جز
جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان'
جز (جایگزینی متن - 'بزرگی' به 'بزرگی') |
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان') |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
از حذیفه [[نقل]] شده، وقتی عمر از من پرسید که آیا در میان [[فرمانداران]] من کسی از [[منافقان]] هست، به او گفتم: آری، یک نفر هست. گفت: "او را به من معرفی کن". گفتم: معرفی نمیکنم. بعدها عمر آن شخص را برکنار کرد، مثل آنکه در یافته بود که آن شخص کیست<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸.</ref>. | از حذیفه [[نقل]] شده، وقتی عمر از من پرسید که آیا در میان [[فرمانداران]] من کسی از [[منافقان]] هست، به او گفتم: آری، یک نفر هست. گفت: "او را به من معرفی کن". گفتم: معرفی نمیکنم. بعدها عمر آن شخص را برکنار کرد، مثل آنکه در یافته بود که آن شخص کیست<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸.</ref>. | ||
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} در بازگشت از [[جنگ تبوک]] عدهای از آنان را به وی معرفی کرد که داستان آن به طور خلاصه چنین است: جنگ تبوک یکی از اتفاقاتی بود که با پیش آمدن آن بیشتر منافقان بلکه همه آنها شناخته شدند؛ برخی از آنان افرادی بودند که در ظاهر [[اسلام]] را پذیرفته و از رفتن به میدان [[جنگ]] خودداری کردند؛ دستهای هم با ساختن [[مسجد ضرار]] خود را معرفی کردند و دسته سوم آنهایی بودند که در بازگشت از [[تبوک]]، [[تصمیم]] گرفتند [[پیامبر]]{{صل}} را از میان بردارند. هنگام بازگشت از تبوک در [[راه]] گردنهای وجود داشت با راهی بسیار باریک و خطرناک و راه دیگری هم از میان دره و دو [[کوه]] عبور میکرد که نسبتا راه وسیع و بی خطری بود ولی راه مقداری طولانیتر میشد. هنگام نیمه [[شب]] پیامبر{{صل}} و [[لشکریان]] به نزدیک گردنه رسیدند، پیامبر{{صل}} [[دستور]] داد اعلام کنند [[لشکر]] از میان دو کوه عبور کرده و [[رسول خدا]]{{صل}} از گردنه خواهند رفت. با این اعلام، فرصتی به دست منافقان آمد و [[دوازده]] یا چهارده نفر تصمیم گرفتند که جلوتر از پیامبر{{صل}} به گردنه رفته و در محلی که راه بسیار باریک و خطرناک است، | [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در بازگشت از [[جنگ تبوک]] عدهای از آنان را به وی معرفی کرد که داستان آن به طور خلاصه چنین است: جنگ تبوک یکی از اتفاقاتی بود که با پیش آمدن آن بیشتر منافقان بلکه همه آنها شناخته شدند؛ برخی از آنان افرادی بودند که در ظاهر [[اسلام]] را پذیرفته و از رفتن به میدان [[جنگ]] خودداری کردند؛ دستهای هم با ساختن [[مسجد ضرار]] خود را معرفی کردند و دسته سوم آنهایی بودند که در بازگشت از [[تبوک]]، [[تصمیم]] گرفتند [[پیامبر]]{{صل}} را از میان بردارند. هنگام بازگشت از تبوک در [[راه]] گردنهای وجود داشت با راهی بسیار باریک و خطرناک و راه دیگری هم از میان دره و دو [[کوه]] عبور میکرد که نسبتا راه وسیع و بی خطری بود ولی راه مقداری طولانیتر میشد. هنگام نیمه [[شب]] پیامبر{{صل}} و [[لشکریان]] به نزدیک گردنه رسیدند، پیامبر{{صل}} [[دستور]] داد اعلام کنند [[لشکر]] از میان دو کوه عبور کرده و [[رسول خدا]]{{صل}} از گردنه خواهند رفت. با این اعلام، فرصتی به دست منافقان آمد و [[دوازده]] یا چهارده نفر تصمیم گرفتند که جلوتر از پیامبر{{صل}} به گردنه رفته و در محلی که راه بسیار باریک و خطرناک است، پنهان شوند تا هنگامی که [[حضرت]] به آنجا رسید، شتر ایشان را رم داده و پیامبر{{صل}} را به دره بیندازند. | ||
حذیفه میگوید: "من و [[عمار یاسر]] همراه رسول خدا{{صل}} بودیم؛ گاهی عنان شتر حضرت در دست من بود و [[عمار]] شتر را میراند و گاهی هم [[عمار]]، عنان دار بود و من شتر را میراندم. همین که نزدیک گردنه رسیدیم، [[حضرت]] فرمود: "[[جبرییل]] بر من نازل شد و خبر داد عدهای در پشت این سنگها | حذیفه میگوید: "من و [[عمار یاسر]] همراه رسول خدا{{صل}} بودیم؛ گاهی عنان شتر حضرت در دست من بود و [[عمار]] شتر را میراند و گاهی هم [[عمار]]، عنان دار بود و من شتر را میراندم. همین که نزدیک گردنه رسیدیم، [[حضرت]] فرمود: "[[جبرییل]] بر من نازل شد و خبر داد عدهای در پشت این سنگها پنهان شدهاند تا شتر مرا رم دهند و مرا از بین ببرند؛ جلو برو و ایشان را از این جا دور کن". [[منافقان]] که متوجه شدند [[پیامبر]]{{صل}} از [[تصمیم]] شان باخبر شده، به عقب برگشته و از [[راه]] دره داخل افراد [[لشکر]] شدند. پیامبر{{صل}} فرمود: "[[حذیفه]]! آنها را [[شناختی]]؟" گفتم چون هوا تاریک بود نشناختم. پیامبر{{صل}} آنان را به من معرفی کرد. | ||
[[روز]] بعد که [[مسلمانان]] از داستان [[شب]] گذشته باخبر شدند، [[اسید بن حضیر]] [[خدمت]] حضرت آمد و گفت: "[[دستور]] بدهید هر [[طایفه]] کسی را که از طایفه آنها به چنین کار خطرناکی [[اقدام]] کرده، گردن بزنند، وگرنه آنان را معرفی بفرمایید؛ به [[خدا]] قسم، هنوز از این [[منزل]] حرکت نکرده ایم که سرهایشان را نزد شما حاضر میکنم". | [[روز]] بعد که [[مسلمانان]] از داستان [[شب]] گذشته باخبر شدند، [[اسید بن حضیر]] [[خدمت]] حضرت آمد و گفت: "[[دستور]] بدهید هر [[طایفه]] کسی را که از طایفه آنها به چنین کار خطرناکی [[اقدام]] کرده، گردن بزنند، وگرنه آنان را معرفی بفرمایید؛ به [[خدا]] قسم، هنوز از این [[منزل]] حرکت نکرده ایم که سرهایشان را نزد شما حاضر میکنم". | ||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۷: | ||
حذیفه به دستور [[عمر]]، [[والی]] [[مدائن]] شد وعمر به [[مردم]] مدائن چنین نوشت: سخنان کسی را که نزد شما فرستادم، گوش کنید و از او [[اطاعت]] کنید و هر چه از شما [[طلب]] کرد، به او بدهید. هنگامی که [[حذیفه]] به مدائن رسید، [[رئیس]] [[قبیله]] به استقبال او آمد و از خواستههای او پرسید. حذیفه در جواب گفت: "تا وقتی نزد شما هستم، از شما طعامی برای خودم و علفی برای مرکبم میخواهم"<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۶.</ref>. | حذیفه به دستور [[عمر]]، [[والی]] [[مدائن]] شد وعمر به [[مردم]] مدائن چنین نوشت: سخنان کسی را که نزد شما فرستادم، گوش کنید و از او [[اطاعت]] کنید و هر چه از شما [[طلب]] کرد، به او بدهید. هنگامی که [[حذیفه]] به مدائن رسید، [[رئیس]] [[قبیله]] به استقبال او آمد و از خواستههای او پرسید. حذیفه در جواب گفت: "تا وقتی نزد شما هستم، از شما طعامی برای خودم و علفی برای مرکبم میخواهم"<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۱۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۶.</ref>. | ||
پس از عمر، [[عثمان بن عفان]]، [[حارث بن حکم]] را والی مدائن کرد ولی او با مردم بد [[رفتاری]] کرد و [[اهل]] مدائن از وی ناراضی بودند تا این که در اواخر [[خلافت عثمان]] جمعی از مردم مدائن به [[مدینه]] آمده و از او نزد [[خلیفه]] [[شکایت]] کردند. [[عثمان]] حارث را برکنار و حذیفه را [[حاکم]] آنجا قرار داد. حذیفه در مدائن بود تا این که خلیفه کشته شد و [[علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید. [[امام علی]]{{ع}} حذیفه را در [[حکومت]] خود باقی گذاشت و کارهای او را [[تأیید]] و به وسیله نامهای حکومت او را به مردم [[ابلاغ]] کرد و نامهای هم به این مضمون به حذیفه نگاشت: "به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ از [[بنده]] [[خدا]] علی، [[امیر مؤمنان]]، به [[حذیفة بن الیمان]]؛ [[درود]] بر تو، من تو را در آنچه قبلا به عهده داشتی، برقرار ساختم، و حساب [[مالیات]] و کار روستاها و مالیاتی که از غیر [[مسلمانان]] دریافت میشود را به تو واگذار کردم. در کارهای خود از افرادی که به [[دینداری]] و [[درستی]] آنها [[اطمینان]] کامل داری، کمک بجوی؛ زیرا رعایت این مسائل در [[کارها]] سبب [[عزت]] و آبروی تو و کسی که تو را حاکم قرار داده، میباشد. تو را در | پس از عمر، [[عثمان بن عفان]]، [[حارث بن حکم]] را والی مدائن کرد ولی او با مردم بد [[رفتاری]] کرد و [[اهل]] مدائن از وی ناراضی بودند تا این که در اواخر [[خلافت عثمان]] جمعی از مردم مدائن به [[مدینه]] آمده و از او نزد [[خلیفه]] [[شکایت]] کردند. [[عثمان]] حارث را برکنار و حذیفه را [[حاکم]] آنجا قرار داد. حذیفه در مدائن بود تا این که خلیفه کشته شد و [[علی]]{{ع}} به [[خلافت]] رسید. [[امام علی]]{{ع}} حذیفه را در [[حکومت]] خود باقی گذاشت و کارهای او را [[تأیید]] و به وسیله نامهای حکومت او را به مردم [[ابلاغ]] کرد و نامهای هم به این مضمون به حذیفه نگاشت: "به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ از [[بنده]] [[خدا]] علی، [[امیر مؤمنان]]، به [[حذیفة بن الیمان]]؛ [[درود]] بر تو، من تو را در آنچه قبلا به عهده داشتی، برقرار ساختم، و حساب [[مالیات]] و کار روستاها و مالیاتی که از غیر [[مسلمانان]] دریافت میشود را به تو واگذار کردم. در کارهای خود از افرادی که به [[دینداری]] و [[درستی]] آنها [[اطمینان]] کامل داری، کمک بجوی؛ زیرا رعایت این مسائل در [[کارها]] سبب [[عزت]] و آبروی تو و کسی که تو را حاکم قرار داده، میباشد. تو را در پنهان و آشکار به [[پرهیزکاری]] و اطاعت [[پروردگار]] سفارش میکنم. از [[عذاب]] خدا در پنهان و آشکار بترس و نسبت به [[نیکوکار]] [[احسان]] و بد کار را [[کیفر]] کن و در [[کارها]] [[نرمی]] و [[ملایمت]] را پیشه خودگردان و با [[رعیت]] با [[عدالت]] [[رفتار]] کن؛ زیرا درباره آنها از تو سؤال میشود و با [[ستمدیدگان]] به [[انصاف]] رفتار کن و از خطای [[مردمان]] بگذر و تا حدی که میتوانی روش نیکویی در پیش گیر که [[خدا]] [[نیکوکاران]] را [[پاداش]] میدهد. به تو [[دستور]] میدهم که [[مالیات]] [[زمینها]] را به [[حق]] و انصاف بستانی و از آنچه قبل از تو میدادهاند، فراتر نرو و از کمتر آن هم مگیر و [[قانون]] جدیدی برای ایشان پدید نیاور و پس از گرفتن مالیات، آن را میان مستحقان به طور مساوی و با عدالت تقسیم کن در مقابل رعیت [[متواضع]] باش و در مجالس همه را یکسان ببین و باید [[نزدیکان]] تو با افراد [[بیگانه]] در [[حقوق]]، یکسان باشند و در میان [[مردم]] به حق [[حکم]] کن و [[دادگری]] را میان مردم زنده کن و از [[خواهشهای نفسانی]] [[پیروی]] مکن و در اجرای حق از [[سرزنش]] دیگران مترس زیرا خدا با [[پرهیزکاران]] و نیکوکاران است"<ref>بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۸۸-۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰۴.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۷-۳۶۹.</ref> | ||
==[[حذیفه]] و [[عقد]] [[شهربانو]] برای [[امام حسین]]{{ع}}== | ==[[حذیفه]] و [[عقد]] [[شهربانو]] برای [[امام حسین]]{{ع}}== |