جنگ نهاوند

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

مقدمه

کوفیان هنوز در شهر خود مستقر نشده بودند که با خبر شدند ایرانیان در نهاوند گردهم آمده‌اند و از مناطق مختلف ایران سپاهی را فراهم آورده‌اند و با هم پیمان بسته‌اند که بر لشکر اعراب بتازند و آنان را قلع‌وقمع کنند و از ایران اخراج کنند. با رسیدن این خبر عمار یاسر نامه‌ای به خلیفه نوشت و او را از اخبار ایران مطلع ساخت و از او طلب کمک کرد. به نظر دوم می‌رسد گزارش‌های رسیده از وخامت اوضاع حکایت داشت و به‌قدری نگران‌کننده بود که عمر تصمیم گرفت برای رویارویی با ایرانیان، خود به نهاوند برود. مشاوران و نزدیکان او از جمله عثمان بن عفان و طلحه و... این تصمیم خلیفه را تأیید کردند و آن را عاملی برای افزایش روحیه مسلمانان و پیروزی آنان در میدان نبرد بیان کردند؛ اما امام علی(ع) با استدلالی جامع و متقن خلیفه را از تصمیم خود بازداشت و به او یادآور شد که در مدینه بماند و دیگری را فرمانده سپاه کند و به جنگ بفرستد. حضرت، نعمان بن عمرو بن مقرن را برای فرماندهی سپاه اسلام به عمر پیشنهاد داد. ابن اثیر می‌نویسد: «پس از آن‌که عمر از تجمع سپاه ایران در نهاوند آگاه شد، مردم را فراخواند و گفت: در این نبرد تکلیف پیروزی یا شکست ما مشخص می‌شود. تصمیم من آن است که همراه با سپاهی به سوی ایرانیان بروم، مرکز سپاهیان را میان دو شهر کوفه و بصره قرار دهم، به یاری مسلمان بشتابم و خود نیز پشتیبان آنها باشم تا آن‌که خداوند ما را پیروز گرداند. در این حال طلحة بن عبیدالله گفت: وقایع و بلیات تو را کاردان، استوار، هوشیار و بردبار گردانیده است. عزم و تصمیم تو به مشورت و رأی ما نیازی ندارد تو امر کن و ما اطاعت می‌کنیم؛ دعوت کن ما هم اجابت می‌کنیم؛ ما را به سواری فرمان ده سوار می‌شویم؛ ما را به هر جا که می‌خواهی سوق بده ما می‌رویم؛ تو خود ولی و فرمانده این کار هستی. طلحه نشست و باز عمر دوباره عقیده مردم را خواست. عثمان بن عفان برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین من صلاح را در این می‌بینم که تو به اهل شام نامه بنویسی تا از مکان خود به سوی میدان جنگ رهسپار شوند. همچنین اهل یمن را بخوانی تا یک‌سره به میدان نبرد روانه شوند. خود نیز با مردم این دو شهر (مکه و مدینه) سوی کوفه و بصره لشکرکشی کنی و در برابر دشمن قرار بگیری؛ زیرا کثرت مسلمانان سبب خواری و ترس دشمنان و بزرگی و توانمندی تو خواهد بود. ای امیرالمؤمنین اگر چنین کاری را انجام دهی و خود شخصاً به میدان جنگ بروی، پس از این فداکاری هیچ عربی از تو عقب نخواد ماند و همه به حمایت تو قیام خواهند کرد. پس از این گفتگوها، عمر نظر علی(ع) را پرسید و حضرت پاسخ داد: اگر شامیان را از سرزمینشان سوی ایران روانه کنی، حتماً رومیان بر خانواده آنان هجوم خواهند برد و همچنین اگر مردم یمن را از یمن رهسپار ایران کنی، حبشیان بر خانواده آنان حمله خواهند کرد و اگر خود از این سرزمین کوچ کنی اعراب در همه‌جا و از هر نقطه و محلی بر تو شورش خواهند کرد؛ پس نبرد در این دیار سخت‌تر از جنگ با دشمن خواهد بود و زنان بی‌پناه، خانواده‌های بی‌سرپرست و بدون حامی و نگهبان زیاد خواهند شد و تو به محنت و سختی دیگری دچار خواهی شد. عمر نظر علی(ع) را پسندید و از او خواست تا کسی را برای این مهم معرفی نماید، علی(ع) نیز نعمان بن مقرن مزنی را معرفی کرد»[۱].

