حذیفة بن یمان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'فرد' به 'فرد'
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان')
جز (جایگزینی متن - 'فرد' به 'فرد')
خط ۴۹: خط ۴۹:
[[حذیفه]] می‌گوید: "روزی [[پیامبر]]{{صل}} در [[مسجد]] مشغول [[خواندن نماز]] بود و مردم هم افسرده و غمناک نشسته بودند. در این حال، پیامبر{{صل}} رو به جمعیت کرد و فرمود: "آیا کسی هست که از [[لشکر]] قریش خبری بیاورد تا در [[بهشت]] [[رفیق]] من باشد؟" هیچ کس جواب نگفت؛ زیرا به خاطر دشوار بودن این کار و [[گرسنگی]]، کسی [[قدرت]] این کار را نداشت. چون کسی پاسخ مثبت نداد، پیامبر{{صل}} مرا خواند و فرمود: "برو و خبری از لشکر قریش بیاور؛ به شرط آنکه کاری نکنی تا برگردی".
[[حذیفه]] می‌گوید: "روزی [[پیامبر]]{{صل}} در [[مسجد]] مشغول [[خواندن نماز]] بود و مردم هم افسرده و غمناک نشسته بودند. در این حال، پیامبر{{صل}} رو به جمعیت کرد و فرمود: "آیا کسی هست که از [[لشکر]] قریش خبری بیاورد تا در [[بهشت]] [[رفیق]] من باشد؟" هیچ کس جواب نگفت؛ زیرا به خاطر دشوار بودن این کار و [[گرسنگی]]، کسی [[قدرت]] این کار را نداشت. چون کسی پاسخ مثبت نداد، پیامبر{{صل}} مرا خواند و فرمود: "برو و خبری از لشکر قریش بیاور؛ به شرط آنکه کاری نکنی تا برگردی".


من از مدینه و حصار [[شهر]] و [[خندق]] خارج شده و وارد [[لشکریان]] قریش شدم. دیدم، در اثر باد [[سختی]] که در سرمای زمستان می‌وزد، نه خیمهای باقی مانده و نه آتشی روشن است و نه ظرف و اثاثی در جای خود قرار دارد و لشکریان به خاطر این باد، [[احساس]] [[عذاب]] و [[شکنجه]] خدایی می‌کنند. در این حال [[ابوسفیان]] از خیمه‌اش بیرون آمد و گفت: "ای گروه قریش! هر کس نام رفیق خود را بپرسد تا مبادا [[جاسوسی]] در میان ما باشد. به من پیش دستی کرده و به اشخاصی که در طرف چپ و راستم بودند، رو کرده و نام آنها را پرسیدم. پس خود را معرفی کردند. پس از آنکه ابوسفیان مطمئن شد؛ [[فرد]] غریبه‌ای در میان شان نیست، گفت: "ای گروه قریش! به [[خدا]] قسم، جای توقف نیست؛ زیرا حیوانات سم دار و بیسم هلاک شدند و [[طایفه]] [[بنی قریظه]] هم با ما [[مخالفت]] کردند؛ این باد هم برای ما چیزی نمی‌گذارد. من کوچ کردم شما هم حرکت کنید. سپس بر شترش نشست و به خاطر شتابی که داشت پای شتر را نگشود و به شتر نهیبی زد تا روی سه پا برخاست و آنگاه عقال را از پایش گشود. با خود گفتم اگر این [[دشمن خدا]] را بکشم، کار بزرگی کرده‌ام، پس تیری به چله کمان نهادم که در این هنگام به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتادم و از [[تیراندازی]] خودداری کردم. هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بازگشتم، آن [[حضرت]] را در حال [[نماز]] دیدم؛ پیامبر بدلیل شدت سرما عبای خود را گشود و من زیر [[عبا]] رفتم تا این که نماز را به پایان رساند و سپس جریان را گزارش دادم"<ref>صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۵، ص۱۷۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۳، ص۴۵۰-۴۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۳۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۴-۳۸۷.</ref>.
من از مدینه و حصار [[شهر]] و [[خندق]] خارج شده و وارد [[لشکریان]] قریش شدم. دیدم، در اثر باد [[سختی]] که در سرمای زمستان می‌وزد، نه خیمهای باقی مانده و نه آتشی روشن است و نه ظرف و اثاثی در جای خود قرار دارد و لشکریان به خاطر این باد، [[احساس]] [[عذاب]] و [[شکنجه]] خدایی می‌کنند. در این حال [[ابوسفیان]] از خیمه‌اش بیرون آمد و گفت: "ای گروه قریش! هر کس نام رفیق خود را بپرسد تا مبادا [[جاسوسی]] در میان ما باشد. به من پیش دستی کرده و به اشخاصی که در طرف چپ و راستم بودند، رو کرده و نام آنها را پرسیدم. پس خود را معرفی کردند. پس از آنکه ابوسفیان مطمئن شد؛ فرد غریبه‌ای در میان شان نیست، گفت: "ای گروه قریش! به [[خدا]] قسم، جای توقف نیست؛ زیرا حیوانات سم دار و بیسم هلاک شدند و [[طایفه]] [[بنی قریظه]] هم با ما [[مخالفت]] کردند؛ این باد هم برای ما چیزی نمی‌گذارد. من کوچ کردم شما هم حرکت کنید. سپس بر شترش نشست و به خاطر شتابی که داشت پای شتر را نگشود و به شتر نهیبی زد تا روی سه پا برخاست و آنگاه عقال را از پایش گشود. با خود گفتم اگر این [[دشمن خدا]] را بکشم، کار بزرگی کرده‌ام، پس تیری به چله کمان نهادم که در این هنگام به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتادم و از [[تیراندازی]] خودداری کردم. هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بازگشتم، آن [[حضرت]] را در حال [[نماز]] دیدم؛ پیامبر بدلیل شدت سرما عبای خود را گشود و من زیر [[عبا]] رفتم تا این که نماز را به پایان رساند و سپس جریان را گزارش دادم"<ref>صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۵، ص۱۷۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۳، ص۴۵۰-۴۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۳۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۳۸۴-۳۸۷.</ref>.


'''جنگ‌های پس از رسول خدا{{صل}}:''' [[حذیفه]] پس از رسول خدا{{صل}} نیز در جنگ‌های دیگری شرکت داشت و با شرکت در [[جنگ‌ها]] باعث [[پیشرفت]] شایان [[دین اسلام]] شد. یکی از این جنگ‌ها [[جنگ]] [[نهاوند]] بود که در [[سال ۲۲ هجری]] اتفاق افتاد. بعد از کشته شدن [[نعمان بن مقرن]]، او [[فرمانده سپاه]] [[اسلام]] شد و [[همدان]] و [[ری]] و دینور به دست او [[فتح]] شد. جنگ دیگری که او در آن شرکت داشت، در [[سال ۳۰ هجری]] اتفاق افتاد که در این جنگ [[لشکریان]] اسلام به سمت [[خراسان]] حمله ور شدند. لشکریان بعد از این که به [[نیشابور]] رسیدند، عازم [[گرگان]] شده و گرگان را نیز به [[تصرف]] در آوردند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۰-۳۶۲.</ref>
'''جنگ‌های پس از رسول خدا{{صل}}:''' [[حذیفه]] پس از رسول خدا{{صل}} نیز در جنگ‌های دیگری شرکت داشت و با شرکت در [[جنگ‌ها]] باعث [[پیشرفت]] شایان [[دین اسلام]] شد. یکی از این جنگ‌ها [[جنگ]] [[نهاوند]] بود که در [[سال ۲۲ هجری]] اتفاق افتاد. بعد از کشته شدن [[نعمان بن مقرن]]، او [[فرمانده سپاه]] [[اسلام]] شد و [[همدان]] و [[ری]] و دینور به دست او [[فتح]] شد. جنگ دیگری که او در آن شرکت داشت، در [[سال ۳۰ هجری]] اتفاق افتاد که در این جنگ [[لشکریان]] اسلام به سمت [[خراسان]] حمله ور شدند. لشکریان بعد از این که به [[نیشابور]] رسیدند، عازم [[گرگان]] شده و گرگان را نیز به [[تصرف]] در آوردند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۸؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۴۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۸۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۹۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[حذیفه بن الیمان (مقاله)|مقاله «حذیفه بن الیمان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۶۰-۳۶۲.</ref>
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش