←جستارهای وابسته
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۰: | ||
بلال از مجاهدین نستوه و [[یاران]] خستگی ناپذیر [[رسول خدا]] در [[آغاز بعثت]] بود. در آن [[روز]] که [[اعتقاد به وحدانیت]] [[حق تعالی]] جزایش شکنجههای طاقتفرسا بود، بلال در زیر عقوبتها و [[رنجها]] میگفت: {{عربی|أَحد أَحد}} تمامی سختیهای [[مکه]] را [[شاهد]] بود، بعد که به [[مدینه]] [[مهاجرت]] نمود [[یار]] با وفای پیامبر{{صل}} به شمار میرفت. در ضمن [[مؤذن پیامبر]]{{صل}} نیز بود و [[خلوص]] او در [[اذان]] گفتن برای همه واضح بود. الا اینکه منافقین افراد غیر هم [[فکر]] خود را نمیتوانستند [[تحمل]] کنند و لذا وقتی در [[فتح مکه]] پیامبر{{صل}} فرمود: بلال اذان بگو! به جای {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}، اشهد را با سین میگفت: منافقین میخندیدند و میگفتند: مگر [[آدم]] [[قحطی]] است که این باید برود اذان بگوید، مخارج حروف هم که ندارد! حرف را که نمیتواند از مخرج ادا کند! | بلال از مجاهدین نستوه و [[یاران]] خستگی ناپذیر [[رسول خدا]] در [[آغاز بعثت]] بود. در آن [[روز]] که [[اعتقاد به وحدانیت]] [[حق تعالی]] جزایش شکنجههای طاقتفرسا بود، بلال در زیر عقوبتها و [[رنجها]] میگفت: {{عربی|أَحد أَحد}} تمامی سختیهای [[مکه]] را [[شاهد]] بود، بعد که به [[مدینه]] [[مهاجرت]] نمود [[یار]] با وفای پیامبر{{صل}} به شمار میرفت. در ضمن [[مؤذن پیامبر]]{{صل}} نیز بود و [[خلوص]] او در [[اذان]] گفتن برای همه واضح بود. الا اینکه منافقین افراد غیر هم [[فکر]] خود را نمیتوانستند [[تحمل]] کنند و لذا وقتی در [[فتح مکه]] پیامبر{{صل}} فرمود: بلال اذان بگو! به جای {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}، اشهد را با سین میگفت: منافقین میخندیدند و میگفتند: مگر [[آدم]] [[قحطی]] است که این باید برود اذان بگوید، مخارج حروف هم که ندارد! حرف را که نمیتواند از مخرج ادا کند! | ||
یکی میگفت: خوش به حال پدرم که مرد و [[اذان بلال]] را نشنید، دیگری میگفت: محمد کلاغی سیاه را بالای بام [[کعبه]] فرستاده تا اذان بگوید، بر [[مسلمانان]] [[طعن]] منافقین گران آمد، موضوع را به پیامبر{{صل}} عرض کردند، پیامبر{{صل}} به جهت رفع تشنج [[مردم]]، بلال را از اذان گفتن منع کرد بلال [[دلشکسته]] شد، [[جبرئیل]] آمد و گفت که [[خداوند]] میفرماید: به غیر از بلال کسی دیگر پشت [[خانه]] من [[مأذون]] نیست اذان بگوید! اذان را برای من میگوید از برای دیگری که نیست! ما همان سین را به جای شین قبول داریم<ref>بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸؛ الخرائج، ج۱، ص۹۷؛ عدة الداعی، ص۲۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۴۲.</ref>. | یکی میگفت: خوش به حال پدرم که مرد و [[اذان بلال]] را نشنید، دیگری میگفت: محمد کلاغی سیاه را بالای بام [[کعبه]] فرستاده تا اذان بگوید، بر [[مسلمانان]] [[طعن]] منافقین گران آمد، موضوع را به پیامبر{{صل}} عرض کردند، پیامبر{{صل}} به جهت رفع تشنج [[مردم]]، بلال را از اذان گفتن منع کرد بلال [[دلشکسته]] شد، [[جبرئیل]] آمد و گفت که [[خداوند]] میفرماید: به غیر از بلال کسی دیگر پشت [[خانه]] من [[مأذون]] نیست اذان بگوید! اذان را برای من میگوید از برای دیگری که نیست! ما همان سین را به جای شین قبول داریم<ref>بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸؛ الخرائج، ج۱، ص۹۷؛ عدة الداعی، ص۲۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۴۲.</ref>. | ||
