جریر بن عبدالله بجلی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جریر بن عبدالله بجلی
تصویری کهن از مدینه
نام کاملجریر بن عبدالله بن جابر بن مالک بن نصر بن ثعلبة بن جشم بن عویف بن حزیمة بن حرب بن علی بجلی
جنسیتمرد
کنیهابوعمرو
لقبشلیل
از قبیلهبجیله
برادرسلیل بن عبدالله بجلی
محل زندگی
درگذشت۵۴ هجری
از اصحابامام علی
حضور در جنگ
فعالیت‌های او

جریر بن عبدالله بجلی در سال دهم هجری اسلام آورد. در جریان دعوت پیامبر از پادشاهان به اسلام، جریر را به سوی ذوالکلاع و ذوعمرو (از پادشاهان حمیر در یمن) فرستاد. زمانی که امیر المؤمنین(ع) خلیفه شد، جریر بن عبد الله از طرف عثمان حاکم همدان بود و حضرت او را به بیعت دعوت کرد و او قبول کرد. به پیشنهاد خود نماینده امام در دعوت معاویه برای بیعت بود اما در این کار تعلل زیادی کرد؛ سپس از امیرالمؤمنین جدا شد و در حدود سال ۵۴ هجری فوت کرد.

آشنایی اجمالی

جریر بن عبدالله بن جابر بن مالک بن نصر بن ثعلبة بن جشم بن عویف بن حزیمة بن حرب بن علی بجلی، لقبش «شُلَیل» است[۱]. کنیه‌اش «ابوعمرو» است و «ابوعبدالله» نیز گفته‌اند. وی از قبیله بجیله (نام جد مادری‌شان) است[۲].

جریر در زمان پیامبر

مشهور، زمان اسلام آوردنش را سال دهم یا سال وفات پیامبر می‌دانند. ابن سعد[۳] ورود جریر به مدینه را سال دهم دانسته، می‌گوید: او همراه ۱۵۰ نفر از قبیله‌اش وارد مدینه شد و پیامبر در حالی که برای اصحاب سخن می‌‌گفت، فرمود: اکنون یکی از بهترین‌های یمن نزد شما خواهد آمد که نشانه پادشاهی بر چهره‌اش نمایان است. جریر و قومش وارد شدند، اسلام آورده و بیعت کردند. پیامبر فرمود: بر این اساس بیعتت را می‌پذیرم که به وحدانیت خدا و رسالت من گواهی دهی و نماز را به پا داری و زکات را ادا و روزه رمضان را به جا آوری و ناصح مسلمانان بوده، از ولی خود اگرچه عبد حبشی باشد، اطاعت کنی. حضرت پارچه‌ای روی او انداخت و فرمود: هرگاه کریم قومی بر شما وارد شد او را اکرام کنید[۴].

وی از طرف رسول خدا (ص) مأمور منهدم کردن ذوالخَلَصه شد[۵]. حضرت پرچم را به او سپرد و جریر به همراه دویست نفر از قبیله‌اش حرکت کرد و آنجا را فرو ریخت و به آتش کشید[۶]. وی هنگام رفتن وقتی به پیامبر عرض کرد نمی‌توانم زیاد بر اسب بمانم، حضرت دست به سینه او کشید و فرمود: خدایا او را ثابت بدار و از هدایتگران هدایت شده قرارش ده[۷]. پس از این دعا، وی از بهترین سوارکاران عرب شد[۸].

در جریان دعوت پیامبر از پادشاهان و رؤسای مختلف به اسلام، جریر را به سوی ذوالکلاع و ذوعمرو (از پادشاهان حمیر در یمن) فرستاد[۹] و در آنجا نزد آن دو رفت و درباره رسول خدا (ص) با آنها سخن گفت. آنها گفتند: اگر آنچه گفتی درست باشد پیامبر شما الان از دنیا رفته است[۱۰]. جریر در بازگشت به مدینه خبر وفات حضرت را دریافت کرد[۱۱].

جریر در زمان خلیفه دوم

در زمان عمر وی در جنگ قادسیه فرمانده جناح راست لشکر بود[۱۲] و در سال چهاردهم از طرف عمر به عنوان فرمانده به عراق رفت ولی مثنی بن حارثه با فرماندهی او مخالفت کرد[۱۳]. وی در جنگ جلولا شرکت داشت و از طرف سعد ابی وقاص به طرف حلوان رفت و آنجا را فتح کرد[۱۴] و سپس به دستور عمر برای یاری ابوموسی اشعری به طرف شوشتر حرکت کرد[۱۵]. او در سال ۲۳، همدان[۱۶] و در سال ۲۴، نهاوند را فتح کرد[۱۷] مهران (یکی از فرماندهان ایرانی به دست وی کشته شد[۱۸].[۱۹]

جریر در زمان امیرالمؤمنین(ع)

اطاعت جریر از ولایت امیرمؤمنان (ع)

زمانی که امیر المؤمنین (ع) خلیفه شد، جریر بن عبد الله از طرف عثمان حاکم همدان بود و حضرت در سال ۳۶ پس از جنگ جمل در حالی که به طرف کوفه می‌رفت به وی نامه نوشت که از مردم بیعت بگیر و به طرف من حرکت کن[۲۰]. جریر پذیرفت و در جمع مردم گفت: ای مردم، این نامه علی (ع) است، کسی که امین در دنیا و آخرت است و او را میشناسید، مهاجرین و انصار و تابعین با وی بیعت کرده‌اند و اگر کار به شورا باشد او از دیگران برتر است. اجتماع کنید و متفرق نشوید و تا وقتی که استقامت بورزید، علی (ع) شما را به حق رهنمون می‌کند[۲۱]. سپس به اشعث بن قیس (که او نیز چنین نامه‌ای از طرف حضرت دریافت کرده بود) نوشت: خبر بیعت علی (ع) به دستم رسید و چاره‌ای جز پذیرش ندیدم؛ زیرا الزامی برای پافشاری بر موقعیت خود نیافتم؛ مهاجرین و انصار هم بیعت کرده‌اند پس تو نیز بیعت کن که بهتر از او را نمی‌یابی[۲۲].[۲۳]

جریر و اعزام به شام

وقتی او نزد امیرالمؤمنین (ع)آمد و از قصد ایشان مبنی بر فرستادن قاصدی نزد معاویه آگاه شد، گفت: مرا بفرست؛ زیرا بین من و معاویه دوستی وجود دارد و بسیاری از اهل شام از قبیله و سرزمین ما هستند[۲۴]. حضرت علی (ع) با وجود مخالفت مالک اشتر، جریر را فرستاد و در نامه‌ای که برای معاویه فرستاده بود، نوشت: کسی را نزد تو فرستادم که از اهل ایمان و هجرت است[۲۵]. مالک معتقد بود تمایل جریر به سوی شامیان است و اعتقادات آنها را دارد، از این رو مخالفت کرد. اما علی (ع) فرمود: به او فرصت می‌دهیم تا نتیجه کار را ببینیم[۲۶]. به هر حال جریر نزد معاویه رفت و به او گفت: همه گروه‌ها و شهرها با علی بیعت کرده‌اند و فقط این منطقه باقی مانده است و اگر بیایند مثل سیلی اینجا را خواهند برد، پس به تو توصیه می‌کنم بیعت کنی[۲۷]. اما معاویه او را مدت سه ماه دست به سر کرد و جواب او را نداد[۲۸]. ماندن جریر نزد معاویه به حدی طول کشید که مردم او را متهم به سهل‌انگاری کردند و علی (ع) فرمود: من برای جریر وقتی تعیین کرده بودم[۲۹] که در پایان این وقت برگردد و اگر چنین نکند یا او را فریب داده‌اند یا نافرمانی کرده است و وی آن قدر کندی کرد که حضرت از وی مأیوس شد و برای او نوشت: وقتی نامه‌ام به تو رسید برای معاویه حکم را اعلام کن و او را میان جنگی که به آوارگی می‌انجامد (حرب مُجلیه) یا تسلیمی ذلت‌بار «تسليماً مخزيه» مخیر ساز. جریر نامه را به معاویه داد و گفت: بر هیچ قلبی مُهری زده نمی‌شود، مگر با گناه و هیچ شرح صدری نیست مگر با توبه و بر قلب تو مُهر زده شده است. تو را می‌بینم که بین حق و باطل ایستاده‌ای و منتظر چیزی هستی که در دستان غیر توست. معاویه پس از خواندن نامه، جنگ را انتخاب کرد[۳۰].[۳۱]

رویگردانی جریر از امیرالمؤمنین(ع)

جریر پس از مدتی خدمت حضرت رسید و گفت: اهل شام زیر پیراهن خونین علم شده عثمان اجتماع کرده و تو را قاتل وی و پناه دهنده کشندگان او می‌دانند و قصد کشتن تو را دارند. مالک ناراحت شد و گفت: من به شما گفتم که جریر دشمن ما و دسیسه‌گر است، اگر مرا فرستاده بودی بهتر بود. مالک به علی (ع) عرضه داشت: آیا من به شما نگفتم او را نفرست؛ زیرا دغل باز است و دشمنی می‌کند؟ سپس رو به جریر کرد و گفت: ای برادر بجیله، عثمان دین تو را در عوض حکومت همدان از تو خریده است. به خدا قسم تو برای زنده بودن اهلیت نداری. به خدا قسم تو از آنان هستی و دنبال هموار کردن راه خود به طرف دوستانت بودی و حال آمده‌ای تا ما را از آنان بترسانی. اگر امیرالمؤمنین (ع) اجازه دهد تو و امثال تو را به زندانی خواهم انداخت که هرگز از آن خلاص نشوید تا این اوضاع به سامان برسد. جریر گفت: به خدا قسم دوست می‌داشتم که تو به جای من رفته بودی که در این صورت هرگز بازگشتی برایت نبود. مالک در این زمینه شعری درباره جریر سروده است[۳۲]. جریر با ناراحتی خارج شد و به طرف قرقیسیا[۳۳] حرکت کرد و جریان را برای معاویه تعریف کرد و معاویه او را به سوی خود دعوت نمود[۳۴].[۳۵].

وفات

سال وفاتش را به اختلاف ۵۱[۳۶] ۵۴،[۳۷] و ۵۶[۳۸] و مکان وفاتش را به اختلاف قرقیسیا[۳۹]، «سراة»[۴۰] و کوفه[۴۱] ذکر کرده‌اند[۴۲].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، نسب، ج۱، ص۳۷۶.
  2. ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۵-۲۹۶.
  3. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱.
  4. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۵۱.
  5. مکانی در تباله بین مکه و مدینه، در هفت منزلی مکه، مربوط به قبیله خثعم و بجیله و از دالسراة و در آن بنی قرار داشت که آن را می‌‌پرستیدند، بنگرید: ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۰؛ البته احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۶۰ و ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه،، ج۳، ص۷۱۱ آن را مکانی در یمن مربوط به قبیله خثعم و بجیله می‌دانند که به کعبه بمانیه معروف است.
  6. ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۱ و ۱۳۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱؛ بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۳۸.
  7. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۵۰.
  8. قاضی عیاض، الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، ج۱، ص۳۳۵.
  9. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۳.
  10. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۷۵؛ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۴، ص۵۵۲.
  11. ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹.
  12. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۷۷.
  13. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۰، ص۳۵۱.
  14. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۹۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۶۹.
  15. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۹۸.
  16. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۱۰.
  17. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۲۶.
  18. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۹۱؛ زیلعی، نصب الراید، ج۴، ص۳۰۳.
  19. ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹.
  20. طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۱.
  21. ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۱۱؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۱.
  22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۴.
  23. ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۵-۲۹۶.
  24. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۴.
  25. منقری، وقعه صفین، ص۳۰؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۱۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۶.
  26. منقری، واقعه صفین، ص۲۸.
  27. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۵.
  28. ابن الدمشقی، جواهر المطالب فی مناقب الإمام الجلیل علی بن ابی طالب، ج۱، ص۳۷۱
  29. ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۱۵.
  30. منقری، وقعه صفین، ص۵۵ و ۵۶.
  31. ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۹؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۲۴۳- ۲۴۴.
  32. ر.ک: منقری، وقعه صفین، ص۶۱؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶.
  33. بخشی از سرزمین جزیره، بنگرید: ابوحنیفه دینوری، ص۱۶۱.
  34. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶.
  35. ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۹؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۷۷.
  36. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۹۶؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۰۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۵۳۱.
  37. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰۹.
  38. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۴، ص۴۶۹؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۹۱.
  39. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۹۶؛ ابن عبد البر، ج۱، ص۳۰۹.
  40. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۹۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۸.
  41. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۴.
  42. ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۲۴۳- ۲۴۴؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۷۷.