اشعث بن قیس کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۴۴: خط ۱۴۴:
==[[انحراف]] [[اخلاقی]] و [[ایمانی]] [[اشعث]]==
==[[انحراف]] [[اخلاقی]] و [[ایمانی]] [[اشعث]]==
[[اشعث]] همان‌گونه که در [[امور سیاسی]] مرتکب انحراف‌های مختلف گردید، در امور [[اخلاقی]] و [[ایمانی]] نیز مرتکب انحراف‌هایی شده است که سه نمونه آنرا ذکر می‌کنیم:
[[اشعث]] همان‌گونه که در [[امور سیاسی]] مرتکب انحراف‌های مختلف گردید، در امور [[اخلاقی]] و [[ایمانی]] نیز مرتکب انحراف‌هایی شده است که سه نمونه آنرا ذکر می‌کنیم:
#[[ابو الفرج اصفهانی]] از [[موسی بن ابی نعمان]] [[نقل]] می‌کند: [[اشعث]] بر در [[خانه]] [[حضرت علی]]{{ع}} آمد و اجازه ورود خواست، [[قنبر]] که [[حاجب]] و دربان [[حضرت]] بود، مانع ورود او شد، اما [[اشعث]] [[اصرار]] کرد باز [[قنبر]] مانع شد، در این هنگام [[اشعث]] چنان با مشت ضربه‌ای به بینی [[قنبر]] زد که از آن [[خون]] جاری شد، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که متوجه درگیری [[اشعث]] و [[قنبر]] شد، بیرون آمد و فرمود: "ای [[اشعث]]، مرا با تو چه کار؟ به [[خدا]] [[سوگند]]، آن‌گاه که [[اسیر]] [[دست]] برده [[ثقیف]] ([[حجاج بن یوسف ثقفی]]) شوی، از [[ظلم]] او موهای بدنت راست خواهد شد. (یعنی امروز آنقدر ـ از [[عدل]] من ـ جرأت پیدا کرده‌ای که [[غلام]] مرا بدون [[گناه]] می‌زنی و بینی او را [[خون]] آلود می‌کنی ولی [[منتظر]] آن روزی باش که مرد ثقیف بر شما [[حکومت]] کند)"<ref>{{متن حدیث|مالی و لک یا أشعث، أما والله لو بعبد ثقیف تمرست لاقشعرت شعیراتک}}؛ امیرالمؤمنین{{ع}} علی در این تهدید از آینده تاریکی که در انتظار مردم کوفه بود، خبر دادند و به اشعث و دیگر مردم فهماندند که در روزگاری، حجاج بن یوسف ثقفی بر شما حکومت خواهد کرد که دنیا را بر شما تیره و تار خواهد کرد، این خبر منافات ندارد که شخص اشعث حکومت حجاج را درک نکرده باشد و لذا اشعث در سال ۴۰ یا ۴۲ قمری بعد از شهادت حضرت علی{{ع}} و از دنیا رفت و امام حسن مجتبی طبق نقل ابن اثیر و دیگران بر جنازه او نماز خواند.</ref>؛
#زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از اشعث و جمعی دیگر از [[اصحاب]] خواست [[شهادت]] دهند که در [[غدیر خم]] [[شاهد]] بودند و [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ}}؛ جمعی از [[اصحاب]] از جمله: [[ابوایوب انصاری]]، [[خزیمة بن ثابت]] و... برخاستند و [[شهادت]] دادند. به قولی چهار نفر از [[اصحاب]] مثل: [[اشعث بن قیس]]، [[انس بن مالک]]، [[خالد بن یزید بجلی]] و [[براء بن عازب]] [[کتمان]] [[حقیقت]] کردند و حاضر نشدند [[شهادت]] دهند؟ لذا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[حق]] آنان [[نفرین]] کرد و [[اشعث]] [[مبتلا]] به کوری شد و [[انس بن مالک]] [[مبتلا]] به برص<ref>نوعی سفیدی در پوست بدن و صورت و دست، ظاهر می‌شود و معروف به لک پیسی است.</ref> گردید و...<ref>رجال کشی، ص۴۵، ح۹۵ و خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعة.</ref>. [[جابر بن عبدالله انصاری]] در ادامه و بعد از [[نقل حدیث]] فوق می‌افزاید: به [[خدا]] [[سوگند]] [[انس بن مالک]] را دیدم که [[مبتلا]] به برص شد و هر چه [[عمامه]] بر سر می‌گذاشت تا برص پوشیده گردد، نمی‌شد و [[اشعث بن قیس]] را دیدم در حالی که چشمانش کور شده بود، به طوری که خودش میگفت: [[خدا]] را [[شکر]] که به دعای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کور شدم و مرا به [[عذاب]] [[آخرت]] [[نفرین]] ننمود<ref>خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعه، ح۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۹.</ref>