عمر، نامه‌ای به عمار بن یاسر نوشت تا به همراه یک‌سوم جمعیت کوفه حرکت کند و به بصریان بپیوندد و به آنان کمک کنند؛ همچنین نامه‌ای به ابوموسی نوشت تا به همراه ثلثی از مردم بصره به کمک مردم کوفه بشتابد و یک نامه نیز به نعمان بن مقرن نوشت، که از طرف سعد بن ابی وقاص والی کسکر شده بود و او را برای فرماندهی سپاه انتخاب کرد. نعمان بعد از خواندن نامه، کسکر را به سمت مدائن ترک کرد. او در کوشک سفید منتظر سپاه کوفه و بصره شد. عمر در نامه نوشته بود که ابتدا او فرمانده سپاه است و در صورت کشته شدن حذیفة بن یمان و بعد از او جریر بن عبدالله بجلی و در صورت کشته شدن او مغیرة بن شعبه و در انتها اشعث بن قیس فرماندهی سپاه را بر عهده خواهند داشت. همچنین بلاذری آورده است که نعمان بن مقرن عامل کسکر بود؛ ولی در آن زمان در مدینه حضور داشت و عمر شفاهاً او را به فرماندهی سپاه گمارد و او از مدینه عازم مدائن شد[۲].

سپاه اسلام به فرماندهی نعمان بن مقرن به نزدیکی شهر نهاوند آمد و در موضعی که آن را «قبور الشهدا» می‌نامیدند، خیمه زدند و اردوگاهی به پا کردند. دو روز بعد، مسلمانان به سوی نهاوند روان شدند و به سپاه پارسیان که از شهر خارج شده بودند، برخورد کردند. میان دو لشکر جنگی عظیم اتفاق افتاد. در ابتدا پارسیان، بسیاری از اعراب را زخمی کردند و گروهی از آنان را نیز کشتند؛ ولی عاقبت‌الامر این مسلمانان بودند که بر آنان ظفر یافتند و بر ایرانیان غلبه کردند. نعمان اولین کسی از مسلمانان بود که در این جنگ کشته شد. چون مسلمانان پیروز شدند، به تعقیب پارسیان پرداختند. بسیاری از آنان را کشتند یا اسیر کردند. مسلمانان، شب را در نهاوند به سر بردند و از ترس اینکه مبادا پارسیان به آنان شبیخون بزنند از شب تا صبح نگهبانانی را تعیین کردند تا از اردوگاه مسلمانان مراقبت کند. روز بعد، مسلمانان به جمع‌آوری غنائم پرداختند و آن را به لشکرگاه خود آوردند. خمس آن را جدا کردند و مابقی را بین جهادگران تقسیم کردند. خمس غنائم را فردی به نام سائب بن الاقرع به مدینه نزد عمر آورد[۳]. مورخان از فتح نهاوند با نام فتح‌الفتوح یاد کرده‌اند؛ ولی در سال وقوع آن اختلاف کرده‌اند. بلاذری[۴] و ابن‌فقیه در مختصرالبلدان[۵] زمان آن را به قولی، روز چهارشنبه سال نوزده یا بیست هجری می‌دانند؛ اما ابوحنیفه دینوری در الاخبارالطوال[۶] و یعقوبی در تاریخش[۷] سال ۲۱ هجری را سال فتح نهاوند ذکر می‌کنند. طبری نیز نبرد نهاوند را طی وقایع سال ۲۱ هجری آورده است[۸]. پس از آن‌که مسلمانان نهاوند را فتح کردند، ابوموسی همراه سپاه بصره که خود فرماندهی آن را برعهده داشت و برای یاری رساندن به نعمان بن مقرن آمده بود، قصد بازگشت کرد که در راه به دینور رسید و پنج روز در آنجا اردو زد و در طول این پنج روز فقط یک بار مردم دینور به نبرد پرداختند. پس از آن مردم در صورت در امان بودن جان، مال و اولادشان و همچنین قبول پرداخت جزیه و خراج با ابوموسی صلح کردند. ابوموسی نیز کسی را بر آنان حاکم کرد، سپس به طرف بصره حرکت کرد.

نهاوند از جمله سرزمین‌هایی بود که توسط مردم کوفه فتح شد و دینور هم با لشکرکشی مردم بصره فتح شد؛ ولی چون در کوفه نسبت به بصره مردم بیشتری ساکن شده بودند و به نواحی و خراج بیشتری احتیاج داشتند تا کفاف زندگی آنها را بدهد، خراج دینور را به کوفه و خراج نهاوند، که از توابع اصفهان بود را به بصره اختصاص دادند. بدین ترتیب دینور را ماه کوفه و نهاوند را ماه بصره نامیدند. این تقسیمات در زمان حکومت معاویه انجام گرفت[۹]. پس از فتح دینور به دست ابوموسی و مردم بصره، نامه دیگری از عمر به بصره رسید که از ابوموسی خواسته شده بود به‌سرعت با سپاهی از بصره به جانب اصفهان حرکت کند. ابوموسی به منبر رفت و نامه عمر را برای مردم خواند. پس مردم با رغبت تمام قبول کردند و آماده جهاد شدند[۱۰]. ابوموسی به همراه بصریان از شهر خارج شد و در اهواز فرود آمد. وی بعد از سه روز اقامت در آنجا به سمت اصفهان حرکت کرد و چون به نزدیکی اصفهان رسید، فردی از قبیله خزاعه به نام عبدالله بن بدیل را به همراه ۲ هزار نفر به عنوان مقدمه سپاه به اصفهان اعزام داشت. پاذوسپان که اعراب او را فادوسفان می‌نامیدند، با شنیدن خبر آمدن سپاه اسلام به همراه عده‌ای از اهل اصفهان به سمت فارس گریختند. هرچند که عبدالله بن بدیل به تعقیب آنان شتافت؛ ولی آنها را نیافت و مجبور به بازگشت شد و در پشت دروازه اصفهان، منتظر رسیدن ابوموسی شد. در این وقت مردم اصفهان، شخصی را نزد او فرستادند و خواستار صلح شدند[۱۱]. در کتاب اصفهان آمده است: پازوسپان حاکم ایرانی اصفهان بود و فرمانده قوای مدافع اصفهان، فردی به نام شهر براز جادویه بود که چون مردی سال‌خورده بود اعراب به او شیخ می‌گفتند. شهربراز با عبدالله ورقا، یکی از فرماندهان سپاه مسلمانان جنگ تن‌به‌تن کرد و کشته شد و محل جنگ او را «رستاق‌الشیخ» نام نهادند که این نام تا چند قرن باقی بود[۱۲].

به نقل از بلاذری در فتوح‌البلدان، پس از آن‌که عبدالله بن بدیل شهر اصفهان را محاصره کرد، برای مردم شهر نامه‌ای نوشت و آنان را از مقاومت و جنگ برحذر داشت. پس فادوسفان که به نافرمانی مردم شهر به خود پی برده بود، به همراه سی نفر تیرانداز که از شجاعان بودند و از فرمانبرداری‌شان مطمئن بود، از شهر خارج شد و به سمت کرمان گریخت. پس عبدالله بدیل به تعقیب آنان پرداخت. فادوسفان که متوجه این تعقیب شد، بر بلندی قرار گرفت و او را به جنگ‌طلبید. آنها در ابتدا با یکدیگر جنگیدند؛ ولی بعد به صلح راضی شدند. فادوسفان به شرطی صلح کرد و پرداخت جزیه را قبول کرد که هرکس بخواهد در شهر زندگی کند، بماند و اگر نخواستند کسی متعرض او نشود. ابن‌بدیل قبول کرد و به همراه فادوسفان به شهر بازگشت؛ سپس وارد اصفهان شد و به عهد خود وفا کرد[۱۳]. فتح اصفهان را به سال ۲۳ یا ۲۴ هجری نوشته‌اند. هنگامی که خبر صلح مردم اصفهان با مسلمانان به اهل فارس رسید، بزرگان فارس گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند تا مردم همه ولایات فارس را پس جمع کنند و به کمک یکدیگر، شرّ اعراب را از سرزمین ایران کم کنند. بر این اتفاق کردند تا به جنگ اعراب بروند و گردن آنان را با طناب ببندند و به دور ولایت فارس بچرخانند. چون این سخنان به ابوموسی رسید، سپاه خود، از سواره و پیاده را مهیا کرد و به سوی فارس حرکت کرد؛ ولی قبل از آن‌که بین طرفین نبردی رخ دهد، سپاه فارس به هزیمت رفت و متفرق شد. ابوموسی یک ماه شهر فارس را محاصره کرد؛ تا اینکه مردم عاجز شدند به تنگ آمدند و خواستار صلح شدند، ابوموسی صلح را پذیرفت به شرط آن‌که ۲۰۰ هزار درهم بدهند و جزیه هم بپردازند. مردم فارس نیز آن را پذیرفتند. سپس ابوموسی سپاه خود را به سمت کرمان حرکت داد و در مسیر، شهرهای مختلف را به قلمرو مسلمانان می‌افزود؛ تا جایی که اطراف فارس و کرمان شهری نبود که فتح نشده باشد و این فتوحات با غنائم زیادی برای مسلمانان همراه بود. ابوموسی به مسیر خود ادامه داد؛ تا اینکه به سرحد بیابان خراسان رسید. او دستور داد تا خمس غنائم به دست آمده از فتوحات اصفهان و فارس و کرمان را جدا کنند و به همراه فتح‌نامه‌ای، برای خلیفه دوم فرستاد و نوشت که این فتح نامه را از سرحدات خراسان نگاشته است. سپس مابقی غنائم را بین سپاهیان تقسیم کرد. چون فتح‌نامه به همراه غنائم به مدینه، نزد عمر رسید او بسیار خوشحال شد و بعد از اطلاع از محتوای نامه در پاسخ برای ابوموسی نوشت: به سمت خراسان نرو؛ زیرا ما را با خراسان و خراسان را با ما هیچ احتیاجی نیست. ای کاش میان ما و خراسان کوه‌هایی بود از آهن و دریاهایی بود از آتش و هزار سد مانند سد اسکندر میان ما وجود داشت[۱۴].

عمر پاسخ نامه ابوموسی را برایش فرستاد و زمانی که ابوموسی از مضمون نامه اطلاع یافت به جانب بصره بازگشت. در سال ۲۱ هجری، پس از فتوحات در ایران، عمر تصمیم گرفت تا سرزمین‌های فتح شده را بین اهل کوفه و بصره تقسیم کند. این تصمیم بدان علت بود که درباره بعضی از شهرهای گشوده شده بین اهل کوفه و اهل بصره اختلاف ایجاد شده بود. اهل بصره مدعی بودند که همراه ابوموسی و به دستور خلیفه در فتوحات، اهل کوفه را یاری کردند و چندین شهر را در اطراف اصفهان فتح کرده‌اند؛ باید در ممالک مفتوحه با اهل کوفه شریک باشند و سهم و بهره آنها را بدهند. اهل کوفه اما می‌گفتند که اهل بصره فقط به یاری ما آمدند و ما بدون کمک و مدد آنها نیز می‌توانستیم در فتوحات پیروز باشیم. هرچند که از غنائم به دست آمده سهم آنان را پرداخت کرده بودیم، در بلاد گشوده شده شما سهمی نداشتند؛ بلکه آن سرزمین‌ها، ملک ما و مردم آن، در عهد و ذمه ما هستند. در این حال نامه‌ای به خلیفه نوشتند و از او کمک خواستند. عمر نیز ادعای مردم کوفه را تصدیق کرد؛ ولی حکم کرد هرکس از بصریان که در فتوحات به کمک اهل کوفه شتافته بود، در عوض تملک زمین، مبلغ صد دینار دریافت کند[۱۵]..[۱۶]

منابع

پانویس

  1. کامل، ج۹، صص ۶-۸.
  2. فتوح البلدان، ص۴۲۸.
  3. فتوح، ص۲۵۰.
  4. فتوح البلدان، ص۴۳۱.
  5. مختصر البلدان (بخش مربوط به ایران)، ص۹۳.
  6. الاخبار الطوال، ص۱۶۸.
  7. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۴.
  8. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۹۳۰.
  9. معجم البلدان، ج۵، ص۳۱۳.
  10. شاید بتوان اشتیاق مردم را این‌گونه توجیه کرد که اعلام آمادگی مردم برای جهاد به‌واسطه به دست آوردن غنائم زیادی بود که به سبب فتوحات ایران به دست مردم می‌رسید و باعث تغییرات اساسی در سبک زندگی آنان شده بود؛ بدین ترتیب که اعرابی که مجبور بودند از منطقه‌ای به منطقه دیگر کوچ کنند با شرایط جدید در یک منطقه ساکن شدند و غنائم حاصل از فتوحات زندگی مرفهی را برای آنان به ارمغان آورده بود.
  11. فتوح البلدان، ص۲۵۶.
  12. اصفهان، ص۹۲.
  13. فتوح البلدان، ص۴۴۰.
  14. فتوح، ص۲۶۱.
  15. کامل، ج۹، ص۴۹؛ فتوح البلدان، ص۴۳۲.
  16. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۱۱-۱۱۸.