حذیفة بن یمان در تاریخ اسلامی

حذیفة بن یمان از صحابیان بزرگ و رازدار پیامبر خاتم (ص) و داناترینِ مردم به منافقان بوده است. در جنگ‌های زمان پیامبر مانند احد، خندق و ... شرکت داشت و از شیعیان راستین امیرالمؤمنین (ع) بوده است. از زمان خلیفه دوم تا زمان فوت در سال ۳۶ هجری والی مدائن بود.

مقدمه

ابو عبد الله[۱] یا ابوسریحه[۲]، حذیفة بن یمان بن جابر عبسی، از یاران برجسته پیامبر خداست و چون با طایفه یمانی‌ها هم پیمان بود، به این نام معروف شد. برخی نیز نسبت یافتن حذیفه به یمان را به خاطر جدش می‌دانند. نام جدش را جروه ذکر کرده‌اند و او با قبیله بنی عبدالاشهل هم پیمان بوده است. قبیله بنی عبد‌الأشهل جزء کشور یمن به شمار آمده و به همین دلیل او به نام جدش مشهور بوده است و مؤرخان این مطلب اخیر را ترجیح داده‌اند[۳]. رجالیان و شرح حال‌نگاران، او را با ویژگی‌هایی چون: نجیب‌زاده، صحابی بزرگ پیامبر خدا، رازدار پیامبر (ص) و داناترینِ مردم به منافقان ستوده‌اند[۴].

مطابق برخی نقل‌ها، پدر حذیفه، حِسل یا حسیل یا جدّ چهارمش (جروة بن حارث) پس از درگیری خونین در قبیله‌اش و کشته شدن فردی به دست وی به مدینه گریخت [۵] و با خاندان بنی‌عبدالاشهل از اوس که خود یمنی بودند، همپیمان شد و "یمان" لقب گرفت.[۶] به گزارش بلاذری، پدر حذیفه برای تجارت به یمن می‌رفت و هرگاه به مدینه بازمی‌گشت، مردم می‌گفتند: یمانی بازگشت،[۷] از این‌رو به لقب یمان شهرت یافت.

پدر حذیفه در یثرب با رباب، دختر کعب بن عدی از طایفه همپیمان خود (بنی عبدالاشهل) ازدواج کرد [۸] و از او علاوه بر حذیفه، فرزندانی به نام‌های سعد، صفوان، مدلج، لیلی، سلمه و فاطمه آورد[۹].

حُسَیل پدر حذیفه از نیکان روزگار بود و در جنگ احد در رکاب پیامبر (ص) شهید شد که داستانش به طور خلاصه چنین است: هنگامی که رسول اکرم (ص) مردم را برای جنگ بسیج می‌فرمود، چون حسیل و ثابت بن وقش مردانی از کار افتاده و پیر بودند آنها را به جهاد دعوت نفرمود و این دو نفر با زنان و فرزندان مسلمانان در مدینه ماندند. پس از رفتن مسلمانان به احد، یکی از ایشان به دیگری گفت: "برای چه نشسته‌ایم و انتظار چه چیزی را می‌کشیم؟ ما امروز یا فردا می‌میریم پس بهتر است شمشیرهایمان را برداشته و به رسول خدا بپیوندیم؛ شاید خداوند شهادت را نصیب‌مان فرماید".

آن دو حرکت کرده، وارد سرزمین احد شدند و بدون آنکه مسلمانان، باخبر شوند، مشغول جنگ شدند. مسلمانان بدون توجه و ندانسته حسیل را کشتند. پیامبر خواست دیه او را بپردازد ولی حذیفه قبول نکرد و آن را به مسلمانان بخشید. پس حضرت درباره‌اش دعا فرمود. ثابت نیز در جنگ با کفار شهید شد[۱۰].

برخی حذیفه را از انصار و گروهی دیگر نیز او را جزء مهاجران به شمار آورده‌اند و ابن اثیر گفته است او از مهاجرین است و او را آزاد گذاشتند تا همچون زنان و کودکان مهاجرت نکند یا اینکه به همراه پیامبر (ص) مهاجرت کند و او مهاجرت به همراه آن حضرت را برگزید و به نقلی او در دیار خود باقی ماند و دین خدا را تبلیغ می‌کرد و بدین وسیله اسلام را یاری می‌کرد و بعدها به مدینه مهاجرت کرد؛ یعنی او جزء کسانی است که دین را انتخاب کرد و از مهاجرین نیز به شمار می‌رود[۱۱].

براساس سخن مشهور، پیامبر (ص) هنگام عقد برادری مهاجران و انصار میان حذیفه و عمار بن یاسر[۱۲] پیمان برادری بست؛ لکن برخی از برادری او با سلمان فارسی[۱۳] سخن گفته‌اند[۱۴].

حذیفه و مادر

نام و نسب مادر حذیفه رباب دختر کعب بن عدی بن اشهل، از انصار و از طایفه بنی اشهل بود [۱۵]. از برخی از روایات دانسته می‌شود مادر حذیفه نیز علاقه فراوانی به رسول خدا (ص) داشت؛ از جمله حذیفه می‌گوید: روزی مادرم از من پرسید: چند وقت است پیامبر (ص) را ملاقات نکرده‌ای؟ گفتم: چند روز است خدمت حضرت نرسیده‌ام. مادرم با شنیدن این جمله مرا سرزنش کرد؛ گفتم: مادر! مرا ببخش؛ امروز خدمت پیامبر (ص) می‌روم و نماز مغرب را با ایشان می‌خوانم و از ایشان جدا نمی‌شوم تا برای من و شما آمرزش بخواهد. هنگام نماز به مسجد رفته، نماز مغرب را خواندم و همان جا بودم تا نماز عشا را با رسول خدا (ص) به جا آوردم. حضرت نافله را هم خواند، وقتی حرکت کرد من هم پشت سر ایشان به راه افتادم؛ در بین راه کسی نزد ایشان آمد و حضرت مدتی با او آهسته به صحبت پرداخت تا اینکه از او جدا شد؛ در همین حال صدای مرا شنید، فرمود: "کیستی؟" گفتم: حذیفه‌ام؛ فرمود: "کاری داری؟" داستان مادر و گفته خود را به ایشان گفتم، حضرت فرمود: خدا تو و مادرت را بیامرزد"[۱۶].[۱۷]

فضایل حذیفه

حذیفه از بزرگان یاران نبی اکرم (ص) است و مقامی بس ارجمند دارد. او در ردیف سلمان و ابوذر و مقداد[۱۸] و یکی از ارکان اربعه علی (ع) دانسته شده و گروهی نیز او را از ارکان اربعه پیامبر (ص) به شمار آورده‌اند. هم چنین او از انصار و جزء یاران و اصحاب پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) به شمار می‌رود[۱۹].[۲۰]

حذیفه در علم و آگاهی به روایات فتنه‌ها معروف بود، زیرا در سؤال کردن از پیامبر (ص) درباره آشوب‌ها و حفظ‍‌ آن روایات اهتمام می‌ورزید. از این‌رو بسیاری از روایات مربوط‍‌ به فتنه‌ها را در منابعی می‌بینیم که با ذکر سند و نسبت به حذیفه از پیامبر (ص) و یا از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده، زیرا حذیفه از یاران خاص آن حضرت نیز بوده است. چنان‌که از او روایت کرده‌اند که می‌گفت: هیچ فتنه‌جویی نیست که تعدادشان به سیصد تن برسد، مگر اینکه اگر بخواهم نام او و پدر و محل سکونتش را تا روز قیامت یادآور شوم می‌توانم، زیرا تمام آنها را رسول گرامی به من آموخته است و می‌فرمود: اگر تمام آن‌چه را که می‌دانم برای شما بازگو می‌کردم، مرا تا شب مهلت نداده و فوری می‌کشتید[۲۱][۲۲].

براساس نقلی، پیامبر (ص) حذیفه را از "اصفیاء الرحمن" و داناترین به حلال و حرام معرفی کرد[۲۳]؛ همچنین امام علی (ع) از ۷ نفر به نیکی یاد فرمود که یکی از ایشان حذیفه است و آنان در دفن حضرت فاطمه علیهاالسلام شرکت داشتند[۲۴]. نیز به فرموده آن حضرت، رسول خدا (ص) دو برابر دیگر انبیاء یعنی ۱۴ نفر رفیق و نجیب و وزیر دارد که یکی از آنها حذیفه است[۲۵].

به گفته برخی، از علی (ع) درباره حذیفه سؤال شد و آن حضرت فرمود: او منافق شناس است[۲۶]. از قول علی (ع) حذیفه را در زمره ۷ تنی دانسته‌اند که به سبب ایشان، عنایت‌های خدا بر مردم ارزانی می‌شود[۲۷]. درباره زهد حذیفه گزارش شده است که هنگام عزیمت به مداین بیش از خوراکش و علف مرکبش از مردم درخواست نکرد[۲۸]؛ ذیل آیه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ[۲۹] از ابن‌عباس نقل شده است که ایمان آورندگان علی (ع)، حذیفه و تنی چند از صحابه خاص رسول خدا هستند[۳۰]

حذیفه را از کاتبان رسول خدا (ص) برشمرده‌اند[۳۱]. حذیفه می‌گوید: پیامبر (ص) از ما خواست نام مسلمانان را بنویسیم و ما اسامی ۱۵۰۰ نفر را برای آن حضرت نوشتیم[۳۲]؛ گویا این کار پس از عقد برادری بوده است. حذیفه چون آشنایی به کتابت داشت، کارشناس برآورد محصولات بود و طبق گزارش‌هایی، پیش‌ فروش یا پیش ‌خرید برآورد نخل را می‌نوشت[۳۳]. حذیفه را شاهد برخی پیمان‌های رسول خدا (ص) با قبایل و افراد یاد کرده‌اند[۳۴]؛ همچنین از آن رو که مورد اعتماد پیامبر (ص) بود، مأموریت‌هایی به او واگذار می‌شد. براساس گزارشی، قومی به نزاع برخاستند و شکایتشان را نزد رسول خدا (ص) بردند و آن حضرت حذیفه را فرستاد و او میان ایشان داوری کرد و چون بازگشت و چگونگی قضای خود را بازگو کرد، آن حضرت آن را تأیید کرد[۳۵]. حذیفه در حجه‌الوداع (سال دهم) حاضر و از کسانی بود که به دستور رسول خدا (ص) در غدیر خم به علی (ع) با خطاب «امیرالمؤمنین» سلام دادند[۳۶].[۳۷]

حذیفه و فرزندانش

او دارای دو پسر به نام‌های سعید یا سعد و صفوان بود و این دو در جنگ‌های بسیاری شرکت داشته‌اند. از جمله آنها در جنگ صفین به همراه علی (ع) جنگیدند و کفار بسیاری به دست این دو برادر به هلاکت رسیدند و سرانجام نیز به شهادت رسیدند. در نقل دیگری آمده است سعد یا سعید در صفین به شهادت نرسیده بلکه بعد از جنگ صفین و پس از سال‌های طولانی از دنیا رفت. با توجه به این دو مطلب، می‌توان گفت احتمال دارد حذیفه سه پسر داشته که صفوان و سعید در جنگ صفین به شهادت رسیدند و سعد که سال‌ها بعد از جنگ صفین از دنیا رفته است[۳۸].[۳۹]

البته برپایه گزارشی دیگر فرزندان حذیفه باقی بودند چنانچه سلیمان بن صرد (رهبر توابین) به سعد فرزند حذیفه نامه نوشت و او را به خونخواهی امام حسین فراخواند و وی پاسخ مثبت داد و با همراهانش حرکت کرد؛ اما موفق به پیوستن نشد و بازگشت[۴۰]. مختار نیز سعد بن حذیفه را به حلوان فرستاد[۴۱]. پسر دیگر حذیفه، عمران را مصعب بن زبیر پس از قتل مختار اعدام کرد[۴۲]. ابوعبیدة بن حذیفه نیز که راوی حدیث [۴۳] بود، در سال ۸۲ درگذشت[۴۴]. ساعده بنت حذیفه[۴۵] و ام‌موسی و ام‌سلمه [۴۶] از دیگر فرزندان حذیفه هستند. نسل حذیفه تا سده سوم در مداین باقی بودند[۴۷].[۴۸]

حذیفه و شناسایی منافقان

حذیفه تنها کسی بود که منافقان را می‌شناخت و مؤمن را از منافق تشخیص می‌داد؛ زیرا پیامبر (ص) آنان را فقط به حذیفه معرفی کرده بود[۴۹] و او صاحب سر رسول خدا (ص) بود؛ نقل شده هر گاه یکی از یاران پیامبر (ص) از دنیا می‌رفت، عمر حال او را از حذیفه می‌پرسید و اگر او برای تشییع جنازه می‌رفت، عمر هم می‌رفت و اگر حذیفه نمی‌رفت عمر نیز نمی‌رفت[۵۰]. از حذیفه نقل شده، وقتی عمر از من پرسید آیا در میان فرمانداران من کسی از منافقان هست، به او گفتم: آری، یک نفر هست. گفت: "او را به من معرفی کن". گفتم: معرفی نمی‌کنم. بعدها عمر آن شخص را برکنار کرد، مثل آنکه در یافته بود آن شخص کیست[۵۱]. در گزارش منحصر به فردی، حذیفه از ابوموسی اشعری به منافق یاد کرده است[۵۲].

پیامبر اکرم (ص) در بازگشت از جنگ تبوک عده‌ای از آنان را به وی معرفی کرد که داستان آن به طور خلاصه چنین است: جنگ تبوک یکی از اتفاقاتی بود که با پیش آمدن آن بیشتر منافقان بلکه همه آنها شناخته شدند؛ برخی از آنان افرادی بودند که در ظاهر اسلام را پذیرفته و از رفتن به میدان جنگ خودداری کردند؛ دسته‌ای هم با ساختن مسجد ضرار خود را معرفی کردند و دسته سوم آنهایی بودند که در بازگشت از تبوک، تصمیم گرفتند پیامبر (ص) را از میان بردارند. هنگام بازگشت از تبوک در راه گردنه‌ای وجود داشت با راهی بسیار باریک و خطرناک و راه دیگری هم از میان دره و دو کوه عبور می‌کرد که نسبتا راه وسیع و بی خطری بود ولی راه مقداری طولانی‌تر می‌شد. هنگام نیمه شب پیامبر (ص) و لشکریان به نزدیک گردنه رسیدند، پیامبر (ص) دستور داد اعلام کنند لشکر از میان دو کوه عبور کرده و رسول خدا (ص) از گردنه خواهند رفت. با این اعلام، فرصتی به دست منافقان آمد و دوازده یا چهارده نفر تصمیم گرفتند جلوتر از پیامبر (ص) به گردنه رفته و در محلی که راه بسیار باریک و خطرناک است، پنهان شوند تا هنگامی که حضرت به آنجا رسید، شتر ایشان را رم داده و پیامبر (ص) را به دره بیندازند.

حذیفه می‌گوید: "من و عمار یاسر همراه رسول خدا (ص) بودیم؛ گاهی عنان شتر حضرت در دست من بود و عمار شتر را می‌راند و گاهی هم عمار، عنان دار بود و من شتر را می‌راندم. همین که نزدیک گردنه رسیدیم، حضرت فرمود: "جبرییل بر من نازل شد و خبر داد عده‌ای در پشت این سنگ‌ها پنهان شده‌اند تا شتر مرا رم دهند و مرا از بین ببرند؛ جلو برو و ایشان را از این جا دور کن". منافقان که متوجه شدند پیامبر (ص) از تصمیم شان باخبر شده، به عقب برگشته و از راه دره داخل افراد لشکر شدند. پیامبر (ص) فرمود: "حذیفه! آنها را شناختی؟" گفتم چون هوا تاریک بود نشناختم. پیامبر (ص) آنان را به من معرفی کرد.

روز بعد که مسلمانان از داستان شب گذشته باخبر شدند، اسید بن حضیر خدمت حضرت آمد و گفت: "دستور بدهید هر طایفه کسی را که از طایفه آنها به چنین کار خطرناکی اقدام کرده، گردن بزنند وگرنه آنان را معرفی بفرمایید؛ به خدا قسم، هنوز از این منزل حرکت نکرده ایم که سرهایشان را نزد شما حاضر می‌کنم".

پیامبر (ص) "فرمود: دوست ندارم مردم بگویند پیامبر (ص) با کمک عده‌ای از یارانش با مخالفان جنگید و همین که بر اوضاع مسلط شد، آنها را کشت". اسید گفت: "اینان از یاران شما نیستند". پیامبر (ص) فرمود: "همین که شهادت را به زبان می‌آورند، از یاران من به شمار می‌آیند"[۵۳].[۵۴]

همچنین از حذیفه نقل شده است که می‌گفت: هیچ فتنه‌جویی نیست که تعدادشان به سیصد تن برسد، مگر اینکه اگر بخواهم نام او و پدر و محل سکونتش را تا روز قیامت یادآور شوم می‌توانم، زیرا تمام آنها را رسول گرامی به من آموخته است و می‌فرمود: اگر تمام آن‌چه را که می‌دانم برای شما بازگو می‌کردم، مرا تا شب مهلت نداده و فوری می‌کشتید[۵۵][۵۶].

حذیفه و شرکت در جنگ‌ها

الف) جنگ بدر: حذیفه و پدرش در جنگ بدر حضور نداشتند؛ زیرا مشرکان از حذیفه بیعت گرفته بودند در جنگ حضور نیابد و او از پیامبر (ص) سؤال کرد که آیا من همراه شما باشم در حالی که قول داده ام با آنها مقابله نکنم؟ پیامبر (ص) به او فرمودند: به عهد خود وفادار باش[۵۷].

ب) غزوه حمراءالاسد: حذیفه در غزوه حمراءالاسد حضور داشت که روز پس از جنگ اُحد و به قصد تعقیب قریش و تجدید روحیه مسلمانان انجام شد[۵۸]. طبری او را از کسانی می‌داند که ابوسفیان را دنبال کردند[۵۹]. خدا در آیه ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ[۶۰] از همراهان رسول خدا (ص) در این غزوه به نیکی و پاداش بزرگ برای آنان یاد می‌کند[۶۱]. در آیه ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ[۶۲] نیز از این مسلمانان تمجید می‌کند که چون خبر تصمیم دوباره قریش برای یورش به مدینه را شنیدند، نه تنها نترسیدند، بر ایمانشان افزوده شد و خدا را برای خود کافی دانستند[۶۳].

پس از نبرد اُحد، یهود ساکن یثرب که به پندار خود، جایگاه پیامبر (ص) و مسلمانان را ضعیف می‌دانستند، درپی توطئه بر آمده، شکست ایشان از قریش را براثر عدم حقانیت پیامبر (ص) می‌شناساندند، از این رو برخی از یهود با خطاب به حذیفه، عمار و معاذ بن جبل از مسلمانان، با وسوسه‌های خود، در رویگردانی آنان از اسلام می‌کوشیدند؛ اما آنها به عهد خود با خدا بر کافر نشدن به پیامبر (ص) وفادار ماندند و آن حضرت را از این امر آگاه کردند و در پی آن، آیه ﴿وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ[۶۴] فرود آمد[۶۵]. نزول آیه ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۶۶] نیز در این مورد دانسته شده است[۶۷]. اما مسلمانان پس از نبرد احد در شرایطی نبودند که به آنها حسادت ورزند و نیز فرمان عفو و گذشت از مشرکان در آخر آیه که حاکی از موضع قدرت مسلمانان است همچنین وجود این آیه در نخستین سوره‌ای که در مدینه نازل شده است، نشان می‌دهند نزول این آیه پس از جنگ احد نمی‌تواند مقرون به صحت باشد.

ج) جنگ خندق: محاصرۀ مدینه به دست قریش و قبایل عرب، نزدیک به یک ماه طول کشید و مردم مدینه و هم چنین دشمنان نیز خسته شده و به تنگ آمده بودند و کار بر مردم، به خصوص اهل مدینه سخت شده بود. در این هنگام، خداوند بادی سخت فرستاد که از طرفی باعث سردی هوا شد و از سوی دیگر خیمه‌های قریش را از جا کنده و پراکنده ساخت و آنها نمی‌توانستند آتشی بیفروزند.

حذیفه می‌گوید: "روزی پیامبر (ص) در مسجد مشغول خواندن نماز بود و مردم هم افسرده و غمناک نشسته بودند. در این حال، پیامبر (ص) رو به جمعیت کرد و فرمود: "آیا کسی هست که از لشکر قریش خبری بیاورد تا در بهشت رفیق من باشد؟" هیچ کس جواب نگفت؛ زیرا به خاطر دشوار بودن این کار و گرسنگی، کسی قدرت این کار را نداشت. چون کسی پاسخ مثبت نداد، پیامبر (ص) مرا خواند و فرمود: "برو و خبری از لشکر قریش بیاور؛ به شرط آنکه کاری نکنی تا برگردی".

من از مدینه و حصار شهر و خندق خارج شده و وارد لشکریان قریش شدم. دیدم، در اثر باد سختی که در سرمای زمستان می‌وزد، نه خیمه‌ای باقی مانده و نه آتشی روشن است و نه ظرف و اثاثی در جای خود قرار دارد و لشکریان به خاطر این باد، احساس عذاب و شکنجه خدایی می‌کنند. در این حال ابوسفیان از خیمه‌اش بیرون آمد و گفت: "ای گروه قریش! هر کس نام رفیق خود را بپرسد تا مبادا جاسوسی در میان ما باشد. من پیش دستی کرده و به اشخاصی که در طرف چپ و راستم بودند، رو کرده و نام آنها را پرسیدم. پس خود را معرفی کردند. پس از آنکه ابوسفیان مطمئن شد؛ فرد غریبه‌ای در میان شان نیست، گفت: "ای گروه قریش! به خدا قسم، جای توقف نیست؛ زیرا حیوانات سم دار و بی‌سم هلاک شدند و طایفه بنی قریظه هم با ما مخالفت کردند؛ این باد هم برای ما چیزی نمی‌گذارد. من کوچ کردم شما هم حرکت کنید. سپس بر شترش نشست و به خاطر شتابی که داشت پای شتر را نگشود و به شتر نهیبی زد تا روی سه پا برخاست و آنگاه عقال را از پایش گشود. با خود گفتم اگر این دشمن خدا را بکشم، کار بزرگی کرده‌ام، پس تیری به چله کمان نهادم که در این هنگام به یاد سفارش رسول خدا (ص) افتادم و از تیراندازی خودداری کردم. هنگامی که خدمت پیامبر (ص) بازگشتم، آن حضرت را در حال نماز دیدم؛ پیامبر به‌دلیل شدت سرما عبای خود را گشود و من زیر عبا رفتم تا اینکه نماز را به پایان رساند و سپس جریان را گزارش دادم"[۶۸].

د) جنگ‌های پس از رسول خدا (ص): حذیفه پس از رسول خدا (ص) نیز در جنگ‌های دیگری شرکت داشت و با شرکت در جنگ‌ها باعث پیشرفت شایان دین اسلام شد. یکی از این جنگ‌ها جنگ نهاوند بود که در سال ۲۲ هجری اتفاق افتاد. بعد از کشته شدن نعمان بن مقرن، او فرمانده سپاه اسلام شد و همدان و ری و دینور به دست او فتح شد. جنگ دیگری که او در آن شرکت داشت، در سال ۳۰ هجری اتفاق افتاد که در این جنگ لشکریان اسلام به سمت خراسان حمله ور شدند. لشکریان بعد از این که به نیشابور رسیدند، عازم گرگان شده و گرگان را نیز به تصرف در آوردند[۶۹].[۷۰]

حذیفه در روزگار خلفا

حذیفه و ابوبکر

از زندگی حذیفه در دوره خلافت ابوبکر از جمله جنگ‌های رده، اطلاعی در دست نیست.

حذیفه و عمر

با گسترش فتوحات در دوران عمر، که به سرازیر شدن عرب به درون فلات ایران انجامید، حذیفه به گونه‌ای بارز به ویژه در فتوحات شرق نقش داشت.[۷۱] در نبرد نهاوند (فتح الفتوح سال ۲۰ یا ۲۱) به دستور عمر وی جانشین نعمان بن مقرن، فرمانده سپاه مسلمانان بود و پس از شهادت نعمان، حذیفه پرچم را به دست گرفت و به فتح انجامید[۷۲]. برخی منابع، از کارگزاری حذیفه بر مداین از سوی عمر سخن گفته[۷۳] و به استقبال مردم از او اشاره کرده‌اند؛[۷۴] ولی به تاریخ این مأموریت اشاره نکرده‌اند؛ گویا او پیش از سلمان امارت مداین را به عهده داشته است، زیرا عمر در نامه‌ای به سلمان از او خواسته بود کارهای حذیفه را بررسی و تفحص کند[۷۵].[۷۶]

روزی حذیفه در مسیر خود به عمر رسید؛ عمر به او گفت: "ای حذیفه چگونه شب را به صبح رساندی (در چه حالی هستی؟)" حذیفه در جواب گفت: می‌خواهی چگونه باشم؟ صبح کردم در حالی که حق را ناپسند می‌دارم و فتنه را دوست می‌دارم؛ شهادت می‌دهم به آن چیزی که نمی‌بینم و غیر مخلوق را حفظ می‌کنم؛ نماز می‌گزارم در حالی که وضو ندارم؛ در زمین چیزی دارم که خداوند در آسمان آن را ندارد". در این وقت عمر به خاطر سخنان حذیفه عصبانی شد.

آن دو به راه خود ادامه دادند و در مسیر به علی (ع) برخوردند، در حالی که عصبانیت در چهره عمر نمایان بود. علی (ع) فرمودند: "چرا عصبانی هستی‌ای عمر؟" عمر گفت: "حذیفه را در راه دیدم و از او پرسیدم که در چه حالی هستی؟ در جواب گفت: صبح کردم در حالی که حق را دوست ندارم". علی (ع) فرمودند: "راست می‌گوید؛ او مرگ را دوست ندارد. عمر گفت: حذیفه می‌گوید: فتنه را دوست دارم". آن حضرت فرمودند: "راست می‌گوید؛ زیرا مال و اولاد را دوست دارد در حالی که خداوند فرموده: ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ[۷۷] حذیفه می‌گوید: شهادت می‌دهم به آن چیزی که آن را نمی‌بینم". علی (ع) در جواب فرمود: "راست می‌گوید؛ زیرابه وحدانیت خداوند، به مرگ، به قیامت، به بهشت و جهنم و صراط در حالی که نمی‌بیند، شهادت می‌دهد". سپس عمر گفت: "حذیفه می‌گوید: من غیر مخلوق را حفظ می‌کنم". علی (ع) فرمود: "راست می‌گوید؛ زیرا او کتاب خداوندی (قرآن) را که غیر مخلوق است، حفظ می‌کند". عمر در ادامه گفت: "حذیفه می‌گوید: نماز را در حالی که وضو ندارم می‌خوانم". علی (ع) جواب دادند: راست می‌گوید؛ او نماز را بر بدن پسر عموی رسول خدا (ص) گزارده، در حالی که به وضو نیازی ندارد". عمر گفت: "ای ابا الحسن! حذیفه مطلبی بزرگ‌تر از این امور نیز گفت و آن اینکه من در زمین چیزی دارم که خداوند در آسمان آن را ندارد". علی (ع) فرمودند: "راست می‌گوید؛ او زن و فرزند دارد، در حالی که خداوند زن و فرزندی ندارد. در این وقت عمر گفت: "ای علی بن ابی طالب! اگر تو نبودی، هر آینه من هلاک می‌شدم[۷۸].[۷۹]

حذیفه و عثمان

حذیفه که از نزدیک در سرزمین‌های فتح شده‌ای همچون آذربایجان و مناطق مجاور آن، شاهد اختلاف مصاحف و قرائات قرآن کریم بود، نزد عثمان رفت و او را از پیامدهای چنین اختلافی در میان مسلمانان برحذر داشته و به تدوین قرآن واحد فراخواند، از این‌رو عثمان به تدبیر حذیفه، دستور داد همه مصاحف جز مصحف حفصه دختر عمر را سوزاند و از آن مصحف، چند نسخه آماده و هریک را به منطقه‌ای ارسال کردند.[۸۰] از برخی گزارش‌ها برمی‌آید داستان مصاحف در سال ۳۰ رخ داده است[۸۱]؛ نیز گزارش شده است حذیفه در زمره کسانی بود که در کوفه بر ضد کارگزار عثمان (ولید بن عقبه) که مرتکب فسق شده بود، به عثمان نامه نوشتند که به عزل او از آن شهر انجامید؛[۸۲] همچنین گفته شده که مطابق نقلی، حذیفه جزو ۷ نفری بود که هنگام گذر از ربذه ابوذر غفاری را که به تازگی رحلت کرده بود، پس از غسل و کفن به خاک سپردند[۸۳].[۸۴]

از حارث بن سوید نقل شده که گفت: نزد حذیفه بودیم و نام عثمان به میان آمد. حذیفه گفت: "به خدا قسم، عثمان در دین، فاسق و در زندگی اجتماعی، احمق است". هم چنین از ابوشریحه روایت شده که حذیفه گفت: "در جستجوی رسول خدا (ص) بودم تا اینکه ایشان را در باغی و در حالی که در زیر درخت خرمایی به خواب رفته بود، یافتم. هر چه منتظر شدم بیدار نشد، پس شاخه‌ای را شکستم و در اثر صدا بیدار شد. مدتی باهم صحبت کردیم تا اینکه ابوبکر آمد و به من گفت از پیامبر (ص) برایم اجازه ورود بگیر. اجازه گرفتم و او وارد شد. سپس عمر آمد و با کسب اجازه وارد شد. طولی نکشید علی (ع) آمد. پیامبر (ص) فرمود: به او اجازه ورود و مژده بهشت بده؛ سپس فرمود: "الان پنجمین نفر خواهد آمد که نه اجازه می‌گیرد و نه سلام می‌کند و او اهل آتش است"؛ در این هنگام عثمان آمد و همین که وارد شد، گفت: "یا رسول الله! برخی از افراد فلان قبیله با برخی دیگر برابری می‌کنند"[۸۵].[۸۶]

حذیفه و علی بن ابی طالب (ع)

به گزارش مسعودی، حذیفه در سال ۳۶ هجری در کوفه بیمار بود و چون خبر قتل عثمان و بیعت مردم با علی (ع) را شنید، به مسجد رفت و روی منبر خدا را شکر کرد که هنوز زنده است و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: "ای مردم! با علی (ع) بیعت کنید و تقوای الهی را پیشه سازید و به علی (ع) یاری رسانید. به خدا قسم، علی (ع) بر حق بوده و او بهترین خلق بعد از پیامبر (ص) تا روز قیامت است" و به پسرانش سعد و صفوان، سفارش کرد که از یاری آن حضرت دست بر ندارند و او را بهترین یار در میان رفتگان و بازماندگان از صحابه دانست و جنگ‌هایی خونین در زمان آن حضرت را پیش‌بینی کرد و امام علی (ع) را در آنها مدار حق شناساند[۸۷]. بلاذری [۸۸] و مسعودی [۸۹] از بیعت او با امام علی (ع) خبر داده‌اند. برپایه گزارشی، امیرمؤمنان (ع) در نامه‌اش به حذیفه او را بر کارگزاری مداین ابقا کرد؛ همچنین نامه‌ای جداگانه به مردم مداین نوشت و ضمن معرفی حذیفه به مردم وی را ستود[۹۰].

در مقابل، براساس گزارش‌های دیگری، حذیفه هنگام عزیمت امیرمؤمنان (ع) از مدینه به عراق، به مداین رسید و با سخنان خود به تشویق مردم برای همراهی با آن حضرت پرداخت؛ اما چون خود بیمار بود، پس از گذشت یک هفته دار دنیا را وداع گفت[۹۱] به گزارش ابن ابی‌الحدید، هنگامی که علی (ع) به ذوقار رسید، حذیفه به یاران خود گفت: خود را به امیرالمؤمنین و وصی سیدالمرسلین برسانید که حق در یاری دادن اوست[۹۲]. در گزارش بلاذری آمده است هنگامی که امام حسن (ع) و عمار برای بسیج مردم برای نبرد با اصحاب جمل وارد کوفه شدند، حذیفه در آن شهر بود و دست راستش را بر دست چپش زد و گفت: پس از علی (ع) با هیچ قرشی بیعت نمی‌کنم[۹۳]؛ گویا او منزلی نیز در کوفه داشت و این زمان برای انجام دادن کاری به این شهر آمده بود[۹۴].[۹۵]

حذیفه در دوستی و یاری امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) ثابت قدم و استوار بود، از این جهت روایاتی درباره فضایل آن حضرت از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است؛ از جمله زید بن صوحان می‌گوید: "در بصره بودم. حذیفه مردم را نصیحت می‌کرد و آنان را از فتنه و آشوبی که در راه بود، می‌ترسانید. مردم از او پرسیدند: راه نجات و رهایی چیست؟ او گفت: "در آن دسته‌ای باشید که علی (ع) با آنهاست؛ هر چند بودن با ایشان به حدی که جنگ کردن و پیش رفتن با دو زانو دشوار است، سخت باشد؛ زیرا از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: « علی امیر البرره و قاتل الفجره منصور من نصره مخذول من خذله الی یوم القیامه»؛ علی (ع) امیر نیکان و کشنده بدکاران است. هر که او را یاری کند، خدا یاری‌اش کند، و هر که او را خوار سازد، خدا خوارش کند"[۹۶].

ابن زفر می‌گوید: "هنگام جان دادن حذیفه کنار او بودم. در آخرین لحظه زندگی‌اش که پارچه‌ای روی صورتش افکنده بودم، سر را زیر پارچه کرده و پرسیدم: اکنون که فتنه طلحه و زبیر با علی بن ابی طالب پیش آمده، به من چه دستوری می‌دهی؟ گفت: "همین که از دفن من خلاص شدی، بر پشت مرکبت بنشین و به علی بن ابی طالب ملحق شو؛ زیرا او بر حق است و حق از او جدا نمی‌شود"[۹۷].[۹۸]

حذیفه و اهل بیت

مناقب‌نویسان هنگام شمارش مناقب امام علی (ع) از زبان حذیفه، مناقبی را از رسول‌خدا (ص) برای آن حضرت ذکر کرده‌اند؛ از جمله به گزارش حذیفه، پیامبر (ص) علی (ع) را صدّیق اکبر و فاروق اکبر خواند[۹۹]؛ همچنین آمده است که حذیفه در جواب ربیعة بن مالک سعدی که از زبان مردم بصره کسانی مانند او را به افراط در حق آن حضرت متهم می‌کنند، در خطاب به ربیعه اظهار داشت: درباره مردی جویا می‌شوی که اگر عمل همه صحابه پیامبر (ص) در یک کفه ترازو و عمل علی در کفه دیگر قرار گیرد، باز عمل او ترجیح دارد[۱۰۰]، چنان‌که عمل علی (ع) در روز خندق در قتل عمرو بن عبدود بر تمام اعمال امت محمد (ص) تا روز قیامت برتری دار[۱۰۱] و نیز به گفته او رسول خدا (ص) فرمود: تارکان ولایت علی (ع) از دین من خارج هستند»، یا «علیٌّ خیر البشر»[۱۰۲]. حدیث غدیر نیز از حذیفه نقل شده است، چنان که وی از راویان حدیث "صالح المؤمنین" است، که براساس آن پیامبر (ص) مراد از "صالحُ المُؤمِنین" در آیه ﴿وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَائِلُونَ[۱۰۳] را علی (ع) دانسته‌اند[۱۰۴].

روایات دیگری نیز از حذیفه در شأن و منزلت حضرت فاطمه (س) و اهل بیت (ع) نقل شده است[۱۰۵] که تصریح پیامبر (ص) بر امامان دوازده‌گانه پس از خود از دیگر روایت‌های حذیفه است[۱۰۶]. شجاعت امام علی (ع) در خندق،[۱۰۷] برادری امام علی با پیامبر (ص)، رخداد غدیر،[۱۰۸] بهشتی بودن اهل بیت و دوستداران آنان[۱۰۹]، حسنین آقای جوانان بهشت‌اند[۱۱۰]، بهشتی بودن محب علی[۱۱۱] و روایت درباره امام مهدی[۱۱۲] از آن جمله‌اند که منابع فریقین بدان‌ها اشاره دارند[۱۱۳].

پیشگویی حذیفه

حذیفه به خاطر تعلیمات پیامبر (ص) و امیر مؤمنان نه تنها منافقان را می‌شناخت بلکه از بسیاری از امور آینده نیز خبر داشت و گاهی به مردم هم خبر می‌داد؛ لذا خود او می‌گفت: همه یاران از پیامبر (ص) درباره خوبی‌ها می‌پرسیدند ولی من از بدی‌ها می‌پرسیدم[۱۱۴]. روزی گفت: "اگر آنچه را از پیامبر شنیده ام، برای شما بگویم، سیلی‌ها بر صورتم می‌نوازید. مردم گفتند: پناه بر خدا! ما چنین می‌کنیم؟ حذیفه گفت: "اگر بگویم یکی از ام المؤمنین‌ها در جنگ سنگینی با شما خواهد جنگید، حرف مرا می‌پذیرید؟ مردم گفتند: خیر! چه کسی است که این حرف را بپذیرد! سپس حذیفه گفت: "حمیرا (عایشه) مادرتان در میان لشکری که کفار راهنمای او هستند، به جنگ شما خواهد آمد"[۱۱۵].

حبه عرنی گوید: در روز جنگ جمل که دو لشکر با هم روبه رو شدند، منادی امیر المؤمنین (ع) ندا داد: تا دستور نداده‌ام هیچ یک از شما شروع به جنگ نکند. لشکر جمل شروع به تیراندازی کردند. به حضرت شکایت کردیم که ما را تیر باران کردند، حضرت فرمود: "دست نگه دارید"اطاعت کردیم تا اینکه به خاطر تیراندازی عده‌ای از ما را کشتند. به امام (ع) گفتیم: یا امیرالمؤمنین! ما را کشتند، حضرت فرمود: "حمله کنید، خدا شما را برکت دهد". پس بر ایشان حمله کردیم تا جایی که نیزه‌های ما به هم می‌رسید. سپس منادی علی (ع) ندا داد که با شمشیر بجنگید؛ شمشیرها را بر خودها می‌زدیم ولی اثر نمی‌کرد. باز منادی ندا داد که به پاها بزنید؛ هیچ وقت به اندازه آن روز پای بریده دیده نشده بود. در این وقت به یاد گفته حذیفه افتادم و دانستم که گفتارش درست است. باز منادی امیر المؤمنین (ع) ندا داد که شتر را از میان بردارید که آن، شیطان است. مردی شتر عایشه را پی کرد و یک دستش را برید. شتر به زمین خوابید در حالی که از دهان کف می‌ریخت. در این حال، عایشه ناله‌ای کرد و مردم بصره و لشکریان عایشه فرار کردند. پس منادی ندا کرد که مجروحان را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، هر که درب خانه‌اش را ببندد و هر که سلاح را بر زمین بگذارد، نیز در امان است"[۱۱۶].[۱۱۷]

حذیفه و خواندن نماز بر بدن حضرت زهرا (ص)

حذیفه از افرادی است که بر بدن حضرت زهرا (س) نماز خواند و علی (ع) درباره حذیفه چنین فرموده است: «ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ، وَ هُمُ اَلَّذِينَ صَلَّوْا عَلَى فَاطِمَةَ»[۱۱۸].[۱۱۹]

حذیفه و حکومت مدائن

حذیفه به دستور عمر، والی مدائن شد و عمر به مردم مدائن چنین نوشت: سخنان کسی را که نزد شما فرستادم، گوش کنید و از او اطاعت کنید و هر چه از شما طلب کرد، به او بدهید. هنگامی که حذیفه به مدائن رسید، رئیس قبیله به استقبال او آمد و از خواسته‌های او پرسید. حذیفه در جواب گفت: "تا وقتی نزد شما هستم، از شما طعامی برای خودم و علفی برای مرکبم می‌خواهم"[۱۲۰].

پس از عمر، عثمان بن عفان، حارث بن حکم را والی مدائن کرد ولی او با مردم بد رفتاری کرد و اهل مدائن از وی ناراضی بودند تا اینکه در اواخر خلافت عثمان جمعی از مردم مدائن به مدینه آمده و از او نزد خلیفه شکایت کردند. عثمان حارث را برکنار و حذیفه را حاکم آنجا قرار داد. حذیفه در مدائن بود تا اینکه خلیفه کشته شد و علی (ع) به خلافت رسید. امام علی (ع) حذیفه را در حکومت خود باقی گذاشت و کارهای او را تأیید و به وسیله نامه‌ای حکومت او را به مردم ابلاغ کرد و نامه‌ای هم به این مضمون به حذیفه نگاشت: "به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از بنده خدا علی، امیر مؤمنان، به حذیفة بن الیمان؛ درود بر تو، من تو را در آنچه قبلا به عهده داشتی، برقرار ساختم و حساب مالیات و کار روستاها و مالیاتی که از غیر مسلمانان دریافت می‌شود را به تو واگذار کردم. در کارهای خود از افرادی که به دینداری و درستی آنها اطمینان کامل داری، کمک بجوی؛ زیرا رعایت این مسائل در کارها سبب عزت و آبروی تو و کسی که تو را حاکم قرار داده، است. تو را در پنهان و آشکار به پرهیزکاری و اطاعت پروردگار سفارش می‌کنم. از عذاب خدا در پنهان و آشکار بترس و نسبت به نیکوکار احسان و بدکار را کیفر کن و در کارها نرمی و ملایمت را پیشه خودگردان و با رعیت با عدالت رفتار کن؛ زیرا درباره آنها از تو سؤال می‌شود و با ستمدیدگان به انصاف رفتار کن و از خطای مردمان بگذر و تا حدی که می‌توانی روش نیکویی در پیش گیر که خدا نیکوکاران را پاداش می‌دهد. به تو دستور می‌دهم مالیات زمین‌ها را به حق و انصاف بستانی و از آنچه قبل از تو می‌داده‌اند، فراتر نرو و کمتر از آن هم مگیر و قانون جدیدی برای ایشان پدید نیاور و پس از گرفتن مالیات، آن را میان مستحقان به طور مساوی و با عدالت تقسیم کن در مقابل رعیت متواضع باش و در مجالس همه را یکسان ببین و باید نزدیکان تو با افراد بیگانه در حقوق، یکسان باشند و در میان مردم به حق حکم کن و دادگری را میان مردم زنده کن و از خواهش‌های نفسانی پیروی مکن و در اجرای حق از سرزنش دیگران مترس زیرا خدا با پرهیزکاران و نیکوکاران است"[۱۲۱].[۱۲۲]

حذیفه و عقد شهربانو برای امام حسین (ع)

هنگامی که اسیران لشکر ایران را به مدینه آوردند، عثمان تصمیم گرفت آنان نیز مانند سایر اسیران فروخته شوند. علی (ع) فرمود: پیامبر (ص) می‌فرمود: بزرگان هر قومی را گرامی بدارید. اینان برخی از بزرگان قوم خود هستند، به علاوه علاقمند به اسلامند، باید آنان را آزاد کرد و زنان را نیز در امر ازدواج آزاد گذاشت. من حق خود و سهم بنی هاشم را آزاد کردم". مهاجران و انصار هم گفتند: ما هم سهم خود را به تو بخشیدیم. عثمان گفت: "علی پیشی گرفت و تصمیم مرا شکست". عده‌ای خواستار ازدواج با دختران شاهان و شاهزادگان ایران شدند. امیر مؤمنان فرمود: "ایشان آزادند هر که را بخواهند، برگزینند". هر کدام کسی را برگزید تا این که نوبت به شهربانو رسید. وی امام حسین (ع) را انتخاب کرد. امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود: "کسی را وکیل قرار بده تا تو را عقد کند". او گفت: "شما وکیل هستید". حضرت (ع) حذیفه را وکیل قرار داد تا شهربانو را برای امام حسین (ع) عقد کند، سپس حذیفه خطبه عقد را خواند[۱۲۳].

برخی از روایات عقد شهربانو را در زمان خلافت عمر[۱۲۴] و برخی دیگر نیز در زمان خلافت عثمان ذکر می‌کنند و همین درست است؛ زیرا اسیر شدن دختران یزگرد بعد از کشته شدن وی اتفاق افتاده و این موضوع را نیز در زمان حکومت عثمان ذکر کرده‌اند[۱۲۵].

هم چنین تولد امام سجاد (ع) در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) بوده است و شهربانو، دختر یزگرد که همسر امام حسین (ع) بود، غیر از امام سجاد (ع) فرزندی نداشته است و اگر ازدواج او در زمان خلافت عمر بوده باشد، باید شهربانو بعد از گذشت بیست سال از ازدواجش با امام حسین (ع)، امام سجاد (ع) را به دنیا آورده باشد و این پذیرفتنی نیست. پس نتیجه می‌گیریم عقد شهربانو در زمان خلافت عثمان بوده است. و علامه مجلسی اضافه می‌کند بعید نیست عمر در این روایت تصحیف شده باشد[۱۲۶].[۱۲۷]

حذیفه و نقل روایات از پیامبر (ص)

حذیفه راوی حدیث پیامبر (ص) بود. کسانی چون عمر، ابوعبیده، ابووائل و... از او روایت نقل کرده‌اند[۱۲۸]. بخاری از او ۸ حدیث و مسلم ۱۷ حدیث گزارش کرده‌اند.[۱۲۹] موضوع روایات او طهارت، وضو، مسح، معرفت خدا، نماز، زنا، قرائت قرآن[۱۳۰]، خروج دجال[۱۳۱] و حدیث دابة الارض [۱۳۲] است. دانشمندان شیعی نیز همچون اهل سنت حذیفه را ثقه دانسته‌اند.[۱۳۳] برخی احادیث نقل شده در منابع شیعی از جهت متن با اهل سنت مشترک‌اند.[۱۳۴]

برخی از روایات نقل شده از حذیفه عبارت است از:

  1. حذیفه می‌گوید: "از رسول خدا (ص) درباره تمام آنچه تا روز قیامت اتفاق می‌افتد، سؤال کردم و ایشان جواب فرمودند، مگر آن چیزی که اهل مدینه را از مدینه خارج می‌کند"[۱۳۵].
  2. حذیفه می‌گوید: "شب هنگام پیامبر نماز عشاء را به جا آوردند و از مسجد خارج شدند، من نیز همراه ایشان از مسجد خارج شدم. در این هنگام حالتی برای پیامبر (ص) پیش آمد. سپس به من فرمود: "آیا آن چیزی که برای من پیش آمد، دیدی؟" گفتم: بله متوجه شدم و دیدم. پیامبر (ص) فرمودند: یکی از ملائکه بود که به اذن خداوند بر من سلام کرد و بشارت داد حسن و حسین (ع) هر دو، سید اهل بهشت و فاطمه (ع) سید زنان اهل بهشت هستند"[۱۳۶].
  3. ربیعۀ سعدی می‌گوید: "به مدینه رفتم و حذیفه را در مسجد یافتم؛ در حالی که در مسجد به پشت دراز کشیده و یکی از پاهایش را روی پای دیگر خود قرار داده بود. به من گفت: "حاجت تو چیست؟" گفتم: در کوفه نظرهای متفاوتی درباره بهترین شخص بعد از رسول خدا (ص) وجود دارد. بعضی می‌گویند ابوبکر صدیق؛ چون صاحب غار و همراه با پیامبر (ص) در غار بودند و گروهی دیگر می‌گویند عمر بن خطاب؛ زیرا پیامبر (ص) فرمودند: خدایا اسلام را به وسیله عمر عزیز کن و گروهی دیگر می‌گویند ابوذر؛ زیرا پیامبر (ص) فرمودند: ابوذر راستگوترین افراد است. و بعد ساکت شدم. حذیفه گفت: "چهارمین گروه چه می‌گویند؟ گفتم: کسی که پیامبر (ص) درباره او فرمود: « هو منی و انا منه». در این حال حذیفه ایستاد و گفت: "پیامبر (ص) نزد ما آمدند، در حالی که حسن (ع) را روی گردن خود گذاشته و حسین (ع) را بغل کرده بودند. پس در حالی که این دو فرزند خود را روی زمین گذاشتند، فرمودند: "آگاه باشید. کسانی که ولایت علی بن ابیطالب را نپذیرند، از دین من خارج شده‌اند سپس فرمودند: "این، حسن و حسین هستند که پدر بزرگ و مادر بزرگ، پدر و مادر، عمو و عمه و خاله‌ها و دایی‌هاشان بهترین مردم هستند؛ اما پدر بزرگشان، رسول خدا و مادربزرگشان خدیجه است، در حالی که این دو در بهشتند. پدرشان علی و مادرشان فاطمه است، در حالی که این دو نیز کلید بهشتند اما دایی‌هاشان ابراهیم و قاسم، پسران رسول خدا و خاله‌هاشان رقیه و زینب و ام کلثوم هستند که اینها نیز در بهشتند و خداوند به هیچ کس آن چیزی را که به حسن و حسین داده، نداده است مگر به یوسف بن یعقوب که نبوت را داده است"[۱۳۷].[۱۳۸]

سرانجام حذیفه

حذیفه هنگام وفات به فرزند خود این چنین وصیت کرد: فرزند من، چشم به دست مردم نداشته باش؛ زیرا بی نیازی در آن است. از حاجت خواستن از مردم بپرهیز که آن فقر موجود است و باید امروز تو بهتر از دیروز باشد. نماز را مانند کسی به جای آور که گویی از دنیا خداحافظی می‌کنی و دیگر بازگشتی نداری و از کاری که محتاج عذرخواهی است بپرهیز. او فرزندان خود را به همراهی با امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) سفارش کرد؛ به همین جهت در صفین هر دو در رکاب امام علی (ع) شهید شدند[۱۳۹].

نقل شده حذیفه در ساعات پایانی عمرش ناله شدیدی کرد و زیاد گریست. به او گفتند: برای چه گریه می‌کنی؟ گفت: "گریه من به خاطر حسرت از دست دادن دنیا نیست بلکه مرگ برای من دوست داشتنی‌تر از زندگی دنیایی است، اما نمی‌دانم حالا که از دنیا می‌روم، آیا خداوند از من خشنود و راضی است یا اینکه از من راضی نیست"[۱۴۰]. در نقل دیگری آمده او در ساعات پایانی عمرش چنین گفت: "امروز روز آخر عمر دنیایی من و اولین روز آخرت من است. خدایا! اعتراضی ندارم و تو می‌دانی که فقر را از دارایی و ذلت و خواری دنیا را از عزت دنیا بیشتر دوست دارم و مرگ را بر زندگی ترجیح می‌دهم؛ دوستی همراه با دستان خالی به سوی تو می‌آید"[۱۴۱].

حذیفه در سال ۳۶ هجری، چهل روز پس از کشته شدن عثمان و در زمان خلافت علی (ع) پس از بیعت کردن با آن حضرت، در مدائن از دنیا رفت و در آنجا نیر به خاک سپرده شد و الان قبر او زیارتگاه بندگان صالح خدا است[۱۴۲].[۱۴۳]

حذیفة بن یمان در دانشنامه سیره نبوی ج۳

ابو عبدالله[۱۴۴] یا ابوسریحه[۱۴۵] حذیفة بن حسل (یمان) یا حسیل بن جابر، از تیره بنی عبس بن بغیض از عرب عدنانی است[۱۴۶]. برخی بنی عبس را یمنی دانسته‌اند[۱۴۷]. یمان، لقب پدر حذیفه است. در نامگذاری حسل بن یمان، نظرها یکسان نیستند. مطابق برخی نقل‌ها، جد چهارم حذیفه (جروة بن حارث) پس از درگیری خونین که میان قبیله‌اش رخ داد، از یمن گریخت و به یثرب آمد[۱۴۸] و با خاندان بنی عبدالأشهل از اوس که خود یمنی بودند، هم پیمان شد و لقب یمان را کسب کرد[۱۴۹]. برخی این حادثه را به پدر حذیفه نسبت داده‌اند[۱۵۰]. نیز گفته شده واژه یمان منسوب به یمن است[۱۵۱]. به نقل بلاذری[۱۵۲]، پدر حذیفه به یمن تجارت داشت و هرگاه به یثرب برمیگشت، مردم می‌گفتند: یمانی باز آمد. پدر حذیفه در یثرب با رباب، دختر کعب بن عدی، از بنی عبدالأشهل ازدواج کرد[۱۵۳] که ثمره آن چند فرزند (سعد، صفوان، مذلج، لیلی، سلمه و فاطمه) از جمله حذیفه بود[۱۵۴]. حذیفه در عصر پیامبر (ص): زمان تولد حذیفه مشخص نیست، اما ابن حجر[۱۵۵] مکان آن را مدینه دانسته است. حذیفه و پدرش با هجرت رسول خدا (ص) به یثرب، مسلمان شدند، اما زمان دقیق آن مشخص نیست. مطابق گزارشی، بمان به اتفاق ده نفر از بنی عبس (سال دهم) نزد پیامبر (ص) آمدند و مسلمان شدند[۱۵۶]. اما این گزارش با توجه به زمان سفر گروه عبسی‌ها به مدینه درست به نظر نمی‌رسد. گویند در پی اسلام یمان، وی در انتخاب یکی از دو طیف مهاجر و انصار که پیامبر (ص) وی را مخیر به گزینش یکی از آنها کرده بود، انصار را برگزید[۱۵۷]. از حضور حذیفه در پیمان برادری، برمی آید که مسلمان شدن او باید در سال اول هجرت باشد[۱۵۸]. مطابق قول مشهور، پیامبران هنگام عقد برادری میان مهاجران و انصار، میان حذیفه و عمار بن یاسر[۱۵۹] پیمان برادری بست. برخی از برادری او با سلمان فارسی[۱۶۰]سخن گفته‌اند، حذیفه در همه غزوات رسول خدا (ص) به جز «بدر» حضور داشت[۱۶۱]. او و پدرش، پیش از نبرد بدر، در مسیر بازگشت به یثرب از سوی قریش دستگیر شد و به شرط همراهی نکردن پیامبر در نبرد، آزاد شدند. آنان پس از رسیدن نزد رسول خدا (ص) بر این شرط خود وفادار ماندند و در بدر شرکت نکردند[۱۶۲].

حذیفه در نبرد أحد (سال سوم) همراه پدر سالخورده و برادرش صفوان شرکت داشت که پدرش به اشتباه به دست یکی از مسلمانان[۱۶۳] کشته شد و چون پیامبر خواست دیه او را بپردازد، حذیفه آن را بخشید[۱۶۴]. حذیفه در غزوه حمراء الأسد که روز پس از نبرد أحد و به قصد تعقیب قریش و تجدید روحیه مسلمانان انجام شد، حضور داشت[۱۶۵]. او را جزء کسانی دانسته‌اند که ابوسفیان را تعقیب کردند[۱۶۶]. پس از نبرد أحد، یهود ساکن یثرب که شکست مسلمانان در أحد را ناشی از حقانیت نداشتن پیامبر تا معرفی کرده و موقعیت آن حضرت و مسلمانان را در پی این نبرد، ضعیف می‌دانستند، برخی از آنان در طی توطئه‌ای، با خطاب قرار دادن حذیفه و برخی مسلمانان دیگر، سعی در رویگردانی آنان از اسلام داشتند، اما آنها به عهد خود با خدا مبنی بر کافر نشدن به پیامبر (ص) وفادار مانده و آن حضرت را از وسوسه‌های یهود آگاه کردند. برخی مفسران نزول آیات ﴿وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ[۱۶۷]. نیز: ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ[۱۶۸]. را درباره این دسته از مسلمانان دانسته‌اند[۱۶۹].

حذیفه در نبرد خندق (سال پنجم) هنگامی که کندن قسمتی از خندق بر گروهی که حذیفه نیز از آنان بود، دشوار شد، ایشان، سلمان را نزد پیامبر (ص) فرستادند تا با دعای آن حضرت، حفر آن قسمت آسان شود[۱۷۰]. با طولانی شدن محاصره خندق از سوی احزاب و بروز اختلاف میان ایشان، رسول خدا (ص)، حذیفه را به منظور اشراف به کار ایشان، شبانه بر سراپرده سپاه شرک فرستاد و او پس از بازگشت، تصمیم جدی سران احزاب برای ترک مدینه را به اطلاع پیامبر (ص) رساند و این در حالی بود که کسی داوطلب این وظیفه حتی به شرط تضمین سلامتی و وعده بهشت از سوی رسول خدا (ص) نشده بود[۱۷۱]. در بازگشت از غزوه تبوک (سال نهم) زمانی که برخی منافقان درصدد قتل غافلگیرانه پیامبر (ص) بودند و می‌خواستند با نزدیک شدن به آن حضرت شتر او را رم دهند، حذیفه به دستور رسول خدا (ص) آنان را دور کرد و از قول حضرت گفت اگر عقب نروند پیامبر آنها را با نام‌های پدرانشان صدا خواهد زد، از این رو، توطئه گران از ترس شناسایی شدن، خود را میان سپاه انداختند و به ظاهر رد گم کردند[۱۷۲]. برخی مفسران، آیات ۶۵ و ۶۶[۱۷۳] و ۷۴ سوره توبه را درباره رخداد ترور نافرجام رسول خدا (ص) دانسته‌اند[۱۷۴]. مشهور است که پیامبر را نام این منافقان را برای حذیفه بیان کرده بود، اما او به دستور آن حضرت از افشای نام آنان، خودداری می‌کرد[۱۷۵]. حذیفه از این رو که منافق شناس بود، به صاحب سر پیامبر (ص) معروف شد[۱۷۶]. در گزارش منحصر به فردی، حذیفه از ابوموسی اشعری به عنوان یکی از اصحاب عقبه و منافق یاد کرده است[۱۷۷] که شاید این گزارش در اثر رقابت‌ها و نزاع‌های مذهبی ساخته شده باشد. در نقل واقدی[۱۷۸]، عمر هر گاه می‌خواست بر جنازه‌ای نماز گزارد، درباره منافق بودن یا نبودن فرد فوت شده، به حذیفه مراجعه می‌کرد و نظر او را جویا می‌شد و بر هر جنازه ای که حذیفه حضور نمی‌یافت، خلیفه نیز از نماز بر او خودداری می‌کرد. حذیفه در حجة الوداع (سال دهم) نیز حاضر بود و از کسانی است که به دستور رسول خدا (ص) در غدیر خم به علی (ع) سلام به امارت دادند[۱۷۹]. حذیفه را در زمره کاتبان رسول خدا (ص) برشمرده‌اند. صالحی شامی[۱۸۰] بابی با نام «استکتابة حذیفة الیمان» آورده است. به نقل از حذیفه: پیامبر (ص) از آنان خواست نام مسلمانان را بنویسند و آنان نام ۱۵۰۰ نفر را برای آن حضرت ثبت کردند (حمید الله، ۱۱۳). گویا این کار پس از عقد برادری (سال دوم) بوده است. حذیفه از این رو که آشنایی به کتابت داشت، کارشناس براورد محصولات بود و طبق گزارش‌هایی، پیش فروش با پیش خریاد برآورد نخل را می‌نوشت[۱۸۱]. حذیفه مورد اعتماد پیامبر (ص) بود، از این رو، مأموریت‌هایی بد و محول می‌شد. بنا به گزارشی، قومی به نزاع برخاسته بودند و شکایتشان را نزد رسول خدا (ص) بردند، آن حضرت، به حذیفه مأموریت داد و او میان ایشان داوری کرد که مورد تأیید پیامبران قرار گرفت. سهیلی ذیل آیه اول سوره مزمل آورده است: پیامبر به حذیفه در حین خواب فرمود: «یا نوهان»؛ و این سخن از روی مهربانی صورت گرفت[۱۸۲] نیز ذیل آیه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ[۱۸۳]. از ابن عباس نقل است که مقصود از ایمان آورندگان، علی (ع)، حذیفه و تنی چند از صحابه خاص رسول خدا (ص) هستند[۱۸۴].

روایتگری حذیفه: او راوی پیامبر (ص) بود. کسانی چون امام علی (ع)، عمر، فرزندش ابوعبیده و برخی دیگر از او روایت کرده‌اند[۱۸۵]. بخاری از او هشت حدیث و مسلم هفده حدیث نقل کرده‌اند[۱۸۶]. موضوع روایات او عبارت‌اند از: طهارت، وضو، مسح، روزه، معرفت خدا، نماز، زنا[۱۸۷]، خروج دجال[۱۸۸] و حدیث دابة الأرض است[۱۸۹]. احادیث نقل شاه در منابع شیعی از جهت متن مشترک با اهل سنت است. از حذیفه درباره تفسیر برخی آیات قرآن کریم، روایاتی نقل شده که آیات ﴿وَانْشَقَّ الْقَمَرُ[۱۹۰]. آیه کلاله[۱۹۱]؛ ﴿وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ[۱۹۲]. از آن جمله‌اند.

حذیفه در عصر خلفا: از زندگی حذیفه در دوره خلافت ابوبکر (۱۱-۱۳ق) از جمله جنگ‌های رده، اطلاعی در دست نیست. برخی به اشتباه به حضور او در محل مأموریت خود «دبا»[۱۹۳] به هنگام رحلت پیامبر (ص) اشاره کرده و آورده اند: با مرتد شدن مردم آنجا، وی در نامه ای ابو بکر را از ارتداد ایشان باخبر کرد و خلیفه با اعزام نیرو به فرماندهی عکرمة بن ابی جهل به سرکوب مرتدان پرداخت[۱۹۴]. این در حالی است که کارگزار «دبا» فردی به نام حذیفة بن محصن[۱۹۵] یا حذیفة بن یمان ازدی بوده است[۱۹۶]. با گسترش فتوحات در عصر عمر، حذیفه نقش بارزی به ویژه در فتوحات شرق و ایران ایفا کرد. وی پس از فتح مدائن (سال ۱۵ق) طی نامه‌ای به خلیفه او را از وضعیت نامناسب زیستی و بهداشتی جنگجویان عرب باخبر کرد. از این رو، عمر به او و سلمان فارسی دستور داد مکانی را برای اقامت نیروها در امتداد فرات بیایند و ایشان کوفه را انتخاب کردند که در سال ۱۷ هجری تأسیس آن انجام شد[۱۹۷]. در نبرد نهاوند. (فتح الفتوح سال ۲۰ یا ۲۰) به دستور عمر وی جانشین نعمان بن مقرن فرمانده سپاه مسلمانان شد. پس از شهادت نعمان، حذیفه پرچم را به دست گرفت که منجر به فتح شد[۱۹۸]. در گزارش طبری، حذیفه در این نبرد فرماندهی دو جناح را بر عهده داشت[۱۹۹]. پس از نهاوند نیز همدان و ری را به جنگ فتح کرد[۲۰۰]. در قول دیگر، فتح همدان به مغیرة بن شعبه یا جریر بن عبد الله[۲۰۱]، نسبت داده شده است.

حذیفه در فتح جزیره(قسمت شمالی بین النهرین) نیز شرکت داشت و از سوی عمر، به حکمرانی «نعیبین» منصوب شد[۲۰۲]. در گزارشی حذیفه فاتح آذربایجان معرفی شده[۲۰۳] و از صلح وی با مردم آنجا(سال ۲۲) یاد شده است[۲۰۴]. خلیفة بن خیاط[۲۰۵] ضمن اشاره به حضور حذیفه در این سپاه، در قول دیگری، فاتح را حبیب بن مسلمه دانسته است. به نقلی، عمر طی نامه ای که به وسیله مغیره به سوی حذیفه فرستاد، آذربایجان را به وی واگذار کرد[۲۰۶]. همو بود که در اردبیل با مرزبان آن نبرد کرد و در نهایت میانشان صلح برقرار شد، پس از آن نیز موقان و گیلان را فتح کرد و براساس صلح نامه آذربایجان با آنها مصالحه کرد[۲۰۷]. منابع از فتح شهرهای دینور و ماسبذان به دست حذیفه خبر داده‌اند[۲۰۸]. به گزارش بلاذری[۲۰۹] عمر، حذیفه را از آذربایجان عزل کرد. از حضور حذیفه در سپاه ابوموسی اشعری در فتح رامهرمز نیز یاد شده است. مطابق نقلی، در نبرد شوشتر، حذیفه بر پیادگان یا بر جناح چپ سپاه، فرماندهی داشت[۲۱۰] حذیفه در فتوحات شام نیز حضور داشت؛ چنان که ابو عبیده جراح پس از فتح شام، هیئتی را که حذیفه نیز میان ایشان بود، برای اعلام خبر پیروزی به عمر سوی مدینه فرستاد[۲۱۱]. از سفارت او از سوی عمر نزد هرقل و جبله بن ایهم غسانی نیز یاد شده، اما به تاریخ این مأموریت اشاره‌ای نشده است[۲۱۲]. برخی منابع از کارگزاری حذیفه بر مدائن از سوی عمر سخن گفته[۲۱۳] و به استقبال مردم از او اشاره کرده‌اند[۲۱۴]. اما از تاریخ این مأموریتسخن نگفته‌اند. گویا او پیش از سلمان فارسی بر آن شهر امارت داشته است؛ زیرا عمر طی نامه‌ای به سلمان از او خواسته بود تا کارهای حذیفه را بررسی و تفحص کند[۲۱۵]. به نقلی، حذیفه در آن شهر با زنی از اهل کتاب ازدواج کرد، پس از آگاهی عمر، وی نامه‌ای نوشت و طی آن از حذیفه خواست آن را زن را طلاق دهد، اما حذیفه طلاقزن را منوط به حرمت آن دانست. عمر ضمن حلال دانستن، در خصوص زنان عجمی نکاتی را یادآور شد و حذیفه او را طلاق داد[۲۱۶]. پل‌های حذیفه در مدائن، منسوب به او هستند؛ زیرا وی نزدیک آنها اتراق کرده، یا آنها را از نو ساخته بود[۲۱۷]. از نقش حذیفه در ساختن مسجد جامع مدائن نیز یاد شده است. به نقل قرطبی، حذیفه در مدائن امام جماعت بود و در مکانی نماز را اقامه می‌کرد که سطح آن بلندتر از مقام مأمومان بود؛ از این رو، فردی، پیراهن او را گرفته و کنار کشید و چون نماز تمام شد، علت آن را نهی از بلند بودن جایگاه امام از مأمومان دانست[۲۱۸]. بنا به اخباری، عمر بن خطاب، حذیفه بن یمان را به پایین دست دجله و عثمان بن حنیف را به بالادست آن، یا خانقین فرستاد و آنان، برای هر جریب زمین یک درهم و یک قفیز [پیمانه غله] خراج وضع کردند. در گزارش دیگری آمده است: حذیفه زمین‌هایی را که از آب دجله مشروب می‌شدند، مساحت کرد و مقدار گزی که وی به کار می‌برد و گز عثمان بن حنیف برابر بوده است[۲۱۹]. اخباری بیانگر هستند که عثمان حذیفه را بر ارمنستان والی کرد و او در شهر بردعه (بزدعه) اقامت گزید و در پی نامه عثمان به کوفه بازگشت[۲۲۰]. در گزارشی از عزل وی از ولایت ارمنستان از سوی عثمان یاد شده است[۲۲۱].

بنا به قول مشهور، حذیفه که از نزدیک در مناطق فتح شده همچون آذربایجان و مناطق مجاور آن، شاهد اختلاف مصحفها و قرائت‌های قرآن کریم بود؛ نزد عثمان رفت و او را از تبعات چنین اختلافی در میان مسلمانان بر حذر داشته به تدوین قرآن واحد وی را فراخواند. از این رو، عثمان دستور داد همه مصحفها جز مصحف حفصه دختر عمر را با سوزاندن از میان بردند و از آن مصحف چند نسخه تهیه و هر یک را به منطقه‌ای ارسال کردند[۲۲۲]. از برخی گزارش‌ها برمی‌آید که جریان یکسان‌سازی مصحف‌ها در سال ۳۰ هجری رخ داده است[۲۲۳]. نیز گزارش شده، حذیفه در زمره کسانی بوده که در کوفه برضد کارگزار عثمان (ولید بن عقبه) که مرتکب فسق شده بود گواهی داده که به عزل او از آن شهر منجر شد[۲۲۴]، مطابق نقلی، حذیفه جزء هفت نفری بود که هنگام عبور از ربذه - تبعیدگاه ابوذر غفاری - او را که به تازگی رحلت کرده بود؛ پس از کفن و دفن به خاک سپردند[۲۲۵]. گویند حذیفه در دوره عثمان در فتح طبرستان (سال ۳۰)، همراه سعید بن عاص اموی شرکت داشت[۲۲۶]. در اواخر خلافت عثمان کسانی از اهل کوفه، به سرپرستی مالک اشتر، طی نامه‌ای از خلیفه خواستار عزل سعیاد از کوفه شده و به جای او حذیفه و ابوموسی را پیشنهاد کردند[۲۲۷] و عثمان حذیفه را بر سواد کوفه ولایت داد[۲۲۸]. به نقل منابع، حذیفه به هنگام مرگ عثمان، کارگزار او بر مدائن بود[۲۲۹] و کارگزاری حذیفه بر آن شهر تا هنگام مرگش که پس از بیعت با امام علی (ع) رخ داد، ادامه داشت[۲۳۰] و زمانی که فرمان امام علی (ع) به او رسید در این سمت حضور داشت[۲۳۱]. حذیفه و علی (ع): به گزارش مسعودی[۲۳۲]، حذیفه در سال ۳۶ هجری در کوفه بیمار بود و چون قتل عثمان و بیعت مردم با علی (ع) را شنید به مسجد رفت و بر منبر، خدا را شکر کرد که تا این روز زنده مانده است و به پسرانش سعد و صفوان، سفارش کرد که دست از پاری آن حضرت برندارند و او را بهترین بار در میان رفتگان و بازماندگان از صحابه دانست، جنگ‌های خونین در زمان آن حضرت را پیش بینی و امام علی (ع) را در آنها مدار حق معرفی کرد، بلاذری[۲۳۳] از نامه امام علی (ع) به او خبر داده است، در این نامه آن حضرت حذیفه را بر کارگزاری مدائن ابقا کرده و در نامه‌ای جداگانه به مردم مدائن، ضمن معرفی حذیفه، از او تمجید کرد[۲۳۴].

حذیفه و اهل بیت (ع): شیخ طوسی و برخی دیگر از علمای شیعه، حذیفه را در کنار سلمان، ابوذر و مقداد، از ارکان اربعه شیعه به شمار آورده‌اند[۲۳۵]. مناقب نویسان هنگام برشماری مناقب امام علی (ع) از قول حذیفه، مناقبی را از رسول خدا (ص) برای آن حضرت ذکر کرده‌اند از جمله آنکه پیامبر (ص) علی (ع) را صدیق اکبر و فاروق اکبر خواند[۲۳۶]. نیز آمده است که حذیفه در جواب ربیعه سعدی که از قول مردم بصره کسانی مانند او را به افراط در حق آن حضرت متهم می‌کنند، اظهار داشت: درباره مردی جویا می‌شوی که اگر عمل تمام صحابه پیامبر پایه در یک طرف ترازو و عمل علی در کفه دیگر قرار گیرد، باز عمل او ترجیح دارد[۲۳۷]. چنان که عمل علی (ع) در روز خندق در قتل عمرو بن عبدود بر همه اعمال امت محمد ا تا روز قیامت برتری دارد[۲۳۸]. نیز از حذیفه نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: ترک کنندگان ولایت علی (ع)، خارجان از دین من هستند[۲۳۹]. حدیث «علی خیر البشر»[۲۴۰] و حدیث غدیر نیز از حذیفه نقل شده است. نیز وی از راویان حدیث «صالح المؤمنین» است[۲۴۱]. روایات دیگری نیز از حذیفه در شأن و منزلت امام علی (ع) و اهل بیت (ع) نقل شده است[۲۴۲]. شجاعت امام علی (ع)در جنگ‌های أحد[۲۴۳] و خندق[۲۴۴]، برادری امام علی (ع) با پیامبر (ص)، غدیر[۲۴۵]، بهشتی بودن اهل بیت و دوستداران آنان[۲۴۶]، حسنین آقای جوانان بهشت‌اند[۲۴۷]، نقل واقعه مباهله[۲۴۸]، بهشتی بودن دوستدار علی (ع)[۲۴۹] از آن جمله‌اند. حاکم حسکانی[۲۵۰] ذیل آیات متعددی از حذیفه باد کرده و از او در تأویل برخی آیات به امام علی (ع)و اهل بیت (ع) روایت نقل کرده است. ذیل آیه ۱۴۴ سوره آل عمران: ﴿وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۲۵۱]. از قول حذیفه آمده است که منظور از «شاکرین»، علی و ابودجانه است که در نبرد آحد پایداری کردند[۲۵۲].

فضایل حذیفه: به نقل برخی روایات، حذیفه در شمار کسانی است که امام علی (ع)از آنان به نیکی یاد کرده است و او در دفن حضرت فاطمه (ع) شرکت داشت[۲۵۳]. نیز از قول آن حضرت روایت است که رسول خدا (ص) دو برابر دیگر انبیا، یعنی چهارده نفر رفیق و نجیب و وزیر دارد که یکی از آنها حذیفه است[۲۵۴]. گویند از علی (ع) درباره حذیفه سؤال شد، فرمود: او منافق شناس است[۲۵۵]. از قول علی (ع) حذیفه را در زمره هفت تنی دانسته‌اند که به سبب ایشان، عنایت‌های خدا بر مردم ارزانی می‌شود و همان‌ها در نماز گزاردن بر پیکر فاطمه و خاکسپاری او حضور داشته‌اند[۲۵۶]. درباره زهد حذیفه گزارشی در دست است که او به هنگام عزیمت به مدائن بیش از تکه نانی از مردم درخواست نکرد[۲۵۷].

درگذشت حذیفه: ابن سعد[۲۵۸] وفات او را چند ماه پس از قتل عثمان و در سال ۳۶ هجری دانسته است. برخی تصریح دارند که وفات حذیفه در اوایل سال ۳۶ بوده است[۲۵۹]. در مقابل گزارش‌های دیگر بیانگر آن هستند که حذیفه هنگام عزیمت امیرمؤمنان (ع) از مدینه به عراق، از مدائن رسید و با سخنان خود به تشویق مردم برای همراهی با آن حضرت پرداخت، اما چون خود بیمار بود پس از گذشت یک هفته دار دنیا را وداع گفت[۲۶۰]. به نقل ابن ابی الحدید[۲۶۱]، هنگامی که علی (ع) به ذوقار (نزدیکی بصره) رسید، حذیفه به یاران خود گفت خود را به امیرالمؤمنین و وصی سید المرسلین برسانید که حق در پاری دادن اوست.

قول مشهور، درگذشت حذیفه را در مدائن دانسته و آورده است که او به فاصله چهل روز از قتل عثمان و پس از بیعت با امیرمؤمنان (ع) فوت کرد[۲۶۲]. خلیفة بن خیاط[۲۶۳] وفات او را در کوفه دانسته است. از گزارش مسعودی[۲۶۴] نیز برمی آید که حذیفه در کوفه از دنیا رفته است؛ زیرا او به بیمار بودن حذیفه در اواخر عمرش در آن شهر اشاره کرده است. در گزارش مسعودی آمده است، هنگامی که خبر بیعت با امام علی (ع) در شهر مدائن به حذیفه رسید او دست راستش را بر دست چپش زده و گفت بعد از علی (ع) با هیچ قرشی بیعت نمی‌کنم. گویا حذیفه که منزلی نیز در کوفه داشت این زمان برای انجام کاری به این شهر آمده بود[۲۶۵]. در نقلی آمده است که او در حال احتضار می‌گفت: خدایا تو را دوست دارم، پس دیدارت را بر من مبارک کن[۲۶۶]. حذیفه هنگام جان دادن گریه می‌کرد چون از علت آن پرسیده شد، گفت: مرگ را دوست دارم ولکن نمی‌دانم خدا از من خشنود است یا ناراضی[۲۶۷]. منابع در ذکر مدت عمر حذیفه سکوت کرده‌اند؛ همچنین به دلیل روشن نشدن سال تولد حذیفه نمی‌توان به طور دقیق سن او را تعیین کرد.

نسل حذیفه: بنا به گزارشی، سلیمان بن صرد (رهبر توابین) به سعد، فرزند حذیفه نامه نوشت و او را به خونخواهی امام حسین (ع) دعوت کرد؛ او پاسخ مثبت داد و با پانصد نفر حرکت کرد، اما موفق به پیوستن به توابین نشد و بازگشت[۲۶۸]. مختار نیز، سعد بن حذیفه را به حلوان فرستاد[۲۶۹]. این در حالی است که گفته شده سعد و صفوان از فرزندان حذیفه در کنار امام علی (ع)در نبرد صفین به شهادت رسیدند[۲۷۰]. پسر دیگر حذیفه، عمران نام داشت که به دست مصعب بن زبیر اعدام شد[۲۷۱]. برخی وفات وی را سال ۸۲ هجری دانسته‌اند[۲۷۲]. ابو عبیدة بن حذیفه نیز که راوی حدیث[۲۷۳] بود در سال ۸۲ هجری درگذشت[۲۷۴]. ربیعه[۲۷۵]، ساعده[۲۷۶]، بلال[۲۷۷]، أم سلمه، أم موسی و ام بکر از دیگر فرزندان حذیفه هستند[۲۷۸][۲۷۹].

حذیفة بن یمان، فرماندار مدائن

مدائن کلمه عربی است، جمع مدینه به معنای شهر و مدائن نام مجموعه هفت شهر آبادان و نزدیک به هم بود که مجموعه آنها را به زبان شریانی «ماحُوزه» و با لقب مَلکا می‌نامیدند. (ماحوزه ملکا؛ یعنی شهرهای پادشاه) و گاهی نیز مذیناتا گفته‌اند... در اواخر عهد دولت ساسانیان، مدائن مشتمل بر هفت شهر بود. مورخان عرب و ایرانی که کتب خود را در زمان ویرانی یا زوال مدائن نوشته‌اند تعداد آنها را به اختلاف ذکر کرده‌اند و به هر حال تیسفون (طیسفون) که بزرگترین و مهم‌ترین شهرهای مدائن بود، مقر سلطنت و پایتخت دولت ساسانی بوده و بعد از آن شهر وِه أردشیر یا سلوکیه بوده است.

از مجموعه هفت شهر مدائن، پنج شهر شناخته شده‌اند که عبارت‌اند از:

  1. تیسفون، پایتخت در ساحل شرقی دجله
  2. وِه اردشیر، در ساحل غربی دجله
  3. رومَگان، در ساحل شرقی دجله
  4. درزنی ذان، در ساحل غربی دجله
  5. ولاش آباد، در ساحل غربی دجله.

اگر محله اسپانبَر، واقع در ساحل غربی دجله (خرابه‌های طاق کسری که به نام ایوان مدائن نیز مشهور است) و محله ماحوزا واقع در ساحل شرقی را نیز در شهر مستقل به حساب آوریم، تعداد هفت شهر مدائن کامل می‌شود[۲۸۰].[۲۸۱]

حاکمان مدائن در صدر اسلام

در زمانی که مدائن فتح شد، آنجا مرکز حکومت ساسانیان بود و فتح آن در دوران عمر در سال شانزدهم هجری اتفاق افتاد. مدتی در حدود دو سال مرکز سپاه اسلام به فرماندهی سعد وقاص بود. در نتیجه وی حاکم آنجا بوده است. حذیفه به عمر خلیفه دوم نامه نوشت که مجاهدان لاغر گشته و دچار تغییر رنگ چهره شده‌اند و نشاط ندارند، سعد در نامه‌ای در پاسخ خلیفه علت آن را بدی آب و هوا و ناسازگاری آن برای عرب دانست. به دستور خلیفه تصمیم گرفته شد که جایی مناسب برای سکونت اعراب مسلمان برگزینند. بدین منظور سلمان در ساحل غربی دجله از انبار به بررسی پرداخت و کوفه را که در آن شن و ریگ با هم بود انتخاب کرد. حذیفه هم از جانب شرقی فرات رفت تا به کوفه رسید و آنجا را برگزید. از این روی در سال هفدهم هجری بنای کوفه آغاز شد[۲۸۲].

ورود اعراب از مدائن به کوفه در اول سال هجدهم بود[۲۸۳]. در نتیجه پس از مدتی برای مدائن والی انتخاب می‌شود در آغاز حاکم آنجا حذیفه بعد سلمان بود، البته سلمان با اجازه علی(ع) به این سمت را پذیرفت[۲۸۴]. این نکته را أعیان الشیعه نقل کرده که حذیفه در زمان عمر قبل از سلمان مدتی حاکم مدائن بوده است[۲۸۵]. از نامه‌ای که سلمان در پاسخ به عمر می‌نویسد که در آن عمر از وی خواسته بود مانند حذیفه عمل کند نیز این موضوع استفاده می‌شود. سلمان به انتقاد عمر که چرا زنبیل می‌بافی و از نان جو استفاده می‌کنی پاسخ می‌دهد که این عیب نیست[۲۸۶].

زیرا سلمان تمام عطایش را که پنج هزار درهم بود می‌بخشید. بخشی از عبای خود را فرش و بخشی را رو انداز قرار می‌داد[۲۸۷]. او زنبیل می‌بافت و می‌گفت دوست دارم نخورم جز از دسترنج خود[۲۸۸]. سلمان فارسی در مدتی که والی آنجا بوده بسیار ساده می‌زیسته و خانه‌ای کوچک داشته است و تنها انبانی برای نان و ظرفی برای آب. وی به گونه‌ای ساده زندگی می‌کرد که زمانی سیل مدائن را فراگرفت سلمان اولین کسی بود که با وسایل کم خود به بالای تپه رفت و هنوز دیگران مشغول جمع آوری وسایل خود بودند[۲۸۹]. به نقلی آتش سوزی شد. سلمان شمشیر به گردن و مصحف به دست از آنجا رفت و از آتش نجات یافت. این جا بود که سلمان گفت: این گونه سبک بارها در روز قیامت نجات پیدا می‌کنند[۲۹۰].

گروهی از ایرانیان از سلمان خواستند که وی چیزی از قرآن برای آنها بنویسد، او ترجمه سوره حمد را برایشان نوشت[۲۹۱].

بین حذیفه و سلمان رابطه خوبی بود نوشته‌اند که حذیفه در مدائن در داخل دکّانی ایستاد تا برای مردم نماز بخواند. سلمان فارسی او را خواست و گفت چه چیزی به تو رسیده؟ آیا عهد تو طولانی شده یا فراموش کردهای! آیا نشنیده‌ای که پیامبر(ص) میفرمود: امام در جایی که بالاتر از یارانش باشد نمی‌ایستد [۲۹۲].[۲۹۳]

حذیفه در سمت کارگزاری مدائن

برای ما مشخص نشده که در چه زمانی حذیفه جانشین سلمان شده است. اگر درگذشت سلمان را در زمان عمر بدانیم آنگونه که شیخ مفید قائل است[۲۹۴] و از برخی اخبار به دست می‌آید که عمر می‌خواست کفن وی را از بیت المال قرار دهد[۲۹۵]. بعد از درگذشت وی حذیفه از طرف عمر حاکم مدائن شده است. برخی معتقدند که حذیفه را عمر بر مدائن گمارد و تا زمان درگذشتش چهل روز پس از عثمان، حاکم مدائن بود[۲۹۶]. اما اگر درگذشت سلمان را در سال سی وپنج هجری در آخر خلافت عثمان بدانیم که بسیاری گفته‌اند[۲۹۷] یا در اول سال سی وشش در خلافت علی(ع)[۲۹۸] یا سال سی وهفت[۲۹۹] سخن تاریخ بغداد قابل قبول است که گفته است سلمان در زمان عثمان در کوفه ساکن شده است[۳۰۰] و بعد در مدائن از دنیا رفته است. چون به عنوان کارگزار در زمان خلافت امام علی(ع) از او یاد نشده است. در نتیجه حذیفه در زمان عثمان حاکم مدائن بوده است. یا محدوده حکم روایی آن دو متفاوت بوده است و شاید سلمان در سال‌های پایانی عمر به سبب کهولت سن سمتی نداشته است، سن او را سیصد سال ذکر کرده‌اند[۳۰۱].

بنا به نقل دیلمی در ارشاد القلوب - که مورخان این نقل را ذکر نکرده‌اند. بعد از این که عثمان به خلافت رسید، عمویش، حکم بن عاص که از طرف پیامبر(ص) تبعید شده بود همراه پسرانش، مروان و حارث، به او پناه بردند. وی زمانی که کارگزاران خود را به شهرها می‌فرستاد عمر بن سفیان بن مغیرة بن ابی العاص را به مشکان و حارث بن حکم را به مدائن فرستاد. او مدتی در آنجا ماند، اما به مردم ظلم کرده با آنها بدرفتاری نمود. به این جهت گروهی از مردم به عثمان شکایت کرده و به او اعتراض نمودند. عثمان در پاسخ به این اعتراض در اواخر عمر خود، حذیفة بن یمان را به فرمانداری مدائن گمارد [۳۰۲].

حذیفه در مدائن ساده می‌زیست به گونه‌ای که نوشته‌اند سوار بر الاغی وارد آنجاشد؛ در حالی که غذای وی استخوانی بدون گوشت همراه نان ساده بود[۳۰۳].[۳۰۴]

سخنرانی حذیفه پس از مرگ عثمان

ذهبی و طرحی می‌نویسند: حذیفه از زمان عمر تا هنگام درگذشتش چهل روز بعد از کشته شدن عثمان، حاکم مدائن بوده است[۳۰۵]. گویا در زمان درگذشت حذیفه اختلافی نیست.

بعد از این که عثمان کشته شد، خبر آن به حذیفه که در مدائن بود رسید. مردی گفت: ای ابا عبدالله! هم اکنون من مردی را بالای پل دیدم که می‌گفت عثمان کشته شده است. حذیفه گفت: آیا او را می‌شناسی؟ گفت: گمان نمی‌کنم او را بشناسم. حذیفه گفت: او عیثم جتی است که معمولاً اخبار را به اطراف می‌رساند. آن روز را مشخص کردند و معلوم شد در همان روز، عثمان کشته شده است[۳۰۶].

مسعودی در مروج الذهب گوید: حذیفه در مدائن در سال سی وششم مریض بود. پس از این که خبر مرگ عثمان و بیعت مردم با علی(ع) به او رسید، گفت: مرا به مسجد ببرید و اعلام کنید الصلاة جامعه. مردم در مسجد جمع شدند. آنگاه حذیفه را بالای منبر گذاشتند.

حذیفه پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر(ص) گفت: ای مردم! همانا با علی(ع) بیعت کرده‌اند. پس بر شما باد به تقوای الهی و علی(ع) را یاری کنید، قسم به خدا او از ابتدا تا آخر بر حق بوده و او بهترین فرد از گذشتگان، بعد از پیامبر شما و باقیماندگان بعد از او تا روز قیامت می‌باشد. بعد دست راستش را به دست چپش زد و گفت: بارالها، من تو را شاهد می‌گیرم که با علی(ع) بیعت کردم و سپاس خدا را که مرا تا امروز زنده نگه داشت. وی به دو فرزندش صفوان و سعد گفت که با علی(ع) باشید و به زودی برای او جنگ‌هایی خواهد بود که عده زیادی به شهادت خواهند رسید. پس سعی کنید در این جنگ‌ها همراه او باشید؛ زیرا قسم به خدا او بر حق است و کسی که مخالف او باشد، بر باطل است[۳۰۷].

از آن چه نقل شد استفاده می‌شود که این سخنرانی قبل از آمدن نامه امیرالمؤمنین(ع) به مدائن و ابقای او بر ولایت آنجا بوده است.[۳۰۸]

ابقای حذیفه در سمت کارگزاری مدائن از سوی علی(ع)

امیرالمؤمنین حذیفه را در حکومت مدائن ابقا کرد و دو نامه به او نوشت: در یکی عهد او را مبنی بر ابقا در حکومت مدائن ذکر کرد و نامه دوم را به مردم مدائن نوشت و حذیفه جزو معدود فرماندارانی از دوران عثمان بود که علی(ع) او را ابقا کرد.

نامه امیرالمؤمنین(ع) به حذیفه:

به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین(ع) به حذیفة بن یمان. درود بر تو! اما بعد، پس من تو را ولایت دادم بر آنچه قبل از من ولایت داشتی از مناطق و حدود مدائن و برای تو جمعآوری خراج شهر و روستا و جمعآوری مالیات اهل ذمه را قرار دادم. پس در کنار و اطراف خود، افراد مورد اطمینانت و کسانی را که مورد علاقه تو می‌باشند و راضی به دیانت آنها و حسن امانتشان میباشی، جمع کن و از آنها در کارهایت یاری بخواه؛ زیرا این برای تو و حاکمت بهتر است و باعث سرشکستگی دشمنانت می‌شود و من تو را به تقوای الهی و اطاعت از او در پنهان و آشکار دعوت می‌کنم و تو را از عذاب خداوند در غیب و شهادت بر حذر میدارم و از تو می‌خواهم که به افراد نیکو کار نیکی نموده، بر افراد مخالف، سخت بگیری و تو را به مدارا در کارهایت و نرمش و عدل نسبت به مردمت فرمان می‌دهم؛ زیرا تو در این امور مورد سؤال واقع می‌شوی و تو را به انصاف با مظلوم و عفو از مردم و روش نیکو تا آنجا که می‌‌توانی دعوت می‌کنم. همانا خداوند محسنین را پاداش می‌دهد. و به تو فرمان میدهم که خراج زمین‌ها را با حق و انصاف جمع آوری نموده، از آنچه برای تو معین کرده‌ام، تجاوز نکنی و کمتر از آن نیز جمع ننمایی و چیزی به نظر خود در آن کم و زیاد نکنی و پس از جمعآوری خراج، آن را بین مستحقین با مساوات و عدل تقسیم نما و بال مهر و عطوفت را برای مردمت بگستران و بین آنها در نشستن مساوات را مراعات نما و اقوامت و مردم دیگر در نزد تو نسبت به حق باید یکسان باشند و بین مردم به حق حکم کن و در میان آنان قسط را به پادار و از هوای نفس پیروی منما و در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده‌ای مهراس؛ زیرا خداوند با کسانی است که تقوا را پیشه کرده‌اند؛ در حالی که آنان نیکوکارند.

و برای تو نامه‌ای فرستادم که آن را برای مردم بخوانی که نظر ما را نسبت به خود و تمام مسلمانان بدانند. پس آنها را جمع کن و نامه را برای آنها بخوان و از کوچک و بزرگ آنها برای ما بیعت بگیر. إن شاء الله.[۳۰۹]

چون نامه امیرالمؤمنین به حذیفه رسید، او مردم را جمع کرد و دستور داد نامه‌ای را که حضرت برای مردم نوشته بود، بخوانند. متن نامه از این قرار است:

به نام خداوند بخشاینده مهربان، نامه‌ای است از بنده خدا علی بن ابی طالب امیر مؤمنان(ع) به کسانی از مسلمانان که این نامه به آنان برسد. درود بر شما باد! پس به درستی که من حمد و ستایش می‌کنم خداوندی را که جز او معبودی نیست و از او میخواهم که بر محمد و آل او درود بفرستد.

اما بعد، خداوند - تبارک و تعالی - اسلام را به عنوان دین خود و فرشتگان و فرستادگان خود انتخاب کرده است؛ برای استحکام مخلوقین خود و خوبی تدبیر در امور و توجهی که به بندگان خود داشته است و اختصاص به رسالت و دین قرار داده است کسانی را از خلق خود که دوست دارد. پس محمد ا را به سوی مردم فرستاد و او به آنها کتاب و حکمت آموخت و این به جهت احترام و تفضل به این امت اسلامی بود و آنها را ادب نمود که هدایت گردند و آنها را جمع نمود که متفرق نگردند و آنها را توفیق داد که جور و ستم ننمایند و چون از دنیا رفت، به رحمت الهی رسید؛ در حالی که مورد ستایش و پسندیده بود.

پس از مرگ پیامبر، عده‌ای از مسلمانان دو نفر را برگزیدند که راضی به روش و سیره آنها بودند. عمل کردند آنچه خدا خواست پس خداوند آنها را میراند و بعد از آن دو، سومی را به حکومت رساندند و مسائلی را در دین به وجود آورد و امّت اسلامی به آن کارهای خلاف، از خود حساسیت نشان داده و همه بر ضد او موافقت و هماهنگی نمودند و از او انتقاد و نسبت به روش او اعتراض کردند. پس او را بر کنار کردند. سپس نزد من آمدند؛ همانند آمدن لشکر منظّم و با من بیعت کردند. پس من به خاطر این مسئولیت از خداوند طلب هدایت می‌نمایم و از او در تقوای الهی کمک می‌طلبم. آگاه باشید که ما از جانب شما موظفیم که به کتاب خداوند و روش و سیره رسول خدا عمل نماییم و ما وظیفه داریم که حق را در میان شما به وجود آوریم و سنت او را زنده کنیم و شما را در آشکار و پنهان خیر خواهی نماییم و از خداوند در این امور کمک میجوییم و او ما را کافی است و او بهترین وکیل است.

و مسئولیت امور شما را به حذیفة بن یمان واگذار نمودم و او از جمله کسانی است که از هدایت [و روش] او راضی هستم و امید به صلاح او دارم و به او دستور دادهام که به نیکان شما احسان و نیکی نماید و با افراد مشکوک، به شدت برخورد نماید و در عین حال با تمام افراد مردم، رفق و مدارا نماید. از خداوند برای شما خیر و احسان را میطلبم و رحمت وسیع او را در دنیا و آخرت خواهانم و درود و رحمت خدا و برکات او بر شما باد![۳۱۰].[۳۱۱]

سخنان حذیفه در جمع مردم مدائن

حذیفه بعد از قرائت نامه امیر المؤمنین(ع) برای مردم، بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر(ص) گفت: حمد و ستایش خداوندی را سزد که حق را زنده نمود، باطل را میراند، حق را آورد، باطل و جور را سرکوب نمود و ظالمین را نابود ساخت.

ای مردم تنها ولیّ و سرپرست شما، خدا، رسولش و امیر المؤمنین است به حقّ و حقیقت و او بهترین کسی است که ما پس از پیامبر می‌شناسیم؛ سزاوارترین مردم نسبت به مردم است، محق‌ترین آنها به حکومت، نزدیک‌ترین آنها به صدق، رشید‌ترین آنها به عدل، هدایت یافته‌ترین آنها به راه و روش، نزدیک‌ترین واسطه ارتباط به خدا و نزدیک‌ترین افراد به رسول خدا(ص) از حیث خویشاوندی است. باز گردید. به سوی اطاعت از اولین فرد مسلمان و کسی که علمش از همه بیشتر است روش و راهش بهترین و شایسته‌ترین راه است، با سابقه‌ترین فرد است از حیث ایمان و اعتقاد، نیکوترین فرد است از حیث یقین به حقایق، بیشترین عمل شایسته را داراست، مقدم‌ترین فرد در جهاد است و بهترین مقام را نسبت به رسول خدا(ص) دارد که او برادر رسول خدا و پسر عموی وی و پدر حسن و حسین و همسر زهرای بتول، بهترین زن جهانیان است. پس ای مردم حرکت کنید و بیعت کنید بر کتاب و سنت پیامبر؛ زیرا رضایت خداوند در این بیعت است و شما را این بیعت، شایسته و کافی است.

پس از درخواست حذیفه، تمام مردم حرکت کردند و با امیر المؤمنین(ع) به بهترین وجه بیعت نمودند.

پس از اتمام بیعت، جوانی از مردم عجم و از دوستداران انصار به نام مسلم که جزو دوستان محمد بن عمارة بن تیّهان، برادر ابو الهیثم بن التیّهان بود حرکت کرد؛ در حالی که با خود شمشیر داشت و از آخر جمعیت صدا زد: ای امیر! رحمت خدا بر تو باد! ما از تو شنیدیم که در آغاز سخنانت گفتی که تنها ولی و سرپرست شما خدا، رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین است به حق و حقیقت و این اشاره به کسانی بود که قبل از او از خلفا بودند که آنها به عنوان امرای مؤمنین، حق نبودند. ما این را فهمیدیم. ای امیرا خداوند تو را رحمت کند! و مسائل را بر ما پوشیده و پنهان مدار. تو از کسانی بودی که حضور داشتی و ما غایب بودیم و در متن حوادث و وقایع زمان پیامبر و بعد از آن نبودیم و ما از شما پیروی می‌کنیم از آن چه بر عهده شماست و خداوند در آن چه آوردید از نصیحت نسبت به امت خود و راستگویی خبر پیامبران، شاهد است.[۳۱۲]

خداوند لقب امیرالمؤمنین را به علی(ع) داده

حذیفه گفت: ای مرد! حالا که سؤال کردی و اینگونه در صدد تحقیق هستی، پس آن چه را به تو خبر می‌دهم بشنو و بفهم اما خلفای قبل از علی بن ابی طالب که به نام امیرالمؤمنین خوانده می‌شدند، این نام را مردم به آنها دادند. اما این که علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین بر است به علت این است که جبرئیل از طرف خدا این نام را به او داده است و رسول شاهد است که جبرئیل بر علی با نام امیرالمؤمنین سلام کرده است و اصحاب رسول الله، علی را در زمان حیات آن حضرت به نام امیرالمؤمنین می‌خواندند.

جوان گفت: به ما خبر ده که چگونه جبرئیل علی(ع) را به این نام صدا زده است؟

حذیفه گفت: قبل از نزول آیه حجاب، مردم هر وقت می‌خواستند، به نزد پیامبر می‌رفتند تا این که رسول خدا(ص) آنها را از ورود در هنگامی که دحیة بن خلیفة کلبی نزدش می‌باشد؛ نهی کرد؛ زیرا رسول خدا(ص) به وسیله او نامه به قیصر روم و بنی حنیفه و پادشاهان بنی غسان می‌فرستاد و جبرئیل بارها به صورت دحیه نزد رسول الله(ص) می‌آمد و در این موقع چون پیامبر مردم را از دخول و ورود نهی کرده بود، کسی بر آن حضرت وارد نمی‌شد.

حذیفه گفت: من به خاطر کاری که با رسول خدا(ص) داشتم، نزد آن حضرت رفتم تا در مکان خلوت با آن حضرت گفتوگو کنم. وقتی به در منزل رسیدم دیدم پردهای روی در افتاده است آن را بالا زدم که وارد منزل شوم و این روش ما برای رفتن به نزد پیامبر بود. ناگهان متوجه شدم که دحیه نزد پیامبر است؛ در حالی که پیامبر خوابیده بود و سرش در دامان دحیه کلبی بود. بدین جهت من منصرف شدم و نزد حضرت نرفتم. در بین راه به علی بن ابی طالب برخورد کردم و ایشان به من گفت: ای فرزند یمان! از کجا می‌آیی؟ گفتم: می‌خواستم خدمت حضرت برسم و کار خود را گفتم و این که موفق به بیان آن برای رسول خدا(ص) نشدم؛ اما به ایشان نگفتم که دحیه کلبی نزد پیامبر بود. از حضرت علی(ع) برای رفع حاجت خود در پیشگاه رسول خدا کمک و یاری‌ طلبیدم. علی(ع) فرمود: همراه من برگرد. وقتی که برگشتیم من در کنار در نشستم و علی پرده را بالا زد و وارد شد. من شنیدم که دحیه جواب سلام او را چنین گفت: و علیک السلام یا أمیر المؤمنین و رحمة الله و برکاته؛ و درود بر توای امیرالمؤمنین و رحمت خدا و برکات او. بعد به علی گفت: بنشین و سر بردار و پسر عمویت را از دامان من بگیر؛ زیرا تو سزاوارترین مردم نسبت به او هستی.

حضرت علی(ع) نشست و سر رسول خدا(ص) را از دامان دحیه بر داشت و در دامان خود گذاشت و دحیه از خانه خارج شد. سپس حضرت علی(ع) به من گفت: ای حذیفه! وارد شو. من وارد شدم و نشستم. رسول خدا(ص) به زودی بیدار شد و به صورت علی(ع) خندید و گفت: ای ابوالحسن! از دامان چه کسی سر مرا گرفتی؟ علی(ع) پاسخ داد: از دامان دحیه کلبی. حضرت رسول(ص) فرمود: او جبرئیل بود. وقتی که وارد شدی چه گفتی و او چه گفت؟

علی(ع) فرمود: من در هنگام ورود، سلام کردم و او به من گفت: و علیک السلام یا امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته. رسول خدا(ص) فرمود: ای علی! ملائکه خدا ساکنین آسمان‌ها به تو با نام امیرالمؤمنین سلام کردند، پیش از این که مردم زمین با این نام بر تو سلام کنند و جبرئیل به دستور خدا این عمل را انجام داد و خدا این را قبل از ورود تو، از طریق وحی بر مردم واجب و فرض کرد. من نیز به زودی آن را انجام خواهم داد و از مردم خواهم خواست که بر تو با نام أمیر المؤمنین سلام کنند.

روز بعد رسول خدا(ص) مرا به ناحیه‌ای از فدک برای کاری فرستاد و من چند روز در آنجا ماندم. بعد برگشتم و دیدم که مردم در مجالس و محافل خود می‌گویند که رسول خدا(ص) به مردم دستور داده است که بر علی، به عنوان امیرالمؤمنین سلام کنند و این لقب از طرف خدا به وسیله جبرئیل آورده شده است. گفتم: رسول خدا(ص) راست گفته است؛ زیرا من شنیدم که جبرئیل بر علی به عنوان امیر المؤمنین سلام کرد و قصه آن را برای مردم تعریف می‌کردم. عمر بن خطاب این را شنیده و در زمانی که من داستان را برای مردم در مسجد تعریف می‌کردم، گفت: آیا تو جبرئیل را دیده‌ای و از او چیزی شنیده‌ای؟! از خدا بترس؛ زیرا تو سخن بزرگی را ادعا می‌کنی و گویا حواسپرتی داری! من گفتم: آری من شنیدم و او را دیدم؛ بر خلاف کسانی که از شنیدن آن ناراحت می‌شوند.

عمر گفت: ای ابو عبد الله! تو چیز مهمی را شنیده و دیده‌ای؟!

بعد از آنکه بریدة بن خصیب أسلمی هم شنید که آنچه را دیدهام برای مردم تعریف می‌کنم، گفت: به خدا قسم ای فرزند یمان! رسول خدا(ص) آنها را فرمان داد که به علی به عنوان امیر مؤمنان إمرة المؤمنین سلام کنند؛ گروهی از مردم به درخواست و فرمان پیامبر پاسخ مثبت دادند و بر او سلام کردند، اما عده زیادی از این فرمان، سر باز زدند. من گفتم: ای بریده! آیا تو شاهد این قضیه در آن روز بوده‌ای؟ گفت: آری از اول تا آخر آن. من از او خواستم که برایم تعریف کند چون در آن روز غایب بودم.

بریده گفت: من و برادرم، عمار، همراه رسول خدا(ص) در نخلستان‌های بنی نجّار بودیم که علی(ع) بر ما وارد شد و سلام کرد. رسول خدا جواب سلام او را داد و بعد فرود: ای علی! بنشین. سپس گروهی از مردان آمدند رسول خدا به آنها دستور داد که بر علی به عنوان إمرة المؤمنین سلام کنند. آنها نیز پذیرفتند بعد ابوبکر و عمر وارد شده، سلام کردند. رسول خدا(ص) فرمود: بر علی به عنوان امیر مؤمنان سلام کنند. آنها گفتند: امارت او از جانب خدا و رسول است؟ حضرت فرمود: آری! بعد طلحه و سعد بن مالک وارد شدند و بعد از سلام، رسول خدا(ص) به آنها فرمود: به علی به عنوان امیر مؤمنان سلام کنید. آنها گفتند: از طرف خدا و رسول است؟ فرمود: آری! آنها گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم. بعد سلمان و ابوذر وارد شدند و همینطور پیامبر(ص) به هر کس وارد می‌‌شد، دستور می‌داد به حضرت علی(ع) سلام کنند و در آخر که جمعیت مجلس را فراگرفته بود از من و برادرم خواست که بر آن حضرت به عنوان امیر مؤمنان سلام کنیم. ما سلام کردیم و در جایگاه خود نشستیم.

سپس رسول خدا(ص) رو به جماعت کرد و چنین فرمود: بشنوید و توجه کنید! من شما را فرمان دادم که بر علی به عنوان امیر مؤمنان سلام کنید و در میان شما کسانی بودند که از من در اینباره سؤال کردند که آیا امر خدا و فرمان او بود یا امر و فرمان رسول خدا، محمد(ص) حق ندارد که چیزی را از جانب خود بیاورد، بلکه به وحی و فرمان پروردگار او بوده است. آیا شما می‌دانید؟ قسم به آن خدایی که جان من در اختیار اوست که اگر شما خودداری می‌‌کردید و فرمان خدا را نقض می‌نمودید، هر آینه کافر میشدید و اتحاد خود را از دست می‌داند. خداوند به من چنین دستوری داد. پس هر کس می‌خواهد ایمان بیاورد و هر کس می‌خواهد کافر شود.

بریده گفت: بعد از این که بیرون رفتیم شنیدم بعضی از کسانی که پیامبر فرمان سلام به آنها داده بود و از قریش بودند، می‌‌گفتند، دیدی آنچه محمد با پسر عمش انجام داد و مکان و منزلت او را بالا برد و اگر می‌توانست او را پیامبر قرار می‌داد. دیگری گفت: (گویا دو نفر بودند که گفتند): بعد از مرگ محمد، این عمل امروز او زیر پاهای ماست[۳۱۳].

حذیفه می‌گوید در هنگام وفات پیامبر، بریده به اطراف شام رفته بود و بعد از بازگشت متوجه شد که مردم با ابوبکر بیعت کرده‌اند. بریده یک راست به مسجد رفت؛ در حالی که ابوبکر بالای منبر بود و عمر نزدیک او. از گوشه مسجد آن دو را صدا زد: ای ابوبکر! ای عمر! ابوبکر گفت: چه شده بریده آیا جنزده شده‌ای؟

بریده گفت: به خدا قسم من جنزده نشدم، اما سلام شما بر علی در دیروز به عنوان امیر مؤمنان کجا رفت؟ ابو بکر گفت: ای بریده! مسائلی در بعد به وجود آمده است که تو غایب بودی و حاضران مسائلی را دیده‌اند که غایبان آنها را نمی‌بینند. بریده به آن دو گفت: شما چیزی را دیدهاید که خدا و رسولش آن را ندیده است، لکن این وفای رفیقت به خاطر آن سخنی است که گفت: اگر محمد از دنیا برود، این مسئله را زیر پای خود خواهم گذاشت. آگاه باشید که مدینه بر من حرام است که در آن بمانم؛ تا این که از دنیا بروم.

این بود که بریده همراه خانواده و فرزندانش از مدینه خارج شد و در میان قوم خود، بنی اسلم، ماند و گاهی از مدینه سرکشی می‌کرد تا این که حکومت به امیرالمؤمنین رسید. بریده به جانب آن حضرت رفت و همراه ایشان بود تا این که حضرت به شهادت رسید بریده بعد از شهادت حضرت علی(ع) به خراسان رفت و در آنجا ماند تا این که به رحمت الهی واصل گردید... حذیفه بعد از تعریف سخنان بریده گفت: این خبر آن چیزی است که تو از من سؤال کردی. جوان گفت: خداوند کسانی را که این مسائل را از رسول خدا(ص) درباره علی(ع) شنیدند و خیانت کردند و حکومت را از جایگاه خود بیرون بردند، پاداش ندهد! بعد حذیفه از منبر پایین آمد و گفت: ای برادر انصاری جریان مهم‌تر از آن بوده است که تو خیال می‌کنی. چشم دور از بصیرت بود، یقین، از بین رفته، مخالف زیاد و اهل حق کم بود. جوان گفت: چرا شمشیرهای خود را برنداشته، با مخالفین حق نجنگیدید تا این که بمیرید یا به حق برسید؟ حذیفه گفت: ای جوان! به خدا قسم گویا گوش‌ها و چشم‌های ما از کار افتاده بودند و ما از مرگ کراهت داشتیم و از خدا می‌خواهیم از گناه ما بگذرد و در آینده ما را از گناه محفوظ بدارد! بعد حذیفه به جانب منزل خود رفت و مردم متفرّق شدند[۳۱۴].

این برخورد حذیفه با رهبری امیرالمؤمنین(ع) بود که او را تنها خلیفه به حق می‌دانست و این قضایا را برای مردم تعریف کرد؛ چون زمینه بیان این مسائل با به حکومت رسیدن علی(ع) فراهم شده بود و به فرزندان خود توصیه کرد که از علی(ع) جدا نشوند و همراه او باشند. در دو نامه‌ای که حضرت به حذیفه و مردم مدائن نوشته است، نکات جالبی است که مسئولان یک کشور باید به آن توجه کنند.

حال که فرمانداری حذیفه بر مدائنثابت شد، به شرح حال مختصر او می‌پردازیم که بدانیم چرا و به چه علت، علی(ع) از میان تمام مسئولان کشور اسلامی که به وسیله عثمان انتخاب شده بودند، حذیفه را در سمت خود ابقا کرد.[۳۱۵]

نَسَب و شرح حال حذیفة بن یمان

حذیفة بن یمان کنیه‌اش «ابو عبدالله»، اسم پدرش حُسَیل بن جابر (یا حِسل بن جابر) و لقبش «یمان» است. حذیفه هم پیمان بنی عبد الأشهل از انصار بود. مادرش زنی از قبیله اوس از بنی عبد الأشهل به نام «رباب» دختر کعب بن عدی است؛ اما این که به پدرش حسیل یمان گفته‌اند؛ چون او از فرزندان الیمان، جروة بن حرث است و از آن جهت یمان به او گفته شده که در میان قومش خونریزی شد و او به مدینه فرار کرد و با بنی عبد الأشهل همپیمان گردید. به این جهت قومش او را الیمان گفتند؛ چون با یمانیه همپیمان شده بود. حذیفه، پدرش و برادرش، صفوان، در احد شرکت داشتند و مسلمانان پدرش را به اشتباه کشتند.

حذیفه از بزرگان اصحاب رسول خداست و در جنگ خندق، پیامبر وی را برای کسب اطلاعات به سوی قریش فرستاد و او خبر فرار کفّار قریش را به پیامبر گزارش داد. او چهره‌های نفاق، را خوب می‌شناخت و همواره عمر بن خطاب از او درباره منافقین سؤال می‌کرد و در میان صحابه به صاحب سرّ و رازِ رسول خدا معروف بود و هر کس می‌مرد، عمر نگاه می‌کرد اگر حذیفه در کنار جنازه او حاضر نمی‌شد، عمر آن میّت را تشییع نمی‌کرد و بارها می‌‌گفت: رسول خدا(ص) مرا بین هجرت و نصرت مخیّر کرد و من یاری کردن پیامبر را انتخاب کردم[۳۱۶].[۳۱۷]

حذیفه در نبردهای ایران و پیشنهاد یکسانی قرائت قرآن

حذیفه در نبرد نهاوند حضور داشت و بعد از مرگ نُعمان بن مُقَرِّن، پرچم مسلمانان را به دست گرفت و فتح همدان، ری و دینور به دست او بود که همه در سال بیست ودوم هجری اتفاق افتاد. او قبل از جنگ جمل از دنیا رفت و دو فرزندش، صفوان و سعید، بعد از این که بنا به توصیه پدر خود، با علی(ع) بیعت کردند، در جنگ صفین به شهادت رسیدند[۳۱۸].

حذیفه بعد از این که از جنگ به مدینه بازگشت، برای اولین بار به عثمان پیشنهاد کرد که برای اختلاف قرائت قرآن فکری بکند؛ چراکه در مناطق مختلف کشور اسلامی، قرآن را به قرائت‌های مختلف می‌خواندند و این در دراز مدت باعث اختلاف شدید می‌شد. از این روی عثمان تصمیم گرفت که قرآن را به صورت نسخه‌های واحد استنساخ نموده، نسخه‌های مخالف را نابود نماید[۳۱۹].[۳۲۰]

کشته شدن پدر حذیفه در احد به دست مسلمین

رسول خدا(ص) به جنگ احد رفت، حسیل بن جابر، پدر حذیفه و ثابت بن وَقش چون پیرمرد بودند و جهاد بر آنها واجب نبود، همراه زنان و بچه‌ها در مدینه ماندند. یکی به دیگری گفت: بی‌پدر باشی چرا منتظری؟ از عمر ما جز چند جرعه باقی نمانده است و پرنده مرگ امروز یا فردا به سراغ ما خواهد آمد. پس چرا شمشیرهای خود را به دست نمی‌گیریم و برای جهاد نزد رسول خدا(ص) نمی‌رویم. شاید خداوند شهادت در راه خدا را در دفاع از رسول خدا(ص) نصیب ما کند. پس از این گفتوگو این دو پیر مرد شمشیرهای خود را برداشته، در اُحُد وارد جمع مسلمین شدند و بر ضدّ کفّار جنگیدند، اما مسلمانان از ورود آنها به میدان نبرد آگاه نبودند. ثابت بن وَقش را مشرکان به شهادت رساندند و حُسیل بن جابر به دست مسلمانان کشته شد زیرا او را نشناختند. حذیفه گفت: پدرم! مسلمانان گفتند: به خدا قسم او را نشناختیم و آنها راست می‌‌گفتند. حذیفه گفت: خداوند شما را بیامرزد و او أرحم الراحمین است. رسول خدا(ص) دیه او را داد، اما حذیفه دیه پدر خود را به بیت المال و مسلمانان بخشید و دیه را از رسول خدا(ص) نگرفت[۳۲۱].

و بدین صورت پدر حذیفه در جنگ احد به دست مسلمانان به اشتباه به شهادت رسید.[۳۲۲]

مأموریت حذیفه در جنگ خندق

پیامبر گرامی اسلام در یکی از شب‌ها در زمان جنگ خندق (که یکی از حساس‌ترین دوران مسلمین و جنگ‌های آنها بود) بعد از خواندن نماز، رو به یاران خود کرد و فرمود: چه کسی حاضر است برای ما از وضعیت دشمن اطلاعات بیاورد و از خداوند میخواهم که او همراه من در بهشت باشد. در مقابل درخواست پیامبر کسی پاسخ مثبت نداد؛ چون از مشرکان هراس داشتند و در ضمن گرسنگی و سرما بیداد می‌کرد. پیامبر دید کسی حاضر نیست این مأموریت را بپذیرد؛ حذیفه را صدا زد و او از آن جهت که پیامبر نام وی را برد به ناچار پذیرفت. پیامبر(ص) فرمود: ای حذیفه! برو و داخل کفّار شو و ببین که چه کار می‌کنند و نباید کاری انجام دهی و وظیفه تو فقط کسب اطلاعات است. حذیفه می‌گوید:من حرکت کردم و در میان کفّار رفتم و دیدم باد - که به عنوان لشکر الهی است به اوضاع آنها را به هم زده و دیگی برای آنها باقی نگذاشته بود و آتش و خیمه‌های آنها را ویران نموده بود.

در این وضعیت بحرانی، ابوسفیان که به عنوان فرمانده مشرکان بود حرکت کرد و قصد داشت برای آنها سخن بگوید، اما برای این که مطمئن بشود کسی از یاران رسول خدا(ص) در جمع آنها نیست گفت: هر یک از شما باید نام کسی را که در کنارش می‌باشد، سؤال کند. حذیفه که در میان جمع آنها بود فوراً دست کسانی را که در کنارش بودند (در سمت راست و چپ) گرفت و اسم آنها را پرسید و بدینگونه از نقشه ابوسفیان جان سالم به در برد. ابوسفیان بعد از اطمینان از این که کسی از یاران محمد در جمع آنها نیست، گفت:

ای گروه قریش! به خدا قسم شما نمی‌توانید اینجا بمانید؛ زیرا لشکر شما از بین رفته است و بنی قریظه هم به وعده خود عمل نکردند و باد هم اینگونه با ما عمل می‌کند که نه دیگی و نه روشنایی و آتشی و نه بنایی برای ما باقی گذاشته است. پس حرکت کنید و من الآن حرکت می‌کنم و فوراً به طرف شترش که پایش بسته بود، رفت و با سه ضربه شلاق شتر را حرکت داد که در حال ایستاده پای شتر را باز کردند و اگر دستور پیامبر نبود که نباید کاری انجام دهی، با یک تیر او را می‌کشتم. حذیفه می‌گوید من برگشتم و دیدم که رسول خدا(ص) زیر چادری مشغول خواندن نماز است[۳۲۳].

وزش طوفان و باد یکی از امدادهای غیبی است که خداوند مسلمانان را در جنگ خندق به وسیله آن پیروز کرد و این را یکی از علل شکست کفّار دانسته‌اند.

به هر حال حذیفه در اینجا ماموریتی را که پیامبر به او محول کرد، به بهترین وجه به پایان رساند و توانست به قلب دشمن و حتی فرماندهان آنها نفوذ نموده، از آنجا اطلاعات صحیح نسبت به موقعیت دشمن به دست بیاورد و این درسی آموزنده است که باید در جنگ دقیق‌ترین اطلاعات را از وضعیت دشمن به دست آورد تا به کمک آن به بهترینوجه با دشمن مقابله شود.[۳۲۴]

حذیفه منافقین را می‌شناخت

یکی از خصوصیات حذیفه این بود که از منافقین آگاهی کامل داشت و آنها را می‌شناخت و به این نکته حضرت امیرالمؤمنین(ع) اعتراف می‌کند که حذیفه منافقین را می‌شناخت و بنا بر نقل ذهبی، او صاحب سرّ رسول خدا(ص) در شناخت منافقین بوده است[۳۲۵]. علت این که حذیفه منافقین را می‌شناخت این بود که (سعد بن معاذ) و حذیفه جزو پاسداران و محافظان پیامبر بودند و پیامبر بعد از نزول آیه قرآن که می‌فرماید: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۳۲۶].

از پاسداران محافظ خود خواست که آن حضرت را رها کنند؛ زیرا خداوند فرموده بود که از شرّ مردم محفوظ خواهد ماند[۳۲۷].

به هر حال بعد از پایان غزوه و جنگ تبوک که بدون خونریزی بود و پیامبر(ص) به طرف مدینه برمی‌گشت، دوازده نفر از منافقان که هشت نفر آنها از قریش و باقی از اهل مدینه بودند، تصمیم گرفتند که شتر پیامبر را از فراز گردنه‌ای که در مسیر راه بود، رم داده، حضرت را در دره بیفکنند.

پیامبر در حالی که حذیفه شتر او را می‌راند و عمّار مهار آن را می‌کشید، از گردنه بالا رفت. هنوز پیامبر مقدار زیادی از گردنه بالا نرفته بود که دید عده‌ای صورت‌های خود را پوشانیده، آهسته آهسته از پشت سر حضرت حرکت می‌کنند. پیامبر عصبانی شد و نهیبی بر آنها زد و به حذیفه دستور داد با عصای خود، شتران آنها را برگرداند. آنها متوجه شدند که پیامبر از نقشه آنان آگاه شده است و از این روی به سپاهیان پیوستند. حذیفه می‌گوید من آنها را از نشانه‌های شترانشان شناخته و به پیامبر گفتم من آنها را به شما معرفی می‌کنم تا آنان را به سزای خویش برسانی. پیامبر با لحن عطوفت‌آمیزی به من دستور داد که از افشای راز آنها خودداری کنم؛ شاید آنها راه توبه را پیش گیرند و نیز افزود: اگر من آنها را مجازات نمایم بیگانگان می‌گویند، محمد پس از آنکه به اوج قدرت رسید، شمشیر بر گردن یاران خود نهاد[۳۲۸].

در ارشاد القلوب دیلمی قصه‌ای شبیه این را بعد از بازگشت پیامبر از حج در عقبه‌ای (گردنه‌ای) بین غدیر خم و مدینه به نام ثنیة العقبة ذکر کرده است که در اینجا رسول خدا(ص) نام سیزده نفر را که حذیفه آنها را می‌شناخت به او می‌گوید. آنها همه از کسانی بودند که بعدها توانستند قدرت سیاسی را در جامعه اسلامی به دست گرفته، یا در مسائل سیاسی نقش مرموزانه‌ای ایفا کنند[۳۲۹].

و علت آن نیز ناخشنودی آنها از تعیین علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر بود.

خالد یشکری گوید: در سال فتح تستر (شوشتر) به کوفه رفتم و وارد مسجد شدم، دیدم گروهی دور هم جمع شدند و مردی برای آنها صحبت می‌کند. گفتم این کیست؟ مردم گفتند: آیا او را نمی‌شناسی؟ او حذیفة بن یمان، صحابی رسول خداست. من نشستم و او برای مردم سخن می‌گفت و در ضمن سخنان خود گفت: مردم از رسول خدا(ص) درباره خیر سؤال می‌کردند و من از شر سؤال می‌نمودم که در آن واقع نشوم[۳۳۰]. از این روی از مسائل منافقین و فتنه‌های آینده آگاه بود.[۳۳۱]

حذیفه یکی از ارکان اربعه

شیخ طوسی در کتاب رجالش سلمان، ابوذر، مقداد و عمار را از ارکان چهارگانه دانسته است.

ارکان اربعه (چهارگانه) اصطلاحی است که سابقین از علمای رجال به آن توجه داشته‌اند و شاید از آن جهت بوده است که این چهار نفر در عقیده خود مبنی بر حقانیت علی(ع) و مقام او هیچگونه شک و شبهه‌ای نکرده‌اند. گر چه در بعضی از روایات نقل شده که گویا برای عمار شک و تردیدی عارض شده است. امام باقر(ع) می‌فرماید: بعد از رسول خدا(ص) تمام افراد مرتد شدند مگر سه نفر؛ سلمان، ابوذر و مقداد. راوی از عمار پرسید؟ حضرت پاسخ داد: شکی برای او عارض شد، اما برگشت[۳۳۲].

از این روی به جای عمار در بعضی از عبارت‌ها، حذیفه را چهارمین فرد ارکان اربعه دانسته‌اند.

شیخ طوسی در شرح حال حذیفه می‌گوید: حذیفة بن یمان، ابو عبدالله، ساکن کوفه بود و چهل روز بعد از بیعت با امیرالمؤمنین(ع) از دنیا رفت[۳۳۳].

و در ضمن اصحاب حضرت علی(ع) می‌گوید: حذیفه از انصار محسوب می‌شد. او را جزو ارکان اربعه دانسته‌اند [۳۳۴]. علامه حلی نیز او را جزو ارکان اربعه معرفی کرده است[۳۳۵].

همچنین فضل بن شاذان نیز او را به عنوان رکن معرفی کرده است[۳۳۶] و این دلالت بر شأن، مقام و موقعیت حذیفه دارد؛ گرچه شیخ در باره چهار نفر تعبیر صریح دارد که جزو ارکان اربعه هستند: درباره سلمان گوید: اولین نفر از ارکان اربعه است[۳۳۷].

درباره مقداد گوید: دومین نفر از ارکان اربعه است[۳۳۸].

درباره ابوذر گوید: یکی از ارکان اربعه است[۳۳۹].

و درباره عمار گوید: چهارمین فرد از ارکان اربعه است[۳۴۰].

اما درباره حذیفه گوید: او از ارکان اربعه شمرده شده است. ولی قائل آن را ذکر نکرده است.

به هر حال حذیفه یکی از علاقه‌مندان به اهل بیت عصمت و طهارت و امیرالمؤمنین، علی(ع) است و فضایل آنها را برای مردم نقل می‌کرد و شاید علت این که فرمانداری مدائن را در زمان عثمان پذیرفته، از روی مصلحت بوده است؛ همان طوری که در قبل سلمان حاکم آنجا بوده و بدون مشورت حضرت امیرالمؤمنین(ع) چنین کاری نکرده است. حذیفه، به ربیعة بن مالک در باره مقام و شأن حضرت می‌گوید: قسم به خدایی که جان حذیفه در دست اوست! اگر تمام اعمال امّت محمّد(ص) از ابتدای بعثت تا به امروز در یک کفه ترازو قرار بگیرد و یکی از اعمال علی(ع) در کفه دیگر آن، آن یک عمل علی(ع) بر تمام آن اعمال برتری دارد. سپس در باره کشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ خندق به دست علی(ع) می‌گوید: قسم به آن خدایی که جان من در ید قدرت اوست! هر آینه کار علی(ع) در روز جنگ خندق اجرش بیشتر از اعمال امّت محمّد(ص) تا به امروز و تا روز قیامت است؛ زیرا با کشته شدن عمرو، اسلام محفوظ ماند و امّت محمّد(ص) تشکیل شد و آنان اعمال صالح شایسته انجام دادند.ا آنچه گذشت گوشه‌ای بود از زندگانی پر بار و شرح حال و اعمال و عقیدۀ حذیفه، فرماندار حضرت در مدائن که برای ما اسوه و سرمشق می‌باشد.

درود و رحمت خدا بر او باد! همانطوری که در قبل اشاره شد او چهل روز بعد از خلافت امیرالمؤمنین(ع)، در مدائن از دنیا رفت[۳۴۱].[۳۴۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الطبقات، ابن سعد، ج ۶، ص ۱۵؛ ج ۷، ص ۳۱۷؛ الطبقات، خلیفه، ص ۹۸؛ المعارف، ص ۲۶۳.
  2. الثقات، ج ۳، ص ۸۰.
  3. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۳۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۴۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۱ و ۲۶۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  4. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۶-۳۵۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۳۵.
  5. الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۳۴؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۹۰؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۹.
  6. المعارف، ص ۲۶۳؛ فتوح البلدان، ج ۲، ص ۳۷۶؛ اسد الغابه، ج ۱، ص ۳۹۰.
  7. فتوح‌البلدان، ج ۲، ص ۳۷۶.
  8. الثقات، ج ۳، ص ۸۰؛ ر. ک: الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۳۴؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۹.
  9. الطبقات، ابن سعد، ج ۷، ص ۳۱۷؛ ج ۸، ص ۳۲۵؛ ج ۳، ص ۴۴۱؛ المحبر، ص ۴۱۷.
  10. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۹۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۵.
  11. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۴.
  12. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۲۵۰؛ المحبر، ص ۷۲ - ۷۳.
  13. الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۸۴.
  14. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۶-۳۵۷؛ سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  15. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۳۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  16. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۹۱-۳۹۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۸.
  17. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۷-۳۵۸.
  18. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  19. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۰؛ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۲؛ الخلاصه، حلی، ص۶۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۱.
  20. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۸.
  21. عصر ظهور، علی کورانی، ص ۳۹.
  22. تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص ۲۷۴.
  23. بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۴۳؛ کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۴۴.
  24. رجال کشی، ص ۳۳ - ۳۴؛ الخصال، ص ۳۶۱.
  25. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۴۸۹؛ تاریخ دمشق، ج ۱۲، ص ۲۷۰ - ۲۷۱.
  26. سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۳۶۳.
  27. رجال کشی، ص ۳۳ - ۳۴؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۴۴۹؛ الخصال، ص ۳۶۱.
  28. الطبقات، ابن سعد، ج ۵، ص ۳۱۲؛ کنز العمال، ج ۱۳،ص ۳۴۳.
  29. «و چون به آنان گویند که مانند (دیگر) مردمان ایمان بیاورید می‌گویند آیا ما چون کم خردان ایمان بیاوریم؟ آگاه باشید! آنان خود کم خردند امّا نمی‌دانند» سوره بقره، آیه ۱۳.
  30. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۹۳.
  31. سبل الهدی، ج ۱، ص ۵۸.
  32. مجموعة الوثائق السیاسیه، ص ۶۵.
  33. التنبیه والاشراف، ص ۲۴۵؛ نظام اداری مسلمانان، ص ۷۳.
  34. مجموعة الوثائق السیاسیه، ص ۲۴۲، ۳۲۸.
  35. الطبقات، ابن سعد، ج ۵، ص ۵۵۳.
  36. الامالی، مفید، ص ۱۹.
  37. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  38. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۲.
  39. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۸.
  40. تاریخ طبری، ج ۴، ص ۴۲۹ - ۴۳۲؛ الکامل، ج ۴، ص ۱۸۳ - ۱۸۵؛ البدایة والنهایه، ج ۸، ص ۲۸۰.
  41. الکامل، ج ۴، ص ۲۲۷.
  42. الکامل، ج ۴، ص ۲۸۰.
  43. الجرح والتعدیل، ج ۹، ص ۲۳۰، ۴۰۳؛ تهذیب الکمال، ج ۳۴، ص ۵۴.
  44. الطبقات، خلیفه، ص ۲۶۰.
  45. المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۱۶۲.
  46. الطبقات، ابن سعد، ج ۶، ص ۲۹۷؛ ج ۸، ص ۴۷۷.
  47. الطبقات، ابن سعد، ج ۶، ص ۲۹۷؛ ج ۸، ص ۴۷۷.
  48. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  49. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۲۶۱؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۵.
  50. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۴.
  51. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸.
  52. المعرفة والتاریخ، ج ۲، ص ۷۷۱؛ الخصال، ص ۴۹۹.
  53. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۱۲۰-۱۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶ و ۶۰۱.
  54. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۹-۳۶۰؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۳۵؛ سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  55. عصر ظهور، علی کورانی، ص ۳۹.
  56. تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص۲۷۴.
  57. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۴۹ و ۵۹۵.
  58. الدرالمنثور، ج ۲، ص ۱۰۱ - ۱۰۲.
  59. جامع البیان، ج ۴، ص ۲۳۶.
  60. «کسانی که به (فراخوان) خداوند و پیامبر پس از آسیب دیدن پاسخ گفتند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری ورزیده‌اند پاداشی سترگ خواهد بود» سوره آل عمران، آیه ۱۷۲.
  61. مجمع‌البیان، ج ۱، ص ۸۸۸ - ۸۸۹.
  62. «کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم در برابر شما هم‌داستان شده‌اند، از آنها پروا کنید! اما بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
  63. نک: تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۲۵ - ۱۲۶؛ الدر المنثور، ج ۲، ص ۱۰۱ - ۱۰۳.
  64. «دسته‌ای از اهل کتاب گمراه کردن شما را دوست دارند امّا جز خود را گمراه نمی‌کنند و درنمی‌یابند» سوره آل عمران، آیه ۶۹.
  65. اسباب النزول، ص ۱۱۱؛ الکشاف، ج ۱، ص ۳۷۲؛ روض الجنان، ج ۴، ص ۳۷۹.
  66. «بسیاری از اهل کتاب با آنکه حق برای آنان روشن است، از رشکی در درون جانشان، خوش دارند که شما را از پس ایمان به کفر بازگردانند؛ باری، (از آنان) درگذرید و چشم بپوشید تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۱۰۹.
  67. اسباب النزول، ص ۳۸؛ الکشاف، ج ۱، ص ۱۷۶ - ۱۷۷؛ روض الجنان، ج ۲، ص ۱۰۶ - ۱۰۷.
  68. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۵، ص۱۷۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۳، ص۴۵۰-۴۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۳۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۴-۳۸۷.
  69. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶.
  70. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۰-۳۶۲؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۳۵؛ سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  71. تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۴۵ - ۱۴۶؛ الکامل، ج ۲، ص ۵۲۷.
  72. فتوح‌البلدان، ج ۲، ص ۳۷۱ - ۳۷۴؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۰۴ - ۲۱۴.
  73. الطبقات، ابن سعد، ج ۷، ص ۳۱۷.
  74. اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۹۲.
  75. الاحتجاج، ص ۱۸۵ - ۱۸۶.
  76. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  77. «و بدانید که دارایی‌ها و فرزندانتان مایه آزمونند و اینکه خداوند است که پاداشی سترگ نزد اوست» سوره انفال، آیه ۲۸.
  78. الغدیر، علامه امینی، ج۶، ص۱۵۲-۱۵۳.
  79. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۲-۳۶۳.
  80. تاریخ المدینه، ج ۳، ص ۹۹۱ - ۹۹۲؛ صحیح البخاری، ج ۶، ص ۹۹.
  81. الکامل، ج ۳، ص ۱۱۱ - ۱۱۲.
  82. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۵.
  83. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۳.
  84. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  85. تقریب المعارف، ابوالصلاح حلبی، ص۲۷۶-۲۷۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۲۸۳-۲۸۴.
  86. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۴.
  87. مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۲۵ - ۴۲۶؛ شرح الاخبار، ج ۲، ص ۱۰ ـ ۱۱.
  88. انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷.
  89. مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۲۵.
  90. بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۸۷ - ۸۸؛ مصباح البلاغه، ج ۴، ص ۹۵ - ۹۸.
  91. مروج الذهب، ج ۲،ص ۴۲۵ - ۴۲۶؛ شرح الاخبار، ج ۱، ص ۳۸۶.
  92. شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۱۸۷ - ۱۸۸.
  93. انساب‌الاشراف، ج ۳، ص ۱۷.
  94. انساب الاشراف، ج ۱۳، ص ۲۰۰.
  95. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  96. الامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۳.
  97. ألامالی، شیخ طوسی، ص۴۸۳.
  98. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۴-۳۶۶.
  99. مناقب، کوفی، ج ۱، ص ۱۵۲.
  100. شرح نهج البلاغه، ج ۱۹، ص ۶۰ - ۶۱؛ بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۲۵۶ - ۲۵۷.
  101. مناقب، کوفی، ج ۱، ص ۲۲۲ - ۲۲۳.
  102. مناقب، کوفی، ج ۱، ص ۴۱۱، ۵۲۳؛ شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۴۳، ۱۹۵ - ۱۹۶.
  103. «و بسا شهرا که ما آن را از میان بردیم و عذاب ما شباهنگام یا به نیمروز هنگامی که (مردم) غنوده بودند آن را فرا گرفت» سوره اعراف، آیه 4.
  104. شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۳۴۷ - ۳۴۸؛ ۳۸۳ - ۳۸۴.
  105. بنگرید: کشف الغمه، ج ۲، ص ۹۵، ۲۱۹.
  106. کفایة الاثر، ص ۱۳۶ - ۱۳۸.
  107. الارشاد، ج ۱، ص ۱۰۳؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۳۶.
  108. شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۳۸۳ - ۳۸۴.
  109. مناقب، ابن مردویه، ص ۷۳.
  110. مسند احمد، ج ۳، ص ۳.
  111. مناقب، ابن مردویه، ص ۷۲.
  112. الغیبه، ص ۴۷۰.
  113. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  114. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۰۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۲۲۲.
  115. مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۲۲.
  116. الامالی، شیخ مفید، ص۵۸-۵۹.
  117. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۶-۳۶۷.
  118. رجال کشی، کشی، ص۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۴۲.
  119. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۳۵.
  120. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۶.
  121. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۸۸-۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۴.
  122. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۷-۳۶۹.
  123. العدد القویه، علی بن یوسف حلی، ص۵۷.
  124. دلائل الامامه، محمد بن جریر الطبری، ص۱۹۴؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۸۲۵؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۲۰۷.
  125. عیون اخبار الرضاع، شیخ صدوق، ج۲، ص۱۲۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۹، ص۲۵۷ و ج۳۸، ص۱۲۷.
  126. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۶، ص۱۰.
  127. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۶۹-۳۷۰.
  128. اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۹۰: تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۱۹۳.
  129. سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۳۶۱.
  130. الخصال، ص ۳۲۰؛ مسند احمد، ج ۵، ص ۳۸۲ - ۴۰۸.
  131. مسند احمد، ج ۵، ص ۴۰۳ - ۴۰۵؛ صحیح البخاری، ج ۸، ص ۱۰۳.
  132. المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۱۷۲؛ تفسیر قرطبی، ج ۷، ص ۱۳۵.
  133. ر. ک: رجال کشی، ج ۱، ص ۱۷۸.
  134. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن یمان»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰.
  135. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۰؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۳.
  136. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۸۱؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷، ص۷۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۶۹.
  137. مناقب امام أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۱ و ۴۲۰-۴۲۲.
  138. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۷۰-۳۷۱.
  139. الامالی، شیخ صدوق، ص۴۰۱.
  140. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۹۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۶.
  141. المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۹۸.
  142. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۳۵؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۳۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۳.
  143. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «حذیفه بن الیمان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۷۱-۳۷۲.
  144. ابن سعد، ج۶، ص۹۴.
  145. ابن حبان، ج۳، ص۸۰.
  146. ابن کلبی، ج۲، ص۱۵۶؛ ابن سلام، ص۲۴۹.
  147. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۹۸.
  148. ابن کلبی، ج۲، ص۱۴۷؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۹۳.
  149. ابن قتیبه، ص۲۶۳.
  150. ابن حجر، ج۲، ص۳۹.
  151. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۳۹۰.
  152. فتوح، ج۲، ص۳۷۷.
  153. ابن قتیبه، ص۲۶۳.
  154. ابن سعد، ج۸، ص۲۴۵؛ ابن حبیب، ص۴۱۷.
  155. ابن حجر، ص۳۹۲.
  156. ابن قتیبه، ص۲۶۳.
  157. ابن قتیبه، ص۲۶۳؛ ابن حجر، ج۲، ص۴۰.
  158. ابن هشام، ج۲، ص۱۵۲؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۶۲؛ ابن حجر، ج۲، ص۳۹.
  159. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۵۲.
  160. ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۷۳.
  161. ابن سعد، ج۷، ص۲۳۰.
  162. ذهبی، سیر اعلام، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن حجر، ج۲، ص۳۹.
  163. واقدی، ج۱، ص۲۳۳؛ ابن هشام، ج۳، ص۹۲.
  164. واقدی، ج۱، ص۲۳۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۳۰.
  165. ذهبی، سیر اعلام، ج۳، ص۱۹۱؛ ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۹.
  166. طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۷۲؛ ابوالفتوح، ج۵، ص۱۶۱.
  167. «دسته‌ای از اهل کتاب گمراه کردن شما را دوست دارند امّا جز خود را گمراه نمی‌کنند و درنمی‌یابند» سوره آل عمران، آیه ۶۹. ر. ک: واحدی نیشابوری، ص۷۱؛ زمخشری، ج۱، ص۳۰۴.
  168. «بسیاری از اهل کتاب با آنکه حق برای آنان روشن است، از رشکی در درون جانشان، خوش دارند که شما را از پس ایمان به کفر بازگردانند؛ باری، (از آنان) درگذرید و چشم بپوشید تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۱۰۹.
  169. بغوی، ج۱، ص۱۰۵؛ ثعلبی، ج۱، ص۲۵۷.
  170. ابن سعد، ج۴، ص۶۲؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۳، ص۴۱۹.
  171. واقدی، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن هشام، ج۳، ص۲۴۲.
  172. یعقوبی، ج۲، ص۶۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۵۶.
  173. طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۹۰؛ ماوردی، ج۲، ص۳۷۹؛ زمخشری، ج۲، ص۲۰۳.
  174. واحدی، ص۱۶۹؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۸۱-۸۲.
  175. واقدی، ج۳، ص۱۰۴۵؛ یعقوبی، ج۲، ص۶۸.
  176. ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۹۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۷۰۶؛ مجلسی، ج۱۰، ص۱۲۳.
  177. فسوی، ج۲، ص۷۷۱.
  178. واقدی، ج۳، ص۱۰۴۵.
  179. مفید، امالی، ص۱۹.
  180. شامی، ج۱، ص۵۹.
  181. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۴۵؛ ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۱۲؛ ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۱۰.
  182. سهیلی، ص۳۵۶؛ ابن جماعه، ص۵۲۱.
  183. «و چون به آنان گویند که مانند (دیگر) مردمان ایمان بیاورید می‌گویند آیا ما چون کم خردان ایمان بیاوریم؟ آگاه باشید! آنان خود کم خردند امّا نمی‌دانند» سوره بقره، آیه ۱۳.
  184. حسکانی، ج۱، ص۹۳.
  185. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۷۰۶؛ ذهبی، سیر اعلام، ج۲، ص۳۶۱؛ ابن حجر، ج۲، ص۳۹.
  186. ذهبی، سیر اعلام، ج۲، ص۳۶۱.
  187. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۸۲؛ کلینی، ج۲، ص۱۸۳؛ صدوق، خصال، ج۲، ص۳۲۰.
  188. احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۸۳؛ بخاری، صحیح، ج۸، ص۱۰۳.
  189. قرطبی، ج۷، ص۱۴۷؛ طبرانی، ج۳، ص۱۷۰-۱۷۳.
  190. «رستخیز بسی نزدیک شد و ماه از میان شکافت» سوره قمر، آیه ۱. طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، ج۳، ص۴۶۲.
  191. نساء: ۴؛ سیوطی، ج۱، ص۱۴۸.
  192. «و میان آن دو پرده‌ای است و بر آن پشته‌ها کسانی هستند که هر گروه (از آنان) را از چهره‌شان باز می‌شناسند و به بهشتیان که هنوز به آن (بهشت) در نیامده‌اند ولی (آن را) امید می‌برند ندا می‌دهند که: درود بر شما!» سوره اعراف، آیه ۴۶. بلنسی، ج۱، ص۴۷۶؛ قرطبی، ج۱۴، ص۸۸.
  193. حد فاصل بحرین و عمان، یا شهری در عمان، ر. ک: یاقوت حموی، ج۲، ص۴۳۵.
  194. ابن سعد، ج۷، ص۷۱.
  195. یعقوبی، ج۲، ص۱۳۱؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۳۸۵.
  196. ابن سعد، ج۶، ص۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۴۰.
  197. طبری، تاریخ، ج۴، ص۴۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۵۲۷-۵۲۸.
  198. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۷۳؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۱۶.
  199. طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۲۸.
  200. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۰۷.
  201. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۸۰.
  202. بلاذری، فتوح، ج۱، ص۲۴۱.
  203. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۰۰.
  204. بلاذری، فتوح، ج۳، ص۴۰۱.
  205. خلیفه بن خیاط، ص۱۰۸.
  206. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۰۰.
  207. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۰۰.
  208. خلیفه، تاریخ، ص۱۰۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۷۰۶.
  209. فتوح، ج۲، ص۴۰۰.
  210. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۶۸.
  211. یعقوبی، ج۲، ص۱۴۱؛ ابن اعثم، ص۱۴۸.
  212. ابن اعثم، ص۱۷۲.
  213. ابن سعد، ج۷، ص۲۳۰.
  214. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۷۰۶.
  215. طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۶.
  216. طبری، تاریخ، ج۳، ص۵۸۸؛ بیهقی، السنن، ج۷، ص۱۷۲.
  217. یاقوت حموی، ج۴، ص۴۰۰.
  218. قرطبی، ج۱۱، ص۵۸.
  219. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۳۱.
  220. یعقوبی، ج۱، ص۱۶۸؛ ابن اعثم، ص۲۹۰.
  221. ابن اعثم، ص۲۹۱.
  222. ابن شبه نمیری، ج۳، ص۹۹۱؛ بخاری، صحیح، ج۵، ص۴۱۶.
  223. ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۴۲.
  224. یعقوبی، ج۲، ص۱۷۰؛ ابن شیه نمیری، ج۳، ص۹۹۲.
  225. یعقوبی، ج۲، ص۱۷۳.
  226. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۰۹.
  227. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۱۵۹.
  228. ابن اعثم، ص۳۵۳.
  229. ابن سعد، ج۷، ص۲۳۰؛ رجال طوسی، ص۶۰.
  230. ابن سعد، ج۷، ص۳۱۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴.
  231. سید بن طاووس، ص۳۸۵.
  232. مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳.
  233. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷.
  234. ذاکری، ج۱، ص۲۴۹ به بعد.
  235. طوسی، رجال، ص۶۰؛ کشی، رجال، ص۳۶.
  236. کوفی، مناقب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۷۶-۱۷۷.
  237. مفید، الارشاد، ج۱، ص۹۱؛ ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۰-۶۱؛ مجلسی، ج۲، ص۲۵۶-۲۵۷.
  238. کوفی، مناقب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۲۵۳.
  239. کوفی، ج۲، ص۴۲۱.
  240. کوفی، ج۱، ص۲۶۶ و ۴۱۰؛ قاضی نعمان، ج۱، ص۱۱۹-۱۲۰.
  241. حسکانی، ج۲، ص۲۴۸.
  242. اربلی، ج۲، ص۹۵-۲۱۹.
  243. حسکانی، ج۱، ص۱۷۶.
  244. مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۳۱.
  245. حسکانی، ج۱، ص۲۹۶.
  246. ابن مردویه، ص۷۳.
  247. احمد بن حنبل، ج۲، ص۵۴۲.
  248. حسکانی، ج۱، ص۱۲۶.
  249. طوسی، امالی، ص۳۴۴۶.
  250. حسکانی، ج۱، ص۱۹۹ و ۴۸۹ و ج۲، ص۳۹۱.
  251. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  252. حسکانی، ج۱، ص۱۷۶.
  253. صدوق، خصال، ج۲، ص۳۶۱؛ ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۴۱۲؛ فرات کوفی، ص۵۷۰.
  254. متقی هندی، ج۱۱، ص۶۴۰.
  255. حسکانی، ج۲، ص۴۸۹؛ ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۷۰.
  256. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۷؛ حسکانی، ج۲، ص۴۹۹.
  257. ابن سعد، ج۷، ص۲۳۰؛ متقی هندی، ج۱۳، ص۳۴۳.
  258. ابن سعد، ج۷، ص۲۳۰.
  259. خلیفة بن خیاط، ص۱۳۶.
  260. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴؛ قاضی نعمان، ج۴، ص۳۸۶.
  261. ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۸۸.
  262. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۷۰۷؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۶۳؛ رجال طوسی، ص۳۵.
  263. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۹۸.
  264. مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳.
  265. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۲۰۰.
  266. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۷۰۷.
  267. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۷۰۷.
  268. طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۵۷-۶۰۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۹۵.
  269. ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۸۵.
  270. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳؛ الکامل، ج۳، ص۲۸۷.
  271. ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۱۸۵.
  272. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۶۰.
  273. ابن ابی حاتم، ج۴، ص۴۰۴.
  274. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۲۶۰.
  275. ابن اثیر، اللباب، ج۱، ص۳۵۱.
  276. طبرانی، ج۳، ص۱۶۳.
  277. ابن حجر، ج۲، ص۳۹.
  278. ابن سعد، ج۶، ص۳۰۰ و ج۸، ص۳۴۸؛ همو، خامسه، ص۲۴۵.
  279. سامانی، سید محمود، مقاله «حذیفة بن محصن قلعانی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳، ص۲۳-۲۸.
  280. فرهنگ معین، ج۶، ص۱۹۳۶.
  281. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 295-296.
  282. نویری، نهایة الأرب، ج۴، ص۲۸۹.
  283. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۴۷، سال ۱۷.
  284. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۱۵.
  285. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۹۵.
  286. بحارالأنوار، ج۲۲، ص۳۶۰.
  287. ابن عبد البر، الاستیعاب (دو جلدی)، ج۱، ص۳۸۲، شماره ۱۰۱۳.
  288. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۱۶.
  289. قرنی، منهاج الدموع، ص۲۷.
  290. "هكذا ينجُوا المُخِفّونَ يومَ القيامَة"؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۱۵.
  291. نووی، المجموع، ج۳، ص۳۸۰.
  292. کاسانی، بدائع الصنایع، ج۱، ص۲۰۶.
  293. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 296-297.
  294. شیخ مفید، فصول العشره، ص۱۰۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۲، شماره ۱۰۱۳.
  295. بحارالأنوار، ج۲۲، ص۳۶۸.
  296. ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۳؛ ابن حجر، اصابه، ج۲، ص۳۹.
  297. الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۲، شماره ۱۰۱۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۵۲۱؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۴، ص۹۳، ج۶، ص۱۶ و ج۷، ص۳۱۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۷.
  298. ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۵۲۱، به نقل از: ابو عبیده و ابن زنجویه؛ امینی، الغدیر، ج۱، ص۴۴ و ج۵، ص۱۸۴.
  299. حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۵۹۸.
  300. خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۷۶.
  301. امینی، الغدیر، ج۱، ص۴۴.
  302. دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۲۱.
  303. ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۴.
  304. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 298-299.
  305. ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۳؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۳۵، واژه حذف.
  306. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸.
  307. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۸۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳.
  308. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 299-300.
  309. « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) إِلَى حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ سَلَامٌ عَلَيْكَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ مَا كُنْتَ تَلِيهِ لِمَنْ كَانَ قَبْلِي مِنْ حَرْفِ الْمَدَائِنِ وَ قَدْ جَعَلْتُ إِلَيْكَ إِعْمَالَ الْخَرَاجِ وَ الرُّسْتَاقِ وَ جِبَايَةَ أَهْلِ الذِّمَّةِ فَاجْمَعْ إِلَيْكَ ثِقَاتِكَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ مِمَّنْ تَرْضَى دِينَهُ وَ أَمَانَتَهُ وَ اسْتَعِنْ بِهِمْ عَلَى أَعْمَالِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ أَعَزُّ لَكَ وَ لِوَلِيِّكَ وَ أَكْبَتُ لِعَدُوِّكَ وَ إِنِّي آمُرُكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ أُحَذِّرُكَ عِقَابَهُ فِي الْمَغِيبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ أَتَقَدَّمُ إِلَيْكَ بِالْإِحْسَانِ إِلَى الْمُحْسِنِ وَ الشِّدَّةِ عَلَى الْمُعَانِدِ وَ آمُرُكَ بِالرِّفْقِ فِي أُمُورِكَ وَ اللِّينِ وَ الْعَدْلِ عَلَى رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ مَسْئُولٌ عَنْ ذَلِكَ وَ إِنْصَافِ الْمَظْلُومِ وَ الْعَفْوِ عَنِ النَّاسِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ مَا اسْتَطَعْتَ فَاللَّهُ يَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَ آمُرُكَ أَنْ تَجْبِيَ خَرَاجَ الْأَرَضِينَ عَلَى الْحَقِّ وَ النَّصَفَةِ وَ لَا تَتَجَاوَزْ مَا قَدِمْتُ بِهِ إِلَيْكَ وَ لَا تَدَعْ مِنْهُ شَيْئاً وَ لَا تَبْتَدِعْ فِيهِ أَمْراً ثُمَّ اقْسِمْهُ بَيْنَ أَهْلِهِ بِالسَّوِيَّةِ وَ الْعَدْلِ وَ اخْفِضْ لِرَعِيَّتِكَ جَنَاحَكَ وَ وَاسِ بَيْنَهُمْ فِي مَجْلِسِكَ وَ لْيَكُنِ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً وَ احْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ وَ أَقِمْ فِيهِمْ بِالْقِسْطِ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى وَ لَا تَخَفْ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَ ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ. وَ قَدْ وَجَّهْتُ إِلَيْكَ كِتَاباً لِتَقْرَأَهُ عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِكَ لِيَعْلَمُوا رَأْيَنَا فِيهِمْ وَ فِي جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ فَأَحْضِرْهُمْ وَ اقْرَأْهُ عَلَيْهِمْ وَ خُذْ لَنَا الْبَيْعَةَ عَلَى الصَّغِيرِ وَ الْكَبِيرِ مِنْهُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»
  310. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. فَأَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ الْإِسْلَامَ دِيناً لِنَفْسِهِ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِحْكَاماً لِصُنْعِهِ وَ حُسْنِ تَدْبِيرِهِ وَ نَظَراً مِنْهُ لِعِبَادِهِ وَ خَصَّ مِنْهُ مَنْ أَحَبَّ مِنْ خَلْقِهِ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مُحَمَّداً(ص) فَعَلَّمَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ إِكْرَاماً وَ تَفَضُّلًا لِهَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَدَّبَهُمْ لِكَيْ يَهْتَدُوا وَ جَمَعَهُمْ لِئَلَّا يَتَفَرَّقُوا وَ فَقَّهَهُمْ لِئَلَّا يَجُورُوا فَلَمَّا قَضَى مَا كَانَ عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ مَضَى إِلَى رَحْمَةِ رَبِّهِ حَمِيداً مَحْمُوداً. ثُمَّ إِنَّ بَعْضَ الْمُسْلِمِينَ أَقَامُوا بَعْدَهُ رَجُلَيْنِ رَضُوا بِهَدْيِهِمَا وَ سِيرَتِهِمَا قَامَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ تَوَفَّاهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ وَلَّوْا بَعْدَهُمَا الثَّالِثَ فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ وَجَدَتِ الْأُمَّةُ عَلَيْهِ فِعَالًا فَاتَّفَقُوا عَلَيْهِ ثُمَّ نَقَمُوا مِنْهُ فَغَيَّرُوا ثُمَّ جَاءُونِي كَتَتَابُعِ الْخَيْلِ فَبَايَعُونِي فَأَنَا أَسْتَهْدِي اللَّهَ بِهُدَاهُ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى التَّقْوَى. أَلَا وَ إِنَّ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلَ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ الْقِيَامَ بِحَقِّهِ وَ إِحْيَاءَ سُنَّتِهِ وَ النُّصْحَ لَكُمْ بِالْمَغِيبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ بِاللَّهِ نَسْتَعِينُ عَلَى ذَلِكَ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ. وَ قَدْ وَلَّيْتُ أُمُورَكُمْ حُذَيْفَةَ بْنَ الْيَمَانِ وَ هُوَ مِمَّنْ أَرْتَضِي بهداه [بِهَدْيِهِ] وَ أَرْجُو صَلَاحَهُ وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَى مُحْسِنِكُمْ وَ الشِّدَّةِ عَلَى مُرِيبِكُمْ وَ الرِّفْقِ بِجَمِيعِكُمْ أَسْأَلُ اللَّهَ لَنَا وَ لَكُمْ حُسْنَ الْخِيَرَةِ وَ الْإِحْسَانَ وَ رَحْمَتَهُ الْوَاسِعَةَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»
  311. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 300-305.
  312. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 305-306.
  313. بخش‌های اصلی سخنان بریده را ابن طاووس از ابو داوود همدانی سپیعی از بریده نقل کرده است (الیقین، ص۲۲۹).
  314. دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۲۱ - ۳۲۷؛ بحارالأنوار، ج۲۸، ص۸۸؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۱۸۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۹ - ۲۴.
  315. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 306-312.
  316. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۰۰، شماره ۵۱۰ و چاپ شده در حاشیه الإصابه، ج۱، ص۲۷۶.
  317. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 312.
  318. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۰۰.
  319. معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج۱، ص۲۸۰، به نقل از: الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۵.
  320. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 312-313.
  321. ابن هشام، سیرة النبویه، ج۳، ص۹۲؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۸۵.
  322. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 313-314.
  323. ابن هشام، سیرة النبویه، ج۳، ص۲۴۴؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸.
  324. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 314-315.
  325. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۸۴؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۳.
  326. و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد سوره مائده، آیه ۶۷.
  327. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸.
  328. سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، ص۷۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۲۵ و ج۶، ص۲۰۴.
  329. دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۳۱؛ بحارالأنوار، ج۲۸، ص۱۰۰؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۱۹۵.
  330. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۶.
  331. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 316-317.
  332. رجال کشی، ص۱۱ و ۳۶.
  333. رجال طوسی، ص۱۶.
  334. رجال طوسی، ص۱۱.
  335. حلی، خلاصة الأقوال، ص۶۰.
  336. رجال کشی، ص۳۶.
  337. رجال طوسی، ص۴۳.
  338. رجال طوسی، ص۵۷.
  339. رجال طوسی، ص۳۶.
  340. رجال طوسی، ص۴۶.
  341. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸؛ ابن ابی الحدید، نهج البلاغه، ج۱۹، ص۶۱.
  342. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 318-320.