حکمیت: تفاوت میان نسخه‌ها

۸ بایت حذف‌شده ،  ‏۳ دسامبر ۲۰۲۰
جز
جایگزینی متن - 'مانع' به 'مانع'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'مانع' به 'مانع')
خط ۳۹: خط ۳۹:
* [[العقد الفرید (کتاب)|العقد الفرید]]- به [[نقل]] از [[ابو الحسن]]، در بیان گردهمایی دو داور-: برای [[عمرو بن عاص]] و [[ابوموسی]]، مکانی [[خلوت]] فراهم آمد تا در آن گرد آیند. پس [[عمرو بن عاص]]، سه روز به [[ابوموسی]] مهلت داد و آن‌گاه، انواع خوراک‌ها را به وی عرضه کرد و با آنها اشتهایش را برمی‌انگیخت. چون [[ابو موسی]] [[سیر]] بخورد، عمرو با وی چنین [[نجوا]] کرد: ای [[ابو موسی]]! تو بزرگِ [[اصحاب]] [[محمد]] هستی و در میان ایشان، صاحب [[فضیلت]] و پیشینه‌ای. می‌بینی که [[امت]] در چه [[فتنه]] کوری قرار گرفته که با آن، [[امید]] بقایش نیست. آیا می‌خواهی فرخنده‌فالِ این [[امت]] باشی و [[خداوند]] به دست تو، [[خون]] ایشان را [[حفظ]] کند؟ [[خداوند]] درباره [[حفظ]] یک تن می‌فرماید: "هر که یک تن را زنده سازد، گویی همه [[مردم]] را زنده ساخته است". پس چگونه است حالِ آن کس که جان‌های همه این [[مردم]] را [[حفظ]] کند؟ [[ابو موسی]] به وی گفت: چگونه چنین شود؟ گفت: تو [[علی بن ابی طالب]] را [[خلع]] می‌کنی و من [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] را بر کنار می‌سازم؛ و سپس برای این [[امت]]، مردی را بر می‌گزینیم که در این آشوبْ حاضر نبوده، در آن دست نداشته باشد. [[ابو موسی]] به او گفت: و آن کس کیست؟ [[عمرو بن عاص]] که دریافته بود [[ابوموسی]] به [[عبد الله بن عمر]] نظر دارد، به وی گفت: [[عبد الله]] بن [[عمر]]! [[ابو موسی]] گفت: همانا او چنین است که یاد کردی. اما من چگونه به تو [[اطمینان]] کنم؟ عمرو به وی گفت: ای [[ابو موسی]]! "هَلا که به [[یاد خدا]] [[دل‌ها]] آرام می‌گیرد!". هر [[عهد]] و پیمانی که می‌خواهی، بستان تا [[خشنود]] شوی. سپس [[عمرو بن عاص]]، هر گونه [[عهد]] و [[میثاق]] و سوگندِ به تأکید را بر خود [[واجب]] ساخت، چندان که آن پیرمرد، مبهوت ماند و به او گفت: [[رضایت]] دادم!<ref>العقد الفرید، ج ۳، ص ۳۴۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
* [[العقد الفرید (کتاب)|العقد الفرید]]- به [[نقل]] از [[ابو الحسن]]، در بیان گردهمایی دو داور-: برای [[عمرو بن عاص]] و [[ابوموسی]]، مکانی [[خلوت]] فراهم آمد تا در آن گرد آیند. پس [[عمرو بن عاص]]، سه روز به [[ابوموسی]] مهلت داد و آن‌گاه، انواع خوراک‌ها را به وی عرضه کرد و با آنها اشتهایش را برمی‌انگیخت. چون [[ابو موسی]] [[سیر]] بخورد، عمرو با وی چنین [[نجوا]] کرد: ای [[ابو موسی]]! تو بزرگِ [[اصحاب]] [[محمد]] هستی و در میان ایشان، صاحب [[فضیلت]] و پیشینه‌ای. می‌بینی که [[امت]] در چه [[فتنه]] کوری قرار گرفته که با آن، [[امید]] بقایش نیست. آیا می‌خواهی فرخنده‌فالِ این [[امت]] باشی و [[خداوند]] به دست تو، [[خون]] ایشان را [[حفظ]] کند؟ [[خداوند]] درباره [[حفظ]] یک تن می‌فرماید: "هر که یک تن را زنده سازد، گویی همه [[مردم]] را زنده ساخته است". پس چگونه است حالِ آن کس که جان‌های همه این [[مردم]] را [[حفظ]] کند؟ [[ابو موسی]] به وی گفت: چگونه چنین شود؟ گفت: تو [[علی بن ابی طالب]] را [[خلع]] می‌کنی و من [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] را بر کنار می‌سازم؛ و سپس برای این [[امت]]، مردی را بر می‌گزینیم که در این آشوبْ حاضر نبوده، در آن دست نداشته باشد. [[ابو موسی]] به او گفت: و آن کس کیست؟ [[عمرو بن عاص]] که دریافته بود [[ابوموسی]] به [[عبد الله بن عمر]] نظر دارد، به وی گفت: [[عبد الله]] بن [[عمر]]! [[ابو موسی]] گفت: همانا او چنین است که یاد کردی. اما من چگونه به تو [[اطمینان]] کنم؟ عمرو به وی گفت: ای [[ابو موسی]]! "هَلا که به [[یاد خدا]] [[دل‌ها]] آرام می‌گیرد!". هر [[عهد]] و پیمانی که می‌خواهی، بستان تا [[خشنود]] شوی. سپس [[عمرو بن عاص]]، هر گونه [[عهد]] و [[میثاق]] و سوگندِ به تأکید را بر خود [[واجب]] ساخت، چندان که آن پیرمرد، مبهوت ماند و به او گفت: [[رضایت]] دادم!<ref>العقد الفرید، ج ۳، ص ۳۴۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
==[[رأی]] داوران‌==
==[[رأی]] داوران‌==
* [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]‌- به [[نقل]] از [[ابو جناب کلبی]]-: آن‌گاه که عمرو و [[ابو موسی]] در دومَةُ الجَندَل با هم [[دیدار]] کردند، عمرو کوشید تا [[ابو موسی]] را در [[سخن گفتن]] پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را [[عادت]] می‌داد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، [[علی]]{{ع}} را [[خلع]] کند. پس [[ابو موسی]] در کار [[داوری]] که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به [[پذیرش]] [[معاویه]] فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به [[پذیرش]] پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. [[ابو موسی]] هم [[عبد الله]] بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشه‌ات چیست؟ [[ابو موسی]] گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را [[خلع]] کنیم و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] میان [[مسلمانان]] وا گذاریم. آن‌گاه، [[مسلمانان]] هر که را بخواهند برای خویش برمی‌گزینند. عمرو به وی گفت: [[رأی]] همان است که تو اندیشیده‌ای. سپس هر دو نزد [[مردم]] آمدند که [[اجتماع]] کرده بودند. عمرو گفت: ای [[ابو موسی]]! آنان را [[آگاه]] کن که ما بر یک [[رأی]] هم‌داستان و هم‌نظر شده‌ایم. [[ابو موسی]] به سخن پرداخت و گفت: [[اندیشه]] من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که [[امید]] داریم خدای عز و جل با آن، کار این [[امت]] را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و [[نیکو]] گفت. ای [[ابوموسی]]! اکنون نخست تو سخن بگو. [[ابو موسی]] [[عزم]] [[سخن]] کرد. [[ابن عباس]] به وی گفت: وای بر تو! به [[خدا]] [[سوگند]]، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کرده‌اید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیله‌گر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، [[خشنود]] سازد. پس چون در میان [[مردم]] برخاستی [و نخست سخن گفتی‌]، با تو [[مخالفت]] خواهد کرد. اما [[ابو موسی]] که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کرده‌ایم. پس [[ابو موسی]] پیش قدم شد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]] عز و جل گفت: ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] اندیشیدیم و هیچ راهی را برای [[اصلاح]] [[امر]] و گردآوردن پراکندگی‌های آن، شایسته‌تر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کرده‌ایم، نیافتیم. و آن این است که [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کنیم و آن‌گاه، این [[امت]]، خود به امر [[خلافت]] روی کند و هر که را خواهد، [[خلیفه]] خویش گردانَد. پس من، [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که [[شایسته]] [[خلافت]] می‌بینید، [[خلیفه]] خویش سازید. سپس [[ابو موسی]] به جای خود بازگشت. آن‌گاه، [[عمرو بن عاص]] پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]]، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش ([[علی]]) را [[خلع]] کرد و من نیز همانند او، رفیقش را [[خلع]] می‌کنم و رفیق خود، [[معاویه]] را [[استوار]] می‌سازم، که او صاحبْ اختیارِ [[عثمان بن عفان]] و [[خونخواه]] او و شایسته‌ترینِ [[مردم]] برای [[جانشینی]] وی است. [[ابو موسی]] گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! [[خیانت]] و [[فجور]] ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که‌] اگر بر آن حمله‌ور شوی، [[زبان]] از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم‌][[زبان]] از کام برآوَرَد"<ref>اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتاب‌هایی را بر پشت می‌کشد"<ref>جمعه، آیه ۵.</ref>. [[شریح بن هانی]] به عمرو [[هجوم]] آورد و با تازیانه بر چهره‌اش کوفت. [[فرزند]] عمرو نیز بر [[شریح]] تاخت و او را تازیانه زد. [[مردم]] برخاستند و میان آن دو [[مانع]] شدند. از آن پس، [[شریح]] می‌گفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به [[شمشیر]] نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس [[شامیان]] در پی [[ابو موسی]] برآمدند؛ [ولی‌] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی [[مکه]] رهسپار گشت. [[ابن عباس]] گفت: [[خدا]] [[رأی]] [[ابو موسی]] را [[زشت]] سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که [[عقل]] خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و [[ابوموسی]] می‌گفت: [[ابن عباس]] مرا از [[حیله‌گری]] این [[مرد]] [[فاسق]] برحذر داشت؛ ولی من به وی [[اطمینان]] کردم و [[گمان]] بردم او هیچ چیز را بر [[خیرخواهی]] برای [[امت]] ترجیح نمی‌دهد. پس عمرو و [[شامیان]] به سوی [[معاویه]] رهسپار گشتند و او را به [[خلافت]]، [[سلام]] دادند. [[ابن عباس]] و شُرَیح بن هانی نیز نزد [[علی]]{{ع}} بازگشتند<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۷۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
* [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]‌- به [[نقل]] از [[ابو جناب کلبی]]-: آن‌گاه که عمرو و [[ابو موسی]] در دومَةُ الجَندَل با هم [[دیدار]] کردند، عمرو کوشید تا [[ابو موسی]] را در [[سخن گفتن]] پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را [[عادت]] می‌داد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، [[علی]]{{ع}} را [[خلع]] کند. پس [[ابو موسی]] در کار [[داوری]] که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به [[پذیرش]] [[معاویه]] فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به [[پذیرش]] پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. [[ابو موسی]] هم [[عبد الله]] بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشه‌ات چیست؟ [[ابو موسی]] گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را [[خلع]] کنیم و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] میان [[مسلمانان]] وا گذاریم. آن‌گاه، [[مسلمانان]] هر که را بخواهند برای خویش برمی‌گزینند. عمرو به وی گفت: [[رأی]] همان است که تو اندیشیده‌ای. سپس هر دو نزد [[مردم]] آمدند که [[اجتماع]] کرده بودند. عمرو گفت: ای [[ابو موسی]]! آنان را [[آگاه]] کن که ما بر یک [[رأی]] هم‌داستان و هم‌نظر شده‌ایم. [[ابو موسی]] به سخن پرداخت و گفت: [[اندیشه]] من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که [[امید]] داریم خدای عز و جل با آن، کار این [[امت]] را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و [[نیکو]] گفت. ای [[ابوموسی]]! اکنون نخست تو سخن بگو. [[ابو موسی]] [[عزم]] [[سخن]] کرد. [[ابن عباس]] به وی گفت: وای بر تو! به [[خدا]] [[سوگند]]، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کرده‌اید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیله‌گر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، [[خشنود]] سازد. پس چون در میان [[مردم]] برخاستی [و نخست سخن گفتی‌]، با تو [[مخالفت]] خواهد کرد. اما [[ابو موسی]] که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کرده‌ایم. پس [[ابو موسی]] پیش قدم شد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]] عز و جل گفت: ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] اندیشیدیم و هیچ راهی را برای [[اصلاح]] [[امر]] و گردآوردن پراکندگی‌های آن، شایسته‌تر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کرده‌ایم، نیافتیم. و آن این است که [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کنیم و آن‌گاه، این [[امت]]، خود به امر [[خلافت]] روی کند و هر که را خواهد، [[خلیفه]] خویش گردانَد. پس من، [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که [[شایسته]] [[خلافت]] می‌بینید، [[خلیفه]] خویش سازید. سپس [[ابو موسی]] به جای خود بازگشت. آن‌گاه، [[عمرو بن عاص]] پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]]، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش ([[علی]]) را [[خلع]] کرد و من نیز همانند او، رفیقش را [[خلع]] می‌کنم و رفیق خود، [[معاویه]] را [[استوار]] می‌سازم، که او صاحبْ اختیارِ [[عثمان بن عفان]] و [[خونخواه]] او و شایسته‌ترینِ [[مردم]] برای [[جانشینی]] وی است. [[ابو موسی]] گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! [[خیانت]] و [[فجور]] ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که‌] اگر بر آن حمله‌ور شوی، [[زبان]] از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم‌][[زبان]] از کام برآوَرَد"<ref>اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتاب‌هایی را بر پشت می‌کشد"<ref>جمعه، آیه ۵.</ref>. [[شریح بن هانی]] به عمرو [[هجوم]] آورد و با تازیانه بر چهره‌اش کوفت. [[فرزند]] عمرو نیز بر [[شریح]] تاخت و او را تازیانه زد. [[مردم]] برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، [[شریح]] می‌گفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به [[شمشیر]] نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس [[شامیان]] در پی [[ابو موسی]] برآمدند؛ [ولی‌] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی [[مکه]] رهسپار گشت. [[ابن عباس]] گفت: [[خدا]] [[رأی]] [[ابو موسی]] را [[زشت]] سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که [[عقل]] خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و [[ابوموسی]] می‌گفت: [[ابن عباس]] مرا از [[حیله‌گری]] این [[مرد]] [[فاسق]] برحذر داشت؛ ولی من به وی [[اطمینان]] کردم و [[گمان]] بردم او هیچ چیز را بر [[خیرخواهی]] برای [[امت]] ترجیح نمی‌دهد. پس عمرو و [[شامیان]] به سوی [[معاویه]] رهسپار گشتند و او را به [[خلافت]]، [[سلام]] دادند. [[ابن عباس]] و شُرَیح بن هانی نیز نزد [[علی]]{{ع}} بازگشتند<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۷۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
==گفتار [[امام]]{{ع}} پس از دریافت خبرِ داوران‌==
==گفتار [[امام]]{{ع}} پس از دریافت خبرِ داوران‌==
* [[امام علی]]{{ع}}‌- برگرفته سخن وی پس از [[داوری]] و دریافت خبر داوران-: اما بعد؛ همانا [[نافرمانی]] از امر نیکخواهِ مهرورزِ دانای کارآزموده، [[حسرت]] می‌زاید و [[پشیمانی]] در پی دارد. من در ماجرای این [[داوری]]، [[فرمان]] خویش را به شما دادم و آنچه را در گنجینه‌ [[اندیشه]] داشتم، برایتان [[آشکار]] کردم؛ "و ای کاش از [[رأی]] قَصیر [[پیروی]] می‌کردند"<ref>این مَثَل در جایی به کار می‌رود که کسی به پندِ ناصح، عمل نکند.</ref>. اما شما همچون مخالفانی جفاپیشه و پیمان‌شکنانی عصیان‌گر، از فرمانم سر باز زدید؛ چندان که [[اندرز]] دهنده نیکخواه در خیرخواهی‌اش به تردید افتاد و سنگِ آتش‌زنه در افروختنِ [[آتش]]، [[بُخل]] ورزید<ref>کنایه از امتناع صاحبان اندیشه، از آشکار ساختن رأی خویش.</ref>. پس من و شما مصداق سخن آن مرد قبیله‌ [[هَوازِن]] هستیم: من در منزلگاه‌ مُنعَرِجُ اللوی‌، [[امر]] خویش را با شما در میان نهادم‌ ولی‌شما جز در صبحگاهان روز بعد، خیرخواهی‌ام را درنیافتید<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- مِن کلامٍ لَهُ بَعدَ التحکیمِ وما بَلَغَهُ مِن أمرِ الحَکمَینِ-: أما بَعدُ؛ فَإِن مَعصِیةَ الناصِح الشفیقِ العالِمِ المُجَربِ، تورِثُ الحَسرَةَ، وتُعقِبُ الندامَةَ. وقَد کنتُ أمَرتُکم فی هذِهِ الحُکومَةِ أمری، ونَخَلتُ لَکم مَخزونَ رَأیی، لَو کانَ یطاعُ لِقَصیرٍ أمرٌ! فَأَبیتُم عَلِی إباءَ المُخالِفینَ الجُفاةِ، وَالمُنابِذینَ العُصاةِ. حَتی ارتابَ الناصِحُ بِنُصحِهِ، وضَن الزندُ بِقَدحِهِ، فَکنتُ أنَا وإیاکم کما قالَ أخو هَوازِنَ: أمَرتُکمُ أمری بِمُنعَرَجِ اللوی‌ *** فَلَم تَستَبینُوا النصحَ إلاضُحَی الغَدِ }}(نهج البلاغة، خطبه ۳۵).</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
* [[امام علی]]{{ع}}‌- برگرفته سخن وی پس از [[داوری]] و دریافت خبر داوران-: اما بعد؛ همانا [[نافرمانی]] از امر نیکخواهِ مهرورزِ دانای کارآزموده، [[حسرت]] می‌زاید و [[پشیمانی]] در پی دارد. من در ماجرای این [[داوری]]، [[فرمان]] خویش را به شما دادم و آنچه را در گنجینه‌ [[اندیشه]] داشتم، برایتان [[آشکار]] کردم؛ "و ای کاش از [[رأی]] قَصیر [[پیروی]] می‌کردند"<ref>این مَثَل در جایی به کار می‌رود که کسی به پندِ ناصح، عمل نکند.</ref>. اما شما همچون مخالفانی جفاپیشه و پیمان‌شکنانی عصیان‌گر، از فرمانم سر باز زدید؛ چندان که [[اندرز]] دهنده نیکخواه در خیرخواهی‌اش به تردید افتاد و سنگِ آتش‌زنه در افروختنِ [[آتش]]، [[بُخل]] ورزید<ref>کنایه از امتناع صاحبان اندیشه، از آشکار ساختن رأی خویش.</ref>. پس من و شما مصداق سخن آن مرد قبیله‌ [[هَوازِن]] هستیم: من در منزلگاه‌ مُنعَرِجُ اللوی‌، [[امر]] خویش را با شما در میان نهادم‌ ولی‌شما جز در صبحگاهان روز بعد، خیرخواهی‌ام را درنیافتید<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- مِن کلامٍ لَهُ بَعدَ التحکیمِ وما بَلَغَهُ مِن أمرِ الحَکمَینِ-: أما بَعدُ؛ فَإِن مَعصِیةَ الناصِح الشفیقِ العالِمِ المُجَربِ، تورِثُ الحَسرَةَ، وتُعقِبُ الندامَةَ. وقَد کنتُ أمَرتُکم فی هذِهِ الحُکومَةِ أمری، ونَخَلتُ لَکم مَخزونَ رَأیی، لَو کانَ یطاعُ لِقَصیرٍ أمرٌ! فَأَبیتُم عَلِی إباءَ المُخالِفینَ الجُفاةِ، وَالمُنابِذینَ العُصاةِ. حَتی ارتابَ الناصِحُ بِنُصحِهِ، وضَن الزندُ بِقَدحِهِ، فَکنتُ أنَا وإیاکم کما قالَ أخو هَوازِنَ: أمَرتُکمُ أمری بِمُنعَرَجِ اللوی‌ *** فَلَم تَستَبینُوا النصحَ إلاضُحَی الغَدِ }}(نهج البلاغة، خطبه ۳۵).</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.


==بحثی در باره حکمیت‌==
==بحثی در باره حکمیت‌==
*واقعه حَکمیت در [[جنگ]] [[صِفین]]، یکی از تأسف‌بارترین وقایع دوران [[حکومت امام علی]]{{ع}} بود. این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که [[سپاه امام]]{{ع}} با [[پیروزی]] نهایی فاصله‌ای نداشت. [[پذیرفتن]] حکمیت توسط [[امام]]{{ع}} نه تنها [[مانع]] [[پیروزی]] قریب‌الوقوع او شد؛ بلکه موجب بروز [[اختلاف]] در [[سپاه]] او و درگیر شدن [[امام]]{{ع}} با بخش عمده‌ای از زبده‌ترین رزمندگانِ خود گردید. برای روشن شدن این موضوع، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:
*واقعه حَکمیت در [[جنگ]] [[صِفین]]، یکی از تأسف‌بارترین وقایع دوران [[حکومت امام علی]]{{ع}} بود. این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که [[سپاه امام]]{{ع}} با [[پیروزی]] نهایی فاصله‌ای نداشت. [[پذیرفتن]] حکمیت توسط [[امام]]{{ع}} نه تنها مانع [[پیروزی]] قریب‌الوقوع او شد؛ بلکه موجب بروز [[اختلاف]] در [[سپاه]] او و درگیر شدن [[امام]]{{ع}} با بخش عمده‌ای از زبده‌ترین رزمندگانِ خود گردید. برای روشن شدن این موضوع، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:
*'''علت [[پذیرش]] حکمیت‌''': نخستین مسئله این است که: چرا [[امام]]{{ع}} حکمیت را پذیرفت؟ مگر در [[حق]] بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولًا حکمیت میان [[حق]] و [[باطل]] چه مفهومی دارد؟ آیا [[حکمت]] و [[سیاست]] اقتضا نمی‌کرد که [[امام]]{{ع}} در مقابل فشار بخشی از [[سپاه]] خود [[مقاومت]] کند و به حکمیت تن در ندهد؟ پاسخ این است که: آری، مقتضای [[حکمت]] وسیاست، نپذیرفتن حَکمیت بود؛ لیکن [[امام]]{{ع}} بر اساس اسناد متقن [[تاریخی]]، به [[اختیار]] خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی [[تحمیل]] کردند و [[مقاومت]] او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه موجب می‌شد [[جنگ نهروان]] نیز در [[صِفین]] و بسی زودتر اتفاق افتد و [[امام]]{{ع}} در صحنه درگیری با [[شامیان]] مجبور شود با بخش عمده‌ای از سپاه‌ خود بجنگد. جمله معروف [[امام]]{{ع}} هنگام [[پذیرش]] حکمیت که: {{متن حدیث|"لَقَد کنتُ أمسِ أمیراً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَأمُوراً! وکنتُ أمسِ ناهیاً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَنِهیاً!"}}؛ تا دیروز، [[فرمانده]] بودم و امروز فرمانبر گشته‌ام و تا دیروز، خود، [[نهی]] کننده بودم و امروز، [[نهی]] شده‌ام"<ref>نهج البلاغه: خطبه ۲۰۸.</ref> نشان دهنده این واقعیت تلخ است.
*'''علت [[پذیرش]] حکمیت‌''': نخستین مسئله این است که: چرا [[امام]]{{ع}} حکمیت را پذیرفت؟ مگر در [[حق]] بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولًا حکمیت میان [[حق]] و [[باطل]] چه مفهومی دارد؟ آیا [[حکمت]] و [[سیاست]] اقتضا نمی‌کرد که [[امام]]{{ع}} در مقابل فشار بخشی از [[سپاه]] خود [[مقاومت]] کند و به حکمیت تن در ندهد؟ پاسخ این است که: آری، مقتضای [[حکمت]] وسیاست، نپذیرفتن حَکمیت بود؛ لیکن [[امام]]{{ع}} بر اساس اسناد متقن [[تاریخی]]، به [[اختیار]] خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی [[تحمیل]] کردند و [[مقاومت]] او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه موجب می‌شد [[جنگ نهروان]] نیز در [[صِفین]] و بسی زودتر اتفاق افتد و [[امام]]{{ع}} در صحنه درگیری با [[شامیان]] مجبور شود با بخش عمده‌ای از سپاه‌ خود بجنگد. جمله معروف [[امام]]{{ع}} هنگام [[پذیرش]] حکمیت که: {{متن حدیث|"لَقَد کنتُ أمسِ أمیراً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَأمُوراً! وکنتُ أمسِ ناهیاً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَنِهیاً!"}}؛ تا دیروز، [[فرمانده]] بودم و امروز فرمانبر گشته‌ام و تا دیروز، خود، [[نهی]] کننده بودم و امروز، [[نهی]] شده‌ام"<ref>نهج البلاغه: خطبه ۲۰۸.</ref> نشان دهنده این واقعیت تلخ است.
*'''چرا [[ابو موسی]]؟''': اکنون این سؤال مطرح است که: چرا [[امام]]{{ع}} شخص [[ساده‌لوحی]] را با [[سوء]] سابقه به‌عنوان [[نماینده]] خود در جریان حکمیت [[تعیین]] کرد؟ آیا نمی‌دانست با [[تعیین]] [[ابوموسی]] به عنوان [[حَکم]]، نتیجه حکمیت چه خواهد شد؟ پاسخ این است که: آری، [[امام]]{{ع}} می‌دانست که نتیجه چه خواهد شد ولی اما همان جریان فشاری که [[امام]]{{ع}} را وادار به [[پذیرش]] حکمیت کرد، او را ناچار به [[پذیرش]] نمایندگی [[ابو موسی]] نیز نمود. هرچه [[امام]]{{ع}} تلاش کرد که [[عبد الله]] بن [[عباس]] یا [[مالک اشتر]] به‌عنوان حَکمَ [[تعیین]] شود، آنها نپذیرفتند.
*'''چرا [[ابو موسی]]؟''': اکنون این سؤال مطرح است که: چرا [[امام]]{{ع}} شخص [[ساده‌لوحی]] را با [[سوء]] سابقه به‌عنوان [[نماینده]] خود در جریان حکمیت [[تعیین]] کرد؟ آیا نمی‌دانست با [[تعیین]] [[ابوموسی]] به عنوان [[حَکم]]، نتیجه حکمیت چه خواهد شد؟ پاسخ این است که: آری، [[امام]]{{ع}} می‌دانست که نتیجه چه خواهد شد ولی اما همان جریان فشاری که [[امام]]{{ع}} را وادار به [[پذیرش]] حکمیت کرد، او را ناچار به [[پذیرش]] نمایندگی [[ابو موسی]] نیز نمود. هرچه [[امام]]{{ع}} تلاش کرد که [[عبد الله]] بن [[عباس]] یا [[مالک اشتر]] به‌عنوان حَکمَ [[تعیین]] شود، آنها نپذیرفتند.
۲۱۸٬۳۵۲

ویرایش