←خطبه حضرت فاطمه در مسجد پیامبر {{صل}}
(←پانویس) |
|||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
== خطبه [[حضرت فاطمه]] در [[مسجد پیامبر]] {{صل}}== | == خطبه [[حضرت فاطمه]] در [[مسجد پیامبر]] {{صل}}== | ||
زمانی که [[حکومت]] غاصب | زمانی که [[حکومت]] غاصب تصمیم گرفت [[فاطمه]] را از [[فدک]] [[محروم]] سازد و این خبر به گوش [[زهرای مرضیه]] {{س}} رسید، تصمیم گرفت رهسپار [[مسجد پیامبر]] شده و با ایراد خطابهای مهم در جمع [[مردم]]، مظلومیت خویش را [[اعلان]] دارد، این خبر در [[مدینه]] پیچید که پاره تن و گل رخشنده [[نبیّ اکرم]] {{صل}} قصد دارد در مسجد پدر در جمع مردم، سخن بگوید مدینه از شنیدن این خبر به خود لرزید و مردم در مسجد گرد آمدند تا به سخنان مهم [[زهرا]] گوش بسپارند. | ||
"عبد الله بن حسن"، از پدران بزرگوارش {{عم}} نمایی از این [[خطابه]] را [[روایت]] کرده و میگوید: هنگامی که [[ابوبکر]] و [[عمر]] با [[هماهنگی]] تصمیم گرفتند فاطمه {{س}} را از فدک محروم سازند و این خبر به آن مخدّره رسید، روسری بر سر افکند و چادر به تن نمود و به اتفاق جمعی از خدمتگزاران خود و [[زنان]] [[بنی هاشم]] رهسپار مسجد شد، از فرط [[ناراحتی]] دامن چادرش به پای مبارکش میپیچید، به گونهای راه میرفت که گویی [[رسول خدا]] {{صل}} گام بر میدارد و بر ابوبکر که در جمع عدّهای از [[مهاجر]] و [[انصار]] و دیگر [[مسلمانان]] قرار داشت، وارد شد. به [[احترام]] فاطمه {{س}} پردهای میان زنان و مردان در مسجد کشیده شد و آن بزرگ بانو پشت پرده قرار گرفت وقتی نشست آهی سوزان از ژرفای [[دل]] دردمندش برکشید که همه به [[گریه]] افتادند و مجلس به لرزه درآمد، دخت گرامی [[رسول اکرم]] {{صل}} لحظهای درنگ کرد تا گریه و [[شیون]] و [[جوش]] و [[خروش]] مردم فرونشست، سپس با [[حمد]] و [[ستایش خدا]] و نثار [[درود]] و [[سلام]] به روان [[پاک]] [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} آغاز سخن کرد، بار دیگر مردم به گریه درآمدند، پس از آنکه آرام گرفتند، مجدّدا سخن خویش را آغاز نمود و فرمود: | "عبد الله بن حسن"، از پدران بزرگوارش {{عم}} نمایی از این [[خطابه]] را [[روایت]] کرده و میگوید: هنگامی که [[ابوبکر]] و [[عمر]] با [[هماهنگی]] تصمیم گرفتند فاطمه {{س}} را از فدک محروم سازند و این خبر به آن مخدّره رسید، روسری بر سر افکند و چادر به تن نمود و به اتفاق جمعی از خدمتگزاران خود و [[زنان]] [[بنی هاشم]] رهسپار مسجد شد، از فرط [[ناراحتی]] دامن چادرش به پای مبارکش میپیچید، به گونهای راه میرفت که گویی [[رسول خدا]] {{صل}} گام بر میدارد و بر ابوبکر که در جمع عدّهای از [[مهاجر]] و [[انصار]] و دیگر [[مسلمانان]] قرار داشت، وارد شد. به [[احترام]] فاطمه {{س}} پردهای میان زنان و مردان در مسجد کشیده شد و آن بزرگ بانو پشت پرده قرار گرفت وقتی نشست آهی سوزان از ژرفای [[دل]] دردمندش برکشید که همه به [[گریه]] افتادند و مجلس به لرزه درآمد، دخت گرامی [[رسول اکرم]] {{صل}} لحظهای درنگ کرد تا گریه و [[شیون]] و [[جوش]] و [[خروش]] مردم فرونشست، سپس با [[حمد]] و [[ستایش خدا]] و نثار [[درود]] و [[سلام]] به روان [[پاک]] [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} آغاز سخن کرد، بار دیگر مردم به گریه درآمدند، پس از آنکه آرام گرفتند، مجدّدا سخن خویش را آغاز نمود و فرمود: | ||
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
حضرت سخنان خود را به پایان برد و به روشنترین شکل ممکن [[حقیقت]] را در آن آشکار ساخت و از [[خلیفه]] پاسخ خواست و با [[دلایل]] و [[براهین]] دندانشکن و [[استوار]]، طرحهای خلیفه را فاش و نقش بر آب ساخت و به بیان [[فضایل]] و [[کمالات]] [[شایسته]] خلیفه [[واقعی]] [[اسلام]] پرداخت و بدینسان، فضا متشنّج شد و [[افکار عمومی]] به [[سود]] [[فاطمه]] و به سمت و سوی آن بانو متوجه شد و [[ابوبکر]] را در تنگنا و بنبستی بسیار دشوار قرار داد. | حضرت سخنان خود را به پایان برد و به روشنترین شکل ممکن [[حقیقت]] را در آن آشکار ساخت و از [[خلیفه]] پاسخ خواست و با [[دلایل]] و [[براهین]] دندانشکن و [[استوار]]، طرحهای خلیفه را فاش و نقش بر آب ساخت و به بیان [[فضایل]] و [[کمالات]] [[شایسته]] خلیفه [[واقعی]] [[اسلام]] پرداخت و بدینسان، فضا متشنّج شد و [[افکار عمومی]] به [[سود]] [[فاطمه]] و به سمت و سوی آن بانو متوجه شد و [[ابوبکر]] را در تنگنا و بنبستی بسیار دشوار قرار داد. | ||
[[ابن ابی الحدید]] میگوید: از ابن فارقی، مدرّس مدرسه الغربیه [[بغداد]] پرسیدم: مگر فاطمه در سخنانش [[راستگو]] نبود؟ پاسخ داد: چرا، قطعا راستگو بود، گفتم: اگر اینگونه است پس چرا ابوبکر حقش را به وی برنگرداند، او لبخندی زد و با سخنی دلپذیر و [[پسندیده]] گفت: اگر خلیفه به مجرد ادعای زهرا، [[فدک]] را امروز به او میداد [[بیم]] داشت فردا [[خلافت]] را برای همسرش [[امیر المؤمنین]] مطالبه کند و خلیفه را از [[مسند]] خلافت به زیر بکشد؛ زیرا [[خلیفه]] [[اعتقاد]] [[راسخ]] داشت که زهرا {{س}} در هرچه ادعا کند، صادقانه سخن میگوید و نیازی به [[گواه]] و [[شاهد]] ندارد، بنابراین، [[عذر]] خلیفه پذیرفتنی نبود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۸۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] | [[ابن ابی الحدید]] میگوید: از ابن فارقی، مدرّس مدرسه الغربیه [[بغداد]] پرسیدم: مگر فاطمه در سخنانش [[راستگو]] نبود؟ پاسخ داد: چرا، قطعا راستگو بود، گفتم: اگر اینگونه است پس چرا ابوبکر حقش را به وی برنگرداند، او لبخندی زد و با سخنی دلپذیر و [[پسندیده]] گفت: اگر خلیفه به مجرد ادعای زهرا، [[فدک]] را امروز به او میداد [[بیم]] داشت فردا [[خلافت]] را برای همسرش [[امیر المؤمنین]] مطالبه کند و خلیفه را از [[مسند]] خلافت به زیر بکشد؛ زیرا [[خلیفه]] [[اعتقاد]] [[راسخ]] داشت که زهرا {{س}} در هرچه ادعا کند، صادقانه سخن میگوید و نیازی به [[گواه]] و [[شاهد]] ندارد، بنابراین، [[عذر]] خلیفه پذیرفتنی نبود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۸۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۳]]، ص ۱۷۷.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |