جز
جایگزینی متن - 'کف' به 'کف'
جز (جایگزینی متن - 'کف' به 'کف') |
|||
خط ۱۹۹: | خط ۱۹۹: | ||
مرحوم [[علامه عسکری]] در این باره مینویسد: عدهای از مهاجرین و انصار و بنی هاشم از [[بیعت ابوبکر]] [[سرپیچی]] کردند و به [[علی بن ابیطالب]] میل کردند که از جمله ایشان [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[فضل بن عباس]]، [[زبیر بن عوام]]، [[خالد بن سعید]]، [[مقداد بن عمرو]]، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]]، [[عمار بن یاسر]]، [[براء بن عازب]] و [[ابی بن کعب]] بودند<ref>معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، ج۱، ص۱۲۲-۱۲۳.</ref>. | مرحوم [[علامه عسکری]] در این باره مینویسد: عدهای از مهاجرین و انصار و بنی هاشم از [[بیعت ابوبکر]] [[سرپیچی]] کردند و به [[علی بن ابیطالب]] میل کردند که از جمله ایشان [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[فضل بن عباس]]، [[زبیر بن عوام]]، [[خالد بن سعید]]، [[مقداد بن عمرو]]، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]]، [[عمار بن یاسر]]، [[براء بن عازب]] و [[ابی بن کعب]] بودند<ref>معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، ج۱، ص۱۲۲-۱۲۳.</ref>. | ||
[[سلیم بن قیس]] مینویسد: در حالی که [[ابوبکر]] بر [[منبر]] نشسته بود، [[عمر]] به او گفت: چطور بالای منبر نشستهای در حالی که این (مرد) نشسته و با تو روی [[جنگ]] دارد و بر نمیخیزد در بین ما با تو [[بیعت]] کند؟ آیا [[دستور]] نمیدهی گردنش زده شود این در حالی بود که [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} بالای سر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[ایستاده]] بودند. وقتی سخن عمر را شنیدند [[گریه]] کردند و صدای خود را بلند کردند که: "یا جدّاه، یا [[رسول]] الله". امیرالمؤمنین{{ع}} آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، به [[خدا]] قسم بر کشتن پدرتان [[قادر]] نیستند. این دو کمتر و ذلیلتر و کوچکتر از آن هستند. [[ام ایمن]] که در [[کودکی]] پرستار [[پیامبر]] بوده و نیز [[ام سلمه]] پیش آمدند و گفتند: "ای [[عتیق]] چه زود [[حسد]] خود را نسبت به [[آل محمد]] آشکار ساختید. [[عمر]] [[دستور]] داد آن دو را از [[مسجد]] خارج کنند و گفت: "ما را با [[زنان]] چه کار است"! بعد عمر گفت: ای [[علی]]، برخیز و [[بیعت]] کن. [[حضرت]] فرمود: اگر نکنم؟ گفت: به [[خدا]] قسم در این صورت گردنت را میزنیم! حضرت فرمود: به خدا قسم [[دروغ]] گفتی ای پسر صهاک، تو [[قدرت]] بر این کار نداری، تو [[پستتر]] و ضعیفتر از این هستی. [[خالد بن ولید]] از جا برخاست و شمشیرش را بیرون کشید و گفت: "به خدا قسم اگر بیعت نکنی تو را میکشم! [[امیرالمؤمنین]] به طرف او برخاست و جلو لباسش را گرفت و او را به عقب پرتاب کرد به طوری که او را بر قفا به [[زمین]] انداخت و [[شمشیر]] از دستش افتاد! عمر گفت: ای [[علی بن ابی طالب]]، برخیز و بیعت کن. حضرت فرمود: اگر نکنم؟ گفت: به خدا قسم در این صورت تو را میکشیم. امیرالمؤمنین سه مرتبه با این سخن [[حجت]] را بر آنان تمام کرد و سپس بدون آنکه | [[سلیم بن قیس]] مینویسد: در حالی که [[ابوبکر]] بر [[منبر]] نشسته بود، [[عمر]] به او گفت: چطور بالای منبر نشستهای در حالی که این (مرد) نشسته و با تو روی [[جنگ]] دارد و بر نمیخیزد در بین ما با تو [[بیعت]] کند؟ آیا [[دستور]] نمیدهی گردنش زده شود این در حالی بود که [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} بالای سر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[ایستاده]] بودند. وقتی سخن عمر را شنیدند [[گریه]] کردند و صدای خود را بلند کردند که: "یا جدّاه، یا [[رسول]] الله". امیرالمؤمنین{{ع}} آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، به [[خدا]] قسم بر کشتن پدرتان [[قادر]] نیستند. این دو کمتر و ذلیلتر و کوچکتر از آن هستند. [[ام ایمن]] که در [[کودکی]] پرستار [[پیامبر]] بوده و نیز [[ام سلمه]] پیش آمدند و گفتند: "ای [[عتیق]] چه زود [[حسد]] خود را نسبت به [[آل محمد]] آشکار ساختید. [[عمر]] [[دستور]] داد آن دو را از [[مسجد]] خارج کنند و گفت: "ما را با [[زنان]] چه کار است"! بعد عمر گفت: ای [[علی]]، برخیز و [[بیعت]] کن. [[حضرت]] فرمود: اگر نکنم؟ گفت: به [[خدا]] قسم در این صورت گردنت را میزنیم! حضرت فرمود: به خدا قسم [[دروغ]] گفتی ای پسر صهاک، تو [[قدرت]] بر این کار نداری، تو [[پستتر]] و ضعیفتر از این هستی. [[خالد بن ولید]] از جا برخاست و شمشیرش را بیرون کشید و گفت: "به خدا قسم اگر بیعت نکنی تو را میکشم! [[امیرالمؤمنین]] به طرف او برخاست و جلو لباسش را گرفت و او را به عقب پرتاب کرد به طوری که او را بر قفا به [[زمین]] انداخت و [[شمشیر]] از دستش افتاد! عمر گفت: ای [[علی بن ابی طالب]]، برخیز و بیعت کن. حضرت فرمود: اگر نکنم؟ گفت: به خدا قسم در این صورت تو را میکشیم. امیرالمؤمنین سه مرتبه با این سخن [[حجت]] را بر آنان تمام کرد و سپس بدون آنکه کف دستش را باز کند دستش را دراز کرد. [[ابوبکر]] هم بر دست او زد و به همین مقدار از او قانع شد. سپس حضرت به طرف منزلش حرکت کرد، و [[مردم]] در پی حضرت به [[راه]] افتادند<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۸۶۷-۸۶۸.</ref>. | ||
[[عیاشی]] در این باره مینویسد: خبر بردن علی{{ع}} به سوی مسجد به [[عباس بن عبدالمطلب]] رسید، در حال هروله به مسجد آمد و گفت: "با پسر برادرم [[مدارا]] کنید، علی با شما بیعت میکند". پس عباس جلو آمد و دست او را گرفت و دست علی را بر دست ابوبکر کشید. سپس در حالی که آن [[حضرت]] غضبناک بود، دستش را رها کرد. در این حال [[امام علی]]{{ع}} در حالی که سرش را به طرف [[آسمان]] بلند کرده بود، فرمود: "خدایا! تو شاهدی که [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: " اگر بیست نفر شدند [[جهاد]] کن و این قول توست در [[کتابت]]: {{متن قرآن|إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ}}<ref>« اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز میگردند » سوره انفال، آیه ۶۵.</ref> و سپس سه مرتبه فرمود: "خدایا! اینها بیست نفر نشدند". سپس به خانهاش بازگشت<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۶۸ - ۶۷. البته مردم این نحو بیعت را بیعت کامل شده و انجام یافته نشمردند و حتی برای بیرون رفتن از مدینه برای رویارویی با مرتدین نافرمانی کردند و همچنان در حالت صبر و انتظار بودند که علی{{ع}} چه خواهد کرد و احیانا شعار میدادند که: {{عربی|لا نبایع الا علیا! یا لا نبایع حتی یبایع علی! }}. (یوسفی غروی)</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عباس بن عبدالمطلب - عسکری (مقاله)|مقاله «عباس بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۳۶۷-۳۶۸.</ref> | [[عیاشی]] در این باره مینویسد: خبر بردن علی{{ع}} به سوی مسجد به [[عباس بن عبدالمطلب]] رسید، در حال هروله به مسجد آمد و گفت: "با پسر برادرم [[مدارا]] کنید، علی با شما بیعت میکند". پس عباس جلو آمد و دست او را گرفت و دست علی را بر دست ابوبکر کشید. سپس در حالی که آن [[حضرت]] غضبناک بود، دستش را رها کرد. در این حال [[امام علی]]{{ع}} در حالی که سرش را به طرف [[آسمان]] بلند کرده بود، فرمود: "خدایا! تو شاهدی که [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: " اگر بیست نفر شدند [[جهاد]] کن و این قول توست در [[کتابت]]: {{متن قرآن|إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ}}<ref>« اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز میگردند » سوره انفال، آیه ۶۵.</ref> و سپس سه مرتبه فرمود: "خدایا! اینها بیست نفر نشدند". سپس به خانهاش بازگشت<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۶۸ - ۶۷. البته مردم این نحو بیعت را بیعت کامل شده و انجام یافته نشمردند و حتی برای بیرون رفتن از مدینه برای رویارویی با مرتدین نافرمانی کردند و همچنان در حالت صبر و انتظار بودند که علی{{ع}} چه خواهد کرد و احیانا شعار میدادند که: {{عربی|لا نبایع الا علیا! یا لا نبایع حتی یبایع علی! }}. (یوسفی غروی)</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عباس بن عبدالمطلب - عسکری (مقاله)|مقاله «عباس بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۳۶۷-۳۶۸.</ref> |