بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
[[عبدالله بن عمر]] گفت: «نه به خدا سوگند! [[خداوند]] هرگز فرزند [[دختر رسول خدا]]{{صل}} را در اشتباه نمیگذارد و هرگز یزید بن معاویه ـ که خدا لعنتش کند ـ با تویی که [[پاک]] و برگزیده [[خاندان]] [[پیامبری]]، در امر [[خلافت]] هم پایه نیست، ولی میترسم که این چهره زیبای تو را آماج شمشیرهای خود قرار داده و از این [[امت]] برخوردی را که انتظارش را نداری ببینی. پس با ما به [[مدینه]] برگرد و اگر [[دوست]] نداشتی که [[بیعت]] کنی، هرگز بیعت مکن ولی در خانهات بنشین (و [[پرچم]] [[مخالفت]] بلند نکن!)». | [[عبدالله بن عمر]] گفت: «نه به خدا سوگند! [[خداوند]] هرگز فرزند [[دختر رسول خدا]]{{صل}} را در اشتباه نمیگذارد و هرگز یزید بن معاویه ـ که خدا لعنتش کند ـ با تویی که [[پاک]] و برگزیده [[خاندان]] [[پیامبری]]، در امر [[خلافت]] هم پایه نیست، ولی میترسم که این چهره زیبای تو را آماج شمشیرهای خود قرار داده و از این [[امت]] برخوردی را که انتظارش را نداری ببینی. پس با ما به [[مدینه]] برگرد و اگر [[دوست]] نداشتی که [[بیعت]] کنی، هرگز بیعت مکن ولی در خانهات بنشین (و [[پرچم]] [[مخالفت]] بلند نکن!)». | ||
[[امام]]{{ع}} فرمود: «هیهات! ای فرزند [[عمر]]! این گروه مرا رها نخواهند کرد هر چند مرا بر [[حق]] دانند و اگر هم مرا بر حق ندانند باز رهایم نخواهند کرد تا به [[اکراه]] هم شده بیعت نمایم یا مرا به [[قتل]] رسانند. ای عبدالله بن عمر! آیا نمیدانی از نشانههای [[پستی]] [[دنیا]] نزد خدا این است که سر «[[یحیی بن زکریا]]» را برای [[زن]] بدکارهای از [[زنان]] [[بنی اسرائیل]] بردند با این که سر بریده علیه آنان به روشنی سخن میگفت؟! ای اباعبدالرحمن آیا نمیدانی که [[قوم بنیاسرائیل]] از طلوع فجر تا | [[امام]]{{ع}} فرمود: «هیهات! ای فرزند [[عمر]]! این گروه مرا رها نخواهند کرد هر چند مرا بر [[حق]] دانند و اگر هم مرا بر حق ندانند باز رهایم نخواهند کرد تا به [[اکراه]] هم شده بیعت نمایم یا مرا به [[قتل]] رسانند. ای عبدالله بن عمر! آیا نمیدانی از نشانههای [[پستی]] [[دنیا]] نزد خدا این است که سر «[[یحیی بن زکریا]]» را برای [[زن]] بدکارهای از [[زنان]] [[بنی اسرائیل]] بردند با این که سر بریده علیه آنان به روشنی سخن میگفت؟! ای اباعبدالرحمن آیا نمیدانی که [[قوم بنیاسرائیل]] از طلوع فجر تا طلوع [[آفتاب]] هفتاد [[پیامبر]] را میکشتند آنگاه (با خیالی آسوده) در بازارها نشسته و به [[خرید و فروش]] میپرداختند آن چنان که گویی هیچ کار خلافی مرتکب نشدهاند؟! خداوند نیز در کیفرشان [[شتاب]] نفرمود تا آنکه پس از فرصتی، آنان را با [[صلابت]] و [[قدرت]] به [[کیفر]] رساند (و درهم کوبید). ای اباعبدالرحمن! از [[خدا]] بترس! و دست از [[یاری]] من بر مدار... . ای فرزند [[عمر]]! اگر برای تو [[همراهی]] با من دشوار و سنگین است، پس معذور و مرخصی! ولی... از این گروه کناره بگیر و در [[بیعت]] [[شتاب]] مکن تا ببینی کار به کجا میانجامد!»<ref>{{متن حدیث|هَيْهَاتَ يَا بْنَ عُمَرَ! إِنَّ الْقَوْمَ لَا يَتْرُكُونِي وَ إِنْ أَصَابُونِي، وَ إِنْ لَمْ يُصِيبُونِي فَلَا يَزَالُونَ حَتَّى أُبَايِعَ وَ أَنَا كَارِهٌ، أَوْ يَقْتُلُونِي، أَ مَا تَعْلَمُ يَا عَبْدَ اللهِ! أَنَّ مِنْ هَوَانِ هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى اللهِ تَعَالَى أَنَّهُ أُتِيَ بِرَأْسِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا{{ع}} إِلَى بَغِيَّةٍ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ الرَّأْسُ يَنْطِقُ بِالْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ؟! أَ مَا تَعْلَمُ أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ! أَنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ يَبِيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كُلُّهُمْ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً، فَلَمْ يُعَجِّلِ اللهُ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ؛ إِتَّقِ اللهَ أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، وَ لَا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي وَ اذْكُرْنِي فِي صَلَاتِكَ... يَا ابْنَ عُمَرَ! فَإِنْ كَانَ الْخُرُوجُ مَعِي مِمَّا يَصْعَبُ عَلَيْكَ وَ يَثْقُلُ فَأَنْتَ فِي أَوْسَعِ الْعُذْرِ، وَ لَكِنْ... إِجْلِسْ عَنِ الْقَوْمِ، وَ لَا تَعْجَلْ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ حَتَّى تَعْلَمَ إِلَى مَا تَؤُولُ الْأُمُورُ}}</ref>. | ||
سپس [[امام]]{{ع}} رو به [[عبدالله بن عباس]] کرد و فرمود: «ای [[ابن عباس]]! تو پسرعموی پدر منی و از آن [[زمان]] که تو را شناختم همواره، به خیر و [[نیکی]] [[فرمان]] میدادی؛ تو با پدرم ([[امیرمؤمنان]]{{ع}}) همراه بودهای و از بیان گفتار درست، نزد او نیز ـ به هنگام [[مشورت]] ـ دریغ نمیورزیدی. آن حضرت با تو مشورت میکرد و تو نیز سخن صحیح و درست را بیان میکردی. پس در پناه و حمایت [[خداوند]] به [[مدینه]] برو و خبرها و گزارشها را از من پنهان مکن. من در این حرم امن الهی میمانم و تا آنگاه که مردمش مرا [[دوست]] داشته و یاریم کنند، خواهم ماند و هر گاه مرا رها کنند (و [[احساس]] کنم [[امنیت]] [[حرم]] در خطر میافتد) به جای دیگر خواهم رفت و به سخن ابراهیم{{ع}} ـ آنگاه که در [[آتش]] افکنده شد ـ پناه میبرم که گفت: {{متن حدیث|حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ}}؛ «[[خدا]] مرا کافی است و او بهترین حامی من است». در نتیجه، آتش بر او سرد و سالم گردید». در این هنگام [[ابن عباس]] و [[ابن عمر]] هر دو به شدت گریستند و [[امام]]{{ع}} نیز برای مدتی با آنها گریست؛ سپس با آن دو خداحافظی کرد و [[عبدالله بن عمر]] و ابن عباس رهسپار [[مدینه]] شدند<ref>{{متن حدیث|يَا بْنَ عَبَّاسٍ! إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ وَالِدِي، وَ لَمْ تَزَلْ تَأْمُرُ بِالْخَيْرِ مُنْذُ عَرَفْتُكَ، وَ كُنْتَ مَعَ وَالِدِي تُشِيرُ عَلَيْهِ بِمَا فِيهِ الرَّشَادُ، وَ قَدْ كَانَ يَسْتَنْصِحُكَ وَ يَسْتَشِيرُكَ فَتُشِيرُ عَلَيْهِ بِالصَّوَابِ، فَامْضِ إِلَى الْمَدِينَةِ فِي حِفْظِ اللهِ وَ كَلَائِهِ، وَ لَا يَخْفَى عَلَيَّ شَيْءٌ مِنْ أَخْبَارِكَ، فَإِنِّي مُسْتَوْطِنٌ هَذَا الْحَرَمَ، وَ مُقِيمٌ فِيهِ أَبَداً مَا رَأَيْتُ أَهْلَهُ يُحِبُّونِي، وَ يَنْصُرُونِي فَإِذُا هُمْ خَذَلُونِي اسْتَبْدَلْتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَ اسْتَعْصَمْتُ بِالْكَلِمَةِ الَّتِي قَالَهَا إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ{{ع}} يَوْمَ أُلْقِيَ فِي النَّارِ: (حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ) فَكَانَتِ النَّارُ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً}}. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۸- ۴۴؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۹۰- ۱۹۳.</ref>. | سپس [[امام]]{{ع}} رو به [[عبدالله بن عباس]] کرد و فرمود: «ای [[ابن عباس]]! تو پسرعموی پدر منی و از آن [[زمان]] که تو را شناختم همواره، به خیر و [[نیکی]] [[فرمان]] میدادی؛ تو با پدرم ([[امیرمؤمنان]]{{ع}}) همراه بودهای و از بیان گفتار درست، نزد او نیز ـ به هنگام [[مشورت]] ـ دریغ نمیورزیدی. آن حضرت با تو مشورت میکرد و تو نیز سخن صحیح و درست را بیان میکردی. پس در پناه و حمایت [[خداوند]] به [[مدینه]] برو و خبرها و گزارشها را از من پنهان مکن. من در این حرم امن الهی میمانم و تا آنگاه که مردمش مرا [[دوست]] داشته و یاریم کنند، خواهم ماند و هر گاه مرا رها کنند (و [[احساس]] کنم [[امنیت]] [[حرم]] در خطر میافتد) به جای دیگر خواهم رفت و به سخن ابراهیم{{ع}} ـ آنگاه که در [[آتش]] افکنده شد ـ پناه میبرم که گفت: {{متن حدیث|حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ}}؛ «[[خدا]] مرا کافی است و او بهترین حامی من است». در نتیجه، آتش بر او سرد و سالم گردید». در این هنگام [[ابن عباس]] و [[ابن عمر]] هر دو به شدت گریستند و [[امام]]{{ع}} نیز برای مدتی با آنها گریست؛ سپس با آن دو خداحافظی کرد و [[عبدالله بن عمر]] و ابن عباس رهسپار [[مدینه]] شدند<ref>{{متن حدیث|يَا بْنَ عَبَّاسٍ! إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ وَالِدِي، وَ لَمْ تَزَلْ تَأْمُرُ بِالْخَيْرِ مُنْذُ عَرَفْتُكَ، وَ كُنْتَ مَعَ وَالِدِي تُشِيرُ عَلَيْهِ بِمَا فِيهِ الرَّشَادُ، وَ قَدْ كَانَ يَسْتَنْصِحُكَ وَ يَسْتَشِيرُكَ فَتُشِيرُ عَلَيْهِ بِالصَّوَابِ، فَامْضِ إِلَى الْمَدِينَةِ فِي حِفْظِ اللهِ وَ كَلَائِهِ، وَ لَا يَخْفَى عَلَيَّ شَيْءٌ مِنْ أَخْبَارِكَ، فَإِنِّي مُسْتَوْطِنٌ هَذَا الْحَرَمَ، وَ مُقِيمٌ فِيهِ أَبَداً مَا رَأَيْتُ أَهْلَهُ يُحِبُّونِي، وَ يَنْصُرُونِي فَإِذُا هُمْ خَذَلُونِي اسْتَبْدَلْتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَ اسْتَعْصَمْتُ بِالْكَلِمَةِ الَّتِي قَالَهَا إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ{{ع}} يَوْمَ أُلْقِيَ فِي النَّارِ: (حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ) فَكَانَتِ النَّارُ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً}}. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۸- ۴۴؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۹۰- ۱۹۳.</ref>. |