حسان بن ثابت در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'ج۱، ص:' به 'ج۱، ص')
خط ۳۶: خط ۳۶:
در اینکه [[حسان بن ثابت]] در چه سالی و کجا از [[دنیا]] رفته است، [[اختلاف]] است. بنا بر [[نقلی]]، وی پیش از سال [[چهل]] [[هجری]] و در زمان [[خلافت علی]]{{ع}}<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۵۶؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴.</ref> در [[مدینه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابواسحاق ثقفی کوفی، الغارات (ترجمه)، ج۱، ص۴۰۹.</ref>. به قولی دیگر، او در سال پنجاه<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ص۵۶.</ref> یا ۵۴ [[هجری]]<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۴، ص۱۹۷.</ref> مُرد. در جایی دیگر آمده است که او در سال هشتاد [[هجری]] در [[شام]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۳۵۱.</ref>. [[حسان بن ثابت]] در زمان [[مرگ]] ۱۲۰ سال داشت؛ شصت سال در [[جاهلیت]] و شصت سال در [[اسلام]]<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۱۱، ص۵۳۵.</ref>. به قولی دیگر، وی هفتاد سال در [[جاهلیت]] و پنجاه سال در [[اسلام]] [[زندگی]] کرد<ref>ابواسحاق ثقفی کوفی، الغارات (ترجمه)، ج۱، ص۴۰۹.</ref><ref>[[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[حسان بن ثابت (مقاله)|حسان بن ثابت]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۰۳.</ref>.
در اینکه [[حسان بن ثابت]] در چه سالی و کجا از [[دنیا]] رفته است، [[اختلاف]] است. بنا بر [[نقلی]]، وی پیش از سال [[چهل]] [[هجری]] و در زمان [[خلافت علی]]{{ع}}<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۵۶؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴.</ref> در [[مدینه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابواسحاق ثقفی کوفی، الغارات (ترجمه)، ج۱، ص۴۰۹.</ref>. به قولی دیگر، او در سال پنجاه<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ص۵۶.</ref> یا ۵۴ [[هجری]]<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۴، ص۱۹۷.</ref> مُرد. در جایی دیگر آمده است که او در سال هشتاد [[هجری]] در [[شام]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۳۵۱.</ref>. [[حسان بن ثابت]] در زمان [[مرگ]] ۱۲۰ سال داشت؛ شصت سال در [[جاهلیت]] و شصت سال در [[اسلام]]<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۱۱، ص۵۳۵.</ref>. به قولی دیگر، وی هفتاد سال در [[جاهلیت]] و پنجاه سال در [[اسلام]] [[زندگی]] کرد<ref>ابواسحاق ثقفی کوفی، الغارات (ترجمه)، ج۱، ص۴۰۹.</ref><ref>[[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[حسان بن ثابت (مقاله)|حسان بن ثابت]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۰۳.</ref>.


==حسان بن ثابت در دایره المعارف صحابه پیامر ج4==
==مقدمه==
مشهورترین [[کنیه]] او [[ابا ولید]] و کنیه‌های دیگر او ابا مضرب، [[ابا عبدالرحمن]] و اباحسام بوده است <ref>الإصابة، ابن حجر، ج۲، ص۵۶.</ref>. گفته شده به این علت به او اباسام ([[پدر]] [[شمشیر]]) می‌گفتند که از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[حمایت]] می‌کرد و بر ضد [[مشرکان]] [[شعر]] می‌سرود<ref>أسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۸۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۷۴.</ref>. وی از [[انصار]] و [[اهل]] [[مدینه]] و مردی شاعد و در فن خود استاد بلکه بی نظیر بود، چنان که از اصمعی [[نقل]] شده که [[بهترین]] شعرای روی [[زمین]] در میان [[مردم]] یثرب و قبیله‌های [[عبد قیس]] و ثقیف است و از میان ایشان، بهترین شاعر، [[حسان بن ثابت]] است.
[[ابن درید]] از [[ابی حاتم]] و او از [[ابی عبیده]] نقل کرده است که حسان به سبب سه ویژگی بر شعرای دیگر [[برتری]] یافته بود:
#در [[زمان جاهلیت]]، [[شاعری]] از [[قبیله]] انصار بود؛
#در هنگام [[نبوت]] پیامبر اکرم{{صل}}، شاعر ایشان بود؛
# در دوران [[اسلام]]، شاعر همه [[سرزمین]] من بود<ref>الإصابه، ابن حجر، ج۲، ص۵۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۴۵؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۸۳.</ref>.
ولی از موقعی که [[مسلمان]] شد در اشعارش شکستی پیدا شد. به او گفتند: ابو حسام! تو که در [[جاهلیت]] از فحول و بزرگان شعرا بودی، چرا پس از اسلام اشعارت شکسته شد؟ حسان در پاسخ گفت: "برای آنکه اسلام [[انسان]] را از [[دروغ]] منع کرده است"؛ یعنی خوبی شعر به جهت [[مبالغه]] و دروغ است و هر چه دروغش بیشتر باشد، شیرین‌تر می‌شود؛ از اینجاست که در مثل گفته‌اند: "بهترین اشعار آن است که دروغش بیشتر باشد"<ref>{{عربی| احسن الشعر اکذبه}}؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عزیزالله عطاردی)، ص۴۰۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۷۳-۳۷۴.</ref>
==حسان و [[دفاع]] از [[پیامبر]]{{صل}}==
[[زبان]] و اشعار حسان در مقابل کسانی که پیامبر{{صل}} را در اشعارشان هجو و مسخره می‌کردند، شمشیر برنده‌ای بود؛ به همین علت به او [[لقب]] شاعر [[رسول الله]] را داده بودند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۴۵.</ref>. چند نفر در اشعارشان درباره [[رسول خدا]] [[بدگویی]] و ایشان را مسخره می‌کردند: [[ابوسفیان]]، فرزند [[حارث بن عبد المطلب]]، [[پسر عموی پیامبر]]، [[عمرو بن عاص]] و [[ضرار بن خطاب]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ص۳۴۱. ضرار بن خطاب، برادر عمر بن خطاب است.</ref>. که اینان در مقابل جواب گویی و اشعار حسان مار مار به کر زانو مارا در می‌آمدند.
[[ابن سیرین]] گفته است: سه نفر از [[انصار]] در مقابل هجو و [[مسخره کردن]] [[مشرکان]] به مقابله می‌پرداختند: ۱. [[حسان بن ثابت]]؛ ۲- [[کعب بن مالک]] و ۳- [[عبدالله بن رواحه]]؛ حسان و کعب بن مالک با یاد حوادثی که برای [[قریش]] پیش آمده بود با آنها مقابله و [[عیب]] و [[نقص]] آنها را بیان می‌کردند و عبدالله بن رواحه نیز آنها را به خاطر [[کفر]] و [[پرستش]] اشیایی که نمی‌شنیدند و سودی نمی‌رساندند، [[سرزنش]] می‌کرد<ref>أسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۴۴ و ۴۸۳.</ref>.
یکی از [[یاران]] رسول خدا به [[امیر مؤمنان]]، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}، پیشنهاد کرد که جواب افرادی از قریش که [[مسلمانان]] را مسخره می‌کنند بگوید؛ [[حضرت]] فرمود: "اگر [[پیامبر]] اجازه دهد، [[اقدام]] می‌کنم". سپس [[مردم]] از پیامبر{{صل}} تقاضا کردند که به [[علی]] [[دستور]] دهد تا جواب ایشان را بدهد؛ پیامبر{{صل}} فرمود: "آنچه می‌خواهند نزد علی نیست (یعنی جواب [[ناسزا]] همان ناسزاست و علی{{ع}} [[اهل]] اینها نیست)". آن گاه فرمود: "آنان که با شمشیرشان پیامبر را [[یاری]] نمی‌کنند، چرا با [[زبان]] شان [[دفاع]] نمی‌کنند!".
حسان گفت: "یا [[رسول الله]]{{صل}} من این کار را به عهده می‌گیرم".
پیامبر فرمود: "چگونه آنان را هجو می‌کنی با آنکه من از ایشانم؟ و یا چگونه [[ابوسفیان بن حارث]] را مسخره می‌کنی، با آنکه پدرش عموی من است؟"
حسان گفت: "به [[خدا]] قسم، شما را از میان ایشان بیرون می‌کشم، همان طور که مو را از میان خمیر می‌کشند". به همین جهت حسان همواره به این جمله [[افتخار]] می‌کرد و می‌گفت: هیچ چیز مرا به این اندازه مسرور نمی‌سازد که [[پیامبر]]{{صل}} از [[راه]] تعجب فرمود: چگونه آنان را هجو می‌کنی با آنکه من از ایشانم؛
سپس پیامبر{{صل}} [[دستور]] داد که چون [[ابوبکر]] [[نسب]] و نژادها را خوب می‌شناسد حسان به نزد او برود تا افراد مورد نظر را به او معرفی کند. لذا وقتی که [[قریش]] اشعاری را که در [[سرزنش]] [[ابوسفیان بن حارث]] گفته شده بود را شنیدند، گفتند: این اشعار بدون اطلاع [[پسر ابو قحافه]] سروده نشده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۴۲.</ref>.
همچنین گروهی از [[قبیله]] [[بنی تمیم]] برای [[آزاد]] کردن عده‌ای از افراد قبیله خود که توسط [[مسلمین]] دستگیر شده بودند، به [[مدینه]] آمدند که از جمله ایشان [[عطارد بن حاحب]]، [[زبرقان بن بدر]]، [[قیس بن عاصم]]، [[قیس بن حارث]]، [[نعیم بن سعد]]، [[اقرع بن حابس]]، [[ریاح بن حارث]] و [[عمرو بن اهتم]] بودند؛ وقتی آنها وارد [[مسجد]] شدند، [[بلال]] [[اذان]] ظهر را گفته بود و [[مردم]] [[منتظر]] آمدن پیامبر{{صل}} بودند. آنها [[عجله]] کرده و فریاد کشیدند: ای [[محمد]]، بیرون بیا [[رسول خدا]]{{صل}} بیرون آمد و بعد از اقامه گفتن بلال، [[نماز]] را به جا آورد. آن گاه آنها نزد پیامبر{{صل}} آمدند، اقرع گفت: "ای محمد! به من اجازه [[سخن گفتن]] بده که [[ستایش]] من از کسی، موجب [[آراستگی]] و [[نکوهش]] من، مایه بدنامی است".
پیامبر{{صل}} فرمود: "[[دروغ]] می‌گویی، این صفت مخصوص [[خداوند تبارک و تعالی]] است". سپس پیامبر{{صل}} از [[محراب]] بیرون آمد و نشست و [[خطیب]] ایشان که [[عطارد بن حاجب]] بود، خطابه‌ای ایراد کرد. پیامبر{{صل}} به [[ثابت بن قیس بن شماس]] فرمود: "برخیز و خطبه‌اش را پاسخ گوی" و او چنان کرد. آن گاه گفتند: ای محمد! اجازه بده تا شاعر ما [[شعر]] بخواند و چون اجازه فرمود، زبرقان بن بدر برخاست و اشعاری خواند. پیامبر{{صل}} به [[حسان بن ثابت]] فرمود: برخیز و شعرش را پاسخ بده"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۸۱.</ref>.
حسان خود در این باره می‌گوید: چون [[شعر]] او را شنیدم، با همان وزن و قافیه در پاسخ گفتم:
بزرگان فهر (جد [[قریش]]) و برادرانشان برای [[مردم]] سنتی بنا کرده‌اند که در خور [[پیروی]] می‌باشد.
آنها مردمی هستند که اگر بستیزند، به [[دشمنان]] آسیب و [[آزار]] می‌رسانند و به [[یاران]] سود و [[آسایش]] می‌بخشند.
هرکه [[خداپرست]] و [[پرهیزکار]] باشد، از آن [[سنت]]، [[راضی]] و [[خرسند]] است؛ زیرا آن سنت، [[سرمایه]] [[نیکوکاری]] است.
این، [[شیوه]] آنهاست که تازه نبوده بلکه از دیر زمانی مرسوم بوده است. بدان که بدترین [[اخلاق]]، [[بدعت]] و کار [[زشت]] است.
اگر میان مردم کسانی یافت شوند که در مسابقه [[فضیلت]]، [[سبقت]] جسته باشند، همه از کمترین سبقت آنها پیروی می‌کنند (آنها از هم پیش می‌افتند).
مردم هرچه دست آنها را در حال [[دفاع]] [[سست]] کند، نمی‌توانند جبران کنند، و هم چنین آنچه آنها جبران کنند، مردم نمی‌توانند سست کنند<ref>رقع، از ژقعه یعنی وصله و پینه است؛ مثل معروفی است در عربی: {{عربی| أو هی ما رقعوا}}.</ref>.
اگر با [[مردم]]، مسابقه دهند، [[رستگار]] می‌شوند و اگر [[بزرگواری]] آنها مقایسه شود، آنها از نظر [[سخا]] و [[کرم]] آفزون هستند.
آنها به حدی عفیف هستند که [[عفت]] آنها در [[وحی]] ذکر شده و آنها به چیزی [[طمع]] نمی‌کنند و طمع هم آنها را ننگین و بدنام نمی‌کند.
آنها نسبت به [[همسایگان]] و پناهندگان [[بخل]] نمی‌کنند و نسبت به دیگران نیز طمعی ندارند.
اگر ما نسبت به قومی [[دشمنی]] کنیم، آشکارا به [[نبرد]] با آنها می‌پردازیم؛ نه این که مانند حمله به گوساله‌های وحشی در کمین، [[تزویر]] کنیم.
آنها [[روز]] نبرد که [[مرگ]] نزدیک شده باشد، مانند شیران بیشه زنجیرها را پاره و حمله می‌کنند.
خوشا به مردمی که [[رسول الله]] [[یار]] آنها باشد؛ آن هم هنگامی که [[یاران]] و هواخواهان، پراکنده شوند.
آنها [[بهترین]] [[اقوام]] و ملتها هستند؛ هرگاه گفتار جدی بگویند یا بشنوند<ref>{{عربی| إن الأوائب من فهر و اخوتهم قد بینوا سنة للناس تتبع قوم اذا حاربوا ضروا عدوهم او حاولوا النفع فی اشیاعهم نفعوا یرضی بها کل من کانت سریرته تقوی الاله و کل البر یصطنع  سجیة تلک منهم غیر محدثه ان الخلائق فاعلم شها البدع‌ها ان کان فی الناس سباقون بعدهم فکل سبق لأدنی سعیهم تبع لا یرقع الناس ما أوهت آکنهم عند الدفاع و لایوهون مارقعوا ان سابقوا الناس یوما فاز سابقهم او وازنوا اهل مجد بالندی متعوا  اعفة ذکرت فی الوحی عفتهم لا یطمعون ولا زری بهم طمع  لا یتحلون علی جار بفضلهم و لایمسهم من مطمع طبع اذا نصبنا لی لم ندب لهم کما یدب الی الوحشیة الذرع  کانهم فی الوغی أموات مکتنع اسد بحلیة فی ارساغها فدع اکرم بقوم رسول الله شیعتهم اذا تفرقت الأهواء و الشیع فانهم افضل الاحیاء کلهم إن جد بالناس، جد القول أو سمعوا}}</ref>
وقتی حسان [[شعر]] خود را به پایان رساند، [[أقرع بن حابس]] گفت: "این مرد، [[نیک]] [[بخت]] است و [[خطیب]] آنها بهتر از خطیب ما و شاعر آنها نغزگوتر از شاعر ماست. لحن و سخن و صوت آنها هم از صدای ما بهتر است"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۷۵-۹۷۹.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۷۴-۳۷۸.</ref>
==مهارت حسان در سرودن شعر==
[[ابوسفیان بن حارث]]، [[پسر عموی پیامبر]]{{صل}} قبل از آنکه [[مسلمان]] شود، اشعاری در [[سرزنش]] [[رسول خدا]]{{صل}} گفته بود. هنگامی که آن اشعار به گوش حسان رسید، با این اشعار جواب او را گفت:
همانا [[فرزندان]] دختر مخزوم و پدرت [[عبد المطلب]]، در میان [[بنی هاشم]]، بلندترین مرتبه [[بزرگی]] را دارا هستند، اما [[پدر]] تو برده است.
و کسانی که [[فرزندان]] [[زهره]] را به وجود آوردند، همه بزرگوارند، ولی اجداد [[مادری]] تو [[بزرگی]] نیافتند.
تو مانند [[عباس]] و [[برادر]] مادری‌اش نیستی، بلکه [[مرد]] [[پستی]] هستی که [[انتظار]] خیری در او نیست.
کسی که [[سمیه]] و سمراء مادرانش باشند، مرد [[نادان]] و پستی بیش نیست.
در [[حقیقت]] تو از [[بنی هاشم]] نیستی بلکه خود را به آنان بسته‌ای، چنان که کوزه در ترک سوار بسته می‌شود.{{عربی| وان سنام المجد فی آل هاشم بنو بنت مخزوم و والدک العبد ومن ولدت ابناء زهرة منهم کرام ولم یقرب عجائزک المجد و لست کعباس و لا کابن امه و لکن لئیم لا یقوم له زند وان أمرء کانت سمیة امه و سمراء مغمور اذا بلغ الجهد وانت هجین نیط فی ال حرام هاشم اور اور اگر ان کما می‌نیط خلف الراکب القدح الفرد}}.
مهارت و استادی حسان از این جا معلوم می‌شود که نه تنها به شخص [[عبدالمطلب]] بلکه سایر فرزندان او را هم که از [[زنان]] متعددی بودند، به وسیله مادرشان جدا ساخته و فقط شخص [[ابوسفیان بن حارث]] و پدرش را [[سرزنش]] کرده است.
مراد از فرزندان دختر مخزوم، [[زبیر بن عبدالمطلب]] و جناب [[ابوطالب]]، [[پدر]] [[امیر مؤمنان]] و [[حضرت]] [[عبدالله]]، پدر [[پیامبر بزرگوار اسلام]]{{صل}} می‌باشند که [[مادر]] این سه نفر [[فاطمه]]، دختر [[عمرو عائذ مخزومی]] می‌باشد.
و مقصود از فرزندان زهره، جناب [[حمزه]] و خواهرش [[صفیه]] است که مادرشان [[هاله]]، دختر [[اهیب بن عبدمناف بن زهره]] می‌باشد. مادر عباس و برادر مادری‌اش [[ضرار]] هم نتیله است، و مقصود از سمیه، مادر [[ابوسفیان]] است و سمراء، مادر [[حارث]] پدر ابوسفیان می‌باشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۴۳.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۷۸-۳۷۹.</ref>
==حسان و [[عایشه]]==
درباره این که آیا [[حسان بن ثابت]] در داستان [[افک]] ([[تهمت]]) شرکت داشته یا نه، میان مورخان [[اختلاف]] است. آنانی که که می‌گویند شرکت داشته، معتقدند که به خاطر افک، تازیانه هم خورده است.
[[ابوالفضل]] [[منصور بن أبی الحسن بن ابی عبدالله طبری]] از [[احمد بن علی بن المثنی]] و او از حوثره و او از [[حماد بن سلمه]] و او از هشام و هشام از پدرش [[روایت]] کرده است که [[رسول خدا]]{{صل}} به کسانی که به عایشه تهمت زدند، تازیانه زد و از اشخاص زیر به عنوان کسانی که تازیانه خوردند، نام برده است: حسان بن ثابت، [[مسطح بن أثاثه]] و حمنة بنت جحش<ref>أسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۸۳.</ref>.
ولی آنچه از شخص [[عایشه]] [[نقل]] شده، طرف منفی را [[تأیید]] می‌کند؛ چنان که نقل شده سه [[زن]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۴۷.</ref> به نام‌های برکه، [[ام حکیم بنت خالد بن العاصی]] و [[ام حکیم بنت عبدالله بن أبی ربیعة]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۴۷.</ref> با عایشه مشغول [[طواف]] [[خانه کعبه]] بودند که نام حسان به میان آمد. این دو زن، شروع به [[ناسزا]] گفتن به حسان کردند. عایشه گفت: "آیا به حسان ناسزا می‌گویید؟ امیدوارم [[خدا]] به [[دلیل]] [[دفاعی]] که از [[پیامبر]]{{صل}} کرده است، او را به [[بهشت]] وارد کند؛ مگر از اشعار او نیست که گفته:
[[محمد]] را هجو کردی! من به آن جواب گفتم و [[پاداش]] من نزد خدا محفوظ است.
[[پدر]] و مادرم فدای محمد و آبرویم فدای آبروی ایشان باد"<ref>{{عربی| هجوت محمد فاجبت عنه وعند الله فی ذاک الجزاء فان ابی و والدتی و عرضی العرض محمد منکم وقاء}}</ref>
گفتند: مگر او از جمله افرادی که خدا آنان را در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[لعن]] کرده، نیست؟
عایشه گفت: "نه، او در این باره هیچ نگفته، بلکه او چنین گفته است:
۱- (آن زن) پاکدامن و سنگین است و شبهه‌ای درباره او نیست. و ما از خوردن گوشت [[زنان]] [[غافل]]، شکم تهی هستیم.
۲- اگر آنچه گفته شده، من گفته باشم، دستم فلج شود تا نتواند تازیانه ام را به من برساند"<ref>{{عربی| حصان رزان ماتزن بریبة ونصبح غرثی من لحوم الغوافل فان کان ما قد قیل عنی قلته فلا رفعت سوطی الی اناملی}}؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۹.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۷۹-۳۸۰.</ref>
==حسان و [[ترس]]==
یکی از ویژگی‌های حسان، [[ترسو بودن]] اوست که همه مورخان نقل کرده‌اند و به همین دلیل، در هیچ یک از [[جنگ‌ها]] شرکت نکرد و فقط مهارت او در زبانش بود؛ چنان که از [[صفیه]]، دختر [[عبدالمطلب]] و عمه [[رسول خدا]]{{صل}} نقل شده که در [[جنگ احزاب]]، [[حسان بن ثابت]] با ما زنان در یکی از قلعه‌های [[مدینه]] ([[حصن]] فارع) جا گرفته بود. ناگاه متوجه شدیم که فردی [[یهودی]] اطراف قلعه دیدبانی می‌کند. من به حسان گفتم: نسبت به این [[مرد]] یهودی بدگمان هستم، اگر بفهمد ما [[زنان]] در این قلعه هستیم، ممکن است تعدادی از [[یهود]] را بر ما بشوراند؛ پس او را بکش؛ حسان گفت: "دختر [[عبدالمطلب]]، معذورم دار؛ زیرا می‌دانی که من مرد [[جنگی]] نیستم و این عمل از من ساخته نیست".
به ناچار خود چادر به کمر بسته، چوب به دست گرفتم او را کشته و به قلعه برگشتم. پس به وی گفتم: اکنون برو و [[لباس]] هایش را بردار. حسان گفت: "نه احتیاجی به لباس‌هایش ندارم"<ref>الأمالی، شیخ طوسی، ص۲۶۱-۲۶۲.</ref>.
[[صفیه]] می‌گوید: در آن [[روز]] هم چنانکه بر لبه بام بودم، متوجه [[گریز]] [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} شدم، [[حسان بن ثابت]] از [[ترس]]، خود را به دورترین نقطه بام رساند، ولی چون دو مرتبه [[پیروزی]] [[اصحاب]] را دید، به جلوی بام برگشت<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۰۸.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۱.</ref>
==حسان و [[غدیرخم]]==
[[شاعران]] درباره [[روز غدیر]] [[خم]]؛ یعنی همان روزی که [[رسول اکرم]]{{صل}} [[دست]] [[علی]]{{ع}} را بلند کرد و فرمود: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ }}؛ هر که من آقای اویم، علی آقای اوست و به همه [[دستور]] داد تا بر او با [[لقب]] [[امیر مؤمنان]] [[سلام]] دهند؛ اشعار زیادی سروده‌اند؛ از جمله حسان بن ثابت گفته است:
در روز غدیر خم پیامبرشان به آواز بلند ندا داد؛ پس ندای [[رسول]] را بشنو!
گفت: "مولا و ولی شما کیست؟" پس همگی بدون [[مخالفت]] گفتند:
پروردگارت، مولای ما و تو ولی مایی و امروز هیچ یک از ما را نافرمان نخواهی بافت.
سپس به او ([[علی]]{{ع}}) گفت: "[[یا علی]]! برخیز که به [[امامت]] و [[پیشوایی]] تو پس از خود خشنوده.
هر که من مولای اویم، علی مولای اوست؛ او را [[دوست]] بدارید و از او [[پیروی]] کنید).
در این هنگام [[دعا]] فرمود: "خدایا دوست او را دوست بدار و با دشمنش [[دشمن]] باش"<ref>{{عربی| ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم واسمع بالرسول منادیة و قال فمن مولاکم و ولیکم فقالوا ولم یبدوا هناک التعادیا  الهک مولانا و انت ولینا و لن تجد ما لک الیوم عاصیا  فقال له قم یا علی فانی رضیتک من بعدی امامة و هادیة‌ها فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیة وهناک دعا اللهم وال ولیه و کن للذی عادی علیة معادیة}}</ref>
پس از سرودن این اشعار، [[رسول اکرم]]{{صل}} درباره حسان دعا کرد و فرمود: ای حسان! تا وقتی که ما را [[یاری]] می‌کنی، [[روح القدس]] تو را کمک می‌کند<ref>{{متن حدیث|لاَ تَزَالُ يَا حَسَّانُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا }}؛ روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۸۹، ح۷۵؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۷۷.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۲.</ref>
==حسان سرودن مرثیه در [[وفات پیامبر]]{{صل}}==
[[حسان بن ثابت]] بعد از وفات پیامبر اشعار زیادی سرود، از جمله اشعاری که حسان در رثای [[پیامبر]]{{صل}} گفته، این ابیات است که أبو [[عمر]] و [[شیبانی]] [[روایت]] کرده است:
[[سوگند]] می‌خورم، سوگند [[راستین]] و بی [[مکر]]، سوگندی که [[دروغ]] نیست.
به [[خدا]] سوگند که هیچ مادینه‌ای به [[فرزندی]] چون پیامبر که [[هدایت]] کنندی این [[امت]] است، باردار نشده و چون او فرزندی نزاده.
و در [[زمین]]، هیچ کس که از او بیشتر نگهدار [[عهد]] و [[پیمان]] و [[پناه]] دهنده به [[پناهنده]] باشد، [[راه]] نرفته است.
کسی که [[نور]] از او روشنی میگرفت و فرخنده‌ای که دارای [[دوراندیشی]] و [[هدایت]] است.
[[پیامبران پیشین]] را [[تصدیق]] کننده بود و از همه [[مردم]] به [[مستمندان]] [[بخشنده]] تربود.
ای [[بهترین]] مردم! من در شطی روان شناور بودم و اینک وامانده شده‌ام.
[[زنان]] تو [[خانه‌ها]] را خالی گذاشته‌اند و دیگر خیمه‌ای افراشته نمی‌شود.
مانند راهبه‌ها پلاس بر تن کرده، پس از [[نعمت]] آشکار، فلاکت را [[باور]] نموده‌اند<ref>{{عربی| آلیت حلفة برغیر ذی دخل منی ألیة حق غیر افتاد  بالله ماحملت أنثی و لا وضعت مثل النبی نبی الرحمة الهادی  و لا مشی فوق ظهر الأرض من أحد أوفی بذمة جار أو بمیعاد  من الذی کان نورا یستضاء به  مبارک الامر ذاحزم و ارشاد  مصدقا للنبیین الاولی سلفوا  و أبذل الناس للمعروف للجادی  خیر البریة إنی کنت فی نهر جار فأصبحت مثل المفرد الضادی  أمسی نساؤک عطلت البیوت فما یضربن خلف قفاستر بأوتاد ممثل الواهب یلبسن المسوح و قد أیقن بالبؤس بعد النعمة البادی}}</ref>.
هم چنین أبوعمرو گوید: حسان اشعار زیر را نیز در [[مرثیه]] [[رسول خدا]]{{صل}} گفته است:
چشمانت را چه می‌شود که [[خواب]] از آنها رمیده است، شاید که با خاکستر سرمه کرده‌اند؛
از [[اندوه]] رهنمایی که مدفون شد.‌ای بهترین کسی که بر [[زمین]] گام نهاده‌ای، ما را رها مکن.
دریغ بر [[انصار]] و [[خویشان]] [[پیامبر]]، پس از آنکه او زیر لحد [[پنهان]] شد.
کاش پیکر من تو را از [[خاک]] نگه می‌داشت، وای بر من! کاش آنکه در [[گور]] [[نهان]] شد، من بوده.
ای برومند، پسر آمنهی [[فرخنده]] پی، که در کمال [[پاکدامنی]] فرزند خود را در [[برج]] [[سعادت]] زاد.
ای پرتو تابناک که به کائنات پرتو افکند و هر آن کس بدان [[نور]] [[مبارک]] [[راه]] یابد، [[رستگار]] است.
آیا پس از تو در [[مدینه]] و میان ایشان بمانم؟ وای بر [[اندوه]] من، کاش [[مادر]] مرا نزاده بود.
[[پدر]] و مادرم فدای آن پیامبر و [[راهنمایی]] باد که [[روز]] [[دوشنبه]] [[رحلت]] او را [[شاهد]] بودم.
پس از [[وفات]] او سخت [[اندوهگین]] شدم؛ ای کاش در آن بامداد، زهرمار نوشیده بودم.
ای کاش! [[فرمان الهی]]، شتابان میان ما در شامگاه امروز یا فردا فرا رسد.
[[خدا]] کند [[قیامت]] ما بریا شود تا با آن [[سرور]] والا گهر و [[نیک]] [[سرشت]] [[دیدار]] کنم.
پروردگارا! در [[بهشت]] ما و پیامبرمان را کنار هم بگذار تا چشم [[حسودان]] کورشود.
در بهشت برین؛ و‌ای دارنده جلال و [[برتری]] و [[سروری]]، بهشت را نصیب ما کن.
به خدا [[سوگند]]، تا زنده ام، [[مرگ]] هر کس را که بشنوم، باز هم بر [[محمد]] پیامبر{{صل}} خواهم گریست.
همه سرزمین‌ها بر انصار تنگ شد و چهره‌هاشان از اندوه همچون سرمه سیاه گشت.
آری، او از ما زاد و [[مرقد]] او هم میان ماست و [[نعمت‌ها]] و [[برکات]] افزون او بر ما قابل [[انکار]] نیست.
[[خداوند]] او را به ما [[هدیه]] داد و به وسیله او انصارش را در هر [[جایگاه]] راهنمایی فرمود.
خداوند و [[فرشتگان]] گرد [[عرش]] و همهی [[پاکان]]، بر [[احمد]] فرخنده پی [[درود]] فرستند<ref>{{عربی| ما بال عینک لا تنام کانما کحلت ماقیها بکحل الارمد جزعا علی عینک المهدی لا تنام أصبح کأنما ثاویا کحلت مآقیها بکحل الارمد یاخیر من وطئ الحصی لا تبعد یا ویح أنصار النبی و رهطه بعد المغیب فی سواء الملحد جنبی یقیک الترب لهفی لیتنی کنت المغیب فی الضریح الملحد‌ها یا بکر آمنة المبارک ذکره ولدته محصنة بسعد الاسعد نورا أضاء علی البریة کلها من یهد للنور المبارک یهتدی أ أقیم بعدک بالمدینة بینهم یا لهف نفسی لیتنی لم أولد م بأبی و أمی من شهدت وفاته فی یوم الاثنین النبی المهتدی  فظللت بعد وفاته متلددا یا لیتنی صبحت سم الاسود أوحل أمر الله فینا عاجلا فی روحة من یومنا أو من غد  فتقوم ساعتنا فنلقی سیدا محضا مضاربه کریم المحتد یارب فاجمعنا معا ونبینا فی جنة تفقی عیون الحسد فی جنة الفردوس و اکتبها لنا یا ذالجلال و ذالعلا و السودد  والله أسمع ماحییت بها لک الا بکیت علی النبی محمد ضاقت بالانصار البلاد فاصبحوا سودا وجوههم کلون الأثمد  و لقد ولدناه و فینا قبره و فضول نعمته بنا لاتجحد والله أهداه لنا و هدی به أنصاره فی کل ساحة مشهد صلی الاله و من یحف بعرشه والطیبون علی المبارک أحمد}}</ref>.
۱- به مسکین‌ها خبر بده که [[سحرگاهان]]، با [[پیامبری]] که از میانشان رفت، [[مال]] و خیر از ایشان رخت بربست.
۲- دیگر کدام کس است که دستگیر [[خانه]] به دوشان و از ره ماندگان و نان آور [[قحطی]] زدگان باشد.
۳- او کسی است که هم نشین، اگر [[خطا]] و لغزشی در [[کلام]] کند، از او [[بیم]] ندارد.
۴- [[نور]] و پرتوی بود که او را [[پیروی]] می‌کردیم و پس از [[خدا]] او چشم و گوشمان بود.
۵-‌ای کاش روزی که او را در گورش می‌کردند و بر او شن و [[خاک]] می‌ریختند.
۶۔ [[خداوند]] هیچ یک از آفریده‌ها را بر جا نمی‌گذاشت و پس از او هیچ مرد و زنی زنده نمی‌ماند.
۷- بنی نجار همگی [[خوار]] و [[زبون]] شدند و تقدیری بود از [[ناحیه]] خداوند که مقدر شده بود<ref>{{عربی| نب المساکین أن الخیر فارقهم مع الرسول تولی عنهم سحرا من ذا الذی عنده رحلی و راحلتی و رزق أهلی اذا لم نؤنس المطرا ذاک الذی لیس یخشاه مجالسه اذا الجلیس سطا فی القول أو عثرا کان الضیاء و کان النور نتبعه وکان بعد الاله السمع و البصرا فلیتنا یوم واروه بمخبئه وغیبوه و ألقوا فوقه المدرا لم یترک الله خلقا من بریته لم یعش بعده أنثی ولا ذکرا  ذلت رقاب بنی التجار کلهم وکان أمرا من الرحمن قد قدرا}}؛ طبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۰۳-۳۰۱ و ۳۰۵.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۲-۳۸۵.</ref>
==حسان و [[خلفا]]==
بعضی از [[دانشمندان]] بزرگ [[شیعه]] گفته‌اند، این که [[پیامبر]]{{صل}} در دعای به حسان، کمک به [[روح القدس]] را [[مقید]] به مدتی ساخت که ما را [[یاری]] می‌کنی، برای آن بود که می‌دانست حسان هم پس از رحلتش، به [[طمع]] مال و [[ثروت]] از [[پشتیبانی]] [[علی]]{{ع}} [[دست]] می‌کشد و از [[پیروان]] [[عثمان]] و [[معاویه]] می‌گردد. چنانکه در بعضی از اشعارش می‌گوید: [[ابوبکر]] اول کسی است که [[اسلام]] آورده و یا آنکه در [[زمان]] معاویه [[مردم]] را به طرفداری از وی [[دعوت]] می‌کرد و از [[همراهی]] با [[امیرالمؤمنین]] باز می‌داشت.
[[حسان بن ثابت]] اگرچه در [[روز غدیر]] [[خم]] حضور داشت و اشعار و قصیده‌هایی را نیز در همین رابطه سرود، ولی بعد از [[وفات پیامبر]] طرفدار [[عثمان]] و [[معاویه]] شد<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۰۰۴.</ref>.
گفته‌اند بعد از [[کشته شدن عثمان]]، درباره انصاریانی که او را تنها گذاشتند یا به کشته شدنش کمک کردند، اشعاری سروده که، مضمون اشعار او چنین است: "هنگامی که مرگش فرا رسید، [[انصار]] او را [[یاری]] نکردند، در صورتی که اینجا [[ولایت]] انصار بود. به [[زبیر]] و [[طلحه]] چه می‌توان گفت، که قضیه مقدر آمده بود؛ [[محمد بن ابی بکر]] مباشر کار بود و [[عمار]] پشت سر او بود"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۱، ص۷۰۳.</ref>.
[[نقل]] شده، حسان هنگام [[خلافت علی]]{{ع}} با [[حضرت]] [[بیعت]] نکرد و او را از [[مخالفان]] آن حضرت شمرده‌اند<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۰۹.</ref>.
همچنین او پس از [[مرگ]] [[رسول خدا]]{{صل}} از [[امیر المؤمنین]]{{ع}} رویگردان شده و [[عثمانی]] بود و [[مردم]] را به [[جنگ]] با [[امام]]{{ع}} [[تحریض]] می‌کرد و به یاری معاویه می‌خواند<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۹۶۰.</ref>.
نقل شده که عمار به نزد [[امام علی]]{{ع}} آمده و عرض کرد: جمله وضیع و [[شریف]]، طوعاً و کرهاً، [[اختیار]] و [[اضطرار]] آمدند و بیعت کردند، جماعتی از [[معارف]] مانده‌اند، چون [[عبد الله بن عمر]]، [[محمد بن عمر بن مسلمة]]، [[أسامة بن زید]]، [[حسان بن ثابت]] و [[سعد بن مالک]]؛ اگر امیر المؤمنین{{ع}} [[مصلحت]] می‌دانند، ایشان را بخواند تا به [[خدمت]] بیایند و در بیعت تو با [[مهاجر]] و انصار موافقت نمایند.
امیر المؤمنین{{ع}} فرمود: "ای عمار! کسی که به ما رغبت ندارد ما را نیز به او حاجتی نیست، چه [[واجب]] است [[دیدار]] او"<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۳۹۵.</ref>
هم چنین هنگامی که [[امیر مؤمنان]]، [[قیس بن سعد]] را از [[حکومت]] برکنار کرد، حسان نزد [[قیس]] آمد و او را [[سرزنش]] کرد و گفت: "دیدی چگونه عثمان را به خاطر [[علی]] کشتید و او هم [[قدردانی]] نکرد و [[گناه]] آن بر شما ماند!" ولی قیس او را از نزد خود راند و به او گفت: "همان طور که چشم سرت [[کور]] است، [[چشم]] دلت هم کور شده، اگر از درگیری میان [[قبیله]] خود و تو نمی‌ترسیدم، گردنت را می‌زدم"<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۷۲؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۲۲۱.</ref>.
و از اشعاری که در تعریف [[ابوبکر]] سروده این است:
هرگاه [[مصیبت]] یکی از [[برادران]] را یاد آور شدی، برادرت، ابوبکر را یاد کن که چه کرد.
که [[بهترین]] [[مردمان]] و [[پرهیزکارترین]] و عادل‌ترین آنها پس از [[پیامبر]] و عامل ترین به [[وظیفه]]، اوست.
دومین کسی (در [[غار]]) که جایش [[پسندیده]] و ستوده بود و اولین کسی که [[پیامبران]] را [[تصدیق]] کرده، اوست <ref>{{عربی| اذا تذکرت شجوة من اخی ثقة فاذکر اخاک ابابکر بما فعلا خیر البریة اتقاها و اعدلها بعد النبی و اوفاها بما حملا  و الثانی التالی المحمود مشهده و اول الناس منهم صدق الرسلا}}؛الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۶۴.</ref>.
[[نقل]] شده که حسان در [[زمان]] [[عمر بن خطاب]] در [[مسجد]] در حال [[خواندن]] [[شعر]] بود، [[عمر]] که از آنجا عبور می‌کرد، ایستاد و به او گفت: آیا در [[مسجد پیامبر]]{{صل}} شعر می‌خوانی؟ حسان در پاسخ او گفت: من در همین مسجد شعر می‌خواندم در حالی که بهتر از تو در مسجد حاضر بود (یعنی [[رسول خدا]]{{صل}})، وقتی حسان این گونه جواب داد، عمر [[سکوت]] کرد و از آنجا رفت<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۵۲۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۴۵.</ref>.
و نقل شده که [[جبلة بن الایهم الغسانی]] بعد از [[مسلمان]] شدن در زمان عمر، [[مرتد]] شد و به دربار [[روم]] رفت. هنگامی که عمر [[حذیفه]] الیمان را برای فراخواندن هرقل [[پادشاه روم]]، به روم فرستاده بود، جبله پس از [[دیدار]] با حذیفه سراغ [[حسان بن ثابت]] را از او گرفت و وقتی دانست که او زنده است، پانصد [[دینار]] زر سرخ، پنج دیبا، پنج حریر و پنج [[جامه]] زرنگار به او داده و گفت: "[[سلام]] من را به حسان برسان و این [[هدایا]] را به او بده". وقتی [[حذیفه]] نزد [[عمر]] آمد، گفت: "جبله هدایایی را برای حسان فرستاده است". عمر حسان را فرا خواند. هنگامی که او وارد [[مسجد]] شد. به عمر [[سلام]] کرد و گفت: {{عربی| اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ}}. عمر جواب سلام او را داد و گفت: "ای أبا [[ولید]]! [[خدای تعالی]] تو را از جانبی روزی رسانده، بگیر و خدای را [[حمد]] و ثنا بگو و [[شکر]] کن که این زر و جامه‌ها را از دست جبله بیرون کرد و روزی تو کرد". حسان [[هدایا]] را گرفت و در [[مدح]] [[آل]] جفنه قطعه شعری سرود.
البته [[شوشتری]] این ماجرا را با کمی [[تغییر]] [[نقل]] کرده و گفته است که [[معاویه]] حذیفه را به [[روم]] فرستاده بود<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۷۴.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۶-۳۸۸.</ref>
==حسان و [[نقل حدیث]]==
ظاهراً حسان روایاتی را نیز از [[پیامبر]]{{صل}} نقل کرده است؛ از جمله: [[سعید بن عثمان الصفار]]، [[أبا کریب]] و [[عبید بن سعید]] و [[سفیان]] از [[عبدالله بن عثمان بن خثیم]] و او از [[عبدالرحمن بن بهمان]] و او از [[عبدالرحمن بن حسان]] و او نیز از پدرش [[حسان بن ثابت]] نقل کرده است که [[رسول خدا]]{{صل}} زنانی را که پی در پی به [[زیارت قبور]] می‌روند، [[لعن]] کرده است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۵۲۷.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۸.</ref>
==سرانجام حسان==
نقل شده حسان قبل از [[سال ۴۰ هجری]] در [[زمان]] [[خلافت علی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت و بنا به [[نقلی]] حسان در ۱۲۰ سالگی در سال ۵۰ یا ۵۴ [[هجری]] از دنیا رفت. وی شصت سال در [[جاهلیت]] و شصت سال هم در [[اسلام]] به سر برده است. و هم چنین گفته شده است که ۷۰ سال از عمر خود را در [[دوران جاهلیت]] و ۵۰ سال را هم در دوران اسلام سپری کرده همچنین او و پدرش ثابت و جدش [[منذر]] و جد اعلایش [[حرام]] هر یک ۱۲۰ سال عمر کردند و در [[عرب]] سابقه ندارد که از یک پشت چهار نفر به این اندازه زیسته باشند. [[سعید بن عبدالرحمان]] می‌گوید: به پدرم عبدالرحمان (فرزند حسان) مدت [[عمر]] [[پدر]] و اجدادش را گفتم. خندید و در بستر خوابید و از [[دنیا]] رفت در حالی که ۱۴۰ سال از عمرش می‌گذشت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۸۴.</ref>.<ref>[[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۸-۳۸۹.</ref>
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==


۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش