←سبب کشتن ناقه صالح
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
با اینکه [[صالح]] آن مردم را از آسیب رساندن بدان ناقه برحذر داشت و عذاب خدا را گوش زد کرد و از آن گذشته، وجود آن [[حیوان]] برای آنها [[نعمت]] بزرگ بود و معجزه عجیبی به شمار میرفت، اما هیچ یک از اینها نتوانست جلوی [[دشمنان]] [[صالح]] را بگیرد و سرانجام شتر را پی کردند و به [[عذاب الهی]] دچار گشتند<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۱۰۴-۱۰۹؛ [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۷۵.</ref>. | با اینکه [[صالح]] آن مردم را از آسیب رساندن بدان ناقه برحذر داشت و عذاب خدا را گوش زد کرد و از آن گذشته، وجود آن [[حیوان]] برای آنها [[نعمت]] بزرگ بود و معجزه عجیبی به شمار میرفت، اما هیچ یک از اینها نتوانست جلوی [[دشمنان]] [[صالح]] را بگیرد و سرانجام شتر را پی کردند و به [[عذاب الهی]] دچار گشتند<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۱۰۴-۱۰۹؛ [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۷۵.</ref>. | ||
=== سبب کشتن | === سبب کشتن ناقه صالح === | ||
در اینکه سبب این کار آنها چه بود که ناقه صالح را کشتند، [[اختلاف]] نظر است. در [[حدیثی]] که [[کلینی]] در [[روضه کافی]] [[روایت]] کرده و ما قسمتی از آن را قبل از این برای شما نقل کردیم، [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: «مدتی بدین حال بودند و شتر همچنان با آنها میزیست تا این که [[سرکشی]] بر [[خدا]] را آغاز کردند و به هم گفتند که بیایید تا این شتر را بکشیم و از شرّش | در اینکه سبب این کار آنها چه بود که ناقه صالح را کشتند، [[اختلاف]] نظر است. در [[حدیثی]] که [[کلینی]] در [[روضه کافی]] [[روایت]] کرده و ما قسمتی از آن را قبل از این برای شما نقل کردیم، [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: «مدتی بدین حال بودند و شتر همچنان با آنها میزیست تا این که [[سرکشی]] بر [[خدا]] را آغاز کردند و به هم گفتند که بیایید تا این شتر را بکشیم و از شرّش آسوده شویم؛ زیرا ما نمیتوانیم [[تحمل]] کنیم که یک [[روز]] آب نوبت او باشد و روز دیگر نوبت ما. به این دلیل [[تصمیم]] گرفتند آن [[حیوان]] را بکشند و گفتند که هر کس این کار را قبول کند، هر چه مزد خواست به او میدهیم. تا این که مردی سرخ رو و کبود چشم به نام «قدّار» که [[حرام]] زاده بود و پدرش معلوم نبود، نزد آنها آمد و [[آمادگی]] خود را برای این کار اعلام داشت و مزدی برای او تعیین کردند»<ref>روضه کافی، ص۱۸۷ - ۱۸۹؛ بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۹۰.</ref>. | ||
[[ابن اثیر]] در کامل گفته است: [[خدای تعالی]] به صالح [[وحی]] کرد که در [[آینده]] نزدیکی [[قوم]] تو شتر را خواهند کشت. صالح مطلب را به آنها گفت و آنها به او گفتند که ما هرگز این کار را نخواهیم کرد. صالح فرمود: اگر شما هم نکنید، [[فرزندی]] از شما به وجود خواهد آمد که او این کار را انجام میدهد. آنها پرسیدند: نشانه آن شخص چیست که به خدا [[سوگند]] اگر ما او را بیابیم، به [[قتل]] میرسانیم. فرمود: پسری است سرخ رو و کبود چشم و سرخ مو. از [[قضا]] در بین بزرگان روستا، یکی از آنها پسری داشت که [[زن]] نگرفته بود و دیگری دختری داشت که [[همسر]] نداشت. آن دو [[تصمیم]] گرفتند آن پسر و دختر را به [[ازدواج]] یک دیگر در آوردند و چون ازدواج کردند، همان سال پسری که [[صالح]] خبر داده بود به [[دنیا]] آمد. | [[ابن اثیر]] در کامل گفته است: [[خدای تعالی]] به صالح [[وحی]] کرد که در [[آینده]] نزدیکی [[قوم]] تو شتر را خواهند کشت. صالح مطلب را به آنها گفت و آنها به او گفتند که ما هرگز این کار را نخواهیم کرد. صالح فرمود: اگر شما هم نکنید، [[فرزندی]] از شما به وجود خواهد آمد که او این کار را انجام میدهد. آنها پرسیدند: نشانه آن شخص چیست که به خدا [[سوگند]] اگر ما او را بیابیم، به [[قتل]] میرسانیم. فرمود: پسری است سرخ رو و کبود چشم و سرخ مو. از [[قضا]] در بین بزرگان روستا، یکی از آنها پسری داشت که [[زن]] نگرفته بود و دیگری دختری داشت که [[همسر]] نداشت. آن دو [[تصمیم]] گرفتند آن پسر و دختر را به [[ازدواج]] یک دیگر در آوردند و چون ازدواج کردند، همان سال پسری که [[صالح]] خبر داده بود به [[دنیا]] آمد. | ||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
