عصمت امام در حدیث: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۰۲: خط ۲۰۲:
# از [[امام صادق]] {{ع}} نیز راجع به این موضوع احادیثی وجود دارد که در اینجا دو نمونه از آنها را بیان می‌‌کنیم. آن حضرت در بیان [[اوصاف امام]] می‌‌فرماید: {{متن حدیث|مَعصوما مِنَ الزَّلاّتِ، مَصونا عَنِ الفَواحِشِ کُلِّها}}<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص۲۰۴.</ref>؛ از [[لغزش‌ها]] محفوظند و از هر گونه [[زشتی]] و [[زشت]] کاری مصون و در جای دیگر در معرفی خود و [[خاندان اهل بیت]] {{ع}} می‌‌فرماید: {{متن حدیث|نَحنُ تَراجِمَةُ أمرِ اللّه، نَحنُ قَومٌ مَعصُومونَ}}<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص۲۶۹.</ref>؛ ما ترجمان [[فرمان]] خداییم ما جماعتی [[معصوم]] هستیم. در این دو نمونه به صراحت از موضوع [[عصمت]] به عنوان یکی از اوصاف [[ائمه]] {{ع}} صحبت به میان می‌‌آید.
# از [[امام صادق]] {{ع}} نیز راجع به این موضوع احادیثی وجود دارد که در اینجا دو نمونه از آنها را بیان می‌‌کنیم. آن حضرت در بیان [[اوصاف امام]] می‌‌فرماید: {{متن حدیث|مَعصوما مِنَ الزَّلاّتِ، مَصونا عَنِ الفَواحِشِ کُلِّها}}<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص۲۰۴.</ref>؛ از [[لغزش‌ها]] محفوظند و از هر گونه [[زشتی]] و [[زشت]] کاری مصون و در جای دیگر در معرفی خود و [[خاندان اهل بیت]] {{ع}} می‌‌فرماید: {{متن حدیث|نَحنُ تَراجِمَةُ أمرِ اللّه، نَحنُ قَومٌ مَعصُومونَ}}<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص۲۶۹.</ref>؛ ما ترجمان [[فرمان]] خداییم ما جماعتی [[معصوم]] هستیم. در این دو نمونه به صراحت از موضوع [[عصمت]] به عنوان یکی از اوصاف [[ائمه]] {{ع}} صحبت به میان می‌‌آید.
# بیاناتی از [[امام]] [[موسی کاظم]] {{ع}} نیز وجود دارد که به وضوح موضوع عصمت [[ائمه اهل بیت]] {{ع}} در آنها مورد اشاره قرار گرفته است. برای مثال در [[حدیثی]] منقول از آن حضرت می‌‌خوانیم: "کسی که از ما [[اهل بیت]]، امام می‌‌شود، جز شخص معصوم نیست، عصمت امری نیست که در ظاهر فرد باشد و به وسیله آن شناخته شود. از این رو معصوم باید تعیین شود"<ref>{{متن حدیث|الإمامُ مِنّا لا یَکونُ إلاّ مَعصوما، و لَیسَتِ العِصمَةُ فی ظاهِرِ الخِلقَةِ فیُعرَفَ بِها و لِذلکَ لا یَکونُ إلاّ مَنصوصا}}؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۲.</ref>.
# بیاناتی از [[امام]] [[موسی کاظم]] {{ع}} نیز وجود دارد که به وضوح موضوع عصمت [[ائمه اهل بیت]] {{ع}} در آنها مورد اشاره قرار گرفته است. برای مثال در [[حدیثی]] منقول از آن حضرت می‌‌خوانیم: "کسی که از ما [[اهل بیت]]، امام می‌‌شود، جز شخص معصوم نیست، عصمت امری نیست که در ظاهر فرد باشد و به وسیله آن شناخته شود. از این رو معصوم باید تعیین شود"<ref>{{متن حدیث|الإمامُ مِنّا لا یَکونُ إلاّ مَعصوما، و لَیسَتِ العِصمَةُ فی ظاهِرِ الخِلقَةِ فیُعرَفَ بِها و لِذلکَ لا یَکونُ إلاّ مَنصوصا}}؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۲.</ref>.
== پاسخ به شبهات وهابیان ==
برخی از [[وهابیان]]، آنجا که از [[آیه تطهیر]] به عنوان یکی از [[دلایل]] [[شیعیان]] بر [[اثبات امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} نام می‌برند، وارد بحث [[عصمت]] شده و اعتقادات شیعه در مورد [[آیه]] را به چالش کشانده‌اند. ابتدا دلایلی را مبنی بر عدم دلالت آیه تطهیر بر عصمت [[امامان]] ذکر می‌کنند. سپس عقیده شیعه درباره عصمت را بیان می‌کنند و در این باره به سخنان [[شیخ صدوق]]، [[سید مرتضی]]، [[شیخ مفید]]، [[علامه مجلسی]] و [[علامه مظفر]] استناد می‌کنند. مدعی هستند روایاتی در منابع خود [[شیعه]] وجود دارد که با عصمت [[انبیای الهی]] به [[طور]] عام و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به طور خاص و [[ائمه معصومین]]{{عم}} منافات دارد. ما به تناسب موضوع، فقط [[روایات]] دسته سوم را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم. قبل از پرداختن به [[شبهات]] لازم است نکاتی را بیان کنیم:
# وهابیان برای [[اثبات]] مدعایشان ذیل عنوان {{عربی|روايات من طرق الشيعة تنافي عصمة الأئمة}} حدود ۱۵۰ [[روایت]] از منابع مختلف [[شیعی]] را نقل می‌کنند و این روایات را به ترتیب ائمه معصومین{{عم}} از [[امام علی]]{{ع}} تا [[امام رضا]]{{ع}} آورده‌اند. ما کوشیدیم به دلیل پراکندگی روایات و همچنین سهولت در پاسخ‌گویی به شبهات، مهم‌ترین آنها را از حیث موضوعی دسته‌بندی کنیم و ذیل هر عنوان مجموعه روایات مرتبط با آن موضوع را بیاوریم.
# نویسندگان [[سلفی]] به جز موارد اندکی که تعریض‌گونه به [[شبهه]] اشاره می‌کند، در سایر موارد بدون تبیین منطقی شبهات، روایات را به صورت پیوسته بیان می‌کنند در این‌گونه موارد نیز از مجموع مستندات وی در آن موضوع، می‌توان به ادعای شیعه از نظر او و تعارض آن ادعا با روایات موجود در منابع شیعی[[دست]] یافت؛ از این رو، ما برای تفهیم بهتر شبهات، ابتدای هر دسته روایت، در چند سطر به تقریر شبهه از زبان برخی نویسندگان سلفی می‌پردازیم.
# به دلیل طولانی بودن روایات، ما فقط آن بخشی از سند و متن حدیث را ذکر می‌کنیم که در نقد، به آن نیاز داریم.
# پاسخی که در رد شبهات داده می‌شود، بنابر مبنای [[شیعه]] است؛ نه [[اهل سنت]]؛ زیرا [[هدف]] نویسندگان [[سلفی]] [[اثبات]] تناقض میان عقیده شیعه در باب [[عصمت]] و [[روایات]] موجود در کتب آنهاست. البته اگر گاه از منابع اهل سنت استفاده می‌شود، برای [[تأیید]] و تقویت بحث است.
# نویسندگان سلفی هر روایتی را از چند کتاب متفاوت آدرس داده که نویسنده به تمام آن منابع حدیثی رجوع کرده و اصل روایات موجود است. گاه یک [[روایت]] در تمام منابع، به صورت یکسان نقل نشده است؛ بلکه از حیث متن و سند با همدیگر اختلافاتی دارند. ما کوشیدیم روایت را از منبعی ذکر کنیم که نزد شیعه اعتبار بیشتری دارد. همچنین از منابع ثابت در اکثر روایات، کتاب [[بحارالانوار]] است. از آنجا که این کتاب از منابع دستِ دوم به شمار می‌آید، ما روایت را از منبع اصلی نقل کردیم، مگر در مواردی نادر<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۹۹.</ref>.
== مجموعه روایات دسته اول: [[ائمه]]{{عم}} و اعتراف به گناه ==
برخی از نویسندگان سلفی می‌گویند: «اگر بنابر نظر شیعه، [[امام]] از [[گناه]] معصوم است، چرا آنها در مناجاتشان با [[خدا]] و مناسبت‌های دیگر، به گناه اعتراف، و طلب [[بخشش]] می‌کردند؟ زیرا بخشش، مقتضی گناه است و نبودن گناه، حتماً نبودن بخشش را می‌طلبد»<ref>ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>.
===بررسی===
'''روایت اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳.</ref>: {{متن حدیث|و حدثني أبو المكارم حمزة بن علي بن زهرة العلوي عن أبيه عن جده عن الشيخ أبي جعفر محمد بن بابويه قال: حدثنا الحاكم أبو علي الحسين بن أحمد البيهقي قال: أخبرنا محمد بن يحيى الصولي قال: حدثني عون بن محمد الكندي قال: سمعت أبا الحسن علي بن ميثم يقول: حدثني ميثم رضي الله عنه قال: أصحر بي مولى أمير المؤمنين (علي بن أبي طالب){{ع}} ليلة من الليالي قد [[خرج]] من الكوفة... قال إلهي كيف أدعوك وقد عصيتك وكيف لا أدعوك وقد عرفتك...}}<ref>ابن مشهدی، المزار الکبیر، ص۱۴۹.</ref>؛ «خدای من! چگونه تو را بخوانم، در حالی که [[معصیت]] تو را کرده‌ام؟ و چگونه تو را نخوانم در حالی که تو را شناخته‌ام؟»....
'''[[روایت]] دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ النصر [النَّضْرِ] بْنِ سِمْعَانَ التَّمِيمِيُّ الْخَرَقَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ... عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِيهِ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ: كُنَّا جُلُوساً فِي مَجْلِسٍ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}... إِلَهِي إِنْ طَالَ فِي عِصْيَانِكَ عُمُرِي وَ عَظُمَ فِي الصُّحُفِ ذَنْبِي فَمَا أَنَا مُؤَمِّلٌ غَيْرَ غُفْرَانِكَ وَ لَا أَنَا بِرَاجٍ غَيْرَ رِضْوَانِكَ...}}<ref>صدوق، الأمالی، ص۷۷ - ۷۸.</ref>؛ «خدایا! اگر عمر من در [[نافرمانی]] تو به درازا کشید و گناهم در [[نامه‌ها]] بزرگ شد، پس من جز [[آمرزش]] تو آرزویی ندارم و جز خشنودی‌ات به چیزی [[امیدوار]] نیستم...».
'''روایت سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ... عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ زِيَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ شَيْخٍ مِنْ ثُمَالَةَ قَالَ:... َخَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} يَوْمَ عَرَفَةَ وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ{{ع}} فَقَالَ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَاهَى بِكُمْ فِي هَذَا الْيَوْمِ لِيَغْفِرَ لَكُمْ عَامَّةً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ{{ع}} فَقَالَ لَهُ وَ غَفَرَ لَكَ يَا عَلِيُّ خَاصَّةً...}}<ref>صدوق، الأمالی، ص۳۸۳.</ref>؛ «[[روز عرفه]] [[رسول خدا]]{{صل}} بیرون آمد؛ در حالی که دست علی{{ع}} را به دست داشت و فرمود: ای گروه خلایق! به [[راستی]] [[خدای تبارک و تعالی]] امروز به شما [[مباهات]] می‌کند که همه شما را بیامرزد. سپس رو به علی{{ع}} کرد و فرمود: تو را به [[طور]] ویژه بیامرزد...».
'''[[روایت]] چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.</ref>: {{متن حدیث|وَ رُوِيَ أَيْضاً فِي الْكَامِلِ‌<ref>منظور، کتاب الکامل مبرد است.</ref> أَنَّ عَلِيّاً{{ع}} فِي أَوَّلِ خُرُوجِ الْقَوْمِ عَلَيْهِ... فَقَالُوا إِنَّا أَذْنَبْنَا ذَنْباً عَظِيماً بِالتَّحْكِيمِ وَ قَدْ تُبْنَا فَتُبْ إِلَى اللَّهِ كَمَا تُبْنَا نَعْدِلْكَ فَقَالَ عَلِيٌّ{{ع}} أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۵۳.</ref>؛ «[[خوارج]] گفتند: ما به واسطه [[حکمیت]]، [[گناه]] بزرگی مرتکب شدیم و [[توبه]] کردیم. تو هم مانند ما توبه کن تا با تو به [[عدالت]] [[رفتار]] کنیم. علی{{ع}} فرمود: من از تمام [[گناهان]] به درگاه [[خدا]] [[طلب آمرزش]] می‌کنم...».
'''روایت پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۷.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ رُوِيَ أَنَّ الْإِمَامَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ{{ع}} أَرَادَ أَنْ يَضْرِبَ غُلَاماً لَهُ... قُمْ فَأْتِ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ قُلِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ خَطِيئَتَهُ يَوْمَ الدِّينِ وَ أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ‌}}<ref>علی استرآبادی، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص۵۵۸.</ref>؛ «[[امام سجاد]]{{ع}} تصمیم گرفت غلامی را [[تنبیه]] کند... اکنون برخیز و نزد [[قبر رسول خدا]]{{صل}} برو و بگو: خداوندا! خطای [[علی بن حسین]]{{ع}} را در [[روز قیامت]] ببخش و تو در [[راه خدا]] [[آزاد]] شدی».
'''روایت ششم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ: وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ{{ع}} يَقُولُ فِي دُعَائِهِ اللَّهُمَّ إِنَّ اسْتِغْفَارِي لَكَ مَعَ مُخَالَفَتِي لَلُؤْمٌ وَ إِنَ تَرْكِيَ الِاسْتِغْفَارَ مَعَ سَعَةِ رَحْمَتِكَ لَعَجْزٌ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۵، ص۲۳۸.</ref>؛ «امام سجاد{{ع}} در دعای خود می‌فرمود: خداوندا! همانا [[طلب]] بخشیدن من از تو، در حالی که [[مخالفت]] می‌کنم، مایه [[پستی]] من است و اینکه [[استغفار]] را ترک کنم در حالی که تو رحمتی [[واسع]] داری، نشان از [[ناتوانی]] من است...».
'''روایت هفتم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۶۰.</ref>: {{متن حدیث|وَ عَنْهُ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ{{ع}}... رَبِّ عَصَيْتُكَ بِلِسَانِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَأَخْرَسْتَنِي‌...}}<ref>طوسی، تهذیب الأحکام، ج۲، ص۱۱۱ - ۱۱۲.</ref>؛ «پروردگارا! با زبانم نافرمانی‌ات کردم. به عزتت [[سوگند]]، اگر خواسته بودی، مسلماً لالم کرده بودی...».
'''[[روایت]] هشتم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۹.</ref>: {{متن حدیث|و بهذا الإسناد: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} يَوْماً لِأَصْحَابِهِ... فَوَ اللَّهِ مَا نَحْنُ إِلَّا عَبِيْدُ الَّذِي خَلَقَنَا وَ اصْطَفَانَا مَا نَقْدِرُ عَلَى ضَرٍّ وَ لَا نَفْعٍ وَ إِنْ رَحِمَنَا فَبِرَحْمَتِهِ وَ إِنْ عَذَّبَنَا فَبِذُنُوبِنَا...}}<ref>کشی، رجال الکشی، ص۲۲۵ – ۲۲۶.</ref>؛ «به [[خدا]] قسم، ما جز بنده‌ای که [[آفریده]] و برگزیده شده است، نیستیم. بر هیچ [[سود]] و زیانی [[قادر]] نیستیم. اگر مورد [[رحمت]] قرار گیریم، بسته به [[لطف]] اوست و اگر [[عذاب]] شویم به واسطه [[گناهان]] ماست...».
'''روایت نهم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۹.</ref>: {{متن حدیث|كتاب حسين بن سعيد و النوادر الْجَوْهَرِيُّ عَنْ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} يَقُولُ إِنَّا لَنُذْنِبُ وَ نُسِي‌ءُ ثُمَّ نَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۵، ص۲۰۷.</ref>؛ «... ما [[گناه]] می‌کنیم و دچار [[فراموشی]] می‌شویم. سپس به درگاه خدا [[توبه]] می‌کنیم».
'''پاسخ کلی''': در برخی [[روایات]]، [[ادعیه]] و مناجات‌هایی که در منابع معتبر [[شیعی]] وارد شده است، [[ائمه اطهار]]{{عم}} به گناهانشان اعتراف کرده و در مقام [[استغفار]] برآمده‌اند؛ اما با توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد، روشن می‌شود که این‌گونه مضامین نمی‌تواند [[عصمت امامان]]{{عم}} از گناه را مخدوش کند:
۱. الفاظی که در این روایات به کار رفته و نویسندگان وهابی از آنها عدم [[عصمت ائمه]]{{عم}} را نتیجه گرفته‌اند، واژه‌های «[[عصیان]]»، «[[ذنب]]»، «توبه» و «استغفار» است.
عصیان و ذنب در عرف متشرعه، به معنای گناه اصطلاحی<ref>در اصطلاح، گناه به معنای مخالفت با اوامر و نواهی الهی است که در این صورت، فرد مذنب مرتکب امر حرام شده و مستوجب عقاب است.</ref> است؛ چنان‌که توبه و استغفار کردن نیز با [[گناه]] و [[معصیت]] ملازمه دارد؛ اما به نظر می‌رسد برای یافتن معنای این واژگان در [[عصر امامان]]{{عم}}، بهترین راه این است که ما معنای لغوی آنها را بررسی کنیم تا روشن شود که آیا معنای اصلی این الفاظ، با [[ارتکاب گناه]] ملازمه دارد یا خیر.
[[عصیان]] از ریشه «ع صی» و به معنای جدا شدن و عدم [[تبعیت]] است. [[عرب]] به بچه شتری که از مادرش جدا می‌شود، می‌گوید: {{عربی|عصى امه}}<ref>ابن فارس، معجم، مقاییس اللغة، ج۴، ص۳۳۵.</ref>. [[آیت‌الله سبحانی]] [[شاهد]] بر ادعای ابن فارس را [[آیه]] {{متن قرآن|فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«پروردگارا! به راستی آنان بسیاری از مردم را گمراه کرده‌اند پس هر که از من پیروی کند از من است و هر که با من سرکشی ورزد بی‌گمان تو آمرزنده‌ای بخشاینده‌ای» سوره ابراهیم، آیه ۳۶.</ref> می‌داند؛ زیرا [[خداوند]]، عصیان را فقط مقابل تبعیت و [[پیروی]] قرار داده است؛ بنابراین، «عصی» در لغت و مصطلح [[قرآن]] همان پیروی نکردن، [[سرپیچی]] و [[مقاومت]] است که گاه با گناه ملازم است و گاهی هم ملازم نیست و اینکه امروز از این واژه، معنایی فهمیده می‌شود که با معصیت و ارتکاب گناه ملازم است، اساس آن، اصطلاح متشرعه است، نه قرآن و نه لغت<ref>سبحانی، تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، ص۱۴۷ - ۱۴۸.</ref>.
در مورد واژه [[ذنب]] نیز بعضی لغویان، آن را به معنای [[اثم]]<ref>برای نمونه ر.ک: فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج۲، ص۲۱۰؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج۱، ص۹۱؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۲، ص۶۰.</ref>، [[جرم]]<ref>جوهری، الصحاح، ج۱، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۳۸۹.</ref>، و معصیت<ref>فراهیدی، کتاب العین، ج۸، ص۱۹۰؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۳۸۹.</ref> دانسته‌اند و برخی مانند [[راغب]] [[اصفهانی]] در تعریف ذنب گفته است: «ذنب به معنای گرفتن دنباله چیزی است و در مورد هر کاری که عاقبتش ناگوار و وخیم است، به کار می‌رود»<ref>راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۳۳۱؛ همچنین ر.ک: عسکری، الفروق فی اللغة، ص٢٢٣.</ref>.
به نظر می‌رسد این معانی، قابل جمع هستند؛ به این صورت که معنای اصلی [[ذنب]]، هر فعلی است که عواقب [[سوء]] به دنبال دارد. [[گناه]] و [[جرم]] نیز به اعتبار پیامد ناگوارشان، از مصداق‌های ذنب به شمار می‌آیند؛ بنابراین، [[ذنب]] کاربرد وسیعی دارد و در بن‌مایه این واژه معنای اصطلاحی گناه نهفته نیست. اگر چنین معنایی هم در کار نباشد، می‌توان گفت واژه ذنب مشترک لفظی میان چند معناست و تعین یک معنا از میان معانی به قرینه نیاز دارد و ما در [[آینده]]، با توجه به قرائنی که خواهد آمد، نشان خواهیم داد که مقصود [[حقیقی]] این واژه با آنچه نویسندگان [[سلفی]] به دنبال آن هستند، تطابق ندارد.
[[توبه]] نیز مشتق از ریشه «ت‌وب» و به معنای [[رجوع]] و بازگشت است<ref>ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. البته برخی [[اهل لغت]]، قید ذنب<ref>جوهری، الصحاح، ج۱، ص۹۱.</ref> و [[معصیت]]<ref>فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج۱، ص۵۳.</ref> را اضافه کرده و گفته‌اند: [[توبه]] یعنی [[بازگشت از گناه]]؛ اما به نظر می‌رسد که [[مقید]] کردن آن به گناه، صحیح نباشد و رجوع مطلق مدنظر باشد؛ زیرا توبه در مورد [[خداوند]] نیز به کار رفته و روشن است که در مورد [[خدای متعال]] رجوع از معصیت معنا ندارد<ref>قرشی، قاموس قرآن، ج۲، ص۲۸۵.</ref>. به این ترتیب، توبه معنای عامی دارد که می‌تواند در موارد مختلف، کاربردهای متفاوتی داشته باشد. یکی از موارد استعمال آن، برگشت [[بنده]] [[گنهکار]] به سوی خداوند است؛ بنابراین واژه توبه هرگز با [[ارتکاب گناه]] ملازم نیست.
[[استغفار]]، باب استفعال از ماده «غ ف ر» است. معنای اصلی غفر، پوشاندن است<ref>ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۳۸۵؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۵، ص۲۵؛ فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج۲، ص۴۴۹.</ref> و استغفار، به معنای درخواست پوشاندن هر چیزی است؛ بنابراین، در اصل معنای استغفار، [[طلب]] [[بخشش]] و [[آمرزش]] لحاظ نشده است؛ بلکه این واژه نیز مانند سایر واژگان کاربرد وسیعی دارد که در موارد مختلف، معانی متفاوتی پیدا می‌کند.
با توجه به این توضیحات روشن شد که معنای [[واقعی]] الفاظ [[عصیان]]، [[توبه]] و [[استغفار]]، به لحاظ لغوی بسیار گسترده‌تر از آن معنایی است که امروزه میان متشرعه معروف است و این واژگان، اگرچه به مرور [[زمان]] در آن معنای اصطلاحی متشرعه [[شهرت]] پیدا کردند؛ اما آن مفهوم اصطلاحی تنها یک فرد از معنای وسیع کلمه است. درباره واژه «[[ذنب]]» نیز چنان‌که گذشت، حداکثر مشترک لفظی میان چند معناست که فقط یک معنای آن بر [[گناه]] دلالت دارد؛ اما تعین این معنا در واژگان، نیازمند قرینه است و چنان‌که خواهیم گفت، چنین قرینه‌ای وجود ندارد؛ بنابراین [[وهابیان]] نمی‌توانند به صرف کاربست این واژگان در [[روایات]]، [[امامان]]{{عم}} را افرادی غیر [[معصوم]] از گناه قلمداد کنند.
۲. گاه گناه به دلیل [[تخلف]] از [[قوانین]] الزامی است که در این صورت، فرد مذنب مرتکب امر [[حرام]] شده است. این مرتبه از گناه همان معنای مشهور و مصطلح بین متشرعه است. قطعاً [[ائمه معصومین]]{{عم}} از این [[گناهان]] معصوم هستند؛ زیرا اولاً؛ پیش‌تر با [[ادله]] [[قطعی]] [[عقلی]]<ref>ر.ک: فصل اول، ذیل عنوان «قلمرو عصمت».</ref> و [[نقلی]]<ref>ر.ک: بخش اول فصل دوم.</ref>، [[عصمت]] آن بزرگواران از گناه [[اثبات]] شد. ثانیاً؛ در روایات مورد نظر نویسندگان [[سلفی]]، از واژگانی مانند عصیان، [[ذنب]]، توبه و استغفار استفاده شده است که معنای آنها منحصر در گناه اصطلاحی نیست. به دیگر سخن، مستندات نویسندگان سلفی [[نص]] در گناه اصطلاحی نیست. ثالثاً؛ در مقام [[تعارض]]، ادله قطعی بر ادله غیرقطعی مقدّم می‌شود؛ از این رو، روایات مورد نظر آنان را باید بر دیگر معانی این واژگان حمل کرد.
اما گاه منظور از گناه، گناه در [[مقام عبودیت]] و [[محبت]] است. در این نوع گناه، اگرچه فرد هیچ مخالفتی با [[اوامر و نواهی]] [[شارع]] نکرده است؛ اما اطلاق گناه به این قسم از آن روست که افراد [[مقرب]] [[درگاه الهی]] همیشه [[غرق]] در [[یاد خدا]] هستند؛ از این رو، اگر فعلی هرچند [[مباح]] آنها را لحظه‌ای از توجه به سوی [[محبوب]] [[غافل]] کند، خودشان را قاصر و مقصر در [[مقام عبودیت]] و [[محبت]] می‌بینند و از این [[قصور]] و تقصیر، به [[عصیان]] و [[ذنب]] تعبیر می‌کنند و در مقام [[استغفار]] برمی‌آیند<ref>خرازی، بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، ج۱، ص۲۵۷ - ۲۵۸؛ همچنین ر.ک: اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۲، ص۲۵۳ - ۲۵۴؛ فیض کاشانی، الوافی، ج۸، ص۸۲۳؛ سبحانی، منشور جاوید، ج۷، ص۲۸۸ - ۲۸۹؛ مصباح، آموزش عقاید، ج۱ - ۲، ص۲۵۳ - ۲۵۴.</ref>.
بنابراین، نباید هر توبه‌ای را [[توبه]] از گناهی [[شرعی]] و [[حرام]] [[فقهی]] تلقی کرد؛ بلکه [[گناه]] و به تبع آن استغفار دارای مراتب و درجاتی است که باید این [[اختلاف]] مراتب مورد توجه قرار گیرد. اعترافاتی که [[ائمه معصومین]]{{عم}} نیز در مناجات‌ها و دعاهایشان داشتند، ناظر به مقام محبت است که با [[مقام عصمت]] آنها منافات ندارد<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۰۱-۱۰۹.</ref>.
==مجموعه [[روایات]] دسته دوم: [[ترس]] [[ائمه]]{{عم}} از [[خدا]] و [[سلامت]] [[دین]]==
از نظر برخی از [[وهابیان]]، کسی که [[معصوم]] است، نباید از خدا، ایمن ماندن [[دین]] و قبولی اعمالش [[خوف]] داشته باشد؛ در حالی که [[امامان شیعه]] از این مسائل [[بیم]] داشتند<ref>ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳ - ۳۳۴.</ref>.
