←منابع
(←منابع) |
(←منابع) |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
[[اذان]] نگفتن [[بلال]]، بار [[سیاسی]] داشت و نوعی [[اعتراض]] به [[حاکمان]] بود و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد و به همین جهت، [[عمر]] با او بدرفتاری میکرد. وی [[عهد]] بسته بود که تنها برای [[پیامبر]] [[اذان]] بگوید، یا برای [[امام علی|علی]]{{ع}} اگر [[جانشین]] [[پیامبر]] شود. [[اذان]] نگفتن او برای [[خلیفه]] گران تمام میشد، ازاینرو [[عمر]] [[بلال]] را به [[شام]] [[تبعید]] کرد و تا آخر [[عمر]] در آنجا بود<ref>اعیان الشیعه، ج ۳ ص ۶۰۳</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۶۰.</ref> | [[اذان]] نگفتن [[بلال]]، بار [[سیاسی]] داشت و نوعی [[اعتراض]] به [[حاکمان]] بود و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد و به همین جهت، [[عمر]] با او بدرفتاری میکرد. وی [[عهد]] بسته بود که تنها برای [[پیامبر]] [[اذان]] بگوید، یا برای [[امام علی|علی]]{{ع}} اگر [[جانشین]] [[پیامبر]] شود. [[اذان]] نگفتن او برای [[خلیفه]] گران تمام میشد، ازاینرو [[عمر]] [[بلال]] را به [[شام]] [[تبعید]] کرد و تا آخر [[عمر]] در آنجا بود<ref>اعیان الشیعه، ج ۳ ص ۶۰۳</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۶۰.</ref> | ||
==[[شکنجه]] [[بلال]]== | |||
بردگان، [[انسانهای پاک]] فطرتی بودند که در [[روابط اجتماعی]] از تنزل [[مقام]] و [[تحقیر]] دیگران [[رنج]] میبردند؛ ولی در خصیصههای [[انسانی]] و ارزشهای [[خدا]] دادی و گرایشات [[معنوی]] و [[خداجویی]] از دیگران چیزی کم نداشتند و چون [[ظلم و ستم]] را با سلول سلول وجودشان لمس کرده بودند در جبهههای [[عدالتخواهی]] بیش از دیگران [[انگیزه]] داشتند و این موضوع را بردهداران به خوبی [[احساس]] میکردند. | |||
[[ترس]] از [[مؤمن]] شدن [[غلامان]] و بردگان، [[قلب]] [[اشراف قریش]] را میلرزاند. آنها میدانستند اگر نفس گرم و [[دعوت]] [[رهایی]] بخش [[پیامبر]]{{صل}} به بردگان برسد [[آزادی]] و [[حریت]] را در لسان او میبینند و آنها از اعماق جانشان به پیامبر{{صل}} وابسته و شیفته خواهند شد و لذا [[عبدالله بن جدعان]] که خود بردهدار معروف و از اشراف قریش بود روزی در مجلس [[امیه بن صفوان]] گفت: صد نفر از غلامان و بندههای خود را از [[مکه]] بیرون کردم تا مبادا [[فتنه]] محمد آنان را به خود جذب نموده و [[یار]] و [[یاور]] او شوند. | |||
«بلال» [[غلام]] «أمیة بن خلف» بود. وی از [[دشمنان]] سرسخت پیشوای بزرگ [[مسلمانان]] به شمار میرفت. چون [[عشیره]] [[رسول خدا]] [[دفاع]] از [[حضرت]] را برعهده گرفته بودند وی برای [[انتقام]]، غلام تازه [[مسلمان]] خود را در ملأعام شکنجه میداد و او را در گرمترین روزها با [[بدن]] برهنه روی ریگهای داغ میخوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینهاش مینهاد و او را با جمله زیر مخاطب میساخت: دست از تو برنمیدارم تا این که به همین حالت [[جان]] بسپاری و یا از [[اعتقاد]] به خدای محمد برگردی و [[لات]] و [[عزی]] را بپرستی! | |||
بلال در برابر آن همه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه که روشنگر پایه [[استقامت]] او بود پاسخ داد و چنین گفت: [[أحد]]، أحد؛ خدا یکی است و هرگز به [[آیین]] [[شرک]] و [[بتپرستی]] برنمیگردم. استقامت این غلام سیاه که [[اسیر]] فرد [[سنگدلی]] بود، اعجاب دیگران را برانگیخت. حتی [[ورقه بن نوفل]] بر وضع [[رقت]] بار او گریست و به [[امیه]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر او را با این وضع بکشید، قبرش را [[زیارتگاه]] خواهم ساخت<ref>سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۱۸.</ref>. | |||
گاهی امیه [[شدت عمل]] بیشتری نشان میداد، ریسمانی به گردنش میافکند و به دست بچهها و دیوانگان میداد تا او را در کوچهها بگردانند و به او میگفت بگو: اللات، العزی، تا تو را رها کنیم، ولی [[بلال]] میگفت: [[احد]]، احد<ref>طبقات ابنسعد، ج۳، ص۲۳۳؛ فروغ ابدیت، ص۲۷۰.</ref>. | |||
روزی که بلال به [[جرم]] [[دفاع از عقیده]] و [[دین]] خود تحت [[شکنجه]] قرار گرفته بود در حالیکه زیر تخته سنگ [[بزرگی نفس]] نفس میکشید ورقه بن نوفل که از علمای [[مسیحی]] و از [[دشمنان اسلام]] بود از آنجا عبور کرد، صدای جانسوزی که از سینه داغدار بلال برمیخاست ورقه را به لرزه در آورد، پردههای [[غفلت]] به کنار رفت، لحظهای [[فطرت]] اولیهاش جلوه کرد، بیاختیار گفت: ای بلال تا کی «احد، احد» میگویی؟ سپس متوجه شکنجه گران شد و گفت: قسم به خدای لایزال اگر او را با این حال به [[قتل]] برسانید {{عربی|لأجعلن قبره موضع حنان}} [[قبر]] او را محل [[نزول]] [[رحمت]] و [[تبرک]] قرار میدهم و در [[مصائب]] [[پناهنده]] به قبر او میشوم! همانگونه که به قبر مردان [[صالح]] تبرک میجویند و پناهنده میشوند، در نتیجه برای شما [[ننگ و عار]] به وجود خواهد آمد<ref>اعیان الشیعه، ج۵، ص۵۰۹.</ref>. | |||
به [[عقیده]] مورخین [[اهل سنت]] [[ابوبکر]]، بلال را خرید و [[آزاد]] نمود لکن به عقیده [[علمای شیعه]] بلال [[دوست]] و [[غلام رسول خدا]] شد و آن [[حضرت]] او را آزاد کرد و بنا به [[نقلی]] ابوبکر، بلال را که [[غلام]] امیه بود با غلام [[بتپرستی]] که داشت معاوضه نمود سپس آزادش کرد<ref>اعیان الشیعه، ج۵، ص۵۰۹.</ref>. | |||
امیه برای شکستن [[ایمان]] [[تزلزل]] ناپذیر بلال [[تصمیم]] گرفت با شکنجه، بلال را وادار به عقبنشینی از اعتقاداتش کند. [[مخالفین]] [[اسلام]] در آن موقع شکنجه بردگان [[مسلمان]] را در اماکن عمومی انجام میدادند و [[مردم]] را برای تماشای آن [[دعوت]] میکردند و [[اصرار]] آنها در [[شکنجه]] علنی این بود که این امر برای سایرین [[عبرت]] باشد و دیگر بردگانی که احیاناً ممکن است در [[آینده]] مسلمان شوند حساب کار خود را کرده باشند. روزی [[کارگزاران]] [[امیه بن خلف]] در کوچه و بازارهای [[مکه]] اعلام کردند: ای مردم، امروز جمع شوید و [[مجازات]] [[بلال]] را که مسلمان شده [[مشاهده]] کنید. | |||
