اشعث بن قیس کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۲۳: خط ۱۲۳:
==برخی از آزارهای [[اشعث]] نسبت به [[امام علی]]{{ع}}==
==برخی از آزارهای [[اشعث]] نسبت به [[امام علی]]{{ع}}==
#وقتی [[سپاه امام]] در پی [[کارشکنی]] افرادی چون [[اشعث]] به [[کوفه]] بازگشت، مردی به [[امام]]{{ع}} گفت: “چرا [[مردم]] را برای [[جهاد]] کوچ نمی‌دهی و با [[معاویه]] و [[کفار]] نمی‌جنگی؟”. [[حضرت]] ایستاد و فرمود: “شما را به [[جهاد]] [[امر]] کردم، حرکت نکردید، به [[جنگ]] خواندم، [[دعوت]] مرا نپذیرفتید. شما حاضرانی هستید [[غایب]] صفت، زندگانی هستید مرده [[سیرت]] و کرهایی هستید سنگین گوش”. [[اشعث بن قیس]] گفت: “چرا مانند [[عثمان بن عفان]] عمل نکردی که در [[خانه]] خود بنشینی، تا از هرچه پیش آید استقبال کنی؟” [[امام]]{{ع}} فرمود: “پناه می‌برم به [[خدا]] از این پیشنهاد تو، [[فرزند]] [[قیس]]! آنچه [[عثمان]] انجام داد برای کسی است که بیّنه و برهانی در دست ندارد ولی من چگونه می‌توانم آنرا مرتکب شوم با آنکه [[دلیل]] و [[برهان]] خدایی دارم و [[حق]] با من است. به [[خدا]] قسم، آنکه نیروی [[دفاع]] از [[دشمن]] دارد و با این حال، [[دشمن]] را بر [[جان]] خویش مسلط ساخته تا پوستش را بکنند و گوشتش را قطعه قطعه نمایند و استخوانش را [[خرد]] کنند و او را بکشند، گناهی بزرگ را مرتکب شده و دارای [[قلبی]] [[ضعیف]] و اراده‌ای [[سست]] است و او کسی خواهد بود مانند تو”. [[اشعث]]، [[خشم]] [[آلوده]] و غضبناک گفت: “از وقتی به [[عراق]] آمده‌ای، در تمام سخنرانی‌هایت گفتی من [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] و از زمان [[رحلت پیامبر]] همیشه [[مظلوم]] بوده‌ام، چرا موقعی که با [[خلیفه اول]] و دوم و سوم [[بیعت]] می‌کردند، [[شمشیر]] نکشیدی و [[حق]] خویش را مطالبه نکردی؟”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “آن موقعی که مرا از [[حق]] [[مسلم]] [[محروم]] ساختند، علت [[خانه]] نشستن من، [[ترس]] و فرار از [[مرگ]] نبود، علت [[قیام]] نکردن من، [[دستور پیامبر]] بود که از آنچه پس از او به وقوع پیوست، خبر داده بود و [[یقین]] من پس از آنچه دیدم و [[مشاهده]] کردم بیشتر از قبل از آن نبود، بلکه [[یقین]] و [[ایمان]] به فرمایش [[رسول خدا]]{{صل}} بیشتر است از آنچه دیدم. من به [[پیامبر]]{{صل}} گفتم: در این پیش‌آمدها چه وظیفه‌ای دارم؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “اگر برای [[اقامه حق]] و [[دین]] و [[سنت]]، یاورانی داشتی، [[قیام]] کن و [[حق]] خود را بستان و گرنه دست نگهدار و خونت را [[حفظ]] نما”. چون [[پیامبر]] درگذشت و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، قسم یاد کردم تا [[قرآن]] را جمع نکرده‌ام جز برای [[نماز]]، [[عبا]] به دوش نیفکنم و هم‌چنین کردم. بعد از آن [[فاطمه]] [[دختر پیامبر]] را برداشته، دست [[حسن]] و [[حسین]] را گرفتم به خانه‌های [[مهاجرین]] و [[اهل]] [[بدر]] و و آنان که سابقه‌ای در [[اسلام]] داشتند رفتم و ایشان را متوجه [[حق]] خویش نموده و به یاری‌طلبیدم ولی به جز چهارتن ـ [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر]] ـ [[دعوت]] مرا [[اجابت]] نکردند و از افراد خاندانم کسی را نداشتم که بدان وسیله پشتم [[قوی]] شود و مرا [[یاری]] نماید. عمویم [[حمزه]] در [[جنگ احد]] کشته و برادرم [[جعفر]] در [[غزوه]] [[موته]] [[شهید]] شد و تنها دو نفر ـ [[عباس]] و [[عقیل]] ـ برای من مانده بودند و لذا مغلوب و [[مقهور]] شدم”<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۳-۲۲۰ (با اندکی تصرف).</ref>.
#وقتی [[سپاه امام]] در پی [[کارشکنی]] افرادی چون [[اشعث]] به [[کوفه]] بازگشت، مردی به [[امام]]{{ع}} گفت: “چرا [[مردم]] را برای [[جهاد]] کوچ نمی‌دهی و با [[معاویه]] و [[کفار]] نمی‌جنگی؟”. [[حضرت]] ایستاد و فرمود: “شما را به [[جهاد]] [[امر]] کردم، حرکت نکردید، به [[جنگ]] خواندم، [[دعوت]] مرا نپذیرفتید. شما حاضرانی هستید [[غایب]] صفت، زندگانی هستید مرده [[سیرت]] و کرهایی هستید سنگین گوش”. [[اشعث بن قیس]] گفت: “چرا مانند [[عثمان بن عفان]] عمل نکردی که در [[خانه]] خود بنشینی، تا از هرچه پیش آید استقبال کنی؟” [[امام]]{{ع}} فرمود: “پناه می‌برم به [[خدا]] از این پیشنهاد تو، [[فرزند]] [[قیس]]! آنچه [[عثمان]] انجام داد برای کسی است که بیّنه و برهانی در دست ندارد ولی من چگونه می‌توانم آنرا مرتکب شوم با آنکه [[دلیل]] و [[برهان]] خدایی دارم و [[حق]] با من است. به [[خدا]] قسم، آنکه نیروی [[دفاع]] از [[دشمن]] دارد و با این حال، [[دشمن]] را بر [[جان]] خویش مسلط ساخته تا پوستش را بکنند و گوشتش را قطعه قطعه نمایند و استخوانش را [[خرد]] کنند و او را بکشند، گناهی بزرگ را مرتکب شده و دارای [[قلبی]] [[ضعیف]] و اراده‌ای [[سست]] است و او کسی خواهد بود مانند تو”. [[اشعث]]، [[خشم]] [[آلوده]] و غضبناک گفت: “از وقتی به [[عراق]] آمده‌ای، در تمام سخنرانی‌هایت گفتی من [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] و از زمان [[رحلت پیامبر]] همیشه [[مظلوم]] بوده‌ام، چرا موقعی که با [[خلیفه اول]] و دوم و سوم [[بیعت]] می‌کردند، [[شمشیر]] نکشیدی و [[حق]] خویش را مطالبه نکردی؟”. [[امام]]{{ع}} فرمود: “آن موقعی که مرا از [[حق]] [[مسلم]] [[محروم]] ساختند، علت [[خانه]] نشستن من، [[ترس]] و فرار از [[مرگ]] نبود، علت [[قیام]] نکردن من، [[دستور پیامبر]] بود که از آنچه پس از او به وقوع پیوست، خبر داده بود و [[یقین]] من پس از آنچه دیدم و [[مشاهده]] کردم بیشتر از قبل از آن نبود، بلکه [[یقین]] و [[ایمان]] به فرمایش [[رسول خدا]]{{صل}} بیشتر است از آنچه دیدم. من به [[پیامبر]]{{صل}} گفتم: در این پیش‌آمدها چه وظیفه‌ای دارم؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “اگر برای [[اقامه حق]] و [[دین]] و [[سنت]]، یاورانی داشتی، [[قیام]] کن و [[حق]] خود را بستان و گرنه دست نگهدار و خونت را [[حفظ]] نما”. چون [[پیامبر]] درگذشت و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، قسم یاد کردم تا [[قرآن]] را جمع نکرده‌ام جز برای [[نماز]]، [[عبا]] به دوش نیفکنم و هم‌چنین کردم. بعد از آن [[فاطمه]] [[دختر پیامبر]] را برداشته، دست [[حسن]] و [[حسین]] را گرفتم به خانه‌های [[مهاجرین]] و [[اهل]] [[بدر]] و و آنان که سابقه‌ای در [[اسلام]] داشتند رفتم و ایشان را متوجه [[حق]] خویش نموده و به یاری‌طلبیدم ولی به جز چهارتن ـ [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر]] ـ [[دعوت]] مرا [[اجابت]] نکردند و از افراد خاندانم کسی را نداشتم که بدان وسیله پشتم [[قوی]] شود و مرا [[یاری]] نماید. عمویم [[حمزه]] در [[جنگ احد]] کشته و برادرم [[جعفر]] در [[غزوه]] [[موته]] [[شهید]] شد و تنها دو نفر ـ [[عباس]] و [[عقیل]] ـ برای من مانده بودند و لذا مغلوب و [[مقهور]] شدم”<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۳-۲۲۰ (با اندکی تصرف).</ref>.
#به [[نقل]] از [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} آمده است: [[اشعث]] پس از ماجرای [[خوارج]] در [[شهر کوفه]] بالای بام [[خانه]] خود مناره‌ای ساخته بود و اوقات [[نماز]] هرگاه صدای [[اذان]] را از [[مسجد]] جامع [[کوفه]] می‌شنید، بالای مأذنه خود می‌رفت و با صدای بلند به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خطاب می‌کرد و می‌گفت: "ای مرد، تو بسیار [[دروغگو]] و ساحری!"<ref>{{عربی|یا رجل، إنک لکذاب ساحر}}!</ref> او با این سخن، [[کفر]] خود را ثابت می‌کرد، اما [[حضرت علی]]{{ع}} در مقابل این [[جسارت]] ناجوانمردانه، به خاطر [[روح]] بلند و [[عدالت]] گستریش، هرگز وی را [[مؤاخذه]] نکرد و [[کیفر]] نداد بلکه تنها به یک جمله که [[عاقبت]] [[ذلت]] بار او را نشان می‌داد اکتفا کرد و فرمود: او {{متن حدیث|عُنُقَ النَّارِ}} است، وقتی از [[حضرت]] سؤال کردند: عنق النار یعنی چه؟ فرمود: "اشعث هنگام مردنش آتشی از [[آسمان]] می‌آید و او را می‌سوزاند و او را [[دفن]] نمی‌کنند مگر اینکه همچون زغال سیاه خواهد بود". [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "آری، او به هنگام [[مرگ]] چنین شد ـ و با صورتی سیاه و سوخته به [[خاک]] سپرده شده ـ"<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان شعث، ص۷۰۳</ref>.
#[[بیعت]] با سوسمار: [[اشعث]] به همراه [[جریر بن عبدالله بجلی]] و جمعی دیگر، از یکی از تپه‌های [[کوفه]] عبور می‌کردند، دیدند سوسماری پیش روی ایشان می‌دود. این دو گفتند: ای سوسمار! دستت را بیاور تا به عنوان [[خلافت]] با تو [[بیعت]] نماییم. [[علی]]{{ع}} گفتار آنها را شنید و در این باره فرمود: “اینها کسانی هستند که در [[روز قیامت]]، در حالی که پیشوای آنها سوسماری خواهد بود [[محشور]] می‌شوند”<ref>الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۲۶.</ref>.
#[[بیعت]] با سوسمار: [[اشعث]] به همراه [[جریر بن عبدالله بجلی]] و جمعی دیگر، از یکی از تپه‌های [[کوفه]] عبور می‌کردند، دیدند سوسماری پیش روی ایشان می‌دود. این دو گفتند: ای سوسمار! دستت را بیاور تا به عنوان [[خلافت]] با تو [[بیعت]] نماییم. [[علی]]{{ع}} گفتار آنها را شنید و در این باره فرمود: “اینها کسانی هستند که در [[روز قیامت]]، در حالی که پیشوای آنها سوسماری خواهد بود [[محشور]] می‌شوند”<ref>الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۲۶.</ref>.
#[[اشعث]]؛ باقی‌مانده [[قوم ثمود]]: [[شیوه]] [[عمر بن خطاب]] این‌گونه بود که [[اعراب]] را به خود نزدیک کرده و از [[موالی]] دوری می‌کرد ولی برخلاف او [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[موالی]] مایل‌تر و مهربان‌تر بود. [[عرب‌ها]] این [[موالی]] را که در [[کوفه]] ساکن شده و [[اسلام]] آورده بودند و بیشتر در اطراف [[امام]] گرد آمده بودند، [[اعراب]] بادیه‌نشین (عجم‌های سرخ چهره) نامیده بودند. روزی [[اشعث]] وارد [[مسجد]] شده، دید اغلب اطرافیان [[امام]]{{ع}} [[موالی]] هستند. به [[امام]] گفت: “یا [[امیرالمؤمنین]]! بیشتر از ما این سرخ چهره‌ها اطراف شما را گرفته‌اند”. [[امام]]{{ع}} از گفته او سخت برآشفت و با [[تندی]] فراوان کلماتی چند بر زبان رانده و او را باقیمانده [[قوم ثمود]] خطاب کرده و فرمود: “چه شده‌ای ثمودی؟” وقتی [[اشعث]] سرش را بلند کرد، [[امام]] مشتی ریگ برداشته به صورت او پاشید، چنان‌که صورت او را خون‌آلود نمود و فرمود: “نابود شوی، نابود”. [[اشعث]] به سرعت فرار کرد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۷۵.</ref>.
#[[اشعث]]؛ باقی‌مانده [[قوم ثمود]]: [[شیوه]] [[عمر بن خطاب]] این‌گونه بود که [[اعراب]] را به خود نزدیک کرده و از [[موالی]] دوری می‌کرد ولی برخلاف او [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[موالی]] مایل‌تر و مهربان‌تر بود. [[عرب‌ها]] این [[موالی]] را که در [[کوفه]] ساکن شده و [[اسلام]] آورده بودند و بیشتر در اطراف [[امام]] گرد آمده بودند، [[اعراب]] بادیه‌نشین (عجم‌های سرخ چهره) نامیده بودند. روزی [[اشعث]] وارد [[مسجد]] شده، دید اغلب اطرافیان [[امام]]{{ع}} [[موالی]] هستند. به [[امام]] گفت: “یا [[امیرالمؤمنین]]! بیشتر از ما این سرخ چهره‌ها اطراف شما را گرفته‌اند”. [[امام]]{{ع}} از گفته او سخت برآشفت و با [[تندی]] فراوان کلماتی چند بر زبان رانده و او را باقیمانده [[قوم ثمود]] خطاب کرده و فرمود: “چه شده‌ای ثمودی؟” وقتی [[اشعث]] سرش را بلند کرد، [[امام]] مشتی ریگ برداشته به صورت او پاشید، چنان‌که صورت او را خون‌آلود نمود و فرمود: “نابود شوی، نابود”. [[اشعث]] به سرعت فرار کرد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۷۵.</ref>.
۱۱۵٬۸۵۴

ویرایش