از آن سو [[مردم]] قابلههایی [[انتخاب]] کرده و مأمورانی هم به همراه آنها گمارده بودند تا هر وقت چنین پسری به دنیا آمد، به آنها خبر دهند. وقتی مولود مزبور از همان [[زن]] و شوهر به دنیا آمد، [[زنان]] فریاد زدند که این همان پسری است که صالح [[پیغمبر]] خبر داد. مأموران خواستند آن فرزند را از آنها بگیرند، ولی آن دو پیر مرد که جدّ آن مولود بودند، مانع این کار شده و گفتند: هر گاه صالح خواست، ما او را به [[قتل]] میرسانیم. | از آن سو [[مردم]] قابلههایی [[انتخاب]] کرده و مأمورانی هم به همراه آنها گمارده بودند تا هر وقت چنین پسری به دنیا آمد، به آنها خبر دهند. وقتی مولود مزبور از همان [[زن]] و شوهر به دنیا آمد، [[زنان]] فریاد زدند که این همان پسری است که صالح [[پیغمبر]] خبر داد. مأموران خواستند آن فرزند را از آنها بگیرند، ولی آن دو پیر مرد که جدّ آن مولود بودند، مانع این کار شده و گفتند: هر گاه صالح خواست، ما او را به [[قتل]] میرسانیم. | ||
قبل از این ماجرا، نُه نفر از مردم آن [[قریه]] نیز فرزندانی پیدا کرده بودند و از [[ترس]] آنکه مبادا آنها کشنده | قبل از این ماجرا، نُه نفر از مردم آن [[قریه]] نیز فرزندانی پیدا کرده بودند و از [[ترس]] آنکه مبادا آنها کشنده ناقه صالح باشند، بچههای خود را کشته بودند، اما پس از اینکه آنها را به قتل رساندند، از کار خود پشیمان شده و [[کینه]] صالح را به [[دل]] گرفتند و در صدد قتل آن حضرت بر آمدند و دست به [[فساد]] و تبهکاری زدند<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۹۰ - ۹۱.</ref>. | ||
مرحوم [[طبرسی]] در [[مجمع البیان]] از سدّی نقل کرده که او گفته است: وقتی که قدّار بزرگ شد، روزی با [[دوستان]] خود در جایی نشسته و میخواستند شراب بخورند، و بدین منظور قدری آبطلبیدند که در شراب بریزند، ولی آب نبود، چون آن [[روز]]، آبشخور ناقه صالح بود و آن [[حیوان]] آبها را خورده بود. این وضع بر آنها دشوار آمد. قدّار گفت: مایلید تا من این شتر را بکشم؟ آنها گفتند: آری. بدین ترتیب مقدمات قتل ناقه فراهم شد<ref>مجمع البیان، ج۴، ص۴۴۱ - ۴۴۳، بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۹۱ و ۳۹۲.</ref>. | مرحوم [[طبرسی]] در [[مجمع البیان]] از سدّی نقل کرده که او گفته است: وقتی که قدّار بزرگ شد، روزی با [[دوستان]] خود در جایی نشسته و میخواستند شراب بخورند، و بدین منظور قدری آبطلبیدند که در شراب بریزند، ولی آب نبود، چون آن [[روز]]، آبشخور ناقه صالح بود و آن [[حیوان]] آبها را خورده بود. این وضع بر آنها دشوار آمد. قدّار گفت: مایلید تا من این شتر را بکشم؟ آنها گفتند: آری. بدین ترتیب مقدمات قتل ناقه فراهم شد<ref>مجمع البیان، ج۴، ص۴۴۱ - ۴۴۳، بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۹۱ و ۳۹۲.</ref>. | ||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
به هر طریق، [[خداوند]] برای [[آزمایش]] آن [[مردم]]، طبق درخواست آنها شتری را با آن ویژگیها فرستاد، ولی آنها نتوانستند از [[نعمت]] بزرگ [[الهی]] بهرهمند شوند و آن شتر را کشتند. خداوند در [[سوره قمر]] فرموده است: «ما شتر را برای آزمایش ایشان فرستادیم»<ref>{{متن قرآن|إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ}} «(به صالح پیامبر گفتیم:) ما این ماده شتر را برای آزمون آنان میفرستیم» سوره قمر، آیه ۲۷.</ref>. | به هر طریق، [[خداوند]] برای [[آزمایش]] آن [[مردم]]، طبق درخواست آنها شتری را با آن ویژگیها فرستاد، ولی آنها نتوانستند از [[نعمت]] بزرگ [[الهی]] بهرهمند شوند و آن شتر را کشتند. خداوند در [[سوره قمر]] فرموده است: «ما شتر را برای آزمایش ایشان فرستادیم»<ref>{{متن قرآن|إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ}} «(به صالح پیامبر گفتیم:) ما این ماده شتر را برای آزمون آنان میفرستیم» سوره قمر، آیه ۲۷.</ref>. | ||
[[شیعه]] و [[سنی]] از [[رسول خدا]]{{صل}} [[روایت]] کردهاند که فرمود: «شقیترین مردم در اولین، پی کننده | [[شیعه]] و [[سنی]] از [[رسول خدا]]{{صل}} [[روایت]] کردهاند که فرمود: «شقیترین مردم در اولین، پی کننده ناقه صالح است و شقیترین مردم در آخرین، کسی است که علی{{ع}} را به [[قتل]] میرساند»<ref>مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۹۸-۴۹۹.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۱۰۹.</ref> | ||
=== پس از کشتن ناقه صالح === | === پس از کشتن ناقه صالح === |