جریر بن عبدالله بجلی در تاریخ اسلامی
جریر بن عبدالله بجلی در سال دهم هجری اسلام آورد. در جریان دعوت پیامبر از پادشاهان به اسلام، جریر را به سوی ذوالکلاع و ذوعمرو (از پادشاهان حمیر در یمن) فرستاد. زمانی که امیر المؤمنین(ع) خلیفه شد، جریر بن عبد الله از طرف عثمان حاکم همدان بود و حضرت او را به بیعت دعوت کرد و او قبول کرد. به پیشنهاد خود نماینده امام در دعوت معاویه برای بیعت بود اما در این کار تعلل زیادی کرد؛ سپس از امیرالمؤمنین جدا شد و در حدود سال ۵۴ هجری فوت کرد.
آشنایی اجمالی
جریر بن عبدالله بن جابر بن مالک بن نصر بن ثعلبة بن جشم بن عویف بن حزیمة بن حرب بن علی بجلی، لقبش «شُلَیل» است[۱]. کنیهاش «ابوعمرو» است و «ابوعبدالله» نیز گفتهاند. مستند کنیهاش شعری است که خود سروده:
انا جرير كنيتي ابوعمرو | اضرب بالسيف و سعد في القصر[۲]؛ |
وی از قبیله بجیله (نام جد مادریشان) است. بنا بر سخن ابن اسحاق و مصعب زبیری[۳] از جانب مادر، عدنانی است؛ اما به تصریح ابن کلبی[۴] وی از جانب پدر از بنوخزیمه، شاخهای از بنو مالک، از قبایل قحطانی است و مادرش بجیله، دختر صعب بن علی بن سعد نیز از قبایل قحطانی است، نه دختر أنمار بن نزار بن معد بن عدنان. بنابراین، ابن اسحاق و مصعب اشتباه کردهاند[۵].
جریر در زمان پیامبر
مشهور، زمان اسلام آوردنش را سال دهم یا سال وفات پیامبر میدانند، اما ابن حجر[۶] با استناد به روایتی که در آن پیامبر به جریر فرموده است: برادرتان (همکیشتان) نجاشی از دنیا رفت... ، زمان اسلام آوردن جریر را سال نهم دانسته است؛ زیرا نجاشی سال نهم از دنیا رفت [۷]. ابن سعد[۸] ورود جریر به مدینه را سال دهم دانسته، میگوید: او همراه ۱۵۰ نفر از قبیلهاش وارد مدینه شد و پیامبر در حالی که برای اصحاب سخن میگفت، فرمود: اکنون یکی از بهترینهای یمن نزد شما خواهد آمد که نشانه پادشاهی بر چهرهاش نمایان است. جریر و قومش وارد شدند، اسلام آورده و بیعت کردند. پیامبر فرمود: بر این اساس بیعتت را میپذیرم که به وحدانیت خدا و رسالت من گواهی دهی و نماز را به پا داری و زکات را ادا و روزه رمضان را به جا آوری و ناصح مسلمانان بوده، از ولی خود اگرچه عبد حبشی باشد، اطاعت کنی. حضرت پارچهای روی او انداخت و فرمود: هرگاه کریم قومی بر شما وارد شد او را اکرام کنید[۹].
ابن شبه نمیری[۱۰] کیفیت مسلمان شدن جریر را از قول ابن عباس شبیه مطالب پیش گفته آورده است.
جریر گوید: از زمانی که اسلام آوردم هیچگاه پیامبر مانع دیدار من با خود نشد و هر بار مرا میدید لبخند میزد[۱۱]. وی از طرف رسول خدا (ص) مأمور منهدم کردن ذوالخَلَصه شد[۱۲]. حضرت پرچم را به او سپرد و جریر به همراه دویست نفر از قبیلهاش حرکت کرد و آنجا را فرو ریخت و به آتش کشید[۱۳]. وی هنگام رفتن وقتی به پیامبر عرض کرد نمیتوانم زیاد بر اسب بمانم، حضرت دست به سینه او کشید و فرمود: خدایا او را ثابت بدار و از هدایتگران هدایت شده قرارش ده[۱۴]. پس از این دعا، وی از بهترین سوارکاران عرب شد[۱۵]. جریر در زمان مأموریتش در یمن مردی را مشغول آلات قمار دید و او را تهدید کرد که اگر اینها را نشکنی و به وحدانیت خدا شهادت ندهی، گردنت را میزنم و آن مرد چنین کرد[۱۶].
در جریان دعوت پیامبر از پادشاهان و رؤسای مختلف به اسلام، جریر را به سوی ذوالکلاع و ذوعمرو (از پادشاهان حمیر در یمن) فرستاد[۱۷] و در آنجا نزد آن دو رفت و درباره رسول خدا (ص) با آنها سخن گفت. آنها گفتند: اگر آنچه گفتی درست باشد پیامبر شما الان از دنیا رفته است[۱۸]. جریر در بازگشت به مدینه خبر وفات حضرت را دریافت کرد. پس از آن، روزی ذوعمرو گفت: ای جریر تو انسان کریمی هستی و برایت خبری دارم، شما گروه عرب تا زمانی که امیرتان را خودتان انتخاب میکنید در خیر و سلامت هستید اما زمانی که با شمشیر روی کار بیاید خشم و غضب و رضایت شما به دست او خواهد بود[۱۹].[۲۰]
جریر در زمان خلیفه دوم
در زمان عمر وی در جنگ قادسیه فرمانده جناح راست لشکر بود[۲۱] و در سال چهاردهم از طرف عمر به عنوان فرمانده به عراق رفت ولی مثنی بن حارثه با فرماندهی او مخالفت کرد[۲۲]. وی در جنگ جلولا شرکت داشت و از طرف سعد ابی وقاص به طرف حلوان رفت و آنجا را فتح کرد[۲۳] و سپس به دستور عمر برای یاری ابوموسی اشعری به طرف شوشتر حرکت کرد[۲۴]. او در سال ۲۳، همدان[۲۵] و در سال ۲۴، نهاوند را فتح کرد[۲۶] مهران (یکی از فرماندهان ایرانی به دست وی کشته شد[۲۷]. روزی مردم در نماز صبح به عمر اقتدا کرده بودند که صدای حدثی از جمعیت بلند شد. عمر برگشت و گفت: هر کس بود وضو بگیرد و نمازش را اعاده کند، ولی کسی بلند نشد. جریر بن عبدالله گفت: ای امیر بهتر است همه ما برویم و وضو بگیریم و نماز را اعاده کنیم، عمر پذیرفت و او را تحسین کرد[۲۸].
جریر جمال زیبایی داشت، از این رو عمر او را یوسف امت نامید[۲۹]. ابن حبیب بغدادی[۳۰] وی را جزء زیبارویانی دانسته که هر گاه به مکه میرفتند از ترس زنان بر سر خود عمامه میپیچیدند. جریر در فتح همدان یک چشم خود را از دست داد[۳۱]. قد وی شش ذراع بود[۳۲] و طول کفشش را یک ذراع گفتهاند[۳۳]. وی با رنگ زرد و زعفران خضاب میکرد[۳۴].[۳۵]
روایات منقول از جریر
روایتهای بسیاری از طریق وی نقل شده است، از جمله: خدمت پیامبر رسیدن علی (ع) در سحر[۳۶]، جایز نبودن استمرار نگاه به نامحرم[۳۷]، سرور هر قومی خدمتگزار آنهاست[۳۸]، هر کس مدارا را حرام بداند، نیکی را حرام دانسته است[۳۹]، حد شارب خمر[۴۰]، دستگیری از بستگان[۴۱]، نهی از نماز خواندن قبل از امام در روز عید فطر و قربان[۴۲]، سفارش پیامبر به سپاه خود در زنجیر نکردن (اسیر)، خدعه نزدن، مثله نکردن و نکشتن بچهها، زمانی که آنها را به سریهای میفرستاد[۴۳]، رحم نکردن خدا به کسی که به دیگران رحم نکند[۴۴]، در اهمیت علم[۴۵]، پیراهن دادن پیامبر به جریر برای نشستن روی آن[۴۶]، اساس اسلام پنج چیز است: شهادتین، نماز، زکات، روزه رمضان و حج[۴۷] و روایتی که گوید: هر کس سنت حسنه یا سیئهای در اسلام بگذارد در پاداش و کیفر عاملان آن شریک است[۴۸].
