بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
وی و دیگر [[مردم]] بنی عدی در [[صفین]] نیز حضوری چشمگیر داشت. او در این جنگ و پیش از آغاز [[نبرد]]، به [[امام علی]]{{ع}}عرضه داشت: «ای [[امیرالمؤمنین]]؛ ما [[اهل]] جنگیم، به تحقیق ما را آزمودهاند و تعداد زیادی از [[عشیره]] و [[خاندان]] با ما هستند و ما از نظر و [[رأی]] [[تجربه]] شده بهرهمندیم و استقامتی [[ستوده]] شده داریم، ما منقاد و [[مطیع]] شماییم، بدرخشی ما نیز در پرتو شما میدرخشیم و اگر دست از جنگ بشویی ما نیز چنین خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با [[جان]] و [[دل]] انجام خواهیم داد»<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>. [[امام]]{{ع}} به [[حجر بن عدی]] فرمود: «آیا تمام [[قوم]] و [[طایفه]] ات همانند تو نظر دارند؟ [[حجر]] گفت: آنچه من از ایشان جز نیکویی و [[حُسن]] چیز دیگری ندیده ام. دست من به [[نمایندگی]] از ایشان برای [[اطاعت]] و شنیدن [[فرمان]] شما به سوی تان دراز شده است». امام{{ع}} نیز برای ایشان [[دعای خیر]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref> امام علی{{ع}} در این جنگ حجر بن عدی را به [[فرماندهی]] [[قبیله کنده]]<ref>بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. (یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.)</ref>و به قول [[نصر بن مزاحم]] فرماندهی نیروهای کنده، حضرموت، [[قضاعه]] و [[مهره]] [[منصوب]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۲۰۴-۲۰۶؛ امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ اسلامی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.</ref>. با آغاز [[نبرد صفین]] او در به میدان همآورد طلبان [[سپاه معاویه]] به میدان رفت و رشادتهای بسیار برخی از آنان را به خاک [[هلاکت]] انداخت<ref>ر.ک: شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۴.</ref>. | وی و دیگر [[مردم]] بنی عدی در [[صفین]] نیز حضوری چشمگیر داشت. او در این جنگ و پیش از آغاز [[نبرد]]، به [[امام علی]]{{ع}}عرضه داشت: «ای [[امیرالمؤمنین]]؛ ما [[اهل]] جنگیم، به تحقیق ما را آزمودهاند و تعداد زیادی از [[عشیره]] و [[خاندان]] با ما هستند و ما از نظر و [[رأی]] [[تجربه]] شده بهرهمندیم و استقامتی [[ستوده]] شده داریم، ما منقاد و [[مطیع]] شماییم، بدرخشی ما نیز در پرتو شما میدرخشیم و اگر دست از جنگ بشویی ما نیز چنین خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با [[جان]] و [[دل]] انجام خواهیم داد»<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>. [[امام]]{{ع}} به [[حجر بن عدی]] فرمود: «آیا تمام [[قوم]] و [[طایفه]] ات همانند تو نظر دارند؟ [[حجر]] گفت: آنچه من از ایشان جز نیکویی و [[حُسن]] چیز دیگری ندیده ام. دست من به [[نمایندگی]] از ایشان برای [[اطاعت]] و شنیدن [[فرمان]] شما به سوی تان دراز شده است». امام{{ع}} نیز برای ایشان [[دعای خیر]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref> امام علی{{ع}} در این جنگ حجر بن عدی را به [[فرماندهی]] [[قبیله کنده]]<ref>بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. (یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.)</ref>و به قول [[نصر بن مزاحم]] فرماندهی نیروهای کنده، حضرموت، [[قضاعه]] و [[مهره]] [[منصوب]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۲۰۴-۲۰۶؛ امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ اسلامی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.</ref>. با آغاز [[نبرد صفین]] او در به میدان همآورد طلبان [[سپاه معاویه]] به میدان رفت و رشادتهای بسیار برخی از آنان را به خاک [[هلاکت]] انداخت<ref>ر.ک: شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۴.</ref>. | ||
[[اشعث بن قیس]] نیز از دیگر جبلهایهای حاضر در صفین بود که همراه با [[مالک اشتر]] [[نخعی]] در آزادسازی [[شریعه]] [[فرات]] نقش مهمی ایفا کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).</ref>. اشعث بن قیس در صفین با عملکرد ضد و نقیض خود موجب شد تا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} تصمیم به عزلش از [[ریاست]] [[قوم]] کنده و واگذاری [[پرچم]] او به [[حسان بن مخدوج]] بگیرد. اما به درخواست بزرگان و [[بیم]] از [[تفرقه]] و [[اختلاف]]، بار دیگر آن را به اشعث بازگرداند<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۳۷-۱۳۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۶۸.</ref>و او را به [[فرماندهی]] جناح راست [[لشکر]] خود برگزیند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰.</ref>. [[اشعث بن قیس]] در یکی از [[مواقف]] [[جنگ]]، با [[هماهنگی]] کامل با [[عمرو بن عاص]]<ref>عمرو بن عاص در پاسخ به معاویة بن ابوسفیان که از او خواسته بود تا چاره ای بیندیشد از هماهنگیهای به عمل آمده با اشعث بن قیس گفت و با این سخن که ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب دادهایم و آنها منتظر چنین حیلهای هستند. «(نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۵۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲) از او خواست که قرآنها را بر سر نیزه کنند.</ref>، پس از یک [[روز]] [[نبرد]] خونین، در جمع [[مردم]] [[قبیله]] خود به [[سخنرانی]] پرداخت و ادامه جنگ را موجب نابودی [[عرب]] برشمرد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲.</ref> عمرو بن عاص نیز فوراً دستور به بر سر نیزهها قرآنها داد و آنها را در برابر [[لشکر علی]]{{ع}} برافراشتند. در پی این [[حرکت]]، اشعث بن قیس [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} رفت و با [[تهدید]] ایشان را از ادامه جنگ بازداشته مجبور به پذیرش [[حکمیت]] کرد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.</ref>. بدین ترتیب علی{{ع}}، مجبور به توقف جنگ شد و [[مالک اشتر]] از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا [[پیروزی]] باقی مانده بود ـ نزد خود خواند. پس از توقف [[جنگ]]، [[اشعث بن قیس]] شادمانه به استقبال معاویه رفت و گفت: «خواهش شما را [[اجابت]] کردم و جنگ را متوقف نمودم»<ref>ابن اعثم کوفی الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۸۳..</ref>-<ref>محمد تقی افشار، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.</ref> همچنین با [[اصرار]] اشعث، علی{{ع}} مجبور به پذیرش [[حکمیت]] [[ابوموسی]] شده، او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و بدین ترتیب، به مدت یک سال، [[پیمان]] صلحی تحت شرایطی خاص تنظیم گردید<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر. ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref> که اشعث بن قیس از [[شهود]] و [[امضا]] کنندگان آن بودند<ref>عمر بن احمد ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. به هنگام انعقاد این [[صلح نامه]]، با [[اعتراض]] [[عمرو بن عاص]] -[[نماینده]] معاویه- و با اصرار اشعث، [[لقب]]» [[امیرالمؤمنین]] «از کنار نام [[مبارک]] [[امام علی]]{{ع}} حذف گردید<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۲.</ref>. پس از امضاء این [[قرارداد]]، اشعث آن را به هر دو [[لشکر]] نشان داده، مفاد این [[عهدنامه]] را برای شان قرائت نمود<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. | [[اشعث بن قیس]] نیز از دیگر جبلهایهای حاضر در صفین بود که همراه با [[مالک اشتر]] [[نخعی]] در آزادسازی [[شریعه]] [[فرات]] نقش مهمی ایفا کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).</ref>. اشعث بن قیس در صفین با عملکرد ضد و نقیض خود موجب شد تا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} تصمیم به عزلش از [[ریاست]] [[قوم]] کنده و واگذاری [[پرچم]] او به [[حسان بن مخدوج]] بگیرد. اما به درخواست بزرگان و [[بیم]] از [[تفرقه]] و [[اختلاف]]، بار دیگر آن را به اشعث بازگرداند<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۳۷-۱۳۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۶۸.</ref> و او را به [[فرماندهی]] جناح راست [[لشکر]] خود برگزیند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰.</ref>. [[اشعث بن قیس]] در یکی از [[مواقف]] [[جنگ]]، با [[هماهنگی]] کامل با [[عمرو بن عاص]]<ref>عمرو بن عاص در پاسخ به معاویة بن ابوسفیان که از او خواسته بود تا چاره ای بیندیشد از هماهنگیهای به عمل آمده با اشعث بن قیس گفت و با این سخن که ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب دادهایم و آنها منتظر چنین حیلهای هستند. «(نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۵۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲) از او خواست که قرآنها را بر سر نیزه کنند.</ref>، پس از یک [[روز]] [[نبرد]] خونین، در جمع [[مردم]] [[قبیله]] خود به [[سخنرانی]] پرداخت و ادامه جنگ را موجب نابودی [[عرب]] برشمرد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲.</ref> عمرو بن عاص نیز فوراً دستور به بر سر نیزهها قرآنها داد و آنها را در برابر [[لشکر علی]]{{ع}} برافراشتند. در پی این [[حرکت]]، اشعث بن قیس [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} رفت و با [[تهدید]] ایشان را از ادامه جنگ بازداشته مجبور به پذیرش [[حکمیت]] کرد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.</ref>. بدین ترتیب علی{{ع}}، مجبور به توقف جنگ شد و [[مالک اشتر]] از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا [[پیروزی]] باقی مانده بود ـ نزد خود خواند. پس از توقف [[جنگ]]، [[اشعث بن قیس]] شادمانه به استقبال معاویه رفت و گفت: «خواهش شما را [[اجابت]] کردم و جنگ را متوقف نمودم»<ref>ابن اعثم کوفی الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۸۳..</ref>-<ref>محمد تقی افشار، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.</ref> همچنین با [[اصرار]] اشعث، علی{{ع}} مجبور به پذیرش [[حکمیت]] [[ابوموسی]] شده، او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و بدین ترتیب، به مدت یک سال، [[پیمان]] صلحی تحت شرایطی خاص تنظیم گردید<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر. ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref> که اشعث بن قیس از [[شهود]] و [[امضا]] کنندگان آن بودند<ref>عمر بن احمد ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. به هنگام انعقاد این [[صلح نامه]]، با [[اعتراض]] [[عمرو بن عاص]] -[[نماینده]] معاویه- و با اصرار اشعث، [[لقب]]» [[امیرالمؤمنین]] «از کنار نام [[مبارک]] [[امام علی]]{{ع}} حذف گردید<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۲.</ref>. پس از امضاء این [[قرارداد]]، اشعث آن را به هر دو [[لشکر]] نشان داده، مفاد این [[عهدنامه]] را برای شان قرائت نمود<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. | ||
[[نهیک بن غریر بن هانی بن حجر]] نیز از دیگر مردان [[عدوی]] حاضر در میدان [[صفین]] بود که در این جنگ در رکاب امیرالمؤمنین{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.</ref> | [[نهیک بن غریر بن هانی بن حجر]] نیز از دیگر مردان [[عدوی]] حاضر در میدان [[صفین]] بود که در این جنگ در رکاب امیرالمؤمنین{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.</ref> | ||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
==بنی عدی و [[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]]== | ==بنی عدی و [[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]]== | ||
[[حجاج بن یوسف ثقفی]] با [[انتصاب]] [[عبدالرحمن بن محمد کندی]] در [[سال ۸۰ هجری]] به [[ولایت سیستان]]، او را [[مأمور]] سرکرب [[خوارج]] و [[جنگ]] با رتبیل، -[[پادشاه]] مناطق شرق سیستان- کرد. حجاج، سپاهی بزرگ و بسیار آراسته موسوم | [[حجاج بن یوسف ثقفی]] با [[انتصاب]] [[عبدالرحمن بن محمد کندی]] در [[سال ۸۰ هجری]] به [[ولایت سیستان]]، او را [[مأمور]] سرکرب [[خوارج]] و [[جنگ]] با رتبیل، -[[پادشاه]] مناطق شرق سیستان- کرد. حجاج، سپاهی بزرگ و بسیار آراسته موسوم به «جیش الطواویس؛ [[سپاه]] طاووسها»، [[تجهیز]]، و با او به سیستان فرستاد و [[اموال]] زیادی را نیز به این [[لشکرکشی]] اختصاص داد. او با [[نوشتن]] نامههای متعدد به عبدالرحمن، پیوسته وی را به جنگ [[تشویق]] و [[تحریض]] میکرد<ref>بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۷۹۵.</ref>. پس از ورود ابن اشعث به سیستان، رتبیل نامهای به وی نوشت و خواستار [[ترک مخاصمه]] و پرداخت [[خراج]] شد؛ اما عبدالرحمن نپذیرفت و به [[سرزمین]] ایشان [[یورش]] آورد. او پس از [[تصرف]] هر منطقه، [[فرمانداری]] بر آن میگماشت و در مسیرها [[برید]] و در مناطق حساس پادگان ایجاد میکرد و [[سلطه]] خود را محکم میساخت. سپس با رتبیل، به شرط گرفتن خراج، [[صلح]] کرد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.</ref> و نامهای به حجاج نوشت و او را از پیروزیهای به دست آمده با خبر نموده، تصمیم خود، مبی بر بازگشت به سیستان را بدو اعلام نمود؛ اما حجاج نپذیرفت و خواهان ادامه [[نبرد]] و پیشروی ایشان شد. عبدالرحمن [[تمرد]] نموده و این [[اصرار]] حجاج را حمل بر قصد او در کشته شدن خود کرد، پس [[سپاهیان]] خود را علیه حجاج شوراند و ایشان نیز که دور از [[خانواده]] و در اثر جنگهای پی در پی خواهان بازگشت بودند، با عبدالرحمن هم داستان شده، با او بر [[عزل]] [[عبدالملک]] از [[خلافت]] و برای [[جنگ]] با حجاج [[بیعت]] کردند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ -۳۶۸۰.</ref>. | ||
ابن اشعث در [[سال ۸۱ هجری]] به همراه سپاهش به فارس و کرمان وارد شد و [[مردم]] این [[شهرها]] را علیه [[عبدالملک بن مروان]] [[خلیفه اموی]]، و حجاج فرا خواند<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.</ref>. سپس ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم آورده بود به سوی [[بصره]] [[حرکت]] کرد. در بصره بزرگان، [[صحابه]] و [[قاریان بصره]] با عبدالرحمن بیعت کردند. او در بصره، در جنگ با [[سپاه]] حجاج دچار خسارات سنگین شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۸۶.</ref>. پس از این واقعه، ابن اشعث با سپاه خود به [[کوفه]] رفت و در آنجا مورد استقبال مردم و بزرگان قرار گرفت. عبدالرحمن در این [[شهر]] برای مردم سخن گفت و آنان را به [[نبرد]] علیه حجاج فرا خواند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۶۰.</ref>. با فراهم آمدن سپاهی بزرگ از [[مردم بصره]] و کوفه، - که تعدادشان را بیست هزار تن گفتهاند، - آنان به «[[دیر جماجم]]» رفتند و در آنجا مستقر شدند. سپاه حجاج نیز در «دیر [[قره]]» [[اردو]] زد. در جنگ [[سختی]] که میان دو طرف درگرفت، پیروزیهای اولیه با [[سپاه عراق]] بود. عبدالملک که از این اوضاع به [[وحشت]] افتاده بود، برادرش، عبدالله را همراه نامهای به سوی [[عراق]] فرستاد تا با ابن اشعث [[مذاکره]] نماید. عبدالله این [[اختیار]] را داشت که جهت پایان دادن به جنگ، اگر ابن اشعث خواهان عزل حجاج باشد، وی را عزل کند. حجاج پس از اطلاع از این موضوع، نامهای به عبدالملک نوشت و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز بر کنار خواهد کرد. حجاج با [[اقناع]] عبدالملک، به نبرد با عبدالرحمن ادامه داد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۹۲.</ref> تا این که سرانجام پس از صد و سه [[روز]] [[نبرد]]، [[سپاه]] [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] [[شکست]] خورد و عبدالرحمن به [[بصره]] گریخت. وی در آنجا نیز با گردآوری سپاه، [[حمله]] ای را علیه حجاج ترتیب داد اما بار دیگر، شکست خورد و جز گروهی اندک همه کشته شدند. نبرد عبدالرحمن و یارانش در [[مسکن]] نیز نتیجه ای جز شکست نداشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۷۱۸.</ref> و عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از [[جنگ]] و گریزهایی راه سیستان را در پیش گرفتند<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۸۵..</ref>. ابن اشعث در [[بُست]] توسط [[عیاض بن همیان]] - [[حاکم]] بُست - دستگیر شد. رتبیل پس از [[آگاهی]] از این حادثه، عیاض را [[تهدید]] کرد که آسیبی به وی نرساند. از این روی، ابن همیان او را [[آزاد کرده]]، نزد رتبیل فرستاد<ref>ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه، ج۱۳، ص۷۴.</ref>. حجاج، در [[سال ۹۵ هجری]] نمایندهای همراه [[اموال]] بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست تا عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما عبدالرحمن بن اشعث در یکی از نواحی کابل به نام رُخَّج، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و هلاک شد. جسدش را نزد حجاج انتقال دادند و او سرش را جدا کرد و نزد [[عبدالملک]] فرستاد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۹۹۲.</ref>-<ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref>. | ابن اشعث در [[سال ۸۱ هجری]] به همراه سپاهش به فارس و کرمان وارد شد و [[مردم]] این [[شهرها]] را علیه [[عبدالملک بن مروان]] [[خلیفه اموی]]، و حجاج فرا خواند<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.</ref>. سپس ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم آورده بود به سوی [[بصره]] [[حرکت]] کرد. در بصره بزرگان، [[صحابه]] و [[قاریان بصره]] با عبدالرحمن بیعت کردند. او در بصره، در جنگ با [[سپاه]] حجاج دچار خسارات سنگین شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۸۶.</ref>. پس از این واقعه، ابن اشعث با سپاه خود به [[کوفه]] رفت و در آنجا مورد استقبال مردم و بزرگان قرار گرفت. عبدالرحمن در این [[شهر]] برای مردم سخن گفت و آنان را به [[نبرد]] علیه حجاج فرا خواند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۶۰.</ref>. با فراهم آمدن سپاهی بزرگ از [[مردم بصره]] و کوفه، - که تعدادشان را بیست هزار تن گفتهاند، - آنان به «[[دیر جماجم]]» رفتند و در آنجا مستقر شدند. سپاه حجاج نیز در «دیر [[قره]]» [[اردو]] زد. در جنگ [[سختی]] که میان دو طرف درگرفت، پیروزیهای اولیه با [[سپاه عراق]] بود. عبدالملک که از این اوضاع به [[وحشت]] افتاده بود، برادرش، عبدالله را همراه نامهای به سوی [[عراق]] فرستاد تا با ابن اشعث [[مذاکره]] نماید. عبدالله این [[اختیار]] را داشت که جهت پایان دادن به جنگ، اگر ابن اشعث خواهان عزل حجاج باشد، وی را عزل کند. حجاج پس از اطلاع از این موضوع، نامهای به عبدالملک نوشت و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز بر کنار خواهد کرد. حجاج با [[اقناع]] عبدالملک، به نبرد با عبدالرحمن ادامه داد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۹۲.</ref> تا این که سرانجام پس از صد و سه [[روز]] [[نبرد]]، [[سپاه]] [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] [[شکست]] خورد و عبدالرحمن به [[بصره]] گریخت. وی در آنجا نیز با گردآوری سپاه، [[حمله]] ای را علیه حجاج ترتیب داد اما بار دیگر، شکست خورد و جز گروهی اندک همه کشته شدند. نبرد عبدالرحمن و یارانش در [[مسکن]] نیز نتیجه ای جز شکست نداشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۷۱۸.</ref> و عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از [[جنگ]] و گریزهایی راه سیستان را در پیش گرفتند<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۸۵..</ref>. ابن اشعث در [[بُست]] توسط [[عیاض بن همیان]] - [[حاکم]] بُست - دستگیر شد. رتبیل پس از [[آگاهی]] از این حادثه، عیاض را [[تهدید]] کرد که آسیبی به وی نرساند. از این روی، ابن همیان او را [[آزاد کرده]]، نزد رتبیل فرستاد<ref>ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه، ج۱۳، ص۷۴.</ref>. حجاج، در [[سال ۹۵ هجری]] نمایندهای همراه [[اموال]] بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست تا عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما عبدالرحمن بن اشعث در یکی از نواحی کابل به نام رُخَّج، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و هلاک شد. جسدش را نزد حجاج انتقال دادند و او سرش را جدا کرد و نزد [[عبدالملک]] فرستاد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۹۹۲.</ref>-<ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref>. |