امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۲۸۹: خط ۲۸۹:


==[[قرارداد صلح امام حسن]]==
==[[قرارداد صلح امام حسن]]==
==سخنان دو طرف درباره [[صلح‌نامه]]==
*[[امام حسن]]{{ع}}: [[امام]] بارها برای توضیح [[فلسفه]] [[صلح]] به شیعیانش می‌فرمود: "چه می‌دانید که من چه کرده‌ام؟ به [[خدا]] آن‌چه کرده‌ام، برای شیعیانم از هر آن‌چه در [[جهان]] است بهتر است". و به "[[بشیر]] [[همدانی]]" که از سران [[شیعه]] در [[کوفه]] بود، فرمود: "از این [[صلح]] منظوری جز این نداشتم که شما را از کشته شدن [[نجات]] دهم"<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۲۰۳.</ref>.
*همچنین از آن [[حضرت]] [[نقل]] شده است که فرمود: "هان ای [[مردم]]! همانا [[خداوند]] شما را با اولین ما [[هدایت]] و جانتان را با آخرین ما [[حفظ]] کرد. اینک من با [[معاویه]] قرار [[صلح]] بسته‌ام؛ چه می‌دانیم؟ شاید این، آزمایشی و فرصتی تا زمانی دیگر است"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.</ref>.
*[[معاویه]]: [[ابن کثیر]] و برخی دیگر از مؤرخان از او [[نقل]] کرده‌اند که او پس از [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] گفت: "بدین [[سلطنت]] [[راضی]] و خشنودیم"<ref>تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۰.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است که [[معاویه]] هنگام [[زمینه‌چینی]] برای [[صلح]]، در نامه‌ای برای [[امام حسن]]{{ع}} چنین نوشت: "و برای تو این امتیاز خواهد بود که کسی بر تو سخت نگیرد و بی‌اطلاع تو کاری، تمام و در هیچ امری با نظر تو [[مخالفت]] نشود"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۱۳.</ref>.
*آیا [[معاویه بن ابی سفیان]] [[خلیفه]] شد؟
*با وجود [[تبلیغات]] دامنه‌داری که "[[خلیفه]] نام"های [[اموی]] و [[یاران]] آنها در دوران هزار ماه [[حکومت]] خود انجام دادند و با وجود دادن رشوه‌های بی‌حساب و [[احادیث]] دروغینی که به دلخواه خود [[جعل]] کردند، هیچ یک از صاحب‌نظران [[مسلمان]]، از دوران خود [[معاویه]] تاکنون وی را [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} ندانسته‌اند.
*[[نقل]] شده است، پس از به [[حکومت]] رسیدن [[معاویه]]، روزی [[سعد بن ابی وقاص]] به نزد او آمد و گفت: "[[سلام]] بر تو ای [[پادشاه]]!"
*[[معاویه]] خنده‌ای کرد و گفت: "چه می‌‌شد اگر مرا [[امیرالمؤمنین]] خطاب می‌کردی، ای ابااسحاق؟"
*[[سعد بن ابی وقاص]] گفت: "چه [[خرسند]] و خندان سخن می‌گویی! به [[خدا]] [[دوست]] ندارم این [[مسند]] را از راهی که تو به دست آوردی، به دست آورم"<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۳؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۸.</ref>.
*از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده است که روزی به [[ابوموسی اشعری]] گفت: "در [[معاویه]] خصلتی که او را به رتبه [[خلافت]] نزدیک کند، وجود ندارد"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۵.</ref>.
*[[ابوهریره]] برای [[انکار]] [[خلافت]] [[معاویه]]، این [[حدیث]] را از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] کرده است: "[[خلافت]] در [[مدینه]] است و [[سلطنت]] در [[شام]]"<ref>تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ص۳۲۱.</ref>.
*[[ابن ابی‌شیبه]] [[روایت]] کرده است که [[مردم]] از "[[سفینه]]"، [[غلام]] [[پیامبر]]{{صل}} درباره اینکه آیا [[بنی‌امیه]] به [[خلافت]] شایسته‌اند یا نه، پرسیدند؛ وی در پاسخ گفت: "پسران کنیزک زاغ چشم [[دروغ]] گفتند؛ آنان از بدترین پادشاهان‌اند و اولین [[پادشاه]]، [[معاویه]] است"<ref>النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۰.</ref>.
*[[عایشه]] ادعای [[خلافت]] [[معاویه]] را ناروا و آن را [[زشت]] شمرد. وقتی [[معاویه]] از این موضوع [[آگاه]] شد، گفت: "شگفتا از [[عایشه]]! [[معتقد]] است که چیزی را که [[شایسته]] آن نیستم، [[تصرف]] کرده‌ام و بر مسندی که [[حق]] من نیست، پای نهاده‌ام؛ او را به این [[کارها]] چه کار؟! [[خدا]] از او بگذرد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵.</ref>.
*روزی [[ابوبکره]] ([[برادر]] [[مادری]] [[زیاد بن ابیه]]) در مجلس [[معاویه]] حضور یافت؛ [[معاویه]] به او گفت: "[[حدیثی]] بگو ابابکره!"
*او در پاسخ گفت: "از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که [[خلافت]] سی سال است و از آن پس، [[سلطنت]] است". [[عبدالرحمن]]، پسر [[ابوبکره]] نیز گوید: "در این زمان، من با پدرم بودم؛ [[معاویه]] پس از شنیدن این [[حدیث]]، [[دستور]] داد تا به ما پس گردنی زدند و ما را از مجلس خارج کردند!"<ref>النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۹.</ref>
*[[نقل]] شده است، روزی [[معاویه]] از [[صعصعة بن صوحان عبدی]] پرسید: "مرا مانند کدام یک از [[خلفا]] می‌بینید؟"
*[[صعصعة بن صوحان عبدی]] در پاسخ گفت: "آن کس که به [[زور]] بر [[مردم]] [[حکومت]] یافته و با [[کبر]] و [[غرور]] با ایشان درآمیخته و با ابزار [[باطل]] چون [[دروغ]] و [[فریب]]، بر آنان مسلط شده است، چگونه [[خلیفه]] تواند بود؟!
*هان ای [[معاویه]]! به [[خدا]] تو در [[جنگ بدر]] شمشیری نزدی و تیری نیفکندی. در آن روز تو و پدرت در کاروان و [[سپاه مشرکان]] بودید و [[مردم]] را بر [[رسول خدا]]{{صل}} می‌شورانیدید. تو برده و پسر برده‌ای بودی و [[رسول خدا]] خودت و پدرت را [[آزاد]] ساخت و چگونه [[خلافت]] برازنده برده [[آزاد]] شده‌ای است؟"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۰.</ref>
*روزی [[دوست]] [[معاویه]]، [[مغیرة بن شعبه]] به نزد او رفت و چون از نزد او خارج می‌شد، به پسرش گفت: "از نزد پلیدترین [[مردم]] می‌آیم"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۵۷.</ref>.
*[[سمره]]، [[کارگزار]] [[معاویه]] در [[بصره]]، روزی که از شغل خود برکنار شد، بر او [[لعنت]] فرستاد و گفت: "[[خدا]] [[معاویه]] را [[لعنت]] کند! به [[خدا]] اگر به اندازه [[اطاعت]] از او از [[خدا]] [[اطاعت]] می‌کردم، هرگز مرا [[عذاب]] نمی‌کرد"<ref>النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۹.</ref>.
*[[حسن بصری]] گفته است: "چهار [[خصلت]] در [[معاویه]] بود که هر یک از آنها به [[تنهایی]] برای نابودی و [[بدبختی]] او بس بود؛ یکی اینکه [[نادانان]] را بر دوش [[امت]] سوار کرد تا آنجا که امر [[خلافت]] را بی‌مشورت [[امت]] به دست گرفت؛ با آنکه هنوز [[صحابه]] و صاحبان [[فضیلت]] در میان ایشان بودند؛ دیگر آنکه پسر مست شراب‌خوار خود را که حریر می‌پوشید و طنبور می‌زد، [[جانشین]] خود ساخت؛ سوم آن‌که "زیاد" را [[برادر]] خود و پسر [[ابوسفیان]] خواند، با اینکه [[رسول خدا]]{{صل}} فرموده است: "[[فرزند]] از آن بستر است و نصیب زناکار، سنگ است"؛ چهارم آن‌که حجر را کشت؛ وای بر او از حجر و [[اصحاب]] حجر! وای بر او از حجر و [[اصحاب]] حجر!"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۵۷.</ref>.
*[[معتزله]] پس از [[صلح]] [[امام]]{{ع}} با [[معاویه]]، از [[بیعت]] با [[معاویه]] خودداری کردند و از هر دو کناره گرفتند و به همین جهت خود را [[معتزله]] (کناره‌گیران) نام نهادند<ref>التنبیه و الرد علی اهل الأهواء و البدع، ملطی، ص۲۸.</ref>.
*پس از آنکه شرح حال [[معاویه]] به نسل‌های بعدی رسید، فقهای [[مذاهب اربعه]] در بحث‌های [[فقهی]]، از [[معاویه]] برای مثالی [[پادشاه]] [[ستمگر]] استفاده می‌کردند!<ref>درباره این مسئله فقهی که قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر، جایز است، فقهای مذاهب اربعه هم نظر هستند و دلیل ایشان آن است که صحابه رسول خدا در دستگاه معاویه قضاوت را می‌پذیرفتند.</ref> و [[ابوحنیفه]]، [[نعمان بن ثابت]] او را "[[ستمگری]] که [[مبارزه]] با او [[واجب]] بوده است"، می‌دانست<ref>نقل شده است، روزی ابوحنیفه به مردم گفت: می‌دانید چرا اهل شام با ما دشمن‌اند؟ مردم گفتند: نه؛ گفت: علت دشمنی ایشان آن است که ما معتقدیم، اگر در لشکر علی بن ابی‌طالب{{ع}} حضور داشتیم، به او کمک کرده، به خاطر او با معاویه می‌جنگیدیم؛ آنها بدین جهت ما را دوست نمی‌دارند. (النصائح الکافیه، ابن‌عقیل، ص۳۶).</ref>.
