←جستارهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
{{اصلی|عام الفیل}} | {{اصلی|عام الفیل}} | ||
داستان اصحاب فیل در میان [[مردم]] [[حجاز]] چنان مشهور بود که سال وقوع این رخداد، "[[عامالفیل]]" را مبدئی برای [[تاریخ]] قرار داده و در اشعارشان از آن یاد کردهاند و زمانی که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[سوره فیل]] را برای [[مشرکان]] خواند با وجود [[مخالفت]] شدیدی که با او داشتند هیچکس آن را [[انکار]] نکرد<ref> المیزان، ج ۲۰، ص ۳۶۱.</ref>، ازاینرو [[خداوند]]، عذاب اصحاب فیل و خنثی شدن مکر آنها برای ویرانی [[کعبه]] را از نشانههای روشن [[الهی]] و از [[نعمتهای خداوند]] برای [[قریش]] میداند: {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ}}<ref>«آیا ندیدی پروردگارت با پیلسواران چه کرد؟ آیا نیرنگ آنان را بیرنگ نکرد؟» سوره فیل، آیه ۱-۲.</ref><ref>[[محمد خراسانی|خراسانی، محمد]]، [[اصحاب فیل (مقاله)|مقاله «اصحاب فیل»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref> | داستان اصحاب فیل در میان [[مردم]] [[حجاز]] چنان مشهور بود که سال وقوع این رخداد، "[[عامالفیل]]" را مبدئی برای [[تاریخ]] قرار داده و در اشعارشان از آن یاد کردهاند و زمانی که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[سوره فیل]] را برای [[مشرکان]] خواند با وجود [[مخالفت]] شدیدی که با او داشتند هیچکس آن را [[انکار]] نکرد<ref> المیزان، ج ۲۰، ص ۳۶۱.</ref>، ازاینرو [[خداوند]]، عذاب اصحاب فیل و خنثی شدن مکر آنها برای ویرانی [[کعبه]] را از نشانههای روشن [[الهی]] و از [[نعمتهای خداوند]] برای [[قریش]] میداند: {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ}}<ref>«آیا ندیدی پروردگارت با پیلسواران چه کرد؟ آیا نیرنگ آنان را بیرنگ نکرد؟» سوره فیل، آیه ۱-۲.</ref><ref>[[محمد خراسانی|خراسانی، محمد]]، [[اصحاب فیل (مقاله)|مقاله «اصحاب فیل»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۳ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۳.</ref> | ||
==اصحاب فیل== | |||
[[مفسران]] و [[مورخان]] این داستان را به صورتهای مختلفی نقل کردهاند، و در سال وقوع آن نیز [[گفتگو]] دارند، اما اصل داستان آنچنان مشهور است که در ردیف [[اخبار متواتر]] قرار گرفته، و ما آن را طبق روایات معروف که از «سیرۀ [[ابن هشام]]» و «[[بلوغ]] الارب» و «[[بحار الانوار]]» و «[[مجمع البیان]]» خلاصه کردهایم میآوریم: | |||
«ذونواس» پادشاه یمن، [[مسیحیان نجران]] را که در نزدیکی آن [[سرزمین]] میزیستند تحت [[شکنجه]] شدید قرار داد، تا از آئین [[مسیحیت]] باز گردند، ([[قرآن]] این ماجرا را به عنوان اصحاب [[الاخدود]] در سورۀ «بروج» آورده است. | |||
بعد از این [[جنایت]] بزرگ مردی به نام «[[دوس]]» از میان آنها [[جان]] سالم به در برد، و خود را به «[[قیصر روم]]» که بر آئین [[مسیح]] بود رسانید، و ماجرا را برای او شرح داد. | |||
از آنجا که فاصله میان «[[روم]]» و «[[یمن]]» زیاد بود «[[قیصر]]» نامهای به «[[نجاشی]]» [[سلطان]] «[[حبشه]]» نوشت تا [[انتقام]] [[نصارای نجران]] را از «[[ذونواس]]» بگیرد، و [[نامه]] را با همان شخص برای «نجاشی» فرستاد. | |||
«نجاشی» سپاهی [[عظیم]] بالغ بر هفتاد هزار نفر به [[فرماندهی]] شخصی بنام «اریاط» روانه یمن کرد «[[ابرهه]]» نیز یکی از [[فرماندهان]] این [[سپاه]] بود. | |||
«ذونواس» [[شکست]] خورد، و «اریاط» [[حکمران]] یمن شد، بعد از مدتی، ابرهه بر [[ضد]] او [[قیام]] کرد و او را از بین برد و بر جای او نشست. | |||
خبر این ماجرا به نجاشی رسید، او [[تصمیم]] گرفت «ابرهه» را [[سرکوب]] کند، ابرهه برای [[نجات]] خود موهای سر را تراشید، و با مقداری از [[خاک]] یمن به نشانه [[تسلیم]] کامل نزد نجاشی فرستاد و اعلام [[وفاداری]] کرد. | |||
نجاشی چون چنین دید او را بخشید و در [[پست]] خود ابقا نمود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۲۹.</ref> | |||
==کلیسای بینظیر توسط ابرهه ساخته میشود== | |||
در این هنگام «ابرهه» برای [[اثبات]] خوش خدمتی، کلیسای بسیار [[زیبا]] و مهمی بنا کرد که مانند آن در آن [[زمان]] در کرۀ [[زمین]] وجود نداشت، و به دنبال آن تصمیم گرفت [[مردم]] جزیرۀ [[عربستان]] را به جای «[[کعبه]]» به سوی آن فرا خواند، و تصمیم گرفت آنجا را کانون [[حج]] [[عرب]] سازد، و مرکزیت مهم [[مکه]] را به آنجا منتقل کند. | |||
برای همین منظور [[مبلغان]] بسیاری به اطراف، و در میان قبائل عرب و [[سرزمین حجاز]] فرستاد، [[اعراب]] که سخت به «مکه» و «کعبه» علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ «[[ابراهیم]]» [[خلیل]] میدانستند [[احساس]] خطر کردند. | |||
طبق بعضی از [[روایات]] گروهی آمدند و مخفیانه «[[کلیسا]]» را [[آتش]] زدند، و طبق نقل دیگری بعضی آن را مخفیانه [[آلوده]] و ملوث ساختند، و به این ترتیب در برابر این [[دعوت]] بزرگ عکسالعمل شدید نشان دادند و [[معبد]] «ابرهه» را بیاعتبار کردند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۳۰.</ref> | |||
==با ابرهه گو گو کز پی [[تعجیل]] نیاید== | |||
«[[ابرهه]]» سخت [[خشمگین]] شد، و [[تصمیم]] گرفت خانۀ «[[کعبه]]» را به کلی ویران سازد، تا هم [[انتقام]] گرفته باشد، و هم [[عرب]] را متوجه [[معبد]] جدید کند، با [[لشکر]] عظیمی که بعضی از سوارانش از «فیل» استفاده میکردند عازم [[مکه]] شد. | |||
هنگامی که نزد یک مکه رسید کسانی را فرستاد تا شتران و [[اموال]] [[اهل مکه]] را به [[غارت]] آورند، و در این میان دویست شتر از «[[عبدالمطلب]]» غارت شد. | |||
«ابرهه» کسی را به داخل مکه فرستاد و به او گفت بزرگ مکه را پیدا کند، و به او بگوید: «ابرهه» [[پادشاه]] «[[یمن]]» میگوید: من برای [[جنگ]] نیامدهام، تنها برای این آمدهام که این [[خانه کعبه]] را ویران کنم، اگر شما دست به جنگ نبرید نیازی به ریختن [[خون]] شما ندارم!<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۳۰.</ref> | |||
==من صاحب شترانم== | |||
فرستاده «ابرهه» وارد مکه شد و از [[رئیس]] و [[شریف]] «مکه» جستجو کرد، همه «عبدالمطلب» را به او نشان دادند، ماجرا را نزد «[[عبد المطلب]]» بازگو کرد «عبدالمطلب» نیز گفت: ما [[توانایی]] جنگ با شما را نداریم، و اما خانه کعبه را [[خداوند]] خودش [[حفظ]] میکند. | |||
فرستادۀ ابرهه به عبدالمطلب گفت، باید با من نزد او بیایی، هنگامی که عبدالمطلب وارد بر ابرهه شد، او سخت تحت تأثیر قامت بلند و قیافه جذاب و [[ابهت]] فوقالعاده عبدالمطلب قرار گرفت، تا آنجا که «ابرهه» برای [[احترام]] او از جا برخاست و روی [[زمین]] نشست، و «عبدالمطلب» را کنار دست خود جای داد؛ زیرا نمیخواست او را روی تخت در کنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت از او بپرس [[حاجت]] تو چیست؟ | |||
مترجم گفت: حاجتم این است که دویست شتر را از من به غارت بردهاند دستور دهید اموالم را بازگردانند. | |||
ابرهه سخت از این تقاضا در [[عجب]] شد، و به مترجمش گفت: به او بگو هنگامی که تو را دیدم عظمتی از تو در دلم جای گرفت، اما این سخن را که گفتی در نظرم کوچک شدی تو دربارۀ دویست شترت سخن میگویی، اما دربارۀ «[[کعبه]]» که [[دین]] تو و اجداد تو است و من برای ویرانیش آمدهام مطلقا سخنی نمیگویی؟!. | |||
«[[عبدالمطلب]]» گفت: «من صاحب شترانم، و این [[خانه]] صاحبی دارد که از آن [[دفاع]] میکند» (این سخن، [[ابرهه]] را تکان داد و در [[فکر]] فرو رفت). | |||
«عبدالمطلب» به [[مکه]] آمد، و به [[مردم]] اطلاع داد که به کوههای اطراف [[پناهنده]] شوند، و خودش با جمعی کنار [[خانه کعبه]] آمد تا [[دعا]] کند و [[یاری]] طلبد، دست در حلقه در خانه کعبه کرد و اشعار معروفش را خواند که ترجمۀ آن چنین آمده است: | |||
«خداوندا! هر کس از خانه خود دفاع میکند تو خانهات را [[حفظ]] کن!». | |||
«هرگز مباد روزی که [[صلیب]] آنها و قدرتشان بر نیروهای تو [[غلبه]] کنند». | |||
«آنها تمام نیروهای بلاد خویش و فیل را با خود آوردهاند تا ساکنان [[حرم]] تو را [[اسیر]] کنند». | |||
«خداوندا! هر کس از خانوادۀ خویش دفاع میکند تو نیز از ساکنان حرم أمنت دفاع کن». | |||
«و امروز ساکنان این حرم را بر [[آل]] صلیب و عبادتکنندگانش یاری فرما». | |||
سپس عبدالمطلب به یکی از درههای اطراف مکه آمد و در آنجا با جمعی از [[قریش]] [[پناه]] گرفت، و به یکی از فرزندانش دستور داد بالای [[کوه]] [[ابوقبیس]] برود ببیند چه خبر میشود. | |||
فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابری سیاه از ناحیۀ دریا ([[دریای احمر]]) به چشم میخورد که به سوی [[سرزمین]] ما میآید، عبدالمطلب [[خرسند]] شد صدا زد: «ای [[جمعیت]] قریش! به منزلهای خود بازگردید که [[نصرت الهی]] به سراغ شما آمده این از یکسو. | |||
از سوی دیگر ابرهه سوار بر فیل معروفش که «محمود» نام داشت با [[لشکر]] انبوهش برای درهم کوبیدن کعبه از کوههای اطراف سرازیر مکه شد، ولی هر چه بر فیل خود فشار میآورد پیش نمیرفت، اما هنگامی که سر او را به سوی [[یمن]] باز میگرداندند به سرعت حرکت میکرد، ابرهه از این ماجرا سخت متعجب شد و در [[حیرت]] فرو رفت. | |||
در این هنگام پرندگانی از سوی دریا فرا رسیدند، همانند پرستوها و هر یک از آنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت، یکی به منقار و دوتا در پنجهها، تقریباً به اندازه نخود، این سنگریزهها را بر سر [[لشکریان]] [[ابرهه]] فرو ریختند، و به هر کدام از آنها اصابت میکرد هلاک میشد، و بعضی گفتهاند: سنگریزهها به هر جای [[بدن]] آنها میافتاد سوراخ میکرد و از طرف مقابل خارج میشد. | |||
در این هنگام [[وحشت]] عجیبی بر تمام [[لشکر]] ابرهه [[سایه]] افکند، آنها که زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه [[یمن]] را سؤال میکردند که بازگردند، ولی پیوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به [[زمین]] میریختند. | |||
خود «ابرهه» نیز مورد اصابت سنگی واقع شد و مجروح گشت، و او را به [[صنعا]] (پایتخت یمن) باز گرداندند و در آنجا چشم از [[دنیا]] پوشید. | |||
بعضی گفتهاند اولین بار که [[بیماری]] حصبه و آبله در [[سرزمین عرب]] دیده شد آن سال بود. | |||
تعداد فیلهایی را که ابرهه با خود آورده بود بعضی همان [[فیل]]«محمود» و بعضی هشت فیل و بعضی ده، و بعضی [[دوازده]] نوشتهاند. | |||
و در همین سال مطابق مشهور [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} [[تولد]] یافت، و [[جهان]] به [[نور]] وجودش روشن شد، و لذا جمعی معتقدند که میان این دو رابطهای وجود داشته. | |||
به هر حال اهمیت این حادثۀ بزرگ به قدری بود که آن سال را «[[عام الفیل]]» (سال فیل) نامیدند و مبدأ [[تاریخ]] [[عرب]] شناخته شده.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۳۱.</ref> | |||
==معجزۀ بینظیر! (این [[خانه]] را صاحبی است!)== | |||
جالب اینکه [[قرآن مجید]] این داستان مفصل و طولانی را در چند جمله کوتاه و کوبنده، در نهایت [[فصاحت]] و [[بلاغت]]، آورده است، و در واقع روی نقطههایی انگشت گذارده که به [[اهداف قرآن]]، یعنی بیدار ساختن گردنکشان [[مغرور]] و نشان دادن [[ضعف]] [[انسان]] در برابر [[قدرت]] [[عظیم]] [[خداوند]] کمک میکند. | |||
این ماجرا نشان میدهد که [[معجزات]] و خوارق [[عادات]] - برخلاف آنچه بعضی پنداشتهاند - لزومی ندارد که بر دست [[پیامبر]] و [[امام]] ظاهر شود، بلکه در شرایطی که [[خدا]] بخواهد و لازم بداند انجام میگیرد، [[هدف]] آن است که [[مردم]] به [[عظمت خداوند]] و [[حقانیت]] آئین او آشنا شوند. | |||
این [[معجزات]] عجیب و [[اعجازآمیز]]، با [[مجازات]] [[اقوام]] گردنکش دیگر یک فرق روشن دارد؛ زیرا مجازاتی همچون [[طوفان نوح]]، [[زلزله]] و سنگباران [[قوم لوط]]، تندباد [[قوم عاد]]، و صاعقة [[قوم ثمود]]، یک سلسله حوادث طبیعی بودند که فقط وقوع آنها در آن شرائط خاص [[معجزه]] بود. | |||
ولی داستان نابودی [[لشکر]] [[ابرهه]] به وسیله سنگریزههایی که از منقار و پاهای آن پرندگان کوچک فرو میافتاد چیزی نیست که شبیه حوادث طبیعی باشد. | |||
برخاستن آن پرندگان کوچک، و آمدن به سوی آن لشکر مخصوص، و همراه آوردن سنگریزهها و نشانهگیری خاص آنها و متلاشی شدن بدنهای افراد یک لشکر [[عظیم]] با آن سنگهای کوچک همه اموری هستند [[خارق عادت]]، ولی میدانیم اینها در برابر [[قدرت خداوند]] بسیار ناچیز است. | |||
خداوندی که در درون همین سنگریزهها [[قدرت]] اتمی [[آفریده]] که اگر [[آزاد]] شود انفجار عظیمی [[تولید]] میکند، برای او آسان است که در آنها خاصیتی بیافریند که اندام لشکر ابرهه را همانند «عصف مأکول» (کاه در هم کوبیده و خورده شده) قرار دهد. | |||
هیچ نیازی نیست که مانند بعضی از [[مفسران]] [[مصری]] برای توجیه این حادثه بگوییم آن سنگها حامل میکروبهای وبا، یا حصبه و آبله بودهاند. | |||
و اگر در بعضی از [[روایات]] آمده که از بدنهای مصدومین مانند مبتلایان به آبله [[خون]] و چرک میآمد دلیل بر این نیست که آنها حتماً به آبله [[مبتلا]] شده بودند. | |||
همچنین نیازی به آن نیست که ما بگوییم این سنگریزهها اتمهای فشردهای بودند که خلاء موجود در میان آنها از میان رفته، و فوقالعاده سنگین بودند، به طوری که به هر کجا فرود میآمدند سوراخ میکردند. | |||
اینها همه توجیهاتی است که برای طبیعی جلوه دادن این حادثه ذکر شده، و ما نیازی به اینها نمیبینیم، همین اندازه میدانیم که این سنگها دارای چنان خاصیت عجیبی بود که بدنها را متلاشی میکرد، بیش از این اطلاعی از آن در دست نیست، و به هر حال در برابر [[قدرت خداوند]] هیچ کاری مشکل نمیباشد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۳۳.</ref> | |||
==سختترین [[مجازات]] با کمترین وسیله!== | |||
قابل توجه اینکه [[خداوند]] [[قدرت]] خود را در برابر [[مستکبران]] و گردنکشان در این ماجرا به عالیترین وجهی نشان داده است، شاید مجازاتی سختتر از مجازات [[لشکر]] [[ابرهه]] در [[دنیا]] پیدا نشود که جمعی چنان در هم کوبیده شوند که به صورت کاه [[خرد]] شده و خورده شده (عصف مأکول) درآیند. | |||
برای نابودی جمعیتی با آن همه قدرت و [[شوکت]] از سنگریزههایی [[سست]]، و از پرندههای [[ضعیف]] و کوچکی همانند پرستو استفاده شود، این هشداری است به همه گردنکشان و مستکبران [[جهان]]، تا بدانند در برابر قدرت او تا چه حد ناتوانند؟! | |||
حتی گاه میشود خداوند این مأموریتهای بزرگ را به دست موجودات کوچکتری میسپرد، مثلاً میکروبی را که هرگز با چشم دیده نمیشود [[مأموریت]] میدهد در یک مدت کوتاه به سرعت توالد و تناسل کند، و [[اقوام]] [[نیرومندی]] را به یک [[بیماری]] خطرناک مسری مانند «وبا» و «[[طاعون]]» [[مبتلا]] سازد و در مدتی کوتاه همه را مانند برگ خزان بر [[زمین]] ریزد. | |||
[[سد]] [[عظیم]] «[[مأرب]]» در «[[یمن]]» وسیله پیدایش [[عمران]] و [[آبادی]] فراوان و [[تمدن]] عظیم و نیرومندی شد، و به دنبال آن [[طغیان]] این [[قوم]] فزون گشت، ولی [[فرمان]] نابودی آن به طوری که در بعضی از [[روایات]] آمده است به یک یا چند موش صحرائی سپرده شد! تا در آن سد عظیم [[نفوذ]] کنند و سوراخی در آن به وجود آوردند. بر اثر نفوذ آب تدریجاً این سوراخ بزرگ و بزرگتر شد، سرانجام سد عظیم درهم [[شکست]]، و آبی که پشت آن متراکم بود تمام آن آبادیها و [[خانهها]] و کاخها را ویران ساخت، و آن [[جمعیت]] عظیم نابود یا در مناطق دیگر پراکنده و [[سرگردان]] شدند، و این است قدرتنمایی [[خداوند بزرگ]]. | |||
از سوی دیگر این ماجرا که مقارن میلاد [[مسعود]] [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} واقع شد در [[حقیقت]] زمینهساز آن ظهور بزرگ بود، و پیامآور [[عظمت]] این [[قیام]]، و این همان چیزی است که [[مفسران]] از آن تعبیر به «ارهاص» کردهاند. | |||
و از سوی سوم تهدیدی است که به همۀ گردنکشان [[جهان]] اعم از [[قریش]] و غیر آنها که بدانند هرگز نمیتوانند در برابر [[قدرت پروردگار]] بایستند، چه بهتر که [[پندار]] خام را از سر [[بدر]] کنند و سر بر [[فرمان]] او نهند و [[تسلیم]] [[حق]] و [[عدالت]] گردند. | |||
و از سوی چهارم اهمیت این [[خانه]] بزرگ را نشان میدهد که وقتی [[دشمنان]] «[[کعبه]]» توطئۀ نابودی آن را در سر میپروراندند، و میخواستند مرکزیت این [[سرزمین]] ابراهیمی را به جای دیگر منتقل کنند [[خداوند]] چنان گوشمالی به آنها داد که برای همگان مایۀ [[عبرت]] شد و بر اهمیت این کانون [[مقدس]] افزود. | |||
و از سوی پنجم خداوندی که دعای [[ابراهیم خلیل]] را دربارۀ [[امنیت]] این [[سرزمین مقدس]] [[اجابت]] فرمود و آن را تضمین نمود، در این ماجرا نشان داد که مشیتش بر این قرار گرفته که این کانون [[توحید]] و [[عبادت]] همیشه مرکز أمنی باشد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۳۴.</ref> | |||
==یک رویداد مسلّم [[تاریخی]]== | |||
جالب توجه اینکه ماجرای «[[اصحاب فیل]]» چنان در میان [[عرب]] مسلم بود که سرآغاز تاریخی برای آنها شد، و [[قرآن مجید]] با تعبیر زیبای «[[الم]] تر» (آیا ندیدی؟) آن هم خطاب به پیغمبر اکرم{{صل}} که در آن [[زمان]] نبود و ندیده از آن یاد میکند که نشانۀ دیگری بر مسلم بودن این ماجرا است. | |||
از اینها گذشته هنگامی که پیغمبر اکرم{{صل}} این [[آیات]] را برای [[مشرکان مکه]] خواند احدی آن را [[انکار]] نکرد، هرگاه مطلب مشکوکی بود لااقل گروهی [[اعتراض]] میکردند، و اعتراض آنها مانند سایر اعتراضهایشان در [[تاریخ]] ثبت میشد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۳۶.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |