←شکنجه کردن دوستداران او و آواره ساختن و کشتن آنان
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
* [[المناقب (کتاب)|المناقب]]، [[ابن مغازلی]]- به [[نقل]] از ابو [[معاویه]] (هُشَیم بن [[بشیر]] واسطی)-: در روزگار [[بنی امیه]]، سخنرانانِ شامرا در واسط<ref>واسِط، شهری است که حَجاج، آن را بنیان گذاشت و آن بین بصره و کوفه قرار دارد و از هر کدام، پنجاهفرسنگْ فاصله دارد (معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۴۷).</ref> دیدم. هر گاه کسی از مردمِ آنجا میمُرد، سخنرانشان به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] میپرداخت و سپس از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} یاد میکرد و او را [[دشنام]] میگفت. یک روز که کسی از [[مردم]] واسطْ مرده بود، در میان آنان حضور یافتم. سخنرانشان برخاست و به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] پرداخت و آن گاه از [[علی]]{{ع}} یاد کرد و وی را [[دشنام]] گفت. گاوی از راه رسید و دو شاخش را روی دو سینه وی گذاشت و او را به دیوار چسباند و آن [[قدر]] فشار داد تا او را کشت. سپس برگشت و راه خود را از [[چپ و راست]] بین [[مردم]]، باز کرد و به هیچ کسی حمله نکرد و [[آزار]] نرساند<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن مغازلی، ص ۳۹۱، ح ۴۴۵.</ref>. | * [[المناقب (کتاب)|المناقب]]، [[ابن مغازلی]]- به [[نقل]] از ابو [[معاویه]] (هُشَیم بن [[بشیر]] واسطی)-: در روزگار [[بنی امیه]]، سخنرانانِ شامرا در واسط<ref>واسِط، شهری است که حَجاج، آن را بنیان گذاشت و آن بین بصره و کوفه قرار دارد و از هر کدام، پنجاهفرسنگْ فاصله دارد (معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۴۷).</ref> دیدم. هر گاه کسی از مردمِ آنجا میمُرد، سخنرانشان به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] میپرداخت و سپس از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} یاد میکرد و او را [[دشنام]] میگفت. یک روز که کسی از [[مردم]] واسطْ مرده بود، در میان آنان حضور یافتم. سخنرانشان برخاست و به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] پرداخت و آن گاه از [[علی]]{{ع}} یاد کرد و وی را [[دشنام]] گفت. گاوی از راه رسید و دو شاخش را روی دو سینه وی گذاشت و او را به دیوار چسباند و آن [[قدر]] فشار داد تا او را کشت. سپس برگشت و راه خود را از [[چپ و راست]] بین [[مردم]]، باز کرد و به هیچ کسی حمله نکرد و [[آزار]] نرساند<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن مغازلی، ص ۳۹۱، ح ۴۴۵.</ref>. | ||
==[[شکنجه]] کردن [[دوستداران]] او و آواره ساختن و کشتن آنان== | ==[[شکنجه]] کردن [[دوستداران]] او و آواره ساختن و کشتن آنان== | ||