مردم از دور و نزدیک به سوی [[منزل]] [[امیه]] روی آوردند و در بیرون منزل وی [[اجتماع]] کردند بلال را در حالیکه دستها و پاهایش به [[سختی]] بسته بودند در میان جمع آوردند. امیه از جای خود برخاست و در [[سکوت]] تماشاچیان به سوی بلال پیش رفت و با صدای بلند گفت: بلال تو [[گمان]] میکردی که گفته من درباره شکنجه تو خالی از [[حقیقت]] است؛ ولی اکنون میبینی که جدی است! آیا حاضری از [[ایمان]] خود نسبت به [[امین]] دست برداری؟ بلال گفت: امیه همان طور که قبلاً گفتهام ایمان به [[رسالت]] محمد{{صل}} از روی [[هوی و هوس]] نبوده که گاهی به آن دلبندم و بعد از آن [[دل]] بر کنم. تو مرا از [[عذاب]] میترسانی؟ [[یقین]] بدان که در زیر شکنجه از زبان من جز [[شهادت]] بر [[وحدانیت خدا]] و رسالت محمد سخنی نخواهی شنید. | |||
امیه سخت عصبانی شد، مشت خود را گره کرده و با قوت به سینه بلال کوفت و فریاد زد: پس حالا مزه زجر را بچش. کارگزاران به دستور امیه ریگها و شنهای داغ را که قبلاً با [[آتش]] سوزانده بودند به [[زمین]] ریختند و بلال را در حالیکه بدنش را برهنه کرده بودند با دست و پای بسته روی آن ریگهای سوزان گذاشتند. سنگها از شدت داغی به پوست بدنش میچسبید، بعضی از تماشاچیان که [[طاقت]] مشاهده این وضع رقتانگیز را نداشتند چشمان خود را میبستند ولی امیه و [[ابوجهل]] و... [[لذت]] میبردند و [[بلال]] با تحملی که ریشه در ایمانش داشت [[مقاومت]] میکرد. گرچه مثل مار گزیده به خود میپیچید [[ولی خدا]] را به [[یگانگی]] یاد میکرد. | |||
بلال در زیر آن [[شکنجه]] طاقتفرسا چندبار حالت اغماء به او دست داد و روزهای بعد همین صحنه دلخراش تکرار شد. یکی از روزها که بلال را برای شکنجه حاضر کرده بودند، ظرف بزرگی را که پر از شیره خرما بود حاضر کرده و [[بدن]] برهنه بلال را با آن آغشته نمودند، بعد چند کندو زنبورهای گزنده به بدن بلال رها کردند و بلال در میان زنبورها و نیش زهرآگین آنها با دست و پای بسته جز [[صبر]] و [[تحمل]] برای [[خدا]] کاری نداشت. آنچنان این شکنجه بلال رقتآور بود که بعضی از تماشاگران به [[گریه]] افتادند و حالشان منقلب شد؛ ولی [[امیه]] سفاک [[تبسم]] [[پیروزی]] بر لب داشت. | |||
بلال در زیر آن شکنجه وحشتناک میگفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. جریان شکنجه بلال وقتی به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} منتقل شد، وجود مقدسش را غمی سنگین و اندوهی [[وصف]] ناپذیر فراگرفت. | |||
جمعی از اهالی [[مکه]] که [[مسلمان]] شده بودند و در مکه موقعیتی داشتند، نزد امیه رفتند و گفتند: ای امیه مگر [[قلب]] تو از [[رحم]] و [[شفقت]] خالی است یا آن را از سنگ ساختهاند چرا به بلال رحم نمیکنی؟ امیه پاسخ داد: اولاً: او برده و [[بنده]] و زر خرید من است، ثانیاً: چه رحم و شفقتی؟ مگر محمد به ما رحم کرده است؟ به [[خدایان]] ما خرده میگیرد، بتهای ما را مسخره میکند و [[دین]] اجداد ما را مورد [[سرزنش]] و [[انتقاد]] قرار میدهد. سرانجام امیه دست رد به سینه آنها زد..<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۶۹.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | |||
==منابع== | ==منابع== |