بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «{{خرد}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; fo...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
آن دو حرکت کرده، وارد [[سرزمین]] احد شدند و بدون آنکه مسلمانان، با خبر شوند، مشغول جنگ شدند. مسلمانان بدون توجه و ندانسته حسیل را کشتند. پیامبر خواست دیه او را بپردازد ولی حذیفه قبول نکرد و آن را به مسلمانان بخشید. پس [[حضرت]] دربارهاش [[دعا]] فرمود. [[ثابت]] نیز در جنگ با [[کفار]] شهید شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۹۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۵.</ref>. | آن دو حرکت کرده، وارد [[سرزمین]] احد شدند و بدون آنکه مسلمانان، با خبر شوند، مشغول جنگ شدند. مسلمانان بدون توجه و ندانسته حسیل را کشتند. پیامبر خواست دیه او را بپردازد ولی حذیفه قبول نکرد و آن را به مسلمانان بخشید. پس [[حضرت]] دربارهاش [[دعا]] فرمود. [[ثابت]] نیز در جنگ با [[کفار]] شهید شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۹۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۵.</ref>. | ||
برخی حذیفه را از [[انصار]] و گروهی دیگر نیز او را جزء [[مهاجران]] به شمار آوردهاند و [[ابن اثیر]] گفته است که او از [[مهاجرین]] است و او را [[آزاد]] گذاشتند تا هم چون [[زنان]] و [[کودکان]] [[مهاجرت]] نکند یا این که به همراه [[پیامبر]]{{صل}} مهاجرت کند و او مهاجرت به همراه آن [[حضرت]] را برگزید و به [[نقلی]] او در دیار خود باقی ماند و [[دین خدا]] را [[تبلیغ]] میکرد و بدین وسیله [[اسلام]] را [[یاری]] میکرد و بعدها به [[مدینه]] مهاجرت کرد؛ یعنی او جزء کسانی است که باری [[دین]] را [[انتخاب]] کرد و از مهاجرین نیز به شمار میرود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۴.</ref>.<ref>[[ | برخی حذیفه را از [[انصار]] و گروهی دیگر نیز او را جزء [[مهاجران]] به شمار آوردهاند و [[ابن اثیر]] گفته است که او از [[مهاجرین]] است و او را [[آزاد]] گذاشتند تا هم چون [[زنان]] و [[کودکان]] [[مهاجرت]] نکند یا این که به همراه [[پیامبر]]{{صل}} مهاجرت کند و او مهاجرت به همراه آن [[حضرت]] را برگزید و به [[نقلی]] او در دیار خود باقی ماند و [[دین خدا]] را [[تبلیغ]] میکرد و بدین وسیله [[اسلام]] را [[یاری]] میکرد و بعدها به [[مدینه]] مهاجرت کرد؛ یعنی او جزء کسانی است که باری [[دین]] را [[انتخاب]] کرد و از مهاجرین نیز به شمار میرود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۴.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۵۶-۳۵۷.</ref> | ||
==[[حذیفه]] و [[مادر]]== | ==[[حذیفه]] و [[مادر]]== | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
از برخی از [[روایات]] دانسته میشود که مادر حذیفه نیز علاقه فراوانی به [[رسول خدا]]{{صل}} داشت؛ از جمله حذیفه میگوید: روزی مادرم از من پرسید: چند وقت است که پیامبر{{صل}} را [[ملاقات]] نکردهای؟ گفتم: چند [[روز]] است که [[خدمت]] حضرت نرسیدهام. مادرم با شنیدن این جمله مرا [[سرزنش]] کرد؛ گفتم: مادر! مرا ببخش؛ امروز خدمت پیامبر{{صل}} میروم و [[نماز]] [[مغرب]] را با ایشان میخوانم و از ایشان جدا نمیشوم تا برای من و شما [[آمرزش]] بخواهد. | از برخی از [[روایات]] دانسته میشود که مادر حذیفه نیز علاقه فراوانی به [[رسول خدا]]{{صل}} داشت؛ از جمله حذیفه میگوید: روزی مادرم از من پرسید: چند وقت است که پیامبر{{صل}} را [[ملاقات]] نکردهای؟ گفتم: چند [[روز]] است که [[خدمت]] حضرت نرسیدهام. مادرم با شنیدن این جمله مرا [[سرزنش]] کرد؛ گفتم: مادر! مرا ببخش؛ امروز خدمت پیامبر{{صل}} میروم و [[نماز]] [[مغرب]] را با ایشان میخوانم و از ایشان جدا نمیشوم تا برای من و شما [[آمرزش]] بخواهد. | ||
هنگام نماز به [[مسجد]] رفته، نماز مغرب را خواندم و همان جا بودم تا نماز عشا را با رسول خدا{{صل}} به جا آوردم. حضرت [[نافله]] را هم خواند، وقتی که حرکت کرد من هم پشت سر ایشان به [[راه]] افتادم؛ در بین راه کسی نزد ایشان آمد و حضرت مدتی با او آهسته به صحبت پرداخت تا این که از او جدا شد؛ در همین حال صدای مرا شنید، فرمود: "کیستی؟" گفتم: حذیفهام؛ فرمود: "کاری داری؟" داستان مادر و گفته خود را به ایشان گفتم، حضرت فرمود: [[خدا]] تو و مادرت را بیامرزد"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۹۱-۳۹۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۸.</ref>.<ref>[[ | هنگام نماز به [[مسجد]] رفته، نماز مغرب را خواندم و همان جا بودم تا نماز عشا را با رسول خدا{{صل}} به جا آوردم. حضرت [[نافله]] را هم خواند، وقتی که حرکت کرد من هم پشت سر ایشان به [[راه]] افتادم؛ در بین راه کسی نزد ایشان آمد و حضرت مدتی با او آهسته به صحبت پرداخت تا این که از او جدا شد؛ در همین حال صدای مرا شنید، فرمود: "کیستی؟" گفتم: حذیفهام؛ فرمود: "کاری داری؟" داستان مادر و گفته خود را به ایشان گفتم، حضرت فرمود: [[خدا]] تو و مادرت را بیامرزد"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۹۱-۳۹۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۵۷-۳۵۸.</ref> | ||
==[[جایگاه]] [[حذیفه]]== | ==[[جایگاه]] [[حذیفه]]== | ||