حارث بن حصین گوید: پیامبر یک جفت نعلین به جریر داد و فرمود: این کفشها را حفظ کن که اگر آنها را از دست بدهی دینت را از دست دادهای؛ جریر یکی از آنها را در جنگ جمل از دست داد و دیگری را زمانی که به عنوان فرستاده علی (ع) نزد معاویه رفت[۴۹]. جریر گوید: حضرت علی (ع) نخستین کسی است که اسلام آورد[۵۰] و پیامبر در حق او فرمود: «عَلِيٌّ خَيْرُ اَلْبَشَرِ فَمَنْ أَبَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ رَضِيَ فَقَدْ شَكَرَ»؛ علی بهترین انسان است هر کس از وی دوری کند حق را کتمان کرده و کسی که از او راضی باشد شکر به جای آورده است»[۵۱]. وی روایت غدیر را چنین نقل میکند: در حجة الوداع به مکانی رسیدیم به نام غدیر خم، در آنجا نماز جماعت به همراه مهاجر و انصار اقامه شد، سپس پیامبر در میان جمعیت بلند شد و فرمود: ای مردم به چه چیزی شهادت میدهید؟ گفتند: اینکه خدایی نیست مگر خدای یگانه. فرمود: و پس از آن؟ گفتند: اینکه محمد (ص) بنده و رسول اوست. فرمود: پس مولای شما کیست؟ گفتند: خدای متعال و رسول او. حضرت بازوان علی (ع) را گرفت و او را بلند کرد و بعد ساعد او را گرفت و فرمود: بنابراین از مولایتان بشنوید: هر کس خدا و رسولش مولای او هستند، علی مولای اوست، خدایا یاران علی را یاری کن، با دشمنانش دشمن باش، با دوستدارانش دوست باش و نسبت به کینه توزانش کینه بورز[۵۲]. وی در سرودهای در باب وصایت امیرالمؤمنین (ع) بعد از درود و صلوات بر رسول خدا (ص) و جانشین ایشان، منظور خود از جانشین پیامبر را علی (ع) بیان کرده، میسراید:
عَلِيّاً عَنَيْتُ وَصِيَّ اَلنَّبِيِّ | نُجَالِدُ عَنْهُ غُوَاةَ اَلْأُمَمِ | |
لَهُ اَلْفَضْلُ وَ اَلسَّبْقُ وَ اَلْمَكْرُمَاتُ | وَ بَيْتُ اَلنُّبُوَّةِ لاَ يُهْتَضَمُ [۵۳]؛ |
وی در روایتی از پیامبر خصوصیات کسی را که با دوستی اهل بیت پیامبر (ع) از دنیا میرود چنین نقل میکند: در شمار شهدا و مشمول غفران الهی است، از توبه کاران محسوب شده و ایمانش کامل میگردد، ملک الموت و سپس منکرین او را به بهشت بشارت داده، قبرش زیارتگاه فرشتگان رحمت میگردد، دو در از بهشت به قبرش باز شده و او را همانند عروس به طرف بهشت میبرند و کسی که با داشتن بغض آل محمد (ع) در دل بمیرد روز قیامت او را در حالی میآورند که جمله «نومید از رحمت خدا» بر پیشانیاش نقش بسته و کافر از دنیا رفته است و بوی بهشت به مشامش نمیرسد[۵۴]. ابوحرب بن أبی الأسود گوید: پدرم مرا نزد جریر فرستاد تا درباره بیعت گرفتن ابوبکر و عمر از علی (ع) از او سؤال کنم. گفت: بر او غلبه کردند و حقش را گرفتند. پدرم برایش نوشت: آنچه را که دیدهای بگو. پاسخ داد: علی (ع) را در حالی که پارچهای بر گردنش انداخته بودند و او را میکشیدند آوردند و به او گفتند: بیعت کن. فرمود: اگر نکنم چه میکنید؟ گفتند: تو را میکشیم. فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص) هستم. گفتند: بنده خدا، آری، اما برادر رسول خدا، نه. حضرت بازگشت و بیعت نکرد[۵۵].[۵۶]
جریر در زمان امیرالمؤمنین(ع)
اطاعت جریر از ولایت امیرمؤمنان (ع)
زمانی که امیر المؤمنین (ع) خلیفه شد، جریر بن عبد الله از طرف عثمان حاکم همدان بود و حضرت در سال ۳۶ پس از جنگ جمل در حالی که به طرف کوفه میرفت به وی نامه نوشت که از مردم بیعت بگیر و به طرف من حرکت کن[۵۷]. جریر پذیرفت و در جمع مردم گفت: ای مردم، این نامه علی (ع) است، کسی که امین در دنیا و آخرت است و او را میشناسید، مهاجرین و انصار و تابعین با وی بیعت کردهاند و اگر کار به شورا باشد او از دیگران برتر است. اجتماع کنید و متفرق نشوید و تا وقتی که استقامت بورزید، علی (ع) شما را به حق رهنمون میکند[۵۸]. سپس به اشعث بن قیس (که او نیز چنین نامهای از طرف حضرت دریافت کرده بود) نوشت: خبر بیعت علی (ع) به دستم رسید و چارهای جز پذیرش ندیدم؛ زیرا الزامی برای پافشاری بر موقعیت خود نیافتم؛ مهاجرین و انصار هم بیعت کردهاند پس تو نیز بیعت کن که بهتر از او را نمییابی[۵۹].[۶۰]
جریر و اعزام به شام
وقتی او نزد امیرالمؤمنین (ع)آمد و از قصد ایشان مبنی بر فرستادن قاصدی نزد معاویه آگاه شد، گفت: مرا بفرست؛ زیرا بین من و معاویه دوستی وجود دارد و بسیاری از اهل شام از قبیله و سرزمین ما هستند[۶۱]. حضرت علی (ع) با وجود مخالفت مالک اشتر، جریر را فرستاد و در نامهای که برای معاویه فرستاده بود، نوشت: کسی را نزد تو فرستادم که از اهل ایمان و هجرت است[۶۲]. مالک معتقد بود تمایل جریر به سوی شامیان است و اعتقادات آنها را دارد، از این رو مخالفت کرد. اما علی (ع) فرمود: به او فرصت میدهیم تا نتیجه کار را ببینیم[۶۳]. به هر حال جریر نزد معاویه رفت و به او گفت: همه گروهها و شهرها با علی بیعت کردهاند و فقط این منطقه باقی مانده است و اگر بیایند مثل سیلی اینجا را خواهند برد، پس به تو توصیه میکنم بیعت کنی[۶۴]. اما معاویه او را مدت سه ماه دست به سر کرد و جواب او را نداد[۶۵]. ماندن جریر نزد معاویه به حدی طول کشید که مردم او را متهم به سهلانگاری کردند و علی (ع) فرمود: من برای جریر وقتی تعیین کرده بودم[۶۶] که در پایان این وقت برگردد و اگر چنین نکند یا او را فریب دادهاند یا نافرمانی کرده است و وی آن قدر کندی کرد که حضرت از وی مأیوس شد و برای او نوشت: وقتی نامهام به تو رسید برای معاویه حکم را اعلام کن و او را میان جنگی که به آوارگی میانجامد (حرب مُجلیه) یا تسلیمی ذلتبار "تسليماً مخزيه" مخیر ساز. جریر نامه را به معاویه داد و گفت: بر هیچ قلبی مُهری زده نمیشود، مگر با گناه و هیچ شرح صدری نیست مگر با توبه و بر قلب تو مُهر زده شده است. تو را میبینم که بین حق و باطل ایستادهای و منتظر چیزی هستی که در دستان غیر توست. معاویه پس از خواندن نامه، جنگ را انتخاب کرد[۶۷].[۶۸]
رویگردانی جریر از امیرالمؤمنین(ع)
جریر پس از مدتی خدمت حضرت رسید و گفت: اهل شام زیر پیراهن خونین علم شده عثمان اجتماع کرده و تو را قاتل وی و پناه دهنده کشندگان او میدانند و قصد کشتن تو را دارند. مالک ناراحت شد و گفت: من به شما گفتم که جریر دشمن ما و دسیسهگر است، اگر مرا فرستاده بودی بهتر بود. مالک به علی (ع) عرضه داشت: آیا من به شما نگفتم او را نفرست؛ زیرا دغل باز است و دشمنی میکند؟ سپس رو به جریر کرد و گفت: ای برادر بجیله، عثمان دین تو را در عوض حکومت همدان از تو خریده است. به خدا قسم تو برای زنده بودن اهلیت نداری. به خدا قسم تو از آنان هستی و دنبال هموار کردن راه خود به طرف دوستانت بودی و حال آمدهای تا ما را از آنان بترسانی. اگر امیرالمؤمنین (ع) اجازه دهد تو و امثال تو را به زندانی خواهم انداخت که هرگز از آن خلاص نشوید تا این اوضاع به سامان برسد. جریر گفت: به خدا قسم دوست میداشتم که تو به جای من رفته بودی که در این صورت هرگز بازگشتی برایت نبود. مالک در این زمینه شعری درباره جریر سروده است[۶۹]. جریر با ناراحتی خارج شد و به طرف قرقیسیا[۷۰] حرکت کرد و جریان را برای معاویه تعریف کرد و معاویه او را به سوی خود دعوت نمود[۷۱].
مغیره ضبی میگوید: جریر بن عبدالله بجلی و عدی بن حاتم و حنظله کاتب وقتی از کوفه به قرقیسیا رفتند، گفتند: ما در شهری که معایب عثمان را میگویند نمیمانیم[۷۲]. طبق این قول جریر عثمانی مذهب است. اما سمعانی[۷۳] دلیل خروج این سه نفر را آزار دیدن و ملامت شدن صحابه از سوی بنی امیه دانسته، میگوید: آنها گفتند: ما در شهری که اصحاب رسول خدا (ص) را سرزنش و دشنام میدهند، نمیمانیم. ابونعیم[۷۴] نیز علت رفتن وی را سب صحابه دانسته است. جریر میگوید: در زمان حضورم در قرقیسیا، علی (ع)، ابن عباس و اشعث بن قیس را نزد من فرستاد و گفتند امیرالمؤمنین تو را سلام رسانده و فرموده است: جداییات از معاویه کار پسندیدهای بود، جایگاهت نزد من همانند جایگاه تو نزد رسول خدا (ص) است. جریر در پاسخ گفت: پیامبر مرا به یمن فرستاد تا با آنها بجنگم و آنها را به ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ دعوت کنم و اگر چنین کردند جان و مال آنها بر ما حرام خواهد شد و من با کسی که ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾؛ بگوید نخواهم جنگید[۷۵]. جریر در این سخن موضع خود نسبت به امیرالمؤمنین (ع) را آشکارا بیان میکند و با توجه به حضور شمار بسیاری از یمنیها در سپاه معاویه به نظر میرسد وجود او در سپاه علی ضروری بوده است که علی (ع) فردی مثل ابن عباس را به دنبال او فرستاده است. خالد بن عرعره میگوید: علی (ع) مسجد جریر بن عبدالله بجلی را یکی از مساجد ملعونه میدانست[۷۶] و از نماز خواندن در آن نهی میکرد[۷۷]. ابن ابی الحدید[۷۸] گوید: سیرهنویسان گفتهاند: علی (ع) منزل جریر و کسانی که همراه وی از کوفه خارج شدند را خراب کرد. اما هیچ نشانی از این سیره نویسان نمیدهد. امیرالمؤمنین (ع) در سخنی که منسوب به ایشان است جریر بن عبدالله و اشعث بن قیس را همچون شیاطین دانسته، درباره جریر میفرماید: این مغرور دوران جاهلی، خود را برتر از همه میبیند و دیگران را کوچک میشمرد. آتش او را فرا گرفته و در عین حال دنبال ریاست و حکومت است[۷۹]. سید رضی[۸۰] جریر را به انحراف از امیرالمؤمنین (ع) نسبت داده، گوید: گفته شده وی در شمار خوارج است، بنابراین از عدالت ساقط بوده و روایاتش قابل اعتنا نیست. او در اواخر عمر دچار اختلالات عقلی شد و با اینکه روایات بسیاری از وی نقل شده، ولی معلوم نیست که این روایات را در زمان سلامت عقل نقل کرده یا در زمان نقصان عقل[۸۱].
وفات
سال وفاتش را به اختلاف ۵۱[۸۲] ۵۴،[۸۳] و ۵۶[۸۴] و مکان وفاتش را به اختلاف قرقیسیا[۸۵]، «سراة»[۸۶] و کوفه[۸۷] ذکر کردهاند[۸۸].
جریر بن عبدالله بجلی، کارگزار همدان از طرف عثمان
جریر بن عبدالله بجلی از طرف عثمان استاندار همدان بود و تا مدتی بعد از خلافت حضرت امیر(ع) در این سمت باقی بود، تا این که حضرت در نامهای، بعد از جنگ جمل از او خواست که به کوفه بیاید.
نسب جریر بن عبدالله
شیخ طوسی مینویسد: جریر بن عبدالله، ابوعمر، و گفته میشود ابوعبدالله بجلی جزو اصحاب رسول خدا(ص) و علی(ع) بوده که در شهر کوفه سکونت داشته است. وی نامه امیرالمؤمنین را به معاویه رساند و در سال رحلت رسول خدا(ص) مسلمان شد و گفته شده که طول قد او شش ذراع بوده است. این مطلب را محمد بن اسحق ذکر کرده است[۸۹]. همچنین نقل شده که جریر بن عبدالله بجلی روز قبل از وفات پیامبر(ص)، اسلام آورده و در منطقه عراق و غیر آن، نقش مهمی داشته است[۹۰].
ابن قتیبه در المعارف نوشته است: جریر در سال دهم از هجرت در ماه رمضان بر رسول خدا وارد شد و با آن حضرت بیعت نموده، مسلمان گردید. جریر مردی نیکو و خوشسیما بود که رسول خدا(ص) فرمود: «گویا در صورت او شباهتی از ملک است» و عمر درباره او میگفت: «جریر یوسف این امت است». او دارای قدی بلند بود که روی کوهان شتر سوار میشد تا پاهایش به زمین نرسد و اندازه هر یکی از کفشها او یک ذراع بود. او محاسنش را شبها با زعفران رنگ میکرد و صبح میشست. وی از علی(ع) و معاویه کنارهگیری کرد و در منطقه جزیره و اطراف آن سکونت گزید[۹۱].