#از دیگر موارد [[انحراف]] [[ایمانی]] و [[اخلاقی]] [[اشعث]]، [[آزار]] و [[اذیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است. در [[تاریخ]] به [[نقل]] از [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} آمده است: [[اشعث]] پس از ماجرای [[خوارج]] در [[شهر کوفه]] بالای بام [[خانه]] خود مناره‌ای ساخته بود و اوقات [[نماز]] هرگاه صدای [[اذان]] را از [[مسجد]] جامع [[کوفه]] می‌شنید، بالای مأذنه خود می‌رفت و با صدای بلند به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خطاب می‌کرد و می‌گفت: "ای مرد، تو بسیار [[دروغگو]] و ساحری!"<ref>{{عربی|یا رجل، إنک لکذاب ساحر}}!</ref> او با این سخن، [[کفر]] خود را ثابت می‌کرد، اما [[حضرت علی]]{{ع}} در مقابل این [[جسارت]] ناجوانمردانه، به خاطر [[روح]] بلند و [[عدالت]] گستریش، هرگز وی را [[مؤاخذه]] نکرد و [[کیفر]] نداد بلکه تنها به یک جمله که [[عاقبت]] [[ذلت]] بار او را نشان می‌داد اکتفا کرد و فرمود: او {{متن حدیث|عُنُقَ النَّارِ}} است، وقتی از [[حضرت]] سؤال کردند: عنق النار یعنی چه؟ فرمود: "اشعث هنگام مردنش آتشی از [[آسمان]] می‌آید و او را می‌سوزاند و او را [[دفن]] نمی‌کنند مگر اینکه همچون زغال سیاه خواهد بود". [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "آری، او به هنگام [[مرگ]] چنین شد ـ و با صورتی سیاه و سوخته به [[خاک]] سپرده شده ـ"<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان شعث، ص۷۰۳</ref>.
#از دیگر نقاط [[ضعف]] [[اشعث]] این بود که وقتی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از وی و جمعی دیگر از [[اصحاب]] خواست [[شهادت]] دهند که در [[غدیر خم]] [[شاهد]] بودند و [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ}}؛ جمعی از [[اصحاب]] از جمله: [[ابوایوب انصاری]]، [[خزیمة بن ثابت]] و... برخاستند و [[شهادت]] دادند. به قولی چهار نفر از [[اصحاب]] مثل: [[اشعث بن قیس]]، [[انس بن مالک]]، [[خالد بن یزید بجلی]] و [[براء بن عازب]] [[کتمان]] [[حقیقت]] کردند و حاضر نشدند [[شهادت]] دهند؟ لذا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[حق]] آنان [[نفرین]] کرد و [[اشعث]] [[مبتلا]] به کوری شد و [[انس بن مالک]] [[مبتلا]] به برص<ref>نوعی سفیدی در پوست بدن و صورت و دست، ظاهر می‌شود و معروف به لک پیسی است.</ref> گردید و...<ref>رجال کشی، ص۴۵، ح۹۵ و خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعة.</ref>. [[جابر بن عبدالله انصاری]] در ادامه و بعد از [[نقل حدیث]] فوق می‌افزاید: به [[خدا]] [[سوگند]] [[انس بن مالک]] را دیدم که [[مبتلا]] به برص شد و هر چه [[عمامه]] بر سر می‌گذاشت تا برص پوشیده گردد، نمی‌شد و [[اشعث بن قیس]] را دیدم در حالی که چشمانش کور شده بود، به طوری که خودش میگفت: [[خدا]] را [[شکر]] که به دعای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کور شدم و مرا به [[عذاب]] [[آخرت]] [[نفرین]] ننمود<ref>خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعه، ح۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۹.</ref>
#اسراف‌کاری: [[اشعث]] در [[زندگی شخصی]] خویش مردی مسرف بوده است. نواده او [[قیس بن محمد بن اشعث]] گوید: “او زمانی که به امر [[عثمان]]، استاندار [[آذربایجان]] بود یکبار بر چیزی قسم خورد و بعد از آن پانزده هزار [[درهم]] برای [[کفاره]] قسم خویش پرداخت”<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ص۴۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۱.</ref>.
#اسراف‌کاری: [[اشعث]] در [[زندگی شخصی]] خویش مردی مسرف بوده است. نواده او [[قیس بن محمد بن اشعث]] گوید: “او زمانی که به امر [[عثمان]]، استاندار [[آذربایجان]] بود یکبار بر چیزی قسم خورد و بعد از آن پانزده هزار [[درهم]] برای [[کفاره]] قسم خویش پرداخت”<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ص۴۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۱.</ref>.
#[[فریب‌کاری]]: [[سعید بن قیس همدانی]] از [[همراهی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[بصره]] ([[جنگ جمل]]) سرباز زده بود. [[امام]] بعد از ورود به [[کوفه]] او را [[سرزنش]] کردند و او [[وعده]] [[همکاری]] داد. [[حضرت]] قصد داشتند از او [[دلجویی]] نمایند و به [[نقل]] [[ابن جوزی]]<ref>الاذکیا، ابن جوزی، ص۲۷.</ref>، ام [[عمران]]، دختر وی را برای [[فرزند]] خویش [[امام حسن]]{{ع}} خواستگاری نمود. سعید از [[امام علی]]{{ع}} برای [[مشورت]] با همسرش مهلتی تقاضا کرد و از [[محضر امام]]{{ع}} مرخص شد. [[اشعث]] که از این ماجرا خبردار شده بود به [[دیدار]] [[سعید بن قیس]] رفته، به او گفت: “اگر این کار صورت پذیرد، [[امام حسن]]{{ع}} بر او [[افتخار]] کرده، خواهد گفت: من [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} و پسر امیرالمؤمنیم، در حالی که دختر تو این [[فضیلت]] را ندارد. ولی می‌خواهی او را به همسری کسی دهی که با او برابر باشد؟”. سعید پرسید: او کیست؟ [[اشعث]] گفت: “فرزندم [[محمد]] (از ام فروه، [[خواهر]] [[ابوبکر]] و عمه [[عایشه]])”. سعید با [[عجله]] و بدون [[تأمل]] پذیرفته، گفت: “دخترم را به [[فرزند]] تو تزویج نمودم”. پس از آن، [[اشعث]] با [[عجله]] به [[محضر امام]]{{ع}} رسیده، گفت: “آیا برای ([[امام]]) [[حسن]] خواستگاری کرده‌ای؟” [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “آری”. [[اشعث]] گفت: “آیا دختری شریف‌تر از نظر [[خانواده]] و بزرگوار‌تر از نظر [[نسب]] و زیباتر از نظر [[جمال]] و فزون‌تر از نظر [[مال]] به شما معرفی نمایم؟”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “او کیست؟” [[اشعث]] گفت: “دخترم جعده”. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “در این باره قبلاً با مردی ـ [[سعید بن قیس]] ـ [[گفتگو]] نموده‌ام”. [[اشعث]] گفت: “ولی آن‌چه شما درباره‌اش [[گفتگو]] کردید، میسر نیست”. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “او مهلت خواست تا با [[همسر]] خویش [[مشورت]] کند”. [[اشعث]] گفت: “او دخترش را به [[عقد]] پسر من درآورد”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “چه زمانی؟” [[اشعث]] گفت: “قبل از آنکه [[خدمت]] شما برسم”. بعد از این [[گفتگو]] [[امام]]{{ع}} نظر [[امام حسن]]{{ع}} را درباره دختر [[اشعث]] پرسید و از او خواستگاری نمودند. [[سعید بن قیس همدانی]] از اینکه دختر خویش را به [[عقد]] [[محمد بن اشعث]] درآورد، [[سعادت]] بزرگی را از دست داد اما دریافت که کندی یک چشم، او را [[فریب]] داده است، لذا او را به شدت [[سرزنش]] کرده، گفت: “ای [[اعور]] (یک چشم)! تو مرا [[فریب]] دادی!” [[اشعث]] گفت: “نه، تو آن احمقی بودی که راجع به [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} مهلت [[مشورت]] خواستی”. سپس با [[عجله]] تمام مقدمات [[عروسی]] را فراهم نموده و از [[منزل]] خویش تا [[منزل]] [[امام]]{{ع}} فرش گسترد و عروس را به [[خانه]] [[امام]]{{ع}} برد؛ به این [[امید]] که به [[مردم]] بگوید اگر یک دخترم، [[همسر]] [[عمرو بن عثمان]] است که بر [[امام]] [[خروج]] کرده، دختر دیگرم عروس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۱.</ref><ref>اشعث بن قیس اعور (یک چشم) بود و با خواهر ابوبکر که او نیز همان‌گونه بود، ازدواج کرد و دختر خویش را به عمرو، فرزند عثمان بن عفان به همسری داد. عمرو به همراهی لشکر جمل به بصره آمد و سپاه علی{{ع}} او را اسیر کرد. امام{{ع}} او را بخشید و او به شهر خویش بازگشت (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۰).</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۲.</ref>.
#[[فریب‌کاری]]: [[سعید بن قیس همدانی]] از [[همراهی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[بصره]] ([[جنگ جمل]]) سرباز زده بود. [[امام]] بعد از ورود به [[کوفه]] او را [[سرزنش]] کردند و او [[وعده]] [[همکاری]] داد. [[حضرت]] قصد داشتند از او [[دلجویی]] نمایند و به [[نقل]] [[ابن جوزی]]<ref>الاذکیا، ابن جوزی، ص۲۷.</ref>، ام [[عمران]]، دختر وی را برای [[فرزند]] خویش [[امام حسن]]{{ع}} خواستگاری نمود. سعید از [[امام علی]]{{ع}} برای [[مشورت]] با همسرش مهلتی تقاضا کرد و از [[محضر امام]]{{ع}} مرخص شد. [[اشعث]] که از این ماجرا خبردار شده بود به [[دیدار]] [[سعید بن قیس]] رفته، به او گفت: “اگر این کار صورت پذیرد، [[امام حسن]]{{ع}} بر او [[افتخار]] کرده، خواهد گفت: من [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} و پسر امیرالمؤمنیم، در حالی که دختر تو این [[فضیلت]] را ندارد. ولی می‌خواهی او را به همسری کسی دهی که با او برابر باشد؟”. سعید پرسید: او کیست؟ [[اشعث]] گفت: “فرزندم [[محمد]] (از ام فروه، [[خواهر]] [[ابوبکر]] و عمه [[عایشه]])”. سعید با [[عجله]] و بدون [[تأمل]] پذیرفته، گفت: “دخترم را به [[فرزند]] تو تزویج نمودم”. پس از آن، [[اشعث]] با [[عجله]] به [[محضر امام]]{{ع}} رسیده، گفت: “آیا برای ([[امام]]) [[حسن]] خواستگاری کرده‌ای؟” [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “آری”. [[اشعث]] گفت: “آیا دختری شریف‌تر از نظر [[خانواده]] و بزرگوار‌تر از نظر [[نسب]] و زیباتر از نظر [[جمال]] و فزون‌تر از نظر [[مال]] به شما معرفی نمایم؟”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “او کیست؟” [[اشعث]] گفت: “دخترم جعده”. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “در این باره قبلاً با مردی ـ [[سعید بن قیس]] ـ [[گفتگو]] نموده‌ام”. [[اشعث]] گفت: “ولی آن‌چه شما درباره‌اش [[گفتگو]] کردید، میسر نیست”. [[امام علی]]{{ع}} فرمود: “او مهلت خواست تا با [[همسر]] خویش [[مشورت]] کند”. [[اشعث]] گفت: “او دخترش را به [[عقد]] پسر من درآورد”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “چه زمانی؟” [[اشعث]] گفت: “قبل از آنکه [[خدمت]] شما برسم”. بعد از این [[گفتگو]] [[امام]]{{ع}} نظر [[امام حسن]]{{ع}} را درباره دختر [[اشعث]] پرسید و از او خواستگاری نمودند. [[سعید بن قیس همدانی]] از اینکه دختر خویش را به [[عقد]] [[محمد بن اشعث]] درآورد، [[سعادت]] بزرگی را از دست داد اما دریافت که کندی یک چشم، او را [[فریب]] داده است، لذا او را به شدت [[سرزنش]] کرده، گفت: “ای [[اعور]] (یک چشم)! تو مرا [[فریب]] دادی!” [[اشعث]] گفت: “نه، تو آن احمقی بودی که راجع به [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} مهلت [[مشورت]] خواستی”. سپس با [[عجله]] تمام مقدمات [[عروسی]] را فراهم نموده و از [[منزل]] خویش تا [[منزل]] [[امام]]{{ع}} فرش گسترد و عروس را به [[خانه]] [[امام]]{{ع}} برد؛ به این [[امید]] که به [[مردم]] بگوید اگر یک دخترم، [[همسر]] [[عمرو بن عثمان]] است که بر [[امام]] [[خروج]] کرده، دختر دیگرم عروس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۱.</ref><ref>اشعث بن قیس اعور (یک چشم) بود و با خواهر ابوبکر که او نیز همان‌گونه بود، ازدواج کرد و دختر خویش را به عمرو، فرزند عثمان بن عفان به همسری داد. عمرو به همراهی لشکر جمل به بصره آمد و سپاه علی{{ع}} او را اسیر کرد. امام{{ع}} او را بخشید و او به شهر خویش بازگشت (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۰).</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۵۲.</ref>.
۱۱۵٬۸۵۴

ویرایش