بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۹: | ||
[[امام]]{{ع}} نه تنها به سؤال آنها جواب نداده و [[دعوت]] آنها را رد کرد. بلکه در جوابی که به آنها داد به حلّ مسأله دیگری پرداخت که اهمیت آن از [[اجابت]] خواسته آنان بیشتر بود. چه آنکه اگر انگیزههای قیامکنندگان از قیامشان، با انگیزههای بنی امیه در حکومت تفاوتی نداشته باشد و از نظر فکری با هم یکسان باشند، قیام مسلحانه فایدهای نخواهد داشت. به خاطر همین موضوع، امام{{ع}} انگشت روی درد اصلی که سبب این پیامدهای تاریک و انحرافاتی که [[جامعه اسلامی]] را متألّم کرده بود، گذاشتند. [[روایت]] را از عبدالکریم بن عتبه هاشمی میبینیم: عبد الکریم میگوید: نزد امام صادق{{ع}} در [[مکه]] بودم. ناگاه جماعتی از معتزله که در میان آنها [[عمرو بن عبید]] و [[واصل بن عطاء]] و [[حفص بن سالم]] و گروه دیگری از بزرگان آنان بودند بر [[امام]] وارد شدند. در آن ایام، ولید بن یزید کشته شده و [[اهل شام]] در حال [[اختلاف]] برای [[تعیین خلیفه]] بودند. آنان بسیار با [[امام صادق]] سخن گفتند و خطابهای طولانی ایراد کردند. امام صادق{{ع}} به آنها فرمودند: «شما خیلی طولانی صحبت میکنید. یک نفر از میان خود نماینده کنید تا او [[دلایل]] شما را به صورت مختصر و روشن بیان کند». | [[امام]]{{ع}} نه تنها به سؤال آنها جواب نداده و [[دعوت]] آنها را رد کرد. بلکه در جوابی که به آنها داد به حلّ مسأله دیگری پرداخت که اهمیت آن از [[اجابت]] خواسته آنان بیشتر بود. چه آنکه اگر انگیزههای قیامکنندگان از قیامشان، با انگیزههای بنی امیه در حکومت تفاوتی نداشته باشد و از نظر فکری با هم یکسان باشند، قیام مسلحانه فایدهای نخواهد داشت. به خاطر همین موضوع، امام{{ع}} انگشت روی درد اصلی که سبب این پیامدهای تاریک و انحرافاتی که [[جامعه اسلامی]] را متألّم کرده بود، گذاشتند. [[روایت]] را از عبدالکریم بن عتبه هاشمی میبینیم: عبد الکریم میگوید: نزد امام صادق{{ع}} در [[مکه]] بودم. ناگاه جماعتی از معتزله که در میان آنها [[عمرو بن عبید]] و [[واصل بن عطاء]] و [[حفص بن سالم]] و گروه دیگری از بزرگان آنان بودند بر [[امام]] وارد شدند. در آن ایام، ولید بن یزید کشته شده و [[اهل شام]] در حال [[اختلاف]] برای [[تعیین خلیفه]] بودند. آنان بسیار با [[امام صادق]] سخن گفتند و خطابهای طولانی ایراد کردند. امام صادق{{ع}} به آنها فرمودند: «شما خیلی طولانی صحبت میکنید. یک نفر از میان خود نماینده کنید تا او [[دلایل]] شما را به صورت مختصر و روشن بیان کند». | ||
آنها عمرو بن عبید را از طرف خود نماینده کردند و او نیز بسیار طولانی [[کلام]] خود را بیان کرد. او گفت: اهل شام [[خلیفه]] خود را کشتهاند و [[خداوند]] بعضی از آنها را به بعضی دیگر [[مبتلا]] کرده و امورشان متشتّت گردیده است. ما دیدیم [[محمد بن عبدالله بن حسن]] مردی است دارای [[دین]] و [[عقل]] و [[مروّت]] و از [[خاندان]] [[خلافت]]. خواستیم تا گرد او جمع شده و با او [[بیعت]] کنیم و [[قیام]] خود را به همراه او آشکار ساخته، [[مردم]] را به سوی او بخوانیم. هرکس با او بیعت کند، ما با او هستیم و او از ماست و هرکس از ما دوری گزیند، ما نیز دست از او خواهیم داشت و هرکس با ما [[نبرد]] کند با او نبرد خواهیم کرد، و او را به سمت [[حقّ]] و [[اهل]] حقّ باز خواهیم گرداند. اکنون [[دوست]] داشتیم که این مطلب را با تو در میان | آنها عمرو بن عبید را از طرف خود نماینده کردند و او نیز بسیار طولانی [[کلام]] خود را بیان کرد. او گفت: اهل شام [[خلیفه]] خود را کشتهاند و [[خداوند]] بعضی از آنها را به بعضی دیگر [[مبتلا]] کرده و امورشان متشتّت گردیده است. ما دیدیم [[محمد بن عبدالله بن حسن]] مردی است دارای [[دین]] و [[عقل]] و [[مروّت]] و از [[خاندان]] [[خلافت]]. خواستیم تا گرد او جمع شده و با او [[بیعت]] کنیم و [[قیام]] خود را به همراه او آشکار ساخته، [[مردم]] را به سوی او بخوانیم. هرکس با او بیعت کند، ما با او هستیم و او از ماست و هرکس از ما دوری گزیند، ما نیز دست از او خواهیم داشت و هرکس با ما [[نبرد]] کند با او نبرد خواهیم کرد، و او را به سمت [[حقّ]] و [[اهل]] حقّ باز خواهیم گرداند. اکنون [[دوست]] داشتیم که این مطلب را با تو در میان بگذاریم؛ چراکه ما از نظرات امثال تو بینیاز نیستیم؛ چراکه تو بسیار با [[فضیلت]] بوده و [[پیروان]] فراوان داری. | ||
هنگامی که او به صحبت خود پایان داد، امام صادق{{ع}} فرمودند: «آیا نظر همه شما همین است که عمرو بن عبید گفت؟» گفتند: بلی. امام صادق{{ع}} [[حمد]] و [[ثنای الهی]] را بجای آورد و بر [[پیامبر]] و آلش [[درود]] فرستاد و با آنان به دلایل مختلف [[احتجاج]] کرد و بعد رو به عمرو کرد و گفت: «ای عمرو، از [[خدا]] بترس و شما ای گروه، [[تقوای الهی]] پیشه کنید؛ چراکه پدرم که بهترین کس بر روی [[زمین]] بود و داناترین فرد به [[کتاب خدا]] و [[سنّت]] [[رسول خدا]]{{صل}}، بر من اینگونه [[روایت]] کرده است که: [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: هرکس [[مردم]] را به [[شمشیر]] بزند و آنان را بهسوی خود بخواند در حالیکه در میان [[مسلمانان]] کسی داناتر از او وجود دارد، [[گمراه]] و متظاهر است»<ref>بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۱۳- ۲۱۶، به نقل از کافى، ج۳، ص۵۵۴؛ احتجاج، ج۲، ص۱۱۸- ۱۲۲؛ تهذیب، ج۶۷، ص۱۴۸.</ref>. | هنگامی که او به صحبت خود پایان داد، امام صادق{{ع}} فرمودند: «آیا نظر همه شما همین است که عمرو بن عبید گفت؟» گفتند: بلی. امام صادق{{ع}} [[حمد]] و [[ثنای الهی]] را بجای آورد و بر [[پیامبر]] و آلش [[درود]] فرستاد و با آنان به دلایل مختلف [[احتجاج]] کرد و بعد رو به عمرو کرد و گفت: «ای عمرو، از [[خدا]] بترس و شما ای گروه، [[تقوای الهی]] پیشه کنید؛ چراکه پدرم که بهترین کس بر روی [[زمین]] بود و داناترین فرد به [[کتاب خدا]] و [[سنّت]] [[رسول خدا]]{{صل}}، بر من اینگونه [[روایت]] کرده است که: [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: هرکس [[مردم]] را به [[شمشیر]] بزند و آنان را بهسوی خود بخواند در حالیکه در میان [[مسلمانان]] کسی داناتر از او وجود دارد، [[گمراه]] و متظاهر است»<ref>بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۱۳- ۲۱۶، به نقل از کافى، ج۳، ص۵۵۴؛ احتجاج، ج۲، ص۱۱۸- ۱۲۲؛ تهذیب، ج۶۷، ص۱۴۸.</ref>. | ||
خط ۱۴۸: | خط ۱۴۸: | ||
برای روشن شدن این موضوع، به مطالعه برخی از نمونههای [[تاریخی]] میپردازیم: | برای روشن شدن این موضوع، به مطالعه برخی از نمونههای [[تاریخی]] میپردازیم: | ||
نمونه اوّل: این نمونه تاریخی دربردارنده تأکید امام صادق{{ع}} به [[شیعیان]] بر [[لزوم]] تحقیق و تتبّع و [[عجله]] نکردن در دادن پاسخ مثبت به هرکسی است که [[شعار]] [[انقلاب]] سردهد، حتّی اگر شعار او شعار [[اهل بیت]]{{عم}} | نمونه اوّل: این نمونه تاریخی دربردارنده تأکید امام صادق{{ع}} به [[شیعیان]] بر [[لزوم]] تحقیق و تتبّع و [[عجله]] نکردن در دادن پاسخ مثبت به هرکسی است که [[شعار]] [[انقلاب]] سردهد، حتّی اگر شعار او شعار [[اهل بیت]]{{عم}} باشد؛ چراکه [[انسان]] اگر بدون تحقیق و [[تفکر]] به راهی قدم بنهد، حتما [[زیان]] خواهد کرد. زیان بزرگی که ممکن است به قیمت [[جان]] آن شخص تمام شود؛ و در [[قیامت]] باید بر همه [[اعمال]] [[خرد]] و کلان خود جواب بدهد و اگر بدون [[بینه]] و دلیل [[قوی]] در این راه کشته شده باشد [[پشیمانی]] برای او سودی نخواهد داشت. این [[سیاست امام]]{{ع}} حاوی بهترین هشدار برای شیعیان بود، که گول حرکتهای [[سیاسی]] را که با ادّعای ارتباط با امام{{ع}} قصد [[اغفال]] شیعه و استفاده از تواناییهای آنان را به جهت منافع و [[مصالح]] خود داشتند، نخورند. | ||
اکنون روایتی از [[عیص بن قاسم]] میخوانیم که گفت: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که میفرمود: «از خدای واحدی که هیچ شریکی ندارد، بپرهیزید. در کارهای خود دقّت کنید. به [[خدا]] قسم که اگر یکی از شما گلّه گوسفند و چوپانی داشته باشد، اگر چوپان دیگری را بیابد که در رابطه با گوسفندان او داناتر از چوپان فعلی باشد، چوپان اوّل را [[اخراج]] و چوپان داناتر را به جای او خواهد گماشت. به خدا قسم اگر شما دو [[جان]] داشتید که با یک جان [[جهاد]] کرده و [[تجربه]] اندوخته و با جان دیگر مطابق آنچه یافته و فهمیدهاید عمل میکردید، جایز بود این کار را انجام دهید. امّا شما بیشتر از یک جان ندارید که اگر آن جان را از دست دادید، به خدا قسم که دیگر امکان [[توبه]] نخواهید داشت. پس بسیار سزاوار است تا برای [[آینده]] و [[زندگی]] و جان خود، دست به انتخاب اصلح بزنید. هرگاه کسی نزد شما آمد و شما را به نام ما به [[انقلاب]] فرا خواند، اوّل تحقیق کنید که برای چه [[هدف]] و زیر [[پرچم]] چه کسی خارج میشوید؟»<ref>کافى، ج۸، ص۲۶۴.</ref>. | اکنون روایتی از [[عیص بن قاسم]] میخوانیم که گفت: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که میفرمود: «از خدای واحدی که هیچ شریکی ندارد، بپرهیزید. در کارهای خود دقّت کنید. به [[خدا]] قسم که اگر یکی از شما گلّه گوسفند و چوپانی داشته باشد، اگر چوپان دیگری را بیابد که در رابطه با گوسفندان او داناتر از چوپان فعلی باشد، چوپان اوّل را [[اخراج]] و چوپان داناتر را به جای او خواهد گماشت. به خدا قسم اگر شما دو [[جان]] داشتید که با یک جان [[جهاد]] کرده و [[تجربه]] اندوخته و با جان دیگر مطابق آنچه یافته و فهمیدهاید عمل میکردید، جایز بود این کار را انجام دهید. امّا شما بیشتر از یک جان ندارید که اگر آن جان را از دست دادید، به خدا قسم که دیگر امکان [[توبه]] نخواهید داشت. پس بسیار سزاوار است تا برای [[آینده]] و [[زندگی]] و جان خود، دست به انتخاب اصلح بزنید. هرگاه کسی نزد شما آمد و شما را به نام ما به [[انقلاب]] فرا خواند، اوّل تحقیق کنید که برای چه [[هدف]] و زیر [[پرچم]] چه کسی خارج میشوید؟»<ref>کافى، ج۸، ص۲۶۴.</ref>. | ||
خط ۱۸۲: | خط ۱۸۲: | ||
۲. '''[[تحریف]] در عرصه [[حدیث شریف]] نبوی''': | ۲. '''[[تحریف]] در عرصه [[حدیث شریف]] نبوی''': | ||
# در [[صحیح ترمذی]] از [[پیامبر اکرم]] روایت شده است که درباره معاویه فرمودند: خدایا او را هدایتکننده و هدایت شده قرار ده و بهوسیله او [[مردم]] را [[هدایت]] کن<ref>صحیح ترمذى، ج۵، ص۶۸۷، باب مناقب معاویه.</ref>. | # در [[صحیح ترمذی]] از [[پیامبر اکرم]] روایت شده است که درباره معاویه فرمودند: خدایا او را هدایتکننده و هدایت شده قرار ده و بهوسیله او [[مردم]] را [[هدایت]] کن<ref>صحیح ترمذى، ج۵، ص۶۸۷، باب مناقب معاویه.</ref>. | ||
# و از [[عمیر بن سعید]] روایت شده که گفت: معاویه را جز به خیر و [[نیکی]] یاد | # و از [[عمیر بن سعید]] روایت شده که گفت: معاویه را جز به خیر و [[نیکی]] یاد نکنید؛ چراکه من از [[پیغمبر]] شنیدم که میفرمود: خداوندا بهوسیله او هدایت کن<ref>کنز العمّال، ج۱۴، ص۱۴۹.</ref>. | ||
# احمد، [[ابو داوود]]، [[بغوی]]، [[طبرانی]] و دیگران از پیامبر اکرم{{صل}} [[روایت]] کردهاند که فرمود: بر شما باد به [[حفظ]] و نگهداری [[شام]] | # احمد، [[ابو داوود]]، [[بغوی]]، [[طبرانی]] و دیگران از پیامبر اکرم{{صل}} [[روایت]] کردهاند که فرمود: بر شما باد به [[حفظ]] و نگهداری [[شام]]؛ چراکه این [[شهر]] منتخب [[خدا]] از میان همه [[زمین]] است. [[خداوند]] برای سکونت در این شهر بهترین بندگانش را [[انتخاب]] کرده و خداوند بر [[اهل شام]] تکیه کرده است<ref>کنز العمال، ج۱۴، ص۱۴۹.</ref>. | ||
# از [[کعب الاحبار]] روایت شده: که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمودند: اهل شام شمشیری از شمشیرهای خدا هستند که خداوند بهوسیله آنها از [[گناهکاران]] [[انتقام]] میگیرد<ref>اضواء على السّنة المحمدیة، ص۱۲۹، به نقل از دلائل النبوه بیهقى.</ref>. | # از [[کعب الاحبار]] روایت شده: که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمودند: اهل شام شمشیری از شمشیرهای خدا هستند که خداوند بهوسیله آنها از [[گناهکاران]] [[انتقام]] میگیرد<ref>اضواء على السّنة المحمدیة، ص۱۲۹، به نقل از دلائل النبوه بیهقى.</ref>. | ||
# از پیامبر اکرم{{صل}} روایت شده که فرمود: صاحب سرّ من [[معاویة بن ابیسفیان]] است<ref>تطهیر الجنان و اللّسان، ص۱۷.</ref>. | # از پیامبر اکرم{{صل}} روایت شده که فرمود: صاحب سرّ من [[معاویة بن ابیسفیان]] است<ref>تطهیر الجنان و اللّسان، ص۱۷.</ref>. | ||
خط ۲۰۰: | خط ۲۰۰: | ||
روشن است که [[معتقدان]] به چنین [[اعتقادی]]، به خود [[اجازه]] میدهند هر جنایت و معصیتی را انجام دهند. [[واجبات]] را انجام نداده و به ارتکاب محرّماتی چون شرب خمر، [[زنا]]، [[دزدی]] و [[قتل]] پرداخته و سپس بگویند خداوند خواست که من دزدی کنم و دزدی کردم؛ خواست [[خدا]] این بود که من زنا کنم و من زنا کردم. بدین ترتیب، [[انسان]] هیچگونه اراده، اختیار و تصرّفی در آنچه خداوند به او داده ندارد و هیچ استفادهای از [[نعمت]] [[عقل]] نخواهد برد. پس چگونه [[طمع]] [[ثواب]] یا ترسی از عقاب خداوند خواهد داشت؟<ref>الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج۲، ص۱۲۲.</ref>. | روشن است که [[معتقدان]] به چنین [[اعتقادی]]، به خود [[اجازه]] میدهند هر جنایت و معصیتی را انجام دهند. [[واجبات]] را انجام نداده و به ارتکاب محرّماتی چون شرب خمر، [[زنا]]، [[دزدی]] و [[قتل]] پرداخته و سپس بگویند خداوند خواست که من دزدی کنم و دزدی کردم؛ خواست [[خدا]] این بود که من زنا کنم و من زنا کردم. بدین ترتیب، [[انسان]] هیچگونه اراده، اختیار و تصرّفی در آنچه خداوند به او داده ندارد و هیچ استفادهای از [[نعمت]] [[عقل]] نخواهد برد. پس چگونه [[طمع]] [[ثواب]] یا ترسی از عقاب خداوند خواهد داشت؟<ref>الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج۲، ص۱۲۲.</ref>. | ||
۲. '''[[زندقه]] (بیدینی)''': از دیگر افکاری که در [[زمان امام صادق]] ظهور کرد، [[تفکر]] [[الحاد]] و بیدینی بود. البتّه از [[رشد]] و نموّ اینچنین [[افکار]] منحرفی در عالم [[اسلام]]، که عالم [[توحید]] [[خالص]] است، خصوصا در [[زمان]] [[قدرت]] و [[قوّت]] [[دین اسلام]] و در زمانهای که دیگر [[ملّتها]] برای [[آگاهی]] پیدا کردن از [[اسلام]] که آخرین [[رسالت الهی]] است تلاش میکردند، نباید تعجّب کرد؛ زیرا [[ستم]] و فسادی که [[امویان]] در تمام عرصههای [[زندگی]] مروّج آن بودند، سبب ظهور چنین افکاری میگردید که با [[تفکرات]] [[اسلامی]] ضدّیت تام و تمام داشت. از حمّاد بن عثمان [[روایت]] شده است که گفت: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که میفرمود: «زنادقه و بیدینان در سال ۱۲۸ هجری ظهور خواهند | ۲. '''[[زندقه]] (بیدینی)''': از دیگر افکاری که در [[زمان امام صادق]] ظهور کرد، [[تفکر]] [[الحاد]] و بیدینی بود. البتّه از [[رشد]] و نموّ اینچنین [[افکار]] منحرفی در عالم [[اسلام]]، که عالم [[توحید]] [[خالص]] است، خصوصا در [[زمان]] [[قدرت]] و [[قوّت]] [[دین اسلام]] و در زمانهای که دیگر [[ملّتها]] برای [[آگاهی]] پیدا کردن از [[اسلام]] که آخرین [[رسالت الهی]] است تلاش میکردند، نباید تعجّب کرد؛ زیرا [[ستم]] و فسادی که [[امویان]] در تمام عرصههای [[زندگی]] مروّج آن بودند، سبب ظهور چنین افکاری میگردید که با [[تفکرات]] [[اسلامی]] ضدّیت تام و تمام داشت. از حمّاد بن عثمان [[روایت]] شده است که گفت: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که میفرمود: «زنادقه و بیدینان در سال ۱۲۸ هجری ظهور خواهند کرد؛ چراکه من مطلب را در [[مصحف حضرت فاطمه]] زهرا{{س}} دیدهام»<ref>بصائر الدرجات ۱۷۲؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۲۳؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۱۷۵.</ref>. | ||
جوّ [[فکری]] که [[حکومت بنی امیه]] ایجاد کرده بود، هرگونه سؤال، اشکال و ایرادی را بر [[افکار]] صادر شده از سوی [[حکام]] گناهی نابخشودنی دانسته و چنین [[حکم]] میکرد که [[انسان]] فقط باید شنونده بوده [[فکر]] نکند و [[معتقد]] باشد که خلافت اسلامی در طاغوتهای [[بنی امیه]] و فرعونهای بنی عبّاس خلاصه میشود. چنین فسادی که همه عرصههای فکر و [[اندیشه]] را فراگرفته بود موجب ظهور تفکرات [[الحادی]] گردید که در [[حقیقت]] عکسالعمل همین [[فساد]] بود. | جوّ [[فکری]] که [[حکومت بنی امیه]] ایجاد کرده بود، هرگونه سؤال، اشکال و ایرادی را بر [[افکار]] صادر شده از سوی [[حکام]] گناهی نابخشودنی دانسته و چنین [[حکم]] میکرد که [[انسان]] فقط باید شنونده بوده [[فکر]] نکند و [[معتقد]] باشد که خلافت اسلامی در طاغوتهای [[بنی امیه]] و فرعونهای بنی عبّاس خلاصه میشود. چنین فسادی که همه عرصههای فکر و [[اندیشه]] را فراگرفته بود موجب ظهور تفکرات [[الحادی]] گردید که در [[حقیقت]] عکسالعمل همین [[فساد]] بود. | ||
خط ۲۰۸: | خط ۲۰۸: | ||
جعد بن درهم نیز از کسانی بود که کاملا در [[کفر]] فرو رفته، بدعتگذار و اصل بیدینی بودهاند. او به صورت آشکاری بیدینی و [[الحاد]] خود را بروز میداده است<ref>میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۹۹؛ لسان المیزان، ج۲، ص۱۰۵.</ref>. | جعد بن درهم نیز از کسانی بود که کاملا در [[کفر]] فرو رفته، بدعتگذار و اصل بیدینی بودهاند. او به صورت آشکاری بیدینی و [[الحاد]] خود را بروز میداده است<ref>میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۹۹؛ لسان المیزان، ج۲، ص۱۰۵.</ref>. | ||
از بدعتهای جعد این است که مقداری آب و خاک در شیشهای ریخت و پس از مدّتی که در آن گل و لای داخل شیشه کرمها و جانورانی پیدا شدند؛ به [[اصحاب]] خود گفت: من [[خالق]] این جانوران | از بدعتهای جعد این است که مقداری آب و خاک در شیشهای ریخت و پس از مدّتی که در آن گل و لای داخل شیشه کرمها و جانورانی پیدا شدند؛ به [[اصحاب]] خود گفت: من [[خالق]] این جانوران هستم؛ چراکه من سبب به وجود آمدن آنها شدهام. این خبر به امام صادق{{ع}} رسید. امام صادق با رساترین برهانها [[کلام]] او را [[باطل]] کردند: اگر او آنها را [[آفریده]] است بگوید که تعداد آنها چندتاست؟ چندتا از آن کرمها نر و چندتا از آنها ماده هستند؟ وزن هر کدام از آنها چقدر است؟ اگر او آنها را آفریده است، دستور بدهد تا از این صورتی که هستند به شکل دیگری درآیند<ref>امالى مرتضى، ج۱، ص۲۸۴.</ref>. | ||
۳. '''اعتزال''': پس از تعارض [[میراث]] [[حدیثی]] و [[تفسیری]] [[بنی امیه]] با عقل سلیم، [[خوارج]] و [[مرجئه]] نیز در حکم مرتکب کبیره به تعارض رسیدند و [[فرهنگی]] که در ظاهر [[قرآن کریم]] [[جمود]] کرده بود، از حلّ این مشکل عاجز مانده نتوانست به سؤالاتی که در حالت رویکرد به فرهنگهای دیگر پیش میآید، جواب گوید. | ۳. '''اعتزال''': پس از تعارض [[میراث]] [[حدیثی]] و [[تفسیری]] [[بنی امیه]] با عقل سلیم، [[خوارج]] و [[مرجئه]] نیز در حکم مرتکب کبیره به تعارض رسیدند و [[فرهنگی]] که در ظاهر [[قرآن کریم]] [[جمود]] کرده بود، از حلّ این مشکل عاجز مانده نتوانست به سؤالاتی که در حالت رویکرد به فرهنگهای دیگر پیش میآید، جواب گوید. | ||
از اینجا بود که [[افکار]] [[معتزله]] در پاسخ به نیازهای حاصل از پیشرفتهای مدنی در [[کشور اسلامی]] و بسیاری سؤالاتی که از سوی حرکات [[الحادی]] مطرح میشد ظهور کرد. در آن [[زمان]] [[تفکر]] معتزلی، اعتماد کامل و مطلق بر ظاهر [[حدیث]] را ردّ کرده و به [[اهل حدیث]] هجوم آورد که چرا [[عقل]] را تعطیل کرده و هرکس را که با آنان به بحث و مناقشه بپردازد [[کافر]] میخوانند. | از اینجا بود که [[افکار]] [[معتزله]] در پاسخ به نیازهای حاصل از پیشرفتهای مدنی در [[کشور اسلامی]] و بسیاری سؤالاتی که از سوی حرکات [[الحادی]] مطرح میشد ظهور کرد. در آن [[زمان]] [[تفکر]] معتزلی، اعتماد کامل و مطلق بر ظاهر [[حدیث]] را ردّ کرده و به [[اهل حدیث]] هجوم آورد که چرا [[عقل]] را تعطیل کرده و هرکس را که با آنان به بحث و مناقشه بپردازد [[کافر]] میخوانند. | ||
خط [[سیاسی]] معتزله: معتزله کمککار [[حکومت]] وقت بوده و به [[سیاست]] [[حاکم]] بر زمان خود خدمت کردند. آنجا که به مقدّساتی که در ضمیر [[امّت]] و [[فکر]] آنها نهفته بود، حمله کردند. آنان این مطلب را ابراز کردند که لازمه [[امامت]] و [[خلافت]] [[برتری]] ذاتی و [[علمی]] نیست. بلکه میتوان آن کس را که [[برتر]] نیست با وجود شخص برتر، به خلافت و امامت برگزید و همین مطلب را دلیل بر مشروعیت خلافت [[امویان]] و [[عبّاسیان]] دانستند. احمد [[امین]] گوید: جرأت معتزله در نقد و بررّسی شخصیتها به شدّت به نفع بنی امیه تمام | خط [[سیاسی]] معتزله: معتزله کمککار [[حکومت]] وقت بوده و به [[سیاست]] [[حاکم]] بر زمان خود خدمت کردند. آنجا که به مقدّساتی که در ضمیر [[امّت]] و [[فکر]] آنها نهفته بود، حمله کردند. آنان این مطلب را ابراز کردند که لازمه [[امامت]] و [[خلافت]] [[برتری]] ذاتی و [[علمی]] نیست. بلکه میتوان آن کس را که [[برتر]] نیست با وجود شخص برتر، به خلافت و امامت برگزید و همین مطلب را دلیل بر مشروعیت خلافت [[امویان]] و [[عبّاسیان]] دانستند. احمد [[امین]] گوید: جرأت معتزله در نقد و بررّسی شخصیتها به شدّت به نفع بنی امیه تمام شد؛ چراکه کمترین اثر نقد و بررسی مخالفان، و قرار دادن آنها در مقام تحلیل و بررسی [[عقلی]] ـ چه به نفع آنها تمام شده یا به ضرر آنها باشد ـ این بود که [[تفکر]] [[تقدیس]] و [[عصمت علی]]{{ع}} را که در میان [[مسلمانان]] شایع بود کمرنگ میکرد<ref>فجر الاسلام، ص۲۹۵.</ref>. | ||
به همین سبب بود که [[معتزله]] همیشه مشمول [[تأیید]] مطلق و حمایت کامل [[امویان]] بوده و پس از [[سقوط]] آنان به [[دستگاه حکومت]] عبّاسی متّصل شده و از سازمانهای وابسته و [[یاوران]] [[حکومت]] عبّاسی بودند. منصور عبّاسی، [[عمرو بن عبید]] را که یکی از بزرگان معتزله بود بسیار گرامی میداشت<ref>تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۴۸- ۱۵۰.</ref>. | به همین سبب بود که [[معتزله]] همیشه مشمول [[تأیید]] مطلق و حمایت کامل [[امویان]] بوده و پس از [[سقوط]] آنان به [[دستگاه حکومت]] عبّاسی متّصل شده و از سازمانهای وابسته و [[یاوران]] [[حکومت]] عبّاسی بودند. منصور عبّاسی، [[عمرو بن عبید]] را که یکی از بزرگان معتزله بود بسیار گرامی میداشت<ref>تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۴۸- ۱۵۰.</ref>. | ||
روابط [[شیعه]] و معتزله نیز بسیار خصمانه بود. شیعه معتزله را [[فکری]] خارج از [[اسلام]] | روابط [[شیعه]] و معتزله نیز بسیار خصمانه بود. شیعه معتزله را [[فکری]] خارج از [[اسلام]] میدانست؛ چراکه نظریه [[برتری]] [[مفضول]] بر [[افضل]]، یعنی نظریه صحت [[امامت]] شخصی که [[برتر]] نیست با وجود شخص برتر، معنایش خارج شدن از منطق [[حقّ]] و کشتن مواهب و نیروهایی است که [[خداوند]] به [[بشر]] داده است. | ||
علاوه بر اینکه این نوع تفکر با [[قرآن کریم]] نیز [[مخالفت]] دارد. قرآن کریم میفرماید: {{متن قرآن|قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ}}<ref>«بگو: آیا آنان که میدانند با آنها که نمیدانند برابرند؟» سوره زمر، آیه ۹.</ref>. | علاوه بر اینکه این نوع تفکر با [[قرآن کریم]] نیز [[مخالفت]] دارد. قرآن کریم میفرماید: {{متن قرآن|قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ}}<ref>«بگو: آیا آنان که میدانند با آنها که نمیدانند برابرند؟» سوره زمر، آیه ۹.</ref>. | ||
تمام فجایعی که [[امت اسلام]] در طول [[تاریخ]] خود پس از [[پیامبر اکرم]] با آن روبرو شده است به همین موضوع کنار گذاشتن فرد برتر و لا یقتر و جلو انداختن شخص پایینتر بازگشت میکند. و اگر اینچنین کاری در [[جامعه اسلامی]] صورت نمیگرفت، شخص افضل و [[برترین]] فرد [[امّت]] با [[رهبری]] [[حکیمانه]] خود، به نرمی و آرامی امّت را به سوی سرچشمه جوشان [[سعادت]] و [[هدایت]] رهبری میفرمود. چنانکه [[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} در خطبهای که بلافاصله بعد از بالا رفتن [[ابو بکر]] از پلّکان [[خلافت]] و نشستن بر منبر رسول خدا{{صل}} و برکنار کردن [[امام علی بن ابیطالب]]{{ع}} از این جایگاه که پیامبر اکرم آن حضرت را برای آن معین فرموده بود، به همین نکته مهم اشاره فرمودهاند. | تمام فجایعی که [[امت اسلام]] در طول [[تاریخ]] خود پس از [[پیامبر اکرم]] با آن روبرو شده است به همین موضوع کنار گذاشتن فرد برتر و لا یقتر و جلو انداختن شخص پایینتر بازگشت میکند. و اگر اینچنین کاری در [[جامعه اسلامی]] صورت نمیگرفت، شخص افضل و [[برترین]] فرد [[امّت]] با [[رهبری]] [[حکیمانه]] خود، به نرمی و آرامی امّت را به سوی سرچشمه جوشان [[سعادت]] و [[هدایت]] رهبری میفرمود. چنانکه [[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} در خطبهای که بلافاصله بعد از بالا رفتن [[ابو بکر]] از پلّکان [[خلافت]] و نشستن بر منبر رسول خدا{{صل}} و برکنار کردن [[امام علی بن ابیطالب]]{{ع}} از این جایگاه که پیامبر اکرم آن حضرت را برای آن معین فرموده بود، به همین نکته مهم اشاره فرمودهاند. | ||
۴. '''[[غلوّ]]''': تاریخنویسان، حرکت [[غالیان]] را در تاریخ اسلام از خطرناکترین و نابودکنندهترین حرکات برای جامعه اسلامی آن [[روز]] | ۴. '''[[غلوّ]]''': تاریخنویسان، حرکت [[غالیان]] را در تاریخ اسلام از خطرناکترین و نابودکنندهترین حرکات برای جامعه اسلامی آن [[روز]] میدانستند؛ چراکه این حرکت [[سیاسی]] و [[عقیدتی]] با [[هدف]] ضربه زدن به [[اسلام]] از داخل پایهریزی شده بود. البتّه تحلیل این حرکت از جانب مورّخان همیشه حتّی امروز هم مشکل و سخت بوده است؛ چراکه خود آورندگان و داعیان این فکر و عقیده دست به قلم نبرده و [[عقاید]] خود را تدوین ننمودهاند. حرکت [[غلات]] در دراز مدّت ادامه پیدا نکرد، بلکه مدّت کوتاهی بر صحنه [[سیاست]] ظاهر شد و سپس به سرعت غروب کرد. [[امام صادق]]{{ع}} با [[درک]] صحیح از خطرناک بودن این [[عقیده]]، به سرعت در مقابل آن موضع گرفته و [[برائت]] و [[بیزاری]] خود را از این عقیده و تمام اصول آن آشکارا بیان کرده و کسانی را که [[مبلّغ]] این عقیده بودهاند مانند ابو الخطّاب مورد [[لعن]] قرار داده و [[مردم]] را از هدفهای [[ناپاک]] صاحبان این عقیده برحذر داشته است. | ||
ابتدای حرکت غلات در اواخر [[حکومت امویان]] به وجود آمد. ابو الخطّاب به صورت پنهانی [[افکار]] خود را در [[شهر کوفه]] رواج داد. در زمانی که [[کوفه]] دستخوش امواج جریانات سیاسی بود. در آن [[زمان]] حرکت [[عبّاسیان]] راه خود را به سوی [[پیروزی]] باز میکرد. ابو الخطّاب از آن جهت کوفه را برای نشر عقاید خود [[انتخاب]] کرد که میدانست [[دوستداران]] و [[پیروان اهل بیت]] در این [[شهر]] زیادند، و [[احساس]] کرد میتواند با [[فکر]] ناپاک خود [[دوستی]] و [[محبّت]] [[اهل بیت]] را بدینگونه [[زشت]] و بیاعتبار ساخته و ضربهای به پیروان اهل بیت از این راه وارد آورد. ابو عبّاس [[بغوی]] گوید: در محله غربی کوفه در کنیسهای به نام دار الرّوم بر فثیون [[نصرانی]] داخل شدم و بین ما سخنانی گذشت. من از فثیون در رابطه با ابن کلاب سؤال کردم. فثیون گفت: [[خداوند]] عبدالله (ابن کلاب قطّان) را بیامرزد. او به نزد من میآمد و در آن گوشه مینشست ـ به ناحیهای از کلیسا اشاره کرد ـ او [[احادیث]] مرا نقل میکرد و اگر بیشتر زنده میماند، ما میتوانستیم همه [[مسلمانان]] را به [[دین]] [[نصرانی]] درآوریم. | ابتدای حرکت غلات در اواخر [[حکومت امویان]] به وجود آمد. ابو الخطّاب به صورت پنهانی [[افکار]] خود را در [[شهر کوفه]] رواج داد. در زمانی که [[کوفه]] دستخوش امواج جریانات سیاسی بود. در آن [[زمان]] حرکت [[عبّاسیان]] راه خود را به سوی [[پیروزی]] باز میکرد. ابو الخطّاب از آن جهت کوفه را برای نشر عقاید خود [[انتخاب]] کرد که میدانست [[دوستداران]] و [[پیروان اهل بیت]] در این [[شهر]] زیادند، و [[احساس]] کرد میتواند با [[فکر]] ناپاک خود [[دوستی]] و [[محبّت]] [[اهل بیت]] را بدینگونه [[زشت]] و بیاعتبار ساخته و ضربهای به پیروان اهل بیت از این راه وارد آورد. ابو عبّاس [[بغوی]] گوید: در محله غربی کوفه در کنیسهای به نام دار الرّوم بر فثیون [[نصرانی]] داخل شدم و بین ما سخنانی گذشت. من از فثیون در رابطه با ابن کلاب سؤال کردم. فثیون گفت: [[خداوند]] عبدالله (ابن کلاب قطّان) را بیامرزد. او به نزد من میآمد و در آن گوشه مینشست ـ به ناحیهای از کلیسا اشاره کرد ـ او [[احادیث]] مرا نقل میکرد و اگر بیشتر زنده میماند، ما میتوانستیم همه [[مسلمانان]] را به [[دین]] [[نصرانی]] درآوریم. | ||
[[غلات]] [[معتقد]] بودند که چیزهای [[روحانی]] مانند [[ملائکه]] میتوانند با جسد جسمانی ظهور کنند و این امر از نظر [[عقلی]] محال نیست. حال این مطلب یا در جانب خیر است مانند ظهور [[جبرئیل]]{{ع}} در برابر بعضی از اشخاص به صورت یکی از [[اعراب]]. و از ناحیه [[شر]] مانند ظهور [[شیطان]] به صورت [[انسان]] تا اینکه [[شرّ]] و بدی را به صورت [[انسانی]] به انجام برساند. یا ظاهر شدن [[جنّ]] به صورت [[بشر]] تا اینکه بتواند با زبان انسانی سخن بگوید. به همین ترتیب آنها میگویند: [[خداوند متعال]] نیز میتواند به صورت اشخاص ظاهر شود. و چون بعد از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} کسی [[برتر]] از [[حضرت علی]]{{ع}} نبوده و بعد از او هم [[فرزندان]] آن حضرت به این [[کرامت]] اختصاص یافته و آنها بهترین [[خلق]] [[خدا]] میباشند، [[خداوند]] به صورت آنها جلوه کرده و به زبان آنها سخن گفته و با دست آنها کار میکند. و به خاطر همین، اسم «الهیه» بر آنها نهاده شد!! آنها این خصوصیت را فقط به حضرت علی{{ع}} داده و دیگران را از این خصوصیت بیبهره | [[غلات]] [[معتقد]] بودند که چیزهای [[روحانی]] مانند [[ملائکه]] میتوانند با جسد جسمانی ظهور کنند و این امر از نظر [[عقلی]] محال نیست. حال این مطلب یا در جانب خیر است مانند ظهور [[جبرئیل]]{{ع}} در برابر بعضی از اشخاص به صورت یکی از [[اعراب]]. و از ناحیه [[شر]] مانند ظهور [[شیطان]] به صورت [[انسان]] تا اینکه [[شرّ]] و بدی را به صورت [[انسانی]] به انجام برساند. یا ظاهر شدن [[جنّ]] به صورت [[بشر]] تا اینکه بتواند با زبان انسانی سخن بگوید. به همین ترتیب آنها میگویند: [[خداوند متعال]] نیز میتواند به صورت اشخاص ظاهر شود. و چون بعد از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} کسی [[برتر]] از [[حضرت علی]]{{ع}} نبوده و بعد از او هم [[فرزندان]] آن حضرت به این [[کرامت]] اختصاص یافته و آنها بهترین [[خلق]] [[خدا]] میباشند، [[خداوند]] به صورت آنها جلوه کرده و به زبان آنها سخن گفته و با دست آنها کار میکند. و به خاطر همین، اسم «الهیه» بر آنها نهاده شد!! آنها این خصوصیت را فقط به حضرت علی{{ع}} داده و دیگران را از این خصوصیت بیبهره میدانستند؛ چراکه به [[اعتقاد]] آنان خداوند متعال [[امیر المؤمنین]]{{ع}} را در رابطه با [[اسرار]] [[باطنی]] [[تأیید]] و [[یاری]] کرده بود<ref>شهرستانى، الملل و النحل، ج۱، ص۱۶۸.</ref>. | ||
از اینجا ابو الخطّاب [[اعتقادات]] خود را آغاز کرد و سپس [[گمان]] کرد که [[ائمّه]] پیامبرند. پس از آن ادّعا کرد که آنها خدایاناند. ابو الخطّاب معتقد به خدایی [[جعفر بن محمد]] [[امام صادق]]{{ع}} و خدا بودن پدران [[پاک]] آن حضرت{{عم}} گردید. سپس گفت آنها فرزندان خدا و [[دوستان]] او هستند! او میگفت: الهیت نوری است که در [[نبوّت]] نهفته و نبوّت نوری است که در [[امامت]] است و [[جهان]] از این آثار و نورها خالی نخواهد بود. ابو الخطّاب گمان میکرد که جعفر بن محمد{{ع}} خداوند [[زمان]] خود است. او میگفت: جعفر بن محمد همین شخصی که [[مردم]] او را میبینند نیست. بلکه او چون به این عالم نزول کرده، به این صورت درآمده و [[مردم]] او را به این شکل میبینند<ref>شهرستانى، الملل و النحل، ج۱، ص۱۶۸.</ref>! | از اینجا ابو الخطّاب [[اعتقادات]] خود را آغاز کرد و سپس [[گمان]] کرد که [[ائمّه]] پیامبرند. پس از آن ادّعا کرد که آنها خدایاناند. ابو الخطّاب معتقد به خدایی [[جعفر بن محمد]] [[امام صادق]]{{ع}} و خدا بودن پدران [[پاک]] آن حضرت{{عم}} گردید. سپس گفت آنها فرزندان خدا و [[دوستان]] او هستند! او میگفت: الهیت نوری است که در [[نبوّت]] نهفته و نبوّت نوری است که در [[امامت]] است و [[جهان]] از این آثار و نورها خالی نخواهد بود. ابو الخطّاب گمان میکرد که جعفر بن محمد{{ع}} خداوند [[زمان]] خود است. او میگفت: جعفر بن محمد همین شخصی که [[مردم]] او را میبینند نیست. بلکه او چون به این عالم نزول کرده، به این صورت درآمده و [[مردم]] او را به این شکل میبینند<ref>شهرستانى، الملل و النحل، ج۱، ص۱۶۸.</ref>! |