جز
جایگزینی متن - 'روبه' به 'روبه'
جز (جایگزینی متن - 'بدهی' به 'بدهی') |
جز (جایگزینی متن - 'روبه' به 'روبه') |
||
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
در برخی منابع دلیل سومی را ذکر کرده است که: مسلم برای خودداری از کشتن ابن زیاد گفت: «موقعی که از مخفیگاه خارج شدم تا ابن زیاد را به [[هلاکت]] رسانم، زنی نزدیک آمد و گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]]، عبید الله در خانه ما کشته نشود، و گریست، و من هم شمشیر را رها کردم و نشستم». | در برخی منابع دلیل سومی را ذکر کرده است که: مسلم برای خودداری از کشتن ابن زیاد گفت: «موقعی که از مخفیگاه خارج شدم تا ابن زیاد را به [[هلاکت]] رسانم، زنی نزدیک آمد و گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]]، عبید الله در خانه ما کشته نشود، و گریست، و من هم شمشیر را رها کردم و نشستم». | ||
هانی گفت: ای وای که او هم مرا کُشت و هم خودش را و از آنچه میگریختم ناخواسته با آن | هانی گفت: ای وای که او هم مرا کُشت و هم خودش را و از آنچه میگریختم ناخواسته با آن روبه رو شدم<ref>بحارالأنوار، ج۴۶، ص۳۴۴؛ نفس المهموم، ص۹۷؛ مقتل مقرم، ص۱۵۳ و....</ref>. | ||
و سه [[روز]] بیشتر طول نکشید که [[شریک]] از همان [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت و عبید الله بن جنازه او [[نماز]] گزارد و با [[احترام]] به [[خاک]] سپرده شد، اما بعد که [[ابن زیاد]] اطلاع یافت که [[شریک]]، [[مسلم بن عقیل]] را [[تشویق]] به [[قتل]] او کرده سخت ناراحت شد و [[سوگند]] یاد کرد که دیگر بر جنازه هیچ فرد عراقی [[نماز]] نگزارد و گفت: اگر [[قبر]] پدرم زیاد در میان [[قبرستان]] عراقیها نبود، همانا قبر شریک را خراب میکردم و جنازه او را بیرون میآوردم<ref>نفس المهموم، ص۹۷ و مقتل مقرم، ص۱۵۳.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۲۷۳-۲۷۵.</ref> | و سه [[روز]] بیشتر طول نکشید که [[شریک]] از همان [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت و عبید الله بن جنازه او [[نماز]] گزارد و با [[احترام]] به [[خاک]] سپرده شد، اما بعد که [[ابن زیاد]] اطلاع یافت که [[شریک]]، [[مسلم بن عقیل]] را [[تشویق]] به [[قتل]] او کرده سخت ناراحت شد و [[سوگند]] یاد کرد که دیگر بر جنازه هیچ فرد عراقی [[نماز]] نگزارد و گفت: اگر [[قبر]] پدرم زیاد در میان [[قبرستان]] عراقیها نبود، همانا قبر شریک را خراب میکردم و جنازه او را بیرون میآوردم<ref>نفس المهموم، ص۹۷ و مقتل مقرم، ص۱۵۳.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۲۷۳-۲۷۵.</ref> | ||
خط ۲۲۵: | خط ۲۲۵: | ||
[[عبیدالله بن عباس سلمی]] که برای [[دستگیری]] [[حضرت]] مسلم آمده بود؛ با [[زخم زبان]] و از روی [[تمسخر]] به مسلم گفت: کسی که در صدد به دست آوردن چنین کاری که تو طالب آن هستی باشد نباید آنچه بر سرت آمده دیگر گریه کنی؟! | [[عبیدالله بن عباس سلمی]] که برای [[دستگیری]] [[حضرت]] مسلم آمده بود؛ با [[زخم زبان]] و از روی [[تمسخر]] به مسلم گفت: کسی که در صدد به دست آوردن چنین کاری که تو طالب آن هستی باشد نباید آنچه بر سرت آمده دیگر گریه کنی؟! | ||
حضرت مسلم در پاسخ او فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]] من برای خود نمیگریم و از کشته شدن خود باکی ندارم هر چند که به اندازه یک چشم به هم زدن هم [[دوست]] ندارم کشته شوم (تا به رسالتی که به عهده دارم عمل نمایم) بلکه [[گریه]] من برای کسان من و [[حسین]]{{ع}} و [[آل]] اوست که به [[فریب]] شما | حضرت مسلم در پاسخ او فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]] من برای خود نمیگریم و از کشته شدن خود باکی ندارم هر چند که به اندازه یک چشم به هم زدن هم [[دوست]] ندارم کشته شوم (تا به رسالتی که به عهده دارم عمل نمایم) بلکه [[گریه]] من برای کسان من و [[حسین]]{{ع}} و [[آل]] اوست که به [[فریب]] شما روبه صفتان به جانب من میآیند، و عازم این دیارند»<ref>{{متن حدیث|إِنِّي وَ اللَّهِ مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ الْقَتْلِ أَرْثِي وَ إِنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبَّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً وَ لَكِنْ أَبْكِي لِأَهْلِي الْمُقْبِلِينَ إِلَيَّ أَبْكِي لِلْحُسَيْنِ{{ع}} وَ آلِ الْحُسَيْنِ}}</ref> | ||
سپس رو کرد به محمد بن اشعث و فرمود: «میدانم از امان دادن به من و در امان نگاه داشتن من عاجزی! آیا میتوان به خیر تو امید داشت؟ آیا میتوانی از طرف من کسی را به نزد [[امام حسین]]{{ع}} بفرستی چون در بین راه به [[کوفه]] میآید به او خبر دهید که: من در دست شما اسیرم و به زودی شاید تا شب نشده مشته خواهم شد، و [[پیام]] مرا به او برسانید. سپس این پیام را مسلم برای [[امام]]{{ع}} فرستاد:[[پدر]] و مادرم به فدایت، برگرد و [[اهل بیت]] را نیز با خود بازگردان و به طرف کوفه میا، مبادا به گفته و خواسته [[کوفیان]] [[اطمینان]] داشته باشی؛ زیرا این [[مردم]] همانهایی هستند که پدر بزرگوارت همواره آرزوی [[فراق]] آنها را با [[مرگ]] یا [[شهادت]]، داشت، [[مردم کوفه]] به تو [[دروغ]] گفتند، و [[آدم]] [[دروغگو]] رأی صحیحی ندارد<ref>{{متن حدیث|ارْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌّ}}</ref> | سپس رو کرد به محمد بن اشعث و فرمود: «میدانم از امان دادن به من و در امان نگاه داشتن من عاجزی! آیا میتوان به خیر تو امید داشت؟ آیا میتوانی از طرف من کسی را به نزد [[امام حسین]]{{ع}} بفرستی چون در بین راه به [[کوفه]] میآید به او خبر دهید که: من در دست شما اسیرم و به زودی شاید تا شب نشده مشته خواهم شد، و [[پیام]] مرا به او برسانید. سپس این پیام را مسلم برای [[امام]]{{ع}} فرستاد:[[پدر]] و مادرم به فدایت، برگرد و [[اهل بیت]] را نیز با خود بازگردان و به طرف کوفه میا، مبادا به گفته و خواسته [[کوفیان]] [[اطمینان]] داشته باشی؛ زیرا این [[مردم]] همانهایی هستند که پدر بزرگوارت همواره آرزوی [[فراق]] آنها را با [[مرگ]] یا [[شهادت]]، داشت، [[مردم کوفه]] به تو [[دروغ]] گفتند، و [[آدم]] [[دروغگو]] رأی صحیحی ندارد<ref>{{متن حدیث|ارْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌّ}}</ref> |