جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست') |
||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
[[ام سلمه]] تا لحظه [[مرگ]] همواره نسبت به [[خاندان پیامبر]] {{صل}} [[عشق]] میورزید و از روی [[ایمان]] و علاقهای که به [[خاندان رسالت]] داشت، بیپروا از [[ولایت]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} [[دفاع]] میکرد و حقایقی را که به صورت [[حدیث]] یا [[شأن نزول]] [[آیات ولایت]] در [[مقام]] [[امامان معصوم]] و [[پیشوایان]] [[راستین]] [[اسلام]] به یاد داشت، در [[جامعه]] خفقانزده پس از [[رحلت پیامبر]] و فضای [[مسموم]] آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان [[فضایل امام علی]] {{ع}} و فرزندانش دریغ نمیورزید. | [[ام سلمه]] تا لحظه [[مرگ]] همواره نسبت به [[خاندان پیامبر]] {{صل}} [[عشق]] میورزید و از روی [[ایمان]] و علاقهای که به [[خاندان رسالت]] داشت، بیپروا از [[ولایت]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} [[دفاع]] میکرد و حقایقی را که به صورت [[حدیث]] یا [[شأن نزول]] [[آیات ولایت]] در [[مقام]] [[امامان معصوم]] و [[پیشوایان]] [[راستین]] [[اسلام]] به یاد داشت، در [[جامعه]] خفقانزده پس از [[رحلت پیامبر]] و فضای [[مسموم]] آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان [[فضایل امام علی]] {{ع}} و فرزندانش دریغ نمیورزید. | ||
پس از آنکه [[حضرت زهرا]] {{س}} [[خطبه]] طولانی را برای پس گرفتن [[فدک]] بیان کرد و [[ابوبکر]] از آن [[حضرت]] [[شاهد]] خواست، [[ام سلمه]] برخاست و با این بیان بر [[ابوبکر]] [[اعتراض]] کرد: “ای [[ابوبکر]] آیا درباره [[فاطمه]]، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} چنین گفتاری سزاوار است؟! به [[خدا]] [[سوگند]]؛ او حوریهای است به صورت [[بشر]]؛ به [[خدا]] او در دامان [[پرهیزکاران]] [[تربیت]] شده و پیوسته در [[حمایت]] [[ملائکه]] [[آسمانها]] بوده و در دامان مادرانی [[پاک]] [[رشد]] نموده است؛ بنابراین او [[بهترین]] و [[برترین]] [[تربیت]] یافتگان است. آیا [[گمان]] میکنید [[پیامبر]] {{صل}} میراثش را بر او [[حرام]] کرده و به او اطلاع نداده است؟ با آنکه [[خدا]] به او [[دستور]] داده {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>. یا آنکه [[تصور]] میکنی [[پیامبر]] {{صل}} به [[فاطمه]] اطلاع داده و او با امر [[پدر]] [[مخالفت]] کرده و آنچه را که [[حق]] او نیست، میخواهد؛ با آنکه او [[بهترین]] و [[سیده زنان]] عالم و هم پایه [[مریم]]، دختر [[عمران]] است و کسی است که با پدرش، [[مقام رسالت]] پایان یافته است. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر]] {{صل}} نه از سرما و [[گرما]] بر زهرا {{س}} ناراحت بود و پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را روپوش او قرار میداد. [[ابوبکر]]! | پس از آنکه [[حضرت زهرا]] {{س}} [[خطبه]] طولانی را برای پس گرفتن [[فدک]] بیان کرد و [[ابوبکر]] از آن [[حضرت]] [[شاهد]] خواست، [[ام سلمه]] برخاست و با این بیان بر [[ابوبکر]] [[اعتراض]] کرد: “ای [[ابوبکر]] آیا درباره [[فاطمه]]، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} چنین گفتاری سزاوار است؟! به [[خدا]] [[سوگند]]؛ او حوریهای است به صورت [[بشر]]؛ به [[خدا]] او در دامان [[پرهیزکاران]] [[تربیت]] شده و پیوسته در [[حمایت]] [[ملائکه]] [[آسمانها]] بوده و در دامان مادرانی [[پاک]] [[رشد]] نموده است؛ بنابراین او [[بهترین]] و [[برترین]] [[تربیت]] یافتگان است. آیا [[گمان]] میکنید [[پیامبر]] {{صل}} میراثش را بر او [[حرام]] کرده و به او اطلاع نداده است؟ با آنکه [[خدا]] به او [[دستور]] داده {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>. یا آنکه [[تصور]] میکنی [[پیامبر]] {{صل}} به [[فاطمه]] اطلاع داده و او با امر [[پدر]] [[مخالفت]] کرده و آنچه را که [[حق]] او نیست، میخواهد؛ با آنکه او [[بهترین]] و [[سیده زنان]] عالم و هم پایه [[مریم]]، دختر [[عمران]] است و کسی است که با پدرش، [[مقام رسالت]] پایان یافته است. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر]] {{صل}} نه از سرما و [[گرما]] بر زهرا {{س}} ناراحت بود و پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را روپوش او قرار میداد. [[ابوبکر]]! دست نگهدار، زیرا [[پیامبر]] {{صل}} کارهای شما را میبیند و روزی را که نزد [[خدا]] میروی، به خاطر بیاور؛ وای بر شما که به زودی نتیجه کردارتان را خواهید دید”. | ||
[[راوی]] میگوید: [[ابوبکر]] به جهت این [[اعتراض]]، [[حقوق]] یک سال [[ام سلمه]] را از [[بیت المال]] قطع کرد<ref>دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۳۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۲۱؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref> | [[راوی]] میگوید: [[ابوبکر]] به جهت این [[اعتراض]]، [[حقوق]] یک سال [[ام سلمه]] را از [[بیت المال]] قطع کرد<ref>دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۳۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۲۱؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref> | ||
خط ۱۲۸: | خط ۱۲۸: | ||
برخی از این روایات عبارتاند از: | برخی از این روایات عبارتاند از: | ||
# روزی [[عبدالرحمان بن عوف]] نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “ای [[مادر]]! من از زیادی اموالم میترسم؛ زیرا امول من از همه [[قریش]] زیادتر است و میترسم باعث [[هلاکت]] [[اخروی]] من شود”. [[ام سلمه]] به او گفت: “پسرک من، [[انفاق]] کن که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم بعضی از [[اصحاب]] و [[یاران]] من (به جهت کارهایی که انجام میدهند) پس از مردن مرا نخواهند دید!”. عبدالرحمان در [[راه]] بازگشت، به [[عمر بن خطاب]] برخورد و گفته [[ام سلمه]] را برای او [[نقل]] کرد. [[عمر]] شتابان نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “مادر! آیا چنین مطلبی را از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدهای و آیا من از آن افرادم؟ ” [[ام سلمه]] گفت: “نمیدانم، اما پس از تو به کسی [[اطمینان]] نمیدهم که از این افراد نباشد” <ref>الأمالی، شیخ مفید، ص۳۷.</ref>. | # روزی [[عبدالرحمان بن عوف]] نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “ای [[مادر]]! من از زیادی اموالم میترسم؛ زیرا امول من از همه [[قریش]] زیادتر است و میترسم باعث [[هلاکت]] [[اخروی]] من شود”. [[ام سلمه]] به او گفت: “پسرک من، [[انفاق]] کن که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم بعضی از [[اصحاب]] و [[یاران]] من (به جهت کارهایی که انجام میدهند) پس از مردن مرا نخواهند دید!”. عبدالرحمان در [[راه]] بازگشت، به [[عمر بن خطاب]] برخورد و گفته [[ام سلمه]] را برای او [[نقل]] کرد. [[عمر]] شتابان نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “مادر! آیا چنین مطلبی را از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدهای و آیا من از آن افرادم؟ ” [[ام سلمه]] گفت: “نمیدانم، اما پس از تو به کسی [[اطمینان]] نمیدهم که از این افراد نباشد” <ref>الأمالی، شیخ مفید، ص۳۷.</ref>. | ||
# عمر، پسر [[ام سلمه]]، [[نقل]] میکند مادرم گفت: روزی [[رسول اکرم]] {{صل}} با [[علی]] {{ع}} به [[خانه]] من تشریف آورد و پوست گوسفندی خواست و بر این پوست مطالبی نوشت تا آنکه پوست ساق هم از نوشته پر شد، سپس آن را به من داد و فرمود: “پس از من هر که با دادن این [[نشانهها]] آن را از تو خواست، آن را به وی بسپار”. پس از مدتی [[پیامبر]] {{صل}} [[رحلت]] کرد و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند. پس مادرم به من گفت به [[مسجد]] برو و ماجرا را به من خبر بده. من نیز به [[مسجد]] رفتم و دیدم [[ابوبکر]] به [[منبر]] رفته، [[خطبه]] خواند و پس به [[خانه]] خود بازگشت. وقتی که [[عمر]] [[خلیفه]] شد مادرم همان کار را از من خواست و در زمان [[خلافت عثمان]] نیز همان کار را به من گفت. روزی که [[مردم]] با امیرالمؤمنین علی {{ع}} [[بیعت]] میکردند، من هم به [[مسجد]] آمده و میان جمعیت نشستم. پس از آنکه [[علی]] {{ع}} از [[منبر]] پایین آمد، مرا دید و به من فرمود: “برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم”. من نزد مادرم آمده و گفتم: [[امیرالمؤمنین]] میخواهد شما را ببیند. او گفت: “من هم [[منتظر]] او بودم!” [[علی]] {{ع}} وارد شد و فرمود: “ام سلمه آن [[امانت]] را با این [[نشانهها]] به من بده”. پس مادرم برخاست و از میان صندوق کوچکی آن [[امانت]] را بیرون آورد و به آن [[حضرت]] سپرد؛ سپس به من گفت: “فرزندم! | # عمر، پسر [[ام سلمه]]، [[نقل]] میکند مادرم گفت: روزی [[رسول اکرم]] {{صل}} با [[علی]] {{ع}} به [[خانه]] من تشریف آورد و پوست گوسفندی خواست و بر این پوست مطالبی نوشت تا آنکه پوست ساق هم از نوشته پر شد، سپس آن را به من داد و فرمود: “پس از من هر که با دادن این [[نشانهها]] آن را از تو خواست، آن را به وی بسپار”. پس از مدتی [[پیامبر]] {{صل}} [[رحلت]] کرد و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند. پس مادرم به من گفت به [[مسجد]] برو و ماجرا را به من خبر بده. من نیز به [[مسجد]] رفتم و دیدم [[ابوبکر]] به [[منبر]] رفته، [[خطبه]] خواند و پس به [[خانه]] خود بازگشت. وقتی که [[عمر]] [[خلیفه]] شد مادرم همان کار را از من خواست و در زمان [[خلافت عثمان]] نیز همان کار را به من گفت. روزی که [[مردم]] با امیرالمؤمنین علی {{ع}} [[بیعت]] میکردند، من هم به [[مسجد]] آمده و میان جمعیت نشستم. پس از آنکه [[علی]] {{ع}} از [[منبر]] پایین آمد، مرا دید و به من فرمود: “برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم”. من نزد مادرم آمده و گفتم: [[امیرالمؤمنین]] میخواهد شما را ببیند. او گفت: “من هم [[منتظر]] او بودم!” [[علی]] {{ع}} وارد شد و فرمود: “ام سلمه آن [[امانت]] را با این [[نشانهها]] به من بده”. پس مادرم برخاست و از میان صندوق کوچکی آن [[امانت]] را بیرون آورد و به آن [[حضرت]] سپرد؛ سپس به من گفت: “فرزندم! دست از او بر مدار که پس از [[پیامبر]] {{صل}} امامی جز او سراغ ندارم”<ref>بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۱۸۳.</ref>. | ||
# [[مفضل بن عمر]] میگوید: “امام صادق {{ع}} در پایان [[حدیثی]] طولانی فرمود: "[[پیامبر خدا]] {{صل}} به [[ام سلمه]] فرمودند: " ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[برادر]] من است؛ ای [[ام سلمه]]! بشنو و [[شاهد]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[قائم مقام]] من است. ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[پرچمدار]] من در [[دنیا]] و حامل [[پرچم]] [[حمد]] است در [[آخرت]]؛ ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواهی]] بده که [[علی بن ابی طالب]] [[وصی]] و [[جانشین]] من بعد از من و در هم کوبنده [[دشمنان]] من و حامی و [[حافظ]] [[شرف]] [[حوض]] من است. ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} از سالار [[مسلمانان]] و [[امام]] [[تقوا]] پیشگان و [[رهبر]] | # [[مفضل بن عمر]] میگوید: “امام صادق {{ع}} در پایان [[حدیثی]] طولانی فرمود: "[[پیامبر خدا]] {{صل}} به [[ام سلمه]] فرمودند: " ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[برادر]] من است؛ ای [[ام سلمه]]! بشنو و [[شاهد]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[قائم مقام]] من است. ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[پرچمدار]] من در [[دنیا]] و حامل [[پرچم]] [[حمد]] است در [[آخرت]]؛ ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواهی]] بده که [[علی بن ابی طالب]] [[وصی]] و [[جانشین]] من بعد از من و در هم کوبنده [[دشمنان]] من و حامی و [[حافظ]] [[شرف]] [[حوض]] من است. ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} از سالار [[مسلمانان]] و [[امام]] [[تقوا]] پیشگان و [[رهبر]] دست و رو سپیدان و کشنده [[ناکثین]] و [[مارقین]] و [[قاسطین]] است". [[ام سلمه]] گفت: "ای [[پیامبر خدا]] {{صل}}! ناکثان چه افرادی هستند؟" [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "آنان که در [[مدینه]] با [[علی]] {{ع}} [[بیعت]] میکنند و در [[بصره]] آن [[بیعت]] را میشکنند". [[ام سلمه]] گفت: "قاسطان چه کسانی هستند؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[معاویه]] و همدستان او از [[مردم]] [[دمشق]]". [[ام سلمه]] گفت: "مارقان چه کسانی هستند؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "اشخاصی که در [[نهروان]] صف آرایی میکنند"“<ref>معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص۲۰۴.</ref>. | ||
# [[حمران]] گوید: “از [[امام باقر]] {{ع}} درباره اینکه [[مردم]] میگویند [[نامه]] مهر شدهای به [[ام سلمه]] داده شده، پرسیدم، [[امام]] {{ع}} فرمود: "چون [[پیامبر]] {{صل}} درگذشت، علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از [[نشانههای امامت]]) به [[علی]] {{ع}} به [[ارث]] رسید، سپس به [[حسن]] {{ع}} و پس از او به [[حسین]] {{ع}} رسید و چون نگران بودیم گرفتار شویم (و در [[کربلا]] آن [[اسلحه]] به دست [[دشمن]] بیفتد) [[حسین]] {{ع}} آن را به [[ام سلمه]] سپرد و سپس [[علی بن حسین]] {{ع}} آن را از او گرفت. گفتم: آری، چنین است، سپس به پدرت رسید و پس از وی به شما رسید؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "همینطور است"“<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۳۴۰.</ref>. [[نقل]] شده است وقتی [[علی]] {{ع}} [[تصمیم]] گرفت در [[عراق]] اقامت کند [[نامهها]] و وصیتنامه خود را به [[ام سلمه]] سپرد و وقتی که [[حسن بن علی]] {{ع}} به [[مدینه]] بازگشت آنها را به وی داد<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸.</ref> | # [[حمران]] گوید: “از [[امام باقر]] {{ع}} درباره اینکه [[مردم]] میگویند [[نامه]] مهر شدهای به [[ام سلمه]] داده شده، پرسیدم، [[امام]] {{ع}} فرمود: "چون [[پیامبر]] {{صل}} درگذشت، علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از [[نشانههای امامت]]) به [[علی]] {{ع}} به [[ارث]] رسید، سپس به [[حسن]] {{ع}} و پس از او به [[حسین]] {{ع}} رسید و چون نگران بودیم گرفتار شویم (و در [[کربلا]] آن [[اسلحه]] به دست [[دشمن]] بیفتد) [[حسین]] {{ع}} آن را به [[ام سلمه]] سپرد و سپس [[علی بن حسین]] {{ع}} آن را از او گرفت. گفتم: آری، چنین است، سپس به پدرت رسید و پس از وی به شما رسید؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "همینطور است"“<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۳۴۰.</ref>. [[نقل]] شده است وقتی [[علی]] {{ع}} [[تصمیم]] گرفت در [[عراق]] اقامت کند [[نامهها]] و وصیتنامه خود را به [[ام سلمه]] سپرد و وقتی که [[حسن بن علی]] {{ع}} به [[مدینه]] بازگشت آنها را به وی داد<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸.</ref> | ||
# [[ام سلمه]] گوید: “شنیدم [[پیامبر اسلام]] {{صل}} میفرمود: "هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است و هر که [[علی]] را [[دشمن]] دارد مرا [[دشمن]] داشته است و [[دشمن]] من، [[دشمن]] خداست". | # [[ام سلمه]] گوید: “شنیدم [[پیامبر اسلام]] {{صل}} میفرمود: "هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است و هر که [[علی]] را [[دشمن]] دارد مرا [[دشمن]] داشته است و [[دشمن]] من، [[دشمن]] خداست". |