؟ هر که میخواهد تو را ببیند یا با تو سخن گوید، در [[مسجد]] این [[کار]] را انجام دهد"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۳۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۷۸-۴۷۹.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و جواب [[مغیره]] == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و جواب [[مغیره]] == | ||
[[حجر بن عدی کندی]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و همراهان آن دو از [[شیعیان]] [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} هرگاه میشنیدند که مغیره و امثال او از [[یاران]] [[معاویه]]، [[امام علی]] {{ع}} را روی [[منبر]] [[لعن]] میکنند، به پا میخواستند و لعن را به خودشان باز میگرداندند و در این باره سخن میگفتند. چون زیاد به [[کوفه]] آمد [[سخنرانی]] مشهور خود را ایراد کرد و [[خدا]] را در آن [[ستایش]] نکرد و بر [[محمد]] {{صل}} [[درود]] نفرستاد و [[بیم]] داد و [[تهدید]] کرد، و به هر کس که خواست [[سخن]] بگوید، اجازه [[سخن گفتن]] نداد و آنان را ترسانید و گفت: "دروغ بالای [[منبر]] را [[بلا]] نامیدهاند، پس هر گاه شما را بیم یا نوید دادم پس به نوید و بیم خود [[وفا]] نکردم، شما [[حق اطاعت]] نخواهد بود". | [[حجر بن عدی کندی]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و همراهان آن دو از [[شیعیان]] [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} هرگاه میشنیدند که مغیره و امثال او از [[یاران]] [[معاویه]]، [[امام علی]] {{ع}} را روی [[منبر]] [[لعن]] میکنند، به پا میخواستند و لعن را به خودشان باز میگرداندند و در این باره سخن میگفتند. چون زیاد به [[کوفه]] آمد [[سخنرانی]] مشهور خود را ایراد کرد و [[خدا]] را در آن [[ستایش]] نکرد و بر [[محمد]] {{صل}} [[درود]] نفرستاد و [[بیم]] داد و [[تهدید]] کرد، و به هر کس که خواست [[سخن]] بگوید، اجازه [[سخن گفتن]] نداد و آنان را ترسانید و گفت: "دروغ بالای [[منبر]] را [[بلا]] نامیدهاند، پس هر گاه شما را بیم یا نوید دادم پس به نوید و بیم خود [[وفا]] نکردم، شما [[حق اطاعت]] نخواهد بود". | ||
میان زیاد و [[حجر بن عدی]] رفاقتی بود پس کسی را فرستاد و او را فراخواند و به او گفت: "ای حجر، [[دوستی]] و [[پیوستگی]] مرا با [[علی]] دیده بودی؟" گفت: "آری". زیاد گفت: "همانا [[خدا]] آن را به [[کینه]] و [[دشمنی]] تبدیل کرده است. آیا دیده بودی که با [[معاویه]] چه کینه و دشمنی داشتم؟" حجر گفت: "آری" زیاد گفت: "همانا خدا آن را به دوستی و طرفداری تبدیل کرده است، پس مبادا بدانم که علی را به [[نیکی]] و [[امیرمؤمنان]] معاویه را به [[بدی]] نام بری". سپس خبردار شد که آنها جمع میشوند و سخن میگویند و علیه او و معاویه نقشه میکشند و بدیهای آن دو را [[یادآوری]] میکنند و [[مردم]] را تحریک مینمایند. پس گروهی از ایشان را دستگیر کرد و آنها کشته شدند و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و چند نفر همراه وی به [[موصل]] گریختند و زیاد، [[حجر بن عدی کندی]] و سیزده مرد از همراهانش را گرفت و آنها را نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که اینان در [[لعن]] [[ابوتراب]] با [[جماعت]] [[مسلمانان]] [[مخالفت]] ورزیدهاند و بر [[والیان]] [[دروغ]] پردازی کردهاند و بدین جهت از زیر [[فرمان]] بیرون رفتهاند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | میان زیاد و [[حجر بن عدی]] رفاقتی بود پس کسی را فرستاد و او را فراخواند و به او گفت: "ای حجر، [[دوستی]] و [[پیوستگی]] مرا با [[علی]] دیده بودی؟" گفت: "آری". زیاد گفت: "همانا [[خدا]] آن را به [[کینه]] و [[دشمنی]] تبدیل کرده است. آیا دیده بودی که با [[معاویه]] چه کینه و دشمنی داشتم؟" حجر گفت: "آری" زیاد گفت: "همانا خدا آن را به دوستی و طرفداری تبدیل کرده است، پس مبادا بدانم که علی را به [[نیکی]] و [[امیرمؤمنان]] معاویه را به [[بدی]] نام بری". سپس خبردار شد که آنها جمع میشوند و سخن میگویند و علیه او و معاویه نقشه میکشند و بدیهای آن دو را [[یادآوری]] میکنند و [[مردم]] را تحریک مینمایند. پس گروهی از ایشان را دستگیر کرد و آنها کشته شدند و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و چند نفر همراه وی به [[موصل]] گریختند و زیاد، [[حجر بن عدی کندی]] و سیزده مرد از همراهانش را گرفت و آنها را نزد معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که اینان در [[لعن]] [[ابوتراب]] با [[جماعت]] [[مسلمانان]] [[مخالفت]] ورزیدهاند و بر [[والیان]] [[دروغ]] پردازی کردهاند و بدین جهت از زیر [[فرمان]] بیرون رفتهاند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۷۹-۴۸۰.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و یاد کردن [[امام حسین]] {{ع}} از او == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و یاد کردن [[امام حسین]] {{ع}} از او == | ||
خط ۱۵۱: | خط ۱۵۱: | ||
'''پاسخ [[امام حسین]] {{ع}}:''' | '''پاسخ [[امام حسین]] {{ع}}:''' | ||
"نامه تو به من رسید؛ نوشته بودی: اموری را از من به تو [[خبر]] دادهاند که از آنها [[بیزاری]] و من به نظر تو برای غیر آن امور سزاوارم؛ کارهای [[نیکو]] را نمیتوان جز با [[راهنمائی]] و [[توفیق]] [[خدا]] انجام داد اما این که نوشته بودی اموری را از من به تو خبر دادهاند، اینگونه سخنان را افراد [[سخنچین]] و [[متملق]] و [[فتنهانگیز]] برای تو گفتهاند، زیرا من تصمیمی برای [[جنگ]] با تو ندارم. ولی به خدا قسم در عین حال من از اینکه با تو [[مبارزه]] نکنم، ترسان هستم و [[گمان]] نمیکنم که خدا [[راضی]] باشد من از [[جنگیدن]] با تو دست بردارم و عذر مرا درباره مبارزه با تو و این گروه ملحد که حزبی [[ستم]] [[کیش]] و [[دوستان]] [[شیاطین]] میباشند، بپذیرد. آیا تو همان معاویهای نیستی که [[حجر بن عدی]] را با آن افرادی که [[اهل نماز]] و [[عبادت]] و با [[ظلم]] و [[بدعت]] [[مخالف]] بودند و در [[راه خدا]] از هیچگونه ملامتی باک نداشتند، [[شهید]] کردی!؟ تو آنان را به وسیله ظلم و [[دشمنی]] در صورتی کشتی که قسمهای غلیظ برای ایشان خورده و امانهای کامل به آنان داده بودی که ایشان را به خاطر حوادث قبلی که بین تو و آنان رخ داده بود و کینهای که از ایشان در [[دل]] داری، [[اذیت]] نکنی!! آیا تو همان معاویهای نیستی که [[عمرو بن حمق]] را شهید کردی؟ در صورتی که وی از [[اصحاب پیامبر]] خدا {{صل}} به شمار میرفت و رنگش از [[کثرت]] عبادت زرد شده بود!؟ تو این [[جنایت]] را موقعی انجام دادی که به وی [[امان]] داده بودی. تو [[پیمان]] و اطمینانی [[الهی]] به او داده بودی که اگر آنها را به یک پرنده میدادی از سر [[کوه]] به نزد تو فرود میآمد. سپس او را به [[نامردی]] [[شهید]] کردی و جرات یافته، با پیمان [[خدای تعالی]] [[مخالفت]] کردی و آن [[تعهد]] را ناچیز و نادیده گرفتی!!"<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۶۰ – ۲۵۲؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۲. ادامه نامه آن حضرت: «آیا تو همان معاویهای نیستی که مدعی شده، زیاد بن سمیه را که در بستر ثقیف متولد شده بود، به پدرت ملحق کردی؟ در صورتی که پیامبر اعظم اسلام فرمود: فرزند از آن صاحب بستر است و زناکار را باید سنگباران کرد. تو سنت پیامبر اسلام را عمدا پایمال و بدون هدایت خدائی از هوا و هوس خود پیروی کردی - سپس چنین زنازادهای یعنی زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردی تا دست و پاهای مردم را قطع کند، و چشمهای آنان را از کاسه درآورد و ایشان را بر فراز شاخههای درخت خرما بدار بزند! گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند!! آیا تو همان معاویهای نیستی که بار قبیله حضرمیها بودی و زیاد بن سمیه برای تو نوشت: قبیله حضرمیها پیرو دین حضرت علی بن ابی طالب میباشند و تو در جوابش نوشتی: هر کسی را که به دین علی باشد بکش و زیاد به دستور تو آنان را شهید و مثله کرد!! و حال آنکه به خدا قسم دین علی همان دینی است که تو و پدرت به وسیله شمشیر آن مسلمان شدید! به وسیله دین علی است که تو در مقام خلافت جلوس کردهای؛ اگر دین علی نبود، شرافت و شخصیت تو و پدرت همان مسافرت زمستانی و تابستانی بود که از مکه به شام میکردید و بدین وسیله خویشتن را از گرسنگی و بینوائی نجات میدادید!! اما اینکه نوشته بودی: من به خودم و دین حضرت محمد {{صل}} و امت آن بزرگوار نظری کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه شوند، بپرهیزم، من فتنهای برای این امت بزرگتر نمیبینم از اینکه تو خلیفه آنان باشی! من نظری را برای خودم و دینم و امت حضرت محمد {{صل}} افضل و بهتر از این نمیبینم که با تو جهاد کنم. اگر من با تو جهاد کنم، قربة الی الله تعالی جهاد میکنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم باید برای این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کنم و از او بخواهم که مرا ارشاد کند. اما اینکه نوشته بودی: اگر من منکر تو شوم، تو نیز منکر من خواهی شد؛ تو هر مکر و حیلهای که به نظرت میرسد درباره من بکن. من امیدوارم که مکر و حیله تو به من ضرری نرساند. و ضرر آن برای تو از همه بیشتر خواهد بود، زیرا تو بر اسب جهالت خویشتن سوار و بر شکستن پیمان خویشتن حریص شدهای! به جان خودم قسم که تو به شرطی وفا و عمل نکردهای! زیرا پیمان خود را شکستی و آن افرادی را که با آنان صلح کردی، بعد از آن همه قسمهائی که خوردی و تعهدهائی که کردی و اطمینانهایی که دادی، شهید کردی! تو آنان را بدون اینکه با کسی جنگ کنند، شهید کردی، تو ایشان را بدین علت کشتی که فضائل و مناقب ما را نقل میکردند و حق ما را بزرگ میداشتند. تو آنان را برای امری شهید کردی که مبادا بمیری و آنان را نکشته باشی، یا اینکه ایشان قبلا از اینکه شهادت را درک کنند، بمیرند. ای معاویه! مواظب باش که تو قصاص خواهی شد و یقین داشته باش که حساب تو را خواهند رسید! بدان، خدای توانا نامه اعمالی ترتیب داده که هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه آن را به حساب خواهد آورد. خدا این جنایات تو را فراموش نخواهد کرد. این که به مردم بدگمان میشوی، به دوستان خدا تهمت میزنی و آنها را میکشی، دوستان خدا را از خانههاشان به دیار غربت تبعید میکنی مردم را مجبور میکنی با پسرت که کودکی است نورس و شرابخوار و سگباز، بیعت کنند. من تو را این گونه میبینم که خود را دچار زیان کرده، و دین خود را از دست خواهی داد؛ با رعیت خویشتن حقهبازی کرده، به امانت خود خیانت میکنی و گوش به سخن شخص سفیه و نادان میدهی و افراد پرهیزکار را به خاطر این گونه تبهکاران میترسانی!! و السلام».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | "نامه تو به من رسید؛ نوشته بودی: اموری را از من به تو [[خبر]] دادهاند که از آنها [[بیزاری]] و من به نظر تو برای غیر آن امور سزاوارم؛ کارهای [[نیکو]] را نمیتوان جز با [[راهنمائی]] و [[توفیق]] [[خدا]] انجام داد اما این که نوشته بودی اموری را از من به تو خبر دادهاند، اینگونه سخنان را افراد [[سخنچین]] و [[متملق]] و [[فتنهانگیز]] برای تو گفتهاند، زیرا من تصمیمی برای [[جنگ]] با تو ندارم. ولی به خدا قسم در عین حال من از اینکه با تو [[مبارزه]] نکنم، ترسان هستم و [[گمان]] نمیکنم که خدا [[راضی]] باشد من از [[جنگیدن]] با تو دست بردارم و عذر مرا درباره مبارزه با تو و این گروه ملحد که حزبی [[ستم]] [[کیش]] و [[دوستان]] [[شیاطین]] میباشند، بپذیرد. آیا تو همان معاویهای نیستی که [[حجر بن عدی]] را با آن افرادی که [[اهل نماز]] و [[عبادت]] و با [[ظلم]] و [[بدعت]] [[مخالف]] بودند و در [[راه خدا]] از هیچگونه ملامتی باک نداشتند، [[شهید]] کردی!؟ تو آنان را به وسیله ظلم و [[دشمنی]] در صورتی کشتی که قسمهای غلیظ برای ایشان خورده و امانهای کامل به آنان داده بودی که ایشان را به خاطر حوادث قبلی که بین تو و آنان رخ داده بود و کینهای که از ایشان در [[دل]] داری، [[اذیت]] نکنی!! آیا تو همان معاویهای نیستی که [[عمرو بن حمق]] را شهید کردی؟ در صورتی که وی از [[اصحاب پیامبر]] خدا {{صل}} به شمار میرفت و رنگش از [[کثرت]] عبادت زرد شده بود!؟ تو این [[جنایت]] را موقعی انجام دادی که به وی [[امان]] داده بودی. تو [[پیمان]] و اطمینانی [[الهی]] به او داده بودی که اگر آنها را به یک پرنده میدادی از سر [[کوه]] به نزد تو فرود میآمد. سپس او را به [[نامردی]] [[شهید]] کردی و جرات یافته، با پیمان [[خدای تعالی]] [[مخالفت]] کردی و آن [[تعهد]] را ناچیز و نادیده گرفتی!!"<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۶۰ – ۲۵۲؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۲. ادامه نامه آن حضرت: «آیا تو همان معاویهای نیستی که مدعی شده، زیاد بن سمیه را که در بستر ثقیف متولد شده بود، به پدرت ملحق کردی؟ در صورتی که پیامبر اعظم اسلام فرمود: فرزند از آن صاحب بستر است و زناکار را باید سنگباران کرد. تو سنت پیامبر اسلام را عمدا پایمال و بدون هدایت خدائی از هوا و هوس خود پیروی کردی - سپس چنین زنازادهای یعنی زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردی تا دست و پاهای مردم را قطع کند، و چشمهای آنان را از کاسه درآورد و ایشان را بر فراز شاخههای درخت خرما بدار بزند! گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند!! آیا تو همان معاویهای نیستی که بار قبیله حضرمیها بودی و زیاد بن سمیه برای تو نوشت: قبیله حضرمیها پیرو دین حضرت علی بن ابی طالب میباشند و تو در جوابش نوشتی: هر کسی را که به دین علی باشد بکش و زیاد به دستور تو آنان را شهید و مثله کرد!! و حال آنکه به خدا قسم دین علی همان دینی است که تو و پدرت به وسیله شمشیر آن مسلمان شدید! به وسیله دین علی است که تو در مقام خلافت جلوس کردهای؛ اگر دین علی نبود، شرافت و شخصیت تو و پدرت همان مسافرت زمستانی و تابستانی بود که از مکه به شام میکردید و بدین وسیله خویشتن را از گرسنگی و بینوائی نجات میدادید!! اما اینکه نوشته بودی: من به خودم و دین حضرت محمد {{صل}} و امت آن بزرگوار نظری کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه شوند، بپرهیزم، من فتنهای برای این امت بزرگتر نمیبینم از اینکه تو خلیفه آنان باشی! من نظری را برای خودم و دینم و امت حضرت محمد {{صل}} افضل و بهتر از این نمیبینم که با تو جهاد کنم. اگر من با تو جهاد کنم، قربة الی الله تعالی جهاد میکنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم باید برای این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کنم و از او بخواهم که مرا ارشاد کند. اما اینکه نوشته بودی: اگر من منکر تو شوم، تو نیز منکر من خواهی شد؛ تو هر مکر و حیلهای که به نظرت میرسد درباره من بکن. من امیدوارم که مکر و حیله تو به من ضرری نرساند. و ضرر آن برای تو از همه بیشتر خواهد بود، زیرا تو بر اسب جهالت خویشتن سوار و بر شکستن پیمان خویشتن حریص شدهای! به جان خودم قسم که تو به شرطی وفا و عمل نکردهای! زیرا پیمان خود را شکستی و آن افرادی را که با آنان صلح کردی، بعد از آن همه قسمهائی که خوردی و تعهدهائی که کردی و اطمینانهایی که دادی، شهید کردی! تو آنان را بدون اینکه با کسی جنگ کنند، شهید کردی، تو ایشان را بدین علت کشتی که فضائل و مناقب ما را نقل میکردند و حق ما را بزرگ میداشتند. تو آنان را برای امری شهید کردی که مبادا بمیری و آنان را نکشته باشی، یا اینکه ایشان قبلا از اینکه شهادت را درک کنند، بمیرند. ای معاویه! مواظب باش که تو قصاص خواهی شد و یقین داشته باش که حساب تو را خواهند رسید! بدان، خدای توانا نامه اعمالی ترتیب داده که هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه آن را به حساب خواهد آورد. خدا این جنایات تو را فراموش نخواهد کرد. این که به مردم بدگمان میشوی، به دوستان خدا تهمت میزنی و آنها را میکشی، دوستان خدا را از خانههاشان به دیار غربت تبعید میکنی مردم را مجبور میکنی با پسرت که کودکی است نورس و شرابخوار و سگباز، بیعت کنند. من تو را این گونه میبینم که خود را دچار زیان کرده، و دین خود را از دست خواهی داد؛ با رعیت خویشتن حقهبازی کرده، به امانت خود خیانت میکنی و گوش به سخن شخص سفیه و نادان میدهی و افراد پرهیزکار را به خاطر این گونه تبهکاران میترسانی!! و السلام».</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۸۰-۴۸۱.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و نقل احادیث == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و نقل احادیث == | ||
خط ۱۶۰: | خط ۱۶۰: | ||
از قول عمرو نقل میکنند که او میگفت: در [[مسجدالحرام]] یا در [[مسجد]] [[مدینه]] [[پیامبر]] {{صل}} به من فرمود: "ای عمرو، آیا میخواهی شخصی از [[اهل بهشت]] را که [[غذا]] میخورد و میآشامد و در بازارها حرکت میکند و همچنین شخصی [[جهنمی]] را با همین ویژگیها به تو نشان دهم؟" گفتم: بله، [[پدر]] و مادرم فدای شما [[باد]]. در این هنگام [[علی]] {{ع}} وارد مسجد شد و [[سلام]] کرد و نشست. آن [[حضرت]] فرمود: "ای عمرو، این شخص و پیروانش نشانه [[بهشت]] هستند". سپس [[معاویه]] وارد مسجد شد و سلام کرد و نشست. پیامبر فرمود: "ای عمرو، این شخص و طرفدارانش نشانه [[جهنم]] هستند"<ref>الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۰۸.</ref>. | از قول عمرو نقل میکنند که او میگفت: در [[مسجدالحرام]] یا در [[مسجد]] [[مدینه]] [[پیامبر]] {{صل}} به من فرمود: "ای عمرو، آیا میخواهی شخصی از [[اهل بهشت]] را که [[غذا]] میخورد و میآشامد و در بازارها حرکت میکند و همچنین شخصی [[جهنمی]] را با همین ویژگیها به تو نشان دهم؟" گفتم: بله، [[پدر]] و مادرم فدای شما [[باد]]. در این هنگام [[علی]] {{ع}} وارد مسجد شد و [[سلام]] کرد و نشست. آن [[حضرت]] فرمود: "ای عمرو، این شخص و پیروانش نشانه [[بهشت]] هستند". سپس [[معاویه]] وارد مسجد شد و سلام کرد و نشست. پیامبر فرمود: "ای عمرو، این شخص و طرفدارانش نشانه [[جهنم]] هستند"<ref>الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۵؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۰۸.</ref>. | ||
همچنین عمرو میگوید: از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که میفرمود: "هنگامی که [[خداوند]] [[خیر]] کسی را بخواهد، قبل از مرگش [[اعمال صالح]] او را به یاد دیگران میاندازد تا اطرافیانش از او [[راضی]] شوند"<ref>مجمع الزوائد، هیثمی، ج۷، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | همچنین عمرو میگوید: از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که میفرمود: "هنگامی که [[خداوند]] [[خیر]] کسی را بخواهد، قبل از مرگش [[اعمال صالح]] او را به یاد دیگران میاندازد تا اطرافیانش از او [[راضی]] شوند"<ref>مجمع الزوائد، هیثمی، ج۷، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۸۲-۴۸۳.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]]؛ راوی حدیث [[غدیر]] == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]]؛ راوی حدیث [[غدیر]] == | ||
[[سید بن طاووس]] [[اسامی]] افرادی را که [[حدیث غدیر]] از ایشان [[نقل]] شده، به طور مفصل نقل میکند و از [[عمرو بن حمق]] نیز نام میبرد<ref>الطرائف، ص۱۳۹-۱۴۱. همچنین ایشان از این افراد نیز نام میبرد: ۱- ابوبکر، ۲- عبدالله بن عثمان، ۳- عمر بن خطاب، ۴- عثمان بن عفان، ۵- علی بن ابی طالب، ۶- طلحة بن عبیدالله، ۷- زبیر بن عوام، ۸- عبدالرحمن بن عوف، ۹- سعید بن مالک، ۱۰- عباس بن عبدالمطلب، ۱۱- حسن بن علی {{ع}}، ۱۲- حسین بن علی {{ع}}، ۱۳- عبدالله بن عباس، ۱۴- عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، ۱۵- عبدالله بن مسعود، ۱۶- عمار بن یاسر، ۱۷- أبوذر جندب بن جناده غفاری، ۱۸- سلمان فارسی، ۱۹- أسعد بن زرارة انصاری، ۲۰- خزیمة بن ثابت انصاری، ۲۱- أبو أیوب خالد بن زید انصاری، ۲۲- سهل بن حنیف انصاری، ۲۳- حذیفة بن یمان، ۲۴- عبد الله بن عمر بن خطاب، ۲۵- براء بن عمر بن عازب انصاری، ۲۶- رفاعة بن رافع، ۲۷- سمرة بن جندب، ۲۸- سلمة بن اکوع اسلمی، ۲۹- زید ثابت انصاری، ۳۰- ابولیلی انصاری، ۳۱- ابو قدامة انصاری، ۳۲- سهل بن سعد انصاری، ۳۳- عدی بن حاتم طائی، ۳۴- ثابت بن زید، ۳۵- کعب بن عجرة انصاری، ۳۶- ابو هیثم بن تیهان انصاری، ۳۷- هاشم بن عتبة بن ابی وقاص زهری، ۳۸- مقداد بن عمرو کندی، ۳۹- عمر بن ابی سلمه، ۴۰- عبدالله بن ابی عبد اسد مخزومی، ۴۱- عمران بن حصین خزاعی، ۴۲- یزید بن خصیب اسلمی، ۴۳- جبله بن بن عمرو انصاری، ۴۴- ابو هریره دوسی، ۴۵- ابو برزه نضله بن عتبه اسلمی، ۴۶- أبو سعید خدری، ۴۷- جابر بن عبدالله انصاری، ۴۸- حریز بن عبدالله، ۴۹- زید بن عبدالله، ۵۰- زید بن ارقم انصاری، ۵۱- أبو رافع، غلام رسول خدا، ۵۲- ابو عمرة ابن عمرو بن محصن انصاری، ۵۳- انس بن مالک انصاری، ۵۴- ناجیة بن عمرو خزاعی، ۵۵- ابو زینب بن عوف انصاری، ۵۶- یعلی بن مره ثقفی، ۵۷- سعید بن سعد بن عباده انصاری، ۵۸- حذیفة بن أسید، ۵۹- زید بن حارثه انصاری، ۶۰- ثابت بن ودیعه انصاری، ۶۱- مالک بن حویرت، ۶۲- جابر بن سمرة سوانی، ۶۳- عبدالله بن ثابت انصاری، ۶۴- جیش بن جنادة سلولی، ۶۵- ضمیره اسدی، ۶۶- عبد بن عازب انصاری، ۶۷- عبدالله بن ابی اوفی اسلمی، ۶۸- یزید بن شراحیل انصاری، ۶۹- عبد الله بن بشیر مازنی، ۶۹- نعمان بن عجلان انصاری، ۷۰- عبدالرحمان بن یعمر دیلمی، ۷۱- أبوحمزة خادم رسول خدا، ۷۲- ابوفضاله انصاری، ۷۳- عطیة بن بشیر مازنی، ۷۴- عامر بن لیلی غفاری، ۷۵- ابوطفیل عامر بن واثلة کنانی، ۷۶- عبدالرحمان بن عبد رب انصاری، ۷۷- حسان بن ثابت انصاری، ۷۸- سعد بن جناده عوفی، ۷۹- عامر بن عمیر نمیری، ۸۰- عبدالله بن یامیل، ۸۱- حبة بن جوین عرنی، ۸۲- عقبة بن عامر جهنی، ۸۳- ابوذؤیب شاعر، ۸۴- ابوشریح خزاعی، ۸۵- وهب بن عبدالله نسوی، ۸۶- ابوامامة صدی بن عجلان باهلی، ۸۷- اسامة بن زید بن حارث کلبی، ۸۸- وحشی بن حرب، ۸۹- قیس بن ثابت بن شماس انصاری، ۹۰- عبدالرحمان بن مدیح، ۹۱- حبیب بن بدیل بن ورقاء خزاعی، ۹۲ - فاطمه بنت رسول خدا {{صل}}، ۹۳ - عائشة بنت ابی بکر، ۹۴- ام سلمه، ۹۵- ام هانی بنت أبی طالب، ۹۶ - فاطمة بنت حمزة بن عبدالمطلب و ۹۷- اسماء بنت عمیس خثعمیه.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | [[سید بن طاووس]] [[اسامی]] افرادی را که [[حدیث غدیر]] از ایشان [[نقل]] شده، به طور مفصل نقل میکند و از [[عمرو بن حمق]] نیز نام میبرد<ref>الطرائف، ص۱۳۹-۱۴۱. همچنین ایشان از این افراد نیز نام میبرد: ۱- ابوبکر، ۲- عبدالله بن عثمان، ۳- عمر بن خطاب، ۴- عثمان بن عفان، ۵- علی بن ابی طالب، ۶- طلحة بن عبیدالله، ۷- زبیر بن عوام، ۸- عبدالرحمن بن عوف، ۹- سعید بن مالک، ۱۰- عباس بن عبدالمطلب، ۱۱- حسن بن علی {{ع}}، ۱۲- حسین بن علی {{ع}}، ۱۳- عبدالله بن عباس، ۱۴- عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، ۱۵- عبدالله بن مسعود، ۱۶- عمار بن یاسر، ۱۷- أبوذر جندب بن جناده غفاری، ۱۸- سلمان فارسی، ۱۹- أسعد بن زرارة انصاری، ۲۰- خزیمة بن ثابت انصاری، ۲۱- أبو أیوب خالد بن زید انصاری، ۲۲- سهل بن حنیف انصاری، ۲۳- حذیفة بن یمان، ۲۴- عبد الله بن عمر بن خطاب، ۲۵- براء بن عمر بن عازب انصاری، ۲۶- رفاعة بن رافع، ۲۷- سمرة بن جندب، ۲۸- سلمة بن اکوع اسلمی، ۲۹- زید ثابت انصاری، ۳۰- ابولیلی انصاری، ۳۱- ابو قدامة انصاری، ۳۲- سهل بن سعد انصاری، ۳۳- عدی بن حاتم طائی، ۳۴- ثابت بن زید، ۳۵- کعب بن عجرة انصاری، ۳۶- ابو هیثم بن تیهان انصاری، ۳۷- هاشم بن عتبة بن ابی وقاص زهری، ۳۸- مقداد بن عمرو کندی، ۳۹- عمر بن ابی سلمه، ۴۰- عبدالله بن ابی عبد اسد مخزومی، ۴۱- عمران بن حصین خزاعی، ۴۲- یزید بن خصیب اسلمی، ۴۳- جبله بن بن عمرو انصاری، ۴۴- ابو هریره دوسی، ۴۵- ابو برزه نضله بن عتبه اسلمی، ۴۶- أبو سعید خدری، ۴۷- جابر بن عبدالله انصاری، ۴۸- حریز بن عبدالله، ۴۹- زید بن عبدالله، ۵۰- زید بن ارقم انصاری، ۵۱- أبو رافع، غلام رسول خدا، ۵۲- ابو عمرة ابن عمرو بن محصن انصاری، ۵۳- انس بن مالک انصاری، ۵۴- ناجیة بن عمرو خزاعی، ۵۵- ابو زینب بن عوف انصاری، ۵۶- یعلی بن مره ثقفی، ۵۷- سعید بن سعد بن عباده انصاری، ۵۸- حذیفة بن أسید، ۵۹- زید بن حارثه انصاری، ۶۰- ثابت بن ودیعه انصاری، ۶۱- مالک بن حویرت، ۶۲- جابر بن سمرة سوانی، ۶۳- عبدالله بن ثابت انصاری، ۶۴- جیش بن جنادة سلولی، ۶۵- ضمیره اسدی، ۶۶- عبد بن عازب انصاری، ۶۷- عبدالله بن ابی اوفی اسلمی، ۶۸- یزید بن شراحیل انصاری، ۶۹- عبد الله بن بشیر مازنی، ۶۹- نعمان بن عجلان انصاری، ۷۰- عبدالرحمان بن یعمر دیلمی، ۷۱- أبوحمزة خادم رسول خدا، ۷۲- ابوفضاله انصاری، ۷۳- عطیة بن بشیر مازنی، ۷۴- عامر بن لیلی غفاری، ۷۵- ابوطفیل عامر بن واثلة کنانی، ۷۶- عبدالرحمان بن عبد رب انصاری، ۷۷- حسان بن ثابت انصاری، ۷۸- سعد بن جناده عوفی، ۷۹- عامر بن عمیر نمیری، ۸۰- عبدالله بن یامیل، ۸۱- حبة بن جوین عرنی، ۸۲- عقبة بن عامر جهنی، ۸۳- ابوذؤیب شاعر، ۸۴- ابوشریح خزاعی، ۸۵- وهب بن عبدالله نسوی، ۸۶- ابوامامة صدی بن عجلان باهلی، ۸۷- اسامة بن زید بن حارث کلبی، ۸۸- وحشی بن حرب، ۸۹- قیس بن ثابت بن شماس انصاری، ۹۰- عبدالرحمان بن مدیح، ۹۱- حبیب بن بدیل بن ورقاء خزاعی، ۹۲ - فاطمه بنت رسول خدا {{صل}}، ۹۳ - عائشة بنت ابی بکر، ۹۴- ام سلمه، ۹۵- ام هانی بنت أبی طالب، ۹۶ - فاطمة بنت حمزة بن عبدالمطلب و ۹۷- اسماء بنت عمیس خثعمیه.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۸۳.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]]؛ [[حواری]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]]؛ [[حواری]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | ||
[[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} فرمودند: "روز [[رستاخیز]] منادی ندا میدهد: [[حواریون]] [[محمد بن عبدالله]] {{صل}} که [[رسول]] خداست، کجایند؟ آنانی که [[پیمان]] خود را نشکستند و با همان پیمان درگذشتند؟ [[سلمان]] و [[مقداد]] و [[ابوذر]] برمیخیزند. سپس منادی ندا میدهد حواریون [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} که [[وصی]] محمد بن عبدالله است، کجایند؟ [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[محمد بن ابی بکر]] و [[میثم بن یحیی تمار]] وابسته [[بنی اسد]] و [[اویس قرنی]] از جای برمیخیزند. سپس منادی ندا میدهد: حواریون [[حسن بن علی]] {{ع}} پسر [[فاطمه]] [[دختر رسول خدا]] {{صل}} کجایند؟ [[سفیان بن لیلای همدانی]] و [[حذیفة بن اسد غفاری]] برمیخیزند. سپس منادی ندا میدهد: حواریون [[حسین بن علی]] {{ع}} کجایند؟ همه کسانی که همراه ایشان [[شهید]] شده، از [[یاری]] ایشان خودداری نکردهاند، برمیخیزند. آنگاه منادی ندا میدهد: حواریون [[علی بن الحسین]] {{ع}} کجایند؟ [[جبیر بن معظم]] و [[یحیی بن ام طویل]] و [[ابوخالد کابلی]] و [[سعید بن مسیب]] برمیخیزند. سپس ندا داده میشود: حواریون [[محمد بن علی]] و [[جعفر بن محمد]] کجایند؟ [[عبدالله بن شریک عامری]]، [[زرارة بن اعین]]، [[برید بن معاویه عجلی]]، [[محمد بن مسلم]]، [[ابوبصیر]] [[لیث بن بختری مرادی]]، [[عبدالله بن ابی یعفور]]، [[عامر بن عبدالله بن جذاعه]]، [[حجر بن زایده]] و [[حمران بن اعین]] برمیخیزند و سپس دیگران را با [[ائمه]] دیگر ندا میدهند و اینان نخستین [[پیشگامان]] و نخستین [[مقربان]] و نخستین کسان از تابعیهایند و چشمشان روشن میشود<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۲۸۲-۲۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} فرمودند: "روز [[رستاخیز]] منادی ندا میدهد: [[حواریون]] [[محمد بن عبدالله]] {{صل}} که [[رسول]] خداست، کجایند؟ آنانی که [[پیمان]] خود را نشکستند و با همان پیمان درگذشتند؟ [[سلمان]] و [[مقداد]] و [[ابوذر]] برمیخیزند. سپس منادی ندا میدهد حواریون [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} که [[وصی]] محمد بن عبدالله است، کجایند؟ [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[محمد بن ابی بکر]] و [[میثم بن یحیی تمار]] وابسته [[بنی اسد]] و [[اویس قرنی]] از جای برمیخیزند. سپس منادی ندا میدهد: حواریون [[حسن بن علی]] {{ع}} پسر [[فاطمه]] [[دختر رسول خدا]] {{صل}} کجایند؟ [[سفیان بن لیلای همدانی]] و [[حذیفة بن اسد غفاری]] برمیخیزند. سپس منادی ندا میدهد: حواریون [[حسین بن علی]] {{ع}} کجایند؟ همه کسانی که همراه ایشان [[شهید]] شده، از [[یاری]] ایشان خودداری نکردهاند، برمیخیزند. آنگاه منادی ندا میدهد: حواریون [[علی بن الحسین]] {{ع}} کجایند؟ [[جبیر بن معظم]] و [[یحیی بن ام طویل]] و [[ابوخالد کابلی]] و [[سعید بن مسیب]] برمیخیزند. سپس ندا داده میشود: حواریون [[محمد بن علی]] و [[جعفر بن محمد]] کجایند؟ [[عبدالله بن شریک عامری]]، [[زرارة بن اعین]]، [[برید بن معاویه عجلی]]، [[محمد بن مسلم]]، [[ابوبصیر]] [[لیث بن بختری مرادی]]، [[عبدالله بن ابی یعفور]]، [[عامر بن عبدالله بن جذاعه]]، [[حجر بن زایده]] و [[حمران بن اعین]] برمیخیزند و سپس دیگران را با [[ائمه]] دیگر ندا میدهند و اینان نخستین [[پیشگامان]] و نخستین [[مقربان]] و نخستین کسان از تابعیهایند و چشمشان روشن میشود<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۲۸۲-۲۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۸۴-۴۸۵.</ref> | ||
== [[پیشگویی]] [[پیامبر]] {{صل}} و [[امام علی]] {{ع}} درباره [[عمرو بن حمق خزاعی]] == | == [[پیشگویی]] [[پیامبر]] {{صل}} و [[امام علی]] {{ع}} درباره [[عمرو بن حمق خزاعی]] == | ||
خط ۱۷۷: | خط ۱۷۷: | ||
بعد از کنار مردی [[نابینا]] که در کنار [[راه]] نشسته، میگذری و از او آب میخواهی. او تو را سیراب میکند و از داستان تو میپرسد، او را به اسلام دعوت کن، زیرا که او [[مسلمان]] میشود. پس دستت را بر چشمانش بکش، او به [[فرمان خدا]] [[بینا]] میشود و از تو پیروی میکند. هر دوی آنها به همراه تو هستند و آن دو همانهایند که [[بدن]] تو را در [[زمین]] [[دفن]] میکنند. سپس سوارانی برای دستگیر کردن تو میآیند و در نزدیکی قلعة موصل و فلان جا به تو میرسند. وقتی آن سواران را دیدی، از اسب پیاده شو و داخل آن غاری برو که در آن حوالی است، زیرا [[فاسقان]] [[جن]] و [[انس]] در ریختن [[خون]] تو [[شریک]] خواهند شد". | بعد از کنار مردی [[نابینا]] که در کنار [[راه]] نشسته، میگذری و از او آب میخواهی. او تو را سیراب میکند و از داستان تو میپرسد، او را به اسلام دعوت کن، زیرا که او [[مسلمان]] میشود. پس دستت را بر چشمانش بکش، او به [[فرمان خدا]] [[بینا]] میشود و از تو پیروی میکند. هر دوی آنها به همراه تو هستند و آن دو همانهایند که [[بدن]] تو را در [[زمین]] [[دفن]] میکنند. سپس سوارانی برای دستگیر کردن تو میآیند و در نزدیکی قلعة موصل و فلان جا به تو میرسند. وقتی آن سواران را دیدی، از اسب پیاده شو و داخل آن غاری برو که در آن حوالی است، زیرا [[فاسقان]] [[جن]] و [[انس]] در ریختن [[خون]] تو [[شریک]] خواهند شد". | ||
هنگامی که [[امام علی]] {{ع}} [[شهید]] شد، گماشتگان [[معاویه]] [[عمرو بن حمق]] را تعقیب کردند تا وی را شهید کنند. موقعی که عمرو از کوفه به سوی موصل حرکت کرد، کلیه آن مطالبی که امام علی {{ع}} فرموده بود، رخ داد. وقتی نزدیک قلعه موصل رسید، به آن دو [[رفیق]] خود گفت: "بالا بروید و به سوی کوفه نگاه کنید و هر چه را که دیدید، به من [[خبر]] دهید. ایشان گفتند: سوارانی را میبینیم که به سوی ما میآیند. عمرو از اسب پیاده شد و پس از اینکه اسب خود را رها کرد، داخل آن [[غار]] شد. ناگاه افعی سیاهی او را نیش زد. وقتی که آن سواران آمدند و اسب وی را دیدند، گفتند: این اسب [[مال]] اوست و وقتی مشغول جستجوی وی شدند، جسدش را در میان غار یافتند. ولی به هر عضوی از اعضایش که دست میزدند، آنها از یک دیگر جدا میشدند. در نهایت سر [[مبارک]] وی را جدا کرده، و نزد [[معاویه]] آوردند! معاویه [[دستور]] داد تا سر [[مقدس]] او را بالای نیزه زدند. این اولین سری بود که در [[اسلام]] بر فراز نیزه بلند شد<ref>رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۵۷ - ۴۶. عمرو در سال پنجاه هجری شهید شد. بنا به نقل دیگری پس از کشته شدن حجر، زیاد حاکم کوفه، به تعقیب همکاران حجر پرداخت و ناگزیر عمرو از کوفه فرار کرد و به کوههای موصل پناه برد. چون خبر حضور وی به حاکم موصل، عبدالرحمان ثقفی، پسر خواهر معاویه رسید، برای دستگیری او لشکری فرستاد، و چون عمرو به بیماری استسقاء (تشنگی شدید) مبتلا شده بود، قدرت دفاع از خود را نداشت (البته در اکثر منابع نقل شده که در غار ماری عمرو را گزید و لذا او به دفاع از خود قادر نبود.) ولی رفاعة بن شداد که همراه او بود به جنگ و دفاع پرداخت. عمرو به او گفت: «دفاع از من بیفایده است اگر میتوانی خود را نجات بده». رفاعه حمله کرد و لشکر را شکافت و فرار کرد و لشکریان، عمرو را دستگیر کردند و چون از نامش پرسیدند، او از معرفی خود، خودداری کرد و گفت: «کسی هستم که اگر مرا واگذارید، به نفع شماست و اگر بکشید به ضرر شما تمام خواهد شد». او را نزد عبدالرحمان، حاکم موصل بردند. او عمرو را شناخت و درباره وی به معاویه نامه نوشت و دستور خواست. معاویه پاسخ داد که او گمان میکند، عمرو نُه ضربه به عثمان زده است، پس همین عمل را در بارهاش اجرا کنید، با اولین ضربهای که بر او زدند او زندگی را بدرود گفت. (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۷.) سپس سرش را بریدند و برای معاویه به شام فرستادند و این اولین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر بردند، الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | هنگامی که [[امام علی]] {{ع}} [[شهید]] شد، گماشتگان [[معاویه]] [[عمرو بن حمق]] را تعقیب کردند تا وی را شهید کنند. موقعی که عمرو از کوفه به سوی موصل حرکت کرد، کلیه آن مطالبی که امام علی {{ع}} فرموده بود، رخ داد. وقتی نزدیک قلعه موصل رسید، به آن دو [[رفیق]] خود گفت: "بالا بروید و به سوی کوفه نگاه کنید و هر چه را که دیدید، به من [[خبر]] دهید. ایشان گفتند: سوارانی را میبینیم که به سوی ما میآیند. عمرو از اسب پیاده شد و پس از اینکه اسب خود را رها کرد، داخل آن [[غار]] شد. ناگاه افعی سیاهی او را نیش زد. وقتی که آن سواران آمدند و اسب وی را دیدند، گفتند: این اسب [[مال]] اوست و وقتی مشغول جستجوی وی شدند، جسدش را در میان غار یافتند. ولی به هر عضوی از اعضایش که دست میزدند، آنها از یک دیگر جدا میشدند. در نهایت سر [[مبارک]] وی را جدا کرده، و نزد [[معاویه]] آوردند! معاویه [[دستور]] داد تا سر [[مقدس]] او را بالای نیزه زدند. این اولین سری بود که در [[اسلام]] بر فراز نیزه بلند شد<ref>رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۵۷ - ۴۶. عمرو در سال پنجاه هجری شهید شد. بنا به نقل دیگری پس از کشته شدن حجر، زیاد حاکم کوفه، به تعقیب همکاران حجر پرداخت و ناگزیر عمرو از کوفه فرار کرد و به کوههای موصل پناه برد. چون خبر حضور وی به حاکم موصل، عبدالرحمان ثقفی، پسر خواهر معاویه رسید، برای دستگیری او لشکری فرستاد، و چون عمرو به بیماری استسقاء (تشنگی شدید) مبتلا شده بود، قدرت دفاع از خود را نداشت (البته در اکثر منابع نقل شده که در غار ماری عمرو را گزید و لذا او به دفاع از خود قادر نبود.) ولی رفاعة بن شداد که همراه او بود به جنگ و دفاع پرداخت. عمرو به او گفت: «دفاع از من بیفایده است اگر میتوانی خود را نجات بده». رفاعه حمله کرد و لشکر را شکافت و فرار کرد و لشکریان، عمرو را دستگیر کردند و چون از نامش پرسیدند، او از معرفی خود، خودداری کرد و گفت: «کسی هستم که اگر مرا واگذارید، به نفع شماست و اگر بکشید به ضرر شما تمام خواهد شد». او را نزد عبدالرحمان، حاکم موصل بردند. او عمرو را شناخت و درباره وی به معاویه نامه نوشت و دستور خواست. معاویه پاسخ داد که او گمان میکند، عمرو نُه ضربه به عثمان زده است، پس همین عمل را در بارهاش اجرا کنید، با اولین ضربهای که بر او زدند او زندگی را بدرود گفت. (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۷.) سپس سرش را بریدند و برای معاویه به شام فرستادند و این اولین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر بردند، الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۷.</ref> | ||
== [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[انتقام]] [[معاویه]] از [[همسر]] او == | == [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[انتقام]] [[معاویه]] از [[همسر]] او == | ||
خط ۱۹۲: | خط ۱۹۲: | ||
آمنه گفت: "آری، به همین زودی خواهم رفت که در شام [[روز]] [[خوشی]] ندیدم و [[خبر]] خوشی در این مدت به من نرسید و جز [[رنج]] و صدمه [[زندان]] نکشیدم، و از طرفی شام [[وطن]] من نیست و در آن عشیرهای ندارم و قرضم سنگین شد و دیدگانم درباره هیچ امری روشن نشد. مطمئن باش که از اینجا میروم و هرگز برنمیگردم و هر جا که باشم از تو به خوبی یاد نمیکنم". | آمنه گفت: "آری، به همین زودی خواهم رفت که در شام [[روز]] [[خوشی]] ندیدم و [[خبر]] خوشی در این مدت به من نرسید و جز [[رنج]] و صدمه [[زندان]] نکشیدم، و از طرفی شام [[وطن]] من نیست و در آن عشیرهای ندارم و قرضم سنگین شد و دیدگانم درباره هیچ امری روشن نشد. مطمئن باش که از اینجا میروم و هرگز برنمیگردم و هر جا که باشم از تو به خوبی یاد نمیکنم". | ||
وقتی آمنه خواست از قصر بیرون برود، معاویه با دست به او اشاره کرد که برو، آمنه گفت: "عجبا که معاویه با دست اشاره میکند که برو ولی زبانش را از [[ترس]] [[پاسخ]] تند من حرکت نمیدهد! ولی اگر من [[سکوت]] کنم فردای [[قیامت]] عمرو با زبانی که از [[شمشیر]] برندهتر و از افعی گزندهتر است با او به [[جدال]] خواهد پرداخت". آمنه از شام خارج شد و چون به [[شهر]] [[حمص]] رسید به [[مرض]] [[طاعون]] از [[دنیا]] رفت<ref>بلاغات النساء، ابن طیفور، ص۶۱ – ۵۹؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | وقتی آمنه خواست از قصر بیرون برود، معاویه با دست به او اشاره کرد که برو، آمنه گفت: "عجبا که معاویه با دست اشاره میکند که برو ولی زبانش را از [[ترس]] [[پاسخ]] تند من حرکت نمیدهد! ولی اگر من [[سکوت]] کنم فردای [[قیامت]] عمرو با زبانی که از [[شمشیر]] برندهتر و از افعی گزندهتر است با او به [[جدال]] خواهد پرداخت". آمنه از شام خارج شد و چون به [[شهر]] [[حمص]] رسید به [[مرض]] [[طاعون]] از [[دنیا]] رفت<ref>بلاغات النساء، ابن طیفور، ص۶۱ – ۵۹؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، ص۱۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۸۸.</ref> | ||
== مرقد [[عمرو بن حمق خزاعی]] == | == مرقد [[عمرو بن حمق خزاعی]] == | ||
مرقد عمرو بن حمق خزاعی این [[یار]] با وفای [[پیامبر]] {{صل}} و [[امام علی]] {{ع}} در بیرون شهر [[موصل]] قرار دارد و گنبد و بارگاه مجللی دارد. برای اولین بار [[سعید]] بن حمدان، پسر عموی [[سیف الدوله]] در [[شعبان]] [[سال ۳۳۶ هجری]] گنبدی بر [[قبر]] او بنا کرد و هنگام بنای [[مزار]] وی میان [[شیعه]] و [[سنی]] [[فتنه]] و آشوبی به پا شد<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، | مرقد عمرو بن حمق خزاعی این [[یار]] با وفای [[پیامبر]] {{صل}} و [[امام علی]] {{ع}} در بیرون شهر [[موصل]] قرار دارد و گنبد و بارگاه مجللی دارد. برای اولین بار [[سعید]] بن حمدان، پسر عموی [[سیف الدوله]] در [[شعبان]] [[سال ۳۳۶ هجری]] گنبدی بر [[قبر]] او بنا کرد و هنگام بنای [[مزار]] وی میان [[شیعه]] و [[سنی]] [[فتنه]] و آشوبی به پا شد<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمرو بن حمق خزاعی (مقاله)|مقاله «عمرو بن حمق خزاعی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۴۸۹.</ref> | ||
==[[عمرو بن حمق خزاعی]]== | ==[[عمرو بن حمق خزاعی]]== |