بَجَلّی: منسوب به بجیله است و آن نام قبیلهای است در یمن که به جدشان بجیلة بن ثمار بن أزش بن عمرو بن غوث نسبت داده میشدند. علمای رجال جریر را نکوهش نموده، به روایت و گفتار او اعتماد ندارند[۹۲].[۹۳]
نامه حضرت امیر(ع) به جریر کارگزار همدان
وقتی که با علی(ع) بیعت شد، حضرت به کارگزاران خود در سرتاسر کشور اسلامی نامه نوشت و از جمله نامهای را بعد از جنگ جمل، از کوفه برای جریر بن عبدالله بجلی -که از طرف عثمان بر مرز همدان گمارده شده بود- نوشته، همراه با زحربن قیس جعفی فرستاد:
اما بعد، خداوند متعال میفرمایند:﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ﴾[۹۴] و به درستیکه من خبر دهم تو را از آنچه به سوی آن سیر کردیم از گروه طلحه و زبیر زمانی که بیعت خود را شکستند و آن گونه با کارگزار من، عثمان بن حنیف، رفتار نمودند.
من از مدینه همراه با مهاجران و انصار حرکت کرده تا این که به عُذَیب رسیدم، حسن بن علی، عبدالله بن عباس، عمار بن یاسر و قیس بن سعد بن عباده را به کوفه فرستادم. آنها مردم را به جهاد دعوت نمودند و مردم دعوت نمایندگان مرا پذیرفتند. پس همراه آنها راهی بصره شدم و آنها را به حق دعوت نمودم که معذور باشم و از لغزش آنان درگذشتم و آنها را به عقد بیعتشان فرا خواندم، آنها نپذیرفتند و من نیز از خداوند یاری خواستم تا ایشان را مغلوب و گریزان سازم؛ عدهای کشته شدند و گروهی به سرزمینشان گریختند تا این که درخواست ترک درگیری کردند که من آنها را به آن در قبل دعوت کرده بودم. پس من نیز سلامتی را برگزیدم و شمشیرها را کنار گذاشتم و عبدالله بن عباس را بر آنها گماردم و خود رهسپار کوفه شدم و زحر بن قیس را به سوی شما فرستادم و درباره هر آنچه که خواستی از او سؤال کن.[۹۵]؛
هنگامی که جریر نامه را خواند، از جا برخاست و گفت: «ای مردم! این نامه امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب(ع)، است او در دین و دنیا امین است و ما درباره درگیری او و دشمنانش خدا را سپاس میگوییم (زیرا که پیروز شد) پیشتازان مهاجر و انصار و تابعین با او بیعت کردند و بالفرض اگر امر خلافت را میان مسلمین به شورا واگذار کنیم، بیگمان کسی از او بدین مقام سزاوارتر نیست. آگاه باشید که بقا، در جمع و جماعت و فنا، در تفرقه و جدایی است. علی(ع) شما را به سوی حق میکشاند، اگر کژی در شما رخ دهد، به راه مستقیم پیش میبردتان».
مردم گفتند: ما گوش به فرمان تو هستیم و راضی شدیم.
جریر جواب نامه امیرالمؤمنین(ع) ما را به اطاعت و پیروی از حضرت نوشت.
بعد از سخنرانی جریر، زحر بن قیس به سخن ایستاد. بخشی از کلام او چنین است:
سپاس خدایی را سزد که حمد را برای خود برگزید نه برای آفریدگان.
هیچ کس با او در حمد و ثنا شریک نیست. و در مجد و شکوه همتا ندارد و جز ایزد یکتا خدایی نیست. او تنها، بیشریک، پایدار و جاودان است؛ خداوند آسمان و زمین است و گواهی میدهم که محمد(ص) بنده و فرستاده اوست او را با نور ساطع و تابناک و حقیقت گویا فرستاد تا مردم را به خیر و صلاح فرا خواند و آنها را به سوی هدایت راهبر باشد». وی سپس گفت: «ای مردم! علی(ع) نامهای به شما نوشت و سخن را تمام گفت. اما بهناچار سختی برای شما بگویم. مردم در مدینه با علی(ع) بیعت کردند؛ زیرا علی عالم به کتاب خدا و سنت حق است و طلحه و زبیر بیعت او را بدون هیچ عذری، نقض کرده، مردم را بر ضدّ او شوراندند. آن گاه به این هم راضی نشدند بلکه علیه او آتش جنگ را افروختند و امّ المؤمنین را از خانهاش بیرون کشاندند. آنگاه علی(ع) با آن دو دیدار کرد و نسبت به آنها ملاطفت و نرمش نشان داد و مردم را به آنچه که میشناختند، دعوت کرد. این حقیقتی بود که از شما نهان بود و اگر بیش از این بخواهید، به شما خواهم گفت «وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».
پس از آن جریر از مرز همدان (در ایران) به کوفه آمد و با علی(ع) بیعت کرد و همچون سایر مردم متعهّد شد که از اوامر آن حضرت اطاعت کند[۹۶].[۹۷]
جریر سفیر علی(ع) نزد معاویه
با این که در قبل، علی(ع) فردی را به جانب معاویه روانه کرده بود و او پاسخ صحیحی به درخواست بیعت حضرت نداده بود، برای این که این مسئله به خوبی واضح و آشکار بشود که هدف معاویه، مخالفت با علی(ع) و کسب قدرت و مقام است، امیر المؤمنین(ع) تصمیم گرفت فردی را نزد او برای مذاکره بفرستد که ببیند آیا تسلیم میشود و یا تصمیمجنگ دارد.
اینجا بود که جریر گفت: «مرا به طرف معاویه بفرست؛ چه او همواره نسبت به من دوست و اندرز پذیر بوده است. من نزد او میروم تا او را به اطاعت تو دعوت کنم و تا وقتی که به کتاب خدا عمل کند و از او پیروی نماید، به صورت یکی از کارگزارانت باقی ماند و مردم شام را نیز به اطاعت تو فرا میخوانم؛ مردم قبیله من از این دعوت رخ بر نمیتابند».
مالک اشتر به علی(ع) گفت: او را مفرست و صادقش مپندار. سوگند به خدا که خوستهاش خواسته آنهاست و او با آنان همفکر است.
علی(ع) فرمود: «او را اکنون مهلتی ده تا ببینم چه میکند»؛ زیرا به نظر حضرت او از دیدگاه معاویه قابل پذیرش بود و در اصل قصد خیانت نداشت، گر چه ممکن است فراست کامل و آگاهی لازم را نداشته و تصور او این بود که اگر معاویهتسلیم شود، در امارت خود ابقا خواهد گردید.
به هر حال هنگامی که علی(ع) او را به سوی معاویه فرستاد، فرمود: «پیرامون مرا یاران رسول خدا(ص) فراگرفتهاند و جملگی آنان دیندار و فرزانه هستند. با این حال تو را از میان آنان بدین قصد بر میگزینیم که رسول خدا(ص) درباره تو فرموده است: ای جریر! تو بهترین مردم یمن هستی؛ پس نامهام را نزد معاویه ببر. اگر او نیز همچون سایر مردم با من بیعت کرد که خوب! در غیر این صورت به او اعلام کن که من و امت مسلمان، تو را به عنوان امیر نمیشناسم».[۹۸]
ورود جریر همراه نامه علی(ع) بر معاویه
جریر حرکت کرد تا به شام رسید و نزد معاویه رفت. وی پس از حمد و ثنای خدا به او گفت: ای معاویه! مردم مکه، مدینه، بصره، کوفه، حجاز، یمن، مصر، عروض، عمان، بحرین، و یمامه با پسر عموی تو بیعت کردهاند و تنها اطرافیان تو به جرگه بیعت کنندگان وارد نشدهاند و چنانچه حرکتی از سرزمین آنان برخروشد، تو و کسانت را در خود فرو میبرد. من به اینجا آمدهام تا تو را به بیعت با این مرد دعوت کنم. آنگاه نامه علی(ع) را به او تسلیم داشت.
مراعات بیعت مردم در مدینه با من بر تو که در شام هستی لازم است؛ زیرا کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، به همان شیوه با من بیعت نموده، عهد و پیمان بستند. پس آن کسان را که حاضر بودهاند (مثل طلحه و زبیر) نشاید جز این که او را اختیار کنند و غایبان را (معاویه) نسزد که آن را نپذیرند و شورا حقّ مهاجران و انصار است و چون ایشان گردهم آمده، مردی را خلیفه و پیشوا نامیدند، خشنودی خدا در آن است. اگر کسی به سبب عیب جویی یا بر اثر بدعت، از فرمان ایشان سرپیچد، او را به اطاعت وادار نمایند و اگر فرمان آنها را نپذیرفت با او بجنگند؛ زیرا راه مؤمنان را نپیموده است و خداوند او را به آنچه که بدان رو آورده، واگذار کند و او را به دوزخ درافکند و آن بد جایگاهی است.
طلحه و زبیر با من بیعت کردند و سپس بیعت مرا شکستند. نقض پیمان توسّط آن دو، به منزله ردّ آن است. از این روی من با آن دو پیکار کردم تا این که حق آمد و امر خدا غالب شد؛ در حالی که آنان خوش نمیداشتند. پس تو نیز به بیعت مسلمانان داخل شو؛ زیرا محبوبترین امور نزد من در باره تو عافیت است، مگر این که خود متعرّض بلا بشوی که اگر چنین کنی، به کمک خدا با تو خواهم جنگید.
تو از خون عثمان بسیار سخن راندهای. پس به پیمان و عهد مسلمانان داخل شو و سپس آن گروه را برای محاکمه نزد من بیاور. من تو و آنها را به کتاب خدا دعوت میکنم، اما چیزی که تو به دنبالش هستی مثل پستانکی است که کودکان را با آن از شیر میگیرند. سوگند به جان خودم اگر به عقلت بنگری و نه به هوایت، درخواهی یافت که من بیش از هر کس، از خون عثمان بری هستم.
و بدان که تو در شمار طلقایی[۹۹] هستی که سزاوار خلافت و مشورت نیستند و من جریر بن عبدالله بجلی را که از مؤمنین و مهاجرین است، به سوی تو فرستادم. پس بیعت کن و قدرت و نیرویی نیست جز از آن خداوند[۱۰۰]؛
امام علی(ع) در این جا ابتدا مسئله بیعت را مطرح کرده، میفرماید که بعد از توافق مهاجرین و انصار، دیگران حق مخالفت ندارند و مخالفان باید سرکوب شوند، مانند: طلحه و زبیر و در ضمن به معاویه میفهماند که اگر با او مخالفت کند، سرنوشتی همچون طلحه و زبیر خواهد داشت. حضرت بهانه معاویه را در ارتباط با قتل عثمان مردود میشمارد و بیان میکند که هر گونه ادعایی پس از به رسمیت شناختن خلافت حضرت باید در دادگاه بررسی شود و در آخر به او گوشزد میکند که نه صلاحیت خلافت را دارد و نه شایستگی آن را که مورد مشورت قرار گیرد.[۱۰۱]
سخنان جریر نزد معاویه
بعد از قرائت نامه حضرت علی(ع) ابن جریر برخاست و پس از حمد و ثنای الهی این گونه مسائل روز را بیان کرد: «همانا ماجرای عثمان شاهدان را رنجور ساخت. ولی بگویید که نسبت به غایبان چه گمان دارید؟! مردم با علی(ع) بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز جزو بیعت کنندگان بودند. سپس آنان بیهیچ بهانهای پیمان شکنی کردند. به هوش باشید که به این آیین، تحمل فتنه دارد و نه عرب تحمل شمشیرهای آخته! بصره دیروز در گرداب فتنه گرفتار بود و اگر خیزاب فتنهای دیگر به وجود آید، مردم به کام هلاکت در شوند. تودههای مردم با علی(ع) بیعت کردند و اگر خدا زمام امور را در چنگ ما دارد، ما هم جز علی را برای این امور بر نمیگزینیم. ای معاویه! تو نیز همچون مردم در بیعت علی داخل شو. اگر بگویی که عثمان مرا به کار گمارده و معزولم نساخته، باید بدانی که اگر این درست باشد، دینی برای خدا باقی نمیماند و برای هر کس میباشد، آن چه در دست اوست و دیگری قدرت ندارد و لکن خدا برای حکّام لاحق، حقوقی بسان حکّام سابق قرار داده و امور را به گونهای قرار داده که بعضی از آنها به وسیله بعضی دیگر منسوخ میشود».
معاویه گفت: ببینیم مردم شام چه نظر دارند. سپس دستور داد در شهر ندا دهند که «بشتابید به سوی نماز جماعت» و در آخر گفت: ای مردم! میدانید که من جانشین عمر و عثمان هستم و هرگز هیچ فردی را بر کار زشت اکراه نکرده ام. من ولیّ و خونخواه عثمان مظلوم هستم. خدا میفرماید: ﴿وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا﴾[۱۰۲].
و من دوست دارم از ضمیر خود در باره قتل عثمان برایم بگویید.
شامیان جملگی برای خونخواهی عثمان، با معاویه بیعت کردند و تعهد نمودند که جان و مال خود را بر سر این مقصود فدا کنند و نیز گفتند یا باید انتقام بگیرند یا جان دهند.
شبانگاه معاویه چهرهای اندوهبار داشت و در مقابل خواست جریر مبنی بر بیعت با علی(ع) گفت: «ای جریر! اکنون برای این کار فرصت مناسب نیست. بگذار ببینیم چه پیش میآید». سپس مشاوران خود را خواست. عتبة بنابی سفیان گفت: «با عمرو عاص مشاورت کن». معاویه نامهای به عمرو نوشت و او را دعوت به همکاری کرد و مصر را به او داد برای او عهدنامهای بدین قرار نوشت:
«مبادا که شرط موجب نقض طاعت شود» و عمرو نوشت: «مبادا طاعت، شرط را نقض کند» و بدین گونه عمرو عاص به اردوی معاویه پیوست[۱۰۳].
معاویه همچنین در نامهای شرحبیل را دعوت به همکاری کرد و توانست او را نیز جذب کند و جزو یاران خود در خونخواهی عثمان قرار دهد.[۱۰۴]
نتیجه فعالیتهای جریر بن عبدالله
معاویه بعد از این که افرادی را که در نظر داشت، به جانب خود فرا خواند، نزد جریر رفت و گفت: ای جریر! من نظری دارم. جریر گفت: بگو. معاویه گفت: به علی بنویس که گردآوری سرانه و مالیات شام و مصر را به من واگذارد و به وقت مرگ او در مورد بیعت با جانشین او تعهّدی نداشته باشم. جریر گفت: هر چه میخواهی بنویس.
معاویه همان درخواستها را برای علی(ع) نوشت. حضرت به جریر چنین پاسخ داد:
معاویه میخواهد در قید بیعت من نباشد و هر چه میخواهد بکند و نیز قصد دارد آن قدر درنگ کنی و تو را معطل کند تا مردم شام را بشوراند.
وقتی در مدینه بودم مغیرة بن شعبه به من سفارش کرد که معاویه را بر شام بگمارم و من زیر بار این توصیه نرفتم خدا به من رخصت نداده است که گمراهان را بازوی اقتدار خود کنم. اگر بیعت کرد (که خوب است) در غیر این صورت به سوی ما بیا و السّلام[۱۰۵].
جریر نزد معاویه آن قدر درنگ کرد که مردم به او بدگمان شدند. علی(ع) فرمود: «من مدتی را برای نمایندهام تعیین میکنم؛ اگر بیش از آن نزد معاویه بماند یا فریب خورده و یا سرکشی کرده است».
در نهج البلاغه در ابتدای خطبه ۴۳ آمده است: پس از آنکه حضرت جریر بن عبدالله را نزد معاویه به شام فرستاد و او تأخیر کرد، اصحاب گفتند: مصلحت در آن است که برای جنگ با مردم شام آماده شویم. حضرت فرمود:
آماده شدن من برای جنگ با مردم شام با این که جریر نزد ایشان است، بستن در است به روی آنان و باعث روگردانیدن آنهاست از خوبی؛ اگر اراده خوبی کرده باشند. (زیرا اگر بگویند اقدام تو به جنگ، ما را وادار نموده که فرمان تو را قبول نکنیم، ما را بر نافرمانی آنها ایراد نیست) اما من برای جریر مدتی را معلوم کردهام که بیش از آن توقف ننماید. مگر فریب خورده یا نافرمانی کرده باشد و رأی من اکنون مدارا نمودن است. پس شما هم مدارا کنید، اما در عین حال از آمادگی شما برای جنگ کراهت ندارم.
و به تحقیق من این امر را به طور کلی بررسی کرده، زیر و رو نمودم. پس برای خود در آن ندیدم جز جنگ یا کفر به آنچه محمد(ص) آورده است.
او (عثمان) بر امت حکومت میکرد و بدعتهای چندی پدید آورد که آن کارهای زشت سبب گفتوگوی بین مردم (و اعتراض) گردید و ایشان گفتند و انتقاد کردند و تغییرش دادند (پس نسبت قتل او به من از طرف معاویه بر خلاف واقع است).[۱۰۶]؛
صاحب حدائق الحقایق در شرح این خطبه مینویسد: علی(ع)، جریر بن عبدالله را به شام فرستاد و نامهای به معاویه نوشت: من تو را عزل کردم پس کار را به جریر واگذار و السلام[۱۰۷]. و به جریر توصیه کرد که فریب معاویه را نخورد. در پاسخ معاویه گفت: صبر کن تا مشورت کنم[۱۰۸].
به نظر میرسد این گزارش دقیق نباشد و جریر برای گرفتن بیعت از معاویه به آنجا رفته بود.
جریر به اندازهای درنگ کرد که علی(ع) از او نا امید شد و در نامهای به او نوشت:
چون نامه من به تو رسد معاویه را به انتخاب و اتّخاذ تصمیم قطعی وادار. پس او را بین جنگ خانمانسوز و آواره کننده و صلح خواریزا مخیّر نما. پس اگر جنگ را برگزید، تو نیز اعلام جنگ کن و اگر صلح و آشتی را پذیرفت، از او بیعت بگیر.[۱۰۹]؛
جریر نامه را برای معاویه خواند و گفت: ای معاویه! بر هیچ قلبی مهر زده نشود مگر با گناه و سینهای برای پذیرش حق گشود نشود جز با توبه. گمان دارم که قلب تو مهر خورده است و بین حق و باطل سرگردان شدهای؛ گویا به انتظار دیگر نشستهای. معاویه گفت: إن شاء اللّه در نخستین دیدار، تکلیف نهایی را یک سره خواهم کرد.
وقتی معاویه با مردم شام بیعت کرد و آنان را بر علی(ع) شوراند، چنین گفت: «ای جریر! نزد مولایت بازگرده» و پس از آن نامهای خطاب به علی نوشت و در آن اعلان جنگ کرد. علی(ع) نیز به طور مفصّل جواب او را نوشت.[۱۱۰]
بازگشت جریر به کوفه
هنگامی که جریر به سوی علی(ع) بازگشت، سخنان بسیاری در باره رابطه او و معاویه بر سر زبانها افتاد. جریر و اشتر نزد علی رفتند.
اشتر گفت: ای امیرمؤمنان! سوگند به خدا اگر مرا به سوی معاویه میفرستادی، برای تو بهتر از کسی بودم که با معاویه مدارا کرد و نزد او آن قدر درنگ کرد که او را امیدوار و اندوههایش را زایل کرد.
جریر گفت: سوگند به خدا اگر تو نزد آنان میرفتی، تو را میکشتند. وی اشتر را از عمرو، ذی الکلاع و حوشب ذی ظلیم بیمناک کرد و گفت: آنها چنین پندارند که تو جزو قاتلان عثمان هستی.
اشتر گفت: سوگند به خدا ای جریر اگر من نزد او میرفتم پاسخش مرا رنجور نمیساخت و معاویه را به راهی میکشاندم که فرصت اندیشیدن نیابد! جریر گفت: برو! اشتر گفت: اکنون تباهشان کرده و میانشان شرّ بر پاساختهای. اشتر رو به علی(ع) کرد و گفت: ای امیرمؤمنان! آیا تو را از فرستادن جریر منع نکردم و نگفتم که او دارای ناخالصی و عداوت است؟ بعد رو به جریر کرد و گفت: ای برادر! عثمان دین تو را در عوض همدان ربوده است. سوگند به خدا تو سزاوار زیستن بر روی زمین نیستی! تو نزد آنان رفتی که دستیار و معینی برگزینی؛ آن گاه آمدهای تا ما را به وسیله ایشان تهدید کنی. سوگند به خدا تو از آنان هستی و برای آنان تلاش میکنی! اگر امیرمؤمنان با من موافق باشند تو و کسانی چون تو را در زندانی میافکنم که هرگز راه رهایی در آن نباشد، تا این مسائل بر همگان روشن شود و خدا ستمگران را نابود کند.
جریر گفت: دوست داشتم تو جای من به شام میرفتی؛ در این صورت دیگر باز نمیگشتی. سپس جریر همراه تنی از اقوام خود از قسر، از علی(ع) جدا شد و به قرقیسیا رفت و از قوم قسر تنها نوزده نفر و از احمس هفتصد نفر (که گروهی از بجیله بودند) در جنگ صفین شرکت کردند. بعد از مدتی علی(ع) به منزل جریر رفت و آن را همراه با خانههای گروهی که با او رفته بودند -از جمله دامادش ابوارا که- منهدم کرد و پس از آن منزل ثویر بن عامر رفته، آنجا را به آتش کشید و ویران ساخت[۱۱۱].
شاید علت این که در موارد مختلف، علی(ع) خانههای افراد خیانتکار را -که کوفه را ترک کرده و یا به معاویه پیوسته بودند- ویران میکرد، آن بود که دیگر امید بازگشت نداشته باشند و به طور معمول آنها افرادی بودند که از یاران و کارگزاران علی(ع) محسوب میشدند و این اقدام، بعد از اتمام حجت با آنان، صورت میگرفت.[۱۱۲]
توهین جریر و همراهانش به امام علی(ع)
جریر بن عبدالله و اشعث بن قیس که هر دو جزو کارگزاران عثمان بودند و علی(ع) آنها را به کوفه فرا خواند، در مسائل مختلفی با یکدیگر همکاری و همفکری داشتند. هر دو افرادی ریاست طلب و مقامپرست بودند که از برکناری خود به دست علی(ع) خشنود نبودند. به این جهت روزی آن دو که برای گردش به بیرون از کوفه رفته بودند، به سوسماری برخورد کردند و یک مرتبه فریاد زدند: ای ابوحِسل![۱۱۳] دستت را بیاور که با تو بیعت کنیم و تو را خلیفه نماییم و قصد آنها توهین و تهمت نسبت به علی(ع) بود.
وقتی که گفتار آنها به علی(ع) رسید، فرمود: «آن دو در روز قیامت در حالی محشور خواهند شد که پیشوا و رهبر و امام آنها سوسمار باشد»[۱۱۴] آری قرآن میفرماید: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[۱۱۵].
بنابراین ما باید توجه کنیم که رهبر ما در آن روز چه کسی خواهد بود. آیا پیرو مردان حق و اولیای الهی هستیم یا جزو پیروان طاغوت و مستکبران؟[۱۱۶]
مسجدهای ملعون کوفه
مسجد یکی از مکانهای مقدسی است که اسلام درباره بنای آن تأکید فراوان دارد و از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «هر کس مسجدی بسازد، خداوند خانهای در بهشت برای او میسازد»[۱۱۷]. و خداوند در قرآن بیان میکند که مسجدهای خدا را کسانی که به خدا و روز قیامتایمان دارند، آباد میکنند: ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾[۱۱۸].
چه مراد ساختن مسجد باشد و چه حضور در مساجد. مسجد زمانی تقدس دارد که برای خدا ساخته شده باشد هدف از بنای آن، خدمت به اسلام و نشر فرهنگ اسلامی باشد، اما اگر از مسجد به عنوان پایگاهی بر ضد حکومت حق استفاده شود، آن مسجد دیگر هیچگونه ارزشی ندارد و طبق آیه قرآن[۱۱۹]، آن مسجد ضرار است و باید تخریب شود؛ همانگونه که پیامبر(ص) مسجد ضرار را در مدینه ویران کرد و به عمار یاسر دستور داد آن را آتش بزند و مکانش را زباله دان قرار دادند[۱۲۰]؛ زیرا برابر صریح آیه قرآن، آن مسجد، مایه ضرر زدن و کفر و موجب جدایی و اختلاف بین جامعه اسلامی بود﴿لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ﴾[۱۲۱] و مرکزی شده بود برای منافقینی که در صدد مبارزه با پیامبر اسلام(ص) برآمده بودند و میخواستند برای خود پایگاهی رسمی و مقدس بسازند و بر ضد اسلام توطئه نمایند. در کوفه نیز مساجدی بود که هدف از ساختن آن، ایجاد پایگاهی برای مبارزه با حق بود. از این روی در روایات از آن مساجد به «مسجد لعن و نفرین شده»، تعبیر گردیده است.
محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل میکند که حضرت فرمود: در کوفه، هم مسجدهای مبارکی است و هم مسجدهای لعن شده؛ مسجدهای لعن شده عبارتند از:
- مسجد ثقیف
- مسجد اشعث بن قیس
- مسجد جریر بن عبدالله
- مسجد سماک
- مسجدی در حمراء که بر روی قبری از فراعنه بنا شده است[۱۲۲].
امام صادق(ع) میفرماید که امیرالمؤمنین، علی(ع)، از نماز خواندن در پنج مسجد از مساجد کوفه نهی کرده است؛ مسجد اشعث بن قیس کندی، مسجد جریر بن عبدالله بجلی، مسجد سماک بن مخرمه، مسجد شبث بن ربعی و مسجد تیم و وقتی که امیرالمؤمنین(ع) از کنار این مسجد میگذشت، میفرمود: «این، بقعه و پایگاه تیم است». و علت آن بود که آنها با حضرت، از روی عداوت، نماز نمیخواندند و دشمن حضرت بودند. خداوند آنها را لعنت کند![۱۲۳].
به اندازهای این افراد و پیروانشان به علی(ع) و خاندان آن حضرت کینه داشتند که بعد از شهادت امام حسین(ع) به عنوان شکر پیروزی، این مساجد را تجدید بنا نمودند.
امام باقر(ع) میفرماید: چهار مسجد به خاطر شادی در شهادت امام حسین(ع) تجدید بنا شدند: مسجد اشعث بن قیس، جریر، سماک، و شبث بن ربع[۱۲۴].
بنابراین، ساختن مسجد از سوی جریر و اشعث نشان این مطلب است که آنها پایگاهی برای مقابله با علی(ع) ایجاد نموده بودند و این جاست که باید توجه کرد که بعضی از مساجد ممکن است از قبیل مساجد ملعون باشد که باعث افتراق در جامعه اسلامی و مقابله با حق گردد و از این پایگاه مقدس عدهای بر ضد اسلام و مسلمین و حکومت حق بهره ببرند.[۱۲۵]
تعرب جریر به نفرین علی(ع)
در بین گناهان کبیره دو گناه است که مربوط به مسائل اجتماعی و سیاسی است که در بیشتر روایات آمده است: یکی «فرار از زحف» است، یعنی فرار از جهاد و دیگری «تعرب پس از هجرت». در مورد اول نقل شده است امام علی(ع) دستور داد به کشتههایی که در جنگ جمل، صفین و نهروان جراحت دیدهاند بنگرند که اگر از پشت جراحت و آسیب دیدهاند بر آنان نماز نخوانند؛ زیرا او از جهاد فرار کرده و کشته شده - و فرار از جنگ که همان فرار از زحف است جزو گناهان کبیره است - و بر کسانی که جراحتهای آنها از جلو است نماز بخوانند و آنها را دفن کنند[۱۲۶].
اما درباره تعرب پس از هجرت تفسیرهای گوناگونی شده است که معنای درست آن، این است که افراد در صدر اسلام پس از این که اسلام میآوردند برای حمایت از اسلام به مرکز حکومت اسلام میآمدند- همانگونه که در نامه حضرت به معاویه جریر از مهاجران دانسته شده - و چنانچه به بادیه میرفتند جزو اعراب شمرده شده و اگر در جبهههای نبرد شرکت میکردند سهم رسمی از غنائم نداشتند. کسانی که در مرکز یا مراکز اسلامی بودند چنانچه به بیابانها میرفتند و حمایت از حکومت اسلامی را رها میکردند این کارشان تعرب بعد الهجره نامیده میشد و از گناهان کبیره بود. جریر بن عبدالله بجلی جزو کسانی بود که به نفرین حضرت گرفتار این گناه کبیره گردید و در منطقهای که مربوط به بادیه نشینان و خانه مادرش بود از دنیا رفت.
بلاذری در أنساب الأشراف مینویسد: علی(ع) بالای منبر فرمود: به گواهی میگیرم مردی را که از رسول خدا(ص) روز غدیر خم شنیده که میفرماید: بار الها دوست بدار کسی که او (علی) را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که با او دشمن است.[۱۲۷]
حرکت کند و گواهی دهد. پایین منبر أنس بن مالک؛ براء بن عازب و جریر بن عبدالله بودند. سپس سخن خود را تکرار کرد هیچ یک از این سه نفر به او پاسخ ندادند پس فرمود: بار الها هر کسی که این گواهی دادن را کتمان کند در حالی که او میدانسته او را از دنیا مبر تا بر او علامتی قرار دهی که به آن شناخته شود.[۱۲۸]
بر اثر این نفرین أنس به برص و براء به کوری گرفتار شدند و جریر پس از هجرت اعرابی گردید و به سرات رفت و در خانه مادرش در آنجا مرد[۱۲۹].
از این واقعه تعبیر به روز مناشده میکنند که برابر نقلهای گوناگون حداقل هفده تن به آن پاسخ دادند[۱۳۰].[۱۳۱]
کنارهگیری جریر و مرگ وی
جریر همراه جمعی کوفه را ترک کرد. ابراهیم بن جریر از پدرش نقل میکند که علی(ع)، عبدالله بن عباس و اشعث را- زمانی که من در قرقیسیاء بودم - به نزدم فرستاد و آنها به من گفتند: امیرالمؤمنین تو را سلام میرساند و از این که به معاویه نپیوستی، خوشحال است. او در مقابل دعوت علی(ع) به همکاری، گفت: رسول خدا(ص) مرا به یمن فرستاد تا با مردم بجنگم تا آنها ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ را بر زبان جاری کنند و هر گاه اقرار به توحید نمایند، ریختن خون و گرفتن اموال آنها حرام میشود. پس من با کسی که ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ بگوید، جنگ نخواهم کرد.
جریر در منطقه جزیره و اطراف آن از علی(ع) و معاویه کنارهگیری کرد تا این که در زمان حکومت ضحاک بن قیس بر کوفه در شرات از دنیا رفت[۱۳۲]. و این در سال پنجاه و چهارم هجری بود.
جریر برای کنارهگیری خود از مسائل سیاسی و جنگ، به سخن رسول خدا(ص) استدلال میکند که در ابتدای گرایش او به اسلام فرموده بود که «وقتی مردم ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ گفتند، مسلمان محسوب میشوند و خون و مال آنها حرمت دارد»، اما توجه نکرده که آیات قرآن دستور داده است که باید با گروه یاغی جنگید و هیچ کس در مقابل تجاوز سرکشان داخلی نمیتواند ساکت بماند و گوشه عزلت را انتخاب کند. افزون بر این، همان رسول خدا(ص) به یاران خود دستور داده بود که باید علی(ع) را در جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین یاری نمایند.
آری هر کسی برای کار خود توجیهی میسازد که دیگران را قانع کند و یا به ظاهر برای خود دلیل و حجتی داشته باشد. نکته مهم این است که باید بدانیم: ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۱۳۳].[۱۳۴]
ماجرای جریر بجلی
پس از پایان جنگ جمل و انتقال امام از مدینه به کوفه، که خود داستان مفصلی دارد، امام تصمیم گرفت که کار معاویه را یکسره کند و به خودسریهای او در شام خاتمه دهد. در این هنگام، جریر بن عبدالله بجلی، حاکم همدان، وارد کوفه شده بود و چون از قصد امام آگاهی یافت، پیشنهاد کرد که امام او را به سوی معاویه بفرستد تا وی را به راه آورد. او به امام گفت: من با معاویه دوستی دارم؛ بگذار پیش او بروم و او را به اطاعت تو دعوت کنم. مالک اشتر به امام گفت: او را نفرست که به خدا سوگند میل او به معاویه است. امام گفت: او را رها کن تا ببینیم چگونه به سوی ما برمیگردد[۱۳۵]. امام پیشنهاد جریر را پذیرفت و چون خواست او را اعزام کند، به او گفت: میبینی که اصحاب پیامبر که اهل دین و اندیشهاند، در کنار من قرار گرفتهاند، و من تو را برای اهل شام انتخاب کردم؛ زیرا پیامبر درباره تو گفته است که تو از نیکان اهل یمن هستی. با نامه من نزد معاویه برو اگر به آنچه که مسلمانان وارد شدهاند، وارد شد که هیچ، وگرنه پیمان صلح را لغو کن و به او بگو که من به امارت تو راضی نیستم و مردم نیز به جانشینی تو رضایت نمیدهند.
جریر با نامه امام به شام رفت و بر معاویه وارد شد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای معاویه، مردم مکه و مدینه و بصره و کوفه و حجاز و یمن و مصر و عروض و عمان و بحرین و یمامه با پسر عمویت (علی) بیعت کردهاند و کسی جز مردمِ این قلعههایی که تو در آن هستی، باقی نمانده است. اگر سیلی از بیابانهای آن جاری شود آن را غرق میکند و من نزد تو آمدهام و تو را به آنچه باعث هدایت و رشد تو در بیعت با این مرد میشود، دعوت میکنم. جریر پس از ذکر این سخنان، نامه امام را به معاویه داد[۱۳۶]. این نامه با تفاوتهایی اندک در منابع تاریخی فراوانی آمده است[۱۳۷]. سید رضی قسمتهایی از آن را در نهج البلاغه آورده و ما اکنون ترجمه متن آن نامه را در زیر میآوریم: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، بیعت با من در مدینه حجت را بر تو که در شام هستی تمام کرده است. چون همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، به همانگونه با من بیعت کردهاند؛ به گونهای که دیگر نه کسی که حاضر است میتواند کس دیگر را انتخاب کند و نه کسی که غایب است میتواند آن را نپذیرد. همانا شورا حق مهاجران و انصار است. پس اگر بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند، خشنودی خداوند در آن خواهد بود. پس اگر کسی به قصد اعتراض یا بدعت از آن بیرون شود، او را به آن برمیگردانند و اگر امتناع کرد، با او به سبب پیروی از غیر راه مؤمنان میجنگند و خدا او را به آنچه خود خواسته وادار میکند و او را به جهنم میبرد و چه بد جایگاهی است.
همانا طلحه و زبیر با من بیعت کردند، آنگاه بیعت مرا شکستند، و پیمانشکنی آنها مانند رد آن بود و من با آنها جهاد کردم تا اینکه حق آمد و فرمان خدا آشکار شد. دوستداشتنیترین کار برای من درباره تو عافیت تو است، مگر اینکه تو خودت را در بلا افکنی. پس اگر خود را در معرض آن قرار دهی، با تو میجنگم و از خداوند کمک میجویم. تو درباره قاتلان عثمان بسیار سخن گفتی. پس به آنچه مسلمانان در آن وارد شدهاند، وارد شو. آنگاه داوری آنان را به من واگذار کن تا تو و آنان را به کتاب خدا وارد سازم. به جانم سوگند، اگر با عقل خود بنگری و هوای نفس خود را کنار بگذاری، مرا بیزارترینِ قریش از خون عثمان مییابی. و بدان که تو از طُلَقا (اسیر آزاد شده در اسلام) هستی که خلافت برای آنان حلال نیست و نمیتوانند در شورا قرار گیرند و به سوی تو و کسانی که نزد تو هستند، جریر بن عبدالله را که از اهل ایمان و هجرت است، فرستادم. پس بیعت کن، و نیرویی جز از خدا نیست[۱۳۸].
وقتی معاویه نامه را خواند، جریر برخاست و خطاب به معاویه و جمعیت حاضر در آنجا خطبهای خواند. او در این خطبه کوشید که ابهامات موجود را از میان بردارد و حاضران را در جریان چگونگی بیعت مردم با علی(ع) و چگونگی کار طلحه و زبیر و جنگی که در بصره با آنان اتفاق افتاد، بگذارد و بهانه معاویه را -مبنی بر اینکه عثمان او را حاکم شام کرده- از او بگیرد. او پس از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود بر پیامبر چنین گفت: ای مردم، کار عثمان، حاضران را در مدینه عاجز و ناتوان کرد، چه رسد به کسانی که غایب بودند. همانا مردم بیچون و چرا با علی بیعت کردند و طلحه و زبیر هم از کسانی بودند که با او بیعت کردند؛ آنگاه بیهیچ دلیلی بیعت خود را شکستند. آگاه باشید که این دین فتنهها را تحمل نمیکند و عرب نیز شمشیر را نمیپذیرد. دیروز در بصره فاجعهای رخ داد که اگر تکرار شود آرامشی برای مردم نخواهد ماند. مردم با علی بیعت کردهاند و اگر خداوند کارها را به ما محول میکرد، جز او کس دیگری را انتخاب نمیکردیم و هر کس با این کار مخالفت کند، مؤاخذه و عتاب خواهد شد.
ای معاویه، تو نیز در آنچه مردم وارد شدهاند، وارد شو. اگر بگویی که عثمان مرا عامل خود کرده و هنوز عزل نکرده است، اگر این سخن روا باشد، دین خدا برپا نمیشود و هر کس کاری را که در دست او است، نگه میدارد. ولی خداوند از خلیفه قبلی حقی بر خلیفه بعدی قرار نداده است و این کارها را به صورت حقوقی قرار داده که برخی از آن برخی دیگر را نسخ میکند. پس از سخنان جریر، معاویه گفت: من و یارانم در این باره میاندیشیم. سپس دستور داد که منادی ندا دهد که نماز برپا است. وقتی مردم در مسجد اجتماع کردند، به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و مدح شام و مردم آن گفت: ای مردم، شما میدانید که من جانشین امیرالمؤمنین عمر بن خطاب و عثمان [در حکومت] بر شما هستم. من درباره کسی کاری نکردهام که شرمنده باشم. من ولیّ عثمان هستم که مظلومانه کشته شد و خداوند میگوید: «آن کس که مظلوم کشته شود، ما به ولی او سلطه دادیم؛ ولی در کشتن اسراف نشود».
سپس گفت: «من میخواهم نظر شما را راجع به قتل عثمان بدانم». در این هنگام کسانی که در مسجد حاضر بودند، به پا خاستند و خواستار انتقام خون عثمان شدند و بر این کار با معاویه بیعت کردند و گفتند: در این راه جان و مال خود را فدا خواهیم کرد[۱۳۹]. روز بعد، جریر بار دیگر از معاویه خواستار بیعت با علی شد. او گفت: ای جریر، این کارِ آسانی نیست و عواقبی دارد؛ بگذار در این باره بیندیشم. پس از آن، مشاوران خود را فرا خواند و با آنها درباره مأموریت جریر مشورت کرد. از جمله کسانی که معاویه با آنان مشورت کرد، شرحبیل بن سمط، زاهد معروف شهر حمص بود که در شام نفوذ فراوانی داشت. در همان ایام، شرحبیل نزد معاویه آمده بود. معاویه درباره مأموریت جریر با او سخن گفت و افزود: علی بهترین مردم است، جز اینکه او عثمان را کشته است. اکنون من خودم را آماده شنیدن سخنان تو کردهام و من مردی از اهل شام هستم؛ هر چه را که آنان بپسندند، میپسندم و هر چه را که آنان مکروه بدارند، من نیز مکروه میدارم. شرحبیل گفت: من اکنون بیرون میروم، سپس نظر خود را خواهم گفت.
او بیرون رفت و معاویه پیش از آن، کسانی را در بیرون آماده کرده بود که با شرحبیل سخن بگویند و علی را قاتل عثمان معرفی کنند. آنان به شرحبیل گفتند که عثمان را علی کشته است و بدین گونه شرحبیل فریب خورد و خشمناک به سوی معاویه برگشت و گفت: ای معاویه، همه مردم میگویند که عثمان را علی کشته است. به خدا سوگند اگر با علی بیعت کنی تو را از شام بیرون میکنیم و یا تو را میکشیم. معاویه گفت: من با شما مخالفت نخواهم کرد و من جز مردی از اهل شام نیستم. شرحبیل گفت: «پس این مرد را نزد رفیقش برگردان»[۱۴۰]. توطئه معاویه در فریب دادن شرحبیل، او را به هدف خود نزدیکتر ساخت. او توانست شخص صاحب نفوذی مانند شرحبیل را کاملاً با خود همسو کند و این در تشویق مردم شام به جنگ با علی(ع)، تأثیر فراوانی داشت. البته پیش از این مجلس نیز معاویه به شرحبیل که در حمص بود، نامه نوشته بود و رضایت او را برای خونخواهی عثمان جلب کرده بود؛ ولی این بار توفیق بیشتری نصیب او شد، و شرحبیل کاملاً برای جنگ با علی(ع) که به زعم او قاتل عثمان بود، راسخ شده بود.
نصر بن مزاحم ماجرا را چنین ادامه میدهد: «شرحبیل از نزد معاویه به خانه حُصین بن نُمیر آمد و گفت: به جریر پیام بده که نزد ما آید. حُصین به او پیام داد که شرحبیل نزد ما است؛ تو هم بیا. جریر در خانه حصین با شرحبیل رو به رو شد. شرحبیل به او گفت: تو با موضوع مبهمی نزد ما آمدهای تا ما را در دهان شیر افکنی و میخواهی شام را با عراق پیوند دهی و علی را مدح میکنی، در حالی که او قاتل عثمان است. خداوند در روز قیامت از آنچه گفتهای پرسش خواهد کرد. جریر گفت: ای شرحبیل، اینکه گفتی با کار مبهمی نزد شما آمدهام، چگونه مبهم است در حالی که مهاجرین و انصار در آن اتفاق دارند و طلحه و زبیر به خاطر ردّ آن کشته شدند اما اینکه میگویی شما را به دهان شیر افکندهام، تو، خودت را به دهان شیر افکندهای. اما پیوند اهل شام به اهل عراق بر اساس حق، بهتر از جدایی آنها بر اساس باطل است و اینکه میگویی علی عثمان را کشته، به خدا سوگند این جز انداختن تیر تهمت از راه دور نیست، بلکه تو به دنیا میل کردی و در دل تو در زمان سعد بن ابیوقاص چیزی بود. گفتوگوی این دو، به گوش معاویه رسید، کسی نزد جریر فرستاد و با او تندی کرد»[۱۴۱].
جریر نامهای به شرحبیل نوشت[۱۴۲] و طی اشعاری او را نصیحت کرد. این نامه در شرحبیل تأثیر نمود و با خود گفت: به خدا شتاب نخواهم کرد. نزدیک بود که شرحبیل از یاری معاویه کنار بکشد؛ ولی معاویه کسانی را گماشت که مرتب نزد او رفت و آمد میکردند و جریان قتل عثمان را بزرگ جلوه میدادند و آن را به علی(ع) منسوب میکردند و نزد او شهادت دروغ میدادند و نامههایی جعلی ارائه میکردند، تا آنکه نظر او را برگرداندند و عزم او را محکم کردند[۱۴۳].
جالب اینکه هم شرحبیل و هم جریر، هر دو، اهل یمن بودند. شرحبیل از قبیله بنیکنده و جریر از قبیله بجیله بود[۱۴۴]. اگر چه در نقل نصر بن مزاحم و ابن ابیالحدید نیامده، ولی ابن اثیر گفته است که شرحبیل دشمن جریر بود و معاویه به همین جهت شرحبیل را دعوت کرد تا با جریر مناظره کند و کسانی چون بسر بن ارطاة و یزید بن أسد و ابوالاعور سلمی و دیگران را سر راه او گذاشت تا نزد او شهادت دهند که علی(ع) عثمان را کشته است. شرحبیل با جریر مناظره کرد. سپس در شهرهای شام میگشت و مردم را به خونخواهی عثمان میخواند. نجاشی ضمنِ قصیدهای میگوید: شُرَحْبِيلُ مَا لِلدِّينِ فَارَقْتَ أَمْرَنَا *** وَ لَكِنْ لِبُغْضِ الْمَالِكِيِّ جَرِيرٍ[۱۴۵]؛ «ای شرحبیل به خاطر دین از ما جدا نشدی، بلکه این کار برای دشمنی با جریر مالکی بود».
ابن اثیر در کتاب دیگرش، علت دشمنی دیرینه جریر و شرحبیل را چنین مینگارد: «عمر بن خطاب، شرحبیل را به کوفه نزد سعد وقاص فرستاد و سعد به او احترام بسیاری کرد. اشعث بن قیس کندی به او حسد ورزید و جریر بجلی را وادار کرد که نزد عمر رود و از شرحبیل بدگویی کند و او نیز چنین کرد و عمر شرحبیل را پیش خود خواند و او را به شام فرستاد»[۱۴۶]. شرحبیل در شام ماند و زندگی کرد؛ تا اینکه در ماجرای پیش گفته، پس از گفتوگو با جریر و افتادن در دام فریب معاویه، نزد معاویه رفت و از او خواست که با علی بجنگد و اگر او چنین نکند با کس دیگری بیعت خواهد کرد و همراه با او با علی خواهند جنگید تا انتقام خون عثمان را بگیرند. جریر که در آنجا حضور داشت، گفت: «آرام باش شرحبیل! خداوند خون مردم را محترم شمرده است. بپرهیز از اینکه میان مردم فساد کنی و پیش از آنکه این سخن میان مردم شایع شود، آن را پس بگیر. شرحبیل گفت: نه، به خدا سوگند آن را پنهان نخواهم کرد، و به پاخاست و با مردم سخن گفت و مردم او را تصدیق کردند و جریر از معاویه و مردم شام ناامید شد»[۱۴۷]. جریر چندین ماه در شام ماند و معاویه جواب قاطعی به او نمیداد؛ هر چند تصمیمِ خود را گرفته بود. او برای دفع الوقت، جریر را معطل میکرد و گذشت زمان را به نفع خود میدید و میدانست که امام با سپاهیان خود در کوفه آماده حمله به شام و در انتظار بازگشت جریر از شامند. او برای اینکه مردم شام را برای جنگ با امام کاملاً توجیه کند و سپاه مجهزی را آماده سازد، احتیاج به زمان داشت و وجود جریر در شام را فرصت خوبی برای این کار میدید.
از جمله نقشههای او برای معطل کردن جریر در شام این بود که روزی نزد جریر رفت و به او گفت: چیزی به فکر من رسیده است. جریر گفت: آن را بگو. معاویه گفت: به دوست خود بنویس که حکومت شام و مصر را به من بدهد و چون خواست بمیرد، بیعت دیگری را بر گردن من نگذارد. من این امر را به او تسلیم میکنم و خلافت او را امضا میکنم. جریر گفت: آنچه میخواهی بنویس، من نیز آن را تأیید میکنم. معاویه این مطلب را به امام نوشت و امام در پاسخ آن به جریر چنین نوشت: اما بعد، معاویه میخواهد مرا در گردن او بیعتی نباشد و هر چه را دوست دارد برگزیند و میخواهد تو را معطل، و مردم شام را امتحان کند. هنگامی که من در مدینه بودم، مغیرة بن شعبه به من پیشنهاد داد که معاویه را والی شام کنم و من پیشنهاد او را نپذیرفتم و هرگز چنین نخواهم کرد. اگر او با تو بیعت کرد که هیچ وگرنه برگرد. والسلام[۱۴۸].
بدین گونه امام، سیاست دفع الوقت معاویه را به نماینده خود جریر یادآور شد و از او خواست که بیش از این در شام نماند و فریب معاویه را نخورد. یاران امیرالمؤمنین بیش از این درنگ را روا نمیدانستند و به امام پیشنهاد میکردند هر چه زودتر جنگ را با معاویه شروع کند؛ ولی امام در پاسخ گفت: حمله من به مردم شام در حالی که جریر نزد آنها است، بستن درها به روی شام و بازداریِ مردم آن از خیر و صلاح است؛ البته اگر آن را بخواهند. من برای جریر وقت تعیین کردهام که پس از آن دیگر در شام نماند؛ مگر اینکه فریب بخورد و یا نافرمانی کند. نظر من درنگ کردن است. پس مهلت بدهید، و شما را به آماده شدن به جنگ مجبور نمیکنم. البته من در این باره بسیار اندیشیدهام و ظاهر و باطن آن را بررسی کردهام و به این نظر رسیدهام که برای من راهی جز جنگ و یا کافر شدن به دین محمد(ص) باقی نمانده است...[۱۴۹].
تأخیر جریر در انجام مأموریت خود و درنگ بیش از حد او در شام، باعث شد یاران امام او را به سازش با معاویه متهم سازند. امام طی نامهای از جریر خواست که هر چه زودتر شام را ترک کند و به سوی او بیاید. متن نامه امام چنین است: وقتی نامه من به تو رسید، معاویه را وادار کن که حرف آخر خود را بگوید و نظر قطعیِ او را بگیر. سپس او را میان جنگِ خانمان برانداز و یا تسلیمِ خوارکننده، مخیر کن. اگر جنگ را انتخاب کرد، هر نوع پیمانی را از او بردار و اگر تسلیم شد، از او بیعت بگیر. والسلام[۱۵۰].
با رسیدن این نامه، دیگر جریر نمیتوانست در شام توقف کند. پس، از معاویه خواستار پاسخ قطعی و فوری شد و معاویه به جریر گفت: ای جریر، به دوست خود ملحق شو، و طی نامهای که به امام نوشت، دم از جنگ زد و در پایاننامهاش این شعر کعب بن جعیل را نوشت: أرى الشام تكره أهل العراق و أهل العراق لهم كارهونا جریر به کوفه و نزد امیرالمؤمنین برگشت و خبر معاویه و اجتماع مردم شام را در کنار او، به امام رسانید و اظهار داشت که مردم شام بر عثمان گریه میکنند و میگویند: علی او را کشته و به قاتلان او پناه داده است و آنان دستبردار نیستند؛ مگر اینکه بکشند یا کشته شوند. مالک اشتر به امام گفت: من تو را از فرستادن جریر نهی کردم و گفتم او خیانت میکند و اگر به جای او مرا فرستاده بودی، بهتر بود. جریر گفت: اگر تو نزد آنها بودی تو را میکشتند؛ زیرا تو را یکی از قاتلان عثمان میدانند. میان مالک اشتر و جریر سخنان تندی رد و بدل شد. چون جریر از آنجا بیرون آمد، از کوفه به قرقیسیا رفت و به معاویه نامه نوشت و جریان را خبر داد و معاویه به او نوشت که نزد من بیا[۱۵۱]. در نقلی دیگر آمده است که وقتی جریر از کوفه به قرقیسیا رفت، گفت: در شهری اقامت نمیکنم که در آن از عثمان بدگویی شود[۱۵۲].
هر چند که برخی از یاران امام به جریر سوء ظن داشتند و گمان میکردند که او در مأموریت خود سستی کرده است، به نظر نمیرسد که جریر مرتکب خیانتی شده باشد؛ زیرا او تلاش بسیاری کرد تا معاویه را وادار به بیعت با امام کند و در هر مناسبتی امام را از کشتن عثمان تبرئه میکرد و به خصوص صحبتهای او با شرحبیل، به روشنی، وفاداری او را به امام ثابت میکند. در جریان برخورد مالک اشتر با او، امام سخنی بر ضد او نگفت. در عین حال چنین هم نبود که جریر از یاران خاص و فداکار امام باشد؛ زیرا او سابقه استانداری همدان از سوی عثمان را داشت و عثمان همیشه دوستان خود را به حکومت بلاد انتخاب میکرد و حتی او پیش از این ماجرا با معاویه دوستی داشت و حتی از او حدیث نقل کرده است[۱۵۳]. وقتی هم که از مأموریت خود برگشت و با مالک درگیر شد، از امام کناره گرفت و به معاویه نامه نوشت، و این نشان دهنده ضعف ایمان او است.
جریر از روی عمد و قصد در مأموریت خود خیانت نکرد، ولی معطل شدنِ او در شام به ضرر امام و به نفع معاویه تمام شد و معاویه در مدت اقامت او در شام که ۱۲۰ روز طول کشید[۱۵۴]، کاملاً خود را آماده جنگ با امام کرد. کنارهگیری جریر از امام، آن هم همراه با عدهای از هم قبیلهایهای خود، نوعی فرار از خدمت به هنگام جنگ بود که گناهی بزرگ محسوب میشود و اثر تخریب کنندهای در روحیه سپاه دارد؛ به خصوص اینکه او پس از این جدایی به معاویه پیوست. به همین جهت، به دستور امام خانه جریر و ثویر بن عامر را -که به جریر پیوسته بود- سوزاندند[۱۵۵] تا عبرتی برای دیگران باشد و کسی از جنگ فرار نکند.[۱۵۶]
جستارهای وابسته
منابع
- ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱
- ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲
- رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی
- ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی
- دینپرور، سیدجمالالدین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱
- جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹
پانویس
- ↑ ابن کلبی، نسب، ج۱، ص۳۷۶.
- ↑ طبری، تاریخ طبری، المنتخب، ص۱۵۶
- ↑ بنگرید: ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰۸.
- ↑ نسب، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۵-۲۹۶.
- ↑ ر.ک: الاصابه، ج۱، ص۵۸۲؛ همو، فتح الباری، ج۷، ص۹۹.
- ↑ در این زمینه، ر.ک: عراقی، زین الدین عبدالرحیم بن الحسین، التقیید والایضاح، ص۳۳۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱.
- ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۵۱.
- ↑ ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۷۱-۵۶۷.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۵۸؛ مسلم، صحیح مسلم، ج۷، ص۱۵۷.
- ↑ مکانی در تباله بین مکه و مدینه، در هفت منزلی مکه، مربوط به قبیله خثعم و بجیله و از دالسراة و در آن بنی قرار داشت که آن را میپرستیدند، بنگرید: ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۰؛ البته احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۶۰ و ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه،، ج۳، ص۷۱۱ آن را مکانی در یمن مربوط به قبیله خثعم و بجیله میدانند که به کعبه بمانیه معروف است.
- ↑ ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۱ و ۱۳۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱؛ بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۳۸.
- ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۵۰.
- ↑ قاضی عیاض، الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، ج۱، ص۳۳۵.
- ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۳، ص۷۱۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۷۵؛ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۴، ص۵۵۲.
- ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیرة النبویه، ج۴، ص۵۵۲.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹.
- ↑ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۷۷.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۰، ص۳۵۱.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۹۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۶۹.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۹۸.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۱۰.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۲۶.
- ↑ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۹۱؛ زیلعی، نصب الراید، ج۴، ص۳۰۳.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰۹؛ ابویکر کاشانی، بدائع الصنائع، ج۱، ص۲۹۶.
- ↑ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۹۱؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰۹.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۳۲.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۱۰؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۴، ص۵۴۰.
- ↑ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۹۱.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۶۳.
- ↑ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۶، ص۵۵.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹.
- ↑ بیهقی، احمد بن الحسین، السنن، ج۲، ص۲۴۷.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۶۱؛ مسلم، صحیح مسلم، ج۶، ص۱۸۲.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۳، ص۳۱۳.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۶۶.
- ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۴، ص۳۷۱.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۳۲۲.
- ↑ مالک بن انس، المدونة الکبری، ج۱، ص۱۷۰.
- ↑ مالک بن انس، المدونة الکبری، ج۲، ص۶.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۵۸؛ بخاری، صحیح بخاری، ج۷، ص۷۸ و ج۸، ص۱۶۵؛ مسلم، صحیح مسلم، ج۷، ص۷۷؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ج۶، ص۱۵۷.
- ↑ صفار، بصائر الدرجات، ص۲۴.
- ↑ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۱؛ شهید ثانی، منیة المربد، ص۲۷۳.
- ↑ ترمذی، سنن الترمذی، ج۴، ص۱۱۹؛ طبرانی، المعجم الصغیر، ج۲، ص۸.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۶۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۵.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ ابنشهرآشوب، منانب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۶۵؛ ابن جبر، زین الدین علی بن یوسف، نهج الایمان، ص۵۵۵.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، المعجم الکبیر، ج۲، ص۳۵۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۲۳۶؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۲۲.
- ↑ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۸؛ مفید، الفصول المختاره، ص۲۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۳.
- ↑ قمی، مائة منقبه، ص۶۷؛ ابن بطریق، العمده، ص۵۴؛ سید بن طاووس، الطرائف فی معرفة الطوائف، ص۱۵۹.
- ↑ فضل بن شاذان، الایضاح، ص۳۶۸.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹.
- ↑ طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۱.
- ↑ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۱۱؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۴.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۵-۲۹۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۴.
- ↑ منقری، وقعه صفین، ص۳۰؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۱۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۶.
- ↑ منقری، واقعه صفین، ص۲۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۵.
- ↑ ابن الدمشقی، جواهر المطالب فی مناقب الإمام الجلیل علی بن ابی طالب، ج۱، ص۳۷۱
- ↑ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۱۵.
- ↑ منقری، وقعه صفین، ص۵۵ و ۵۶.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۹؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۲۴۳- ۲۴۴.
- ↑ ر.ک: منقری، وقعه صفین، ص۶۱؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶.
- ↑ بخشی از سرزمین جزیره، بنگرید: ابوحنیفه دینوری، ص۱۶۱.
- ↑ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۳۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۵۱۰.
- ↑ سمعانی، الأنساب، ج۴، ص۴۷۶.
- ↑ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۹۱.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۳۳۴؛ سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۵۳۶.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۳۳۴.
- ↑ کلینی، اصول کافی، ج۳، ص۴۹۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۸۷.
- ↑ سید رضی، ابن کثیر، ص۴۸.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۹؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۷۷.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۹۶؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۰۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۵۳۱.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰۹.
- ↑ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۴، ص۴۶۹؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۹۱.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۹۶؛ ابن عبد البر، ج۱، ص۳۰۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۹۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۸.
- ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۴.
- ↑ ابوالقاسمی، عظیم، مقاله «جریر بن عبدالله بجلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۸۵-۳۸۹؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۲۴۳- ۲۴۴؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۷۷.
- ↑ رجال طوسی، ص۱۳ و ۳۷.
- ↑ مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص۲۱۰؛ اسدالغابه، ج۱، ص۳۳۳، شماره ۷۳۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۲۷.
- ↑ ر.ک: نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص۸۴۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 581-582.
- ↑ «بیگمان خداوند آنچه را که گروهی دارند دگرگون نمیکند (و از آنان نمیستاند) مگر آنها آنچه را که در خویش دارند دگرگون سازند و چون خداوند برای گروهی بلایی بخواهد بازگشتی ندارد و آنان را در برابر وی سروری نیست» سوره رعد، آیه ۱۱.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَ ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ﴾ وَ إِنِّي أُخْبِرُكَ عَنْ نَبَإِ مَنْ سِرْنَا إِلَيْهِ مِنْ جُمُوعِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ عِنْدَ نَكْثِهِمْ بَيْعَتَهُمْ وَ مَا صَنَعُوا بِعَامِلِي عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ. إِنِّي هَبَطْتُ مِنَ الْمَدِينَةِ بِالْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ حَتَّى إِذَا كُنْتُ بِالْعُذَيْبِ بَعَثْتُ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ قَيْسِ بْنِ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فَاسْتَنْفَرُوهُمْ فَأَجَابُوا فَسِرْتُ بِهِمْ حَتَّى نَزَلْتُ بِظَهْرِ الْبَصْرَةِ فَأَعْذَرْتُ فِي الدُّعَاءِ وَ أَقَلْتُ الْعَثْرَةَ وَ نَاشَدْتُهُمْ عَقْدَ بَيْعَتِهِمْ فَأَبَوْا إِلَّا قِتَالِي فَاسْتَعَنْتُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ وَ وَلَّوْا مُدْبِرِينَ إِلَى مِصْرِكُمْ فَسَأَلُونِي مَا كُنْتُ دَعَوْتُهُمْ إِلَيْهِ قَبْلَ اللِّقَاءِ فَقَبِلْتُ الْعَافِيَةَ وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ وَ اسْتَعْمَلْتُ عَلَيْهِمْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ وَ سِرْتُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ زَحْرَ بْنَ قَيْسٍ فَاسْأَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ»؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۶۰؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۹۰؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۰؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۵.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۲۰ - ۱۵؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۳۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 582-585.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 585-586.
- ↑ طلقاء، جمع طلیق است، یعنی، کسی که از بند اسارت رسته باشد و مراد مشرکان مکه است که پیامبر(ص) بعد از فتح مکه در باره آنان فرمود: «فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» از جمله آنها ابوسفیان و اقوامش بودند.
- ↑ قسمت اول این نامه، در نامه ۶ و قسمتی که مربوط به خونخواهی عثمان است در نامه ۶۴ نهج البلاغه ذکر شده است. (نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۳۶۶ - ۴۵۴). «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ بَيْعَتِي بِالْمَدِينَةِ لَزِمَتْكَ وَ أَنْتَ بِالشَّامِ لِأَنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بُويِعُوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِذَا اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ فَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ رَغْبَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ يُصْلِيهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً. وَ إِنَّ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ بَايَعَانِي ثُمَّ نَقَضَا بَيْعَتِي وَ كَانَ نَقْضُهُمَا كَرَدِّهِمَا فَجَاهَدْتُهُمَا عَلَى ذَلِكَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ الْمُسْلِمُونَ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيَّ فِيكَ الْعَافِيَةُ إِلَّا أَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْبَلَاءِ فَإِنْ تَعَرَّضْتَ لَهُ قَاتَلْتُكَ وَ اسْتَعَنْتُ اللَّهَ عَلَيْكَ. وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ الْمُسْلِمُونَ ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَأَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُهَا فَخُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدُنِي أَبْرَأَ قُرَيْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ. وَ اعْلَمْ أَنَّكَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِينَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلَافَةُ وَ لَا تَعْرِضُ فِيهِمُ الشُّورَى وَ قَدْ أَرْسَلْتُ إِلَيْكَ وَ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ جَرِيرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ فَبَايِعْ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغة، ج۳، ص۷۵؛ وقعة صفین، ص۲۹؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۶۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 586-588.
- ↑ «و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهادهایم پس نباید در کشتن (به قصاص) گزافکاری کند زیرا (از سوی شرع) یاری شده است» سوره اسراء، آیه ۳۳.
- ↑ وقعة صفین، ص۳۳؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۴۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 589-590.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِيَةُ أَنْ لَا يَكُونَ لِي فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ وَ أَنْ يَخْتَارَ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ وَ أَرَادَ أَنْ يُرِيثَكَ حَتَّى يَذُوقَ أَهْلَ الشَّامِ وَ إِنَّ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ قَدْ كَانَ أَشَارَ عَلَيَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِيَةَ عَلَى الشَّامِ وَ أَنَا بِالْمَدِينَةِ فَأَبَيْتُ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَرَانِي أَتَّخِذُ الْمُضِلِّينَ عَضُداً فَإِنْ بَايَعَكَ الرَّجُلُ وَ إِلَّا فَأَقْبِلْ»؛ وقعة صفین، ص۵۲؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۴۶؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۸۴؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۷۸.
- ↑ «إِنَّ اسْتِعْدَادِي لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِيرٌ عِنْدَهُمْ إِغْلَاقٌ لِلشَّامِ وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَيْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ وَ لَكِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِيرٍ وَقْتاً لَا يُقِيمُ بَعْدَهُ إِلَّا مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِياً وَ الرَّأْيُ عِنْدِي مَعَ الْأَنَاةِ فَأَرْوِدُوا وَ لَا أَكْرَهُ لَكُمُ الْإِعْدَادَ وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَيْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِي فِيهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِمَا جَاءَ [بِهِ] مُحَمَّدٌ(ص) إِنَّهُ قَدْ كَانَ عَلَى الْأُمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ أَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالًا فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا فَغَيَّرُوا»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۴۳، ص۱۲۹؛ صبحی صالح، ص۸۴.
- ↑ إني عزلتك ففوض الأمر إلى جرير والسلام.
- ↑ کیذری، حدائق الحقایق، ج۲، ص۲۸۸؛ بیهقی، معارج نهجالبلاغه، ص۳۲۴.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ وَ السَّلَامُ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه۸، ص۳۶۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۸۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 590-593.
- ↑ منقّری، وقعة صفین، ص۶۰؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۴۹؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 593-595.
- ↑ حسل: بچه سوسمار.
- ↑ قمی، سفینة البحار ج۱، ص۱۵۳؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص۲۱۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۵.
- ↑ «روزی که هر دستهای را با پیشوایشان فرا میخوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 595-596.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ «تنها آن کس مساجد خداوند را آباد میتواند کرد که به خداوند و روز واپسین ایمان آورده است» سوره توبه، آیه ۱۸.
- ↑ ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ «و کسانی هستند که مسجدی را برگزیدهاند برای زیان رساندن (به مردم) و کفر و اختلاف افکندن میان مؤمنان» سوره توبه، آیه ۱۰۷.
- ↑ قمی، سفینة البحار ج۱، ص۶۰۲.
- ↑ «هیچگاه در آن (مسجد) حاضر مشو! بیگمان مسجدی که از روز نخست بنیان آن را بر پرهیزگاری نهادهاند سزاوارتر است که در آن حاضر گردی؛ در آن مردانی هستند که پاکیزه کردن (خود) را دوست میدارند و خداوند پاکیزگان را دوست میدارد» سوره توبه، آیه ۱۰۸.
- ↑ صدوق، خصال، ص۳۰۱.
- ↑ صدوق، خصال، ص۳۰۱.
- ↑ صدوق، خصال، ص۳۰۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 596-598.
- ↑ معزی، جامع احادیث الشیعه، ج۳، ص۳۷۳، ح۴۲۰۸.
- ↑ «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»
- ↑ «اللَّهُمَّ مَنْ كَتَمَ هَذِهِ الشَّهَادَةَ وَ هُوَ يَعْرِفُهَا فَلَا تُخْرِجْهُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى تَجْعَلَ بِهِ آيَةً يُعْرَفُ بِهَا»
- ↑ بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ ر.ک: امینی، الغدیر، ج۱، ص۱۶ و ۱۵۹ - ۱۶۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 598-599.
- ↑ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۳۸۴.
- ↑ «و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره اعراف، آیه ۱۲۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 599-600.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۶۴؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۷.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۸؛ مبرد، الکامل، ج۱، ص۱۹۰.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۹؛ نهج البلاغه، نامه ۶؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۶.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۹؛ خوارزمی، المناقب، ص۲۰۳.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۸.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۷.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۰.
- ↑ به نوشته نصر بن مزاحم، نویسنده این نامه جریر بوده، ولی ابن ابیالحدید میگوید: نویسنده این نامه شناخته نشده است.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۱.
- ↑ ر.ک: مزی، جمال الدین، تهذیب الکمال، ج۴، ص۵۳۴..
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۳۹۲؛ ر.ک: ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۰۵؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۳۳.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۶.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۴.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۴؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۲۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۴۳.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۸؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۵؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۷.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۱؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۶۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۶۰.
- ↑ مزی، جمال الدین، تهذیب الکمال، ج۴، ص۵۳۵.
- ↑ مزی، جمال الدین، تهذیب الکمال، ج۴، ص۵۳۴.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۵۳.
- ↑ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۰.
- ↑ جعفری، یعقوب، مقاله «قاسطین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۱۷۰-۱۷۹.