==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در نقشه [[ترور]] [[حضرت]] توسط [[منافقین]]== | |||
در بازگشت از [[جنگ تبوک]] جمعی از [[منافقان]] که بعضی تعداد آنها را [[دوازده]] و سیزده و چهارده نفر ذکر کردهاند، [[تصمیم]] گرفتند شتر پیامبر{{صل}} را از بالای گردنهای که در میان راه [[شام]] و [[مدینه]] قرار داشت رم دهند و پیامبر{{صل}} را در [[دل]] دره بیاندازند. وقتی [[سپاه اسلام]] به اولین نقطه گردنه رسید، پیامبر{{صل}} فرمود: هر کس مایل است مسیر خود را از وسط بیابان قرار دهد؛ و خود در حالی که [[حذیفه بن یمان]] شتر او را میراند و [[عمار یاسر]] مهار آن را میکشید، از گردنه بالا رفت. هنوز مقدار زیادی از گردنه بالا نرفته بود که به پشت سر نگاه کرد و در نیمه شب مهتابی، سوارانی چند را دید که از پشت سر او را تعقیب میکنند و برای اینکه شناخته نشوند صورتهای خود را پوشانیدهاند و آهسته آهسته سخن میگویند. وقتی به راه باریک رسیدند آنها دبههای خود را پر از ریگ کرده با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند تا شتر رمیده و آن حضرت را به دره عمیق پرتاب کنند؛ ولی [[خداوند]] آن حضرت را [[حفظ]] فرمود، آنها هم فرار نموده و در [[جمعیت]] خود را پنهان کردند. | |||
وقتی که صدای دبهها بلند شد و [[جبرئیل امین]] شتر را از رسیدن نگه داشت [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[حذیفه]] فرمود: این آقایان دبهانداز را [[شناختی]]؟ عرض کرد: یا [[رسول الله]] نه! پیامبر{{صل}} هر چهارده نفر را نام برد. حذیفه دهانش از [[تعجب]] باز ماند، ای وای نام [[پدر]] زنهای پیامبر جزو لیست منافقین و کشندگان آن حضرت در آمده! شکی در دلش پیدا شده باورش نیامد به ناگاه در پایان دره برقی درخشید و آن قدر روشنی طول کشید که چهارده نفر را در قعر دره دید، خوب و شفاف آنها را [[شناخت]]. حضرت فرمود: حذیفه این [[راز]] را پنهان دار! اگر شتر از سوراخ سوزن داخل میشود این چهارده نفر هم داخل [[بهشت]] میشوند! [[حذیفه]] را [[مردم]] از این به بعد صاحب [[سیر]] الرسول مینامیدند. گاه گاهی عمر در [[مدینه]] که به حذیفه میرسید، میپرسید: آقای حذیفه بگو بدانم من هم جزء [[منافقین]] هستم؟ حذیفه میگفت: [[حضرت]] [[خلیفه]] حالا که ما با کسی حرفی نمیزنیم! | |||
عمر دید وجود حذیفه در مدینه روزگارش را تباه میکند، [[فرمان]] استانداری [[آذربایجان]] را به نام وی صادر و به این طریق تقریباً حذیفه را به جای دور دستی [[تبعید]] کرد که دیگر خیالش راحت باشد و اغلب [[مفسرین]] از قبیل زجاج، کلبی واقدی، [[سید قطب]] در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا}}<ref>«و به چیزی دل نهادند که بدان دست نیافتهاند» سوره توبه، آیه ۷۴.</ref> یعنی [[همت]] گماشتند بر کاری که دسترسی بدان پیدا نکردند. تمام متفقاند که این [[آیه]] درباره همان منافقین دبهانداز در گردنه [[تبوک]] است. | |||
[[علامه]] [[طبرسی]] در مجمع در ذیل ۴۷ [[توبه]] میفرماید: این داستان را واقدی در [[تاریخ]] خود مفصل بیان کرده و درباره عدد آنها که [[دوازده]] یا پانزده نفرند [[اختلاف]] کردهاند، هر چه هست در اینکه هشت نفر آنها از [[قریش]] که سه نفر اولی و دومی و سومی هم جزء آنها و چهار نفر هم از [[طوایف]] دیگرند هیچ شکی نیست. | |||
وقتی که حذیفه پیشنهاد [[مجازات]] آنها را به [[پیامبر]]{{صل}} داد حضرت فرمود: اگر من آنها را مجازات کنم میگویند: محمد پس از آنکه به اوج [[قدرت]] رسید [[شمشیر]] بر گردن [[یاران]] خود نهاد. از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده که [[منافقان]] را در [[عهد رسول خدا]] نمیشناختند مگر به [[بغض]] و [[دشمنی با علی]] و کسی آنان را نمیشناخت مگر حذیفه. در کتاب سواد و [[بیاض]] که از کتب [[اهل سنت]] است آمده که وقتی پیامبر{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|أَعْرَفُكُمْ بِالْمُنَافِقِينَ حُذَيْفَةُ}}<ref>حدیقة الشیعه، ص۳۱۶؛ مغازی واقدی، ج۳، ص۱۰۴۲.</ref>. | |||
حذیفه آنها را اینگونه معرفی کرد: | |||
#[[ابوبکر]]؛ | |||
#[[عمر]]؛ | |||
#[[عثمان]]؛ | |||
#[[طلحه]]؛ | |||
#[[عبدالرحمن بن عوف]]؛ | |||
#[[سعد بن ابی وقاص]]؛ | |||
#[[ابوعبیده جراح]]؛ | |||
#[[معاویه بن ابی سفیان]]؛ | |||
#[[عمرو بن عاص]]؛ | |||
# [[ابوموسی اشعری]]؛ | |||
#[[مغیره بن شعبه]]؛ | |||
#[[اوس بن حدثان]]؛ | |||
#[[ابوهریره]]؛ | |||
#[[ابوطلحه انصاری]].<ref>بحارالانوار، ج۲۸، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۷۷.</ref>. | |||
==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[ظهور]] [[نفاق]] در [[مدینه]]== | |||
نفاق چیست؟ در [[انسان]] و برخی از حیوانات قدرتی هست به نام «تصنع» یعنی قدرتی که میتواند ظاهر خود را بر خلاف آنچه در [[باطن]] دارد بسازد. گاهی انسان در [[جامعه]] میبیند اگر بخواهد بر خلاف اصولی که [[مردم]] آن جامعه به آن [[اعتقاد]] دارند عمل کند آن جامعه او را درهم میکوبند؛ لذا برای رسیدن به اهدافش مجبور است در [[لباس]] آن جامعه درآید تا بتواند مقاصد خود را [[اجرا]] کند؛ یعنی تعدد [[شخصیت]] پیدا میکند، در هر کجا رنگی خاص میگیرد. این عمل را تدلیس گویند و تدلیس از شیوههای کاربردی [[منافقین]] است. | |||
نکته اساسی در [[منافق]] این است که در [[دل]] به [[ارزشهای دینی]] و [[مقدسات]] [[اعتقادی]] ندارد و [[کافر]] است و [[ضرورت اجتماعی]] او را محکوم کرده و مجبور شده که ظاهری [[اسلامی]] و اصلاحی پیدا کند و لذا در معنی لغوی نفاق آمده: هنگامی که موش صحرایی برای [[نجات]] از [[دشمن]]، سوراخی در صحرا درست میکند، همزمان دست به یک عمل احتیاطی میزند به این ترتیب، ابتدا برای این سوراخ یک در ورودی باز میگذارد که مخصوص رفت و آمد معمولی اوست، بعد از زیر [[زمین]] راه دیگری میسازد که منتهی به یک نقطه دور دست میشود، آنگاه این راه از زیر زمین بالا میآید تا به کف زمین نزدیک میشود، اما آنقدر ادامه نمیدهد که سوراخ در سطح زمین ظاهر شود بلکه یک قشر نازکی باقی میگذارد که اگر روزی خطری از ناحیه در ورودی [[احساس]] کند بتواند از در دیگر فرار کند [[عرب]] به اینگونه راه «نافقاء» میگوید<ref>نهایه، ج۵، ص۹۸.</ref>. | |||
پیامبر{{صل}} که موجی از [[فکر]] بنیادین و نهضتی متعالی را در [[مکه]] تأسیس کرد، عکسالعمل جامعه در برابر این [[آیین]] نوظهور یکسان نبود. طبیعتاً ۱- جمعی از [[انسانها]] که [[حقایق]] را از دید [[خرد]] و [[اندیشه]] مینگریستند و با شامه [[فطرت]] پدیدههای نو را بو میکشیدند وقتی رایحه خوش [[شریعت]] را دریافتند با آغوش باز [[تسلیم]] شدند. چهرههایی مثل سلمان و [[اباذر]] و... از ابتدای اتصال به منبع [[هدایت]] تا آخر کار صادقانه ایستادند. | |||
۲- دستهای دیگر [[کفار]] و [[مشرکین]] شناخته شده بودند که عملکردشان بر [[ضد]] [[دعوت نبوی]]، صفحات مفصلی از [[تاریخ]] را به نام خود سیاه کرده است. | |||
۳- یک دسته از افراد، [[منافقین]] مخفی و پوشیدهای بودند که اصل دعوت نبوی را نپذیرفتند، بلکه طمعورزی در مخیله آنها خطور کرد و [[تصمیم]] گرفتند جزء نفرات اولی باشند که به [[پیغمبر]] [[ایمان]] آورند و در صحنههای مختلف محتاطانه و دست به [[عصا]] حرکت کنند، در هیچ [[جنگی]] جانانه و شجاعانه از بن دندان به قصد ادای [[تکلیف الهی]] و [[شرعی]] وارد نشدند، طبلهایی بودند که فقط صدا و طمطراقی داشتند ولی نه در عمل و نه [[فکر]] و [[خیال]]، اندیشه [[شهادتطلبی]] را [[آرزو]] نداشتند و دنبال نکردند. | |||
اینها در تمامی صحنههای خطر، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[انتظار]] میکشیدند و همانگونه که اشاره شد، حتی در صدد [[قتل پیامبر]]{{صل}} بر آمدند و در برگشت از [[جنگ تبوک]] صورتها را پوشیدند، دبهها را پر از شن کردند و بالای تنگه نگه داشتند تا با پرتاب دبهها شتر پیامبر{{صل}} را که از تنگه باریکی میگذشت رم دهند و [[حضرت]] را به دره بیاندازند و خود را بالا بکشند. در [[مدینه]] وقتی [[حکومت اسلامی]] پیامبر{{صل}} استقرار یافت و بعد از [[فتح مکه]] [[جبهه]] مشرکین عملاً محو شد، [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} به سه دسته تقسیم میشدند: ۱- [[صحابه]] [[پاک]] و با [[اخلاص]] ۲- منافقین شناخته شده ۳- منافقین مخفی و پوشیده. | |||
وقتی پیامبر{{صل}} و [[مسلمانان]] به طرف [[جنگ احد]] میرفتند در اثر تحریکات منافقین [[مردم]] دسته دسته و فرد فرد از بین راه برمیگشتند تا آنکه [[عبدالله بن ابی]] در رأس [[منافقین]] یک سوم [[جمعیت]] را با خود همدست کرده و برگشتند. [[عبدالله بن ابی]] [[منافق]] شناخته شدهای است که چون پیشنهادش مبنی بر [[جنگیدن]] داخل [[مدینه]] پذیرفته نشد، اینگونه زهرش را ریخت ولی از او خطرناکتر منافقین مخفی و پوشیده بودند. | |||
مرحوم [[علامه طباطبایی]] [[زیباترین]] تعبیر را به کار گرفته است میفرماید: [[نفاق]] پدیدهای است که ریشهاش در [[مکه]] و رشدش در مدینه است. هسته اولیه [[فکر]] منافقین مخفی در مکه پایهریزی شد ولی [[ظهور]] و تشکیل جلسات مخفی و نقشههای پنهانی و [[سازماندهی]] بعضی از اقدامات و [[دوراندیشی]] امور، در مدینه شکل گرفت. | |||
در مدینه که دوران [[عزت]] و [[شوکت]] [[پیامبر]]{{صل}} است و [[مردم]] آب وضوی پیامبر{{صل}} را [[تبرک]] میگرفتند، ناخالصها چارهای نداشتند جز اینکه [[اظهار اسلام]] کنند و اضمار [[کفر]]، در صف [[نماز جماعت]] پیامبر{{صل}} حاضر میشدند ولی در [[دل]] [[کافر]] بودند، چون که نقشه این بود که بعد از پیامبر{{صل}} اوضاع را به نفع خود [[تغییر]] دهند. پس [[تاریخ]] نفاق پس از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} در مدینه رو به [[رشد]] نهاد. | |||
در چشمانداز [[پیامبر اکرم]] ملاک و معیار نفاق [[قلبی]] به ظاهر متدینین، [[دشمنی]] آنها نسبت به [[امام امیرالمؤمنین]] علی{{ع}} بود. از دید پیامبر اکرم هر کس [[تسلیم]] علی{{ع}} بود و او را [[دوست]] میداشت و [[شجاعت]] او را میستود و [[کارآمدی]] او را [[تحسین]] میکرد و گرهگشایی او را در مواقع خطر هشیارانه مینگریست و [[دعا]] میکرد، از نفاق مبرا بود؛ ولی آن دسته افراد که چشم دیدن علی{{ع}} را نداشتند و علی{{ع}} را خار در گلوی خود میدیدند وقتی اقدامات اساسی علی{{ع}} را در گرهگشایی میدیدند، چون چشم دیدن ایشان را نداشتند، همیشه در ذهنشان [[حضرت]] متهم بود. [[تحمل]] شنیدن [[مدح]] علی{{ع}} را نداشتند چون منافق بودند. | |||
از [[ابوسعید خدری]] نقل شده در ذیل [[آیه]] {{متن قرآن|وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ}}<ref>«و آنان را با آهنگ گفتار میشناسی» سوره محمد، آیه ۳۰.</ref> و حتماً تو منافقین را در [[سخن گفتن]] آنها میشناسی، میگفت: به [[دشمنی]] ایشان نسبت به [[علی بن ابیطالب]] شناخته میشوند<ref>تفسیر البرهان، ج۴، ص۱۸۸.</ref>. | |||
یعنی [[بغض]] درونیشان در گفتارشان آشکار میشود و به [[نفاق]] شناخته میشوند. | |||
[[سعید بن وقاص]] میگفت که علی را فضایلی است که دیگری را نیست، یکی [[خانه]] گزیدن در [[مسجد]] و [[اعطای پرچم]] در [[روز]] [[خیبر]]؛ {{متن حدیث|وَ سَدَّ الْأَبْوَابَ إِلَّا بَابَ عَلِيٍّ}} (به [[اذن خدا]] همه درها به روی مسجد بسته شد جز درب [[خانه علی]])<ref>{{متن حدیث|عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ قَالَ: كَانَتْ لِعَلِيٍّ مَنَاقِبُ لَمْ تَكُنْ لِأَحَدٍ كَانَ يَبِيتُ فِي الْمَسْجِدِ وَ أَعْطَاهُ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ وَ سَدَّ الْأَبْوَابَ إِلَّا بَابَ عَلِيٍّ}}؛ کشف الغمة ج۱، ص۳۳۰.</ref>. | |||
اینگونه [[فضایل]] و صدها موارد دیگر از نوع [[حماسه]] [[بدر]] و خیبر و [[احزاب]] را دلهای [[بیمار]] نتوانستند [[تحمل]] کنند که علی{{ع}} در لسان [[خدا]] و [[رسول]] [[ستایش]] میشود.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۷۹.</ref>. | |||
==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در برخورد [[منافقین]] با [[اهل بیت]] او== | |||
[[دفاع]] پیامبر{{صل}} از اهل بیت و [[ذویالقربی]]، فقط دفاع پدری از [[فرزندان]] خود نیست، بلکه [[دفاعی]] است که به [[امر پروردگار]] از [[صالحان]] صورت میگیرد. دفاع از ذویالقربی دفاع از ارزشهاست. دفاع از علی{{ع}} دفاع از [[عدل]] است، دفاع از زهرا{{س}} [[دفاع از حق]] است. دفاع از حسین{{ع}} دفاع از [[ایثار]] و [[معنویت]] است. | |||
ولی چشم [[حقیقت]] بین پیامبر وقایع بعد از [[وفات]] را میبیند که با این اسوههای [[فضیلت]] برخوردی کینهتوزانه خواهد شد، آنگونه که در عصر نبوتش [[مشاهده]] میکرد که منافقین [[چشم]] دیدن [[فضایل اهل بیت]] را ندارند و سیاهنماییهای آنها [[مردم]] را هم متأثر کرده است. | |||
[[یونس بن خباب]] از [[حضرت باقر]]{{ع}} نقل میکند که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود چه میشود گروهی را وقتی یاد از [[آل ابراهیم]] و [[آل عمران]] میکنند شادند، اما وقتی یاد از [[آل محمد]] میکنند متنفر میشوند؟ قسم به آن کسی که [[جان]] محمد در دست او است اگر یکی از آنها در [[روز قیامت]] به مقدار عمل هفتاد [[پیغمبر]] [[کار نیک]] کرده باشد خدا از او نمیپذیرد مگر اینکه [[ولایت]] من و [[علی بن ابی طالب]] را داشته باشد<ref>{{متن حدیث|عَنْ يُونُسَ بْنِ خَبَّابٍ عَنِ الْبَاقِرِ عَنْ آبَائِهِ{{ع}} قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} مَا بَالُ أَقْوَامٍ إِذَا ذَكَرُوا آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ اسْتَبْشَرُوا وَ إِذَا ذَكَرُوا آلَ مُحَمَّدٍ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُهُمْ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ وَافَى بِعَمَلِ سَبْعِينَ نَبِيّاً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ حَتَّى يُوَافِيَ بِوَلَايَتِي وَ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ}}؛ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۲۲۱.</ref>. | |||
وقتی [[رسول اکرم]]{{صل}} [[مأمور]] میشود تا همه درهایی را که [[اصحاب]] از [[خانه]] خود به داخل [[مسجدالنبی]] باز کردهاند مسدود نماید، فقط از بستن درب [[خانه علی]]{{ع}} به [[مسجد]] صرفنظر میکند و وقتی به [[پیامبر]]{{صل}} [[اعتراض]] میشود که چرا علی؟ فرمود: [[خداوند]] امر کرده که در خانه علی به روی مسجد باز باشد. | |||
[[ابو رافع]] گوید: [[حضرت رسول]]{{صل}} روزی برای [[مردم]] [[خطبه]] خواندند و در ضمن خطبه فرمودند: ای مردم خداوند به [[موسی بن عمران]] امر کرد مسجدی بسازد و خودش به اتفاق هارون و دو فرزند وی شبر و [[شبیر]] در آنجا اقامت کند، اینک خداوند مرا امر فرموده است که مسجدی بسازم و به اتفاق علی و [[حسنین]] در آنجا [[مسکن]] کنم و درهایی که به طرف مسجد باز میشود جز باب علی همه را مسدود کنم. | |||
در این هنگام [[حمزه بن عبدالمطلب]] از جای خود حرکت کرد و در حالی که میگریست عرض کرد: یا [[رسول الله]] عمویت را از مسجد بیرون کردی و پسر عمویت را در آنجا دادی، فرمود: من از پیش خود تو را از مسجد بیرون نکردم و علی را در مسجد راه ندادم، این خداوند است که وی را در مسجد ساکن کرده است، [[ابوبکر]] گفت: پس اجازه فرمایید از اتاق من سوراخی به طرف مسجد باز باشد، فرمود: به اندازه سر سوزنی نیز به کسی اجازه داده نمیشود<ref>{{متن حدیث|رَوَى أَبُو رَافِعٍ قَالَ: خَطَبَ النَّبِيُّ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ أَنْ يَبْنِيَ مَسْجِداً طَاهِراً لَا يَسْكُنُهُ إِلَّا هُوَ وَ هَارُونُ وَ ابْنَا هَارُونَ شَبِيرٌ وَ شَبَّرُ وَ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَبْنِيَ مَسْجِداً لَا يَسْكُنُهُ إِلَّا أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ سَدَّ الْأَبْوَابَ إِلَّا بَابَ عَلِيٍّ فَخَرَجَ حَمْزَةُ يَبْكِي فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْرَجْتَ عَمَّكَ وَ أَسْكَنْتَ ابْنَ عَمِّكَ فَقَالَ مَا أَنَا أَخْرَجْتُكَ وَ أَسْكَنْتُهُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَسْكَنَهُ- فَقَالَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَ قِيلَ هُوَ أَبُو بَكْرٍ دَعْ لِي كُوَّةً أَنْظُرْ فِيهَا قَالَ لَا وَ لَا رَأْسَ إِبْرَةٍ}}؛ إعلام الوری بأعلام الهدی،ص۱۵۶.</ref>. | |||
از [[ابن عباس]] نقل شده که گفت: وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} تمام دربهایی که به [[مسجد]] باز میشد بستند و تنها درب [[منزل]] علی{{ع}} را باز گذاردند، [[اصحاب]] از این عمل به [[ضجه]] درآمده و گفتند: یا [[رسول الله]] برای چه درب منازل ما را مسدود کردی و درب منزل این [[جوان]] را باز گذاردی؟ [[حضرت]] فرمودند: [[خداوند تبارک و تعالی]] به من [[فرمان]] داد درب منازل شما را بسته و درب منزل علی را باز بگذارم و من تابع وحیی هستم که از جانب پروردگارم به من میشود<ref>علل الشرائع، ج۱، ص۶۵۳.</ref>. | |||
و لذا [[مودت]] و [[محبت]] با [[ذویالقربی]] [[نص صریح]] [[قرآن]] است که [[پیامبر]]{{صل}} دستور قرآن را اعلام میفرمود. [[حضرت رضا]]{{ع}} فرمود: پدرم از جدم از پدرانش از [[حسین بن علی]]{{ع}} [[روایت]] کرده که وقتی [[مهاجرین]] و [[انصار]] نزد پیامبر{{صل}} آمدند و عرض کردند: یا رسول الله خرجهایی بر تو وارد میشود، اینک [[اموال]] ما از توست هر [[حکم]] که میخواهی در آنها بکن بیآنکه حرجی بر تو باشد یا بر تو [[حرام]] باشد. پس [[خداوند]] [[جبرئیل]] را نزد پیامبر{{صل}} فرستاد و گفت: یا محمد {{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى}}<ref>«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.</ref>، وقتی از نزد پیامبر{{صل}} بیرون رفتند [[منافقان]] گفتند پیامبر{{صل}} از قبول نکردن اموال ما مقصودی و منظوری نداشت مگر آنکه ما را به [[محبت]] اقربای خود وادار نماید و ما را بعد از خود [[ذلیل]] خویشانش گرداند و محمد این [[آیه]] را در همین مجلس به [[دروغ]] بست و چون [[منافقان]] این سخن را گفتند، بر [[پیامبر]]{{صل}} بسیار گران آمد، پس این آیه نازل شد: {{متن قرآن|أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ}}<ref>«بلکه میگویند: او خود آن (قرآن) را بربافته است، بگو، اگر من آن را بربافته باشم، شما در برابر (خشم) خداوند برای من کاری نمیتوانید کرد، او به آنچه در آن (به ناروا) سخن میرانید داناتر است، او میان من و شما گواه بس، و او آمرزنده بخشاینده است» سوره احقاف، آیه ۸.</ref>. | |||
پس پیامبر{{صل}} نزد ایشان فرستاد که مگر باز سخن تازهای از شما بروز کرده است؟ گفتند: بلی! به [[خدا]] قسم که بعضی از ما سخنی درشت گفتند که ما آن را [[مکروه]] دانستیم، پس [[رسول خدا]] آیه را بر ایشان خواند. ایشان [[گریه]] کردند و گریه آنها شدید شد پس [[خداوند]] [[وحی]] فرستاد {{متن قرآن|وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ}}<ref>«و اوست که توبه را از بندگانش میپذیرد و از گناهان درمیگذرد و آنچه میکنید میداند» سوره شوری، آیه ۲۵.</ref><ref>کفایة الخصام، ص۳۹۹.</ref>. | |||
منافقان به یکدیگر گفتند: محمد را بس نیست که مدت بیست سال ما را به [[دین اسلام]] [[مقهور]] گردانید و به [[پیروی]] خود واداشت، اکنون میخواهد [[اهل بیت]] خود را بر ما سوار کند و ایشان را بر ما مسلط سازد و ما را [[رعیت]] ایشان کند؟ و اگر محمد کشته شد یا به [[موت]] [[الهی]] فوت کرد، ما [[خلافت]] را از اهل بیت او دور میکنیم و نمیگذاریم که بار دیگر به ایشان بازگردد! و [[خدای تعالی]] خواست که رسولش را از آنچه منافقان در [[دل]] خود گرفته و پنهان داشتهاند باخبر فرماید، پس [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ}}<ref>«یا میگویند: (پیامبر) بر خداوند دروغی بسته است، اگر خداوند بخواهد بر دل تو مهر مینهد» سوره شوری، آیه ۲۴.</ref> (و اگر خلاف بگویی [[قدرت]] اظهار این [[آیات]] را از تو میگیرد) و [[باطل]] را محو میکند و [[حق]] را به فرمانش پا بر جا میسازد؛ چراکه او از آنچه درون سینههاست [[آگاه]] است. [[حضرت]] فرمود [[خدای تعالی]] میفرماید: اگر بخواهم [[وحی]] را از تو باز میدارم، دیگر بفضل [[اهل بیت]] و [[مودت]] ایشان سخن نگویی و فرمود: {{متن قرآن|وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ}}<ref>«و خداوند باطل را از میان برمیدارد و حقّ را با کلمات خویش استوار میدارد» سوره شوری، آیه ۲۴.</ref> یعنی: و محو میگرداند [[خدا]] [[کجی]] و [[ناراستی]] را و ثابت میگرداند حق را به سخنان خود که وحی است، حضرت فرمود: خدای تعالی میفرماید: حق در این آیه [[ولایت اهل بیت]] توست. {{متن قرآن|إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ}}<ref>«که او به اندیشهها داناست» سوره شوری، آیه ۲۴.</ref>. حضرت فرمود: خدای تعالی عالم است به آنچه از [[دشمنی]] اهل بیت تو در سینههای خود جای دادهاند و ستمهایی که پس از تو به ایشان خواهند کرد و این است که [[خداوند]] میفرماید: {{متن قرآن|وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ}}<ref>«در حالی که دلبستگان سرگرمیاند و ستمکاران (مشرک) در نهان رازگویی کردند که: آیا این (پیامبر) جز بشری مانند شماست؟ آیا با آنکه (به چشم خود) میبینید به جادو روی میآورید؟» سوره انبیاء، آیه ۳.</ref>. | |||
یعنی عمل محمد همه [[سحر]] است و شما چرا میروید و میشنوید و حال آنکه میبینید که محمد [[آدمی]] است و [[فرشته]] نیست تا عمل او [[معجزه]] باشد، بلکه همه سحر است. آن [[روز]] [[منافقان]] در برابر [[پیامبر]]{{صل}} آنگونه [[جبهه]] گرفتند و حضرت را به سحر و [[جادو]] متهم کردند. [[حضرت]] را به [[جعل]] [[آیه]] از طرف [[خدا]] [[اتهام]] زدند! و در برابر [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} ایستادند و حقوقشان را پایمال کردند و [[خلافت]] حقه را از [[بیت]] [[امامت]] جدا کردند و امروز هم افرادی مثل [[ابن تیمیه]] و همفکرانش دقیقاً مثل [[منافقین]] [[صدر اسلام]] [[فکر]] میکنند و عمل مینمایند. [[تاریخ]] تکرار شده و [[نفاق]] در چهره علمای مزدور و کجاندیش آنها تجلی یافته است. | |||
ابن تیمیه که در بیپروایی، هذیانگویی و لاابالیگری نمونه است، [[سنت]] را بازیچه قرار داد و منکر این روش [[پسندیده]] که همواره [[مقدس]] و مورد [[احترام]] همگان بود، گردید و آن را مورد هتک و توهین قرار داد و با گفتاری دور از [[منطق]] و [[ادب]]، به آن [[حمله]] کرد و حرکت برای [[زیارت پیامبر]] [[اکرم]] را [[حرام]] شمرد و [[مسافرت]] برای این عمل مقدس را [[معصیت]] دانسته، [[فتوی]] داد: کسی که برای [[زیارت]] [[پیامبر بزرگوار اسلام]]، مسافرت کند چون سفرش [[سفر]] معصیت است از این رو باید نمازش را تمام بخواند<ref>ترجمه الغدیر، ج۹، ص۱۶۱.</ref>. | |||
[[مسعودی]] گوید: روزی [[منصور]] به ربیع [[حاجب]] گفت: حاجتی داری بگو، گفت: ای [[امیر مؤمنان]]، [[حاجت]] من این است که فضل پسرم را [[دوست]] بداری، گفت: وای بر تو، [[دوستی]] مقدماتی دارد. گفت: ای [[امیرمؤمنان]] خدا [[قدرت]] تهیه مقدمات را نیز به تو داده است، گفت: چطور؟ گفت: او را [[نعمت]] میدهی و او تو را دوست میدارد و چون او تو را دوست دارد تو او را دوست خواهی داشت، گفت: او را پیش از وقوع مقدمات دوست خواهم داشت؛ ولی چرا از همه چیزهای دیگر دوستی را [[انتخاب]] کردی؟ گفت: برای آنکه وقتی او را دوست داشتی خوبیهای کوچک او پیش تو بزرگ مینماید و بدیهای بزرگ او پیش تو کوچک خواهد بود و خطاهایش چون خطاهای [[کودکان]] خواهد شد و حاجت او نزد تو چون حاجت [[نزدیکان]] [[محرم]] باشد<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۵.</ref>. | |||
[[عشق]] و علاقه نسبت به [[خاندان اهل بیت]] مقدمه [[تبعیت]] و اقتدای عملی است. تا حسین{{ع}} را [[دوست]] نداشته باشیم نمیتوانیم اهدافش را پس از گذر [[زمان]] طولانی در [[حیات]] خود پیاده کنیم! تا [[محبت]] زهرای [[مرضیه]] در [[دل]] نباشد [[عفت]] و [[پاکدامنی]] و ارزشهای وجودی او در آینه جانمان منعکس نخواهند شد. پس [[مودت]] در اقربای [[پیامبر]]{{صل}} صرف یک ابراز [[عاطفه]] نیست، نردبانی است برای پیمودن قله کمال با [[الهام]] از الگوهای [[حق]].<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۸۲.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |