ایمان در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۸٬۸۶۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۳
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۷۴: خط ۱۷۴:


در مجموع می‌توان گفت: [[تقلید]] در همه مسایل [[اعتقادی]]، حتی وجود [[خداوند]] جایز نیست و به [[تسلسل]] می‌انجامد، ولی اگر در مسایل اساسی [[استدلال]] باشد، می‌توان در مسایل پیچیده به [[اهل خبره]] [[رجوع]] کرد و در نتیجه [[تقلید]] در تفاصیل [[اعتقادات]] جایز و در اصول آن جایز نیست<ref>[[سید محمد عالمی|عالمی، سید محمد]]، [[ایمان - عالمی (مقاله)|مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص ۵۶۹-۵۸۵.</ref>.
در مجموع می‌توان گفت: [[تقلید]] در همه مسایل [[اعتقادی]]، حتی وجود [[خداوند]] جایز نیست و به [[تسلسل]] می‌انجامد، ولی اگر در مسایل اساسی [[استدلال]] باشد، می‌توان در مسایل پیچیده به [[اهل خبره]] [[رجوع]] کرد و در نتیجه [[تقلید]] در تفاصیل [[اعتقادات]] جایز و در اصول آن جایز نیست<ref>[[سید محمد عالمی|عالمی، سید محمد]]، [[ایمان - عالمی (مقاله)|مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص ۵۶۹-۵۸۵.</ref>.
==بررسی پاره‌ای از نظریه‌ها در باب [[ایمان]]==
===نظریه توماس آکویناس===
ایمان [به چیزی] صرف [[علم]] [به آن چیز] یا [[تصدیق]] آن است. به عقیدۀ آکویناس، متعلق این تصدیق، گزاره‌های [[وحیانی]] است. هر کس که به گزاره‌های وحیانی موجود در [[کتاب آسمانی]] [[باور]] داشته باشد، یعنی محتوای گزاره‌های مذکور را [[مطابق با واقع]] بداند، [[مؤمن]] است؛ هر چند دلیل کافی و [[شایسته]] بر [[صادق بودن]] آن نداشته باشد. قید اخیر، ایمان را از مرتبه «[[معرفت]]» [[پایین‌تر]] قرار می‌دهد؛ چون معرفت باور صادقی است که تکیه بر شواهد کافی دارد. البته ایمان، از [[رأی]] و [[گمان]] - که [[اعتقادی]] بی‌دلیل و همراه [[شک]] و [[ترس]] از [[خطا]] بودن است - بالاتر است. اگر ما نسبت به متعلق ایمان، در این وضعیت [[معرفتی]] ناموجه قرار داریم، چه امری می‌تواند ما را به قرار گرفتن در آن سوق دهد و ایمان را موجه سازد؟ جواب، آکویناس، «خواست» [[آدمی]] است. ما تصمیم می‌گیریم که گزاره‌های [[دینی]] را تصدیق کنیم و خود را از وضعیت غیر [[ایمانی]] خارج کنیم. عناصر اصلی این نظریه به قرار ذیل است:
۱. ایمان وضعیتی اساساً معرفتی است. به تعبیر دیگر، ماهیت ایمان فقط در دستگاه [[شناسایی]] آدمی محقق می‌شود.
۲. وضعیت معرفتی ایمان بر اساس مدارک و شواهد ناقص پی ریزی می‌شود؛ از این‌رو علم به مشهودات تعلق می‌گیرد و ایمان به امور غایب از نظر، به طوری که نمی‌توان نسبت به یک چیز هم علم داشت و هم ایمان.
۳. تصدیق کردن متعلق ایمان و باور آن مبتنی بر [[تصمیم‌گیری]] شخصی است. در واقع، خواست و [[اراده]] آدمی به کمک فقدان مدارک کافی می‌آید و [[نقص]] آنها را جبران می‌کند<ref>ر.ک: جوادی، محسن، نظریه ایمان در عرصه کلام و قرآن، ص۲۵-۱۹؛ هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، فصل ۵.</ref>.
به نظر می‌رسد این نظریه با چند اشکال مواجه است:
# تصدیق یاد شده، فعالیت معرفتی است و تا دستگاه معرفت زمینه‌های چنین فعالیتی را، همچون وجود شواهد و مدارک، حاضر نبیند، ممکن نیست از طرف [[اراده]] یا [[اختیار]]، ملزم به [[تصدیق]] چیزی شود. اگر تصدیق [[معرفتی]] به دست اراده سپرده شود، [[سرنوشت]] آن در گرو [[تمایلات]] و وضعیت‌های شخصی و [[ذهنی]] قرار می‌گیرد.
#حتی اگر فرض کنیم نسبت به چیزی [[علم]] جزمی داریم، باز ممکن است [[ایمان]] تحقق نیابد. ارادی بودن ایمان به این معنا است، نه اینکه اراده جبران کننده [[ضعف]] مدارک و شواهد باشد.
#ویژگی [[مؤمنان]] تنها به دستگاه معرفتی آنان باز نمی‌گردد؛ هر چند در تمام آن ویژگی‌ها علم و [[معرفت]] نقش بسزایی دارد. به تعبیر دیگر، عناصر معرفتی نمی‌توانند به [[تنهایی]] توضیح دهنده ماهیت ایمان باشند.
#از اینکه متعلق ایمان امری غایب از حواس است، نمی‌توان آن را در مقابل علم و معرفت قرار داد. ایمان یک نوع [[غیب‌گویی]] و یا تکیه زدن بر [[غیب]] نیست؛ هر چند متعلق آن از قلمرو حسیات بیرون باشد. موجود نامحسوس می‌تواند هم متعلق علم باشد و هم متعلق ایمان.<ref>[[امیر دیوانی|دیوانی، امیر]]، [[ایمان - دیوانی (مقاله)| مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۱۵۲.</ref>.
===نظریه پل تیلیخ===
ایمان حالت [[دلبستگی]] و تعلق خاطر نهایی و مطلق [[آدمی]] و [[غایت]] قصوای او است. غایت قصوا معنابخش [[زندگی]] است؛ به طوری که با از دست رفتن آن، ماندن و زندگی کردن توجیهی ندارد. به تعبیر دیگر، هر کس به چیزی گونه‌ای دلبستگی نهایی دارد و بدون آن زندگی را برنمی‌گزیند. متعلق این دلبستگی چیزی است که بر کل ساحت‌های [[بشر]] از جمله [[اندیشه]] و [[افعال]] [[حاکم]] است. این متعلق جز وجود [[خداوند]] غیرمتناهی نیست، اما گاه به [[اشتباه]] اموری چون [[ثروت]]، [[مکنت]] و [[مقام]] جای متعلق [[واقعی]] را می‌گیرد<ref>ر.ک: نظریه ایمان در عرصۀ کلام و قرآن، ص۴۵-۴۱؛ فلسفه دین، فصل ۵؛ ارغنون، شماره ۶-۵، «ایمان چیست؟» ترجمه علی مرتضویان.</ref>.
به نظر می‌رسد این نظریه نیز اشکالاتی دارد:
#تشکیکی نبودن دلبستگی نهایی آدمی و شدت و ضعف نپذیرفتن آن. دلبستگی نهایی در شخص واحد دارای مراتب نیست.
#نمی‌توان ثابت کرد که تنها می‌توان به یک چیز تعلق خاطر نهایی داشت.
#اگر ایمان [[دلبستگی]] نهایی باشد، هر متعلقی که داشته باشد ماهیت آن را حاصل می‌کند، هر چند شایستۀ [[ایمان]] ورزیدن نباشد. به تعبیر دیگر، امور دیگر می‌تواند در عرض [[خداوند]]، متعلق ایمان باشند. اساساً متعلق ایمان هیچ نقشی در به وجود آوردن ایمان ندارد؛ به این معنا که هیچ فرقی میان ایمان تعلق گرفته به [[خدا]] با ایمان تعلق گرفته به غیر خدا، هر چه که باشد، نیست.<ref>[[امیر دیوانی|دیوانی، امیر]]، [[ایمان - دیوانی (مقاله)| مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۱۵۳.</ref>.
===[[نظریه]] [[کرامیه]]===
کرامیه ایمان را [[تصدیق]] زبانی می‌دانند نه [[تصدیق قلبی]]. بنابراین ایمان فعل [[جوارحی]] محض است، یعنی اظهار زبانی [[شهادت به توحید]] [[الهی]] و [[رسالت پیامبر]]. این تصدیق زبانی می‌تواند به [[قلب]] و ساحت درونی [[آدمی]] متصل باشد یا نباشد. در این حالت، ایمان نسبت به وضعیت [[قلبی]] لا بشرط است. این گروه در [[تأیید]] نظریه خود می‌گویند: «به [[تواتر]] از [[رسول خدا]]{{صل}} و [[تابعین]] رسیده است که ایشان به [[شهادت]] زبانی [[مردم]] اکتفا می‌کردند و از تصدیق قلبی آنها جست‌وجو نمی‌نمودند و به ایمان آنها [[حکم]] می‌راندند؛ پس ایمان نه [[علم]] است و نه عمل، بلکه صرف تصدیق زبانی است<ref>ایجی، عضدالدین، [شرح] المواقف، ج۸، ص۳۲۵ و ۳۲۳.</ref>.
این نظریه چند اشکال دارد؛ از جمله:
#بسیاری از مختصات ایمان، از جمله قرارگاه قلبی آن، و شدت و [[ضعف]]، در تصدیق زبانی یافت نمی‌شود.
#شکی نیست که در [[مقام اثبات]] و [[شناسایی]] [[مؤمن]]، تصدیق زبانی کارگشا است، ولی این امر دلالت نمی‌کند که ایمان فقط تصدیق زبانی باشد. تصدیق زبانی از آن جهت که نشان تصدیق قلبی و یا وضعیت درونی است، اهمیت دارد و در واقع آشکارکننده وضعیت درونی [[انسان]] است. بنابراین اگر کسی پس از شنیدن [[پیام]] [[نبی]] مثلاً در قلب خود، او را تصدیق کند، در [[مقام ثبوت]] و واقع، مؤمن است، هر چند برای به رسمیت شناختن ایمان خود، باید نزد دیگران، رسالت پیامبر را به زبان تصدیق کند، [[جامعه]] مؤمن، کسی را که تصدیق زبانی را به جا آورد، از آن جهت مؤمن می‌شمارد که دسترسی به [[تصدیق قلبی]] ندارد و موظف به قبول [[تصدیق]] زبانی است. از آنچه گذشت معلوم می‌شود که قول کسانی که [[ایمان]] را فقط عمل [[جوارحی]] به دستورهای [[دین]] انگاشته‌اند نیز [[ضعیف]] است؛ زیرا میان ایمان در [[مقام اثبات]] و ایمان در [[مقام ثبوت]]، که [[ایمان واقعی]] است، فرق است. عمل جوارحی فقط می‌نماید که فرد، [[مؤمن]] است؛ اما از واقع خبر نمی‌دهد. چه بسا کسی که هیچ گونه تصدیق قلبی به آورده [[نبی]] ندارد و یا حتی آن را [[تکذیب]] می‌کند، در صف [[مؤمنان]]، به [[اعمال]] ظاهری دین [[اشتغال]] ورزد. مسلماً چنین کسی را در واقع مؤمن نمی‌خوانند؛ هر چند در ظاهر، [[حکم]] [[مسلمان]] و مؤمن را بر او جاری کنند. آنچه ما در پی آن هستیم توضیح ماهیت ایمان واقعی است نه [[ایمان ظاهری]].
#این نظریه میان ایمان به معنای عام ([[اسلام]])، و ایمان به معنای خاص فرقی قائل نشده. همین اشکال منشأ [[مشکلات]] پیش گفته و غیر آنها شده است.<ref>[[امیر دیوانی|دیوانی، امیر]]، [[ایمان - دیوانی (مقاله)| مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۱۵۴.</ref>.
===[[نظریه]] [[قاضی عضدالدین ایجی]] ([[اشاعره]])===
این [[متکلم]] میان معنای لغوی و [[شرعی]] ایمان تفاوتی نمی‌نهد و [[اختلاف]] این دو را فقط در متعلق ایمان می‌داند. او می‌گوید:
ایمان در لغت به معنای مطلق تصدیق است و در [[شرع]]، تصدیق خاص است؛ یعنی تصدیق [[رسول]] در آن‌چه دانسته شود که او [از طرف [[خداوند]]] آورده است.
قهراً اگر آورده رسول، تفصیلی یا اجمالی باشد، تصدیق هم تفصیلی یا اجمالی خواهد بود<ref>ایجی، عضدالدین، [شرح] المواقف، ج۸، ص۳۲۲-۳۲۳.</ref>.
سپس [[استدلال]] می‌کند:
بعضی [[آیات]] دلالت می‌کند که «[[قلب]]» محل ایمان است؛ پس ایمان فعل [[قلبی]] است و تنها فعل قلبی ممکن در اینجا، تصدیق است<ref>ایجی، عضدالدین، [شرح] المواقف، ج۸، ص۳۲۴.</ref>.
مسلماً مراد [[ایجی]] از تصدیق، [[معرفت]] نیست؛ زیرا قول خود را در مقابل قولی قرار می‌دهد که ایمان را به «معرفت» [[تفسیر]] می‌کند؛ خواه متعلق این [[معرفت خداوند]] باشد یا هم خداوند و هم آنچه [[رسولان]] آورده‌اند. تفسیر ایمان به «تصدیق» با تفسیر ایمان به «معرفت» از آن جهت که هر دو فعل قلبی‌اند با هم اشتراک دارند، اما [[تصدیق]] فقط [[معرفت]] نیست؛ هر چند «معرفت» در آن حضور دارد.
در فرق معرفت و تصدیق گفته شده است که تصدیق، برخلاف معرفت، امری کسبی و اختیاری است. تصدیق مرتبط ساختن [[قلب]] به چیزی است که از [[اخبار]] [[رسول]] معلوم شده است. این ربط [[قلبی]] کاری افزون بر [[درک]] و [[معرفت قلبی]] است. اساساً همین ربط است که به [[اختیار]] [[آدمی]] صورت می‌گیرد، جوهره [[ایمان]] را می‌سازد، مورد [[تکلیف]] قرار می‌گیرد و بر آن آثاری چون [[ثواب]] مترتب می‌شود. اما وقتی آدمی در وضعیت [[معرفتی]] قرار می‌گیرد، معرفت بدون هیچ گونه [[اراده]] و کسب حاصل می‌شود؛ مثلاً به چیزی می‌نگریم، معرفت به این که آن چیز مثلاً سنگ است، حاصل می‌شود، چه بخواهیم و چه نخواهیم. همچنین وقتی کسی [[معجزه نبی]] را می‌بیند، معرفت به [[نبی]] بودن او بی‌اختیار در قلب او حاصل می‌شود، اما در لغت نمی‌گویند که وی [[پیامبر]] را تصدیق کرده است؛ بلکه وقتی قلب خود را به این معرفت مرتبط ساخت و به تعبیر دیگر [[تسلیم]] این معرفت شد و خود را به مقتضیات آن معرفت ملتزم کرد، او را [[مؤمن]] می‌خوانند. به بیان دیگر، تصدیق ایمان، غیر از تصدیق منطقی است؛ زیرا تصدیق در ایمان یک نوع فعل است و از این رو مورد تکلیف و امر قرار می‌گیرد؛ برخلاف تصدیق منطقی یا معرفت که نوعی [[انفعال]] به شمار می‌آید و با فراهم آمدن شرایط آن، بی‌اختیار حاصل می‌شود. می‌توان در نظر گرفت که قلبی به قضیه P معرفت یا تصدیق منطقی دارد، اما همان قلب به مفاد آن قضیه [[عقیده]] و التزامی ندارد.
از آنچه گذشت، معلوم می‌شود که عمل در ماهیت ایمان، نقشی برعهده ندارد و از این رو در بسیاری از [[آیات الهی]]، ایمان با [[عمل صالح]] همراه شده است و عطف «عمل» بر «ایمان» نشان تغایر آن دو است. میان «عمل کننده به [[نیکی]]» و «[[مؤمن]]» نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. بعضی از [[نیکوکاران]] مؤمنند و بعضی مؤمن نیستند، چنان‌که بعضی از [[مؤمنان]] نیکوکارند و بعضی دیگر [[مرتکب گناه]] می‌شوند. محل [[اجتماع]] «مؤمن» و «[[نیکوکار]]» شخصی است که هم به آورده [[رسول]] [[معرفت]] دارد و هم به مقتضای آن عقدی در [[قلب]] خود بسته است و هم در [[مقام عمل]] موفق می‌شود [[التزام]] [[قلبی]] خود را به ساحت ظاهر سرایت دهد. اما مورد جدایی این دو، کسی است که با داشتن معرفت و التزام قلبی در صحنه عمل، گاه دچار [[انحراف]] و [[گناه]] می‌شود. او می‌خواهد گناه نکند و خود را به دلیل انجام گناه محکوم می‌کند؛ اما گاه به آن دچار می‌شود. چنین کسی را می‌توان «[[فاسق]]» نامید؛ اما هیچ عنوانی او را از اتصاف به «مؤمن» باز نمی‌دارد. در مقابل اگر کسی معرفت و التزام قلبی به آوردۀ رسول نداشته باشد، ولی کار نیکی را که مطابق گفته رسول است انجام دهد، «نیکوکار» نامیده می‌شود؛ هر چند به «[[ایمان]]» متصف نمی‌شود.
همچنین میان «عالم» و «مؤمن» نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ هر مؤمنی عالم است، اما هر عالمی مؤمن نیست. از این رو بسیاری از [[انسان‌ها]] با وجود روشن شدن [[حق]]، آن را [[انکار]] می‌کنند و گاه در صدد از میان بردن آن برمی‌آیند. چنین افرادی به آورده رسول [[تصدیق]] منطقی دارند، اما فاقد تصدیق ایمانی‌اند. تصدیق منطقی بخشی از [[تصدیق ایمانی]] است که با التزام قلبی همراه است. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که [[کفر]] عدم تصدیق ایمانی به چیزی است که می‌دانیم از طرف رسول آورده شده است. مسلم است که اگر کسی به آوردۀ رسول عالم باشد، ولی بدان ملتزم نباشد و در اثر عدم التزام، سخن رسول را [[تکذیب]] کند، به حق «[[کافر]]» نامیده می‌شود. یک شخص می‌تواند مصداق «عالم» و «کافر» باشد؛ چون در چنین کسی التزام قلبی یافت نمی‌شود.
اکنون با ارائه [[تفسیری]] از [[ایمان دینی]]، نظریه یادشده را ارزیابی می‌کنیم<ref>برای مطالعه آرای دانشمندان شیعه ر.ک: علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۲۶-۴۲۷؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۲۴۹-۲۶۴؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۲۵۹-۶۲؛ لاهیجی، عبدالرزاق، سرمایه ایمان، ص۱۶۴-۱۶۶.</ref>.<ref>[[امیر دیوانی|دیوانی، امیر]]، [[ایمان - دیوانی (مقاله)| مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۱۵۵.</ref>.


== جستارهای وابسته ==  
== جستارهای وابسته ==  
۷۳٬۲۶۲

ویرایش