===بررسی===
'''[[روایت]] اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳.</ref>: {{متن حدیث|عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ عَلِيٍّ{{ع}}‌: أَنَّهُ قِيلَ لَهُ: كَمْ تَصَدَّقُ؟! أَ لَا تُمْسِكُ؟ قَالَ: «إِي وَ اللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ قَبِلَ مِنِّي فَرْضاً وَاحِداً لَأَمْسَكْتُ وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي أَ قَبِلَ اللَّهُ مِنِّي شَيْئاً أَمْ لَا}}<ref>ثقفی، الغارات، ج۱، ص۹۰ - ۹۱.</ref>؛ «به [[امام علی]]{{ع}} عرض شد: چقدر [[صدقه]] می‌دهی؟! آیا دست برنمی‌داری؟ فرمود: به خدا قسم، اگر می‌دانستم که [[خداوند]] یک [[عمل]] [[واجب]] را از من قبول کرده است، [[دست]] نگه می‌داشتم؛ ولی به خدا قسم نمی‌دانم که چیزی از من قبول کرده است یا نه».
دلالت: این [[روایت]] نه فقط [[عصمت امام علی]]{{ع}} را مخدوش نمی‌کند؛ بلکه نشان دهنده اوج [[تقوا]] و [[پرهیزکاری]] آن حضرت است؛ زیرا از نشانه‌های [[پرهیزکاران]] این است که {{متن حدیث|لَا يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳.</ref>؛ «آنها از [[اعمال]] کم [[خشنود]] نمی‌شوند و اعمال فراوان خود را زیاد نمی‌بینند». [[همت]] والا و افق وسیع [[فکری]] آنها [[اجازه]] نمی‌دهد که اعمالشان را هر چند فی نفسه کثیر باشد، زیاد بشمارند. [[امام سجاد]]{{ع}} در [[دعای ابوحمزه]] می‌فرماید:{{متن حدیث|وَ مَا قَدْرُ أَعْمَالِنَا فِي نِعَمِكَ وَ كَيْفَ نَسْتَكْثِرُ أَعْمَالًا نُقَابِلُ بِهَا كَرَمَكَ}}<ref>کفعمی، البلد الأمین و الدرع الحصین، ص۲۰۷.</ref>؛ «[[ارزش اعمال]] ما در برابر نعمت‌های تو چیست و چگونه زیاد تلقی کنیم اعمالی را که به وسیله آن با [[کرم]] تو مقابله می‌کنیم»؛ بنابراین، آن حضرات، اعمال خود را با [[نعمت‌های الهی]] می‌سنجیدند و [[معتقد]] بودند اگر تمام [[عبادات]] عمرشان را جمع کنند، نمی‌تواند در برابر یک [[نعمت الهی]] مقابله کند.
علاوه بر این، [[ائمه معصومین]]{{عم}} می‌دانستند که اگر [[رحمت]] و [[فضل الهی]] شامل حال آنها نشود، ره به جایی نمی‌برند؛ از این رو، همیشه در حالت [[خوف و رجا]] به سر می‌بردند. در [[حدیثی]] [[خداوند]] به داوود{{ع}} فرمود: «یا داوود! [[گنهکاران]] را [[بشارت]] بده به اینکه من [[توبه]] را قبول می‌کنم و از [[گناه]] می‌گذرم و [[صدیقان]] را بترسان از اینکه نسبت به اعمالشان [[عجب]] پیدا کنند؛ زیرا بنده‌ای نیست که [[خدا]] او را به [[حساب]] دقیق کشد و هلاک نشود»<ref>کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۱۴.</ref>؛ بنابراین سخن [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که فرمود: «اگر می‌دانستم خداوند یک [[عمل]] [[واجب]] را از من قبول کرده است، [[دست]] نگه می‌داشتم»، ناظر به این مقام است.
'''روایت دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة والنص، ص۳۳۳ - ۳۳۴.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَكْرِ بْنِ النَّقَّاشِ... قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي فَقَالَ{{صل}} فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ‌...}}<ref>صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۲۹۵ - ۲۹۷.</ref>؛ «[[امیر المؤمنین]]{{ع}} فرمود که گفتم: یا [[رسول الله]]! در آن صورت [[دین]] من سالم است؟ فرمود: در [[سلامت]] [[دین]] هستی...».
دلالت: [[پیامبر]]{{صل}} در [[خطبه شعبانیه]]، [[امام علی]]{{ع}} را از چگونگی شهادتش [[آگاه]] می‌کند. علی{{ع}} از سلامت دینش در آن لحظه حساس می‌پرسد و پیامبر{{صل}} به او [[اطمینان]] می‌دهد که در آن لحظه، دینش سالم است.
باید توجه داشت که [[عصمت ائمه]]{{عم}} به این معنا نیست که آنها تا پایان عمر مانند [[فرشتگان]] نمی‌توانند [[گناه]] کنند؛ بلکه [[خداوند]] با بیان [[معصوم]] بودن آنها خبر می‌دهد که [[امامان]] به دلیل صفای [[باطنی]]، در طول دوران [[زندگی]] پربرکتشان به هیچ‌وجه خود را به گناهی [[آلوده]] نمی‌کنند؛ بنابراین، آنان مثل سایر [[مردم]] نگران [[عاقبت به خیری]] خود هستند و خود را بری از گناه و [[اشتباه]] نمی‌دانند. اینکه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از سلامت دینش می‌پرسد، نشان‌دهنده [[نگرانی]] آن حضرت از این مسئله است که نکند خداوند لحظه‌ای [[لطف]] و رحمتش را از او دریغ کند. علی{{ع}} [[عصمت]] خود را موهبتی [[الهی]] می‌داند؛ طوری‌که اگر [[تفضل الهی]] نباشد، امکان انجام دادن [[معصیت]] برای او هست. پاسخی که [[رسول خدا]]{{صل}} به آن حضرت می‌دهند، هر شبهه‌ای را از بین می‌برد؛ زیرا پیامبر عاقبت به خیری و سلامت دین امیرالمؤمنین{{ع}} را [[تصدیق]] می‌کند؛ از این رو، [[سخن پیامبر]]{{صل}} دلالت دارد بر اینکه علی{{ع}} تا پایان عمرش از حیث [[دین‌داری]] ایمن خواهد بود.
'''[[روایت]] سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>: {{متن حدیث|فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي [ثنا] عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ{{ع}} قَالَ: مَكَثَ جَبْرَئِيلُ أَرْبَعِينَ يَوْماً لَمْ يَنْزِلْ عَلَى النَّبِيِّ{{صل}}... ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ لَا يَسْلُبَنِي دِينِي وَ لَا يَنْزِعَ مِنِّي كَرَامَتَهُ...}}<ref>کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص۳۷۷.</ref>؛ سپس علی{{ع}} فرمود: از [[خدا]] می‌خواهم که دینم را از من نگیرد و [[کرامت]] خود را از من دریغ نورزد...».
دلالت: امیرالمؤمنین{{ع}} در دعای خود از خداوند می‌خواهد همان‌طور که قبلاً دین او را [[حفظ]] کرده و کرامتش را شامل حال او کرده است، در باقی‌مانده عمرش نیز این [[توفیق]] را تداوم بخشد؛ همان‌طور که [[پیامبر]]{{صل}} روزی دست کم ده بار می‌فرمودند: {{متن قرآن|اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ}}<ref>«راه راست را به ما بنمای» سوره فاتحه، آیه ۶.</ref>. روشن است که منظور پیامبر{{صل}} [[طلب]] [[هدایت]] از [[خداوند]] نبود؛ زیرا او هدایت شده بود؛ بلکه با این [[دعا]] ادامه توفیق [[حرکت]] در [[صراط مستقیم]] را از خداوند طلب می‌کرد؛ بنابراین، دعای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به هیچ وجه با [[مقام عصمت]] آن [[بزرگوار]] ناسازگار نیست. به علاوه این [[روایت]]، بیانگر [[فضیلت]] و [[برتری علی]]{{ع}} است؛ زیرا [[جبرئیل]] به پیامبر{{صل}} می‌فرماید: «خداوند به [[جانشین]] و [[وصی]] تو [[سلام]] می‌رساند و به تو خبر می‌دهد که علی{{ع}} را به وسیله [[وصایت]] ویژه گردانید و او را بر همه [[اوصیا]] [[برتری]] داد».
'''روایت چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>: {{متن حدیث|فَقَالَ مَا هَذَا لَفْظُهُ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخَيَّاطُ الْمُقْرِي الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْخَضِرُ بْنُ أَبَانٍ الْهَاشِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو هَدِيَّةَ إِبْرَاهِيمُ قَالَ حَدَّثَنِي أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}... فَأَتَيْتُ عَلِيّاً{{ع}} وَ هُوَ فِي نَاضِحٍ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ النَّبِيَّ{{صل}} قَالَ إِنَّ الْجَنَّةَ مُشْتَاقَةٌ إِلَى أَرْبَعَةٍ مِنْ أُمَّتِي فَاسْأَلْهُ مَنْ هُمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ فَإِنْ كُنْتُ مِنْهُمْ لَأَحْمَدَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ لَأَسْأَلَنَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ وَ أَوَدُّهُمْ‌...}}<ref>ابن طاووس، الیقین باختصاص مولانا علی{{ع}} بامرة المؤمنین، ص۱۴۷.</ref>.
دلالت: خلاصه روایت این است که [[انس بن مالک]] می‌گوید: روزی پیامبر{{صل}} فرمود: «[[بهشت]] [[مشتاق]] چهار نفر از [[امت]] من است». درنگ کردم از اینکه بپرسم این چهار نفر چه کسانی هستند. نزد [[ابوبکر]]، عمر و عثمان رفتم و از هر یک از آنها خواستم که از پیامبر{{صل}} اسامی این چهار نفر را بپرسند. آنها ترسیدند که جزء آن چهار نفر نباشند و خاندانشان آنها را [[سرزنش]] کنند. نزد علی{{ع}} رفتم و از آن حضرت تقاضا کردم. آن حضرت فرمودند: «[[سوگند]] به [[خدا]] می‌روم و می‌پرسم. اگر جزء آن چهار نفر بودم، [[حمد]] و [[سپاس]] [[الهی]] را به جا می‌آورم و اگر جزء آنها نبودم، از درگاه [[خدا]] می‌خواهم که مرا جزء آنها و [[دوست]] آنها قرار دهد».
آن حضرت نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفت و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت! [[انس بن مالک]] به من خبر داد که شما فرموده‌ای [[بهشت]] [[مشتاق]] چهار نفر است. آنها کیان‌اند»؟ پیامبر{{صل}} به علی{{ع}} اشاره کرد و سه بار فرمود: {{متن حدیث|أَنْتَ وَ اللَّهِ أَوَّلُهُمْ‌}}؛ «[[سوگند]] به خدا تو اولین نفر از آن چهار نفر هستی».
جای بسی [[تعجب]] است که نویسندگان [[سلفی]] فقط بخشی از [[روایت]] را ذکر کرده‌اند؛ آنجا که علی{{ع}} می‌فرماید: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ فَإِنْ كُنْتُ مِنْهُمْ لَأَحْمَدَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ لَأَسْأَلَنَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ وَ أَوَدُّهُمْ‌}}. او با [[تقطیع حدیث]] خواسته است از مقام آن حضرت بکاهد؛ در حالی که هر فرد منصفی که این روایت را به [[طور]] کامل بخواند، از طرفی [[فضیلت]] و [[مقام والای امیرالمؤمنین]]{{ع}}را [[تصدیق]] می‌کند و از طرف دیگر، به جایگاه [[خلفای سه‌گانه]] پی می‌برد؛ زیرا [[ابوبکر]]، عمر و عثمان از آنجا که می‌ترسیدند جزء آن چهار نفر نباشند و مورد [[سرزنش]] خاندانشان قرار گیرند، نزد پیامبر{{صل}} نرفتند؛ اما علی{{ع}} سوگند یاد می‌کند که من از [[رسول خدا]]{{صل}} می‌پرسم و امیدوارم که یکی از آن چهار نفر باشم. اینکه حضرت فرمود: {{متن حدیث|وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ لَأَسْأَلَنَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ وَ أَوَدُّهُمْ}}، دلالت نمی‌کند که او جزء آن چهار نفر نیست؛ بلکه از [[خداوند]] می‌خواهد که این [[توفیق]] را نصیب او کند. با توجه به ادامه [[حدیث]] می‌بینیم که خداوند این توفیق را شامل حال او می‌کند؛ طوری که رسول خدا{{صل}} سه بار سوگند خوردند و فرمودند: {{متن حدیث|أَنْتَ وَ اللَّهِ أَوَّلُهُمْ‌}}.
'''روایت پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ... وَ لَقَدْ حَجَجْتُ مَعَهُ سَنَةً فَلَمَّا اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ عِنْدَ الْإِحْرَامِ كَانَ كُلَّمَا هَمَ بِالتَّلْبِيَةِ انْقَطَعَ الصَّوْتُ فِي حَلْقِهِ وَ كَادَ يَخِرُّ مِنْ رَاحِلَتِهِ فَقُلْتُ قُلْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَلَا بُدَّ لَكَ مِنْ أَنْ تَقُولَ فَقَالَ{{ع}} يَا ابْنَ أَبِي عَامِرٍ كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ‌}}<ref>صدوق، الخصال، ج۱، ص۱۶۷؛ همو، علل الشرائع، ج۱، ص۲۳۴ - ۲۳۵.</ref>؛ «مالک می‌گوید: سالی با [[امام صادق]]{{ع}} به [[حج]] رفتم. وقتی هنگام [[احرام]] بر مرکبش سوار شد، هر قدر کوشید که تلبیه بگوید، صدایش قطع شد و نزدیک بود از مرکب خود به زیر افتد. گفتم: ای [[پسر رسول خدا]]! [[ناچاری]] که لبیک را بگویی. فرمود: ای پسر ابی عامر! چگونه جرئت کنم که بگویم: {{متن حدیث|لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ}}، در حالی که می‌ترسم [[خداوند]] در جواب بگوید: {{متن حدیث|لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ}}.
دلالت: در پاسخ به این [[شبهه]] دو نکته را بیان می‌کنیم:
# [[ترس]] امام صادق{{ع}} و سایر [[ائمه]]{{عم}} از خداوند برای [[ارتکاب گناه]] [[شرعی]] نیست؛ بلکه در اینجا یک رابطه [[عاشق]] و معشوقی وجود دارد. اقتضای [[عشق]] و [[محبت]] کامل، این است که تمام توجه عاشق به [[معشوق]] منعطف باشد و حتی لحظه‌ای از او [[غافل]] نشود؛ از این رو، آنها هرگاه به کارهای بشری سرگرم می‌شدند، آن را [[گناه]] و تقصیر به شمار می‌آوردند؛ زیرا می‌ترسیدند که لحظه‌ای توجه به [[دنیا]]، [[رابطه عاشقانه]] آنها را کم‌رنگ کند.
# اینکه امام صادق{{ع}} هنگام تلبیه گفتن، صدایش قطع می‌شود، از آن روست که [[عظمت خداوند]] را [[درک]] کرده است؛ همان‌طور که اگر ما به دیدار [[عارف]] یا [[رهبر]] فرزانه‌ای شرفیاب شویم، چون [[عظمت مقام]] آن [[شخصیت]] را درک کرده‌ایم، موقع صحبت کردن صدایمان می‌لرزد و چه بسا هرگز نتوانیم در محضر آن [[بزرگوار]] صحبت کنیم. [[ائمه معصومین]]{{عم}} نیز با [[شناختی]] که از خداوند دارند، درک می‌کنند که به جا آوردن [[حق]] بندگیِ او برای احدی مقدور نیست؛ از این‌رو، همه [[اعمال]] و [[عبادات]] خود را در برابر عظمت بی‌نهایت [[الهی]]، ناچیز می‌دانند و می‌ترسند که طاعاتشان درخور [[شأن]] [[مقام ربوبی]] نباشد و این، از عالی‌ترین مراتب [[عرفان]] و فنای فی الله است<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۰۹-۱۱۵.</ref>.
==مجموعه [[روایات]] دسته سوم: ادعای [[عصمت]] نداشتن [[ائمه]]{{عم}} برای خود==
برخی از [[وهابیان]] بر آنند که [[شیعیان]] بر عصمت امامانشان اصرار دارند؛ در حالی که خود آنها هرگز چنین ادعایی نداشتند<ref>ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>.
===بررسی===
'''[[روایت]] اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>: {{متن حدیث|عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ جَمِيعاً عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَارِثِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ{{ع}} قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} النَّاسَ بِصِفِّينَ... فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ مَا أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي...}}<ref>کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۵۲ - ۳۶۰.</ref>؛ «من به خودی خود [[برتر]] از آن نیستم که [[خطا]] نکنم و در کارهایم ایمن باشم، مگر آنکه [[خداوند]] که بر نفس من بیش از من [[تسلط]] دارد، مرا از خطا مصون بدارد...».
سند: [[علی بن حسین]] مؤدب و عبدالله بن [[حارث همدانی]]، افرادی مجهول هستند؛ زیرا نام آنها در [[کتب رجالی شیعه]] ذکر نشده؛ بنابراین، [[سند روایت]]، [[ضعیف]] است<ref>مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۲۶، ص۵۲۶.</ref>.
دلالت: [[امام]]{{ع}} در این فراز از سخنانش خود را بالاتر از این نمی‌داند که خطا نکند. گویا نویسندگان [[سلفی]] خواسته‌اند این عبارت امام{{ع}} را دلیلی بر [[خطاکار]] بودن ایشان بدانند؛ در حالی که برای [[فهم]] [[کلام]] حضرت، باید ادامه عبارت را که مکمل آن است، در نظر گرفت و چند جمله را که به هم پیوسته است، باهم فهمید. حضرت به دو شیوه سخن گفتند که هر یک از شیوه‌ها ناظر به مقامی از [[مقامات]] ایشان است. اینکه فرمودند: {{متن حدیث|فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ مَا أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي}}، از آن روست که ایشان [[انسان]] هستند و [[طبیعت]] بشری، با [[خطا]] و [[اشتباه]] همراه است.، و تا «[[عصمت الهی]]» نباشد، هر [[انسانی]] در معرض اشتباه و مسیر [[لغزش‌ها]] قرار می‌گیرد؛ ولی استثنای {{متن حدیث|إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي}}، [[گواه]] بر [[مقام عصمت]] و [[مصونیت الهی]] است<ref>ر.ک:حجازی و دیگران، کاوشی در نهج البلاغه، ص۱۸۳.</ref>.
در [[حقیقت]]، [[کلام]] حضرت از باب [[تواضع]] و [[انقطاع]] به سوی [[خداوند]] است؛ زیرا آن حضرت [[اقرار]] می‌کند که «من به خودی خود [[برتر]] از آن نیستم که خطا نکنم»؛ اما با در نظر گرفتن [[نعمت]] «[[عصمت]]» که خداوند به من و دیگر [[معصومین]]{{عم}} [[عنایت]] کرده است، چنین احتمالی در [[حق]] ما منتفی خواهد بود؛ از این رو، می‌توان کلام حضرت را مثبت عصمت دانست؛ زیرا عصمت چیزی جز این نیست که خداوند [[بنده]] را از [[ارتکاب گناهان]] نگه دارد<ref>هاشمی خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۱۵۸.</ref>. اینکه حضرت خودش را در رده دیگران قرار داده، از آن روست که [[مردم]] را به [[حق‌گویی]] و [[حق‌جویی]] وادارد و [[اعتماد به نفس]] آنان را در برابر [[کارگزاران]] [[حاکمیت دینی]]، به منظور جلوگیری از [[انحرافات]] و [[تبعیض‌ها]] زیاد کند؛ در عین حال که استثنایی بودن [[منزلت]] [[واقعی]] خویش را نیز به [[حکم]] واقع‌گویی و دادن [[شناخت]] [[اعتقادی]] صحیح به مردم، با ظرافت بیان کرده است<ref>حکیمی و دیگران، الحیاة، ج۱، ص۶۵۴.</ref>.
در [[قرآن کریم]] از این نوع تعبیرها که ناظر بر جنبه‌های بشری انسان است و در عین حال ممکن است از جنبه دیگر [[معصوم]] و مصون از [[گناه]] باشد، فراوان است. از باب نمونه، می‌توان به [[آیه]] {{متن قرآن|وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي}}<ref>«و من نفس خویش را تبرئه نمی‌کنم که نفس به بدی بسیار فرمان می‌دهد مگر پروردگارم بخشایش آورد؛ به راستی پروردگارم آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره یوسف، آیه ۵۳.</ref> اشاره کرد. [[حضرت یوسف]] می‌گوید: «من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم؛ زیرا نفس قطعاً به [[بدی]] امر می‌کند مگر کسی را که [[خدا]] رحم کند»؛ بنابراین، حضرت یوسف از آن نظر که [[انسان]] است و با [[قوای نفسانی]] [[آفریده]] شده، مشمول جمله {{متن قرآن|وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ}} است؛ اما از آن حیث که مورد [[رحمت]] [[حق]] قرار گرفته، از [[فرمان]] بد نفس در [[امان]] و [[معصوم]] و بی‌گناه است.
'''[[روایت]] دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>: {{متن حدیث|وَ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ... يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي ذَرٍّ (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ):... فَلَمَّا تَوَافَقُوا جَمِيعاً عَلَى رَأْيٍ وَاحِدٍ، قَالَ لَهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}}: إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَسْمَعُوا مِنِّي مَا أَقُولُ‌، فَإِنْ يَكُنْ حَقّاً فَاقْبَلُوهُ، وَ إِنْ يَكُنْ بَاطِلًا فَأَنْكِرُوهُ...}}<ref>طوسی، الامالی، ص۵۴۵.</ref>؛ «زمانی که همگی بر یک [[رأی]] توافق کردند، [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} به آنها فرمود: دوست دارم حرف‌هایم را بشنوید. اگر [[حق]] بود، آن را بپذیرید و اگر [[باطل]] بود، انکارش کنید...». سند: روایت، مرفوع و [[ضعیف]] است.
دلالت: برای بررسی روایت، باید تمام جوانب را در نظر گرفت. اینکه [[امام علی]]{{ع}} در چه [[زمان]]، مکان و موقعیتی این سخنان را بیان کرده، بسیار حائز اهمیت است. روایت، مربوط به ماجرای شورای شش نفره‌ای است که به دستور عمر تشکیل شد. زمانی که عثمان، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[عبدالرحمن بن عوف]] و [[سعد بن ابی وقاص]] بر رأی واحدی ([[انتخاب عثمان]] برای [[خلافت]]) توافق کردند، علی{{ع}} چه واکنشی می‌توانست از خود نشان دهد؟ اگر [[سکوت]] می‌کرد، عده‌ای [[اعتراض]] می‌کردند که اگر حق با علی{{ع}} بود، چرا از خود [[دفاع]] نکرد؛ بنابراین، حضرت در موقعیت حساسی قرار داشت و باید در برابر مخالفانش سخنانی را مطرح می‌کرد که هم [[فطرت]] خفته‌شان [[بیدار]] شود و هم [[حقانیت]] خود را به [[اثبات]] رساند. آری، حضرت می‌توانست در برابر آنها سریع موضع بگیرد و رأی آنها را [[باطل]] کند و خود را شایسته [[خلافت]] بداند؛ اما در آن وضعیت این واکنش حضرت کارساز نبود؛ از این رو، ابتدا فرمود: اگرچه شما [[هم‌رأی]] هستید؛ اما دوست دارم حرف‌هایم را بشنوید. اگر [[حق]] گفتم، آن را بپذیرید؛ وگرنه انکارش کنید. زمانی که آنها به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[اجازه]] صحبت کردن دادند، حضرت برای [[اثبات حقانیت]] خود، [[فضایل]] و آیاتی را که در [[حقّ]] او نازل شده بود، بیان کرد و آنها به همه آن فضایل [[اقرار]] کردند.
بنابراین، [[سخن]] حضرت که فرمود: {{متن حدیث|فَإِنْ يَكُنْ حَقّاً فَاقْبَلُوهُ، وَ إِنْ يَكُنْ بَاطِلًا فَأَنْكِرُوهُ}}، به هیچ وجه حاکی از عدم عصمتش نیست؛ چنان که نویسندگان [[سلفی]] [[گمان]] کرده‌اند؛ بلکه حضرت در مقام [[احتجاج]] با [[خصم]] و [[بیان حق]]، این سخنان را فرموده است.
'''[[روایت]] سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.</ref>: {{متن حدیث|عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْأَزْدِيُّ، عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ، وَ زِيَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ،... فَقَالَ عَلِيٌّ{{ع}}: إِنَّكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ لِمَا اجْتَمَعْتُمْ لَهُ، فَأَنْصِتُوا فَأَتَكَلَّمَ، فَإِنْ قُلْتُ حَقّاً صَدَّقْتُمُونِي، وَ إِنْ قُلْتُ بَاطِلًا رُدُّوا عَلَيَّ وَ لَا تَهَابُونِي، إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ كَأَحَدِكُمْ...}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۵۵۴.</ref>؛ «[[امام علی]]{{ع}} فرمود: شما برای چیزی گرد هم آمدید که درباره آن [[متحد]] و هم‌رأی هستید. پس ساکت باشید تا سخن بگویم. اگر حق گفتم، تصدیقم کنید و اگر باطل گفتم، به خودم بازگردانید و از من مترسید که من هم مردی همانند شما هستم...».
سند: در سلسله [[سند روایت]]، فردی به نام [[زیاد بن منذر]] وجود دارد که کنیه‌اش [[ابوجارود]] است. وی [[کوفی]]، [[تابعی]] و زیدی‌مذهب است و [[فرقه]] [[جارودیه]] را به او نسبت داده‌اند<ref>طوسی، الفهرست، ص۲۰۳.</ref>.
[[امام باقر]]{{ع}}، ابوجارود را «سرحوب» نامید. سرحوب، نام [[شیطان]] [[کوری]] است که در دریا [[زندگی]] می‌کند و همان‌طور که در [[رجال کشی]] آمده است، زیاد بن منذر [[کور]] و کوردل بود<ref>کشی، رجال الکشی، ص۲۲۹.</ref>.
[[آیت الله خویی]] بعد از بیان اقوال [[علمای رجال]] می‌فرماید: «ظاهراً ابوجارود [[ثقه]] است، تنها به این دلیل که نام او در [[اسناد]] کتاب [[کامل الزیارات]] وجود دارد و این در حالی است که [[ابن قولویه]] [[وثاقت]] تمام [[راویان]] کتابش را [[تأیید]] کرده است»<ref>خویی، معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۲۴.</ref>؛ اما جالب است که خود [[آیت‌الله خویی]] در جای دیگر، روایتی را ذکر می‌کند و سپس می‌فرماید: {{عربی|لكن سند الرواية ضعيف بمحمد بن سنان و المفضل بن عمر و أبي الجارود...}}<ref>خویی، معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۸.</ref>.چنان که ملاحظه می‌شود، آیت‌الله خویی در اینجا [[سند روایت]] را به خاطر [[ابی جارود]] [[ضعیف]] می‌داند؛ در حالی که قبلاً وثاقت او را نتیجه گرفته بود.
با توجه به اینکه اکثر [[علمای رجال]]، [[زیاد بن منذر]] را ضعیف می‌دانند، این [[روایت]] از درجه اعتبار ساقط است و جزء [[احادیث ضعیف]] شمرده می‌شود. دلالت: توجیه این روایت، شبیه مورد قبل است.
'''روایت چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.</ref>: {{متن حدیث|أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ حَفْصٍ الْخَثْعَمِيُّ الْأُشْنَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ الْأَسَدِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُخَارِقٍ، عَنْ هَاشِمِ بْنِ مُسَاحِقٍ، عَنْ أَبِيهِ:... فَلَمَّا ذَهَبَ مُتَكَلِّمُنَا يَتَكَلَّمُ قَالَ: أَنْصِتُوا أَكْفِكُمْ، إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ مِنْكُمْ، فَإِنْ قُلْتُ حَقّاً فَصَدِّقُونِي، وَ إِنْ قُلْتُ غَيْرَ ذَلِكَ فَرُدُّوهُ عَلَيَّ...}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۵۰۷.</ref>؛ «زمانی که سخنگوی ما برای صحبت کردن رفت، حضرت فرمود: ساکت باشید تا شما را [[آسوده]] کنم. من هم مردی مثل شما هستم. اگر [[حق]] را گفتم تصدیقم کنید و اگر غیر آن را گفتم، به من بازگردانید...».
سند: [[علی بن هاشم بن برید]]<ref>طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۲۴۴.</ref>، پدرش [[هاشم بن برید]]<ref>طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۳۱۹.</ref> و همچنین [[محمد بن حسین]] بن حفص<ref>طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۴۴۲.</ref> از ناحیه علمای رجالی [[شیعه]] مورد [[مدح]] یا [[ذم]] واقع نشده‌اند و فقط [[شیخ طوسی]] نام آنها را در کتاب خود ذکر کرده است. عبدالله بن مخارق، هاشم بن مساحق و پدرش نیز [[مجهول الحال]] هستند؛ زیرا نام آنها در [[منابع رجالی]] [[شیعه]] مطرح نشده؛ از این رو، سند روایت، ضعیف است.
دلالت: [[سخن]] حضرت که فرمودند: «من هم مردی مثل شما هستم. اگر [[حق]] را گفتم، تصدیقم کنید و اگر غیر آن را گفتم به من بازگردانید»، به هیچ وجه بر عدم [[عصمت]] دلالت ندارد؛ بلکه اوج [[حلم]] و [[بردباری]] آن [[بزرگوار]] را می‌رساند؛ زیرا حضرت زمانی این عبارات را بیان فرمود که افرادی بعد از [[جنگ جمل]]، به دلیل [[شکستن بیعت]] و [[ظلم]] کردن در [[حق علی]]{{ع}} نزد او آمده بودند تا [[عذرخواهی]] کنند. حضرت به جای اینکه از آنها [[انتقام]] بگیرد این سخنان را در مقام [[احتجاج]] ایراد فرمود. سپس [[فضایل]] خود را بیان کرد و از آنها اعتراف گرفت. این حیون در شرح این عبارت می‌گوید: شگفتا از حلم و بردباری [[امیرالمؤمنین]]! این سخن کسی است که می‌خواهد انتقام بگیرد از کسانی که نزد او آمدند تا به خاطر خطاهایی که مرتکب شدند معذرت‌خواهی کنند؛ در حالی که آنها شدید‌ترین [[دشمنان]] حضرت بودند<ref>ابن حیون، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار{{عم}}، ج۱، ص۳۹۳.</ref>.
'''[[روایت]] پنجم'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۱.</ref>: {{متن حدیث|وَ قَالَ ابْنُ أَبِي الْحَدِيدِ فِي شَرْحِ النَّهْجِ كَتَبَ مُعَاوِيَةُ فِي أَثْنَاءِ حَرْبِ صِفِّينَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}}... فَأَمَّا أَمْرُكَ لِي بِالتَّقْوَى فَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ مِنْ أَهْلِهَا وَ أَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ مِنْ أَنْ أَكُونَ مِنَ الَّذِينَ إِذَا أُمِرُوا بِهَا أَخَذَتْهُمُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ‌...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۸۰ - ۸۱.</ref>؛ «و اما اینکه مرا به [[تقوا]] فراخوانده‌ای، پس امیدوارم که [[اهل]] آن باشم و به [[خداوند]] [[پناه]] می‌برم از اینکه جزء کسانی باشم که وقتی به تقوا [[فرمان]] داده می‌شوند، [[غرور]] [[گناه]] آنها را فرامی‌گیر...».
سند: اولاً؛ برخی از [[وهابیان]] مدعی هستند با استفاده از روایاتی که در منابع [[شیعی]] آمده است در عصمت [[ائمه اطهار]]{{عم}} [[تردید]] ایجاد می‌کنند؛ در حالی که کتاب [[شرح نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید معتزلی]]، جزء منابع شیعی نیست. ثانیاً؛ مطالب نقل شده خبر [[تاریخی]] است که بدون سلسله سند ذکر شده است.
دلالت فارغ از اشکالات فوق، باید بگوییم اینکه معاویه به علی{{ع}} دستور [[تقوا]] می‌دهد، [[اثبات]] نمی‌کند که آن حضرت بی‌تقواست و از [[عصمت]] بهره‌ای ندارد؛ بلکه از مضمون [[نامه معاویه]]، پی می‌بریم که او در کمال [[جسارت]] و [[بی‌ادبی]] این سخنان را خطاب به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نوشته است؛ اما حضرت خیلی [[زیبا]] و [[متواضعانه]] پاسخ او را داد. منظور حضرت این است که تو (ای معاویه) در زمره کسانی هستی که هنگام امر شدن به تقوا، [[کبر]] و [[غرور]] سراسر وجودت را فرامی‌گیرد؛ اما من امیدوارم از [[اهل تقوا]] باشم. روشن است که این سخن حضرت، به هیچ‌وجه بر عدم عصمت آن [[بزرگوار]] دلالت نمی‌کند؛ بلکه اوج [[تواضع]] و [[بردباری]] ایشان را می‌رساند.
'''[[روایت]] ششم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۶.</ref>: {{متن حدیث|عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ... فَقَالَ الْحَسَنُ{{ع}} مُعْضِلَةٌ وَ أَبُو الْحَسَنِ لَهَا وَ أَقُولُ فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} وَ إِنْ أَخْطَأْتُ فَمِنْ نَفْسِي فَأَرْجُو أَنْ لَا أُخْطِئَ...}}<ref>کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۰۲ - ۲۰۳.</ref>. سند: روایت، صحیح و معتبر است.
دلالت: روایت، داستان گروهی را بیان می‌کند که برای حل مسئله‌ای نزد امیرالمؤمنین{{ع}} آمده بودند. [[امام حسن]]{{ع}} که در آن مجلس حضور داشت، از آنها خواست تا حاجتشان را برای او بازگو کنند. آنها سؤالشان را مطرح کردند. در این هنگام، امام حسن{{ع}} فرمود: «مسئله‌ای مشکل است که [[حضرت امیر]]{{ع}} از عهده آن برمی‌آید؛ در عین حال من جواب آن را می‌گویم. اگر صحیح گفتم، از طرف [[خدا]] و امیرالمؤمنین{{ع}} است و اگر [[اشتباه]] گفتم، از طرف خودم می‌باشد؛ اما امیدوارم که به خواست خدا اشتباه نگویم». پس از اینکه امام حسن{{ع}} به سؤال آنها پاسخ داد، آنها از حضور ایشان مرخص، و با حضرت امیر{{ع}} روبه‌رو شدند. امیرالمؤمنین{{ع}} به ایشان فرمود: «شما به امام حسن{{ع}} چه گفتید و او چه جوابی به شما داد»؟ وقتی آنها ماجرا را شرح دادند، [[حضرت امیر]]{{ع}} فرمود: «اگر از من هم این [[پرسش]] را می‌کردید، جوابی غیر از این نداشتم».
با دقت در [[روایت]]، به دست می‌آید که [[امام حسن]]{{ع}} با این کار، می‌خواست به آن گروه بفهماند که او مالک [[علم امامت]] است؛ اما [[علم]] او از جانب خودش نیست؛ بلکه طبق [[قواعد]] [[شرعی]] و برگرفته از علم پدرش علی{{ع}} است که آن حضرت نیز آن را از [[پیامبر]]{{صل}} و پیامبر{{صل}} نیز از [[خدا]] اخذ کرده است؛ ازاین رو، فرمود: «اگر صحیح گفتم، از طرف خدا و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است و اگر [[اشتباه]] گفتم، از طرف خودم می‌باشد»؛ بنابراین روایت منافاتی با [[عصمت]] آن [[بزرگوار]] ندارد.
'''روایت هفتم'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۵۹.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} أَنْبِيَاءُ أَنْتُمْ قَالَ لَا قُلْتُ فَقَدْ حَدَّثَنِي مَنْ لَا أَتَّهِمُ أَنَّكَ قُلْتَ إِنَّكُمْ أَنْبِيَاءُ قَالَ مَنْ هُوَ أَبُو الْخَطَّابِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ كُنْتُ إِذاً أَهْجُرُ قَالَ قُلْتُ فَبِمَا تَحْكُمُونَ قَالَ نَحْكُمُ بِحُكْمِ آلِ دَاوُدَ}}<ref>صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{{صل}}، ج۱، ص۲۵۸.</ref>؛ «[[حمران بن اعین]] می‌گوید: به [[ابی عبدالله]] گفتم: آیا شما پیامبر هستید؟ گفت نه. گفتم کسی آن را به من گفته است که او را به [[دروغ]] متهم نمی‌کنم. حضرت فرمود: چه کسی؟ ابا خطاب را می‌گویی؟ گفتم: بله. گفت: بنابراین من پرت و پلا گفته‌ام. گفتم: پس چگونه میان [[مردم]] [[حکم]] می‌کنید؟ فرمود: به [[حکم]] [[آل داود]]». سند: روایت، صحیح است.
دلالت: برخی نویسندگان [[سلفی]] عبارت {{متن حدیث|كُنْتُ إِذاً أَهْجُرُ}} را دلیلی بر عدم [[عصمت امام صادق]]{{ع}} می‌دانند؛ در حالی که این سخن حضرت از باب تعلیق بر محال است؛ یعنی محال است که من این حرف را گفته باشم و عمر، به من دروغ بسته است؛ بنابراین، اگر من این سخن را گفتم، قطعاً [[هذیان]] بوده است؛ ولی مثل این سخن از مثل من صادر نمی‌شود چه رسد به من. [[علامه مجلسی]] ذیل این [[روایت]] می‌گوید: سخن حضرت به صیغه خطاب است و «أَهجَرَ»، افعل تفضیل از ریشه «هجر»، به معنای [[هذیان]] است؛ یعنی الآن که معلوم شد تو به سخن عمرِ [[دروغ‌گو]] [[اعتماد]] کردی، کثرت هذیان‌گویی تو روشن شد. یا «أهجُرُ» به صیغه [[متکلم]] منظور است و استفهام توبیخی می‌باشد؛ یعنی بنابر سخن تو که عمر را [[تصدیق]] کردی، من هذیان گفته‌ام؟ زیرا از [[عاقل]]، مثل این سخن صادر نمی‌شود<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۵۲، ص۳۲۰.</ref>.
'''روایت هشتم'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۶۰.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو ذَكْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ الْعَبَّاسِ يَقُولُ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا{{ع}} يَقُولُ حَلَفْتُ بِالْعِتْقِ أَلَّا أَحْلِفَ بِالْعِتْقِ إِلَّا أَعْتَقْتُ رَقَبَةً وَ أَعْتَقْتُ بَعْدَهَا جَمِيعَ مَا أَمْلِكُ إِنْ كَانَ يَرَى أَنَّهُ خَيْرٌ مِنْ هَذَا [وَ أَوْمَى إِلَى عَبْدٍ أَسْوَدَ مِنْ غِلْمَانِهِ‌] بِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} إِلَّا أَنْ يَكُونَ لِي عَمَلٌ صَالِحٌ فَأَكُونَ أَفْضَلَ بِهِ مِنْهُ}}<ref>صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۳۷.</ref>؛ «[[امام رضا]]{{ع}} می‌فرمود: به [[آزادی]] [[بندگان]] قسم خوردم و هروقت چنین قسمی بخورم، یک [[بنده]] [[آزاد]] می‌کنم و بعد از آن، هرچه دارم، آزاد می‌نمایم، اگر من [[خیال]] کنم که به واسطه [[خویشاوندی]] با [[پیامبر اکرم]]{{صل}} از این [[غلام]] سیاهم بهترم، مگر اینکه [[عمل صالح]] داشته باشم که در این صورت، من از او برترم». سند: [[سند روایت]]، [[ضعیف]] است؛ زیرا تمام [[راویان]]، مجهول هستند و نامی از آنها در [[کتب رجالی شیعه]] وجود ندارد. دلالت: ذیل [[دلالت روایت]] نهم خواهد آمد.
'''روایت نهم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۶۰.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ نَصْرٍ الرَّازِيُّ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ قَالَ رَجُلٌ لِلرِّضَا{{ع}} وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَشْرَفُ مِنْكَ أَباً فَقَالَ التَّقْوَى شَرَّفَهُمْ وَ طَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهُمْ فَقَالَ لَهُ آخَرُ أَنْتَ وَ اللَّهِ خَيْرُ النَّاسِ فَقَالَ لَهُ لَا تَحْلِفْ يَا هَذَا خَيْرٌ مِنِّي مَنْ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ تَعَالَى وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نُسِخَتْ هَذِهِ الْآيَةُ {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ}}<ref>«ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.</ref>}}<ref>صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۳۶.</ref>؛ «مردی به [[امام رضا]]{{ع}} گفت: به [[خدا]] قسم، روی [[زمین]] کسی از نظر نژاد شریف‌تر از شما نیست. [[امام]] فرمود: [[پرهیزکاری]] به آنها [[شرافت]] داد و [[فرمان‌برداری از خدا]]، آنها را به این مقام رساند. دیگری گفت: به خدا تو از تمام [[مردم]] بهتری. حضرت فرمود: قسم نخور. بهتر از من کسی است که نسبت به خدا، پرهیزکارتر و مطیع‌تر باشد. به خدا قسم، این [[آیه نسخ]] نشده است: «و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. گرامی‌ترین شما نزد [[خداوند]]، [[باتقواترین]] شماست». سند: سند روایت، به دلیل مجهول بودن تمام راویان، ضعیف است.
دلالت روایت هشتم و نهم: همواره در طول [[تاریخ]]، عده‌ای بر این باورند که معیار شرافت و [[برتری]] افراد، با شاخص‌هایی همچون: [[ثروت]]، [[شهرت]]، ویژگی‌های قومی و [[نژادی]] و... سنجیده می‌شود. [[قرآن کریم]] بر تمام این ملاک‌های مادی خط بطلان کشید و یگانه معیار برتری و [[کرامت انسان]] را [[تقوا]] معرفی کرد<ref>حجرات، آیه ۱۳.</ref>. [[ائمه معصومین]]{{عم}} نیز همواره در [[تعالیم]] خود، مردم را با این اصل آشنا می‌کردند و حتی به نزدیکانشان نیز [[تذکر]] می‌دادند که به شرافت‌ها و ارزش‌های [[خانوادگی]] تکیه نکنند. در [[سیره امام رضا]]{{ع}} نیز سیاه و سفید، برده و [[آزاد]]، و [[فقیر]] و [[غنی]] تفاوتی باهم نداشتند؛ بلکه [[میزان]] برتری افراد، با تقوا، [[عمل]]شایسته و [[اطاعت از خداوند]] سنجیده می‌شد؛ از این رو آن حضرت در مقابل افرادی که او را از نظر [[نسب]] و نیاکان، شریف‌ترین و بهترین [[مردم]] می‌دانستند، یک اصل کلی را بیان می‌کرد تا همه بدانند که [[شرافت]] و [[برتری]] به [[تقوا]] و [[عمل صالح]] است و عوامل بیرونی مانند [[خانواده]]، نیاکان، نسب و [[مصاحبت با پیامبر]]{{صل}}، به خودی خود برای [[انسان]] امتیازی نیست. [[شیخ صدوق]] نیز ذیل [[روایت]] دوم می‌نویسد: «حضرت با این سخن، تلاش کرد تا آن مرد را [[آگاه]] سازد که [[اعتماد]] کردن به صرف [[خویشاوندی]] و نزدیکی، عقلاً [[پسندیده]] نیست و شرافت و [[بزرگواری]]، فقط در [[کمال علمی]] و عملی است که در رأس آن تقوا و [[پرهیزکاری]] است»<ref>صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۳۶.</ref>؛ بنابراین در این دو روایت، از [[امام هشتم]] [[خطا]] یا معصیتی صادر نشده است تا با [[مقام عصمت]] آن [[بزرگوار]] منافات داشته باشد؛ بلکه حضرت در مقام بیان حکمی کلی است تا مردم بدانند که همه [[انسان‌ها]] باهم مساوی‌اند و یگانه ملاک برتری آنها تقوا، [[عمل]]شایسته و [[فرمان‌برداری]] از [[خداوند]] است<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۱۵-۱۲۶.</ref>.
==مجموعه [[روایات]] دسته چهارم: مشورت علی{{ع}} با دیگران==
به [[اعتقاد]] برخی [[وهابیان]]، کسی که [[معصوم]] است، نباید به [[مشورت]] و نظرات دیگران نیاز داشته باشد؛ در حالی که [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} در رویدادهای مختلف با یارانش مشورت می‌کرد و نظرات آنها را جویا می‌شد<ref>ر.ک: فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۵.</ref>.
===بررسی===
'''روایت اول'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۵.</ref>: {{متن حدیث|رَوَتْ بَعْضُ الْعَامَّةِ، عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ، قَالَ حَدَّثَنِي الْأَحْنَفُ‌، أَنَّ عَلِيّاً{{ع}} كَانَ يَأْذَنُ لِبَنِي هَاشِمٍ وَ كَانَ يَأْذَنُ لِي مَعَهُمْ، قَالَ، فَلَمَّا كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الصُّلْحَ فَامْحُ عَنْكَ اسْمَ الْخِلَافَةِ، فَاسْتَشَارَ بَنِي هَاشِمٍ...}}<ref>کشی، رجال الکشی، ص۹۲ - ۹۳.</ref>؛ «هنگامی که معاویه به او نوشت: اگر خواستار [[صلح]] هستی، باید اسم [[خلافت]] را از خود محو کنی، با [[بنی هاشم]] مشورت کرد»....
'''روایت دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.</ref>: {{متن حدیث|أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو عُبَيْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي السَّرِيِّ... فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ: اكْتُبْ اسْمَهُ وَ اسْمَ أَبِيهِ، وَ لَا تُسَمِّهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّمَا هُوَ أَمِيرُ هَؤُلَاءِ وَ لَيْسَ بِأَمِيرِنَا. فَقَالَ الْأَحْنَفُ بْنُ قَيْسٍ: لَا تَمْحُ هَذَا الِاسْمِ، فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ إِنْ مَحَوْتَهُ لَا يَرْجِعُ إِلَيْكَ أَبَداً. فَامْتَنَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} مِنْ مَحْوِهِ...}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۱۸۷.</ref>؛ «عمرو گفت: فقط نام و نام پدرش را بنویس و او را [[امیرالمؤمنین]] ننام؛ زیرا او [[امیر]] آنهاست و امیر ما نیست. [[احنف بن قیس]] گفت: این اسم (امیرالمؤمنین) را محو مکن که می‌ترسم اگر چنین کنی، هرگز به تو برنگردد؛ لذا علی{{ع}} از این کار [[امتناع]] کرد...».
'''[[روایت]] سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.</ref>: {{متن حدیث|نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَزِيدَ وَ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عُبَيْدِ بْنِ أَبِي الْكَنُودِ قَالَ: لَمَّا أَرَادَ عَلِيٌّ الْمَسِيرَ إِلَى أَهْلِ الشَّامِ دَعَا إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكُمْ مَيَامِينُ الرَّأْيِ مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ مُبَارَكُو الْفِعْلِ وَ الْأَمْرِ وَ قَدْ أَرَدْنَا الْمَسِيرَ إِلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ فَأَشِيرُوا عَلَيْنَا بِرَأْيِكُمْ...}}<ref>منقری، وقعة صفین، ص۹۲.</ref>؛ «زمانی که خواست به سمت [[شام]] [[حرکت]] کند، [[مهاجران]] و [[انصاری]] را که با او بودند، فراخواند و [[خدا]] را [[سپاس]] و [[ستایش]] کرد و گفت: اما بعد؛ همانا شما مردمی [[فرخنده]] [[رأی]] و نیکوشکیب و حق‌گو و مبارک‌کردار و درست‌فرمانید. ما تصمیم داریم که به سوی [[دشمن]] خویش و دشمن شما برویم؛ از این‌رو، رأی مشورتی خود را به ما بازگویید».
'''روایت چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۹.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْعَلَوِيُّ الْمُحَمَّدِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَنْجَوَيْهِ جَمِيعاً قَالا حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ سَمُرَةَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرِ عَنْ مُجَالِدٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ قَالَ حَدَّثَنِا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ ذُو الْجَنَاحَيْنِ قَالَ: لَمَّا جَاءَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} مُصَابُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ حَيْثُ قَتَلَهُ مُعَاوِيَةُ بْنُ خَدِيجٍ السَّكُونِيُّ بِمِصْرَ جَزِعَ عَلَيْهِ جَزَعاً شَدِيداً وَ قَالَ مَا أحلق [أَخْلَقَ‌] مِصْرَ أَنْ يُذْهَبَ آخَرَ الدَّهْرِ فَلَوَدِدْتُ أَنِّي وَجَدْتُ رَجُلًا يَصْلُحُ لَهَا فَوَجَّهْتُهُ إِلَيْهَا فَقُلْتُ تَجِدُ فَقَالَ مَنْ فَقُلْتُ الْأَشْتَرُ قَالَ ادْعُهُ لِي}}<ref>مفید، الإختصاص، ص۷۹ - ۸۰.</ref>؛ «[[عبدالله بن جعفر]] گفت: وقتی به [[حضرت امیر]]{{ع}} خبر رسید که [[معاویة بن خدیج]]، [[محمد بن ابوبکر]] را کشته است، خیلی [[اندوهگین]] شد و فرمود:... دوست دارم کسی را پیدا کنم که صلاحیت [[مصر]] را داشته باشد و او را به آنجا روانه کنم. گفتم: می‌توانی پیدا کنی. فرمود: چه کسی را؟ گفتم: اشتر. فرمود: او را برایم صدا زنید».
'''[[روایت]] پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ النَّعْجَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سُهَيْلٍ بْنُ مَالِكٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ، قَالَ: لَمَّا وَلِيَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} أَسْرَعَ النَّاسُ إِلَى بَيْعَتِهِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ وَ جَمَاعَةُ النَّاسِ... فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ وَ أَمَرَ فِيهِ بِالْحُكْمِ وَ قَسَمَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} فَأَمْضَيْتُهُ، وَ لَمْ أَحْتَجْ فِيهِ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ دُخُولِكُمَا مَعِي وَ لَا غَيْرِكُمَا...}}<ref>طوسی، الامالی، ص۷۲۷ - ۷۳۲.</ref>؛ «پس هنگامی که [[خلافت]] به من رسید، به [[کتاب خدا]] و چیزی که برای ما [[واجب]] فرموده و ما را به [[حکم]] کردن آن امر نموده است، نظر کردم. همچنین به چیزی که [[پیغمبر]] [[خدا]]{{صل}} [[سنت]] خود قرار داده است، نظر نمودم و از آن [[تبعیت]] کردم و در این باره به [[رأی]] و [[تدبیر]] شما و غیر شما محتاج نبودم. همچنین حکمی که به آن [[جاهل]] باشم، اتفاق نیفتاده است تا بخواهم از نظرات شما استفاده، و با شما [[مشاوره]] کنم که اگر پیش می‌آمد، از شما و غیر شما [[اعراض]] نمی‌کردم...».
'''پاسخ کلی''':
انگیزه اصلی نویسندگان [[سلفی]] از نقل این دسته از [[روایات]]، مخدوش کردن [[علم گسترده امام]]{{ع}} و به تبع آن ایجاد تردید در امر [[عصمت]] است. به عبارتی، او بر آن است که به مخاطب [[القا]] کند [[اعتقاد به عصمت]] [[ائمه]]{{عم}} ملازم با [[علم بالفعل]] و کامل آنها به امور است؛ در حالی که برخی روایات موجود در منابع [[شیعی]]، ناظر به [[مشورت]] کردن [[امام]]{{ع}} با دیگران است و این مطلب، از [[ناآگاهی]] ائمه{{عم}} و [[نیازمندی]] ایشان به نظرات [[مردم]] پرده برمی‌دارد. در پاسخ به این ادعای ضمنی آنان، لازم است چند نکته مورد توجه قرار گیرد:
1. [[شیعه]] به تبع [[روایات اهل بیت]]{{عم}}، [[معتقد]] است که [[علم امامان]] بسیار گسترده، و قلمروی آن احصا ناپذیر است؛ اما چنان نیست که مانند علمِ [[خدا]] نامحدود و بالفعل باشد؛ بلکه امام{{ع}} هر چه را بخواهد، می‌داند و اگر نخواهد چیزی بداند، نمی‌داند<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۸.</ref>. به دیگر سخن همه چیز در حیطه [[علم]] و [[دانش]] ارادی [[امامان]]{{عم}} قرار دارد؛ اما به هر حال اگر امام{{ع}} نخواهد به موضوعی علم داشته باشد، از آن خبردار نمی‌شود.
2.
افزون بر اینکه، [[سنت الهی]] بر این است که امام{{ع}} همچون [[پیامبران]]{{عم}}، در امور عادی همانند معمول [[رفتار]] کند؛ چنان که [[پیامبری]] بزرگ مانند [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} نیز وقتی [[فرشتگان]] با شکل و [[شمایل]] [[انسانی]] نزدش آمدند، با [[علم عادی]] خود با آنها روبه‌رو شد و به [[گمان]] اینکه آنها [[انسان]] هستند، گوساله‌ای را برای آنها بریان کرد<ref>هود، آیه ۶۹.</ref>؛ بنابراین وقتی امام{{ع}} در مقام [[قاضی]] به امر [[قضاوت]] می‌پردازد، لازم نیست از طریق [[غیب]] با [[واقعیت]] [[امر]] آشنا شود یا در تعیین [[استاندار]] ضرورتی ندارد که با استفاده از [[علوم غیبی]]، به فرد [[اصلح]] رهنمون شود؛ بلکه مانند سایر مردم از علم عادی خود و شیوه‌های عقلایی بهره می‌گیرد. این امر با [[عصمت امام]] منافات ندارد؛ زیرا [[عصمت]] او وقتی مخدوش می‌شود که سخنی خلاف واقع بگوید. افزون بر آن، لازمه [[اسوه]] بودن [[امامان]]{{عم}} نیز همین است که آن بزرگواران برای [[انتخاب]] [[شایسته‌ترین]] فرد به جای انتخاب‌های حزبی و [[قوم]] و [[خویشی]] برای استانداری، تحقیق و [[مشورت]] کنند تا بتوانند به گزینه [[اصلح]] برسند. چنین عملکردی می‌تواند برای پیروانش قابل [[پیروی]] باشد.
۲. [[عصمت اهل بیت]]{{عم}} و [[مقام علمی]] آن بزرگواران، هرگز مانعِ مشورت و شرکت دادن [[مردم]] و اطرافیان در [[تصمیم‌گیری‌ها]] و مسائل [[اجتماعی]] نمی‌شد؛ زیرا از [[وظایف]] مهم و خطیر [[رهبری]]، [[تربیت]] و [[آماده‌سازی]] افراد و [[نخبگان جامعه]] برای اداره صحیح امور و مسائل [[امت اسلامی]] است؛ از این رو، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[ائمه اطهار]]{{عم}} گاه در امور عمومی [[مسلمانان]] که جنبه [[اجرای قوانین الهی]] داشت، از مردم نظرخواهی می‌کردند تا از سویی، آنها را به اهمیت مشورت متوجه سازند و از سوی دیگر، نیروی [[فکر]] و [[اندیشه]] را در افراد پرورش دهند. آن بزرگواران، به ویژه برای افراد [[صاحب نظر]]، [[ارزش]] ویژه‌ای قائل بودند؛ تا آنجا که گاه به [[احترام]] آنها از [[رأی]] خود صرف‌نظر می‌کردند و همین موضوع، از عوامل [[موفقیت]] آنها در پیشبرد [[اهداف]] [[اسلامی]] بود<ref>مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۳، ص۱۴۴(با اندکی تلخیص و تصرف).</ref>.
۳. این نکته را نیز باید در نظر داشت که مشورت، در [[احکام]] صادره از [[وحی]] راه ندارد و نباید با [[مشاوره]]، برخلاف مبانی و [[اصول اسلامی]] تصمیم گرفت. قلمرو [[شورا]] فقط در مواردی است که از ناحیه [[شرع]]، [[حکم]] صریحی به ما نرسیده است<ref>ر.ک: سامانی، مشورت و مشاوران در سنت و سیره پیشوایان، ص۵۶.</ref>؛ چنان‌که وقتی [[امام علی]]{{ع}} از [[پیامبر]]{{صل}} پرسید: «اگر با مسئله‌ای روبه‌رو شوم که درباره آن حکمی از سوی [[خداوند]] نازل نشده بود و در [[سنت]] نیز وجود نداشت، چه وظیفه‌ای دارم»؟ پیامبر{{صل}} در جواب فرمود: «شورایی مرکب از افراد باایمان تشکیل دهید و به یک نظر بسنده نکنید»<ref>حامد حسین، عبقات الأنوار فی إثبات إمامة الأئمة الأطهار، ج۱۷، ص۷۴۹.</ref>؛ از همین‌رو، در [[روایت]] پنجم می‌بینیم که وقتی [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[امام علی]]{{ع}} [[اعتراض]] کردند که چرا با ما [[مشورت]] نمی‌کنی، حضرت در پاسخ فرمود: وقتی [[خلافت]] به من رسید، از [[کتاب خدا]] و قوانینی [[پیروی]] کردم که وضع کرده و ما را [[فرمان]] داده بود که بر اساس آن، [[حکم]] برانیم و همچنین آنچه را که از [[پیامبر]]{{صل}} به عنوان [[سنت]] برجا مانده بود، مطالعه و به آن [[اقتدا]] کردم. در این میان، حکمی پیش نیامد که به آن [[جاهل]] باشم تا با شما و دیگر [[برادران]] مسلمانم به [[رایزنی]] بنشینم که اگر پیش می‌آمد، از شما و غیر شما روی‌گردان نبودم.
از مجموعه این نکات، روشن شد که مشورت کردن [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با [[مردم]]، حتی از روی نیاز، نه تنها هیچ‌گونه منافاتی با [[عصمت]] ایشان ندارد؛ بلکه لازمه [[الگو]] بودن آن حضرت، این است که در مسائل روزمره [[زندگی]] از [[علوم عادی]] خود بهره ببرد و در صورت [[لزوم]]، از مشورت دیگران استفاده کند ([[روایات]] اول تا چهارم). همچنین آنجا که با اصحابش مشورت نمی‌کند، از آن روست که آن مسئله در قلمرو [[شورا]] نمی‌گنجد و [[حکم]] آن از طرف [[خدا]] و [[رسول]]{{صل}} مشخص شده است (روایت پنجم)<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۲۶-۱۳۲.</ref>.
==مجموعه روایات دسته پنجم: [[مخالفت]] [[یاران علی]]{{ع}} با نظرات آن حضرت و مشورت دادن آنها به [[امام]]{{ع}}==
از نظر برخی از نویسندگان [[سلفی]]، نه‌فقط [[حضرت علی]]{{ع}} برای خود [[مقام عصمت]] قائل نبود؛ بلکه یارانش نیز او را [[معصوم]] نمی‌دانستند؛ از این رو، گاه به او مشورت می‌دادند و گاه نیز با نظرات او مخالف بودند.
===بررسی===
'''روایت اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.</ref>: {{متن حدیث|رَوَى ابْنُ مِيثَمٍ أَنَّهُ{{ع}} لَمَّا مَلَكَ الْمَاءَ بِصِفِّينَ وَ سَمَحَ بِأَهْلِ الشَّامِ فِي الْمُشَارَكَةِ كَمَا سَبَقَ مَكَثَ أَيَّاماً لَا يُرْسِلُ إِلَى مُعَاوِيَةَ أَحَداً وَ لَا يَأْتِيهِ مِنْ عِنْدِهِ أَحَدٌ قَالَ لَهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ خَلْفَنَا نِسَاؤُنَا وَ ذَرَارِيُّنَا بِالْكُوفَةِ وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَناً فَأْذَنْ لَنَا فِي الْقِتَالِ فَإِنَّ النَّاسَ يَظُنُّونَ أَنَّكَ تَكْرَهُ الْحَرْبَ كَرَاهِيَةَ الْمَوْتِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَظُنُّ أَنَّكَ فِي شَكٍّ مِنْ قِتَالِ أَهْلِ الشَّامِ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۵۶.</ref>؛ «هنگامی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برای [[جنگ صفین]] به سوی معاویه [[حرکت]] کرد، روزهایی گذشت و کسی را نزد معاویه نفرستاد و کسی از طرف او نیامد. [[اهل عراق]] گفتند: ای [[امیر مؤمنان]]! ما [[زنان]] و کودکانمان را در [[کوفه]] جا گذاشته‌ایم و به دیار [[شام]] آمده‌ایم تا آن را به [[وطن]] خود تبدیل کنیم. پس به ما [[اجازه]] [[جنگ]] بده؛ زیرا [[مردم]] می‌پندارند که تو به اندازه [[مرگ]] از [[جنگ]] بدت می‌آید و بعضی [[گمان]] می‌کنند که تو از جنگ با [[اهل شام]] در [[شک]] هستی»....
'''[[روایت]] دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵ – ۳۳۶.</ref>: {{متن حدیث|وَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنِ السُّدِّيِّ عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ قَالَ: لَمَّا صُرِعَ هَاشِمٌ مَرَّ عَلَيْهِ رَجُلٌ وَ هُوَ صَرِيعٌ بَيْنَ الْقَتْلَى فَقَالَ لَهُ أَقْرِئْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامَ وَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَ قُلْ لَهُ أَنْشُدُكَ اللَّهَ إِلَّا أَصْبَحْتَ وَ قَدْ رَبَطْتَ مَقَاوِدَ خَيْلِكَ بِأَرْجُلِ الْقَتْلَى فَإِنَّ الدَّبْرَةَ تُصْبِحُ غَداً لِمَنْ غَلَبَ عَلَى الْقَتْلَى‌فَأَخْبَرَ الرَّجُلُ عَلِيّاً بِذَلِكَ فَسَارَ عَلِيٌّ{{ع}} فِي بَعْضِ اللَّيْلِ حَتَّى جَعَلَ الْقَتْلَى خَلْفَ ظَهْرِهِ وَ كَانَتِ الدَّبْرَةُ لَهُ عَلَيْهِمْ}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۵.</ref>؛ «زمانی که [[هاشم بن عتبه]] در میان کشته شدگان به [[زمین]] افتاده بود، مردی از کنار او گذشت. هاشم به آن مرد گفت: از جانب من به امیر مؤمنان[[سلام]] و [[رحمت خدا]] را برسان و به او بگو: تو را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که شبانه افسار اسب‌هایت را به پای کشته‌شدگان محکم ببند (و تا صبحگاه میدان را از اجساد تهی کن)؛ زیرا فردا [[ابتکار]] عمل و [[تعیین سرنوشت]] جنگ با کسی است که کشتگان را زودتر جمع‌آوری کرده باشد. آن مرد قضیه را به علی{{ع}} خبر داد. حضرت در قسمتی از شب، روانه شد و کشتگان را بر پشت نهاد. در نتیجه، کار به [[سود]] آنها و [[زیان]] [[دشمن]] انجامید».
'''[[روایت]] سوم'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۶.</ref>: {{متن حدیث|أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عُبَيْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا هِشَامٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مِخْنَفٍ لُوطُ بْنُ يَحْيَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَاصِمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَبْرُ بْنُ نَوْفٍ، قَالَ: لَمَّا أَرَادَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} الْمَسِيرَ إِلَى الشَّامِ‌، اجْتَمَعَ إِلَيْهِ وُجُوهُ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا: لَوْ كَتَبْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابِهِ قَبْلَ مَسِيرِنَا إِلَيْهِمْ كِتَاباً تَدْعُوهُمْ إِلَى الْحَقِّ، وَ تَأْمُرُهُمْ بِمَا لَهُمْ فِيهِ الْحَظُّ، كَانَتِ الْحُجَّةُ تَزْدَادُ عَلَيْهِمْ قُوَّةً. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ كَاتِبِهِ: اكْتُبْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ...}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۱۸۳ - ۱۸۴.</ref>؛ «هنگامی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} خواست به سوی [[شام]] برود، یارانش جمع شدند و گفتند: ای امیرالمؤمنین! اگر قبل از اینکه به طرف معاویه و یارانش برویم، نامه‌ای برای آنها بنویسی و آنها را به سوی [[حق]] [[دعوت]] کنی و یادآور شوی به آنچه بر سر آنها خواهد آمد قوت و تسلطت بر آنها زیاد می‌شود. پس علی{{ع}} به نویسنده خود [[عبیدالله بن ابی رافع]] فرمود: بنویس: [[به نام خداوند بخشنده مهربان]]»....
'''روایت چهارم'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۶.</ref>: {{متن حدیث|وَ رَوَى ابْنُ دَيْزِيلَ فِي كِتَابِ صِفِّينَ قَالَ: كَانَتِ الْخَوَارِجُ فِي أَوَّلِ مَا نْصَرَفَتْ عَنْ رَايَاتِ عَلِيٍّ{{ع}}تُهَدِّدُ النَّاسَ قَتْلًا... قَالَ عَزَمَ عَلِيٌّ{{ع}} الْخُرُوجَ مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى الْحَرُورِيَّةِ وَ كَانَ فِي أَصْحَابِهِ مُنَجِّمٌ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَسِرْ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ سِرْ عَلَى ثَلَاثِ سَاعَاتٍ مَضَيْنَ مِنَ النَّهَارِ فَإِنَّكَ إِنْ سِرْتَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَصَابَكَ وَ أَصَابَ أَصْحَابَكَ أَذًى وَ ضُرٌّ شَدِيدٌ وَ إِنْ سِرْتَ فِي السَّاعَةِ الَّتِي أَمَرْتُكَ بِهَا ظَهَرْتَ وَ ظَفِرْتَ وَ أَصَبْتَ مَا طَلَبْتَ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۴۵ - ۳۴۶.</ref>؛ «امیرالمؤمنین{{ع}} خواست از [[کوفه]] به سمت [[حروریه]] برود. در میان یارانش، فردی [[ستاره‌شناس]] بود. به حضرت عرض کرد: یا [[امیرالمؤمنین]]! در این [[ساعت]] [[حرکت]] مکن و سه ساعت از [[روز]] گذشته حرکت کن؛ زیرا اگر در این ساعت بروی، به تو و یارانت [[آزار]] و [[سختی]] شدیدی می‌رسد و اگر در ساعتی حرکت کنی که به تو دستور دادم، [[پیروز]] و غالب شوی و هرچه خواهی، بیابی»....
'''[[روایت]] پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۶.</ref>: {{متن حدیث|... قال: فشاع في أهل الشام [كلها] أن قيسا صالح معاوية فسرحت عيون علي بن أبي طالب{{ع}} اليه بذلك، فلما أتاه ذلك أعظمه و أكبره و [[تعجب]] له و [[دعا]] ابنيه [[الحسن]] و الحسين [و ابنه محمدا] و دعا [[عبدالله بن جعفر]] فأعلمهم بذلك و قال: ما رأيكم؟ فقال عبدالله بن جعفر: يا أمير المؤمنين [[دع]] ما يريبك إلى ما لا يريبك، اعزل قيس بن سعد عن [[مصر]]، فقال لهم: اني والله ما اصدق بهذا على قيس فقال له عبدالله بن جعفر: اعزله يا أمير المؤمنين، فو [[الله]] ان كان [ما قد قيل] حقا لا يعتزلك ان عزلته}}<ref>ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۱۷.</ref>؛ «... درمیان [[اهل شام]] پیچید که [[قیس بن سعد]] با معاویه [[صلح]] کرده است. [[جاسوسان]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} این سخن را به او رساندند. علی{{ع}} از این خبر شگفت‌زده شد و پسران خود، حسن و حسین و [[محمد حنفیه]] و همچنین عبدالله بن جعفر را صدا زد و آنان را از واقعه [[آگاه]] کرد و پرسید: [[رأی]] شما چیست؟ عبدالله بن جعفر گفت: آنچه را در آن [[شک]] داری، رها ساز و قیس بن سعد را از مصر [[عزل]] کن. علی{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] من [[باور]] نمی‌کنم که چنین عملی از قیس سر زده باشد. عبدالله بن جعفر گفت: ای امیرالمؤمنین! عزلش کن. به خدا سوگند، اگر آنچه می‌گویند، درست باشد وقتی عزلش کنی دیگر برای عزل تو [[فرصت]] نیابد».
'''روایت ششم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۸.</ref>: {{متن حدیث|قال ابن طلحة أن عليا{{ع}} لما عاد من صفين إلى الكوفة... قال أ لم أقل لكم إن [[أهل]] [[الشام]] يخدعونكم بها فإن الحرب قد عضتهم فذروني أُناجزهم فأبيتم أ لم أرد أن أنصب ابن عمي حكما و قلت إنه لا ينخدع فأبيتم إلا أبا موسى الأشعري و قلتم رضينا به حكما فأجبتكم كارها و لو وجدت في ذلك الوقت أعوانا غيركم لا أجبتكم...}}<ref>اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۲۶۵.</ref>؛ «علی{{ع}} فرمود: آیا به شما نگفتم که [[اهل شام]]، [[داوری]] [[قرآن]] را [[خدعه]] و نیرنگی قرار دادند تا شما را [[فریب]] دهند و اقدام آنان به دلیل فرسودگی از [[جنگ]] است و گفتم: بگذارید با ادامه [[نبرد]] در اندک مدتی، کار یکسره شود و شما نپذیرفتید؟ آیا به شما نگفتم اکنون که بر [[حکمیت]] [[اصرار]] دارید، بگذارید پسرعمویم، [[عبدالله بن عباس]] را به [[نمایندگی]] [[لشکر]] [[عراق]] تعیین کنم؛ زیرا آنها نمی‌توانند وی را فریب دهند و باز هم شما نپذیرفتید و بر [[انتخاب]] [[ابوموسی اشعری]] اصرار ورزیدید و من با [[اکراه]] و ناخواسته به خواسته شما تن در دادم و اگر یارانی جز شما در کنار خود می‌دیدم هرگز پیشنهاد آنها را نمی‌پذیرفتم...».
'''[[روایت]] هفتم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۸.</ref>: {{متن حدیث|عن ابن أبي شقيق: أن عبدالله بن جعفر ذا الجناحين كان يحمل على الخيل بصفين... قال وَ جَاءَ عَدِيُّ بْنُ حَاتِمٍ يَلْتَمِسُ عَلِيّاً مَا يَطَأُ إِلَّا عَلَى إِنْسَانٍ مَيِّتٍ أَوْ قَدَمٍ أَوْ سَاعِدٍ فَوَجَدَهُ تَحْتَ رَايَاتِ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ لَا نَقُومُ حَتَّى نَمُوتُ فَقَالَ عَلِيٌّ: «ادْنُهْ» فَدَنَا حَتَّى وَضَعَ أُذُنَهُ عِنْدَ أَنْفِهِ فَقَالَ: «وَيْحَكَ إِنَّ عَامَّةَ مَنْ مَعِي يَعْصِينِي وَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ فِيمَنْ يُطِيعُهُ وَ لَا يَعْصِيهِ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۰۳.</ref>؛ «[[عدی بن حاتم]] به جست‌وجوی علی{{ع}} آمد و هنگام عبور از میدان، بر پیکر کشتگان و دست و بازوی [[مردگان]] گام می‌نهاد. سرانجام حضرت را در اردوگاه [[بکر بن وائل]] یافت و گفت: ای [[امیر مؤمنان]]! آیا از جای خویش [[حرکت]] نکنیم تا همگی کشته شویم؟ علی{{ع}} گفت: نزدیک‌تر بیا. پس نزدیک آمد؛ چنان که گوشش را به دهان او چسباند. آن‌گاه علی{{ع}} فرمود: وای بر تو، گروهی که با من هستند، از فرمانم [[سرپیچی]] می‌کنند؛ اما همراهان معاویه از او [[فرمان]] می‌برند و در برابرش [[گردنکشی]] نمی‌کنند...».
'''[[روایت]] هشتم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۸.</ref>: {{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ حَتَّى نَهَكَتْكُمُ الْحَرْبُ وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُونَ}}<ref>نهج البلاغة، خطبه ۲۰۸.</ref>؛ «ای [[مردم]]! همواره وضع من و شما آن [[طور]] بود که من [[دوست]] می‌داشتم تا اینکه [[نبرد]]، شما را خسته و درهم کوفته ساخت. [[سوگند]] به [[خدا]] که [[جنگ]]، عده‌ای از شما را از ما گرفت و جمعی را باقی گذاشت؛ اما این نبرد برای دشمنانتان کوبنده‌تر و خستگی‌آفرین‌تر بود. من دیروز [[فرمانده]] و [[امیر]] بودم؛ ولی امروز [[مأمور]] و فرمان‌بر شده‌ام. دیروز [[نهی]] کننده و بازدارنده بودم و امروز نهی شده و بازداشته شده‌ام. شما [[زندگی]] و بقای در [[دنیا]] را دوست دارید و من نمی‌توانم شما را به راهی مجبور سازم که دوست ندارید».
'''روایت نهم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۶.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ نَصْرٌ وَ رَوَى الشَّعْبِيُّ عَنْ صَعْصَعَةَ أَنَّهُ بَدَرَ مِنَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ لَيْلَةَ الْهَرِيرِ قَوْلٌ نَقَلَهُ النَّاقِلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَاغْتَنَمَهُ... إِنَّهَا كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ إِنَّهُمْ مَا رَفَعُوهَا وَ إِنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا وَ لَا يَعْمَلُونَ بِهَا وَ لَكِنَّهَا الْخَدِيعَةُ وَ الْوَهْنُ وَ الْمَكِيدَةُ أَعِيرُونِي سَوَاعِدَكُمْ وَ جَمَاجِمَكُمْ سَاعَةً وَاحِدَةً فَقَدْ بَلَغَ الْحَقُّ مَقْطَعَهُ وَ لَمْ يَبْقَ إِلَّا أَنْ يُقْطَعَ دَابِرُ الظَّالِمِينَ فَجَاءَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ زُهَاءُ عِشْرِينَ أَلْفاً مُقَنِّعِينَ فِي الْحَدِيدِ شَاكِي السِّلَاحِ سُيُوفُهُمْ عَلَى عَوَاتِقِهِمْ وَ قَدِ اسْوَدَّتْ جِبَاهُهُمْ مِنَ السُّجُودِ يَتَقَدَّمُهُمْ مِسْعَرُ بْنُ فَدَكِيٍّ وَ زَيْدُ بْنُ حُصَيْنٍ وَ عِصَابَةٌ مِنَ الْقُرَّاءِ الَّذِينَ صَارُوا خَوَارِجَ مِنْ بَعْدُ فَنَادَوْهُ بِاسْمِهِ لَا بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالُوا يَا عَلِيُّ أَجِبِ الْقَوْمَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ إِذَا دُعِيتَ إِلَيْهِ وَ إِلَّا قَتَلْنَاكَ كَمَا قَتَلْنَا ابْنَ عَفَّانَ فَوَ اللَّهِ لَنَفْعَلَنَّهَا إِنْ لَمْ تُجِبْهُمْ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۳۱ - ۵۳۳.</ref>؛ «این [[شعار]] که سرداده‌اند، [[سخن]] حقی است که از آن اراده‌ای [[باطل]] دارند. به [[خدا]] [[سوگند]]، آنها [[قرآن]] را از سر [[شناخت]] و [[معرفت]] و به قصد عمل کردن بلند نکرده‌اند؛ بلکه آن را دستاویز [[خدعه]] و [[نیرنگ]] ساخته و به آهنگ [[خوار]] داشتن و فروگذاشتن، آن را برافراشته‌اند. ساعتی بازوان و کاسه سرهایتان را به من عاریه دهید که [[حق]] به نقطه حسّاس خود رسیده و چیزی نمانده است که [[ستمکاران]] در هم شکسته شوند. همان دم، نزدیک به بیست هزار تن [[مسلح]] آهن‌پوش آمدند؛ در حالی که شمشیرهایشان را بر شانه افکنده بودند و پیشانی‌هایشان از اثر [[سجود]] پینه بسته بود. پیشاپیش آنان، [[مسعر بن فدکی]] و [[زید بن حصین]] و گروهی از [[قاریان]] [[حرکت]] می‌کردند که از آن پس [[خوارج]] نامیده شدند. این [[جماعت]]، وی را فقط به نام، نه به عنوان [[امیر مؤمنان]]، صدا زدند و گفتند: ای علی! اکنون که تو را به [[کتاب خدا]] خوانده‌اند، به آن [[قوم]] پاسخ مثبت ده؛ وگرنه ما همچنان که عثمان را کشتیم تو را نیز می‌کشیم. به خدا سوگند، اگر به آنها پاسخ مثبت ندهی، قطعاً چنان خواهیم کرد...».
'''[[روایت]] دهم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۶ - ۳۳۷.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ... عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: أَتَى رَأْسُ الْيَهُودِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ... فَرَفَعَ الْمَصَاحِفَ يَدْعُو إِلَى مَا فِيهَا بِزَعْمِهِ فَمَالَتْ إِلَى الْمَصَاحِفِ قُلُوبُ و مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِي بَعْدَ فَنَاءِ أَخْيَارِهِمْ وَ جَهْدِهِمْ فِي جِهَادِ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ أَعْدَائِهِمْ عَلَى بَصَائِرِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ ابْنَ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ لَهُ الْوَفَاءُ بِمَا دَعَا إِلَيْهِ فَأَصْغَوْا إِلَى دَعْوَتِهِ وَ أَقْبَلُوا بِأَجْمَعِهِمْ فِي إِجَابَتِهِ فَأَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ مَكْرٌ وَ مِنِ ابْنِ الْعَاصِ مَعَهُ وَ أَنَّهُمَا إِلَى النَّكْثِ أَقْرَبُ مِنْهُمَا إِلَى الْوَفَاءِ فَلَمْ يَقْبَلُوا قَوْلِي وَ لَمْ يُطِيعُوا أَمْرِي وَ أَبَوْا إِلَّا إِجَابَتَهُ كَرِهْتُ أَمْ هَوِيتُ شِئْتُ أَوْ أَبِيتُ حَتَّى أَخَذَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ لِبَعْضٍ إِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَأَلْحِقُوهُ بِابْنِ عَفَّانَ أَوْ ادْفَعُوهُ إِلَى ابْنِ هِنْدٍ بِرُمَّتِهِ...}}<ref>صدوق، الخصال، ج۲، ص۳۶۴ - ۳۸۰.</ref>؛ «پس [[مصحف‌ها]] را بر نیزه کرد و به [[خیال]] خود، ما را به سوی آنچه در [[قرآن]] است، [[دعوت]] کرد. کسانی از [[اصحاب]] من که باقی مانده بودند، به آن مایل شدند و این، پس از کشته شدن [[نیکان]] اصحابم و جهادشان با [[دشمنان خدا]] و [[دشمنان]] خود که از روی [[بصیرت]] صورت گرفت، اتفاق افتاد و آنان پنداشتند که پسر [[زن]] جگرخوار به آنچه دعوت می‌کند، [[وفادار]] است. پس به دعوت او گوش داده، همگی به [[اجابت]] دعوت او روی آوردند. من به آنها گوشزد کردم که این فریبی از سوی او و [[عمرو عاص]] است و این دو نفر به شکستن [[پیمان]] نزدیک‌تر از [[وفاداری]] هستند؛ اما سخن مرا نپذیرفتند و از دستور من [[پیروی]] نکردند و فقط اجابت او را خواستند - چه بخواهم چه نخواهم - تاجایی که برخی از آنان به برخی دیگر گفتند که اگر علی{{ع}} این کار را نپذیرد، او را به عثمان ملحق کنید یا به پسر هند [[تسلیم]] کنید...».
'''پاسخ کلی''':
# [[مقام عصمت]] با [[مشورت]] کردن با [[مردم]] منافات ندارد و این مطلب در مجموعه [[روایات]] دسته قبل بیان شد.
#اگرچه نمی‌توان تمام [[اصحاب امیرالمؤمنین]]{{ع}} را باورمند به [[عصمت]] آن حضرت دانست، درمیان [[شیعیان]]، [[یاران باوفا]] و بابصیرتی مانند [[سلمان]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[کمیل]] و... حضور داشتند که قرائن و شواهد نشان می‌دهد که آنها به مقام [[عصمت امام علی]]{{ع}} [[اعتقاد]] داشتند؛ مثلاً [[سلمان فارسی]] درباره [[حضرت امیر]]{{ع}} می‌گوید: «به [[خدا]] قسم که علی{{ع}} [[گمراه]] نشد؛ بلکه او [[هدایت کننده]] و [[هدایت]] شده است»<ref>ابن حیون، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار{{عم}}، ج۱، ص۱۲۴.</ref>. [[عمار یاسر]] نیز علت [[همراهی]] همیشگی‌اش با حضرت را این‌گونه بیان می‌کند: «اگر همه با [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[مخالفت]] کنند، من از او [[نافرمانی]] نمی‌کنم و همیشه دستم در دست اوست؛ زیرا او از [[زمان]] [[بعثت پیامبر]]{{صل}} همواره با [[حق]] بوده است»<ref>طوسی، الأمالی، ص۷۳۱.</ref>. اگرچه در این سخنان از واژه «[[عصمت]]» استفاده نشده؛ اما تأکید [[صحابه]] بر «هدایت شده» بودن یا «حق» بودن یا «همراه حق» بودنِ [[امام]]{{ع}}، با [[اعتقاد به عصمت]] ملازم است؛ زیرا نمی‌توانیم کسی را هدایت شده یا همراه حق بدانیم، مگر آنکه پیش از آن، او را [[معصوم]] بدانیم<ref>فاریاب، عصمت امام در تاریخ تفکر امامیه تا پایان قرن پنجم هجری، ص۱۳۸.</ref>.
