شب عاشورا در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹: خط ۱۹:
عباس برگشت و به سوی حسین {{ع}} دوید تا خبر را به او اطلاع دهد. در این [[زمان]] همراهان عباس ایستادند و برای [[سپاه]] [[عمر بن سعد]] [[خطبه]] خواندند... [[حبیب بن مظاهر]] به زهیر بن قین گفت: اگر مایلی با [[سپاه]] عمر بن سعد سخن بگو و اگر می‌خواهی من با آنها سخن می‌گویم؛ زهیر گفت: چون شما ابتدا این پیشنهاد را داده‌ای شما با آنان سخن بگو. حبیب بن مظاهر گفت: فردای [[قیامت]] بدترین [[قوم]] در نزد [[خدا]] آن قومی هستند که در حالی نزد خدا می‌روند که [[فرزندان]] پیامبرشان {{صل}} و [[خاندان]] و [[اهل]] بیتش {{عم}} و [[بندگان]] [[عابد]] این [[شهر]] را که در [[سحرگاهان]] به [[شب‌زنده‌داری]] می‌پردازند و بسیار خدا را یاد می‌کنند، را کشته‌اند. [[حبیب]] این را به زهیر بن قین گفت به طوری که سپاه عمر بن سعد آن را می‌شنیدند؛ لذا [[عزرة بن قیس]] از سپاه عمر بن سعد این سخن را شنید.
عباس برگشت و به سوی حسین {{ع}} دوید تا خبر را به او اطلاع دهد. در این [[زمان]] همراهان عباس ایستادند و برای [[سپاه]] [[عمر بن سعد]] [[خطبه]] خواندند... [[حبیب بن مظاهر]] به زهیر بن قین گفت: اگر مایلی با [[سپاه]] عمر بن سعد سخن بگو و اگر می‌خواهی من با آنها سخن می‌گویم؛ زهیر گفت: چون شما ابتدا این پیشنهاد را داده‌ای شما با آنان سخن بگو. حبیب بن مظاهر گفت: فردای [[قیامت]] بدترین [[قوم]] در نزد [[خدا]] آن قومی هستند که در حالی نزد خدا می‌روند که [[فرزندان]] پیامبرشان {{صل}} و [[خاندان]] و [[اهل]] بیتش {{عم}} و [[بندگان]] [[عابد]] این [[شهر]] را که در [[سحرگاهان]] به [[شب‌زنده‌داری]] می‌پردازند و بسیار خدا را یاد می‌کنند، را کشته‌اند. [[حبیب]] این را به زهیر بن قین گفت به طوری که سپاه عمر بن سعد آن را می‌شنیدند؛ لذا [[عزرة بن قیس]] از سپاه عمر بن سعد این سخن را شنید.


عزرة بن قیس به حبیب گفت: هر چه می‌توانی از خودت تعریف کن! زهیر گفت: خدا نفس او را [[پاکیزه]] گردانیده و او را [[هدایت]] کرده است، آی عزرة از خدا بترس، من [[خیرخواه]] شما هستم، آی عزرة تو را به خدا، مبادا از کسانی باشی که [[گمراهان]] را در کشتن [[نفوس]] [[پاک]] [[یاری]] می‌کنند! عزرة بن قیس گفت: آی زهیر! تو در نزد ما جزو [[پیروان]] اهل این [[بیت]] یعنی [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} نبوده‌ای، تو عثمانی بودی<ref>منشأ پیدایش اصطلاح عثمانی این بود که پس از قتل عثمان مسلمانان به دو دسته تقسیم شده بودند دسته‌ای عثمان و مظلوم و کشتن او را گناهی بزرگ تلقی کردند و علی {{ع}} را مسئول ریخته شدن خون عثمان دانسته‌اند، و دسته دیگر عثمان را مجرم و گناهکار شمرده و علی {{ع}} را مسئول خون عثمان نمی‌دانسته‌اند؛ از این‌رو به گروه اول عثمانی و به گروه دوم علوی می‌گفته‌اند.</ref>، حال چه شد که از [[حسین]] [[حمایت]] می‌کنی.
عزرة بن قیس به حبیب گفت: هر چه می‌توانی از خودت تعریف کن! زهیر گفت: خدا نفس او را [[پاکیزه]] گردانیده و او را [[هدایت]] کرده است، آی عزرة از خدا بترس، من [[خیرخواه]] شما هستم، آی عزرة تو را به خدا، مبادا از کسانی باشی که [[گمراهان]] را در کشتن [[نفوس]] [[پاک]] [[یاری]] می‌کنند! عزرة بن قیس گفت: آی زهیر! تو در نزد ما جزو [[پیروان]] اهل این [[بیت]] یعنی [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} نبوده‌ای، تو عثمانی بودی<ref>منشأ پیدایش اصطلاح عثمانی این بود که پس از قتل عثمان مسلمانان به دو دسته تقسیم شده بودند دسته‌ای عثمان و مظلوم و کشتن او را گناهی بزرگ تلقی کردند و علی {{ع}} را مسئول ریخته شدن خون عثمان دانسته‌اند، و دسته دیگر عثمان را مجرم و گناهکار شمرده و علی {{ع}} را مسئول خون عثمان نمی‌دانسته‌اند؛ از این‌رو به گروه اول عثمانی و به گروه دوم علوی می‌گفته‌اند.</ref>، حال چه شد که از [[حسین]] حمایت می‌کنی.


زهیر گفت: مگر نه این است که شما با موضع‌گیری فعلی‌ام فهمیدی من از آن [[اهل بیت]] هستم. والله من هرگز برای حسین [[نامه]] ننوشته‌ام و هیچگاه فرستاده‌ای را به سویش نفرستاده‌ام و به او [[وعده]] [[یاری]] نداده‌ام ولی شما [[نامه]] نوشتید، اما مسیر حرکت، من و او را به هم رسانیده است. وقتی [[حسین]] را دیدم به یاد [[رسول خدا]] {{صل}} و موقعیت حسین نزد او افتاده‌ام و فهمیدم او به طرف دشمنانش یعنی شماها می‌آید لذا عاقلانه دیده‌ام که او را یاری کنم و در [[حزب]] او باشم و جانم را پای [[جان]] او قرار دهم، تا بدین وسیله حق خدا و رسولش {{صل}} را که شما ضایع کرده‌اید مراعات کرده باشم.
زهیر گفت: مگر نه این است که شما با موضع‌گیری فعلی‌ام فهمیدی من از آن [[اهل بیت]] هستم. والله من هرگز برای حسین [[نامه]] ننوشته‌ام و هیچگاه فرستاده‌ای را به سویش نفرستاده‌ام و به او [[وعده]] [[یاری]] نداده‌ام ولی شما [[نامه]] نوشتید، اما مسیر حرکت، من و او را به هم رسانیده است. وقتی [[حسین]] را دیدم به یاد [[رسول خدا]] {{صل}} و موقعیت حسین نزد او افتاده‌ام و فهمیدم او به طرف دشمنانش یعنی شماها می‌آید لذا عاقلانه دیده‌ام که او را یاری کنم و در [[حزب]] او باشم و جانم را پای [[جان]] او قرار دهم، تا بدین وسیله حق خدا و رسولش {{صل}} را که شما ضایع کرده‌اید مراعات کرده باشم.
۱۱۴٬۴۷۵

ویرایش