←اشعث و ابوبکر
(←مقدمه) |
|||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
وقتی [[اشعث]] را نزد [[ابوبکر]] آوردند، [[ابوبکر]] از [[اشعث]] پرسید: میدانی با تو چه خواهم کرد؟ او گفت: “نمیدانم”. [[ابوبکر]] گفت: “تو را خواهم کشت”. [[اشعث]] چون ترسیده بود گفت: “آیا هیچ [[گمان]] خیری درباره من نداری تا [[اسیران]] را رهاسازی و [[اسلام]] مرا پذیرفته و با من همان کنی که با امثال من روا داشتهای و [[خواهر]] خود را به [[ازدواج]] من در آوری<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.</ref>. به [[خدا]] قسم، من پس از [[مسلمان]] شدن، [[کافر]] نشدم ولی در پرداخت [[مال]] [[بخل]] ورزیدم”<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۴۱.</ref>. | وقتی [[اشعث]] را نزد [[ابوبکر]] آوردند، [[ابوبکر]] از [[اشعث]] پرسید: میدانی با تو چه خواهم کرد؟ او گفت: “نمیدانم”. [[ابوبکر]] گفت: “تو را خواهم کشت”. [[اشعث]] چون ترسیده بود گفت: “آیا هیچ [[گمان]] خیری درباره من نداری تا [[اسیران]] را رهاسازی و [[اسلام]] مرا پذیرفته و با من همان کنی که با امثال من روا داشتهای و [[خواهر]] خود را به [[ازدواج]] من در آوری<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.</ref>. به [[خدا]] قسم، من پس از [[مسلمان]] شدن، [[کافر]] نشدم ولی در پرداخت [[مال]] [[بخل]] ورزیدم”<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۴۱.</ref>. | ||
[[هشام بن سعد]] از [[زید بن اسلم]] [[روایت]] میکند، [[پدر]] [[زید]] [[نقل]] میکرد: در [[سال دوازدهم هجری]] [[عمر بن خطاب]] مرا به عنوان [[غلام]] خرید و این همان سالی بود که [[اشعث بن قیس]] را [[اسیر]] کرده بودند. در همان حالی که او به زنجیر بود، به او نگاه میکردم. با [[ابوبکر]] [[گفتگو]] میکرد و [[ابوبکر]] میگفت: انجام دادم، انجام دادم تا اینکه [[اشعث]] گفت: “ای [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} مرا برای [[جنگها]] [[ذخیره]] خود قرار بده و خواهرت را به [[عقد]] من در آور”. [[ابوبکر]] آنچه او گفت انجام داد و بر او [[منت]] نهاد و خواهرش را به همسری او در آورد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۰-۱۱.</ref>. ام فروه، [[نابینا]] بود و [[محمد]]، [[اسماعیل]] و [[اسحاق]] را برای [[اشعث]] به [[دنیا]] آورد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. [[اشعث بن قیس]] پس از [[ازدواج]] با ام فروه، شمشیری برداشته به بازار شتر فروشان آمد و هر شتر نر و مادهای را که دید دست و پای آنرا [[قطع]] کرده به [[زمین]] میافکند. [[مردم]] گفتند: این مرد از [[دین]] برگشته است و جماعتی هم برای [[دفاع]] آماده شدند و به تعقیب او پرداختند. [[اشعث]] خود را به خانهای رساند و به بام [[خانه]] آمد و گفت: “این [[مرد]] ([[خلیفه]]) خواهرش را به همسری من در آورد، اگر در [[یمن]]، [[وطن]] خودمان، بودیم، ولیمهای غیر از این داشتیم؛ ای صاحبان شتر! بکشید و بخورید و فردا بیایید و قیمت شتران خود را بگیرید”<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۹.</ref>. | [[هشام بن سعد]] از [[زید بن اسلم]] [[روایت]] میکند، [[پدر]] [[زید]] [[نقل]] میکرد: در [[سال دوازدهم هجری]] [[عمر بن خطاب]] مرا به عنوان [[غلام]] خرید و این همان سالی بود که [[اشعث بن قیس]] را [[اسیر]] کرده بودند. در همان حالی که او به زنجیر بود، به او نگاه میکردم. با [[ابوبکر]] [[گفتگو]] میکرد و [[ابوبکر]] میگفت: انجام دادم، انجام دادم تا اینکه [[اشعث]] گفت: “ای [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} مرا برای [[جنگها]] [[ذخیره]] خود قرار بده و خواهرت را به [[عقد]] من در آور”. [[ابوبکر]] آنچه او گفت انجام داد و بر او [[منت]] نهاد و خواهرش را به همسری او در آورد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۰-۱۱.</ref>. ام فروه، [[نابینا]] بود و [[محمد بن اشعث کندی|محمد]]، [[اسماعیل بن اشعث کندی|اسماعیل]] و [[اسحاق بن اشعث کندی|اسحاق]] را برای [[اشعث]] به [[دنیا]] آورد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. [[اشعث بن قیس]] پس از [[ازدواج]] با ام فروه، شمشیری برداشته به بازار شتر فروشان آمد و هر شتر نر و مادهای را که دید دست و پای آنرا [[قطع]] کرده به [[زمین]] میافکند. [[مردم]] گفتند: این مرد از [[دین]] برگشته است و جماعتی هم برای [[دفاع]] آماده شدند و به تعقیب او پرداختند. [[اشعث]] خود را به خانهای رساند و به بام [[خانه]] آمد و گفت: “این [[مرد]] ([[خلیفه]]) خواهرش را به همسری من در آورد، اگر در [[یمن]]، [[وطن]] خودمان، بودیم، ولیمهای غیر از این داشتیم؛ ای صاحبان شتر! بکشید و بخورید و فردا بیایید و قیمت شتران خود را بگیرید”<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۹.</ref>. | ||
[[اشعث]]، مرد [[زیرک]] و فرصتطلبی بوده و در هر [[گرفتاری]] از هر موقعیتی برای [[نجات]] خویش بهره جسته و به هر [[حیله]] و نیرنگی [[متوسل]] میشد؛ شاید به همین خاطر است که [[ابوبکر]]، هنگام [[مرگ]]، از [[عفو]] او اظهار [[پشیمانی]] مینماید و میگوید: “ای کاش! هنگامی که [[اشعث]] را نزد من آوردند، گردنش را میزدم، زیرا هیچ شرّی را نمیبیند جز آنکه به [[یاری]] آن بر میخیزد”<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۱؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۷؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹.</ref>. | [[اشعث]]، مرد [[زیرک]] و فرصتطلبی بوده و در هر [[گرفتاری]] از هر موقعیتی برای [[نجات]] خویش بهره جسته و به هر [[حیله]] و نیرنگی [[متوسل]] میشد؛ شاید به همین خاطر است که [[ابوبکر]]، هنگام [[مرگ]]، از [[عفو]] او اظهار [[پشیمانی]] مینماید و میگوید: “ای کاش! هنگامی که [[اشعث]] را نزد من آوردند، گردنش را میزدم، زیرا هیچ شرّی را نمیبیند جز آنکه به [[یاری]] آن بر میخیزد”<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۳۱؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۷؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۹.</ref>. |