←مظلومیت پیامبر{{صل}} در تضعیف منافقان در احزاب
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
چند نفر از [[مشرکین]] آمدند نزد پیامبر{{صل}} و گفتند: ای محمد ما [[همسایگان]] و [[همپیمانان]] تو هستیم. تنی چند از بردگان ما به تو پیوستهاند که نه به خاطر [[دین]] و نه به عنوان [[آموختن]] [[احکام]] بوده است، بلکه از [[املاک]] و کار ما دست کشیده و گریختهاند، از این رو آمدهایم آنها را به ما تحویل دهی تا باز گردانیم. پیغمبر مطلوب ایشان را [[اجابت]] نکرد، مبادا آنها را از دینشان برگردانند. با این [[وصف]] نخواست شخصاً دست رد به سینه آنها بزند، از این رو خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: ای ابوبکر تو چه میگویی؟ پیغمبر [[انتظار]] داشت ابوبکر درخواست آنها را رد کند ولی ابوبکر گفت: با رسول الله آنها راست میگویند. پیغمبر برآشفت! چون پاسخ [[ابابکر]] موافق خواست خدا و پیامبر{{صل}} نبود. سپس از عمر که انتظار داشت او مطلوب ایشان را مردود بداند سوال فرمود: ای عمر نظر تو چیست؟ عمر گفت: یا رسول الله آنها راست میگویند! اینان همسایگان و همپیمانان شما هستند، از شنیدن این سخن رنگ [[پیامبر]]{{صل}} دگرگون شد<ref>این حدیت را احمد حنبل در جزء اول مسند خود ص۱۵۵ از حدیث علی نقل کرده. نسائی نیز در ص۱۱ الخصائص العددیه آن را نقل کرده است. اکنون بقیه حدیث را از خصائص نسائی بخوانیم: در اینجا پیامبر{{صل}} فرمود: ای گروه قریش به خدا قسم خدا یک نفر از شما را بر شما برانگیخته میکند که به خاطر پیشبرد دین او با شما پیکار کند. ابوبکر گفت: یا رسول الله آن کس من هستم؟ فرمود: نه! عمر گفت: یا رسول الله من هستم؟ فرمود: نه! او کسی است که وصله به کفش میزند. در آن موقع پیغمبر کفسش را به علی{{ع}} داده بود و آن حضرت مشغول وصله زدن آن بود. اجتهاد در برابر نص، ص۱۶۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۱.</ref>. | چند نفر از [[مشرکین]] آمدند نزد پیامبر{{صل}} و گفتند: ای محمد ما [[همسایگان]] و [[همپیمانان]] تو هستیم. تنی چند از بردگان ما به تو پیوستهاند که نه به خاطر [[دین]] و نه به عنوان [[آموختن]] [[احکام]] بوده است، بلکه از [[املاک]] و کار ما دست کشیده و گریختهاند، از این رو آمدهایم آنها را به ما تحویل دهی تا باز گردانیم. پیغمبر مطلوب ایشان را [[اجابت]] نکرد، مبادا آنها را از دینشان برگردانند. با این [[وصف]] نخواست شخصاً دست رد به سینه آنها بزند، از این رو خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: ای ابوبکر تو چه میگویی؟ پیغمبر [[انتظار]] داشت ابوبکر درخواست آنها را رد کند ولی ابوبکر گفت: با رسول الله آنها راست میگویند. پیغمبر برآشفت! چون پاسخ [[ابابکر]] موافق خواست خدا و پیامبر{{صل}} نبود. سپس از عمر که انتظار داشت او مطلوب ایشان را مردود بداند سوال فرمود: ای عمر نظر تو چیست؟ عمر گفت: یا رسول الله آنها راست میگویند! اینان همسایگان و همپیمانان شما هستند، از شنیدن این سخن رنگ [[پیامبر]]{{صل}} دگرگون شد<ref>این حدیت را احمد حنبل در جزء اول مسند خود ص۱۵۵ از حدیث علی نقل کرده. نسائی نیز در ص۱۱ الخصائص العددیه آن را نقل کرده است. اکنون بقیه حدیث را از خصائص نسائی بخوانیم: در اینجا پیامبر{{صل}} فرمود: ای گروه قریش به خدا قسم خدا یک نفر از شما را بر شما برانگیخته میکند که به خاطر پیشبرد دین او با شما پیکار کند. ابوبکر گفت: یا رسول الله آن کس من هستم؟ فرمود: نه! عمر گفت: یا رسول الله من هستم؟ فرمود: نه! او کسی است که وصله به کفش میزند. در آن موقع پیغمبر کفسش را به علی{{ع}} داده بود و آن حضرت مشغول وصله زدن آن بود. اجتهاد در برابر نص، ص۱۶۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۱.</ref>. | ||
==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[تضعیف]] [[منافقان]] در [[احزاب]]== | ==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[تضعیف]] [[منافقان]] در [[جنگ خندق|احزاب]]== | ||
در [[جنگ احزاب]] که لبه تیز [[حمله]] [[دشمن]] متوجه اشغال [[شهر مدینه]] بود، [[مردم]] بیش از هر زمانی نیاز به [[آرامش]] و تقویت [[قلبی]] و [[دعوت]] به [[صبر]] و [[مقاومت]] داشتند. فضای [[شهر]] میطلبید که به دور از [[شایعهپراکنی]] و تضعیف [[روحیه]]، همگان را در یک [[مأموریت]] ملی، [[اعتقادی]] به [[دفاع مقدس]] وادار کند؛ ولی متأسفانه [[منافقین]] نقش ستون پنجم دشمن را [[بازی]] کردند. نه تنها آرامش را از شهر گرفتند، بلکه با پخش [[شایعه]] و اکاذیب، روحیه مردم و [[سپاهیان]] پیامبر{{صل}} را تضعیف میکردند. | در [[جنگ احزاب]] که لبه تیز [[حمله]] [[دشمن]] متوجه اشغال [[شهر مدینه]] بود، [[مردم]] بیش از هر زمانی نیاز به [[آرامش]] و تقویت [[قلبی]] و [[دعوت]] به [[صبر]] و [[مقاومت]] داشتند. فضای [[شهر]] میطلبید که به دور از [[شایعهپراکنی]] و تضعیف [[روحیه]]، همگان را در یک [[مأموریت]] ملی، [[اعتقادی]] به [[دفاع مقدس]] وادار کند؛ ولی متأسفانه [[منافقین]] نقش ستون پنجم دشمن را [[بازی]] کردند. نه تنها آرامش را از شهر گرفتند، بلکه با پخش [[شایعه]] و اکاذیب، روحیه مردم و [[سپاهیان]] پیامبر{{صل}} را تضعیف میکردند. | ||