حذیفه از بزرگان [[یاران]] [[نبی اکرم]]{{صل}} است و مقامی بس ارجمند دارد. او در ردیف [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]]<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.</ref> و یکی از ارکان اربعه [[علی]]{{ع}} دانسته شده و گروهی نیز او را از ارکان اربعه [[پیامبر]]{{صل}} به شمار آوردهاند. هم چنین او از [[انصار]] و جزء یاران و [[اصحاب پیامبر]] اکرم{{صل}} و علی{{ع}} به شمار میرود<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۰؛ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۲؛ الخلاصه، حلی، ص۶۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۱.</ref>.<ref>[[ | حذیفه از بزرگان [[یاران]] [[نبی اکرم]]{{صل}} است و مقامی بس ارجمند دارد. او در ردیف [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]]<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.</ref> و یکی از ارکان اربعه [[علی]]{{ع}} دانسته شده و گروهی نیز او را از ارکان اربعه [[پیامبر]]{{صل}} به شمار آوردهاند. هم چنین او از [[انصار]] و جزء یاران و [[اصحاب پیامبر]] اکرم{{صل}} و علی{{ع}} به شمار میرود<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۰؛ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۲؛ الخلاصه، حلی، ص۶۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۱.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۵۸.</ref> | ||
==حذیفه و فرزندانش== | ==حذیفه و فرزندانش== | ||
او دارای دو پسر به نامهای [[سعید]] یا سعد و صفوان و این دو در جنگهای بسیاری شرکت داشتهاند. از جمله آنها در [[جنگ صفین]] به همراه علی{{ع}} جنگیدند و [[کفار]] بسیاری به دست این دو [[برادر]] به [[هلاکت]] رسیدند و سرانجام نیز به [[شهادت]] رسیدند. در [[نقل]] دیگری آمده که سعد یا سعید در [[صفین]] به شهادت نرسیده بلکه بعد از جنگ صفین و پس از سالهای طولانی از [[دنیا]] رفت. با توجه به این دو مطلب، میتوان گفت احتمال دارد که حذیفه سه پسر داشته که صفوان و سعید در جنگ صفین به شهادت رسیدند و سعد که سالها بعد از جنگ صفین از دنیا رفته است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.</ref>.<ref>[[ | او دارای دو پسر به نامهای [[سعید]] یا سعد و صفوان و این دو در جنگهای بسیاری شرکت داشتهاند. از جمله آنها در [[جنگ صفین]] به همراه علی{{ع}} جنگیدند و [[کفار]] بسیاری به دست این دو [[برادر]] به [[هلاکت]] رسیدند و سرانجام نیز به [[شهادت]] رسیدند. در [[نقل]] دیگری آمده که سعد یا سعید در [[صفین]] به شهادت نرسیده بلکه بعد از جنگ صفین و پس از سالهای طولانی از [[دنیا]] رفت. با توجه به این دو مطلب، میتوان گفت احتمال دارد که حذیفه سه پسر داشته که صفوان و سعید در جنگ صفین به شهادت رسیدند و سعد که سالها بعد از جنگ صفین از دنیا رفته است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۵۸.</ref> | ||
==حذیفه و [[شناسایی]] [[منافقان]]== | ==حذیفه و [[شناسایی]] [[منافقان]]== | ||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
[[روز]] بعد که [[مسلمانان]] از داستان [[شب]] گذشته باخبر شدند، [[اسید بن حضیر]] [[خدمت]] حضرت آمد و گفت: "[[دستور]] بدهید هر [[طایفه]] کسی را که از طایفه آنها به چنین کار خطرناکی [[اقدام]] کرده، گردن بزنند، وگرنه آنان را معرفی بفرمایید؛ به [[خدا]] قسم، هنوز از این [[منزل]] حرکت نکرده ایم که سرهایشان را نزد شما حاضر میکنم". | [[روز]] بعد که [[مسلمانان]] از داستان [[شب]] گذشته باخبر شدند، [[اسید بن حضیر]] [[خدمت]] حضرت آمد و گفت: "[[دستور]] بدهید هر [[طایفه]] کسی را که از طایفه آنها به چنین کار خطرناکی [[اقدام]] کرده، گردن بزنند، وگرنه آنان را معرفی بفرمایید؛ به [[خدا]] قسم، هنوز از این [[منزل]] حرکت نکرده ایم که سرهایشان را نزد شما حاضر میکنم". | ||
پیامبر{{صل}} "فرمود: [[دوست]] ندارم [[مردم]] بگویند پیامبر{{صل}} با کمک عدهای از یارانش با [[مخالفان]] جنگید و همین که بر اوضاع مسلط شد، آنها را کشت". اسید گفت: "اینان از [[یاران]] شما نیستند". پیامبر{{صل}} فرمود: "همین که [[شهادت]] را به [[زبان]] میآورند، از یاران من به شمار میآیند"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۱۲۰-۱۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶ و ۶۰۱.</ref>.<ref>[[ | پیامبر{{صل}} "فرمود: [[دوست]] ندارم [[مردم]] بگویند پیامبر{{صل}} با کمک عدهای از یارانش با [[مخالفان]] جنگید و همین که بر اوضاع مسلط شد، آنها را کشت". اسید گفت: "اینان از [[یاران]] شما نیستند". پیامبر{{صل}} فرمود: "همین که [[شهادت]] را به [[زبان]] میآورند، از یاران من به شمار میآیند"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۱۲۰-۱۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶ و ۶۰۱.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۵۹-۳۶۰.</ref> | ||
==حذیفه و شرکت در [[جنگها]]== | ==حذیفه و شرکت در [[جنگها]]== | ||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
من از مدینه و حصار [[شهر]] و [[خندق]] خارج شده و وارد [[لشکریان]] قریش شدم. دیدم، در اثر باد [[سختی]] که در سرمای زمستان میوزد، نه خیمهای باقی مانده و نه آتشی روشن است و نه ظرف و اثاثی در جای خود قرار دارد و لشکریان به خاطر این باد، [[احساس]] [[عذاب]] و [[شکنجه]] خدایی میکنند. در این حال [[ابوسفیان]] از خیمهاش بیرون آمد و گفت: "ای گروه قریش! هر کس نام رفیق خود را بپرسد تا مبادا [[جاسوسی]] در میان ما باشد. به من پیش دستی کرده و به اشخاصی که در طرف چپ و راستم بودند، رو کرده و نام آنها را پرسیدم. پس خود را معرفی کردند. پس از آنکه ابوسفیان مطمئن شد؛ [[فرد]] غریبهای در میان شان نیست، گفت: "ای گروه قریش! به [[خدا]] قسم، جای توقف نیست؛ زیرا حیوانات سم دار و بیسم هلاک شدند و [[طایفه]] [[بنی قریظه]] هم با ما [[مخالفت]] کردند؛ این باد هم برای ما چیزی نمیگذارد. من کوچ کردم شما هم حرکت کنید. سپس بر شترش نشست و به خاطر شتابی که داشت پای شتر را نگشود و به شتر نهیبی زد تا روی سه پا برخاست و آنگاه عقال را از پایش گشود. با خود گفتم اگر این [[دشمن خدا]] را بکشم، کار [[بزرگی]] کردهام، پس تیری به چله کمان نهادم که در این هنگام به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتادم و از [[تیراندازی]] خودداری کردم. هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بازگشتم، آن [[حضرت]] را در حال [[نماز]] دیدم؛ پیامبر بدلیل شدت سرما عبای خود را گشود و من زیر [[عبا]] رفتم تا این که نماز را به پایان رساند و سپس جریان را گزارش دادم"<ref>صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۵، ص۱۷۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۳، ص۴۵۰-۴۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۳۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۴-۳۸۷.