# [[اعتقاد]] ما به [[عصمت امام]]{{ع}}، براساس [[براهین عقلی]]، [[آیات قرآن]] و [[احادیث نبوی]] است، نه براساس [[اعتقادات]] [[مردم]] آن زمان: {{متن قرآن|وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ}}<ref>«و اگر از بیشتر کسان روی زمین پیروی کنی تو را از راه خداوند به گمراهی می‌کشانند؛ جز پندار را پی نمی‌گیرند و آنان جز نادرست برآورد نمی‌کنند» سوره انعام، آیه ۱۱۶.</ref>. اینکه افرادی هر چند از [[اصحاب]] و [[شیعیان]]، به عصمت قائل نبودند یا [[مقام عصمت]] را آن‌گونه که شایسته است، [[درک]] نکرده‌اند، نه با عصمت امام{{ع}} منافات دارد و نه دلیلی بر عدم عصمت ایشان است؛ از این رو، چه بسا در عصر [[معصومین]]{{عم}} بعضی اصحاب، درک [[درستی]] از جایگاه و محدوده عصمت نداشته‌اند؛ چنان که برخی [[اصحاب امیرالمؤمنین]]{{ع}} افرادی کم‌مایه بودند که اگر امروز حضور داشتند، از مردم [[عوام]] زمان ما نیز عوام‌تر بودند و نمی‌توان همه اصحاب را هم‌پایه [[مالک اشتر]] و [[میثم تمار]] و عمار یاسر دانست.
با مطالعه [[نهج البلاغه]] فرازهایی را می‌بینیم که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از نفهمی، [[کج‌فهمی]] و سست‌همتی اغلب یارانش ناله‌ها سر می‌دهد. برای نمونه، آن [[بزرگوار]] در [[خطبه]] بیست‌وهفتم می‌فرماید: ای مردنمایان نامرد! ای کودک‌صفتان [[بی‌خرد]] که عقل‌های شما به عروسان پرده‌نشین شباهت دارد! چقدر [[دوست]] داشتم که شما را هرگز نمی‌دیدم و هرگز نمی‌شناختم! [[شناسایی]] شما - [[سوگند]] به [[خدا]]- که جز [[پشیمانی]] حاصلی نداشت و اندوهی غم‌بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکُشد که [[دل]] من از دست شما پرخون و سینه‌ام از [[خشم]] شما مالامال است! کاسه‌های [[غم]] و [[اندوه]] را جرعه‌جرعه به من نوشاندید و با [[نافرمانی]] و [[ذلت‌پذیری]]، [[رأی]] و [[تدبیر]] مرا تباه کردید.
این سخنان، به خوبی [[گواه]] این [[حقیقت]] است که [[یاران امام]]{{ع}} در یک سطح و رتبه نیستند؛ بلکه برخی چنان‌اند که فقدانشان [[امام]] را متأثر می‌سازد؛ چنان که فرمود: {{متن حدیث|أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲.</ref> و برخی نیز چنان‌اند که وجودشان مایه غم و اندوه امام{{ع}} است<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۳۲-۱۴۲.</ref>.
==مجموعه [[روایات]] دسته ششم: تصرف [[ائمه]]{{عم}} در [[غنائم]] و [[بیت المال]] قبل از تقسیم==
طبق روایتی از [[امام رضا]]{{ع}}، از بزرگ‌ترین [[اعمال]] نزد [[خداوند]]، غزوه‌ای است که خالی از [[غلول]] باشد<ref>صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۸.</ref>. غلول یعنی گرفتن چیزی از [[غنیمت]] قبل از تقسیم. این در حالی است که [[حضرت علی]]{{ع}} در یکی از [[سریه‌ها]]، قبل از [[تقسیم غنائم]]، جاریه‌ای را برای خویش برگزید<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.</ref>. همچنین در [[روایت]] دیگری آمده که [[امام حسن]]{{ع}} قبل از [[تقسیم بیت المال]]، در پیمانه‌ای از عسل تصرف کرده است. برخی از [[وهابیان]] بعد از ذکر روایت می‌گویند: «این روایت روایت قبلی را به یادم می‌آورد که امیرالمؤمنین{{ع}} قبل از تقسیم غنائم، جاریه‌ای [[اختیار]] کرده بود»<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۵.</ref>. او این دو [[روایت]] را با مقام [[عصمت ائمه]]{{عم}} ناسازگار می‌داند.
===بررسی===
'''روایت اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.</ref>: {{متن حدیث|مِنْ مُسْنَدِ ابْنِ حَنْبَلٍ وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ... عَنِ ابْنِ بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِيهِ بُرَيْدَةَ أَنَّهُ مَرَّ عَلَى مَجْلِسٍ وَ هُمْ يَتَنَاوَلُونَ مِنْ عَلِيٍّ{{ع}}... ثُمَّ قُلْتٌ إِنَّ عَلِيّاً أَخَذَ جَارِيَةً مِنَ الْخُمُسِ قَالَ وَ كُنْتُ رَجُلًا مِكْبَاباً قَالَ فَرَفَعْتُ رَأْسِي فَإِذَا وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} قَدْ تَغَيَّرَ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌}}<ref>ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص۲۷۱.</ref>؛ «... بریده از [[مجلسی]] گذشت؛ در حالی که آنها به علی{{ع}} [[دشنام]] می‌دادند... سپس گفتم: علی{{ع}} از [[خمس]] [[غنائم]]، کنیزی را [[اختیار]] کرد و من مردی بودم که به [[زمین]] نگاه می‌کردم. پس سرم را بلند کردم. ناگهان چهره [[رسول خدا]]{{صل}} [[تغییر]] کرد و فرمود: هر کس من مولای اویم، پس علی مولای اوست».
سند: این روایت، از کتاب [[مسند]] [[احمد بن حنبل]] و از طریق [[اهل سنت]] نقل شده است که برای ما حجیت ندارد. البته مضمون این روایت در منابع [[شیعی]] نیز وجود دارد که سلسله سند آن چنین است: {{عربی|أخبرنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد ابن عقدة قال: حدثنا الحسن بن علي بن عفان قال: حدثنا الحسن يعني عطية قال: حدثنا سعاد عن عبدالله بن بريدة عن أبيه}}<ref>ر.ک: طوسی، الأمالی، ص۲۵۰؛ طبری آملی، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص۱۲۱.</ref>، اما روایت به دلیل مجهول بودن برخی [[راویان]]، مانند حسن به [[علی بن عفان]]، سعاد و [[عبدالله بن بریده]]، ضعیف است.
دلالت:
# این روایت با روایت [[امام رضا]]{{ع}} که فرمود: {{متن حدیث|أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللَّهِ... غَزْوٌ لَا غُلُولَ‌}}، منافات ندارد؛ زیرا اولاً [[غلول]]، به معنای [[خیانت]] و [[دزدی]] است که معنای عامی دارد و از مصادیق آن خیانت در غنائم قبل از تقسیم است<ref>ر.ک: راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۶۱۰؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۴۹۹ - ۵۰۰؛ مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۰، ص۳۲۰.</ref>؛ در حالی که از عبارت {{متن حدیث|إِنَّ عَلِيّاً أَخَذَ جَارِيَةً مِنَ الْخُمُسِ‌}}، به دست می‌آید که علی{{ع}} ابتدا [[غنائم]] را تقسیم، و سپس از [[خمس]] غنائم، جاریه‌ای [[انتخاب]] کرد. در [[حقیقت]]، [[اعتراض]] دیگران به [[امام علی]]{{ع}} این بود که چرا از خمس غنائم که [[حق]] [[رهبر جامعه اسلامی]] است، برای خود چیزی برداشته است. توضیح آنکه، براساس [[احکام اسلامی]]، غنائم به پنج قسمت تقسیم می‌شود و چهار قسمت آن مخصوص [[جنگجویان]] و یک قسمت آن برای رهبر جامعه اسلامی است<ref>نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۱۹۸.</ref>. آنچه [[امام]]{{ع}} انجام داد این بود که از آن یک‌پنجم برای خود جاریه‌ای برداشته بود؛ بنابراین، کار حضرت مصداق [[غلول]] نیست.
# [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[نص]] [[قرآن کریم]]، [[اسوه]] و الگوست<ref>احزاب، آیه ۲۱.</ref> و سخن او می‌تواند [[فصل الخطاب]] میان [[شیعه]] و [[سنی]] باشد. مضمون روایتی که نویسندگان [[سلفی]] به آن استناد کرده‌اند، به گونه‌های مختلفی تکرار شده و در همه موارد نیز مخاطبش بریده است. در تمام [[روایات]] بیانگر این داستان، یک سخن مشترک از [[پیامبر]]{{صل}} وجود دارد که پس از [[ناراحتی]] بابت این [[شکایت]]، فرمودند: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ}} یا آنکه {{متن حدیث|إِنَّ عَلِيّاً وَلِيُّكُمْ بَعْدِي‌}}؛ بنابراین، پیامبر اکرم{{صل}} که [[معصوم]] و الگوی همگان است، هرگز علی{{ع}} را به دلیل برداشتن این [[جاریه]] [[نکوهش]] نکرد؛ حال آنکه اگر وی گناهی انجام داده بود، پیامبر{{صل}} نباید از خطای او می‌گذشت؛ از این رو، [[سخن]] [[رسول خدا]]{{صل}} به منزله [[تأیید]] کار امام علی{{ع}} است.
افزون بر آن، در روایتی که [[شیخ طوسی]] آن را آورده است، [[پیامبر خدا]]{{صل}} در همین داستان به بریده فرمود: {{متن حدیث|يَا بُرَيْدَةُ، إِنَ عَلِيّاً وَلِيُّكُمْ بَعْدِي‌، فَأَحِبَّ عَلِيّاً فَإِنَّمَا يَفْعَلُ مَا يُؤْمَرُ}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۲۵۰.</ref>؛ به این معنا که امام علی{{ع}} آن کاری را انجام می‌دهد که به او [[فرمان]] داده شده است؛ بنابراین، امام طبق [[دستور پیامبر]]{{صل}}، آن جاریه را [[اختیار]] کرده بود.
از آن بالاتر، در نقل [[هیثمی]]، از [[دانشمندان اهل سنت]]، آمده است که [[پیامبر]]{{صل}} به بریده فرمود: {{متن حدیث|يا بريدة أما علمت أن لعلي أكثر من الجارية التي أخذ و أنه وليكم بعدي}}<ref>هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۱۲۸.</ref>؛ «ای بریده! نمی‌دانی که سهم علی بیشتر از جاریه‌ای است که برداشته و او [[ولیّ]] شما بعد از من است»؟!
'''[[روایت]] دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۴ - ۳۵۵.</ref>: {{متن حدیث|نَزَلَ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ ضَيْفٌ وَ اسْتَقْرَضَ مِنْ قَنْبَرٍ رِطْلًا مِنَ الْعَسَلِ الَّذِي جَاءَ مِنَ الْيَمَنِ فَلَمَّا قَعَدَ عَلِيٌّ لِيَقْسِمَهَا قَالَ يَا قَنْبَرُ قَدْ حَدَثَ فِي هَذَا الزِّقِّ حَدَثٌ قَالَ صَدَقَ فُوكَ وَ أَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَهَمَّ بِضَرْبِ الْحَسَنِ وَ قَالَ مَا حَمَلَكَ عَلَى أَنْ أَخَذْتَ مِنْهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ قَالَ إِنَ لَنَا فِيهِ حَقّاً فَإِذَا أَعْطَيْتَنَاهُ رَدَدْنَاهُ قَالَ فِدَاكَ أَبُوكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ فِيهِ حَقٌّ فَلَيْسَ لَكَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِحَقِّكَ قَبْلَ أَنْ يُنْتَفَعَ بِحُقُوقِهِمْ لَوْ لَا أَنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ يُقَبِّلُ ثَنِيَّتَكَ لَأَوْجَعْتُكَ ضَرْباً ثُمَّ دَفَعَ إِلَى قَنْبَرٍ دِرْهَماً وَ قَالَ اشْتَرِ بِهِ أَجْوَدَ عَسَلٍ تَقْدِرُ عَلَيْهِ قَالَ الرَّاوِي فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى يَدَيْ عَلِيٍّ{{ع}} عَلَى فَمِ الزِّقِّ وَ قَنْبَرُ يُقَلِّبُ الْعَسَلَ فِيهِ ثُمَّ شَدَّهُ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اغْفِرْهَا لِلْحَسَنِ فَإِنَّهُ لَا يَعْرِفُ}}<ref>ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب{{عم}}، ج۲، ص۱۰۷.</ref>.
سند: این روایت فقط در کتاب [[مناقب]] [[ابن شهر آشوب]]، آن هم به صورت مرسل و بدون سند ذکر شده است. دلالت: خلاصه روایت این است که [[امام حسن]]{{ع}} برای [[پذیرایی]] از مهمانش، کمی عسل از [[حق]] [[بیت]] المالش برمی‌دارد که علی{{ع}} متوجه می‌شود و با او برخورد می‌کند. روایت، علاوه بر ضعف سندی، از نظر محتوایی نیز اشکالاتی دارد که بیانگر جعلی بودن آن است؛ از جمله اینکه:
۱. از متن روایت فهمیده می‌شود که این اتفاق در [[زمان]] [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} رخ داده است؛ زیرا ایشان در آن زمان [[مسئولیت]] [[بیت المال مسلمین]] را بر عهده داشتند. با توجه به سال [[تولد امام حسن]] (سوم [[هجری]]) و همچنین سال‌های [[حکومت حضرت علی]] (۳۵ - ۴۰ [[هجری قمری]])، [[امام حسن]]{{ع}} در [[زمان]] این واقعه، حداقل ۳۲ سال سن داشت و تا آن زمان، ماجراهایی در [[سیره امیرالمؤمنین]]{{ع}} اتفاق افتاده بود که برخی [[نزدیکان]] و [[دوستان]] حضرت به [[طمع]] [[خلیفه]] بودن آن [[بزرگوار]] درخواست‌های غیرمنصفانه‌ای از ایشان داشتند؛ اما [[رفتار]] علی{{ع}} با همه آنها یکسان بود. برای نمونه، وقتی [[عقیل]]، [[برادر]] [[حضرت علی]]{{ع}} از ایشان [[درخواست کمک]] کرد تا بتواند قرض‌هایش را ادا کند، [[امام]]{{ع}} بعد از [[علم]] پیدا کردن به مقدار بدهی عقیل، فرمود: «به [[خدا]] قسم! من چنین پولی ندارم؛ اما [[صبر]] کن تا سهم من از [[بیت المال]] داده شود. آن را با تو تقسیم می‌کنم» عقیل که [[انتظار]] چنین پاسخی را نداشت، گفت: بیت المال در دست تو است و تو مرا به سهم خود از بیت المال [[وعده]] می‌دهی؟! در این هنگام حضرت فرمود: «من و تو در برابر [[اموال]] بیت المال، مثل دیگر [[مسلمان‌ها]] هستیم»<ref>ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب{{عم}}، ج۲، ص۱۰۸ - ۱۰۹؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۱۳ - ۱۱۴.</ref>. عبارت {{متن حدیث|اصْبِرْ حَتَّى يَخْرُجَ عَطَائِي فَأُوَاسِيَكَهُ}}، به روشنی دلالت می‌کند که درخواست عقیل، مربوط به قبل از [[تقسیم بیت المال]] بین [[مردم]] بوده است.
بنابراین، امکان ندارد که امام حسن{{ع}} در آن سن، به حساسیت پدر بزرگوارش در تقسیم بیت المال و عدم جواز [[تصرف در بیت المال]] قبل از تقسیم علم نداشته باشد؛ از این رو، [[سخن]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در ذیل [[روایت]] که می‌فرماید: «خدایا! حسن را ببخش؛ زیرا او نمی‌داند»، به هیچ وجه توجیه‌پذیر نیست.
۲. طبق روایت، زمانی که [[امام علی]]{{ع}} علت برداشتن عسل را از امام حسن{{ع}} می‌پرسد، آن حضرت جواب می‌دهد: «مقداری از این عسل، سهم ماست. هر موقع سهممان را دادی، برمی‌گردانیم». علی{{ع}} نیز در جواب می‌فرماید: «اگرچه تو در این عسل سهمی داری؛ اما نباید قبل از دادن [[حق مردم]]، در آن [[تصرف]] کنی و حقت را برداری».
در ابتدا وقتی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} متوجه ماجرا می‌شود، قصد [[تنبیه]] فرزندش را می‌کند؛ اما بعد از شنیدن توجیه [[امام حسن]]{{ع}}، می‌فرماید: «اگر ندیده بودم که [[رسول خدا]]{{صل}} دندان‌های تو را می‌بوسید، قطعاً تو را سخت تنبیه می‌کردم». حال این سؤال مطرح می‌شود که اگر واقعاً امام حسن{{ع}} مرتکب گناهی شده بود، چرا [[حضرت علی]]{{ع}} او را [[مجازات]] نکرد؟ اگر یکی از [[مسلمانان]] همین کار را انجام می‌داد آیا حضرت علی{{ع}} توجیه او را می‌پذیرفت؟! آیا شایسته است کسی که [[مظهر]] [[عدالت]] است، به دلیل علاقه [[پیامبر]]{{صل}} به فرزندش، در [[اجرای عدالت]] ملاحظه‌کاری کند و روابط را بر ضوابط مقدم بدارد؟
از آن طرف، اگر امام حسن{{ع}} گناهی مرتکب نشده بود، چرا پدر بزرگوارش قصد تنبیه او را داشت؟! چرا از قنبر خواست تا بهترین عسل را تهیه کند و به [[بیت المال]] برگرداند؟ چرا امیرالمؤمنین{{ع}} برای فرزندش [[طلب]] [[بخشش]] کرد؟!
در [[حقیقت]]، جاعلان با هنرمندی خاصی [[روایت]] را به گونه‌ای ساختند تا هر دو [[امام]] [[معصوم]] را در [[ذهن]] مخاطب متهم کنند؛ در حالی که روایت به دلیل [[مشکل سندی]] و همچنین [[تعارض]] محتوای آن با [[واقعیات]] انکارناپذیری که گذشت، نمی‌تواند از معصوم صادر شده باشد و درنتیجه، مستمسکی برای [[نفی]] [[عصمت امام]] قرار گیرد<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۴۲-۱۴۷.</ref>.
==مجموعه [[روایات]] دسته هفتم: خطاهای علی{{ع}} در امر [[قضاوت]]==
از نظر برخی از نویسندگان [[سلفی]]، [[مقام عصمت]] اقتضا می‌کند که شخص معصوم، تمام [[احکام]] و [[حدود الهی]] را به [[طور]] کامل [[اجرا]] کند؛ در حالی که [[روایات شیعه]] خلاف این امر را ثابت می‌کند<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱ – ۳۴۲.</ref>.
===بررسی===
'''روایت اول'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۱ - ۳۴۲.</ref>: {{متن حدیث|رَوَى أَبُو الْمَلِيحِ الْهُذَلِيُّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ:... قَضَى فِي رَجُلٍ كِنْدِيٍّ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ سَرَقَ... فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} لَقَدْ فَرَّجَ عَنِّي قَدْ كُنْتُ مَغْمُوماً بِمَقَالَتِكَ الْأَوَّلَةِ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۰، ص۲۸۶ - ۲۸۷.</ref>. سند: این [[روایت]] در منابع دستِ اول [[شیعه]] وجود ندارد و فقط در کتاب [[بحار الانوار]] آمده و سلسله سند و منبعی برای آن ارائه نشده است؛ از این رو، نمی‌توان به این خبر [[اعتماد]] کرد.
دلالت: روایت، داستان مرد کندی را بیان می‌کند که مرتکب [[دزدی]] شده بود. [[حضرت علی]]{{ع}} خواست [[حد الهی]] را جاری کند؛ اما او دو بار حضرت را قسم داد که [[حکم]] را [[اجرا]] نکند؛ به این بهانه که عیال‌وار بوده و این اولین باری است که دزدی کرده است. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در هر مرتبه، به دلیل خواهش او که با [[گریه]] همراه بود، سر خویش را زیر می‌انداخت. سپس [[وظیفه]] خود مبنی بر [[اجرای حد]] را بیان می‌کرد. وقتی حضرت دستور داد انگشتان دست او را قطع کنند، سارق اعتراف کرد که ۹۹ بار دیگر هم دزدی کرده و این دفعه صدم است. [[امام]]{{ع}} فرمود: «من با حرف‌های اولت محزون شده بودم؛ اما اکنون [[خداوند]] اندوهم را زدود». نویسندگان [[سلفی]] از این روایت نتیجه گرفته‌اند که امیرالمؤمنین{{ع}} برای [[اقامه حدود الهی]] ناراحت و [[غمگین]] بوده و این امر با [[مقام عصمت]] وی ناسازگار است<ref>ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.</ref>.
در [[پاسخ به شبهه]] نویسندگان سلفی باید چند نکته را بیان کنیم:
# [[سیره]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} نشان می‌دهد که آن حضرت در هنگام [[قضاوت]]، تا آنجا که امکان داشت به [[کتمان]] موجبات حد [[تشویق]] و توصیه می‌فرمود و برای [[اثبات]] آن تلاش نمی‌کرد<ref>برای نمونه ر.ک: کلینی، الکافی، ج۷، ص۱۸۵ - ۱۸۷ و ص۲۰۱ - ۲۰۲.</ref>؛ اما در مواردی که راهی جز اجرای حد نبود، با [[قاطعیت]] تمام به آن ملتزم می‌شد و هیچگونه تردیدی به خود راه نمی‌داد.
# بر فرض قبول روایت، باید گفت که امیر مؤمنان{{ع}} در برابر التماس‌های مرد کندی واکنش [[روحی]] از خود نشان داد، نه اینکه از اقامه حدود الهی غمگین یا دچار تردید شده باشد و این مطلب از سخنان آن حضرت روشن می‌شود که بعد از گریه‌های آن مرد، فرمود که باید [[حکم الهی]] [[اجرا]] شود. در [[حقیقت]]، [[امام]]{{ع}} [[شأن]] پدری خود را نشان داد؛ زیرا به تعبیر [[امام رضا]]{{ع}}، از [[صفات امام]]{{ع}}، [[شفقت]] و [[دلسوزی]] و [[مهربانی]] اوست: {{متن حدیث|الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآدِ}}<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۰.</ref>. امام، همدل و همراه، [[پدری]] [[خیرخواه]] و باعاطفه، [[برادری]] تنی، مادری [[نیکوکار]] نسبت به فرزند خردسال خویش و [[پناهگاه]] [[بندگان]] در مصیبت‌های بزرگ است. در حقیقت، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در اینجا، هم شأن پدری [[مهربان]] دارد و هم شأن کسی که [[حافظ]] [[حدود الهی]] است و این حالت‌ها با [[عصمت امام]]{{ع}} منافات ندارد.
'''[[روایت]] دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.</ref>: {{متن حدیث|عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} قَالَ: بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} فِي مَلَإٍ مِنْ أَصْحَابِهِ إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي قَدْ أَوْقَبْتُ عَلَى غُلَامٍ فَطَهِّرْنِي... فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ جَلَسَ فِي تَشَهُّدِهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ أَتَيْتُ مِنَ الذَّنْبِ مَا قَدْ عَلِمْتَهُ وَ إِنِّي تَخَوَّفْتُ مِنْ ذَلِكَ فَجِئْتُ إِلَى وَصِيِّ رَسُولِكَ وَ ابْنِ عَمِّ نَبِيِّكَ فَسَأَلْتُهُ أَنْ يُطَهِّرَنِي... فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}}: قُمْ يَا هذَا، فَقَدْ أَبْكَيْتَ مَلَائِكَةَ السَّمَاءِ وَ مَلَائِكَةَ الْأَرْضِ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ تَابَ عَلَيْكَ‌، فَقُمْ وَ لَا تُعَاوِدَنَ شَيْئاً مِمَّا قَدْ فَعَلْتَ}}<ref>کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۰۱ - ۲۰۲.</ref>؛ «[[حضرت علی]]{{ع}} در جمع اصحابش بود که مردی آمد و گفت: لواط کرده‌ام؛ مرا از [[گناه]] [[پاک]] گردان. حضرت فرمود: به خانه‌ات برگرد؛ شاید مشکلی [[روحی]] تو را برانگیخته است. مرد رفت و تا سه [[روز]] نزد حضرت می‌آمد و ایشان او را رد می‌کرد تا اینکه در روز چهارم فرمود: [[رسول خدا]]{{صل}} درباره کار تو سه گونه [[حکم]] کرده است؛ هر یک را می‌خواهی [[انتخاب]] کن: ضربتی با [[شمشیر]] بر گردنت هر چه را که ببرد؛ انداختن از [[کوه]] با دست و پای بسته؛ و [[سوزاندن]] با [[آتش]]. [[مرد]]سوزاندن با آتش را که سخت‌تر بود، برگزید. مرد [[اجازه]] خواست تا قبل از اجرای [[حکم]]، دو رکعت [[نماز]] بخواند. سپس دست به [[دعا]] برداشت و گفت: خدایا! من گناهی مرتکب شدم که تو آن را می‌دانی. من از آن می‌ترسم؛ از این رو، نزد [[خلیفه]] و پسر عموی رسولت آمدم و از او خواستم تا مرا [[پاک]] گرداند. خدایا! این آتش را [[کفاره]] گناهم قرار ده و در [[قیامت]] به آتش نسوزان! آن‌گاه با حالت گریان، در گودالی که علی{{ع}} [[کنده]] بود و آتش در اطراف آن زبانه می‌کشید، نشست. [[امام]]{{ع}} همراه یارانش بر او گریست و فرمود: بلند شو که [[ملائک]] [[زمین]] و [[آسمان]] را به [[گریه]] انداختی. [[خداوند]] تو را بخشید. بلند شو و دیگر این کار را انجام مده».
سند: [[روایت]]، صحیح و معتبر است. دلالت: از نظر نویسندگان [[سلفی]]، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[حکم الهی]] را تعطیل کرده و این امر، خلاف [[مقام عصمت]] اوست.
در پاسخ باید گفت: اگر تمام [[روایات]] [[شیعی]] را بررسی می‌کردند، چنین شبهه‌ای را مطرح نمی‌ساختند؛ زیرا خود [[ائمه]]{{عم}} پاسخ این سؤال را داده‌اند. [[یحیی بن اکثم]] در نامه‌ای که به [[امام رضا]]{{ع}} نوشت، از آن حضرت پرسید: اگر مردی به لواط اعتراف کند، آیا حد بر او جاری می‌شود یا حد از او برداشته می‌شود؟ حضرت در جواب نوشتند: اما مردی که به لواط اعتراف کند، اگر بینه‌ای علیه او اقامه نشود، در این صورت، امامی که از جانب خداست، می‌تواند او را از طرف [[خدا]] [[مؤاخذه]] کند یا بر او [[منت]] گذارد و ببخشایدش. آیا سخن خداوند را نشنیده‌ای: «این [[بخشش]] ماست؛ [آن را] بی‌شمار ببخش یا نگاه‌دار»<ref>ص، آیه ۳۹.</ref> و<ref>فیض کاشانی، الوافی، ج۱۵، ص۳۳۶.</ref>.
مشهور [[علمای شیعه]] نیز قائل‌اند اگر کسی به حدی اعتراف کرده، سپس [[توبه]] کند، امام{{ع}} در اجرای حکم مخیر است؛ خواه حکمش سنگسار باشد یا حد<ref>کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۰۲.</ref>؛ بنابراین، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کاری خلاف [[مقام عصمت]] انجام نداده است.
'''[[روایت]] سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.</ref>: {{متن حدیث|عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ... عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ{{ع}} قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} فِي رَجُلٍ جَاءَ بِهِ رَجُلَانِ وَ قَالا إِنَ هَذَا سَرَقَ دِرْعاً... فَلَمَّا رَأَى مُنَاشَدَتَهُ إِيَّاهُ دَعَا الشَّاهِدَيْنِ وَ قَالَ اتَّقِيَا اللَّهَ وَ لَا تَقْطَعَا يَدَ الرَّجُلِ ظُلْماً وَ نَاشَدَهُمَا ثُمَّ قَالَ لِيَقْطَعْ أَحَدُكُمَا يَدَهُ وَ يُمْسِكَ الْآخَرُ يَدَهُ...}}<ref>کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۶۴.</ref>. سند: روایت، صحیح است.
دلالت: خلاصه روایت این است که دو نفر نزد امیرالمؤمنین{{ع}} [[شهادت]] می‌دهند که این مرد [[دزدی]] کرده است. مرد قسم یاد می‌کند که اینان [[دروغ]] می‌گویند. حضرت به دو [[مرد]] [[شاهد]] می‌گوید: «از [[خدا]] بترسید و دست این مرد را به ناروا قطع نکنید» و آنها را نیز قسم داد. سپس فرمود: «اکنون یکی از شما دست او را نگه دارد و دیگری دست او را قطع کند». زمانی که آنها را در محل اجرای [[حکم]] بردند، در میان ازدحام [[مردم]] فرار کردند.
برخی از [[وهابیان]] به این دلیل روایت را منافی [[عصمت]] می‌دانند که علی{{ع}} می‌خواست دست مردی را که [[پاک]] و متهم به [[سرقت]] بود، قطع کند.
در پاسخ باید گفت: روایت به هیچ‌وجه با مقام عصمت [[حضرت امیر]]{{ع}} مخالف نیست؛ زیرا آن [[بزرگوار]] در مقام [[حاکم اسلامی]] [[مأمور]] است طبق [[بینه]] [[شرعی]] عمل کند. در اینجا نیز وقتی دو شاهد درباره سرقت آن شخص شهادت دادند، [[بینه]] [[ثابت]] شده بود؛ اگرچه آن دو نفر دروغ می‌گفتند؛ بنابراین، حضرت تصمیم گرفت حد را [[اجرا]] کند؛ اما وقتی قسم خوردن و [[جدّیت]] [[انکار]] متهم را دید، دو شاهد را [[نصیحت]] کرد و حتی به نصیحت هم بسنده نکرد و اجرای حکم را به دست خود [[شاهدان]] سپرد. گویا حضرت پس از قسم خوردن متهم، به [[دروغ‌گویی]] شاهدان [[علم]] پیدا می‌کند؛ اما به حسب ظاهر یا به خاطر [[تقیه]] نمی‌تواند شهادت آن دو را نادیده بگیرد؛ ازاین رو، اجرای [[حکم]] را به آن دو محول می‌کند؛ زیرا می‌داند که آنها دست متهم را قطع نمی‌کنند<ref>ر.ک: مجلسی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج۶، ص۷۷.</ref>.
'''[[روایت]] چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.</ref>: {{متن حدیث|بَلَغَ مُعَاوِيَةَ أَنَّ النَّجَاشِيَّ هَجَاهُ فَدَسَّ قَوْماً شَهِدُوا عَلَيْهِ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} أَنَّهُ شَرِبَ الْخَمْرَ فَأَخَذَهُ عَلِيٌ فَحَدَّهُ فَغَضِبَ جَمَاعَةٌ عَلَى عَلِيٍّ فِي ذَلِكَ مِنْهُمْ طَارِقُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّهْدِيُّ...}}<ref>ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب{{عم}}، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. سند: این روایت، فقط در کتاب [[مناقب]] [[آل ابی طالب]] و [[بحارالانوار]] آمده که [[علامه مجلسی]] نیز آن را از کتاب مناقب گزارش کرده است. به علاوه، هیچ سندی برای این خبر وجود ندارد؛ از این رو نمی‌توان به آن [[اعتماد]] کرد.
دلالت: [[نجاشی]] [[شاعری]] است که علی{{ع}} را [[مدح]] می‌کرد و در شعرهایش به هجو [[دشمنان]] حضرت، از جمله معاویه می‌پرداخت. روزی به معاویه خبر می‌رسد که نجاشی به او [[ناسزا]] گفته است. معاویه گروهی را فراهم می‌کند تا نزد علی{{ع}} علیه نجاشی [[شهادت]] دهند که [[شرب خمر]] کرده است. علی{{ع}} حد شراب را بر نجاشی جاری کرد و جماعتی از جمله [[طارق]] بن عبدالله نهدی، در این باره بر علی{{ع}} [[خشمگین]] شدند و خطاب به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گفتند: «تا پیش از این [[خیال]] نمی‌کردیم که [[دوستان]] و مطیعان با مخالفان و [[عصیانگران]] برابر باشند؛ اما با حدی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، [[دوست]] و [[دشمن]] هیچ فرقی باهم ندارند! با دست خود ما را در راهی می‌اندازی که تاکنون می‌پنداشتیم اگر کسی به آن راه برود، [[اهل آتش]] است»! حضرت در جواب آنها بیان عجیبی دارد. با خونسردی و درعین حال، روشنگرانه با ماجرا روبه‌رو می‌شود و می‌فرماید: «نجاشی هم فردی از [[مسلمانان]] است که مرتکب خلافی شده بود و ما هم [[حد الهی]] را بر او جاری کردیم. این حد، [[کفاره گناه]] او بود و او را [[پاک]] و [[تطهیر]] کرد».
روایت، نه تنها با [[عصمت امیرالمؤمنین]]{{ع}} منافات ندارد؛ بلکه اوج [[ورع]] و [[عدالت]] آن حضرت را می‌رساند. [[نجاشی]] اگرچه از [[یاران]] و [[مداحان]] علی{{ع}} بود؛ اما در [[ماه مبارک رمضان]] شراب خورده بود. طبق روایتی، حضرت هشتاد ضربه تازیانه بر او زد و شب زندانی‌اش کرد. دوباره فردای آن [[روز]]، حضرت بیست ضربه شلاق دیگر به خاطر [[تعزیر]] [[هتک حرمت]] [[ماه رمضان]] بر او زد. کاری که صورت گرفته، صد درصد طبق قاعده است و حضرت با این کارش خواست به همه بفهماند که در دستگاه علی{{ع}}، عدالت و ضابطه بر رابطه ترجیح دارد و [[قدرتمندان]] عالم در [[اجرای احکام]] و [[حدود الهی]] نباید بین [[دوستان]] و [[دشمنان]] خود فرق بگذارند.
'''[[روایت]] پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا أَبِي... عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ{{صل}} فَادَّعَى عَلَيْهِ سَبْعِينَ دِرْهَماً ثَمَنَ نَاقَةٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ{{صل}} يَا أَعْرَابِيُّ أَ لَمْ تَسْتَوْفِ مِنِّي ذَلِكَ فَقَالَ لَا... فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} سَيْفَهُ مِنْ غِمْدِهِ وَ ضَرَبَ عُنُقَ الْأَعْرَابِيِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} لِمَ قَتَلْتَ الْأَعْرَابِيَّ قَالَ لِأَنَّهُ كَذَّبَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ كَذَّبَكَ فَقَدْ حَلَّ دَمُهُ وَ وَجَبَ قَتْلُهُ فَقَالَ النَّبِيُّ{{صل}} يَا عَلِيُّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً مَا أَخْطَأْتَ حُكْمَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ فَلَا تَعُدْ إِلَى مِثْلِهَا}}<ref>صدوق، الأمالی، ص۱۰۱ - ۱۰۲.</ref>.
سند: [[صالح بن عقبة بن قیس]]، فردی [[کذاب]] و غالی است که به او توجه نمی‌شود<ref>ابن غضائری، رجال ابن الغضائری، ص۶۹؛ حلی، رجال العلامة الحلی، ص٢٣٠.</ref>. [[علقمة بن محمد حضرمی]] را نیز [[علمای رجال شیعه]] [[توثیق]] نکرده‌اند؛ اگرچه نام او در [[کتب رجالی]] ذکر شده است<ref>برقی، رجال البرقی، ص۱۶ و ۴۴؛ طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۱۴۰ و ۲۶۲.</ref>؛ بنابراین، روایت را باید جزء روایات ضعیف دانست.
دلالت: خلاصه روایت این است که مرد [[عرب]] بیابانگردی ادعا داشت [[پیامبر]]{{صل}} هفتاد درهم از قیمت شتر او را نداده است؛ در حالی که پیامبر{{صل}} آن [[پول]] را داده بود. وقتی برای [[داوری]] پیش علی{{ع}} رفتند، آن حضرت، [[اعرابی]] را کُشت. [[پیامبر]]{{صل}} پرسید: «چرا او را کشتی»؟ فرمود: «ای [[رسول الله]]! برای اینکه بر شما [[دروغ]] بسته بود و کسی که بر شما دروغ ببندد، خونش [[حلال]] و قتلش [[واجب]] است». [[حضرت محمد]]{{صل}} فرمود: «ای علی! [[سوگند]] به کسی که مرا به [[پیامبری]] [[مبعوث]] کرده است، در اجرای [[حکم خداوند]] [[خطا]] نکردی؛ اما چنین کاری را دوباره مکن».
در این [[روایت]]، اعرابی، پیامبر{{صل}} را در پرداخت [[پول]] شتر [[تکذیب]] می‌کند. اگرچه تکذیب پیامبر{{صل}} در چنین مواردی، فی نفسه به منزله تکذیب [[نبوت]] آن حضرت نیست تا مستلزم [[کفر]] او شود؛ اما از آنجا که [[پیامبر خدا]]{{صل}}، [[امام علی]]{{ع}} را در تشخیص و اجرای این [[حکم]] [[تأیید]] فرمود، می‌توان استفاده کرد که قرائن و شواهد [[حاکم]] بر ماجرا به گونه‌ای بوده که چنین تکذیبی، [[انکار نبوت]] پیامبر{{صل}} را به دنبال داشته و درنتیجه، وی مستحق [[اعدام]] بوده است.
همچنین اگر پیامبر خدا{{صل}} دلیل این کار را از [[حضرت امیر]]{{ع}} می‌پرسد، این استفهام، استفهام انکاری یا توبیخی نیست؛ زیرا [[رسول]] گرامی{{صل}} اقدام امام علی{{ع}} را تأیید کرد و آن را مطابق [[حکم خدا]] دانست؛ بنابراین، [[حضرت علی]]{{ع}} در تشخیص و [[اجرای حکم الهی]]، هیچ‌گونه خطایی مرتکب نشده است. به این ترتیب، اینکه پیامبر{{صل}} در ادامه فرمود: «دوباره چنین کاری را نکن»، به هیچ وجه ناظر به [[نهی]] [[تشریعی]] نیست؛ بلکه این نهی با توجه به مقتضیات آن [[زمان]]، می‌تواند حکمت‌های مختلفی داشته باشد؛ مثلاً [[مردم]] [[صدر اسلام]]، به دلیل [[ضعف ایمان]] و [[بصیرت]] ناکافی، [[قدرت]] تحلیل چنین احکامی را نداشتند<ref>شاهد این مطلب، روایتی است که طبق آن، فردی پیامبر{{صل}} را به عدالت‌ورزی امر می‌کند و عمر از پیامبر{{صل}} می‌خواهد که به او اجازه دهد تا آن فرد منافق را بکشد؛ اما حضرت می‌فرماید: {{متن حدیث|معاذ الله أن يتحدث الناس أني أقتل أصحابي...}}؛«پناه بر خدا از اینکه مردم [نادان] بگویند من، اصحاب خودم را می‌کشم» (قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۷۴۰).</ref> و اگر قرار بود در همه موارد، [[حکم]] [[قتل]] [[منکران نبوت]] [[اجرا]] شود، [[پیامبر]]{{صل}} در بین [[مسلمانان]] بدنام می‌شد و قطعاً بدنامی [[رسول خدا]]{{صل}} در ابتدای [[ظهور اسلام]]، تبعات [[سوء]] زیادی به دنبال داشت؛ از این رو، با اینکه [[حکم قطعی]] منکران نبوت و نسبت دهندگان [[دروغ]] به پیامبر{{صل}} قتل بود، گاه پیامبر به دلایلی از جمله [[رأفت]] فوق العاده، [[تألیف قلوب]] مسلمانان و... اجرای برخی [[احکام الهی]] را [[مصلحت]] نمی‌دید. البته خودداری آن حضرت از اجرای [[حکم]] در این موارد خاص، نباید مجوزی برای افراد [[جامعه]] می‌شد که به [[دشمنان پیامبر]]{{صل}} میدان دهند؛ بلکه اگر این‌گونه افراد میدان می‌یافتند، باید ریشه آنها خشکانده می‌شد.
با توجه به این توضیحات، روشن شد که در [[روایت]] مورد استناد نویسندگان [[سلفی]]، بنا بر تصریح [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، علی{{ع}} در [[اجرای حکم الهی]] هیچ‌گونه خطایی مرتکب نشده است و [[نهی]] پیامبر{{صل}} از انجام مثل این کار، به دلیل مصالحی بود که آن حضرت در موقعیت‌های خاص تشخیص می‌داد.<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۴۷-۱۵۶.</ref>
==مجموعه [[روایات]] دسته هشتم: [[جهل]] [[ائمه]]{{عم}} به مسائل [[فقهی]] و...==
از دیدگاه برخی از [[وهابیان]]، [[مقام عصمت]] اقتضا می‌کند که [[امام]] از همه امور [[آگاه]] باشد؛ اما طبق برخی روایات که در [[منابع شیعه]] وجود دارد، گاه ائمه [[احکام شرعی]] و دیگر سؤالات خود را از دیگران می‌پرسیدند یا پاسخ سؤال را به دیگری حواله می‌دادند و موارد دیگری که با ادعای [[شیعه]] مخالف است<ref>ر.ک: فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۲ - ۳۴۳ و ۳۵۸.</ref>.
===بررسی===
'''روایت اول'''<ref>فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۳.</ref>: {{متن حدیث|وَ أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ أَيَّدَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً{{ع}} كَانَ رَجُلًا مَذَّاءً وَ اسْتَحْيَا أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} لِمَكَانِ فَاطِمَةَ{{س}} فَأَمَرَ الْمِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَهُ وَ هُوَ جَالِسٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ لَيْسَ بِشَيْ‌ءٍ}}<ref>طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱، ص۱۷.</ref>؛ «[[اسحاق بن عمار]] می‌گوید: از [[امام صادق]]{{ع}} درباره [[حکم]] مذی پرسیدم. حضرت فرمود: علی{{ع}} مردی بود که از او زیاد آب مذی خارج می‌شد و او به دلیل [[جایگاه فاطمه]]{{س}} [[شرم]] داشت که حکم آن را از [[رسول خدا]]{{صل}} سؤال کند؛ از این رو، از [[مقداد]] خواست تا تکلیفش را از [[پیامبر]]{{صل}} بپرسد. مقداد از پیامبر{{صل}} سؤال را پرسید؛ در حالی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آنجا نشسته بود. رسول خدا{{صل}} در جواب فرمود: ایرادی ندارد ([[غسل]] لازم نیست)».
سند: [[روایت]]، صحیح است. دلالت: قبل از پاسخ لازم است به چند نکته توجه شود:
#همه [[متکلمان اسلامی]] [[اتفاق نظر]] دارند که از شرایط لازم برای [[امام]]{{ع}}، داشتن [[علم]] است؛ منتها در کمیت و کیفیت این علم، با یکدیگر [[اختلاف]] دارند. حداقل [[علمی]] که [[شیعه امامیه]] برای امام{{ع}} لازم می‌داند، این است که او باید تمام علومی را که برای [[امامت]] و [[سعادت]] و [[هدایت]] [[بشر]] لازم است، دارا باشد؛ از جمله: [[علم به احکام شرعی]]، [[سیاست]]، علم به [[مصالح]] و و [[مفاسد]] امور مرتبط با [[مردم]] و...<ref>برای نمونه ر.ک:بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۹.</ref>.
#اینکه [[ائمه اطهار]]{{عم}} باید به تمام [[احکام]] عالم باشند، قدر مسلم آن در [[زمان]] فعلیت امامت آن بزرگواران است، نه قبل از آن؛ بنابراین، اگر امیرالمؤمنین{{ع}} در زمان [[حیات رسول خدا]]{{صل}}، از ایشان سؤالی بپرسد، هیچ اشکالی متوجه آن حضرت نخواهد بود؛ همان‌طور که خود علی{{ع}} می‌فرماید: «زمانی که از پیامبر{{صل}} سؤال می‌کردم، به من عطا می‌کرد و هرگاه من ساکت بودم، او شروع به سخن می‌کرد»<ref>هلالی، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۶۴۲.</ref> یا در جای دیگر می‌فرماید: {{متن حدیث|عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ يَفْتَحُ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ}}<ref>صدوق، الأمالی، ص۶۳۸.</ref>؛ «پیامبر{{صل}} به من [[هزار باب علم]] یاد داد که هر بابی، [[هزار باب]] دیگر را باز می‌کند».
با توجه به این نکات، می‌توان به این نتیجه رسید که آنچه در [[منابع شیعه]] و [[سنی]] [[روایت]] شده است که علی{{ع}} [[مقداد]] را نزد [[پیامبر]]{{صل}} فرستاد تا [[حکم]] «مذی» را از ایشان بپرسد، هیچ منافاتی با [[عصمت]] و [[مقام علمی]] آن حضرت ندارد؛ زیرا: اولاً؛ [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[زمان پیامبر اکرم]]{{صل}}، اصلاً [[امام]] نبوده است؛ از این رو، لازم نیست که به همه [[احکام]] مانند پیامبر{{صل}} [[علم]] داشته باشد. [[سید مرتضی]] در این باره می‌گوید:
{{عربی|خبر المذي... فلا شبهة في أنه ليس بقادح فيما ذهبنا إليه من كونه عالما بجميع الأحكام لأنا لا نوجب ذلك في الامام من لدن خلقه و كمال عقله و انما نوجبه في الحال التي يكون فيها إماما و سؤال أمير المؤمنين{{ع}} في المذي انما كان في [[زمان]] الرسول{{صل}} و في تلك الحال لم يكن إماما فيجب أن يكون محيطا بجميع الأحكام}}<ref>شریف مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۲، ص۳۶.</ref>.
بدون تردید، روایت مذی، به [[اعتقاد]] ما مبنی بر [[عالم بودن]] امام به همه احکام ضربه نمی‌زند؛ زیرا ما [[واجب]] نمی‌دانیم که امام از همان زمان [[خلقت]] و کمال عقلش، به تمام احکام عالم باشد؛ بلکه [[علم به احکام]] را فقط در حال [[امامت]] لازم می‌دانیم. سؤال امیرالمؤمنین{{ع}} درباره مذی هم در زمان [[رسول اکرم]]{{صل}} بود و در آن زمان، [[حضرت علی]]{{ع}} امام نبود تا واجب باشد که او به همه احکام احاطه داشته باشد. بنابراین، اگر برخی از نویسندگان [[سلفی]] به دنبال خدشه‌دار کردن مقام علمی امیرالمؤمنین{{ع}} هستند، باید مواردی را بیان کنند که در زمان امامت آن حضرت بوده باشد. ثانیاً؛ اگرچه [[قرآن]] در یک مرحله به صورت دفعی بر پیامبر{{صل}} نازل شد؛ اما آن حضرت [[وظیفه]] داشت که احکام را به [[طور]] تدریجی بیان کند: {{متن قرآن|وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ}}<ref>«(آنان را) با برهان‌ها (ی روشن) و نوشته‌ها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.</ref>.
در این مورد نیز آن‌طور که از [[روایت]] فهمیده می‌شود، تا قبل از این ماجرا، [[پیامبر]]{{صل}} [[حکم]] مذی را به صراحت اعلام نکرده بود؛ زیرا [[صحابه]] جلیل القدری مانند علی{{ع}} و [[مقداد]] نیز مانند سایر [[مردم]]، حکم مسئله را نمی‌دانستند. روشن است که در این صورت، اشکالی متوجه [[امام]]{{ع}} نخواهد بود؛ بلکه زمانی [[شبهه]] [[وهابیان]] بر [[حضرت امیر]]{{ع}} وارد است که آن حضرت بعد از تبیین [[حکم]] مذی، به آن مسئله [[جاهل]] باشد.
'''روایت دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.</ref>: {{متن حدیث|عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ... عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} أَقَامَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ... وَ قَدِمَ عَلِيٌّ{{ع}} مِنَ الْيَمَنِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ هُوَ بِمَكَّةَ فَدَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ هِيَ قَدْ أَحَلَّتْ فَوَجَدَ رِيحاً طَيِّبَةً وَ وَجَدَ عَلَيْهَا ثِيَاباً مَصْبُوغَةً فَقَالَ مَا هَذَا يَا فَاطِمَةُ فَقَالَتْ أَمَرَنَا بِهَذَا رَسُولُ اللَّهِ صفَخَرَجَ عَلِيٌّ{{ع}} إِلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} مُسْتَفْتِياً فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأَيْتُ فَاطِمَةَ قَدْ أَحَلَّتْ وَ عَلَيْهَا ثِيَابٌ مَصْبُوغَةٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صأَنَا أَمَرْتُ النَّاسَ بِذَلِكَ...}}<ref>کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۴۵ - ۲۴۶.</ref>.
سند: روایت از حیث سندی، صحیح و معتبر است. دلالت: پیامبر{{صل}} بعد از ده سال به [[حج]] مشرف شد و در آن [[سفر]]، [[جبرئیل]] بعضی [[احکام]] [[حج]] قِران و [[تمتع]] و امثال آن را برای پیامبر{{صل}} بیان کرد. در آن [[زمان]]، علی{{ع}} [[یمن]] بود و ظاهراً از احکام جدیدی که [[تشریع]] شده بود اطلاع نداشت؛ از این رو وقتی [[حضرت زهرا]]{{س}} را محلّ دید، با [[تعجب]] علتش را از او پرسید و او در جواب عرض کرد: «پیامبر{{صل}} به ما دستور داد که بعد از [[عمره]] مفرده از [[احرام]] بیرون بیاییم تا بعد به حج [[محرم]] شویم». [[حضرت علی]]{{ع}} نزد پیامبر رفت و جریان را پرسید.
این مطلب، به هیچ وجه با [[علم]] و [[عصمت]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} منافات ندارد؛ زیرا قبل از آن [[سفر]]، [[احکام]] [[حج]] قِران و [[تمتع]] هنوز به شکل کامل [[تشریع]] نشده بود و [[حکم]] آن برحسب ظاهر بر علی{{ع}} معلوم نبود؛ از این رو، از آنجاکه [[پیامبر]]{{صل}}، از منابع مهم [[علم امام]] است، حضرت برای پرسیدن [[حکم الهی]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت.
'''[[روایت]] سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة والنص، ص۳۴۳.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ{{ع}} عَنْ أُمِّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا إِنَّ فَاطِمَةَ{{س}} دَخَلَ عَلَيْهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} وَ بِهِ كَآبَةٌ شَدِيدَةٌ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا عَلِيُّ مَا هَذِهِ الْكَآبَةُ فَقَالَ عَلِيٌّ{{ع}} سَأَلَنَا رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} عَنِ الْمَرْأَةِ مَا هِيَ قُلْنَا عَوْرَةٌ فَقَالَ فَمَتَى تَكُونُ أَدْنَى مِنْ رَبِّهَا فَلَمْ نَدْرِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِعَلِيٍّ{{ع}} ارْجِعْ إِلَيْهِ فَأَعْلِمْهُ أَنَّ أَدْنَى مَا تَكُونُ مِنْ رَبِّهَا أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِهَا فَانْطَلَقَ فَأَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ بِمَا قَالَتْ فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي}}<ref>راوندی، النوادر، ص۱۴.</ref>؛ «روزی علی{{ع}} در حالی که سخت [[غمگین]] بود، بر [[فاطمه]]{{س}} وارد شد. فاطمه{{س}} فرمود: ای علی! [[غم]] و [[اندوه]] تو از چیست؟ [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: رسول خدا{{صل}} از ما سؤال کرد: [[زن]] چیست؟ گفتیم: عورت است (نباید در معرض دید دیگران قرار گیرد). سپس پرسید: زن در چه حالی به [[خدا]] نزدیک‌تر است و ما جواب این سؤال را ندانستیم. فاطمه{{س}} فرمود: ای علی! نزد رسول خدا{{صل}} برگرد و اعلام کن [[زن]] وقتی به خدا نزدیک‌تر است که در [[خانه]] به سر برد. زمانی که امیرالمؤمنین{{ع}}، پاسخ فاطمه{{س}} را به رسول خدا{{صل}} خبر داد، پیامبر{{صل}} فرمود: به [[راستی]]، فاطمه، پاره تن من است».
سند: روایت، بدون سلسله سند ذکر شده؛ از این رو، [[ضعیف]] است. دلالت: اینکه امیرالمؤمنین{{ع}} جواب سؤال پیامبر{{صل}} را نمی‌دانست، به عصمت و [[مقام علمی]] آن [[بزرگوار]] خدشه‌ای وارد نمی‌کند؛ زیرا همان‌طور که در [[دلالت روایت]] اول گفتیم، [[علم]] به همه [[احکام]]، در [[زمان]] [[امامت]] [[واجب]] است؛ در حالی که این ماجرا در زمان [[رسول اکرم]]{{صل}} اتفاق افتاده است؛ بنابراین [[حضرت علی]]{{ع}} در آن [[زمان]] اساساً [[امام]] نبود تا لازم باشد به همه مسائل [[آگاه]] باشد<ref>شیخ طوسی در تأیید این مطلب می‌گوید: {{عربی|إنما يجب أن يكون الإمام عالما بما أسند إليه في حال كونه إماما فأما قبل ذلك فلا يجب أن يكون عالما}} (طوسی، الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۱۱).</ref>. بنابراین، اگر نویسندگان [[سلفی]] بخواهند به [[مقام علمی]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} خدشه وارد کنند، باید موردی را بیابند که آن حضرت در زمان امامتش به مسئله‌ای [[جاهل]] بوده است.
'''[[روایت]] چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۳.</ref>: {{متن حدیث|أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْعَرَّادُ... عَنْ أَبِيهِ أَبِي الْأَسْوَدِ: أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} عَنْ سُؤَالٍ، فَبَادَرَ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: أَيْنَ السَّائِلُ... فَقَالَ: كُنْتُ حَاقِناً، وَ لَا رَأْيَ لِثَلَاثَةٍ: لِحَاقِنٍ وَ لَا حَازِقٍ}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۵۱۴.</ref>؛ «شخصی از [[حضرت علی]]{{ع}} پرسشی کرد. حضرت داخل [[منزل]] شد و پس از مدتی بیرون آمد و از او سؤالش را پرسید. آن فرد [[پرسش]] خود را تکرار کرد و حضرت به او پاسخ داد. شخص دیگری پرسید: ای [[امیر مؤمنان]]! هرگاه از شما پرسشی می‌شد، زود پاسخ می‌گفتید؛ اما سؤال این شخص را فوری پاسخ ندادید. امام{{ع}} فرمود: من در تنگنا بودم و سه کس را [[رأی]] و نظری نیست: کسی که تحت فشار ادرار باشد و کسی که [[کفش]] تنگ، پای او را در فشار قرار دهد».
سند: اکثر راویانی که در سلسله سند هستند، مجهول‌اند و در [[کتب رجالی شیعه]] ذکر نشده‌اند؛ از این رو روایت از حیث سندی [[ضعیف]] است و برای ما حجیت ندارد. دلالت: روایت به هیچ وجه بر [[جهل]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} - نعوذ بالله - دلالت نمی‌کند؛ بلکه صراحتاً بیان می‌کند که حضرت هر چند با کمی تأخیر، سؤال [[پرسشگر]] را پاسخ داد. این تأخیر ناشی از عدم [[علم]] او نبود؛ بلکه به دلیل نیاز آن [[بزرگوار]] به [[قضای حاجت]] بود؛ زیرا می‌دانست که [[حبس]] ادرار، علاوه بر آسیب‌های جسمی، مانع [[آرامش روحی و روانی]] فرد می‌شود. در [[حقیقت]]، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این [[روایت]] در مقام [[رهبر]] و الگوی [[مردم]]، نکته‌ای کلی را بیان می‌کند و آن اینکه افرادی که در تنگنای [[روحی]] هستند، نباید در آن حالت تصمیم بگیرند؛ خواه منشأ آن مسائل روحی باشد یا [[جسمانی]]؛ زیرا هرگز در آن موقعیت نمی‌توانند همه جوانب امور را در حد لازم بسنجند. این نکته برای [[مدیران]] اجرایی و [[معلمان]]، بسیار حائز اهمیت است.
'''روایت پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.</ref>: {{متن حدیث|أَخْبَرَنَا حَمَّوَيْهِ... قَالَ:... حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ{{ع}}، قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ... قَالَ: مَرْحَباً بِكَ‌، وَ أَهْلًا بِابْنِ أَخِي‌، سَلْ عَمَّا شِئْتَ‌، فَسَأَلْتُهُ وَ هُوَ أَعْمَى... فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِي عَنْ حُجَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ بِيَدِهِ فَعَقَدَ تِسْعاً...}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۴۰۱.</ref>؛ «[[امام باقر]]{{ع}} می‌فرماید: ما به حضور جابر رسیدیم. از یکایک افراد احوال‌پرسی کرد تا نوبت به من رسید. گفتم: من [[محمد بن علی بن حسین]] هستم. جابر مرا مورد [[تفقد]] قرار داد و گفت: هرچه می‌خواهی سؤال کن. بعد از [[نماز]] گفتم: از [[حج]] [[پیامبر]]{{صل}} برایم بگو. جابر گفت: [[رسول الله]] نُه سال در [[مدینه]] ماند و حج نگزارد تا در [[سال دهم هجری]] اعلام شد که آن [[بزرگوار]] به حج می‌رود...».
سند: روایت [[ضعیف]] است؛ زیرا از طریق [[اهل سنت]] نقل شده است و [[راویان]] آن در [[کتب رجالی شیعه]] ذکر نشده‌اند.
دلالت: [[جابر بن عبدالله]] بن [[انصاری]]، [[صحابی پیامبر]]{{صل}} است که تا [[زمان امام باقر]]{{ع}} زنده بود و آن حضرت را [[درک]] کرد. همان‌طور که در متن روایت آمده است، خود جابر به امام باقر{{ع}} می‌گوید که هر سؤالی می‌خواهی بپرس. حضرت نیز درباره حج پیامبر{{صل}} سؤال می‌کند. واضح است که سؤال پرسیدن همیشه ناشی از [[جهل]] [[پرسشگر]] نیست؛ بلکه [[دلایل]] متعددی می‌تواند داشته باشد. به علاوه، امام باقر{{ع}} از جابر مسئله [[شرعی]] نپرسید تا اِشکال شود که او به [[احکام شرعی]] [[جهل]] داشته است؛ بلکه حضرت در جواب درخواست جابر از او می‌خواهد که خاطره [[حج]] [[رسول خدا]]{{صل}} را بیان کند؛ زیرا می‌داند که او هم‌نشین [[پیامبر]]{{صل}} بوده و خیلی از حوادث را از نزدیک [[مشاهده]] کرده است؛ از این رو، سؤال حضرت، نه تنها بر [[جهل]] آن [[بزرگوار]] دلالت نمی‌کند؛ بلکه نشانه [[ادب]] و [[احترام]] او در برابر [[صحابی پیامبر]]{{صل}} است.
'''[[روایت]] ششم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.</ref>: {{متن حدیث|أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ{{ع}} عَنْ مَسْأَلَةٍ أَوْ سُئِلَ فَقَالَ إِذَا لَقِيتَ مُوسَى فَاسْأَلْهُ عَنْهَا قَالَ فَقُلْتُ أَوَ لَا تَعْلَمُهَا قَالَ بَلَى قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي بِهَا قَالَ لَمْ يُؤْذَنْ لِي فِي ذَلِكَ}}<ref>صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{{عم}}، ج۱، ص۴۴.</ref>؛ جابر می‌گوید: از [[امام باقر]]{{ع}} سؤالی کردم یا از ایشان سؤال شد. حضرت فرمود: وقتی [[موسی]] را دیدی، از او این مسئله را بپرس. من گفتم: شما جواب آن را نمی‌دانید؟ فرمود: چرا. گفتم: پس برایم توضیح دهید. فرمود: به من [[اجازه]] این کار داده نشده است».
سند: روایت به دلیل مجهول بودن [[احمد بن محمد]]، [[ابوعبدالله]] نوفلی و قاسم، [[ضعیف]] است؛ زیرا در [[کتب رجالی شیعه]]، نامی از آنها وجود ندارد. دلالت: برخی از [[وهابیان]] با تقطیع قسمت پایانی روایت، میکوشند به مخاطب [[القا]] کنند که امام باقر{{ع}} به برخی مسائل [[علم]] نداشته و جواب آن را به فرد دیگری حواله کرده است<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.</ref>؛ در حالی که هر مخاطب عاقلی با مراجعه به اصل روایت پی به [[حقیقت]] می‌برد؛ زیرا خود حضرت در جواب سؤال کننده به صراحت بیان می‌کند که من جواب سؤالت را می‌دانم؛ اما به دلایلی اجازه ندارم پاسخ تو را بد‌هم.
اینکه چرا [[امام]]{{ع}} اجازه [[پاسخ‌گویی]] به سؤال را ندارد، برای ما روشن نیست. احتمال دارد به دلیل [[تقیه]] و موقعیت خاص زمانی و مکانی یا نوع سؤال [[پرسشگر]] بوده که در آن [[زمان]]، جواب دادن به او [[مصلحت]] نبوده و باید آن فرد، بعداً از [[موسی]] سؤال می‌کرده است. [[علامه مجلسی]] ذیل [[روایت]] می‌نویسد: اینکه [[امام باقر]]{{ع}}، جابر را به [[امام]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}} [[حواله]] داده، بعید است؛ زیرا بنا بر آنچه نقل شده، [[ولادت امام کاظم]]{{ع}} چند سال بعد از [[وفات امام باقر]]{{ع}} و [[وفات]] جابر در همان سال ولادت امام کاظم{{ع}} بوده است؛ مگر منظور این باشد که اگر او را [[درک]] کردی، سؤال کن یا مراد از موسی، یکی از [[راویان]] باشد و جواب دادن در آن [[روز]] یا آن [[ساعت]]، صلاح نبوده است<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱۸۲.</ref>.
این نکته را نیز باید در نظر داشت که [[ائمه]]{{عم}} با وجود اینکه به همه امور [[علم]] داشتند، در جواب دادن به سؤالات [[مردم]] مختار بودند. اگر می‌خواستند، جواب می‌دادند؛ وگرنه پاسخ نمی‌دادند. در این مورد، [[احادیث]] بسیاری در کتب [[روایی]] وجود دارد. مثلاً شخصی به [[امام رضا]]{{ع}} عرض می‌کند: «آیا ممکن است در مورد [[حلال و حرام]] و سایر امور مورد نیاز مردم، از امام سؤال شود؛ ولی او جوابش را نداند»؟ فرمود: «نه؛ چنین چیزی ممکن نیست؛ ولی امکان دارد که امام{{ع}} بداند و جواب ندهد. [[اختیار]] با اوست؛ اگر بخواهد، جواب می‌دهد و اگر بخواهد، پاسخ نمی‌دهد»<ref>صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{{عم}}، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۵۶-۱۶۵.</ref>
==مجموعه [[روایات]] دسته نهم: [[اعتراضات]] علی{{ع}} به [[پیامبر]]{{صل}}==
از دیدگاه برخی نویسندگان [[سلفی]]، مقام عصمت امیرالمؤمنین{{ع}} اقتضا می‌کند که آن حضرت بدون هیچ چون و چرایی، از تمام دستورهای [[رسول خدا]]{{صل}} [[پیروی]] کند؛ در حالی که روایات شیعه نشان می‌دهد که [[حضرت علی]]{{ع}} در مواردی به [[اوامر]] پیامبر{{صل}} [[اعتراض]] کرده است؛ مانند [[رفتار]] او در روز [[حدیبیه]] و [[تبوک]] و همچنین رفتار وی در ماجرای [[عقد اخوت]] و فرستاده شدن به سوی [[یمن]]<ref>ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۰ - ۳۵۳.</ref>.
===بررسی===
====[[روایات]] مربوط به [[صلح حدیبیه]]====
'''[[روایت]] اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|فَقَالَ النَّبِيُّ{{صل}} اكْتُبْ هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ سُهَيْلَ بْنَ عَمْرٍو فَقَالَ سُهَيْلٌ لَوْ أَجَبْتُكَ فِي الْكِتَابِ إِلَى هَذَا لَأَقْرَرْتُ لَكَ بِالنُّبُوَّةِ فَامْحُ هَذَا الِاسْمَ وَ اكْتُبْ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ{{ع}} إِنَّهُ وَ اللَّهِ لَرَسُولُ اللَّهِ عَلَى رَغْمِ أَنْفِكَ فَقَالَ النَّبِيُّ صامْحُهَا يَا عَلِيُّ فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ يَدِي لَا تَنْطَلِقُ بِمَحْوِ اسْمِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ قَالَ فَضَعْ يَدِي عَلَيْهَا فَمَحَاهَا رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} بِيَدِهِ}}<ref>طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۹۶ - ۹۷.</ref>؛ «پس [[پیغمبر]]{{صل}} به علی{{ع}} فرمود: بنویس: این معاهده‌ای است که محمد [[رسول خدا]] با [[سهیل بن عمرو]] انجام می‌دهد. [[سهیل]] گفت: اگر من عنوان رسول خدا را در [[قرارداد]] بپذیرم، یعنی [[رسالت]] و [[پیامبری]] تو را پذیرفته‌ام. این نام را [[پاک]] کن و به جای آن بنویس: این چیزی است که [[محمد بن عبدالله]] به آن [[پیمان]] بندد. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] او به [[حقیقت]]، فرستاده و [[رسول]] خداست؛ اگر چه بینی تو بر خاک مالیده شود. پیغمبر{{صل}} فرمود: [[یا علی]]! آن را پاک کن. عرض کرد: ای رسول خدا! [[دست]] من به سوی پاک کردن نام تو از [[نبوت]] نمی‌رود. فرمود: دست مرا بر آنجا بگذار تا آن را پاک کنم. [[پیامبر]]{{صل}} با دست خود آن را پاک کرد».
'''روایت دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ [سياد] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} قَالَ... ثُمَّ قَالَ امْحُ يَا عَلِيُّ! وَ اكْتُبْ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}}: مَا أَمْحُو اسْمَكَ مِنَ النُّبُوَّةِ أَبَداً، فَمَحَاهُ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} بِيَدِهِ}}<ref>قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۳۰۹ - ۳۱۳.</ref>؛ «سپس پیامبر{{صل}} فرمود: ای علی! (رسول خدا) را پاک کن و بنویس: [[محمد بن عبدالله]]. امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: هرگز نام تو را از نبوت محو نخواهم کرد. پس رسول خدا{{صل}} با دست خود، محل [[نزاع]] را پاک کرد». سند: [[روایت]]، صحیح است.
'''روایت سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|وَ رَوَى ابْنُ الْأَثِيرِ فِي جَامِعِ الْأُصُولِ، عَنِ الْبُخَارِيِّ وَ مُسْلِمٍ بِسَنَدَيْهِمَا عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ:... ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} امْحُ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَمْحُوكَ أَبَداً فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ لَيْسَ يُحْسِنُ يَكْتُبُ فَكَتَبَ هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۸، ص۳۲۸.</ref>؛ «سپس [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} فرمود: [[رسول خدا]] را [[پاک]] کن. عرض کرد: نه؛ به [[خدا]] قسم هرگز تو را محو نمی‌کنم! پس رسول خدا{{صل}} ([[قرارداد]] را) گرفت؛ در حالی که او [[نوشتن]] نمی‌دانست. پس علی{{ع}} نوشت: این پیمانی است که [[محمد بن عبدالله]] به آن پایبند است».
روایت چهارم<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|رَوَى أَحْمَدُ فِي الْمُسْنَدِ... فَقَالَ سُهَيْلٌ لَوْ أَجَبْتُكَ إِلَى هَذَا لَأَقْرَرْتُ لَكَ بِالنُّبُوَّةِ فَقَالَ امْحُهَا يَا عَلِيُّ فَجَعَلَ يَتَلَكَّأُ وَ يَأْبَى فَمَحَاهَا النَّبِيُّ{{صل}} وَ كَتَبَ هَذَا مَا اصْطَلَحَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَهْلُ مَكَّةَ...}}<ref>ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب{{عم}}، ج۳، ص۱۸۴.</ref>؛ «[[سهیل]] گفت: اگر من عنوان رسول خدا را در قرارداد بپذیرم، یعنی [[رسالت]] و [[پیامبری]] تو را پذیرفته‌ام. سپس گفت: ای علی! این نام را پاک کن. علی{{ع}} درنگ کرد و خودداری ورزید. رسول خدا آن را پاک کرد و نوشت: این پیمانی است که محمد بن [[عبدالله بن عبدالمطلب]] و [[اهل مکه]] بر سر آن توافق کردند».
'''پاسخ کلی''': برخی از [[وهابیان]] قائل هستند که علی{{ع}} در [[روز]] [[حدیبیه]]، با [[دستور پیامبر]]{{صل}} مبنی بر پاک کردن نام «[[رسول الله]]» از [[صلح‌نامه]] [[مخالفت]] کرده است و این [[اعتراض]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با [[مقام عصمت]] او منافات دارد. در پاسخ به نویسندگان سلفی باید چند نکته را بیان کنیم:
۱. طبق برخی نقل‌ها، از جمله روایت چهارم، کسی که از علی{{ع}} خواست تا عبارت «رسول الله» را از متن قرارداد حذف کند، [[سهیل بن عمرو]] بوده است، نه [[پیامبر اکرم]]{{صل}}. مثلاً [[نسائی]] در کتاب [[السنن]] الکبری، [[روایت]] را این‌چنین نقل کرده است: {{متن حدیث|... عن علقمة بن قیس قال: قلت لعلي: «تجعل بينك و بين ابن آكلة الأکباد حكما» قال: إني كنت كاتب رسول الله{{صل}} يوم الحديبية فكتب هذا ما [[صالح]] عليه محمد [[رسول الله]] و سهيل بن عمرو فقال سهيل: «لو علمنا أنه رسول الله ما قاتلناه، امحها» فقلت: «هو والله رسول الله و إن رغم أنفك، لا والله لا أمحها» فقال رسول الله{{صل}}: «أرني مكانها فأريته فمحاها»...}}<ref>نسائی، السنن الکبری، ج۷، ص۴۸۲.</ref>. از [[علقمة بن قیس]] نقل شده است که گفت: به علی{{ع}} گفتم: آیا بین خود و فرزند جگرخوار، [[حَکم]] قرار می‌دهی؟ فرمود: من در [[روز]] [[حدیبیه]] [[کاتب رسول خدا]]{{صل}} بودم. پس نوشت: این [[صلح]] نامه‌ای است بین محمد رسول الله و [[سهیل بن عمرو]]. [[سهیل]] گفت: اگر ما می‌دانستیم که او [[رسول]] خداست، با او نمی‌جنگیدیم؛ آن را [[پاک]] کن. من گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] که او رسول خداست؛ اگرچه برخلاف میل تو باشد. به خدا سوگند آن را پاک نمی‌کنم. پس [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: جای آن را به من نشان بده. پس نشان دادم و آن حضرت آن را پاک کرد.
طبق این روایت، [[حضرت علی]]{{ع}} از [[دستور پیامبر]]{{صل}} [[سرپیچی]] نکرده است تا اشکالی پیش آید و [[مخالفت]] او با سهیل بن عمرو نیز به [[عصمت]] آن حضرت خدشه‌ای وارد نمی‌کند؛ زیرا سهیل، [[نماینده]] [[مشرکان]] بود و دستور او لازم‌الاجرا نبود.
۲. [[شتاب]] کردن برای محو نام رسول خدا{{صل}}، امری [[مستحب]] نیست و شاید این [[تأمل]] و درنگ علی{{ع}}، مورد [[رضایت]] [[پیامبر]]{{صل}} بوده است تا به این وسیله روشن شود که [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} حتی [[راضی]] نیستند به نام رسول خدا [[توهین]] کنند و آن را از روی کاغذ محو سازند؛ بنابراین واکنش [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نشان داد که این محو کردن، به دلیل نیروی مشرکان و [[ضعف اراده]] [[مسلمانان]] نبوده؛ بلکه به سبب [[تفضل]]، [[بخشندگی]]، [[نرم‌خویی]] و [[مهربانی]] رسول خدا{{صل}} بوده است<ref>عاملی، الصحیح من سیرة الإمام علی{{ع}}، ج۴، ص۲۳۵.</ref>.
۳. تعدادی از علمای بزرگ [[اهل سنت]]، به این [[واقعیت]] اعتراف کرده‌اند که واکنش [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[روز]] [[حدیبیه]]، نه فقط [[نشانه]] [[اعتراض]] و [[مخالفت]] او با [[دستور پیامبر]]{{صل}} نبوده است؛ بلکه اوج [[ادب]] و [[احترام]] آن حضرت را نشان می‌دهد. برای نمونه ابن بطال بکری شارح [[صحیح بخاری]] می‌نویسد: {{عربی|و إباءة علي من محو (رسول الله) أدب منه و ايمان و ليس بعصيان فيما أمره به و العصيان هاهنا أبر من الطاعة له و أجمل في التأدب و الإكرام}}<ref>ابن بطال بکری قرطبی، شرح صحیح البخاری، ج۸، ص۸۸.</ref>. خودداری علی{{ع}} از محو جمله «[[رسول الله]]»، نشانه ادب و [[ایمان]] اوست و [[نافرمانی]] از دستور [[رسول خدا]]{{صل}} نیست. [[عصیان]] در اینجا، نیکوتر از [[اطاعت]] و از حیث ادب و احترام، زیباتر است.
[[علامه]] [[نووی]] نیز در [[شرح صحیح مسلم]] می‌گوید: {{عربی|و هذا الذي فعله علي رضي الله عنه من باب الأدب المستحب لأنه لم يفهم من النبي{{صل}} تحتيم محو علي بنفسه و لهذا لم ينكر ولو حتم محوه بنفسه لم يجز لعلي تركه و لما أقره النبي{{صل}} على المخالفة}}<ref>نووی، المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج، ج۱۲، ص۱۳۵ - ۱۳۶.</ref>. این کاری که علی{{ع}} انجام داد، از باب ادب [[مستحب]] است؛ زیرا از دستور رسول خدا{{صل}}، حتمی بودن محو توسط علی{{ع}} فهمیده نمی‌شود. از همین رو، [[پیامبر]]{{صل}} اِشکال نگرفت. اگر محو کردن توسط خود علی{{ع}} لازم بود برای او ترک آن جایز نبود و پیامبر{{صل}} نیز او را بر مخالفتش [[تأیید]] نمی‌کرد.
برخی دیگر از بزرگان اهل سنت نیز سخنانی مشابه علامه نووی مطرح کرده‌اند<ref>برای نمونه، ر.ک: صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۷۷؛ هروی قاری، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج۶، ص۲۶۱۵.</ref>.
با توجه به بیانات صریح خود [[علمای اهل سنت]]، به این نتیجه می‌رسیم که عمل علی{{ع}}، به هیچ وجه با [[مقام عصمت]] آن [[بزرگوار]] منافات ندارد؛ زیرا او از باب ادب و [[تعظیم]] در برابر [[مقام رسالت]] نام [[رسول خدا]]{{صل}} را [[پاک]] نکرد؛ نه از روی تمرد و نافرمانی.
====[[روایات]] مربوط به [[جنگ تبوک]]====
'''[[روایت]] اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا أَبُو الْفَتْحِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْفَوَارِسِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو حَامِدٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ السَّرَّاجُ، قَالَ: حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا حَاتِمٌ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ مِسْمَارٍ، عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُ لِعَلِيٍّ{{ع}} ثَلَاثاً، فَلَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النِّعَمِ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُ لِعَلِيٍّ‌، وَ خَلَّفَهُ فِي بَعْضِ مَغَازِيهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، تُخَلِّفُنِي مَعَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي...}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۳۰۶ - ۳۰۷.</ref>؛ از رسول خدا{{صل}} شنیدم که به علی{{ع}} در آن روزی که او را در [[مدینه]] [[جانشین]] خویش کرد و خود به غزوه‌ای رفت و او عرض کرد: آیا مرا با [[کودکان]] و [[زنان]] در مدینه نگه داشتی؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: آیا [[خشنود]] نیستی که مرتبه تو برای من به منزله [[هارون]] نسبت به [[موسی]] باشد؛ با این تفاوت که [[پیامبری]] پس از من نخواهد آمد؟!
'''روایت دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ{{ع}} فِي قَوْلِهِ {{متن قرآن|إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ}}<ref>«اگر خیری به تو رسد ناخشنود می‌شوند و اگر بلایی به تو رسد می‌گویند: ما از پیش (صلاح) کار خود را (در نظر) گرفته بودیم و با شادی رو می‌گردانند» سوره توبه، آیه ۵۰.</ref> وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ أَمَّا الْحَسَنَةُ فَالْغَنِيمَةُ وَ الْعَافِيَةُ... فَلَمَّا اجْتَمَعَ لِرَسُولِ اللَّهِ{{صل}} الْخُيُولُ- رَحَلَ مِنْ ثَنِيَّةِ الْوَدَاعِ وَ خَلَّفَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} عَلَى الْمَدِينَةِ فَأَوْجَفَ الْمُنَافِقُونَ بِعَلِيٍّ{{ع}} فَقَالُوا مَا خَلَّفَهُ إِلَّا تَشَؤُّماً بِهِ- فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيّاً فَأَخَذَ سَيْفَهُ وَ سِلَاحَهُ وَ لَحِقَ بِرَسُولِ اللَّهِ{{صل}} بِالْجُرْفِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ يَا عَلِيُّ أَ لَمْ أُخَلِّفْكَ عَلَى الْمَدِينَةِ قَالَ نَعَمْ- وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ زَعَمُوا أَنَّكَ خَلَّفْتَنِي تَشَؤُّماً بِي، فَقَالَ كَذَبَ الْمُنَافِقُونَ يَا عَلِيُّ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ- بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي- وَ إِنْ كَانَ بَعْدِي نَبِيٌّ لَقُلْتُ أَنْتَ...}}<ref>قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۲۹۲ - ۲۹۳.</ref>؛ «زمانی که [[لشکر]] [[رسول خدا]]{{صل}} مجهز شد و اسبان تازی با سواران گرد آمدند و رسول خدا{{صل}} به [[ثنیة الوداع]] رفت و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[جانشین]] خود کرد، [[منافقان]] در مورد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[شایعه‌پراکنی]] کردند و گفتند: [[پیامبر]] به دلیل شوم دانستن علی، او را در [[مدینه]] جانشین خود کرد. [[سخن]] منافقان به امیرالمؤمنین{{ع}} رسید. [[شمشیر]] و [[سلاح]] [[جنگ]] خود را برداشت و نزد رسول خدا{{صل}} در [[جرف]] آمد. رسول خدا{{صل}} فرمود: ای علی! مگر من تو را جانشین خود بر مدینه قرار ندادم؟ گفت آری؛ لکن منافقان چنین پنداشته‌اند که تو به دلیل شوم دانستن من، مرا با خودت نبرده‌ای! رسول خدا{{صل}} گفت: ای علی! منافقان[[دروغ]] می‌گویند. آیا [[راضی]] نیستی که تو [[برادر]] من باشی و من برادر تو باشم؟ و نسبت تو با من، مثل نسبت [[هارون]] است با [[موسی]]؛ به جز آنکه پس از من [[پیغمبری]] نمی‌آید و اگر پس از من پیغمبری بود، هرآینه می‌گفتم: تو هستی...».
'''[[روایت]] سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|تَهَيَّأَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} فِي رَجَبٍ لِغَزْوِ الرُّومِ... فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى الْجُرْفِ لَحِقَهُ عَلِيٌّ وَ أَخَذَ بِغَرْزِ رَحْلِهِ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ زَعَمَتْ قُرَيْشٌ أَنَّكَ خَلَّفْتَنِي اسْتِثْقَالًا مِنِّي فَقَالَ طَالَمَا آذَتِ الْأُمَمُ أَنْبِيَاءَهَا أَمَا أن تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَقَالَ قَدْ رَضِيتُ فَرَجَعَ إِلَى الْمَدِينَةِ}}<ref>طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۱۲۲ - ۱۲۳.</ref>؛ «هنگامی که [[پیغمبر]]{{صل}} در جرف اقامت داشت، امیرالمؤمنین{{ع}} [[خدمت]] آن حضرت رسید و رکاب زین شترش را گرفت و فرمود: یا [[رسول الله]]! [[قریش]] [[گمان]] می‌کنند تو از آن رو مرا در مدینه گذاشته‌ای که همراه بودن من برای شما سخت و گران بوده است [[پیغمبر]]{{صل}} فرمود: امت‌های [[انبیا]] همواره [[پیغمبران]] خود را [[اذیت]] می‌کردند. آیا تو [[راضی]] نیستی که نسبت به من، به منزله [[هارون]] نزد [[موسی]] باشی؟ [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: به این امر راضی هستم. پس به [[مدینه]] بازگشت».
'''[[روایت]] چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مَالِكٍ النَّحْوِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُعَدِّلُ بِحَلَبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ سَعِيدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ الْأَصْفَهَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ قَيْسٍ الْمَكِّيُّ، عَنْ عِكْرِمَةَ صَاحِبِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حَجَّ مُعَاوِيَةُ نَزَلَ الْمَدِينَةَ... وَ غَزَوْنَا تَبُوكَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فَوَدَّعَ عَلِيُّ النَّبِيَّ{{صل}} عَلَى ثَنِيَّةِ الْوَدَاعِ وَ بَكَى‌، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ‌{{صل}}: مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْكَ فِي غَزَاةٍ مُنْذُ بَعَثَكَ اللَّهُ (تَعَالَى)، فَمَا بَالُكَ تُخَلِّفُنِي فِي هَذِهِ الْغَزَاةِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ{{صل}}: أَ مَا تَرْضَى يَا عَلِيُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي فَقَالَ عَلِيٌّ{{ع}}: بَلْ رَضِيتُ}}<ref>طوسی، الأمالی، ص۱۷۰ - ۱۷۱.</ref>؛ «هنگامی که خواستیم با [[رسول خدا]]{{صل}} به [[جنگ تبوک]] برویم، علی{{ع}} با [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} در «[[ثنیة الوداع]]» [[وداع]] کرد و گریست. [[پیامبر]]{{صل}} به آن حضرت فرمود: برای چه گریان شدی؟! گفت: چگونه گریان نشوم در صورتی که از آن زمانی که شما [[مبعوث]] شده‌ای، من در هیچ [[جنگی]] از تو [[تخلف]] ننموده‌ام. پس چرا مرا در این [[جنگ]] همراه خود نمی‌بری؟ فرمود: [[یا علی]]! آیا راضی نیستی که تو برای من، نظیر هارون برای موسی باشی؛ با این تفاوت که بعد از من [[پیغمبری]] نخواهد آمد؟ علی{{ع}} گفت: راضی شدم».
'''روایت پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|وَ مِنْ مُسْنَدِ أَحْمَدَ عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ: إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ إِذَا أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ... وَ خَرَجَ النَّاسُ فِي غَزَاةِ تَبُوكَ قَالَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ{{ع}} أَخْرُجُ مَعَكَ فَقَالَ لَهُ نَبِيُّ اللَّهِ لَا فَبَكَى عَلِيٌّ{{ع}} فَقَالَ لَهُ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی...}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۸، ص۲۴۱ - ۲۴۲.</ref>؛ «در [[جنگ تبوک]] که [[یاران رسول خدا]]{{صل}} ملتزم رکاب او بودند، علی{{ع}} فرمود: با شما می‌آیم؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: نه. علی{{ع}} گریست. [[رسول خدا]]{{صل}} به او فرمود: آیا [[راضی]] نیستی که نسبت تو به من، مانند نسبت [[هارون]] به [[موسی]] باشد»؟
'''پاسخ کلی''': هنگامی که پیامبر{{صل}} آماده رفتن به [[تبوک]] شد، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را درمیان [[خاندان]] خود و [[مهاجران]]، [[جانشین]] قرار داد و به او فرمود: «[[مدینه]] جز به وجود من یا تو [[اصلاح]] نمی‌شود»؛ زیرا پیامبر{{صل}} از [[سوءنیت]] [[اعراب]] و بسیاری از اهالی [[مکه]] و اطراف آن [[آگاه]] بود و می‌ترسید که [[منافقان]] در نبود او به مدینه [[حمله]] کنند. رسول خدا{{صل}} می‌دانست کسی جز امیرالمؤمنین{{ع}} برای [[ترساندن دشمن]] و [[پاسداری]] از محل هجرتش و ساکنان مدینه، نمی‌تواند جانشین او باشد؛ از این رو، آن حضرت را جانشین خود کرد. [[انتصاب علی]]{{ع}} به جای پیامبر{{صل}} بر منافقان گران آمد؛ زیرا می‌دانستند که با مراقبت‌های امیرالمؤمنین{{ع}}، [[دشمنان]] نمی‌توانند در مدینه کاری از پیش ببرند؛ از این رو، برای بیرون کردن او از مدینه به [[شایعه‌پراکنی]] پرداختند و گفتند: از آنجا که [[همراهی]] علی{{ع}} برای پیامبر{{صل}} سنگین بود، او را به جای خود در مدینه گذارد. امیرالمؤمنین{{ع}} با شنیدن یاوه‌گویی‌های منافقان، خواست تا [[دروغ]] و [[رسوایی]] آنها روشن شود؛ از این رو، خود را به پیامبر{{صل}} رساند و فرمود: «ای رسول خدا! منافقان [[گمان]] می‌کنند از آن رو مرا به جای خود در مدینه نهاده‌ای که همراهی من برایتان گران بوده و خشمی بر من داشته‌اید». پیامبر{{صل}} فرمود: «برادرم! به جای خود برگرد؛ زیرا مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نمی‌پذیرد. ای علی! آیا راضی نیستی که نسبت به من، همانند هارون به موسی باشی، جز آنکه بعد از من [[پیامبری]] نیست»؟<ref>ر.ک: مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۵۵ - ۱۵۶.</ref>
نویسندگان [[سلفی]] فقط آن قسمتی از [[روایت]] را نقل کرده‌اند که بیان کننده واکنش [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است. او با [[تقطیع روایت]] و حذف فرمایشات [[رسول خدا]]{{صل}} نتیجه می‌گیرد که امیرالمؤمنین{{ع}} از روی [[اعتراض]] به [[پیامبر]]{{صل}} عرض می‌کند که چرا او را با خود همراه نکرده است و این اعتراض به اقدام پیامبر{{صل}} با مقام عصمتی که [[شیعیان]] برای [[امامان]] خود قائل‌اند، منافات دارد. هر مخاطب [[فهیم]] و منصفی که روایت را به [[طور]] کامل مطالعه کند، به بی‌اساس بودن ادعای نویسندگان [[سلفی]] پی می‌برد. در [[حقیقت]]، امیرالمؤمنین{{ع}} برای [[ابطال]] [[تهمت]] [[منافقان]] و [[رسوا]] کردن آنها، خود را به پیامبر{{صل}} رساند و ماجرا را برای او تعریف کرد و اینکه در برخی نقل‌هاست که علی{{ع}} به پیامبر{{صل}} عرض کرد: «آیا مرا با بازماندگان جا گذاشتی»، [[نشانه]]اعتراض و [[مخالفت]] حضرت نیست؛ بلکه به عنوان استفسار از ماجرا، این سؤال را مطرح کرد تا پاسخ پیامبر{{صل}}، اتمام حجتی برای همگان باشد؛ از این رو، می‌بینیم که پیامبر{{صل}} با بیان [[حدیث منزلت]]، [[مقام امیرالمؤمنین]]{{ع}} را تا سر حد [[خلیفه بلافصل]] و [[جانشین]] [[واقعی]] خود بالا برد و جلوی همه یاوه‌سرایی‌های منافقان را گرفت؛ بنابراین، این [[روایات]]، نه فقط عدم [[عصمت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[اثبات]] نمی‌کند؛ بلکه سند مسلم و [[قطعی]] برای [[امامت]] و [[خلافت بلافصل علی]]{{ع}} است.
====روایات مربوط به [[عقد اخوت]]====
'''روایت اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۲.</ref>: {{متن حدیث|سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ اللَّخْمِيُّ عَنِ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ ثَابِتِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ صُهَيْبٍ عَنْ عُبَادَةَ بْنِ نسي‌ء عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى قَالَ: آخَى رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ تَرَكَ عَلِيّاً{{ع}} فَقَالَ لَهُ آخَيْتَ بَيْنَ أَصْحَابِكَ وَ تَرَكْتَنِي فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا أَخَّرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي قَالَ مَا أَرِثُ مِنْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا أَوْرَثَ النَّبِيُّونَ قَبْلِي أَوْرَثُوا كِتَابَ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِمْ وَ أَنْتَ وَ ابْنَاكَ مَعِي فِي قَصْرِي فِي الْجَنَّةِ...}}<ref>صدوق، الأمالی، ص۳۴۶.</ref>؛ «[[پیغمبر]] اصحابش را دو به دو [[برادر]] ساخت و علی{{ع}} را ترک کرد. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} عرض کرد: یا [[رسول الله]]! اصحابت را باهم برادر ساختی و مرا واگذاشتی؟ فرمود قسم به کسی که جانم به دست اوست، تو را برای خود گذاشتم. تو برادر و [[وصی]] و [[وارث]] [[منی]]. گفت: یا رسول الله! از تو چه [[ارث]] می‌برم؟ فرمود: آنچه [[پیغمبران]] پیش از من ارث دادند: کتاب [[پروردگار]] خود و روش [[پیغمبر]] خود را. تو و دو پسرت در [[بهشت]] در قصر خصوصی من با من خواهید بود».
'''[[روایت]] دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۲ - ۳۵۳.</ref>: {{متن حدیث|التِّرْمِذِيُّ وَ السَّمْعَانِيُّ وَ النَّطَنْزِيُّ أَنَّهُ قَالَ عُمَرُ وَ زَيْدُ بْنُ أَبِي أَوْفَى آخَى رَسُولُ اللَّهِ بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَجَاءَ عَلِيٌّ تَدْمَعُ عَيْنَاهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ آخَيْتَ بَيْنَ أَصْحَابِكَ وَ لَمْ تُوَاخِ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحَدٍ فَقَالَ النَّبِيُّ{{صل}} أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ}}<ref>ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب{{عم}}، ج۲، ص۱۸۵ - ۱۸۶.</ref>؛ «[[پیامبر]]{{صل}} بین یارانش [[برادری]] برقرار کرد. علی{{ع}} آمد؛ در حالی که چشمانش پُر از [[اشک]] بود و گفت: ای [[رسول خدا]]! بین یارانت برادری برقرار کردی؛ در حالی که بین من و کسی [[عقد اخوت]] نبستی. پیامبر{{صل}} فرمود: تو در [[دنیا]] و [[آخرت]] برادر منی».
'''روایت سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۳.</ref>: {{متن حدیث|قَالَ وَ مِنْ مَنَاقِبِ الْفَقِيهِ أَبِي الْحَسَنِ بْنِ الْمَغَازِلِيِّ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمَ الْمُبَاهَلَةِ آخَى النَّبِيُّ{{صل}} بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ عَلِيٌّ وَاقِفٌ يَرَاهُ وَ يَعْرِفُ مَكَانَهُ وَ لَمْ يُؤَاخِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَحَدٍ فَانْصَرَفَ عَلِيٌّ بَاكِيَ الْعَيْنِ فَافْتَقَدَهُ النَّبِيُّ{{صل}} فَقَالَ مَا فَعَلَ أَبُو الْحَسَنِ قَالُوا انْصَرَفَ بَاكِيَ الْعَيْنِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ يَا بِلَالُ اذْهَبْ فَائْتِنِي بِهِ فَمَضَى بِلَالٌ إِلَى عَلِيٍّ{{ع}} وَ قَدْ دَخَلَ مَنْزِلَهُ بَاكِيَ الْعَيْنِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ مَا يُبْكِيكَ لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ آخَى النَّبِيُّ{{صل}} بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ أَنَا وَاقِفٌ يَرَانِي وَ يَعْرِفُ مَكَانِي وَ لَمْ يُؤَاخِ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَالَتْ{{ع}} لَا يَحْزُنُكَ اللَّهُ لَعَلَّهُ إِنَّمَا ادَّخَرَكَ لِنَفْسِهِ فَقَالَ بِلَالٌ يَا عَلِيُّ أَجِبِ النَّبِيَّ{{صل}} فَأَتَى عَلِيٌّ النَّبِيَّ{{صل}} فَقَالَ النَّبِيُّ{{صل}} مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ وَاخَيْتَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا وَاقِفٌ تَرَانِي وَ تَعْرِفُ مَكَانِي وَ لَمْ تُؤَاخِ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَالَ إِنَّمَا ذَخَرْتُكَ لِنَفْسِي...}}<ref>اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۳۲۸.</ref>؛ «در [[روز]] [[مباهله]] [[رسول اکرم]]{{صل}} بین یکایک اصحابش [[عقد اخوت]] بست. در آن حال، علی{{ع}} ایستاده بود و [[پیامبر]]{{صل}} او را می‌دید و جایگاه او را می‌شناخت؛ اما بین او و کسی [[اخوت]] برقرار نکرد. علی{{ع}} با چشم گریان به [[خانه]] رفت. [[رسول خدا]]{{صل}} از او جویا شد. حاضران گفتند: او با دیده پر از [[اشک]] به خانه رفت. رسول خدا{{صل}} به [[بلال]] فرمود هرچه زودتر به [[خانه علی]]{{ع}} برو و او را نزد من بیاور. بلال به خانه علی{{ع}} رفت؛ در حالی که او را گریان می‌دید. [[فاطمه]]{{س}} از علت گریه‌اش پرسید و فرمود: [[خداوند]] [[چشم]] تو را نگریاند! علی{{ع}} فرمود: رسول خدا{{صل}} بین [[مهاجران]] و [[انصار]] [[پیمان برادری]] برقرار کرد؛ اما بین من و کسی عقد اخوت نیست؛ با اینکه ایستاده بودم و مرا می‌دید. فاطمه{{س}} عرض کرد: ناراحت مباش؛ شاید پدرم تو را برای خودش ذخیره کرده است. بلال گوید: گفتم: [[یا علی]]! رسول خدا{{صل}} را [[اجابت]] کن. علی{{ع}} نزد رسول خدا{{صل}} شرفیاب شد و آن حضرت از علت گریه‌اش پرسید. عرض کرد: یا [[رسول الله]]! شما پیمان برادری را بین یکایک [[اصحاب]] برقرار کردی؛ اما در این بین، با اینکه مرا می‌دیدی، در مورد [[برادری]] من با دیگری صحبت نفرمودی. رسول خدا{{صل}} فرمود: یا علی! من تو را برای خودم ذخیره کردم...».
'''[[روایت]] چهارم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۳.</ref>: {{متن حدیث|وَ حَدَّثَنِي أَبُو الْعَلَاءِ الْهَمْدَانِيُّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ لَيْثٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي حَدِيثٍ أَنَّ عَلِيّاً خَرَجَ مُغْضَباً فَتَوَسَّدَ ذِرَاعَهُ فَطَلَبَهُ النَّبِيُّ حَتَّى وَجَدَهُ فَوَكَزَهُ بِرِجْلِهِ فَقَالَ قُمْ فَمَا صَلَحْتَ أَنْ تَكُونَ إِلَّا أَبَا تُرَابٍ أَ غَضِبْتَ عَلَيَّ حِينَ آخَيْتُ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَمْ أُوَاخِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى الْخَبَرَ}}<ref>ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب{{عم}}، ج۳، ص۱۱۱ - ۱۱۲.</ref>؛ «علی{{ع}} [[خشمناک]] خارج شد و در گوشه‌ای سر بر آرنجش گذاشت و خوابید. سپس [[پیامبر]]{{صل}} او را دنبال کرد تا او را یافت و با پای مبارکش به او زد و گفت: برخیز که فقط شایسته این هستی که [[ابوتراب]] باشی. آیا وقتی بین [[مهاجرین]] و [[انصار]] [[برادری]] برقرار کردم و بین تو و هیچ یک از آنها برادری نگرفتم، [[خشمگین]] شدی؟ آیا [[راضی]] نیستی که نسبت به من به منزله [[هارون]] به [[موسی]] باشی؟».
'''[[روایت]] پنجم'''<ref>فیصل نور، الامامة والنص، ص۳۵۳.</ref>: {{متن حدیث|وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ زَيْدِ بْنِ أدمي [أَبِي أَوْفَى‌] قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فَذَكَرَ{{ع}} قِصَّةَ مُؤَاخَاةِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} قَالَ فَقَالَ عَلِيٌّ لَقَدْ ذَهَبَتْ رُوحِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِي حِينَ رَأَيْتُكَ فَعَلْتَ بِأَصْحَابِكَ مَا فَعَلْتَ غَيْرِي فَإِنْ كَانَ هَذَا مِنْ سَخَطٍ عَلَيَّ فَلَكَ الْعُتْبَى وَ الْكَرَامَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ مَا اخْتَرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي فَأَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي...}}<ref>اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۳۲۶.</ref>؛ «[[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} رسیدم و علی{{ع}} داستان [[پیمان برادری]] را نقل می‌فرمود. عرض کرد: یا [[رسول الله]]! وقتی دیدم میان یارانت [[عقد برادری]] برقرار کردی، اما از من خبری نبود، [[روح]] از تنم بیرون رفت و پشتم [[شکست]]. اگر ترک این عمل از آن روست که از من خشمگین شده‌ای، پس [[توبیخ]] و [[کرامت]] برای تو است. رسول خدا{{صل}} فرمود: به خدایی که مرا به [[نبوت]] [[مبعوث]] نمود، تو را فقط برای خویش ذخیره کردم. پس تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی؛ با این تفاوت که بعد از من [[پیامبری]] نخواهد بود...».
'''پاسخ کلی''': [[عقد اخوت]] میان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، جزء متواترات [[تاریخی]] است. به جز منابع [[شیعی]]، بسیاری از [[منابع اهل سنت]] نیز این [[روایت]] را نقل کرده‌اند که [[علامه امینی]] در [[کتاب الغدیر]]، پنجاه مورد از آنها را ذکر کرده است<ref>ر.ک: امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۶۴ - ۱۸۱.</ref>. [[حدیث مؤاخات]] بیانگر [[میزان]] [[عظمت]] و [[فضیلت امیرالمؤمنین]]{{ع}} است و نشان می‌دهد که آن حضرت تا چه اندازه به [[پیامبر]]{{صل}} نزدیک است؛ زیرا هر دو نفری که پیامبر{{صل}} میانشان عقد اخوت برقرار می‌کرد، هم‌سنخ و هم‌شأن بودند.
جالب اینجاست که برخی نویسندگان [[سلفی]] با استفاده از این [[روایات]]، بر عدم [[عصمت امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[استدلال]] کرده‌اند. او فقط آن قسمتی از روایت را آورده است که واکنش و [[سخن امام علی]]{{ع}} خطاب به پیامبر{{صل}} را بیان می‌کند. برخی نویسندگان سلفی فرمایشات [[رسول خدا]]{{صل}} را که بیانگر فضیلت امیرالمؤمنین{{ع}} است، حذف کرده‌اند و با تقطیع نادرست روایت، خواسته‌اند به مخاطب [[القا]] کنند که وقتی پیامبر{{صل}} بین همه [[مسلمانان]] عقد اخوت خواند، علی{{ع}} به دلیل تأخیری که در [[اخوت]] او صورت گرفت، ناراحت شد و به رسول خدا{{صل}} [[اعتراض]] کرد که چرا برای او [[برادری]] [[انتخاب]] نکرده است.
در پاسخ به نویسندگان سلفی باید گفت که واکنش امیرالمؤمنین{{ع}} حاکی از اعتراض و [[ناراحتی]] او نیست؛ بلکه می‌خواهد زمینه را فراهم کند تا پیامبر{{صل}} علت تأخیر در برادری او را برای همگان آشکار سازد. [[سید جعفر مرتضی]] در این باره می‌نویسد: پیامبر{{صل}} از تأخیر انداختن [[پیوند برادری]] خود با امیرالمؤمنین{{ع}} دو [[هدف]] داشت:
# می‌خواست فرصتی ایجاد کند تا خود علی{{ع}} عقد اخوت را مطالبه کند و به این وسیله برای او زمینه‌ای فراهم شود تا آن مدال‌های افتخاری را که علی{{ع}} مستحق آن است و [[خداوند]] [[دوست]] دارد [[مردم]] آنها را بشنوند، در [[حق]] امیرالمؤمنین{{ع}} بیان کند؛
# پیامبر{{صل}} نمی‌خواهد در اعلام برادری با علی{{ع}} به ظرفیت و سلیقه مردم آن [[زمان]] بی‌توجهی کند؛ از این رو، قبل از این [[عمل]] [[شریف]] و [[مبارک]]، به [[آگاهی]] دادن [[مردم]] اقدام می‌کند و [[اشتیاق]] آنها را برمی‌انگیزاند تا نسبت به هر [[حرکت]] و کلمه‌ای [[تأمل]] داشته باشند و آن را [[درک]] کنند؛ زیرا [[خدا]] و [[رسول]] او می‌خواهند آثار و ثمرات این عمل را در قالب تلاش، [[حمایت]]، [[همکاری]] و [[همراهی]] مردم با علی{{ع}} و [[التزام]] آنها نسبت به [[حق]] او [[مشاهده]] کنند<ref>عاملی، الصحیح من سیرة الإمام علی{{ع}}، ج۲، ص۲۳۵.</ref>.
چنان که ملاحظه شد، به تعویق انداختن [[پیمان برادری]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از آن رو بود که زمینه برای القای مطلب مهمی آماده شود و مردم بدانند که برای امیرالمؤمنین{{ع}}، [[برادری]] جز [[پیامبر]]{{صل}}، و برای پیامبر{{صل}}، برادری جز امیرالمؤمنین{{ع}} وجود ندارد؛ بنابراین، این [[روایات]] نه تنها با [[مقام عصمت]] علی{{ع}} منافات ندارد؛ بلکه [[فضیلت]] و منقبتی منحصر به فرد را برای آن حضرت [[اثبات]] می‌کند.
====روایات مربوط به [[انتخاب]] علی{{ع}} برای فرستادن به سمت [[یمن]]====
'''[[روایت]] اول'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۰.</ref>: {{متن حدیث|و روى الأعمش عن عمرو بن مرة عن أبي البختري عن علي{{ع}} قال: بعثني [[رسول الله]]{{صل}} إلى اليمن قلت يا رسول الله تبعثني وأنا شاب أقضي بينهم ولا أدري ما القضاء قال فضرب بيده في صدري و قال اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه فوالذي نفسي بيده ما شككت في [[قضاء]] بين اثنين}}<ref>طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص١٣٠.</ref>؛ علی{{ع}} فرمود: [[رسول خدا]]{{صل}} مرا به سوی یمن فرستاد. گفتم: ای رسول خدا! آیا مرا می‌فرستی تا بین آنها [[داوری]] کنم؛ در حالی که من جوانم و نمی‌دانم [[قضاوت]] چیست؟ پس پیامبر{{صل}} دستش را بر سینه‌ام گذارد و فرمود: خدایا [[قلب]] او را [[هدایت]] کن و زبان او را [[استوار]] گردان! قسم به کسی که جانم در دست اوست هرگز در داوری بین دو نفر تردید نکردم».
'''روایت دوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِغَزَالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْجُرْجَانِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَحْمَدَ السَّلْمَانِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} قَالَ: دَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} فَوَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ لَأُصْلِحَ بَيْنَهُمْ فَقُلْتُ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} إِنَّهُمْ قَوْمٌ كَثِيرٌ وَ أَنَا شَابٌّ حَدَثٌ...}}<ref>صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد{{عم}}، ج۱، ص۵۰۱.</ref>؛ «[[پیامبر]]{{صل}} مرا صدا زد و به سوی [[یمن]] روانه کرد تا بین آنها [[صلح]] برقرار کنم. به او گفتم: ای [[رسول خدا]]! آنها زیاد هستند و من [[جوان]] و نوسال»....
'''روایت سوم'''<ref>فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.</ref>: {{متن حدیث|وَ جَاءَ فِي الْخَبَرِ أَنَّهُ بَعَثَهُ إِلَى الْيَمَنِ قَاضِياً فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمْ كُهُولٌ وَ ذَوُو أَسْنَانٍ وَ أَنَا فَتًى وَ رُبَّمَا لَمْ أُصِبْ فِيمَا أَحْكُمُ بِهِ بَيْنَهُمْ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَإِنَّ اللَّهَ سَيُثْبِتُ قَلْبَكَ وَ يَهْدِي لِسَانَكَ}}<ref>مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۰، ص۸۷.</ref>؛ «پیامبر{{صل}}، علی{{ع}} را به عنوان [[قاضی]] به سوی یمن فرستاد. علی{{ع}} فرمود: ای رسول خدا! آنها پیر و سالخورده‌اند و من فردی جوان هستم و چه بسا بین آنها طوری [[حکم]] کنم که [[حق]] نباشد. پیامبر{{صل}} به او فرمود: برو؛ زیرا [[خدا]] [[قلب]] تو را [[استوار]]، و زبانت را [[هدایت]] خواهد کرد».
'''پاسخ کلی''': برخی [[وهابیان]] با [[تقطیع روایت]] و [[بسنده کردن]] به نقل [[سخنان امیرالمؤمنین]]{{ع}}، به مخاطب [[القا]] می‌کند که علی{{ع}} آن سخنان را از روی [[اعتراض]] بیان کرده است؛ در حالی که [[مقام عصمت]] اقتضا می‌کند که او در برابر رسول خدا{{صل}} [[مخالفت]] نکند و زبان به اعتراض نگشاید. در پاسخ به برخی وهابیان باید گفت آن عباراتی که در [[روایات]] فوق از زبان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بیان شده است، جنبه استطلاعی دارد، نه اعتراضی؛ یعنی حضرت می‌خواهد از این مسئله اطلاع یابد که طبق [[واقعیت]] موجود، چگونه [[جوانی]] که [[قضاوت]] نمی‌داند، می‌تواند میان مردمی [[کهنسال]] به امر قضاوت بپردازد. در [[حقیقت]]، [[حضرت امیر]]{{ع}} دغدغه [[ذهنی]] خودش را درباره امر حساس قضاوت بیان می‌کند تا با پاسخ [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[اطمینان قلبی]] پیدا کند.
واکنش رسول خدا{{صل}} در برابر بیان امیرالمؤمنین{{ع}} نیز نشان می‌دهد که پیامبر{{صل}} هرگز سخن حضرت را حمل بر اعتراض نکرد؛ بلکه با [[درک]] دغدغه طبیعی [[حضرت علی]]{{ع}}، برای [[آرامش]] و [[اطمینان]] او دست مبارکش را بر سینه آن حضرت گذاشت و برای [[هدایت]] و [[استواری]] او [[دعا]] کرد. سپس به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} خبر داد که هدایت [[قلب]] او بر عهده [[خداوند]] است. نتیجه [[هدایت الهی]] همان بیان [[حضرت امیر]]{{ع}} است که فرمود: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، هرگز در [[داوری]] بین دو نفر تردید نکردم»<ref>[[زکیه فلاح یخدانی|فلاح یخدانی، زکیه]]، [[بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام (کتاب)|بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام]]، ص۱۶۵-۱۸۳.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
۱۰۷٬۱۹۴

ویرایش