صلح امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۳۵: خط ۱۳۵:
[[نقل]] شده است، پس از به [[حکومت]] رسیدن [[معاویه]]، روزی [[سعد بن ابی وقاص]] به نزد او آمد و گفت: "[[سلام]] بر تو ای [[پادشاه]]!" [[معاویه]] خنده‌ای کرد و گفت: "چه می‌‌شد اگر مرا [[امیرالمؤمنین]] خطاب می‌کردی، ای ابااسحاق؟" [[سعد بن ابی وقاص]] گفت: "چه [[خرسند]] و خندان سخن می‌گویی! به [[خدا]] [[دوست]] ندارم این [[مسند]] را از راهی که تو به دست آوردی، به دست آورم"<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۳؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۸.</ref>.
[[نقل]] شده است، پس از به [[حکومت]] رسیدن [[معاویه]]، روزی [[سعد بن ابی وقاص]] به نزد او آمد و گفت: "[[سلام]] بر تو ای [[پادشاه]]!" [[معاویه]] خنده‌ای کرد و گفت: "چه می‌‌شد اگر مرا [[امیرالمؤمنین]] خطاب می‌کردی، ای ابااسحاق؟" [[سعد بن ابی وقاص]] گفت: "چه [[خرسند]] و خندان سخن می‌گویی! به [[خدا]] [[دوست]] ندارم این [[مسند]] را از راهی که تو به دست آوردی، به دست آورم"<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۳؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۸.</ref>.


از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده است روزی به [[ابوموسی اشعری]] گفت: "در [[معاویه]] خصلتی که او را به رتبه [[خلافت]] نزدیک کند، وجود ندارد"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۵.</ref>. [[ابوهریره]] برای [[انکار]] [[خلافت]] [[معاویه]]، این [[حدیث]] را از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] کرده است: "[[خلافت]] در [[مدینه]] است و [[سلطنت]] در [[شام]]"<ref>تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ص۳۲۱.</ref>. [[ابن ابی‌شیبه]] [[روایت]] کرده است [[مردم]] از "[[سفینه]]"، [[غلام]] [[پیامبر]]{{صل}} درباره اینکه آیا [[بنی‌امیه]] به [[خلافت]] شایسته‌اند یا نه، پرسیدند؛ وی در پاسخ گفت: "پسران کنیزک زاغ چشم [[دروغ]] گفتند؛ آنان از بدترین پادشاهان‌اند و اولین [[پادشاه]]، [[معاویه]] است"<ref>النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۰.</ref>. [[عایشه]] ادعای [[خلافت]] [[معاویه]] را ناروا و آنرا [[زشت]] شمرد. وقتی [[معاویه]] از این موضوع [[آگاه]] شد، گفت: "شگفتا از [[عایشه]]! [[معتقد]] است چیزی را که [[شایسته]] آن نیستم، [[تصرف]] کرده‌ام و بر مسندی که [[حق]] من نیست، پای نهاده‌ام؛ او را به این [[کارها]] چه کار؟! [[خدا]] از او بگذرد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵.</ref>.
از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده است روزی به [[ابوموسی اشعری]] گفت: "در [[معاویه]] خصلتی که او را به رتبه [[خلافت]] نزدیک کند، وجود ندارد"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۵.</ref>. [[ابوهریره]] برای [[انکار]] [[خلافت معاویه]]، این [[حدیث]] را از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] کرده است: "[[خلافت]] در [[مدینه]] است و [[سلطنت]] در [[شام]]"<ref>تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ص۳۲۱.</ref>. [[ابن ابی‌شیبه]] [[روایت]] کرده است [[مردم]] از [[سفینه غلام پیامبر]]{{صل}} درباره اینکه آیا [[بنی‌امیه]] به [[خلافت]] شایسته‌اند یا نه، پرسیدند؛ وی در پاسخ گفت: "پسران کنیزک زاغ چشم [[دروغ]] گفتند؛ آنان از بدترین پادشاهان‌اند و اولین [[پادشاه]]، [[معاویه]] است"<ref>النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۰.</ref>. [[عایشه]] ادعای [[خلافت]] [[معاویه]] را ناروا و آنرا [[زشت]] شمرد. وقتی [[معاویه]] از این موضوع [[آگاه]] شد، گفت: "شگفتا از [[عایشه]]! [[معتقد]] است چیزی را که [[شایسته]] آن نیستم، [[تصرف]] کرده‌ام و بر مسندی که [[حق]] من نیست، پای نهاده‌ام؛ او را به این [[کارها]] چه کار؟! [[خدا]] از او بگذرد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵.</ref>.


روزی [[ابوبکره]] ([[برادر]] [[مادری]] [[زیاد بن ابیه]]) در مجلس [[معاویه]] حضور یافت؛ [[معاویه]] به او گفت: "[[حدیثی]] بگو ابابکره!" او در پاسخ گفت: "از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم [[خلافت]] سی سال است و از آن پس، [[سلطنت]] است". [[عبدالرحمن]]، پسر [[ابوبکره]] نیز گوید: "در این زمان، من با پدرم بودم؛ [[معاویه]] پس از شنیدن این [[حدیث]]، [[دستور]] داد تا به ما پس گردنی زدند و ما را از مجلس خارج کردند!"<ref>النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۹.</ref>
روزی [[ابوبکره]] ([[برادر]] [[مادری]] [[زیاد بن ابیه]]) در مجلس [[معاویه]] حضور یافت؛ [[معاویه]] به او گفت: "[[حدیثی]] بگو ابابکره!" او در پاسخ گفت: "از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم [[خلافت]] سی سال است و از آن پس، [[سلطنت]] است". [[عبدالرحمن]]، پسر [[ابوبکره]] نیز گوید: "در این زمان، من با پدرم بودم؛ [[معاویه]] پس از شنیدن این [[حدیث]]، [[دستور]] داد تا به ما پس گردنی زدند و ما را از مجلس خارج کردند!"<ref>النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۹.</ref>
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش