←پرسشهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۹۷: | خط ۹۷: | ||
پس از [[حضرت]] بعضی از [[یاران]] نزدیک امام{{ع}} با [[مردم]] صحبت کردند و [[اولویت]] و تقدم علی{{ع}} را [[تذکر]] دادند. | پس از [[حضرت]] بعضی از [[یاران]] نزدیک امام{{ع}} با [[مردم]] صحبت کردند و [[اولویت]] و تقدم علی{{ع}} را [[تذکر]] دادند. | ||
علی{{ع}} در این سخن کوتاه، [[حجت]] را برای مهاجر و [[انصار]] تمام کرد ولی [[ابوبکر]] و همفکرانش بر ادامه خلافت [[اصرار]] میورزیدند و اندرزهای خیرخواهانه علی{{ع}} و چند نفر از یاران با وفای او کمترین اثری نگذاشت و هر چه [[زمان]] هم به پیش میرفت نه تنها به [[سود]] [[امام]] نبود بلکه بر [[استحکام]] پایههای [[خلافت]] در اذهان [[مردم]] میافزود و مردم کمکم به آن [[حکومت]] تحمیلی خو گرفتند و او را به رسمیت شناختند، و نه تنها نام [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[فراموشی]] سپرده شد، بلکه کار به جایی رسید که کسی [[جرأت]] نمیکرد درباره دریای [[فضایل علی]]{{ع}} لب بگشاید!<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۵۳۰.</ref> | علی{{ع}} در این سخن کوتاه، [[حجت]] را برای مهاجر و [[انصار]] تمام کرد ولی [[ابوبکر]] و همفکرانش بر ادامه خلافت [[اصرار]] میورزیدند و اندرزهای خیرخواهانه علی{{ع}} و چند نفر از یاران با وفای او کمترین اثری نگذاشت و هر چه [[زمان]] هم به پیش میرفت نه تنها به [[سود]] [[امام]] نبود بلکه بر [[استحکام]] پایههای [[خلافت]] در اذهان [[مردم]] میافزود و مردم کمکم به آن [[حکومت]] تحمیلی خو گرفتند و او را به رسمیت شناختند، و نه تنها نام [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[فراموشی]] سپرده شد، بلکه کار به جایی رسید که کسی [[جرأت]] نمیکرد درباره دریای [[فضایل علی]]{{ع}} لب بگشاید!<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۵۳۰.</ref> | ||
==[[انصار]] و هواداران [[قریش]] در [[سقیفه]]== | |||
به مجرد اطلاع [[عمر]] از گردهمایی انصار در سقیفه به [[خانه رسول خدا]]{{صل}} که [[ابو بکر]] در آنجا بود آمد کسی را نزد وی فرستاد تا به او بگوید کاری به تو دارم از [[خانه]] بیرون بیا. ابو بکر پاسخ داد من به امور مربوط به [[تجهیز]] [[پیامبر]]{{صل}} مشغولم. مجددا کسی را نزد او فرستاد تا به او بگوید هرچه زودتر بیرون بیا حادثه مهمی رخ داده که حضور تو در آن ضروری است. | |||
ابو بکر از خانه خارج شد و نزد عمر رفت و هردو به [[اتفاق]] [[ابو عبیده]] و جمعی دیگر به سرعت راهی سقیفه شدند. وقتی بدانجا رسیدند با حضور انصار در انجمن خود روبرو شدند و هنوز گردهمایی آنان پایان نپذیرفته و [[مردم]] پراکنده نشده بودند، با ورود این افراد، رنگ از چهره [[سعد بن عباده]] پرید و انصار مات و مبهوت شده و سکوتی همراه با [[شگفتی]] بر آنان حکمفرما شد. | |||
این سه تن آنچنان عمیقانه در گردهمایی انصار [[نفوذ]] کردند که گویی به آن چه در [[دل]] افراد میگذشت و از [[انگیزهها]] و خواستههای آنان باخبر بودند و از نقاط ضعفی که طی آن انصار بهت زده شدند، به خوبی اطلاع داشتند. | |||
عمر خواست سخن بگوید، ابو بکر او را از آن کار باز داشت؛ زیرا وی از پرخاشگری و [[تندخویی]] عمر [[آگاهی]] داشت و موقعیت، بسیار مهم و آمیخته از [[حقد]] و [[کینه]] بود و لازم به نظر میرسید در چنین [[اجتماعی]] با مهارتی [[سیاسی]] و سخنانی ملایم، نخست موقعیت را به دست گرفت تا نوبت [[درشتی]] و تندخویی برسد. | |||
ابو بکر با شیوهای ماهرانه و مناسب، آغاز سخن کرد و با [[ملاطفت]]، انصار را مخاطب ساخت و در سخنان خود هیچگونه کلمه احساسبرانگیزی به کار [[نبرد]] و اظهار داشت: ما [[مهاجران]]، نخستین افرادی بودیم که پذیرای [[اسلام]] شدیم، [[خاندان]] ما با فضیلتتر از همه بودند و نقش محوری داشتند و [[برترین]] شخصیتها در جمع ما حضور داشتند و نزدیکترین [[خویشاوندان]] [[رسول خدا]]{{صل}} به شمار میآییم. و شما [[انصار]] [[برادران دینی]] ما و [[شریک]] در [[دین]] و آیینمان هستید، [[دین خدا]] را [[یاری]] کردید و از خود [[فداکاری]] نشان دادید، [[خداوند]] به شما [[پاداش]] خیر [[عنایت]] کند، ما به منزله [[امیران]] و شما در رتبه [[وزیران]] قرار دارید، از [[مشورت]] با شما خودداری نخواهیم کرد و بدون حضور شما، به سامان امور نمیپردازیم. | |||
[[حباب بن منذر]] گفت: ای [[جماعت]] انصار! زمام امور خویش را خود به دست گیرید زیرا [[مردم]] در سایه [[قدرت]] شما [[زندگی]] میکنند و کسی [[جرأت]] انجام کاری بر خلاف شما را ندارد و [[قادر]] نیستند بدون نظر شما دست به عملی بزنند. شما انسانهایی عزتمند و صاحب قدرت بوده و [[جمعیت]] انبوهی را تشکیل میدهید، از [[دلاوری]] و [[شجاعت]] برخوردارید و مردم، تنها به عملکرد شما مینگرند. ازاینرو، به [[اختلاف]] نپردازید که بدین وسیله کارهای خود را تباه میسازید. اگر مردم بر سخن خود پافشاری کردند، شما امیری تعیین کنید و ما نیز امیری معرفی خواهیم کرد. | |||
[[عمر]] گفت: هرگز چنین چیزی ممکن نیست، دو [[شمشیر]] در یک غلاف نمیگنجد. به [[خدا]] [[سوگند]]! [[عربها]] که پیامبرشان از غیر شماست به [[زمامداری]] شما تن در نخواهند داد ولی در مورد زمامداری کسانی که [[نبوت]] میان آنان بوده، مخالفتی ندارند پس چه کسی در زمینه [[حکومت پیامبر]] با ما به [[ستیزه]] بر میخیزد در صورتی که ما [[دوستداران]] و [[نزدیکان]] آن [[حضرت]] به شمار میآییم؟ | |||
پس از سخنان عمر حباب بن منذر اظهار داشت: ای جماعت انصار! مراقب کار خود باشید و به سخن این مرد و هوادارانش گوش فرا ندهید که [[حق]] شما را در این خصوص ضایع خواهند ساخت، اگر پذیرای زمامداری شما نشدند آنان را از این [[شهر]] بیرون برانید زیرا شما به امر [[خلافت]] و [[جانشینی]] سزاوارتر از دیگرانید، چه اینکه مردم در سایه شمشیرهای شما پذیرای دین شدند، من پشتوانه مورد [[اعتماد]] و پاسدار مطمئن این امر و بچه شیری در بیشه شیرانم. به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر مایل باشید یک بار دیگر دست به [[شمشیر]] برده و آن را از پایه و اساس برمیگردانیم. | |||
در اینجا اوضاع [[بحرانی]] شد و [[بیم]] آن میرفت قضیه به درگیری میان طرفین بینجامد، که [[ابو عبیده جراح]] برای جلوگیری از درگیری و جبران [[شکست]]، به آرامی [[انصار]] را مخاطب ساخت و گفت: ای [[جماعت]] انصار! شما نخستین کسانی بودید که [[پیامبر]] را [[یاری]] کرده و [[مسلمانان]] را [[پناه]] دادید. بنابر این، خود از نخستین کسانی نباشید که این [[سنّت]] را [[تغییر]] و تبدیل میدهند، سخنان او به آرامی در [[دل]] آنان نشست و لحظاتی [[سکوت]] بر همه حکمفرما شد. | |||
این بار، [[بشیر بن سعد]] [[فرصت]] را به [[سود]] [[مهاجران]] [[غنیمت]] شمرد و با حسدی که از [[سعد بن عباده]] در دل داشت گفت: ای جماعت انصار! [[آگاه]] باشید که محمد از [[قبیله قریش]] است و اینان به پیامبر سزاوارترند. به خدا سوگند! من در این موضوع با آنها هیچگونه نزاعی ندارم. آن سه [[مهاجر]] ([[ابو بکر]] و [[عمر]] و [[ابو عبیده]]) با استفاده از شکافی که در صفوف انصار پدید آمد هریک دیگری را برای این کار پیش میانداختند؛ ولی دریافتند در مورد هیچ یک از آنان [[نص]] و [[دلیل شرعی]] وجود ندارد و از امتیازی [[برتر]] از دیگران در جهت [[شایستگی خلافت]]، برخوردار نیستند. | |||
ابو بکر در جمع [[مردم]] گفت: اکنون عمر و ابو عبیده اینجا حاضرند، با هریک بخواهید میتوانید [[بیعت]] کنید<ref>الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۵۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۵.</ref> و بیدرنگ عمر به ابو عبیده گفت: | |||
دستت را بده تا با تو بیعت کنم زیرا تو مورد اعتماد این [[امت]] هستی<ref>طبقات کبری، ج۳، ص۱۸۱.</ref> و ابو بکر خطاب به عمر گفت: دستت را بده با تو بیعت نمایم. عمر در پاسخ ابو بکر گفت: تو از من [[برتری]]. [[ابو بکر]] گفت: ولی تو از من نیرومندتری. [[عمر]] در پاسخ وی گفت: در کنار فضیلتی که تو داری نیروی من در [[اختیار]] تو خواهد بود، اکنون دستت را بده با تو [[بیعت]] کنم<ref>تاریخ الخلفاء سیوطی، ص۷۰.</ref>. به مجرد اینکه ابو بکر دستش را گشود که عمر و [[ابو عبیده]] با او بیعت کنند، [[بشیر بن سعد]] (از [[انصار]]) با پیشدستی با ابو بکر بیعت نمود. [[حباب بن منذر]] بر او بانگ زد و گفت: [[بشیر]]! کار ناخوشایند غیر لازمی را انجام دادی آیا به [[خلافت]] عموزادهات [[حسادت]] میکردی؟ | |||
وقتی أوسیان دیدند بشیر دست به چنین کاری زد و [[خزرجیان]] نیز در پی [[زمامداری]] سعد بن عبادهاند، برخی به بعضی دیگر که [[اسید بن حضیر]] یکی از نقیبان میان آنان حضور داشت، گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر برای یک بار نیز خزرجیان زمام امور را به دست گیرند برای همیشه بر شما [[برتری]] خواهند یافت بنابراین، بپا خیزید و با ابو بکر بیعت کنید و بدین ترتیب، سعد و خزرجیان با [[شکست]] مواجه شده و هواداران [[اسید]] به [[بیعت با ابو بکر]] شتافتند<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۳.</ref> و جمعی از انصار اظهار داشتند ما با کسی غیر از علی بیعت نخواهیم کرد<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۳. مؤسسه اعلمی.</ref>. | |||
آنگاه اطرافیان ابو بکر و گروهی که اطرافش را گرفته بودند، وی را چونان دامادی [[همراهی]] کرده و به [[مسجد]] بردند<ref>شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸.</ref> در صورتی که هنوز [[پیکر مطهر]] [[رسول اکرم]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده نشده بود. عمر پیشاپیش ابو بکر هرولهکنان در حرکت بود و به گونهای با صدای بلند فریاد میزد که از دهانش کف برآمده و هوادارانش او را در میان گرفته بودند و همگی ردای [[صنعانی]] بر تن داشتند و بر هرکس میگذشتند او را مورد ضرب و شتم قرار داده و جلو میانداختند و دستش را دراز کرده و [[راضی]] یا ناراضی به دست ابو بکر میکشیدند<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۹ چاپ احیاء الکتب العربیه.</ref>. | |||
مستند هواداران [[قریش]] در [[سقیفه]] بر [[ضد]] [[انصار]]، دو چیز بود: | |||
#[[مهاجران]] نخستین گروندگان به اسلاماند. | |||
#نزدیکترین [[خویشاوندان]] [[رسول اکرم]]{{صل}} به شمار میآیند. | |||
این سردمداران، در [[حقیقت]] با این سخن، خویشتن را محکوم ساختند؛ زیرا اگر واقعا- آنگونه که آقایان مدعی شدند- [[خلافت]] و [[جانشینی]] بستگی به سابقه در [[اسلام]] و [[خویشاوندی]] نزدیک به [[رسول خدا]]{{صل}} داشت، پس خلافت فقط اختصاص به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} داشت؛ چراکه او نخستین گرونده به اسلام بود، به [[خدا]] [[ایمان]] آورد و [[رسالت]] [[اسلامی]] را [[تصدیق]] نمود و بر اساس [[پیمان برادری]] که رسول اکرم{{صل}} در [[روز]] ایجاد [[عقد برادری]] بین مهاجران در [[مکه]] و مهاجران و انصار و میان خود و علی{{ع}} در [[مدینه]] برقرار کرد، علی{{ع}} [[برادر دینی]] رسول خدا{{صل}} و از نظر خویشاوندی پسر عموی آن [[حضرت]] به شمار میآمد و بیتردید نزدیکترین فرد به [[پیامبر]] تلقی میشد و در [[دل]] او جای داشت.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۱۵۸.</ref> | |||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == |