شعب ابی‌طالب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'رقت بار' به 'رقت‌بار'
جز (جایگزینی متن - 'نزول آیات' به 'نزول آیات')
جز (جایگزینی متن - 'رقت بار' به 'رقت‌بار')
خط ۷۱: خط ۷۱:
فشار و [[سخت‌گیری]] به حدی رسید که ناله جگرخراش [[فرزندان]] [[بنی‌هاشم]] به گوش سنگدلان [[مکه]] می‌رسید؛ ولی در دل‌شان چندان تأثیر نمی‌کرد. [[جوانان]] و مردان با خوردن یک دانه خرما در شبانه [[روز]] [[زندگی]] می‌کردند. گاهی یک دانه خرما را دو نیم می‌کردند. عمال [[سران قریش]]، در همین ماه‌ها با آزارشان، فشار [[اقتصادی]] آنان را به گونه‌ای فراهم می‌کردند؛ زیرا غالباً بر سر بساط‌ها و فروشگاه‌ها حاضر می‌شدند و هر موقع [[مسلمان‌ها]] می‌خواستند چیزی بخرند، فوراً آن را به قیمت گران‌تری می‌خریدند و از این راه [[قدرت]] خرید را از آنان سلب می‌کردند.
فشار و [[سخت‌گیری]] به حدی رسید که ناله جگرخراش [[فرزندان]] [[بنی‌هاشم]] به گوش سنگدلان [[مکه]] می‌رسید؛ ولی در دل‌شان چندان تأثیر نمی‌کرد. [[جوانان]] و مردان با خوردن یک دانه خرما در شبانه [[روز]] [[زندگی]] می‌کردند. گاهی یک دانه خرما را دو نیم می‌کردند. عمال [[سران قریش]]، در همین ماه‌ها با آزارشان، فشار [[اقتصادی]] آنان را به گونه‌ای فراهم می‌کردند؛ زیرا غالباً بر سر بساط‌ها و فروشگاه‌ها حاضر می‌شدند و هر موقع [[مسلمان‌ها]] می‌خواستند چیزی بخرند، فوراً آن را به قیمت گران‌تری می‌خریدند و از این راه [[قدرت]] خرید را از آنان سلب می‌کردند.


در این میان، [[ابولهب]] پافشاری بیشتری می‌کرد. او در میان بازار فریاد می‌کشید و می‌گفت: [[مردم]]! قیمت اجناس را بالا ببرید تا از [[پیروان]] محمد قدرت خرید را بگیرید. وضع [[رقت]] بار بنی‌هاشم در شعب و فشار [[گرسنگی]] به حدی رسیده بود که سعد وقاص می‌گوید: شبی از میان دره بیرون آمدم، در حالی که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشکیده شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و کوبیدم، بعد با آب مختصری خمیر کرده و از این طریق سه روز به سر بردم<ref>فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۴۳.</ref>.
در این میان، [[ابولهب]] پافشاری بیشتری می‌کرد. او در میان بازار فریاد می‌کشید و می‌گفت: [[مردم]]! قیمت اجناس را بالا ببرید تا از [[پیروان]] محمد قدرت خرید را بگیرید. وضع رقت‌بار بنی‌هاشم در شعب و فشار [[گرسنگی]] به حدی رسیده بود که سعد وقاص می‌گوید: شبی از میان دره بیرون آمدم، در حالی که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم. ناگهان پوست خشکیده شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و کوبیدم، بعد با آب مختصری خمیر کرده و از این طریق سه روز به سر بردم<ref>فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۴۳.</ref>.


وقتی کار گرسنگی و [[سختی]] بالا گرفت، [[خدای متعال]] به پیامبر{{صل}} [[وحی]] کرد که به موریانه [[فرمان]] داده تا آن [[عهدنامه]] را بخورد و خطوط آن را محو کند و سپس [[جبرئیل]] این خبر را به [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابلاغ]] کرد، [[پیامبر]] این مطلب را با [[ابوطالب]] در میان نهاد و ابوطالب به سوی [[کفار]] رفت و به آنها گفت: [[خداوند]] به محمد{{صل}} خبر داده که موریانه خطوط آن [[عهدنامه]] شما را خورده و هیچ از آن باقی نگذاشته است مگر [[نام خدا]] و بس. اکنون این [[پیمان]] [[نامه]] داور میان ما باشد، به سراغ آن بروید. پس نامه را آوردند و پیش از گشودن آن، به ابوطالب گفتند: آیا هنگام آن شده است که به [[راستی]] شما از دردسری که برای ما و خودتان پدید آوردید برگردید؟ او گفت: من پیشنهادی برای شما آورده‌ام که هم برای ما عادلانه است هم برای شما، [[برادر]] زاده‌ام به من گزارش داده و [[دروغ]] هم نگفته که به راستی خداوند؛ جانوری بر سر نامه شما فرستاد و هیچ کلمه‌ای از نوشته‌های آن بر جای نگذاشته مگر نام خدا را، پس اگر چنان باشد که او می‌گوید شما از راهی که در پیش گرفته‌اید برگردید و به هوش آیید، که به [[خدا]] قسم ما او را [[تسلیم]] نخواهیم کرد، اگر سخن او دروغ بود ما او را به دست شما تحویل می‌دهیم، خواستید او را می‌کشید! گفتند: ما به این [[رضایت]] می‌دهیم. پس نامه را گشودند و دیدند همان گونه است که پیامبر{{صل}} گفته، پس گفتند: این جادوی برادر زاده‌ات است و پس از آن باز بر [[ستم]] و [[دشمنی]] خویش افزودند<ref>ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۳۰۹؛ قصص الأنبیاء، ص۶۷۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۰۰.</ref>.
وقتی کار گرسنگی و [[سختی]] بالا گرفت، [[خدای متعال]] به پیامبر{{صل}} [[وحی]] کرد که به موریانه [[فرمان]] داده تا آن [[عهدنامه]] را بخورد و خطوط آن را محو کند و سپس [[جبرئیل]] این خبر را به [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابلاغ]] کرد، [[پیامبر]] این مطلب را با [[ابوطالب]] در میان نهاد و ابوطالب به سوی [[کفار]] رفت و به آنها گفت: [[خداوند]] به محمد{{صل}} خبر داده که موریانه خطوط آن [[عهدنامه]] شما را خورده و هیچ از آن باقی نگذاشته است مگر [[نام خدا]] و بس. اکنون این [[پیمان]] [[نامه]] داور میان ما باشد، به سراغ آن بروید. پس نامه را آوردند و پیش از گشودن آن، به ابوطالب گفتند: آیا هنگام آن شده است که به [[راستی]] شما از دردسری که برای ما و خودتان پدید آوردید برگردید؟ او گفت: من پیشنهادی برای شما آورده‌ام که هم برای ما عادلانه است هم برای شما، [[برادر]] زاده‌ام به من گزارش داده و [[دروغ]] هم نگفته که به راستی خداوند؛ جانوری بر سر نامه شما فرستاد و هیچ کلمه‌ای از نوشته‌های آن بر جای نگذاشته مگر نام خدا را، پس اگر چنان باشد که او می‌گوید شما از راهی که در پیش گرفته‌اید برگردید و به هوش آیید، که به [[خدا]] قسم ما او را [[تسلیم]] نخواهیم کرد، اگر سخن او دروغ بود ما او را به دست شما تحویل می‌دهیم، خواستید او را می‌کشید! گفتند: ما به این [[رضایت]] می‌دهیم. پس نامه را گشودند و دیدند همان گونه است که پیامبر{{صل}} گفته، پس گفتند: این جادوی برادر زاده‌ات است و پس از آن باز بر [[ستم]] و [[دشمنی]] خویش افزودند<ref>ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۳۰۹؛ قصص الأنبیاء، ص۶۷۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۰۰.</ref>.
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش