←مقدمه
(←مقدمه) |
(←مقدمه) |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
در آغاز، [[اختلاف]] و انشقاقی که بین [[مسلمانان]] بعد از [[پیامبر]] پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث [[حاکمیت]] بود که اندکی [[اصحاب خاص]] و با [[اعتقاد]] [[قوی]] پیامبر اینها قائل به امامت و [[رهبری]] [[امیر المؤمنین]] بودند. | در آغاز، [[اختلاف]] و انشقاقی که بین [[مسلمانان]] بعد از [[پیامبر]] پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث [[حاکمیت]] بود که اندکی [[اصحاب خاص]] و با [[اعتقاد]] [[قوی]] پیامبر اینها قائل به امامت و [[رهبری]] [[امیر المؤمنین]] بودند. | ||
بخشی از [[انصار]]، قائل به [[خلافت]] [[سعد بن عباده انصاری]] که حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشیهای [[مهاجر]] یعنی [[بنی امیه]] و بنی ظهره، [[ابوبکر]] را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن [[وحدت]] [[زمان پیامبر]] مخدوش گردیده بود، اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر. | بخشی از [[انصار]]، قائل به [[خلافت]] [[سعد بن عباده انصاری]] که حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشیهای [[مهاجر]] یعنی [[بنی امیه]] و بنی ظهره، [[ابوبکر]] را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن [[وحدت]] [[زمان پیامبر]] مخدوش گردیده بود، | ||
اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر. | |||
==زمان خلیف دوم== | |||
{{همچنین|خلیفه دوم}} | |||
هر چه جلوتر آمد بخصوص در [[زمان خلیفه دوم]] [[فتوحات]] در [[پوشش]] [[گسترش دین اسلام]] در ممالک دیگر پدید آمد. میبینیم که ارزشهای [[جامعه]] هم رنگ میبازد یعنی در حاکمیت این [[غاصبان]] [[ارزشهای دینی]] [[تغییر]] پیدا میکند. [[مردم]] مادی میشوند، [[دنیا]] زده میشوند، اگر چه [[ظواهر دینی]] را انجام میدهند و رعایت میکنند. حالا اگر چه زمان خلیفه دوم این وضعیت عمدتا کلید خورد و پیش آمد ولی [[خلیفه]] سعی میکرد اینها خیلی ظهور و بروز پیدا نکند. خود خلیفه [[آدم]] [[ساده زیستی]] بود و [[اجازه]] هم نمیداد که حاکمانش بخواهند [[زندگی]] مرفهی داشته باشند، جز [[معاویه بن ابی سفیان]] که [[اجازه]] داد در برابر [[رومیان]] در [[شام]]، کاخ سبزی بسازد و توجیه [[معاویه]] را قبول کند که برای نشان دادن [[عزت اسلام]] لازم است ما چنان دبدبه و کبکبهای داشته باشیم. اما ظاهر قضیه [[ساده زیستی]] در [[زمان عمر]] وجود داشت ولی [[دنیاطلبی]] رواج پیدا کرد و خود [[خلیفه]] هم مروجش بود. شما ببینید زمانی که میخواهد [[مردم]] را بعد از شکستی که از [[ایرانیان]] در [[جنگ]] خورده بودند دوباره [[تشویق]] کند که به ایرانیان [[حمله]] ببرند - چون مردم ترسیده بودند برای اینکه اینها را تشجیع و تحریک کند- میگوید گنجهای خسروان [[ایران]] و سرزمینهای مرغوب [[عراق]] در [[انتظار]] شماست در حالی که سابقا نگاهشان به این بود که برای [[پیروزی اسلام]] یا [[شهادت]] [[راه خدا]] میرویم. ولی اینجا خلیفه چه میگوید؟ حسنیین شان میشود گنجها و سرزمینهای مرغوب. | |||
[[بیت المال]] زمان عمر تأسیس میشود در [[سال ۲۰ هجری]] در [[توزیع بیت المال]] [[تبعیضها]] رواداشته میشود. [[اختلافات]] [[نژادی]] و طبقاتی پدید میآید. [[عمر]] [[عرب]] را بر [[عجم]] ترجیح داد. در [[اعراب]] [[مهاجران]] را بر [[انصار]] [[برتری]] داد. در مهاجران قریشها را بر غیر [[قریش]]، در انصار هم اوسیها را بر خزرجیها، و لذا با این [[تبعیض]] و طبقهبندی به آنها [[حقوق]] میداد، مردم نسبت به هم بدبین میشدند. به جای اینکه بیایند سراغ خلیفه و او را بازخواست کنند که چرا بر خلاف [[سیره پیامبر]] داری توی مردم و [[مسلمانان]] تبعیض برقرار میکنی به هم بدبین شدند. [[اوسی]] و [[خزرجی]] دوباره مثل قبل [[اسلام]] با هم بد شدند، بین مهاجران آن یکدستی از بین رفت، انصار و مهاجران به هم بدبین شدند. یک چنین حالتی ایجاد شد، با این حال [[انحراف]] زاویهاش هنوز خیلی زیاد نشده بود. | [[بیت المال]] زمان عمر تأسیس میشود در [[سال ۲۰ هجری]] در [[توزیع بیت المال]] [[تبعیضها]] رواداشته میشود. [[اختلافات]] [[نژادی]] و طبقاتی پدید میآید. [[عمر]] [[عرب]] را بر [[عجم]] ترجیح داد. در [[اعراب]] [[مهاجران]] را بر [[انصار]] [[برتری]] داد. در مهاجران قریشها را بر غیر [[قریش]]، در انصار هم اوسیها را بر خزرجیها، و لذا با این [[تبعیض]] و طبقهبندی به آنها [[حقوق]] میداد، مردم نسبت به هم بدبین میشدند. به جای اینکه بیایند سراغ خلیفه و او را بازخواست کنند که چرا بر خلاف [[سیره پیامبر]] داری توی مردم و [[مسلمانان]] تبعیض برقرار میکنی به هم بدبین شدند. [[اوسی]] و [[خزرجی]] دوباره مثل قبل [[اسلام]] با هم بد شدند، بین مهاجران آن یکدستی از بین رفت، انصار و مهاجران به هم بدبین شدند. یک چنین حالتی ایجاد شد، با این حال [[انحراف]] زاویهاش هنوز خیلی زیاد نشده بود. | ||
وقتی [[خلیفه دوم]] [[ترور]] شد و شورایی تشکیل داد برای [[تعیین خلیفه]] سوم -که خود آن ماجرایی است و داستانها دارد- [[امیر المؤمنین]] یکی از [[انصار]] این شوراست، وقتی کاندیداها منحصر میشود به امیر المؤمنین و [[عثمان]]، ما میبینیم آنجا [[عبدالرحمن بن عوف]] که نقش بسیار تأثیرگزاری پیدا میکند که اگر با هر کدام از آنها [[بیعت]] کند او [[خلیفه]] خواهد بود. رو میکند به این دونفر و میگوید کدام یک حاضرید به نفع دیگری [[کنارهگیری]] کنید تا من با او بیعت کنم تا او خلیفه بشود. ما میبینیم امیر المؤمنین آنجا حاضر به کنار رفتن به نفع عثمان نیست، مدعی [[خلافت]] است و این جایگاه را از آن خودش میداند و میخواهد در آن جایگاه قرار گیرد. اما شرط [[عبدالرحمن بن عوف]] را نمیپذیرد، عبدالرحمن بن عوف میگوید به شرطی که مطابق [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش [[شیخین]] عمل کنید و حضرت روش شیخین را نمیپذیرد و [[حق]] هم همین است چون اینها باعث ایجاد [[بدعتها]] در [[دین]] شدند و فواصل نسبت به دوره [[پیامبر]] ایجاد شده، اگر حضرت [[تعهد]] کند به این روش عمل کند کار آنهادرست جلوه داده شده و صحه گذاشته میشود بر یک امر [[باطل]]؛ لذا به همین دلیل خلافت را از دست داد. | وقتی [[خلیفه دوم]] [[ترور]] شد و شورایی تشکیل داد برای [[تعیین خلیفه]] سوم -که خود آن ماجرایی است و داستانها دارد- [[امیر المؤمنین]] یکی از [[انصار]] این شوراست، وقتی کاندیداها منحصر میشود به امیر المؤمنین و [[عثمان]]، ما میبینیم آنجا [[عبدالرحمن بن عوف]] که نقش بسیار تأثیرگزاری پیدا میکند که اگر با هر کدام از آنها [[بیعت]] کند او [[خلیفه]] خواهد بود. رو میکند به این دونفر و میگوید کدام یک حاضرید به نفع دیگری [[کنارهگیری]] کنید تا من با او بیعت کنم تا او خلیفه بشود. ما میبینیم امیر المؤمنین آنجا حاضر به کنار رفتن به نفع عثمان نیست، مدعی [[خلافت]] است و این جایگاه را از آن خودش میداند و میخواهد در آن جایگاه قرار گیرد. اما شرط [[عبدالرحمن بن عوف]] را نمیپذیرد، عبدالرحمن بن عوف میگوید به شرطی که مطابق [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش [[شیخین]] عمل کنید و حضرت روش شیخین را نمیپذیرد و [[حق]] هم همین است چون اینها باعث ایجاد [[بدعتها]] در [[دین]] شدند و فواصل نسبت به دوره [[پیامبر]] ایجاد شده، اگر حضرت [[تعهد]] کند به این روش عمل کند کار آنهادرست جلوه داده شده و صحه گذاشته میشود بر یک امر [[باطل]]؛ لذا به همین دلیل خلافت را از دست داد. | ||
==پس از انقلاب بر خلیفه سوم== | |||
خلافت سوم را امیر المؤمنین از دست میدهد و اما وقتی [[انقلاب]] شد بر ضد عثمان و [[مردم]] ریختند عثمان را کشتند، مردم رو آوردند به امیر المؤمنین و [[اصرار]] میکردند که خلافت را بپذیرد حضرت [[استنکاف]] کردند نمیپذیرفتند خب دلیلش چیست؟ چرا آنجا در [[شورای انتصابی عمر]]، حضرت حاضر نیست از خلافت [[چشم]] بپوشد؟ میخواهد بماند در صحنه! ولی اینجا وقتی خود مردم [[هجوم]] گسترده آوردند و درخواست میکنند حضرت قبول نمیکنند! عقب عقب میرود به [[دیوار]] میخورد، از مردم اصرار از حضرت [[انکار]]، تا بعد به دلایلی و ایجاد تکلیفی که برای حضرت شد پذیرفت. حالا این سوال باید جواب داده شود که چرا حضرت اینجا [[خواست مردم]] را رد میکند، ولی در آن [[شورا]] حاضر نیست از [[خلافت]] [[چشم]] بچوشد؟ - این مقدمه مفصل برای پاسخ به این بود- بخاطر اینست که در طول خلافت [[دوازده]] سال و چند ماه [[عثمان]] زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره [[پیامبر]] و لذا [[امیر المؤمنین]] میدانست که این [[جامعه]] را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و [[سختی]] است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند. | خلافت سوم را امیر المؤمنین از دست میدهد و اما وقتی [[انقلاب]] شد بر ضد عثمان و [[مردم]] ریختند عثمان را کشتند، مردم رو آوردند به امیر المؤمنین و [[اصرار]] میکردند که خلافت را بپذیرد حضرت [[استنکاف]] کردند نمیپذیرفتند خب دلیلش چیست؟ چرا آنجا در [[شورای انتصابی عمر]]، حضرت حاضر نیست از خلافت [[چشم]] بپوشد؟ میخواهد بماند در صحنه! ولی اینجا وقتی خود مردم [[هجوم]] گسترده آوردند و درخواست میکنند حضرت قبول نمیکنند! عقب عقب میرود به [[دیوار]] میخورد، از مردم اصرار از حضرت [[انکار]]، تا بعد به دلایلی و ایجاد تکلیفی که برای حضرت شد پذیرفت. حالا این سوال باید جواب داده شود که چرا حضرت اینجا [[خواست مردم]] را رد میکند، ولی در آن [[شورا]] حاضر نیست از [[خلافت]] [[چشم]] بچوشد؟ - این مقدمه مفصل برای پاسخ به این بود- بخاطر اینست که در طول خلافت [[دوازده]] سال و چند ماه [[عثمان]] زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره [[پیامبر]] و لذا [[امیر المؤمنین]] میدانست که این [[جامعه]] را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و [[سختی]] است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند. | ||
امیر المؤمنین این وضعیت را [[پیش بینی]] کرده بود، [[مردم]] رو بازداشته بود از اینکه تن بدهند به [[خلافت عثمان]] تا این [[بلا]] سرشان نیاید. ولی مردم برخلاف هشدارهای امیر المؤمنین با عثمان [[بیعت]] کردند؛ لذا حضرت دیگر تکلیفی نداشت. حالا که همه چیز خراب شد، اوضاع و احوال [[سیاسی]] [[اجتماعی]] [[اقتصادی]] [[فرهنگی]] کاملا زیرورو شده، حالا بیایند سراغ حضرت؟ خرابش کردند تا بیاید درستش کند؟ منطقی نبود که حضرت بخواهد بپذیرد. حالا چه اتفاقی افتاده بود. عثمان اولین خلیفهای است که [[ساده زیستی]] و [[تظاهر]] به ساده زیستی را کنار گذاشت و [[رفاهطلبی]]، کاخ نشینی، [[تجملگرایی]] و [[اشرافیت]] را پیشه کرد و خوب {{متن حدیث|النّاسُ اميرالمؤمنين عَلي دينِ مُلُوكِهِمْ}}؛ وقتی خود خلیفه رو به اشرافی گری میآورد و [[تجملات]] و راحت [[زیستی]] را سرلوحه کار خود قرار میدهد، حاکمانش به سرعت از او [[تقلید]] میکنند و این میشود یک [[فرهنگ]] در جامعه. طبع [[انسان]] به [[رفاه]] و [[لذت]] میل دارد، وقتی خود خلیفه، نفر اول عالم [[اسلام]] میآید یک راه را باز میکند –آن کس که در جای [[پیغمبر]] نشسته - معلوم است که این یک فرهنگ خواهد شد. این نکته اول؛ نکته دوم اینکه عثمان [[خویشاوندسالاری]] را باب کرد [[خویشان]] خود از [[بنی امیه]] را روی کار آورد به شدت [[تعصب]] روی کسان و بستگان خود داشت حالا اینها چه کسانی بودند؟ آیا افراد [[توانمند]] بودند؟ آیا مثلا آدمهای توانمند و به [[درد]] بخوری بودند؟ خیر. همان افراد بدسابقه و کسانی که در [[عهد]] [[رسالت پیامبر]] تا [[زمان]] [[فتح مکه]] جزء [[دشمنان]] سخت [[اسلام]] بودند، حتی بعضی از اینها توسط [[پیامبر]] محکوم به [[اعدام]] بودند. مثل [[مروان حکم]] - پسرعموی [[عثمان]]- و [[عبدالله بن سعد بن ابیسرح]] - [[برادر]] رضاعی عثمان- که محکوم به اعدام بود توسط پیامبر، شد [[فرمانروای مصر]]. ولید [[ابن عقبه ابن ابی معیط]] - برادر [[مادری]] عثمان - که این فرد را [[قرآن]] [[فاسق]] خوانده بود، [[آیه نبأ]] در رد او نازل شده بود او میشود [[فرمانروای کوفه]]. امثال اینها. اما خلفای پیشین - [[ابوبکر]] و [[عمر]] - از بستگان و حتی قبائل خود به کسی [[مسئولیت]] ندادند. این [[طلحه]] [[آدم]] با سابقه و [[توانمندی]] بود. خب برادر زاده ابوبکر بود، ولی ابوبکر به او [[پست]] نداد که اگر هم میداد کسی اعتراضی نمیکرد. [[صحابی پیامبر]] بود. عمر هم به [[قبیله]] خودش [[بنی عدی]] هیچ مسئولیتی نداد. یک فرد از این قبیله نمیبینید که در [[زمان عمر]] [[پستی]] داشته باشد. ولی عثمان که روی کار آمد [[بنی امیه]] و [[خویشان]] خود را مسلط بر امور [[مسلمانان]] کرد- این دومین ایراد-. | امیر المؤمنین این وضعیت را [[پیش بینی]] کرده بود، [[مردم]] رو بازداشته بود از اینکه تن بدهند به [[خلافت عثمان]] تا این [[بلا]] سرشان نیاید. ولی مردم برخلاف هشدارهای امیر المؤمنین با عثمان [[بیعت]] کردند؛ لذا حضرت دیگر تکلیفی نداشت. حالا که همه چیز خراب شد، اوضاع و احوال [[سیاسی]] [[اجتماعی]] [[اقتصادی]] [[فرهنگی]] کاملا زیرورو شده، حالا بیایند سراغ حضرت؟ خرابش کردند تا بیاید درستش کند؟ منطقی نبود که حضرت بخواهد بپذیرد. حالا چه اتفاقی افتاده بود. عثمان اولین خلیفهای است که [[ساده زیستی]] و [[تظاهر]] به ساده زیستی را کنار گذاشت و [[رفاهطلبی]]، کاخ نشینی، [[تجملگرایی]] و [[اشرافیت]] را پیشه کرد و خوب {{متن حدیث|النّاسُ اميرالمؤمنين عَلي دينِ مُلُوكِهِمْ}}؛ وقتی خود خلیفه رو به اشرافی گری میآورد و [[تجملات]] و راحت [[زیستی]] را سرلوحه کار خود قرار میدهد، حاکمانش به سرعت از او [[تقلید]] میکنند و این میشود یک [[فرهنگ]] در جامعه. طبع [[انسان]] به [[رفاه]] و [[لذت]] میل دارد، وقتی خود خلیفه، نفر اول عالم [[اسلام]] میآید یک راه را باز میکند –آن کس که در جای [[پیغمبر]] نشسته - معلوم است که این یک فرهنگ خواهد شد. این نکته اول؛ نکته دوم اینکه عثمان [[خویشاوندسالاری]] را باب کرد [[خویشان]] خود از [[بنی امیه]] را روی کار آورد به شدت [[تعصب]] روی کسان و بستگان خود داشت حالا اینها چه کسانی بودند؟ آیا افراد [[توانمند]] بودند؟ آیا مثلا آدمهای توانمند و به [[درد]] بخوری بودند؟ خیر. همان افراد بدسابقه و کسانی که در [[عهد]] [[رسالت پیامبر]] تا [[زمان]] [[فتح مکه]] جزء [[دشمنان]] سخت [[اسلام]] بودند، حتی بعضی از اینها توسط [[پیامبر]] محکوم به [[اعدام]] بودند. مثل [[مروان حکم]] - پسرعموی [[عثمان]]- و [[عبدالله بن سعد بن ابیسرح]] - [[برادر]] رضاعی عثمان- که محکوم به اعدام بود توسط پیامبر، شد [[فرمانروای مصر]]. ولید [[ابن عقبه ابن ابی معیط]] - برادر [[مادری]] عثمان - که این فرد را [[قرآن]] [[فاسق]] خوانده بود، [[آیه نبأ]] در رد او نازل شده بود او میشود [[فرمانروای کوفه]]. امثال اینها. اما خلفای پیشین - [[ابوبکر]] و [[عمر]] - از بستگان و حتی قبائل خود به کسی [[مسئولیت]] ندادند. این [[طلحه]] [[آدم]] با سابقه و [[توانمندی]] بود. خب برادر زاده ابوبکر بود، ولی ابوبکر به او [[پست]] نداد که اگر هم میداد کسی اعتراضی نمیکرد. [[صحابی پیامبر]] بود. عمر هم به [[قبیله]] خودش [[بنی عدی]] هیچ مسئولیتی نداد. یک فرد از این قبیله نمیبینید که در [[زمان عمر]] [[پستی]] داشته باشد. ولی عثمان که روی کار آمد [[بنی امیه]] و [[خویشان]] خود را مسلط بر امور [[مسلمانان]] کرد- این دومین ایراد-. |