*بعدها [[معتضد عباسی]]، کارهای [[معاویه]] و جنایت‌های بزرگ او و سخنانی را که درباره او گفته می‌شد، منتشر و در فرمانی، [[لعن]] بر او را به همه [[مسلمانان]] توصیه کرد و این کار در سال ۲۸۴ [[هجری]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۳۵۵.</ref>.
*[[غزالی]] پس از [[نقل]] دوران [[خلافت]] [[حسن بن علی]]{{ع}} در کتاب خود، درباره [[معاویه]] چنین نوشت: "و [[خلافت]] به مردمی رسید که بدون [[شایستگی]] آن را از آن خود کردند"<ref>دائرة المعارف، فرید وجدی، ج۳، ص۲۳۱.</ref>.
*شیواترین سخنی که در [[قرن ششم]] درباره [[معاویه]] گفته شده، [[سخن]] [[نقیب]] [[بصره]] است که گفت: "[[معاویه]] همانند سکه تقلبی است"<ref>ابوجعفر النقیب، مصطفی جواد، ص۴۱.</ref>.
*[[ابن کثیر]] با استناد به [[حدیث نبوی]]، صریحا [[خلافت]] را از [[معاویه]] [[نفی]] می‌کند و می‌گوید: "پیش‌تر گفتیم که [[خلافت]] پس از [[رسول خدا]] سی سال است و از آن پس سلطنتی گزنده فرا می‌رسد. این سی سال با [[خلافت]] [[حسن بن علی]]{{عم}} پایان یافت؛ پس دوران [[معاویه]] آغاز همان [[سلطنت]] است"<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۹. </ref>.
*[[دمیری]] پس از [[نقل]] مدت [[خلافت]] [[امام حسن|حسن]]{{ع}} می‌نویسد: "و این، پایان دورانی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[خلافت]] [[پیش‌بینی]] کرده بود و پس از آن، [[سلطنت]] است و به دنبال آن، [[سلطه]] کبرآمیز و فسادانگیز در [[زمین]] و همان‌گونه شد که [[رسول خدا]]{{صل}} فرموده بود"<ref>حیاة الحیوان، دمیری، ج۱، ص۵۸.</ref>.
*[[امام حسن]]{{ع}} نیز پس از اینکه [[حکومت]] را به [[معاویه]] واگذار کرد، صریحاً همچون دیگر بزرگان [[اسلام]]، [[خلافت]] را از [[معاویه]] [[نفی]] کرد و در روزی که دو گروه در [[کوفه]] گرد آمدند، در خطابه‌ای فرمود: "[[معاویه]] چنین پنداشته است که من او را برای [[خلافت]] [[شایسته]] دیده‌ام و خود را ندیده‌ام؛ او [[دروغ]] می‌گوید؛ ما در کتاب خدای - عزوجل - و به [[قضاوت]] [[رسول خدا]]، از همه [[مردم]] به [[حکومت]] اولی‌تریم". و در [[خطابه]] دیگر پس از [[صلح]] و با حضور [[معاویه]]، چنین فرمود: "[[خلیفه]] آن کسی نیست که دست [[ستم]] بگشاید و سنت‌ها را تعطیل کند و [[دنیا]] را [[پدر]] و [[مادر]] خود بداند؛ چنین کسی [[پادشاهی]] است که بر [[حکومتی]] [[دست]] یافته و به بهره‌ای رسیده است. این [[حکومت]] از او بازستانده می‌شود و آن [[لذت]] به زودی می‌گذرد و بار [[گناه]] بر دوش او می‌ماند و آن‌چنان می‌شود که خدای - عزوجل - فرمود؛ چه می‌دانم؛ شاید این، آزمایشی است و بهره‌ای تا زمانی دیگر..."<ref>المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۲، ص۶۳. محمد بن عقیل کتاب پر ارج خود، «النصایح الکافیة لمن یتولی معاویه» را درباره معاویه نوشت که به حقیقت، قضاوت نهائی درباره اوست، پس از آن، کتاب معاویه، از عبدالباقی الجزائری کتاب جامعی درباره معرفی شخصیت و افکار و رفتار معاویه بن ابی‌سفیان است.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۸۷-۹۲.</ref>.


==جستارهای وابسته==
==جستارهای وابسته==
۲۱۷٬۶۰۳

ویرایش