</ref>. | من از مدینه و حصار [[شهر]] و [[خندق]] خارج شده و وارد [[لشکریان]] قریش شدم. دیدم، در اثر باد [[سختی]] که در سرمای زمستان میوزد، نه خیمهای باقی مانده و نه آتشی روشن است و نه ظرف و اثاثی در جای خود قرار دارد و لشکریان به خاطر این باد، [[احساس]] [[عذاب]] و [[شکنجه]] خدایی میکنند. در این حال [[ابوسفیان]] از خیمهاش بیرون آمد و گفت: "ای گروه قریش! هر کس نام رفیق خود را بپرسد تا مبادا [[جاسوسی]] در میان ما باشد. به من پیش دستی کرده و به اشخاصی که در طرف چپ و راستم بودند، رو کرده و نام آنها را پرسیدم. پس خود را معرفی کردند. پس از آنکه ابوسفیان مطمئن شد؛ [[فرد]] غریبهای در میان شان نیست، گفت: "ای گروه قریش! به [[خدا]] قسم، جای توقف نیست؛ زیرا حیوانات سم دار و بیسم هلاک شدند و [[طایفه]] [[بنی قریظه]] هم با ما [[مخالفت]] کردند؛ این باد هم برای ما چیزی نمیگذارد. من کوچ کردم شما هم حرکت کنید. سپس بر شترش نشست و به خاطر شتابی که داشت پای شتر را نگشود و به شتر نهیبی زد تا روی سه پا برخاست و آنگاه عقال را از پایش گشود. با خود گفتم اگر این [[دشمن خدا]] را بکشم، کار [[بزرگی]] کردهام، پس تیری به چله کمان نهادم که در این هنگام به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتادم و از [[تیراندازی]] خودداری کردم. هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بازگشتم، آن [[حضرت]] را در حال [[نماز]] دیدم؛ پیامبر بدلیل شدت سرما عبای خود را گشود و من زیر [[عبا]] رفتم تا این که نماز را به پایان رساند و سپس جریان را گزارش دادم"<ref>صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۵، ص۱۷۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۳، ص۴۵۰-۴۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۳۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۴-۳۸۷.</ref>. | ||
'''جنگهای پس از رسول خدا{{صل}}:''' [[حذیفه]] پس از رسول خدا{{صل}} نیز در جنگهای دیگری شرکت داشت و با شرکت در [[جنگها]] باعث [[پیشرفت]] شایان [[دین اسلام]] شد. یکی از این جنگها [[جنگ]] [[نهاوند]] بود که در [[سال ۲۲ هجری]] اتفاق افتاد. بعد از کشته شدن [[نعمان بن مقرن]]، او [[فرمانده سپاه]] [[اسلام]] شد و [[همدان]] و [[ری]] و دینور به دست او [[فتح]] شد. جنگ دیگری که او در آن شرکت داشت، در [[سال ۳۰ هجری]] اتفاق افتاد که در این جنگ [[لشکریان]] اسلام به سمت [[خراسان]] حمله ور شدند. لشکریان بعد از این که به [[نیشابور]] رسیدند، عازم [[گرگان]] شده و گرگان را نیز به [[تصرف]] در آوردند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶.</ref>.<ref>[[ | '''جنگهای پس از رسول خدا{{صل}}:''' [[حذیفه]] پس از رسول خدا{{صل}} نیز در جنگهای دیگری شرکت داشت و با شرکت در [[جنگها]] باعث [[پیشرفت]] شایان [[دین اسلام]] شد. یکی از این جنگها [[جنگ]] [[نهاوند]] بود که در [[سال ۲۲ هجری]] اتفاق افتاد. بعد از کشته شدن [[نعمان بن مقرن]]، او [[فرمانده سپاه]] [[اسلام]] شد و [[همدان]] و [[ری]] و دینور به دست او [[فتح]] شد. جنگ دیگری که او در آن شرکت داشت، در [[سال ۳۰ هجری]] اتفاق افتاد که در این جنگ [[لشکریان]] اسلام به سمت [[خراسان]] حمله ور شدند. لشکریان بعد از این که به [[نیشابور]] رسیدند، عازم [[گرگان]] شده و گرگان را نیز به [[تصرف]] در آوردند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۰-۳۶۲.</ref> | ||
==حذیفه و [[عمر]]== | ==حذیفه و [[عمر]]== | ||
خط ۷۸: | خط ۷۸: | ||
عمر گفت: "ای ابا الحسن! حذیفه مطلبی بزرگتر از این امور نیز گفت وآن این که من در زمین چیزی دارم که خداوند در آسمان آن را ندارد". | عمر گفت: "ای ابا الحسن! حذیفه مطلبی بزرگتر از این امور نیز گفت وآن این که من در زمین چیزی دارم که خداوند در آسمان آن را ندارد". | ||
علی{{ع}} فرمودند: "راست میگوید؛ او [[زن]] و فرزند دارد، درحالی که خداوند زن و [[فرزندی]] ندارد. در این وقت عمر گفت: "ای [[علی بن ابیطالب]]! اگر تو نبودی، هر آینه من هلاک میشدم<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۱۵۲-۱۵۳.</ref>.<ref>[[ | علی{{ع}} فرمودند: "راست میگوید؛ او [[زن]] و فرزند دارد، درحالی که خداوند زن و [[فرزندی]] ندارد. در این وقت عمر گفت: "ای [[علی بن ابیطالب]]! اگر تو نبودی، هر آینه من هلاک میشدم<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۱۵۲-۱۵۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۲-۳۶۳.</ref> | ||
==حذیفه و [[عثمان]]== | ==حذیفه و [[عثمان]]== | ||
از [[حارث بن سوید]] [[نقل]] شده که گفت: نزد حذیفه بودیم و نام [[عثمان]] به میان آمد. [[حذیفه]] گفت: "به [[خدا]] قسم، عثمان در [[دین]]، [[فاسق]] و در [[زندگی اجتماعی]]، احمق است". هم چنین از [[ابوشریحه]] [[روایت]] شده که حذیفه گفت: "در جستجوی [[رسول خدا]]{{صل}} بودم تا این که ایشان را در [[باغی]] و در حالی که در زیر درخت خرمایی به [[خواب]] رفته بود، یافتم. هر چه [[منتظر]] شدم بیدار نشد، پس شاخهای را شکستم و در اثر صدا بیدار شد. مدتی باهم صحبت کردیم تا این که [[ابوبکر]] آمد و به من گفت از [[پیامبر]]{{صل}} برایم اجازه ورود بگیر. اجازه گرفتم و او وارد شد. سپس [[عمر]] آمد و با کسب اجازه وارد شد. طولی نکشید [[علی]]{{ع}} آمد. پیامبر{{صل}} فرمود: به او اجازه ورود و مژده [[بهشت]] بده؛ سپس فرمود: "الان پنجمین نفر خواهد آمد که نه اجازه میگیرد و نه [[سلام]] میکند و او [[اهل]] [[آتش]] است"؛ در این هنگام عثمان آمد و همین که وارد شد، گفت: "یا [[رسول الله]]! برخی از افراد فلان [[قبیله]] با برخی دیگر [[برابری]] میکنند"<ref>تقریب المعارف، ابوالصلاح حلبی، ص۲۷۶-۲۷۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۸۳-۲۸۴.</ref>.<ref>[[ | از [[حارث بن سوید]] [[نقل]] شده که گفت: نزد حذیفه بودیم و نام [[عثمان]] به میان آمد. [[حذیفه]] گفت: "به [[خدا]] قسم، عثمان در [[دین]]، [[فاسق]] و در [[زندگی اجتماعی]]، احمق است". هم چنین از [[ابوشریحه]] [[روایت]] شده که حذیفه گفت: "در جستجوی [[رسول خدا]]{{صل}} بودم تا این که ایشان را در [[باغی]] و در حالی که در زیر درخت خرمایی به [[خواب]] رفته بود، یافتم. هر چه [[منتظر]] شدم بیدار نشد، پس شاخهای را شکستم و در اثر صدا بیدار شد. مدتی باهم صحبت کردیم تا این که [[ابوبکر]] آمد و به من گفت از [[پیامبر]]{{صل}} برایم اجازه ورود بگیر. اجازه گرفتم و او وارد شد. سپس [[عمر]] آمد و با کسب اجازه وارد شد. طولی نکشید [[علی]]{{ع}} آمد. پیامبر{{صل}} فرمود: به او اجازه ورود و مژده [[بهشت]] بده؛ سپس فرمود: "الان پنجمین نفر خواهد آمد که نه اجازه میگیرد و نه [[سلام]] میکند و او [[اهل]] [[آتش]] است"؛ در این هنگام عثمان آمد و همین که وارد شد، گفت: "یا [[رسول الله]]! برخی از افراد فلان [[قبیله]] با برخی دیگر [[برابری]] میکنند"<ref>تقریب المعارف، ابوالصلاح حلبی، ص۲۷۶-۲۷۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۸۳-۲۸۴.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۴.</ref> | ||
==حذیفه و [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}== | ==حذیفه و [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}== | ||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
هنگامی که حذیفه شنید مردم با علی{{ع}} [[بیعت]] کردند، یک دست را به دست دیگر زد و گفت: "این، بیعت با امیرالمؤمنین حقیقی است و پس از او به خدا قسم، با احدی از [[قریش]] بیعت نخواهم کرد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۷.</ref>. | هنگامی که حذیفه شنید مردم با علی{{ع}} [[بیعت]] کردند، یک دست را به دست دیگر زد و گفت: "این، بیعت با امیرالمؤمنین حقیقی است و پس از او به خدا قسم، با احدی از [[قریش]] بیعت نخواهم کرد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۷.</ref>. | ||
[[ربیعة سعدی]] میگوید: نزد [[حذیفه]] رفتم و به او گفتم: درباره [[علی]]{{ع}} و مقامش برای ما [[حدیث]] [[نقل]] کن. همانا [[اهل]] [[بصره]] میگویند، تو در توصیف علی{{ع}} و [[مقام]] او [[زیاده روی]] میکنی؛ آیا میتوانی [[حدیثی]] درباره علی{{ع}} نقل کنی؟ حذیفه گفت: "ای [[ربیعه]]! اگر عمل تمام [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} را از روزی که آن [[حضرت]] [[مبعوث]] شدند تا به حال، در یک کفه ترازو و عمل یک [[روز]] علی{{ع}} را در کفه دیگر قرار دهند، عمل علی{{ع}} از [[اعمال]] دیگران [[برتر]] است؛ زیرا در روز [[خندق]]، در حالی که تمام مردان از [[عمر بن عبدود]] که [[مبارز]] [[طلب]] میکرد، ترسیدند، غیر از علی{{ع}} کسی به میدان نرفت و آن [[کافر]] به دست آن حضرت کشته شد و این روز بزرگ ترین روز نزد [[خداوند]] و آن عمل از تمام [[اعمال امت]] [[محمد]] تا [[روز قیامت]]، سنگینترست"<ref>مناقب امیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۰۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۸.</ref>.<ref>[[ | [[ربیعة سعدی]] میگوید: نزد [[حذیفه]] رفتم و به او گفتم: درباره [[علی]]{{ع}} و مقامش برای ما [[حدیث]] [[نقل]] کن. همانا [[اهل]] [[بصره]] میگویند، تو در توصیف علی{{ع}} و [[مقام]] او [[زیاده روی]] میکنی؛ آیا میتوانی [[حدیثی]] درباره علی{{ع}} نقل کنی؟ حذیفه گفت: "ای [[ربیعه]]! اگر عمل تمام [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} را از روزی که آن [[حضرت]] [[مبعوث]] شدند تا به حال، در یک کفه ترازو و عمل یک [[روز]] علی{{ع}} را در کفه دیگر قرار دهند، عمل علی{{ع}} از [[اعمال]] دیگران [[برتر]] است؛ زیرا در روز [[خندق]]، در حالی که تمام مردان از [[عمر بن عبدود]] که [[مبارز]] [[طلب]] میکرد، ترسیدند، غیر از علی{{ع}} کسی به میدان نرفت و آن [[کافر]] به دست آن حضرت کشته شد و این روز بزرگ ترین روز نزد [[خداوند]] و آن عمل از تمام [[اعمال امت]] [[محمد]] تا [[روز قیامت]]، سنگینترست"<ref>مناقب امیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۰۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۴-۳۶۶.</ref> | ||
==[[پیشگویی]] حذیفه== | ==[[پیشگویی]] حذیفه== | ||
حذیفه به خاطر تعلیمات [[پیامبر]]{{صل}} و [[امیر مؤمنان]] نه تنها [[منافقان]] را میشناخت بلکه از بسیاری از امور [[آینده]] نیز خبر داشت و گاهی به [[مردم]] هم خبر میداد؛ لذا خود او میگفت: همه [[یاران]] از پیامبر{{صل}} درباره [[خوبیها]] میپرسیدند ولی من از [[بدیها]] میپرسیدم<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۰۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۲۲۲.</ref>. روزی گفت: "اگر آنچه را از پیامبر نا شنیده ام، برای شما بگویم، سیلیها بر صورتم مینوازید. مردم گفتند: [[پناه]] بر [[خدا]]! ما چنین میکنیم؟ حذیفه گفت: "اگر بگویم یکی از ام المؤمنینها در [[جنگ]] سنگینی با شما خواهد جنگید، حرف مرا میپذیرید؟ مردم گفتند: [[خیر]]! چه کسی است که این حرف را بپذیرد! سپس حذیفه گفت: "حمیرا ([[عایشه]]) مادرتان در میان لشکری که [[کفار]] راهنمای او هستند، به جنگ شما خواهد آمد"<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۲۲.</ref>. | حذیفه به خاطر تعلیمات [[پیامبر]]{{صل}} و [[امیر مؤمنان]] نه تنها [[منافقان]] را میشناخت بلکه از بسیاری از امور [[آینده]] نیز خبر داشت و گاهی به [[مردم]] هم خبر میداد؛ لذا خود او میگفت: همه [[یاران]] از پیامبر{{صل}} درباره [[خوبیها]] میپرسیدند ولی من از [[بدیها]] میپرسیدم<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۰۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۲۲۲.</ref>. روزی گفت: "اگر آنچه را از پیامبر نا شنیده ام، برای شما بگویم، سیلیها بر صورتم مینوازید. مردم گفتند: [[پناه]] بر [[خدا]]! ما چنین میکنیم؟ حذیفه گفت: "اگر بگویم یکی از ام المؤمنینها در [[جنگ]] سنگینی با شما خواهد جنگید، حرف مرا میپذیرید؟ مردم گفتند: [[خیر]]! چه کسی است که این حرف را بپذیرد! سپس حذیفه گفت: "حمیرا ([[عایشه]]) مادرتان در میان لشکری که [[کفار]] راهنمای او هستند، به جنگ شما خواهد آمد"<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۲۲.</ref>. | ||
[[حبه عرنی]] گوید: در روز [[جنگ جمل]] که دو [[لشکر]] با هم روبه رو شدند، منادی [[امیر المؤمنین]]{{ع}} ندا داد: تا [[دستور]] ندادهام هیچ یک از شما شروع به [[جنگ]] نکند. لشکر [[جمل]] شروع به [[تیراندازی]] کردند. به [[حضرت]] [[شکایت]] کردیم که ما را تیر [[باران]] کردند، حضرت فرمود: "دست نگه دارید"[[اطاعت]] کردیم تا این که به خاطر تیراندازی عدهای از ما را کشتند. به [[امام]]{{ع}} گفتیم: یا [[امیرالمؤمنین]]! ما را کشتند، حضرت فرمود: "حمله کنید، [[خدا]] شما را [[برکت]] دهد". پس بر ایشان حمله کردیم تا جایی که نیزههای ما به هم میرسید. سپس منادی [[علی]]{{ع}} ندا داد که با [[شمشیر]] بجنگید؛ شمشیرها را بر خودها میزدیم ولی اثر نمیکرد. باز منادی ندا داد که به پاها بزنید؛ هیچ وقت به اندازه آن [[روز]] پای بریده دیده نشده بود. در این وقت به یاد گفته [[حذیفه]] افتادم و دانستم که گفتارش درست است. باز منادی امیر المؤمنین{{ع}} ندا داد که شتر را از میان بردارید که آن، [[شیطان]] است. مردی شتر [[عایشه]] را پی کرد و یک دستش را [[برید]]. شتر به [[زمین]] خوابید در حالی که از دهان [[کف]] میریخت. در این حال، عایشه نالهای کرد و [[مردم بصره]] و [[لشکریان]] عایشه فرار کردند. پس منادی ندا کرد که مجروحان را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، هر که درب خانهاش را ببندد و هر که [[سلاح]] را بر زمین بگذارد، نیز در [[امان]] است"<ref>الامالی، شیخ مفید، ص۵۸-۵۹.</ref>.<ref>[[ | [[حبه عرنی]] گوید: در روز [[جنگ جمل]] که دو [[لشکر]] با هم روبه رو شدند، منادی [[امیر المؤمنین]]{{ع}} ندا داد: تا [[دستور]] ندادهام هیچ یک از شما شروع به [[جنگ]] نکند. لشکر [[جمل]] شروع به [[تیراندازی]] کردند. به [[حضرت]] [[شکایت]] کردیم که ما را تیر [[باران]] کردند، حضرت فرمود: "دست نگه دارید"[[اطاعت]] کردیم تا این که به خاطر تیراندازی عدهای از ما را کشتند. به [[امام]]{{ع}} گفتیم: یا [[امیرالمؤمنین]]! ما را کشتند، حضرت فرمود: "حمله کنید، [[خدا]] شما را [[برکت]] دهد". پس بر ایشان حمله کردیم تا جایی که نیزههای ما به هم میرسید. سپس منادی [[علی]]{{ع}} ندا داد که با [[شمشیر]] بجنگید؛ شمشیرها را بر خودها میزدیم ولی اثر نمیکرد. باز منادی ندا داد که به پاها بزنید؛ هیچ وقت به اندازه آن [[روز]] پای بریده دیده نشده بود. در این وقت به یاد گفته [[حذیفه]] افتادم و دانستم که گفتارش درست است. باز منادی امیر المؤمنین{{ع}} ندا داد که شتر را از میان بردارید که آن، [[شیطان]] است. مردی شتر [[عایشه]] را پی کرد و یک دستش را [[برید]]. شتر به [[زمین]] خوابید در حالی که از دهان [[کف]] میریخت. در این حال، عایشه نالهای کرد و [[مردم بصره]] و [[لشکریان]] عایشه فرار کردند. پس منادی ندا کرد که مجروحان را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، هر که درب خانهاش را ببندد و هر که [[سلاح]] را بر زمین بگذارد، نیز در [[امان]] است"<ref>الامالی، شیخ مفید، ص۵۸-۵۹.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۶-۳۶۷.</ref> | ||
==حذیفه و [[خواندن نماز]] بر [[بدن]] [[حضرت زهرا]]{{صل}}== | ==حذیفه و [[خواندن نماز]] بر [[بدن]] [[حضرت زهرا]]{{صل}}== | ||
حذیفه از افرادی است که بر بدن حضرت زهرا{{ع}} [[نماز]] خواند و علی{{ع}} درباره حذیفه چنین فرموده است: {{متن حدیث|ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ، وَ هُمُ اَلَّذِينَ صَلَّوْا عَلَى فَاطِمَةَ }}<ref>رجال کشی، کشی، ص۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[ | حذیفه از افرادی است که بر بدن حضرت زهرا{{ع}} [[نماز]] خواند و علی{{ع}} درباره حذیفه چنین فرموده است: {{متن حدیث|ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ، وَ هُمُ اَلَّذِينَ صَلَّوْا عَلَى فَاطِمَةَ }}<ref>رجال کشی، کشی، ص۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۷.</ref> | ||
==حذیفه و [[حکومت]] [[مدائن]]== | ==حذیفه و [[حکومت]] [[مدائن]]== | ||
حذیفه به دستور [[عمر]]، [[والی]] [[مدائن]] شد وعمر به [[مردم]] مدائن چنین نوشت: سخنان کسی را که نزد شما فرستادم، گوش کنید و از او [[اطاعت]] کنید و هر چه از شما [[طلب]] کرد، به او بدهید. هنگامی که [[حذیفه]] به مدائن رسید، [[رئیس]] [[قبیله]] به استقبال او آمد و از خواستههای او پرسید. حذیفه در جواب گفت: "تا وقتی نزد شما هستم، از شما طعامی برای خودم و علفی برای مرکبم میخواهم"<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۶.</ref>. | حذیفه به دستور [[عمر]]، [[والی]] [[مدائن]] شد وعمر به [[مردم]] مدائن چنین نوشت: سخنان کسی را که نزد شما فرستادم، گوش کنید و از او [[اطاعت]] کنید و هر چه از شما [[طلب]] کرد، به او بدهید. هنگامی که [[حذیفه]] به مدائن رسید، [[رئیس]] [[قبیله]] به استقبال او آمد و از خواستههای او پرسید. حذیفه در جواب گفت: "تا وقتی نزد شما هستم، از شما طعامی برای خودم و علفی برای مرکبم میخواهم"<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۶.</ref>. | ||
پس از عمر، [[عثمان بن عفان]]، [[حارث بن حکم]] را والی مدائن کرد ولی او با مردم بد [[رفتاری]] کرد و [[اهل]] مدائن از وی ناراضی بودند تا این که در اواخر [[خلافت عثمان]] جمعی از مردم مدائن به [[مدینه]] آمده و از او نزد [[خلیفه]] [[شکایت]] کردند. [[عثمان]] حارث را برکنار و حذیفه را [[حاکم]] آنجا قرار داد. حذیفه در مدائن بود تا این که خلیفه کشته شد و [[علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید. [[امام علی]]{{ع}} حذیفه را در [[حکومت]] خود باقی گذاشت و کارهای او را [[تأیید]] و به وسیله نامهای حکومت او را به مردم [[ابلاغ]] کرد و نامهای هم به این مضمون به حذیفه نگاشت: "به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ از [[بنده]] [[خدا]] علی، [[امیر مؤمنان]]، به [[حذیفة بن الیمان]]؛ [[درود]] بر تو، من تو را در آنچه قبلا به عهده داشتی، برقرار ساختم، و حساب [[مالیات]] و کار روستاها و مالیاتی که از غیر [[مسلمانان]] دریافت میشود را به تو واگذار کردم. در کارهای خود از افرادی که به [[دینداری]] و [[درستی]] آنها [[اطمینان]] کامل داری، کمک بجوی؛ زیرا رعایت این مسائل در [[کارها]] سبب [[عزت]] و آبروی تو و کسی که تو را حاکم قرار داده، میباشد. تو را در [[پنهان]] و آشکار به [[پرهیزکاری]] و اطاعت [[پروردگار]] سفارش میکنم. از [[عذاب]] خدا در پنهان و آشکار بترس و نسبت به [[نیکوکار]] [[احسان]] و بد کار را [[کیفر]] کن و در [[کارها]] [[نرمی]] و [[ملایمت]] را پیشه خودگردان و با [[رعیت]] با [[عدالت]] [[رفتار]] کن؛ زیرا درباره آنها از تو سؤال میشود و با [[ستمدیدگان]] به [[انصاف]] رفتار کن و از خطای [[مردمان]] بگذر و تا حدی که میتوانی روش نیکویی در پیش گیر که [[خدا]] [[نیکوکاران]] را [[پاداش]] میدهد. به تو [[دستور]] میدهم که [[مالیات]] [[زمینها]] را به [[حق]] و انصاف بستانی و از آنچه قبل از تو میدادهاند، فراتر نرو و از کمتر آن هم مگیر و [[قانون]] جدیدی برای ایشان پدید نیاور و پس از گرفتن مالیات، آن را میان مستحقان به طور مساوی و با عدالت تقسیم کن در مقابل رعیت [[متواضع]] باش و در مجالس همه را یکسان ببین و باید [[نزدیکان]] تو با افراد [[بیگانه]] در [[حقوق]]، یکسان باشند و در میان [[مردم]] به حق [[حکم]] کن و [[دادگری]] را میان مردم زنده کن و از [[خواهشهای نفسانی]] [[پیروی]] مکن و در اجرای حق از [[سرزنش]] دیگران مترس زیرا خدا با [[پرهیزکاران]] و نیکوکاران است"<ref>بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۸۸-۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۴.</ref>.<ref>[[ | پس از عمر، [[عثمان بن عفان]]، [[حارث بن حکم]] را والی مدائن کرد ولی او با مردم بد [[رفتاری]] کرد و [[اهل]] مدائن از وی ناراضی بودند تا این که در اواخر [[خلافت عثمان]] جمعی از مردم مدائن به [[مدینه]] آمده و از او نزد [[خلیفه]] [[شکایت]] کردند. [[عثمان]] حارث را برکنار و حذیفه را [[حاکم]] آنجا قرار داد. حذیفه در مدائن بود تا این که خلیفه کشته شد و [[علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید. [[امام علی]]{{ع}} حذیفه را در [[حکومت]] خود باقی گذاشت و کارهای او را [[تأیید]] و به وسیله نامهای حکومت او را به مردم [[ابلاغ]] کرد و نامهای هم به این مضمون به حذیفه نگاشت: "به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ از [[بنده]] [[خدا]] علی، [[امیر مؤمنان]]، به [[حذیفة بن الیمان]]؛ [[درود]] بر تو، من تو را در آنچه قبلا به عهده داشتی، برقرار ساختم، و حساب [[مالیات]] و کار روستاها و مالیاتی که از غیر [[مسلمانان]] دریافت میشود را به تو واگذار کردم. در کارهای خود از افرادی که به [[دینداری]] و [[درستی]] آنها [[اطمینان]] کامل داری، کمک بجوی؛ زیرا رعایت این مسائل در [[کارها]] سبب [[عزت]] و آبروی تو و کسی که تو را حاکم قرار داده، میباشد. تو را در [[پنهان]] و آشکار به [[پرهیزکاری]] و اطاعت [[پروردگار]] سفارش میکنم. از [[عذاب]] خدا در پنهان و آشکار بترس و نسبت به [[نیکوکار]] [[احسان]] و بد کار را [[کیفر]] کن و در [[کارها]] [[نرمی]] و [[ملایمت]] را پیشه خودگردان و با [[رعیت]] با [[عدالت]] [[رفتار]] کن؛ زیرا درباره آنها از تو سؤال میشود و با [[ستمدیدگان]] به [[انصاف]] رفتار کن و از خطای [[مردمان]] بگذر و تا حدی که میتوانی روش نیکویی در پیش گیر که [[خدا]] [[نیکوکاران]] را [[پاداش]] میدهد. به تو [[دستور]] میدهم که [[مالیات]] [[زمینها]] را به [[حق]] و انصاف بستانی و از آنچه قبل از تو میدادهاند، فراتر نرو و از کمتر آن هم مگیر و [[قانون]] جدیدی برای ایشان پدید نیاور و پس از گرفتن مالیات، آن را میان مستحقان به طور مساوی و با عدالت تقسیم کن در مقابل رعیت [[متواضع]] باش و در مجالس همه را یکسان ببین و باید [[نزدیکان]] تو با افراد [[بیگانه]] در [[حقوق]]، یکسان باشند و در میان [[مردم]] به حق [[حکم]] کن و [[دادگری]] را میان مردم زنده کن و از [[خواهشهای نفسانی]] [[پیروی]] مکن و در اجرای حق از [[سرزنش]] دیگران مترس زیرا خدا با [[پرهیزکاران]] و نیکوکاران است"<ref>بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۸۸-۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۴.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۷-۳۶۹.</ref> | ||
==[[حذیفه]] و [[عقد]] [[شهربانو]] برای [[امام حسین]]{{ع}}== | ==[[حذیفه]] و [[عقد]] [[شهربانو]] برای [[امام حسین]]{{ع}}== | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
برخی از [[روایات]] عقد شهربانو را در [[زمان]] [[خلافت عمر]]<ref>دلائل الامامه، محمد بن جریر الطبری، ص۱۹۴؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۸۲۵؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۰۷.</ref> و برخی دیگر نیز در زمان [[خلافت عثمان]] ذکر میکنند و همین درست است؛ زیرا [[اسیر]] شدن [[دختران]] یزگرد بعد از کشته شدن وی اتفاق افتاده و این موضوع را نیز در زمان [[حکومت]] [[عثمان]] ذکر کردهاند<ref>عیون اخبار الرضاع، شیخ صدوق، ج۲، ص۱۲۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۹، ص۲۵۷ و ج۳۸، ص۱۲۷.</ref>. | برخی از [[روایات]] عقد شهربانو را در [[زمان]] [[خلافت عمر]]<ref>دلائل الامامه، محمد بن جریر الطبری، ص۱۹۴؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۸۲۵؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۰۷.</ref> و برخی دیگر نیز در زمان [[خلافت عثمان]] ذکر میکنند و همین درست است؛ زیرا [[اسیر]] شدن [[دختران]] یزگرد بعد از کشته شدن وی اتفاق افتاده و این موضوع را نیز در زمان [[حکومت]] [[عثمان]] ذکر کردهاند<ref>عیون اخبار الرضاع، شیخ صدوق، ج۲، ص۱۲۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۹، ص۲۵۷ و ج۳۸، ص۱۲۷.</ref>. | ||
هم چنین [[تولد]] [[امام سجاد]]{{ع}} در زمان [[خلافت امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} بوده است و شهربانو، دختر یزگرد که [[همسر]] امام حسین{{ع}} بود، غیر از امام سجاد{{ع}} [[فرزندی]] نداشته است و اگر [[ازدواج]] او در زمان خلافت عمر بوده باشد، باید شهربانو بعد از گذشت بیست سال از ازدواجش با امام حسین{{ع}}، امام سجاد{{ع}} را به [[دنیا]] آورده باشد و این پذیرفتنی نیست. پس نتیجه میگیریم که عقد شهربانو در زمان خلافت عثمان بوده است. و [[علامه مجلسی]] اضافه میکند که بعید نیست [[عمر]] در این [[روایت]] تصحیف شده باشد<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۶، ص۱۰.</ref>.<ref>[[ | هم چنین [[تولد]] [[امام سجاد]]{{ع}} در زمان [[خلافت امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} بوده است و شهربانو، دختر یزگرد که [[همسر]] امام حسین{{ع}} بود، غیر از امام سجاد{{ع}} [[فرزندی]] نداشته است و اگر [[ازدواج]] او در زمان خلافت عمر بوده باشد، باید شهربانو بعد از گذشت بیست سال از ازدواجش با امام حسین{{ع}}، امام سجاد{{ع}} را به [[دنیا]] آورده باشد و این پذیرفتنی نیست. پس نتیجه میگیریم که عقد شهربانو در زمان خلافت عثمان بوده است. و [[علامه مجلسی]] اضافه میکند که بعید نیست [[عمر]] در این [[روایت]] تصحیف شده باشد<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۶، ص۱۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۹-۳۷۰.</ref> | ||
==حذیفه و [[نقل روایات]] از [[پیامبر]]{{صل}}== | ==حذیفه و [[نقل روایات]] از [[پیامبر]]{{صل}}== | ||
خط ۱۲۱: | خط ۱۲۱: | ||
حذیفه میگوید: "[[شب]] هنگام پیامبر از [[نماز]] عشاء را به جا آوردند و از [[مسجد]] خارج شدند، من نیز همراه ایشان از مسجد خارج شدم. در این هنگام حالتی برای [[پیامبر]]{{صل}} پیش آمد. سپس به من فرمود: "آیا آن چیزی که برای من پیش آمد، دیدی؟" گفتم: بله متوجه شدم و دیدم. پیامبر{{صل}} فرمودند: یکی از [[ملائکه]] بود که به [[اذن خداوند]] بر من [[سلام]] کرد و [[بشارت]] داد که [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}} هر دو، [[سید]] [[اهل بهشت]] و [[فاطمه]]{{ع}} سید [[زنان]] اهل بهشت میباشند"<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۸۱؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷، ص۷۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۹.</ref>. | حذیفه میگوید: "[[شب]] هنگام پیامبر از [[نماز]] عشاء را به جا آوردند و از [[مسجد]] خارج شدند، من نیز همراه ایشان از مسجد خارج شدم. در این هنگام حالتی برای [[پیامبر]]{{صل}} پیش آمد. سپس به من فرمود: "آیا آن چیزی که برای من پیش آمد، دیدی؟" گفتم: بله متوجه شدم و دیدم. پیامبر{{صل}} فرمودند: یکی از [[ملائکه]] بود که به [[اذن خداوند]] بر من [[سلام]] کرد و [[بشارت]] داد که [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}} هر دو، [[سید]] [[اهل بهشت]] و [[فاطمه]]{{ع}} سید [[زنان]] اهل بهشت میباشند"<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۸۱؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷، ص۷۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۹.</ref>. | ||
[[ربیعة سعدی]] میگوید: "به [[مدینه]] رفتم و [[حذیفه]] را در مسجد یافتم؛ در حالی که در مسجد به پشت دراز کشیده و یکی از پاهایش را روی پای دیگر خود قرار داده بود. به من گفت: "[[حاجت]] تو چیست؟" گفتم: در [[کوفه]] نظرهای متفاوتی درباره [[بهترین]] شخص بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} وجود دارد. بعضی میگویند [[ابوبکر]] [[صدیق]]؛ چون صاحب [[غار]] و همراه با پیامبر{{صل}} در غار بودند و گروهی دیگر میگویند [[عمر بن خطاب]]؛ زیرا پیامبر{{صل}} فرمودند: خدایا [[اسلام]] را به وسیله [[عمر]] [[عزیز]] کن و گروهی دیگر میگویند [[ابوذر]]؛ زیرا پیامبر{{صل}} فرمودند: ابوذر [[راستگوترین]] افراد است. و بعد ساکت شدم. حذیفه گفت: "چهارمین گروه چه میگویند؟ گفتم: کسی که پیامبر{{صل}} درباره او فرمود: {{متن حدیث| هو منی و انا منه}}. در این حال حذیفه ایستاد و گفت: "پیامبر{{صل}} نزد ما آمدند، در حالی که حسن{{ع}} را روی گردن خود گذاشته و حسین{{ع}} را بغل کرده بودند. پس در حالی که این دو فرزند خود را روی [[زمین]] گذاشتند، فرمودند: "[[آگاه]] باشید. کسانی که [[ولایت]] [[علی بن ابیطالب]] را نپذیرند، از [[دین]] من خارج شدهاند سپس فرمودند: "این، حسن و حسین هستند که [[پدر]] بزرگ و [[مادر]] بزرگ، پدر و مادر، عمو و عمه و خالهها و داییهاشان بهترین [[مردم]] هستند؛ اما پدر بزرگشان، رسول خدا و مادربزرگشان [[خدیجه]] است، در حالی که این دو در بهشتند. پدرشان [[علی]] و مادرشان [[فاطمه]] است، در حالی که این دو نیز کلید بهشتند اما داییهاشان [[ابراهیم]] و [[قاسم]]، [[پسران]] [[رسول خدا]] و خالههاشان [[رقیه]] و [[زینب]] و [[ام کلثوم]] هستند که اینها نیز در بهشتند و [[خداوند]] به هیچ کس آن چیزی را که به [[حسن]] و [[حسین]] داده، نداده است مگر به [[یوسف]] بن [[یعقوب]] که [[نبوت]] را داده است"<ref>مناقب امام أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۱ و ۴۲۰-۴۲۲.</ref>.<ref>[[ | [[ربیعة سعدی]] میگوید: "به [[مدینه]] رفتم و [[حذیفه]] را در مسجد یافتم؛ در حالی که در مسجد به پشت دراز کشیده و یکی از پاهایش را روی پای دیگر خود قرار داده بود. به من گفت: "[[حاجت]] تو چیست؟" گفتم: در [[کوفه]] نظرهای متفاوتی درباره [[بهترین]] شخص بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} وجود دارد. بعضی میگویند [[ابوبکر]] [[صدیق]]؛ چون صاحب [[غار]] و همراه با پیامبر{{صل}} در غار بودند و گروهی دیگر میگویند [[عمر بن خطاب]]؛ زیرا پیامبر{{صل}} فرمودند: خدایا [[اسلام]] را به وسیله [[عمر]] [[عزیز]] کن و گروهی دیگر میگویند [[ابوذر]]؛ زیرا پیامبر{{صل}} فرمودند: ابوذر [[راستگوترین]] افراد است. و بعد ساکت شدم. حذیفه گفت: "چهارمین گروه چه میگویند؟ گفتم: کسی که پیامبر{{صل}} درباره او فرمود: {{متن حدیث| هو منی و انا منه}}. در این حال حذیفه ایستاد و گفت: "پیامبر{{صل}} نزد ما آمدند، در حالی که حسن{{ع}} را روی گردن خود گذاشته و حسین{{ع}} را بغل کرده بودند. پس در حالی که این دو فرزند خود را روی [[زمین]] گذاشتند، فرمودند: "[[آگاه]] باشید. کسانی که [[ولایت]] [[علی بن ابیطالب]] را نپذیرند، از [[دین]] من خارج شدهاند سپس فرمودند: "این، حسن و حسین هستند که [[پدر]] بزرگ و [[مادر]] بزرگ، پدر و مادر، عمو و عمه و خالهها و داییهاشان بهترین [[مردم]] هستند؛ اما پدر بزرگشان، رسول خدا و مادربزرگشان [[خدیجه]] است، در حالی که این دو در بهشتند. پدرشان [[علی]] و مادرشان [[فاطمه]] است، در حالی که این دو نیز کلید بهشتند اما داییهاشان [[ابراهیم]] و [[قاسم]]، [[پسران]] [[رسول خدا]] و خالههاشان [[رقیه]] و [[زینب]] و [[ام کلثوم]] هستند که اینها نیز در بهشتند و [[خداوند]] به هیچ کس آن چیزی را که به [[حسن]] و [[حسین]] داده، نداده است مگر به [[یوسف]] بن [[یعقوب]] که [[نبوت]] را داده است"<ref>مناقب امام أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۱ و ۴۲۰-۴۲۲.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۷۰-۳۷۱.</ref> | ||
==سرانجام [[حذیفه]]== | ==سرانجام [[حذیفه]]== | ||
خط ۱۳۲: | خط ۱۳۲: | ||
در [[نقل]] دیگری آمده که او در ساعات پایانی عمرش چنین گفت: "امروز [[روز]] آخر [[عمر]] [[دنیایی]] من و اولین روز [[آخرت]] من میباشد. خدایا! اعتراضی ندارم و تو میدانی که [[فقر]] را از [[دارایی]] و [[ذلت]] و [[خواری]] [[دنیا]] را از [[عزت]] دنیا بیشتر دوست دارم و [[مرگ]] را بر [[زندگی]] ترجیح میدهم؛ [[دوستی]] همراه با دستان خالی به سوی تو میآید"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۹۸.</ref>. | در [[نقل]] دیگری آمده که او در ساعات پایانی عمرش چنین گفت: "امروز [[روز]] آخر [[عمر]] [[دنیایی]] من و اولین روز [[آخرت]] من میباشد. خدایا! اعتراضی ندارم و تو میدانی که [[فقر]] را از [[دارایی]] و [[ذلت]] و [[خواری]] [[دنیا]] را از [[عزت]] دنیا بیشتر دوست دارم و [[مرگ]] را بر [[زندگی]] ترجیح میدهم؛ [[دوستی]] همراه با دستان خالی به سوی تو میآید"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۹۸.</ref>. | ||
حذیفه در [[سال ۳۶ هجری]]، [[چهل]] روز پس از [[کشته شدن عثمان]] و در [[زمان]] [[خلافت علی]]{{ع}} پس از [[بیعت کردن]] با آن [[حضرت]]، در [[مدائن]] از دنیا رفت و در آنجا نیر به [[خاک]] سپرده شد و الان [[قبر]] او [[زیارتگاه]] [[بندگان]] [[صالح]] [[خدا]] میباشد<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۳۵؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۳۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳.</ref>.<ref>[[ | حذیفه در [[سال ۳۶ هجری]]، [[چهل]] روز پس از [[کشته شدن عثمان]] و در [[زمان]] [[خلافت علی]]{{ع}} پس از [[بیعت کردن]] با آن [[حضرت]]، در [[مدائن]] از دنیا رفت و در آنجا نیر به [[خاک]] سپرده شد و الان [[قبر]] او [[زیارتگاه]] [[بندگان]] [[صالح]] [[خدا]] میباشد<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۳۵؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۳۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۷۱-۳۷۲.</ref> | ||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == | ||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۹: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
* [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[ | * [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] | ||
==پانویس== | ==پانویس== |