شرح [[نهج البلاغة]]: [[روایت]] شده است که [[محمد بن علی باقر]]{{ع}} به یکی از [[یاران]] خود گفت: "فلانی! چقدر از [[قریش]] و [[حمایت]] آنان از هم علیه ما [[ستم]] دیدیم و [[شیعیان]] و [[دوستداران]] ما چه [[قدر]] [[ستم]] دیدند! [[پیامبر خدا]] در [[گذشت]] و به [[مردم]]، خبر داده بود که ما سزاوارترینِ [[مردم]] [در سرپرستی] بر آنان هستیم. [[قریش]]، علیه ما همدست شدند تا آنکه [[حکومت]] را از سر جای خودش بیرون بردند و با همان [[حق]] و [[حجت]] ما، بر ضد انصارْ [[استدلال]] نمودند. آن گاه، [[حکومت]] را دست به دست گرداندند تا این که به ما باز گشت؛ ولی باز، [[بیعت]] ما را شکستند و علیه ما [[جنگ]] به راه انداختند؛ و صاحب [[حکومت]] ([[علی]]{{ع}})، همواره در [[سختی]] فزاینده بود تا آنکه کشته شد. آن گاه با پسرش [[حسن]]{{ع}} [[بیعت]] شد و با او پیمانْ بسته شد؛ ولی بعداً به وی [[نیرنگ]] زدند و او را [[تسلیم]] کردند. عراقیان به وی [[هجوم]] آوردند، تا آنجا که خنجری در پهلویش فرو بردند و اردوگاهش را [[غارت]] کردند و خلخال [[مادران]] فرزندانش را بردند تا این که با [[معاویه]] [[مصالحه]] کرد و [[خون]] خود و [[خاندان]] بسیار اندک خویش را [[حفظ]] کرد. آن گاه، بیست هزار نفر از عراقیان با [[حسین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند؛ ولی بعداً به او [[نیرنگ]] زدند و در حالی که بیعتش بر گردنشان بود، بر وی [[خروج]] کردند و او را کشتند. پس از آن، ما [[اهل بیت]]، همواره [[خوار]] گشتهایم و مورد [[ستم]] قرار گرفتهایم، کنار زده شدهایم، [[اهانت]] شدهایم، [[محروم]] گشتهایم، کشته شدهایم، ترسانده شدهایم و بر [[خون]] خود و [[خون]] دوستدارانمان در [[امان]] نبودهایم. و [[دروغگویان]] منکر | شرح [[نهج البلاغة]]: [[روایت]] شده است که [[محمد بن علی باقر]]{{ع}} به یکی از [[یاران]] خود گفت: "فلانی! چقدر از [[قریش]] و [[حمایت]] آنان از هم علیه ما [[ستم]] دیدیم و [[شیعیان]] و [[دوستداران]] ما چه [[قدر]] [[ستم]] دیدند! [[پیامبر خدا]] در [[گذشت]] و به [[مردم]]، خبر داده بود که ما سزاوارترینِ [[مردم]] [در سرپرستی] بر آنان هستیم. [[قریش]]، علیه ما همدست شدند تا آنکه [[حکومت]] را از سر جای خودش بیرون بردند و با همان [[حق]] و [[حجت]] ما، بر ضد انصارْ [[استدلال]] نمودند. آن گاه، [[حکومت]] را دست به دست گرداندند تا این که به ما باز گشت؛ ولی باز، [[بیعت]] ما را شکستند و علیه ما [[جنگ]] به راه انداختند؛ و صاحب [[حکومت]] ([[علی]]{{ع}})، همواره در [[سختی]] فزاینده بود تا آنکه کشته شد. آن گاه با پسرش [[حسن]]{{ع}} [[بیعت]] شد و با او پیمانْ بسته شد؛ ولی بعداً به وی [[نیرنگ]] زدند و او را [[تسلیم]] کردند. عراقیان به وی [[هجوم]] آوردند، تا آنجا که خنجری در پهلویش فرو بردند و اردوگاهش را [[غارت]] کردند و خلخال [[مادران]] فرزندانش را بردند تا این که با [[معاویه]] [[مصالحه]] کرد و [[خون]] خود و [[خاندان]] بسیار اندک خویش را [[حفظ]] کرد. آن گاه، بیست هزار نفر از عراقیان با [[حسین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند؛ ولی بعداً به او [[نیرنگ]] زدند و در حالی که بیعتش بر گردنشان بود، بر وی [[خروج]] کردند و او را کشتند. پس از آن، ما [[اهل بیت]]، همواره [[خوار]] گشتهایم و مورد [[ستم]] قرار گرفتهایم، کنار زده شدهایم، [[اهانت]] شدهایم، [[محروم]] گشتهایم، کشته شدهایم، ترسانده شدهایم و بر [[خون]] خود و [[خون]] دوستدارانمان در [[امان]] نبودهایم. و [[دروغگویان]] منکر [[منزلت]] ما، به خاطر [[دروغ]] و انکارشان، جایگاهی به دست آوردند که به [[وسیله]] آن، در هر شهری به [[حاکمان]] خویش و [[قاضیان]] [[جور]] و [[کارگزاران]] نابهکار، [[تقرب]] میجویند و [[احادیث]] ساختگی و [[دروغ]] برایشان خوانند و از ما چیزهایی [[نقل]] میکنند که نگفتهایم و انجام ندادهایم تا ما را در بین [[مردم]]، مبغوض سازند. | ||
شدت و اوج این [[کارها]] در زمان [[معاویه]]، پس از [[شهادت]] [[حسن]]{{ع}} بود که [[شیعیان]] ما در هر شهری کشته شدند و با صِرف [[گمان]]، دستها و پاهایشان [[قطع]] شد و هر کس که از او به عنوان [[دوستدار]] ما یا مرتبط با ما یاد میشد، زندانی گشت یا اموالش به [[غارت]] رفت و یا خانهاش ویران شد. و پیوسته گرفتاریهای ما، تا زمان [[عبید الله بن زیاد]] ([[قاتل]] [[حسین]]{{ع}}) رو به شدت و افزایش بود. سپس حَجاجْ سر رسید و با شدت تمام [[شیعیان]] را کشت و با هر [[گمان]] و تهمتی آنان را به مجازات رساند. کار به جایی رسید که اگر به کسی "زِندیق" یا "[[کافر]]" میگفتند، برایش دوستداشتنیتر از آن بود که به وی "[[شیعه]] [[علی]]" بگویند. نیز چنان شد که افراد خوشنام- که شاید به واقع، [[پرهیزگار]] و [[راستگو]] هم بودند- در [[فضیلت]] برخی از [[زمامداران]] گذشته، احادیثی بزرگ و شگفتْ [[نقل]] میکردند، حالْ آنکه [[خداوند متعال]]، هرگز چنین فضیلتهایی را برای ایشان نیافریده بود و نه آنان چنین بودند و نه چنین اتفاق افتاده بود. آنان میپنداشتند که این [[احادیث]]، حقاند؛ زیرا بسیاری از کسانی که به [[دروغگویی]] و یا کمپَروایی شناخته نمیشدند، آنها را [[روایت]] کرده بودند". | شدت و اوج این [[کارها]] در زمان [[معاویه]]، پس از [[شهادت]] [[حسن]]{{ع}} بود که [[شیعیان]] ما در هر شهری کشته شدند و با صِرف [[گمان]]، دستها و پاهایشان [[قطع]] شد و هر کس که از او به عنوان [[دوستدار]] ما یا مرتبط با ما یاد میشد، زندانی گشت یا اموالش به [[غارت]] رفت و یا خانهاش ویران شد. و پیوسته گرفتاریهای ما، تا زمان [[عبید الله بن زیاد]] ([[قاتل]] [[حسین]]{{ع}}) رو به شدت و افزایش بود. سپس حَجاجْ سر رسید و با شدت تمام [[شیعیان]] را کشت و با هر [[گمان]] و تهمتی آنان را به مجازات رساند. کار به جایی رسید که اگر به کسی "زِندیق" یا "[[کافر]]" میگفتند، برایش دوستداشتنیتر از آن بود که به وی "[[شیعه]] [[علی]]" بگویند. نیز چنان شد که افراد خوشنام- که شاید به واقع، [[پرهیزگار]] و [[راستگو]] هم بودند- در [[فضیلت]] برخی از [[زمامداران]] گذشته، احادیثی بزرگ و شگفتْ [[نقل]] میکردند، حالْ آنکه [[خداوند متعال]]، هرگز چنین فضیلتهایی را برای ایشان نیافریده بود و نه آنان چنین بودند و نه چنین اتفاق افتاده بود. آنان میپنداشتند که این [[احادیث]]، حقاند؛ زیرا بسیاری از کسانی که به [[دروغگویی]] و یا کمپَروایی شناخته نمیشدند، آنها را [[روایت]] کرده بودند". |