جز
جایگزینی متن - 'حی بن اخطب' به 'حیی بن اخطب'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'حی بن اخطب' به 'حیی بن اخطب') |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
#[[حمله]] سپاه [[بنی قریظه]] از پشت کوههای سلع. | #[[حمله]] سپاه [[بنی قریظه]] از پشت کوههای سلع. | ||
برای در هم شکستن اتحاد احزاب، پیامبر پنهانی به [[غطفانیان]] پیشنهاد کرد که در برابر دریافت یک سوم از خرمای یثرب، دست از محاصره بردارند، اما [[انصار]] با چنین صلحی [[مخالفت]] کردند و پیامبر{{صل}} نیز از پیشنهاد خود صرفنظر نمود، ولی نفس این پیشنهاد زمینه [[تزلزل]] نهایی را در اتحاد احزاب فراهم کرد. از سوی دیگر [[نعیم بن مسعود]] - که به تازگی [[اسلام]] را [[اختیار]] کرده بود<ref>مورخان اسلام آوردن نعیم بن مسعود را سه روز قبل از استقرار سپاهیان قریش در وادی عقیق ذکر کردهاند.</ref> و با [[ابی سفیان]] [[فرمانده سپاه]] [[قریش]] و [[قبیله بنی قریظه]] [[ارتباط]] تنگاتنگی داشت - طرحی [[سیاسی]] را برای متلاشی کردن [[ائتلاف]] به پیامبر{{صل}} پیشنهاد نمود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۲۹.</ref> و حضرت راهنماییهای لازم را به او ارائه داد و این طرح در وقت مناسب به بار نشست. چون ابی سفیان [[ | برای در هم شکستن اتحاد احزاب، پیامبر پنهانی به [[غطفانیان]] پیشنهاد کرد که در برابر دریافت یک سوم از خرمای یثرب، دست از محاصره بردارند، اما [[انصار]] با چنین صلحی [[مخالفت]] کردند و پیامبر{{صل}} نیز از پیشنهاد خود صرفنظر نمود، ولی نفس این پیشنهاد زمینه [[تزلزل]] نهایی را در اتحاد احزاب فراهم کرد. از سوی دیگر [[نعیم بن مسعود]] - که به تازگی [[اسلام]] را [[اختیار]] کرده بود<ref>مورخان اسلام آوردن نعیم بن مسعود را سه روز قبل از استقرار سپاهیان قریش در وادی عقیق ذکر کردهاند.</ref> و با [[ابی سفیان]] [[فرمانده سپاه]] [[قریش]] و [[قبیله بنی قریظه]] [[ارتباط]] تنگاتنگی داشت - طرحی [[سیاسی]] را برای متلاشی کردن [[ائتلاف]] به پیامبر{{صل}} پیشنهاد نمود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۲۹.</ref> و حضرت راهنماییهای لازم را به او ارائه داد و این طرح در وقت مناسب به بار نشست. چون ابی سفیان [[حیی بن اخطب]] را برای حمله عمومی به سوی بنی قریظه فرستاد، اما آنها براساس تلقینات [[مأمور]] اطلاعاتی پیامبر خواهان ده نفر گروگان از سران [[قریش]] در قبال ضمانت آنها شدند. [[ابی سفیان]] طرح پیشنهادی [[بنی قریظه]] را نپذیرفت و علاوه بر آن بر اثر تلقینات گماشته [[رسول خدا]]{{صل}} بدبینتر هم شد و سپس گفت: ما به [[یاری]] [[اصحاب]] قرده و خنازیر نیازی نداریم<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۸۶.</ref>. بدین صورت [[پیمان]] [[مشرکان قریش]] و [[یهودیان]] بنی قریظه که یک سال روی آن [[سرمایهگذاری]] کرده بودند، از هم گسیخته شد.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]] ص ۱۴۰.</ref> | ||
==[[پیروزی]] در [[سپاه اسلام]]== | ==[[پیروزی]] در [[سپاه اسلام]]== | ||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
==مظلومیت پیامبر{{صل}} در جنگ احزاب== | ==مظلومیت پیامبر{{صل}} در جنگ احزاب== | ||
[[دشمنان]] قسم خورده [[اسلام]] انی از [[پیمان]] [[ستیز]] علیه [[دین]] نوپای [[پیامبر]]{{صل}} عقبنشینی نکردند. هم [[کفار]] [[قریش]] و هم [[اتحاد]] شوم [[یهود]]، [[ظهور اسلام]] را به قیمت محو موجودیت خود میانگاشتند و لذا لحظهای از [[مکر]] و [[توطئه]] علیه پیامبر{{صل}} و [[مسلمانان]] [[غفلت]] نورزیدند. | [[دشمنان]] قسم خورده [[اسلام]] انی از [[پیمان]] [[ستیز]] علیه [[دین]] نوپای [[پیامبر]]{{صل}} عقبنشینی نکردند. هم [[کفار]] [[قریش]] و هم [[اتحاد]] شوم [[یهود]]، [[ظهور اسلام]] را به قیمت محو موجودیت خود میانگاشتند و لذا لحظهای از [[مکر]] و [[توطئه]] علیه پیامبر{{صل}} و [[مسلمانان]] [[غفلت]] نورزیدند. | ||
در [[جنگ خندق]]، دو عنصر اساسی یعنی کفار قریش و [[یهودیان]] خود را پیدا کردند و علیه پیامبر{{صل}} همپیمان شدند. یهودیان به دلیل اینکه در [[غزوه بنینضیر]] توان [[جنگ]] با پیامبر{{صل}} را نداشتند مجبور به جلای [[وطن]] شدند و آواره گردیدند. یهود [[بنینضیر]] در اظهار [[کینه]] و [[دشمنی]] نسبت به اسلام و مخصوصاً شخص [[رسول اکرم]]{{صل}} گوی [[سبقت]] را از دیگران ربوده بودند. آنها از زمانی که از [[مدینه]] [[اخراج]] شدند یک لحظه از [[فکر]] [[انتقام]] گرفتن از محمد{{صل}} فارغ نبودند، تا اینکه در نهایت به این نتیجه رسیدند که برای نابودی مسلمانان فقط یک راه وجود دارد و آن [[بسیج]] تمام [[اعراب]] برای تصاحب مدینه است. برای فراهم کردن زمینه این کار، عدهای از آنها از جمله [[ | در [[جنگ خندق]]، دو عنصر اساسی یعنی کفار قریش و [[یهودیان]] خود را پیدا کردند و علیه پیامبر{{صل}} همپیمان شدند. یهودیان به دلیل اینکه در [[غزوه بنینضیر]] توان [[جنگ]] با پیامبر{{صل}} را نداشتند مجبور به جلای [[وطن]] شدند و آواره گردیدند. یهود [[بنینضیر]] در اظهار [[کینه]] و [[دشمنی]] نسبت به اسلام و مخصوصاً شخص [[رسول اکرم]]{{صل}} گوی [[سبقت]] را از دیگران ربوده بودند. آنها از زمانی که از [[مدینه]] [[اخراج]] شدند یک لحظه از [[فکر]] [[انتقام]] گرفتن از محمد{{صل}} فارغ نبودند، تا اینکه در نهایت به این نتیجه رسیدند که برای نابودی مسلمانان فقط یک راه وجود دارد و آن [[بسیج]] تمام [[اعراب]] برای تصاحب مدینه است. برای فراهم کردن زمینه این کار، عدهای از آنها از جمله [[حیی بن اخطب]] و [[سلام بن ابی حقیق]] و [[کنانه بن ربیع]] عازم [[مکه]] شدند. | ||
قریش از آنها پرسیدند: ای [[جماعت]] یهود شما [[اهل کتاب]] هستید و میدانید که ما با محمد بر سر چه چیزی [[اختلاف]] داریم، میخواهید [[حقیقت]] را به ما بگویید؟ آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ پاسخ یهودیان کاملاً خلاف حقیقت بود. آنها گفتند: البته که دین شما بهتر است و شما از او به [[حق]] نزدیکترید. این پاسخ را قبلاً قریش از [[کعب بن اشرف]] نیز شنیده بودند و شنیدن دوباره آن از زبان یهودیان خیالشان را آسوده ساخت. آنها دیگر میتوانستند [[یقین]] کنند که در دشمنی با محمد{{صل}} بر حق بودهاند. قریش جویای حال [[یهودیان بنینضیر]] از [[حیی بن اخطب]] شدند و اینکه چرا از مدینه اخراج شدند و پس از اخراج چه وضعی پیدا کردهاند؟ [[حیی]] جواب داد: آنها را میان [[خیبر]] و [[مدینه]] بر جای گذاشتهایم. آنها [[منتظر]] شما هستند تا با هم نزد محمد و اصحابش برویم. | قریش از آنها پرسیدند: ای [[جماعت]] یهود شما [[اهل کتاب]] هستید و میدانید که ما با محمد بر سر چه چیزی [[اختلاف]] داریم، میخواهید [[حقیقت]] را به ما بگویید؟ آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ پاسخ یهودیان کاملاً خلاف حقیقت بود. آنها گفتند: البته که دین شما بهتر است و شما از او به [[حق]] نزدیکترید. این پاسخ را قبلاً قریش از [[کعب بن اشرف]] نیز شنیده بودند و شنیدن دوباره آن از زبان یهودیان خیالشان را آسوده ساخت. آنها دیگر میتوانستند [[یقین]] کنند که در دشمنی با محمد{{صل}} بر حق بودهاند. قریش جویای حال [[یهودیان بنینضیر]] از [[حیی بن اخطب]] شدند و اینکه چرا از مدینه اخراج شدند و پس از اخراج چه وضعی پیدا کردهاند؟ [[حیی]] جواب داد: آنها را میان [[خیبر]] و [[مدینه]] بر جای گذاشتهایم. آنها [[منتظر]] شما هستند تا با هم نزد محمد و اصحابش برویم. | ||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۷: | ||
==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[پیمانشکنی]] [[بنیقریظه]] در [[جنگ احزاب]]== | ==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[پیمانشکنی]] [[بنیقریظه]] در [[جنگ احزاب]]== | ||
[[سپاه]] [[ابوسفیان]] به قصد براندازی [[اسلام]] و [[غارت]] [[مردم مدینه]] [[لشکرکشی]] کرده بود. وقتی به خندقی که [[ابتکار]] [[مسلمین]] برای ناکام کردن [[کفار]] حفر شده بود رسیدند، تمام نقشههای خود را نقش بر آب دیدند. [[قریش]] و سایر [[احزاب]] [[جنگجو]] پشت دیوار [[مدینه]] زمینگیر شدند. روزها سپری شد و کاری از پیش نبردند. [[امیدها]] به [[یأس]] تبدیل شد، [[سربازان]] خستگی و فرسایش و [[آینده]] مبهم را لمس میکردند، بعضی میگفتند: ما [[غذا]] و آب کافی برای اقامت طولانی با خود نداریم! چگونه خود و اسبانمان را تأمین کنیم؟ بعضی میگفتند: ماندن در این هوای سرد زمستانی برایمان زیانبار است، رفتن بهتر از ماندن در این شرایط است. [[ | [[سپاه]] [[ابوسفیان]] به قصد براندازی [[اسلام]] و [[غارت]] [[مردم مدینه]] [[لشکرکشی]] کرده بود. وقتی به خندقی که [[ابتکار]] [[مسلمین]] برای ناکام کردن [[کفار]] حفر شده بود رسیدند، تمام نقشههای خود را نقش بر آب دیدند. [[قریش]] و سایر [[احزاب]] [[جنگجو]] پشت دیوار [[مدینه]] زمینگیر شدند. روزها سپری شد و کاری از پیش نبردند. [[امیدها]] به [[یأس]] تبدیل شد، [[سربازان]] خستگی و فرسایش و [[آینده]] مبهم را لمس میکردند، بعضی میگفتند: ما [[غذا]] و آب کافی برای اقامت طولانی با خود نداریم! چگونه خود و اسبانمان را تأمین کنیم؟ بعضی میگفتند: ماندن در این هوای سرد زمستانی برایمان زیانبار است، رفتن بهتر از ماندن در این شرایط است. [[حیی بن اخطب]] بزرگ [[یهود]] بیش از همه بیمناک بود که نکند [[فرماندهان]] قریش برای ترک محاصره مدینه و بازگشت به [[مکه]] به توافق برسند! که در این صورت پیامبر{{صل}} با یهود [[پیمانشکن]] تسویه حساب خواهد کرد و لذا حیی بن اخطب که خود از سران یهود است باید نیرنگی میزد تا احزاب در [[جنگ]] با محمد تردید نکنند و از خود [[استقامت]] نشان دهند؛ لذا در میان جمعیتی انبوه ایستاد و گفت: [[مردم]] [[گمان]] کنم که من برای شما بار گرانی باشم، پس اگر با مردم [[قوم]] خود (یهود) عازم دیار خود شوم مرا معذور دارید. | ||
حاضران از این سخن | حاضران از این سخن حیی بن اخطب شگفتزده شدند و علت این [[اقدام]] وی را جویا شدند و او با [[زیرکی]] و [[خباثت]] تمام گفت: با وضعیتی که شما پیدا کردهاید و این همه [[ضعف]] و [[سستی]] و [[ترس]] که از خود نشان میدهید راه دیگری برای من نمانده است. حاضران با [[تعجب]] به هم نگاه کردند و به وی گفتند: ای [[حی]]، این چه جفایی است که در [[حق]] ما روا میداری و این چه تهمتهایی است که به ما نسبت میدهی؟ حی گفت: ای بزرگان [[عرب]] [[تصور]] کردهاید که با بازگشت به دیارتان [[نجات]] خواهید یافت؟ به [[خدا]] قسم این [[شکست]] از شکست ناشی از [[جنگ]] بسیار بدتر است. اگر کسی حاضر است این [[ننگ]] را با خود همراه کند باز گردد و در غیر این صورت بیایید تا [[تصمیم]] واحدی که ضامن [[پیروزی]] ما باشد اتخاذ کنیم. | ||
حاضران که از سخنان [[حی]] به وجد آمده بودند یک صدا گفتند: زود باش بگو چه [[فکری]] داری؟ حی گفت: گویا فراموش کردهاید که [[بنیقریظه]] از ما و [[یهودی]] هستند و ماندنشان در کنار محمد از روی [[اضطرار]] و [[ناچاری]] بوده است، چرا با آنها وارد [[مذاکره]] نشویم تا در دژهای خویش را به روی ما بگشایند و با این کار راه ورود به [[مدینه]] برایمان باز شود و با [[مسلمانان]] در درون خانههایشان جنگ کنیم؟ برق [[شادی]] در رخسار سران [[احزاب]] درخشیدن گرفت و به حی گفتند: چگونه با بنیقریظه وارد مذاکره شویم؟ گفت: من شخصاً نزد [[زعیم]] و بزرگ بنیقریظه میروم و او را به [[همکاری]] با خود [[تشویق]] میکنم! همه یک صدا گفتند: همین حالا این کار را بکن. | حاضران که از سخنان [[حی]] به وجد آمده بودند یک صدا گفتند: زود باش بگو چه [[فکری]] داری؟ حی گفت: گویا فراموش کردهاید که [[بنیقریظه]] از ما و [[یهودی]] هستند و ماندنشان در کنار محمد از روی [[اضطرار]] و [[ناچاری]] بوده است، چرا با آنها وارد [[مذاکره]] نشویم تا در دژهای خویش را به روی ما بگشایند و با این کار راه ورود به [[مدینه]] برایمان باز شود و با [[مسلمانان]] در درون خانههایشان جنگ کنیم؟ برق [[شادی]] در رخسار سران [[احزاب]] درخشیدن گرفت و به حی گفتند: چگونه با بنیقریظه وارد مذاکره شویم؟ گفت: من شخصاً نزد [[زعیم]] و بزرگ بنیقریظه میروم و او را به [[همکاری]] با خود [[تشویق]] میکنم! همه یک صدا گفتند: همین حالا این کار را بکن. | ||
بدین ترتیب سران احزاب به راه حلی که مورد نظر همه بود دست یافتند و [[ | بدین ترتیب سران احزاب به راه حلی که مورد نظر همه بود دست یافتند و [[حیی بن اخطب]] توانست مفید و کارساز بودن پیشنهاد خود را به سران احزاب بقبولاند. چون [[تاریکی]] شب بر همه جا سایه افکند، حی به همراه چند نفر خود را به دروازه [[قلعه]] بنیقریظه رساند و خواستار مذاکره با [[رئیس]] آن [[کعب بن اسد]] شد. وقتی کعب از قصد حی [[آگاه]] شد، از [[ترس]] به لرزه افتاد [[وحی]] را پیش از برملا شدن موضوع به بازگشت [[نصیحت]] کرد؛ زیرا اگر این [[ملاقات]] لو میرفت نابودی خود و قبیلهاش را در پی داشت، اما حی آنقدر [[اصرار]] و زبانبازی کرد که کعب [[راضی]] شد در قلعه را به رویشان بگشاید و رو در رو با هم مذاکره کنند. در این ملاقات حی سخن را آغاز کرد و گفت: وای بر تو ای کعب! آیا [[ملاقات]] با مرا که با [[عزت]] [[دنیایی]] و همچون دریایی خروشان نزد تو آمدهام رد میکنی؟ من [[قریش]] و بزرگان آن را با خود آورده و در رومه فرود آوردهام، همچنین [[قبیله غطفان]] را نیز با خود آورده و در [[ذنب]] نقمی در کنار [[احد]] فرود آوردهام، آنها با من [[پیمان]] بستهاند که تا ریشه محمد و [[دین]] او را نخشکانند اینجا را ترک نکنند. | ||
کعب بن اسد با شنیدن این سخنان به [[فکر]] فرو رفت، از یک طرف پیشنهاد [[همکاری]] با [[حیی]] که این همه [[سپاه]] را در پیش رو داشت و از طرف دیگر، به پیمانی که با محمد بسته بود و [[قبیله]] [[بنیقریظه]] به [[لطف]] این پیمان در [[امنیت]] به سر میبردند، میاندیشید. آیا او میتوانست این پیمان را نقض کند و [[قوم]] خویش را در معرض هلاک قرار دهد؟ نه! او نمیتوانست چنین کند؛ لذا به حیی گفت: به [[خدا]] قسم با [[ذلت]] در [[دنیا]] و همچون ابری به سوی من آمدهای که آبی در درون ندارد، میغرد و رعد و برق دارد، اما چیزی در آن نیست. | کعب بن اسد با شنیدن این سخنان به [[فکر]] فرو رفت، از یک طرف پیشنهاد [[همکاری]] با [[حیی]] که این همه [[سپاه]] را در پیش رو داشت و از طرف دیگر، به پیمانی که با محمد بسته بود و [[قبیله]] [[بنیقریظه]] به [[لطف]] این پیمان در [[امنیت]] به سر میبردند، میاندیشید. آیا او میتوانست این پیمان را نقض کند و [[قوم]] خویش را در معرض هلاک قرار دهد؟ نه! او نمیتوانست چنین کند؛ لذا به حیی گفت: به [[خدا]] قسم با [[ذلت]] در [[دنیا]] و همچون ابری به سوی من آمدهای که آبی در درون ندارد، میغرد و رعد و برق دارد، اما چیزی در آن نیست. | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
حیی که بالاخره در [[مأموریت]] خود موفق شده بود، برخاست و کعب را در آغوش گرفت و [[پیروزی]] حتمی را به او [[وعده]] داد، اما کعب گویی موضوع مهمی را به خاطر آورده باشد، پرسید: فرض کنیم محمد در این [[جنگ]] [[پیروز]] شود بر سر ما چه خواهد آمد؟ حیی گفت: ای کعب به تو قول میدهم که اگر [[قریش]] و [[غطفان]] بدون [[غلبه]] بر محمد بازگشتند با شما در این [[دژ]] اقامت کنم تا هر بلایی که بر سر شما آمد بر سر من هم بیاید. کعب گفت: پس ده [[روز]] به ما [[فرصت]] دهید که خود را برای جنگ آماده کنیم. حیی گفت: باشد! حیی همان شب نزد [[فرماندهان]] احزاب بازگشت. آنها بیصبرانه منتظرش بودند و چون از [[موفقیت]] او در این مأموریت [[آگاهی]] یافتند، به [[تصور]] اینکه [[پیوستن]] [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] به آنها معادله جنگ را کاملاً به نفع آنها [[تغییر]] خواهد داد، به وی تبریک گفتند. | حیی که بالاخره در [[مأموریت]] خود موفق شده بود، برخاست و کعب را در آغوش گرفت و [[پیروزی]] حتمی را به او [[وعده]] داد، اما کعب گویی موضوع مهمی را به خاطر آورده باشد، پرسید: فرض کنیم محمد در این [[جنگ]] [[پیروز]] شود بر سر ما چه خواهد آمد؟ حیی گفت: ای کعب به تو قول میدهم که اگر [[قریش]] و [[غطفان]] بدون [[غلبه]] بر محمد بازگشتند با شما در این [[دژ]] اقامت کنم تا هر بلایی که بر سر شما آمد بر سر من هم بیاید. کعب گفت: پس ده [[روز]] به ما [[فرصت]] دهید که خود را برای جنگ آماده کنیم. حیی گفت: باشد! حیی همان شب نزد [[فرماندهان]] احزاب بازگشت. آنها بیصبرانه منتظرش بودند و چون از [[موفقیت]] او در این مأموریت [[آگاهی]] یافتند، به [[تصور]] اینکه [[پیوستن]] [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] به آنها معادله جنگ را کاملاً به نفع آنها [[تغییر]] خواهد داد، به وی تبریک گفتند. | ||
اما [[ | اما [[حیی بن اخطب]] [[غافل]] بود از اینکه، با آن همه [[زیرکی]] و [[حیلهگری]] و احزاب نیز هر چند که از جمعیتی انبوه برخوردار باشند، نخواهند توانست که بر [[اراده]] پولادین [[مؤمنان]] غلبه کنند، غافل بودند که [[دست خدا]] پشت آنهاست و معادلات [[کفار]] قریش و [[یهود]] را [[لطف]] و [[قهر خدا]] به هم میزند. هنوز روشنی صبح ندمیده بود که خبر [[پیمانشکنی]] بنیقریظه به [[رسول خدا]] رسید و آن [[حضرت]] را شدیداً نگران کرد. [[پیامبر]]{{صل}} [[صلاح]] دید که این خبر میان مسلمانان شایع نشود تا [[مقاومت]] آنان [[متزلزل]] نگردد. [[پیامبر]]{{صل}} [[سعد بن معاذ]] بزرگ [[اوس]] و [[سعد بن عباده]] بزرگ [[خزرج]] و چند تن دیگر از [[صحابه]] را مثل [[عبدالله بن رواحه]]، خوان بن [[جبیر]] را به حضورطلبید و آنان را از ماجرای [[پیمانشکنی]] [[بنیقریظه]] باخبر ساخت و به آنان [[مأموریت]] داد تا نزد بنیقریظه بروند و بر [[حقیقت]] ماجرا واقف شوند و به ایشان سفارش فرمود که اگر این پیمانشکنی حقیقت داشت، آن را افشاء نکنند اما اگر حقیقت نداشت همه را از آن باخبر سازند. | ||
این گروه از صحابه عازم [[خانه]] کعب بن اسد شدند، اما او از [[ملاقات]] با ایشان خودداری کرد، اما این هیئت مصرانه خواستار ملاقات شدند و در نهایت کعب ناچار شد با ایشان ملاقات کند. او با چند نفر از [[قوم]] خود که [[کینه]] و [[نفرت]] و [[خشم]] از سرتاسر وجودشان میبارید، بیرون آمد. آنها با دیدن [[مسلمانان]] گفتند: برای چه به اینجا آمدهاید؟ مسلمانان گفتند: برای [[تحکیم]] پیمانی که پیامبر{{صل}} با شما بسته است. اما آنها با [[وقاحت]] پاسخ دادند: این [[رسول]] خدایی که میگویید کیست؟ صحابه در حالی که خشم بر تمام وجودشان مستولی شده بود به هم نگاه کردند و با [[نرمی]] و [[خویشتنداری]] گفتند: محمد، [[پیامبر اسلام]] همان که با شما بر [[حسن همجواری]] [[پیمان]] بسته است. یکی از بنیقریظه پاسخ داد ما هیچ پیمان مودتی با محمد نداریم. | این گروه از صحابه عازم [[خانه]] کعب بن اسد شدند، اما او از [[ملاقات]] با ایشان خودداری کرد، اما این هیئت مصرانه خواستار ملاقات شدند و در نهایت کعب ناچار شد با ایشان ملاقات کند. او با چند نفر از [[قوم]] خود که [[کینه]] و [[نفرت]] و [[خشم]] از سرتاسر وجودشان میبارید، بیرون آمد. آنها با دیدن [[مسلمانان]] گفتند: برای چه به اینجا آمدهاید؟ مسلمانان گفتند: برای [[تحکیم]] پیمانی که پیامبر{{صل}} با شما بسته است. اما آنها با [[وقاحت]] پاسخ دادند: این [[رسول]] خدایی که میگویید کیست؟ صحابه در حالی که خشم بر تمام وجودشان مستولی شده بود به هم نگاه کردند و با [[نرمی]] و [[خویشتنداری]] گفتند: محمد، [[پیامبر اسلام]] همان که با شما بر [[حسن همجواری]] [[پیمان]] بسته است. یکی از بنیقریظه پاسخ داد ما هیچ پیمان مودتی با محمد نداریم. |