جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۲
جز (جایگزینی متن - '\{\{امامت\}\}↵\{\{مدخل مرتبط' به '{{مدخل مرتبط') |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۲) |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
اجماع [[علمای امامیه]] بر این است که [[پدر]] و مادر [[حضرت رسول الله]]{{صل}} و همه اجداد آن [[حضرت]] تا حضرت آدم{{ع}}، همه [[مسلمان]] بودند و [[نور]] آن حضرت در صلب و رحم مشرکی قرار نگرفته و شبههای در [[نسب]] آن [[حضرت]] و [[پدران]] و [[مادران]] او نبوده است<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۵۱.</ref>: همچنین [[علامه]] مامقانی میگوید: {{عربی|ان من ضروريات مذهبنا ان اجداد النبي{{صل}} من الابوين لم يتلوثو بالشرك و انهم موحدون إلى [[آدم]]}}<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۳۶۹.</ref>. | اجماع [[علمای امامیه]] بر این است که [[پدر]] و مادر [[حضرت رسول الله]]{{صل}} و همه اجداد آن [[حضرت]] تا حضرت آدم{{ع}}، همه [[مسلمان]] بودند و [[نور]] آن حضرت در صلب و رحم مشرکی قرار نگرفته و شبههای در [[نسب]] آن [[حضرت]] و [[پدران]] و [[مادران]] او نبوده است<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۵۱.</ref>: همچنین [[علامه]] مامقانی میگوید: {{عربی|ان من ضروريات مذهبنا ان اجداد النبي{{صل}} من الابوين لم يتلوثو بالشرك و انهم موحدون إلى [[آدم]]}}<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۳۶۹.</ref>. | ||
بنابر [[روایات]]، [[پیامبر]] بالای [[قبر]] عبدالله و [[آمنه]] آمد و آن دو را زنده کرد و ایشان را بعد از [[شهادت]] به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت حضرت محمد]]{{صل}} و [[ولایت علی]]{{ع}}، دوباره میراند. [[مجلسی]] میگوید: «این روایات [[ظهور]] بر این دارد که آمنه و عبدالله [[ایمان]] به [[شهادتین]] داشتند و [[زنده کردن]] آنان فقط برای تکمیل ایمانشان به واسطه [[شهادت به ولایت]] علی{{ع}} بوده است»<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۹۱.</ref> | بنابر [[روایات]]، [[پیامبر]] بالای [[قبر]] عبدالله و [[آمنه]] آمد و آن دو را زنده کرد و ایشان را بعد از [[شهادت]] به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت حضرت محمد]]{{صل}} و [[ولایت علی]]{{ع}}، دوباره میراند. [[مجلسی]] میگوید: «این روایات [[ظهور]] بر این دارد که آمنه و عبدالله [[ایمان]] به [[شهادتین]] داشتند و [[زنده کردن]] آنان فقط برای تکمیل ایمانشان به واسطه [[شهادت به ولایت]] علی{{ع}} بوده است»<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۹۱.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۴.</ref>. | ||
==جایگاه آمنه نزد [[اهل سنت]]== | ==جایگاه آمنه نزد [[اهل سنت]]== | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
#پیامبر فرمود: من به واسطه [[نکاح]] تا [[زمان]] [[حضرت آدم]]{{ع}} به [[دنیا]] آمدم و [[پلیدی]] [[جاهلیت]] به من نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۰.</ref>. | #پیامبر فرمود: من به واسطه [[نکاح]] تا [[زمان]] [[حضرت آدم]]{{ع}} به [[دنیا]] آمدم و [[پلیدی]] [[جاهلیت]] به من نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۰.</ref>. | ||
#علی از پیامبر نقل میکند که: من از طریق نکاح به دنیا آمدم و تا کنون هیچ گونه پلیدی در من راه نیافته است<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴.</ref>. | #علی از پیامبر نقل میکند که: من از طریق نکاح به دنیا آمدم و تا کنون هیچ گونه پلیدی در من راه نیافته است<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴.</ref>. | ||
#[[ابن عباس]] میگوید: پیامبر فرمود: من به دنیا نیامدم؛ مگر با نکاحی مانند نکاح [[اسلام]]<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴؛ حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۳.</ref>. | # [[ابن عباس]] میگوید: پیامبر فرمود: من به دنیا نیامدم؛ مگر با نکاحی مانند نکاح [[اسلام]]<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴؛ حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۳.</ref>. | ||
#[[ابن سعد]] نقل کرده است: ابن عباس در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ}}<ref>«و گردش تو را در میان سجدهگزاران (میبیند)» سوره شعراء، آیه ۲۱۹.</ref> گفته است که منظور این است که ای پیامبر! [[خداوند]] تو را از صلب [[پیامبران]] به صلب پیامبران دیگر منتقل نموده است<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴.</ref>. | # [[ابن سعد]] نقل کرده است: ابن عباس در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ}}<ref>«و گردش تو را در میان سجدهگزاران (میبیند)» سوره شعراء، آیه ۲۱۹.</ref> گفته است که منظور این است که ای پیامبر! [[خداوند]] تو را از صلب [[پیامبران]] به صلب پیامبران دیگر منتقل نموده است<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴.</ref>. | ||
در این روایات، پلیدیهای [[دوران جاهلیت]] مانند [[زنا]]، از [[پدران]] و [[مادران]] پیامبر [[نفی]] شده است. با توجه به [[روایت]] آخر، میشود گفت که پلیدی [[شرک]] که بدترین نوع پلیدی است، نیز در زندگانی پدران و مادران پیامبر راه نیافته است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۷.</ref>. | در این روایات، پلیدیهای [[دوران جاهلیت]] مانند [[زنا]]، از [[پدران]] و [[مادران]] پیامبر [[نفی]] شده است. با توجه به [[روایت]] آخر، میشود گفت که پلیدی [[شرک]] که بدترین نوع پلیدی است، نیز در زندگانی پدران و مادران پیامبر راه نیافته است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۷.</ref>. | ||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
===بررسی [[سند روایت]]=== | ===بررسی [[سند روایت]]=== | ||
درباره روایت [[ابوهریره]] هم کافی است که نظر بزرگان [[اهل سنت]] را درباره او بدانیم: | درباره روایت [[ابوهریره]] هم کافی است که نظر بزرگان [[اهل سنت]] را درباره او بدانیم: | ||
#[[ذهبی]] میگوید: وقتی [[معاویه]] به ابوهریره چیزی میداد، آرام میشد و هنگامی که به او چیزی نمیداد، علیه معاویه [[تبلیغ]] میکرد<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۱۵.</ref>. | # [[ذهبی]] میگوید: وقتی [[معاویه]] به ابوهریره چیزی میداد، آرام میشد و هنگامی که به او چیزی نمیداد، علیه معاویه [[تبلیغ]] میکرد<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۱۵.</ref>. | ||
#[[ابن کثیر]] میگوید: [[اصحاب]] ما از [[احادیث]] ابوهریره دوری میکردند؛ زیرا آن چه را از [[پیغمبر]] شنیده بود با آنچه از کعب (استاد ابوهویره) شنیده بود مخلوط میکرد<ref>البدایة والنهایة، ج۸ ص۱۰۹.</ref>. | # [[ابن کثیر]] میگوید: [[اصحاب]] ما از [[احادیث]] ابوهریره دوری میکردند؛ زیرا آن چه را از [[پیغمبر]] شنیده بود با آنچه از کعب (استاد ابوهویره) شنیده بود مخلوط میکرد<ref>البدایة والنهایة، ج۸ ص۱۰۹.</ref>. | ||
#[[ابن ابیالحدید]] میگوید: «روایات ابوهریره نزد بزرگان پذیرفته نمیشود»<ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۶۰.</ref>. | # [[ابن ابیالحدید]] میگوید: «روایات ابوهریره نزد بزرگان پذیرفته نمیشود»<ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۶۰.</ref>. | ||
#[[ابویوسف]] میگوید: از [[ابوحنیفه]] پرسیدم: خبری از پیامبر برای ما نقل میشود که مخالف [[قیاس]] ماست؛ چه کنیم؟ گفت: اگر خبر افراد [[ثقه]] نقل کنند، به خبر عمل میکنیم. همه اصحاب ثقهاند؛ مگر ابوهریره و [[انس بن مالک]]<ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۶۰.</ref>. | # [[ابویوسف]] میگوید: از [[ابوحنیفه]] پرسیدم: خبری از پیامبر برای ما نقل میشود که مخالف [[قیاس]] ماست؛ چه کنیم؟ گفت: اگر خبر افراد [[ثقه]] نقل کنند، به خبر عمل میکنیم. همه اصحاب ثقهاند؛ مگر ابوهریره و [[انس بن مالک]]<ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۶۰.</ref>. | ||
با توجه به نظر بزرگان اهل سنت درباره [[وثاقت]] ابوهریره، نمیشود به روایات او [[اطمینان]] کرد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>. | با توجه به نظر بزرگان اهل سنت درباره [[وثاقت]] ابوهریره، نمیشود به روایات او [[اطمینان]] کرد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>. | ||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
===بزرگان اهل سنت و [[اعتقاد]] به [[طهارت]] خاندان پیامبر=== | ===بزرگان اهل سنت و [[اعتقاد]] به [[طهارت]] خاندان پیامبر=== | ||
بعضی از بزرگان اهل سنت نیز مانند [[امامیه]]، به طهارت خاندان پیامبر [[باور]] دارند که به بعضی از آنها اشاره میشود: | بعضی از بزرگان اهل سنت نیز مانند [[امامیه]]، به طهارت خاندان پیامبر [[باور]] دارند که به بعضی از آنها اشاره میشود: | ||
#[[امام]] سبکی میگوید: نکاحهایی که در [[نسب]] [[پیامبر]] واقع شده، از خود [[پیغمبر]]{{صل}} تا [[حضرت آدم]]{{ع}}، همه دارای شرایط [[صحت]] بودند و مثل نکاحهایی هستند که امروزه در [[اسلام]] وجود دارد. بر این مطلب [[اعتقاد قلبی]] داشته باش و از او [[عدول]] نکن که گرفتار زیان [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهی شد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | # [[امام]] سبکی میگوید: نکاحهایی که در [[نسب]] [[پیامبر]] واقع شده، از خود [[پیغمبر]]{{صل}} تا [[حضرت آدم]]{{ع}}، همه دارای شرایط [[صحت]] بودند و مثل نکاحهایی هستند که امروزه در [[اسلام]] وجود دارد. بر این مطلب [[اعتقاد قلبی]] داشته باش و از او [[عدول]] نکن که گرفتار زیان [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهی شد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | ||
#ماوردی میگوید: اگر میخواهی از نسب پیغمبر [[آگاه]] شوی، بدان که پیامبر بازمانده [[پدران]] کریمی است که در بین آنان رذالت و [[پستی]] وجود نداشت؛ بلکه همه آنان بزرگ و [[رهبر]] و پاکنسب بودند. بدان که [[طهارت]] در [[تولد]] از شرایط [[نبوت]] است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | #ماوردی میگوید: اگر میخواهی از نسب پیغمبر [[آگاه]] شوی، بدان که پیامبر بازمانده [[پدران]] کریمی است که در بین آنان رذالت و [[پستی]] وجود نداشت؛ بلکه همه آنان بزرگ و [[رهبر]] و پاکنسب بودند. بدان که [[طهارت]] در [[تولد]] از شرایط [[نبوت]] است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | ||
افرادی که احادیثی درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] ساختهاند، خواستهاند [[ننگ]] مشرک بودن [[خاندان]] خود را با نسبت دادن [[شرک]] به [[پدر]] و [[مادر رسول خدا]]{{صل}} جبران نمایند<ref>سیری در صحیحین، ص۲۱۸.</ref> | افرادی که احادیثی درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] ساختهاند، خواستهاند [[ننگ]] مشرک بودن [[خاندان]] خود را با نسبت دادن [[شرک]] به [[پدر]] و [[مادر رسول خدا]]{{صل}} جبران نمایند<ref>سیری در صحیحین، ص۲۱۸.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۹.</ref>. | ||
==سرگذشت عبدالله و [[آمنه]]== | ==سرگذشت عبدالله و [[آمنه]]== | ||
عبدالله و آمنه [[خویشاوند]] بودند و در یک محله [[زندگی]] میکردند<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳.</ref>. آنان در [[کودکی]] هر [[روز]] همدیگر را میدیدند. آمنه پس از رسیدن به سن [[بلوغ]]، سعی میکرد در [[خانه]] بماند و به کوچه و بازار نرود تا چشم نامحرم به او نیفتد؛ تا این که خواست [[خداوند]] چنین شد که این دو [[جوان]] [[پاک]] و [[عفیف]]، [[عقد]] [[ازدواج]] بستند، تا در زیر یک سقف و در کنار هم، پایههای [[معنویت]] و [[توحید]] را پایهریزی نمایند<ref>آمنه مادر پیامبر اسلام{{صل}}، ص۷۲.</ref> | عبدالله و آمنه [[خویشاوند]] بودند و در یک محله [[زندگی]] میکردند<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳.</ref>. آنان در [[کودکی]] هر [[روز]] همدیگر را میدیدند. آمنه پس از رسیدن به سن [[بلوغ]]، سعی میکرد در [[خانه]] بماند و به کوچه و بازار نرود تا چشم نامحرم به او نیفتد؛ تا این که خواست [[خداوند]] چنین شد که این دو [[جوان]] [[پاک]] و [[عفیف]]، [[عقد]] [[ازدواج]] بستند، تا در زیر یک سقف و در کنار هم، پایههای [[معنویت]] و [[توحید]] را پایهریزی نمایند<ref>آمنه مادر پیامبر اسلام{{صل}}، ص۷۲.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>. | ||
==زمینه ازدواج== | ==زمینه ازدواج== | ||
خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
آنان از هر طرف به سوی عبدالله [[حمله]] کردند. عبدالله خود را پشت سنگی رساند و چهار نفر از آنان را کشت. | آنان از هر طرف به سوی عبدالله [[حمله]] کردند. عبدالله خود را پشت سنگی رساند و چهار نفر از آنان را کشت. | ||
وهب ([[پدر]] [[آمنه]]) که در آن اطراف بود، حمله ناجوانمردانه [[یهودیان]] را دید و به [[یاری]] عبدالله شتافت. ناگاه مردانی که شبیه مردان زمینی نبودند، از [[آسمان]] به [[زمین]] آمدند و به یهودیان حمله کرده، آنان را قطعه قطعه کردند<ref>الخرایج و الجرایح، ص۱۰۰؛ اثبات الوصیة، ص۱۹۴.</ref>. وهب بیدرنگ خود را به [[عبدالمطلب]] رساند و همه ماجرا را گزارش داد. عبدالمطلب به سرعت همراه فرزندانش، خود را به عبدالله رساند. عبدالمطلب وقتی عبدالله را سالم یافت، او را به سینه چسباند و بوسید و بویید. سپس همه با هم به [[خانه]] بازگشتند<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۲۹۳.</ref> | وهب ([[پدر]] [[آمنه]]) که در آن اطراف بود، حمله ناجوانمردانه [[یهودیان]] را دید و به [[یاری]] عبدالله شتافت. ناگاه مردانی که شبیه مردان زمینی نبودند، از [[آسمان]] به [[زمین]] آمدند و به یهودیان حمله کرده، آنان را قطعه قطعه کردند<ref>الخرایج و الجرایح، ص۱۰۰؛ اثبات الوصیة، ص۱۹۴.</ref>. وهب بیدرنگ خود را به [[عبدالمطلب]] رساند و همه ماجرا را گزارش داد. عبدالمطلب به سرعت همراه فرزندانش، خود را به عبدالله رساند. عبدالمطلب وقتی عبدالله را سالم یافت، او را به سینه چسباند و بوسید و بویید. سپس همه با هم به [[خانه]] بازگشتند<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۲۹۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>. | ||
==پیشنهاد وهب== | ==پیشنهاد وهب== | ||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
فرزندم! [[قسم به خداوند]]، در میان [[دختران]] [[مکه]] دختری مثل [[آمنه]] نیست؛ زیرا او بزرگوار، [[پاکیزه]]، [[عاقل]] و [[دیندار]] است<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۹۹.</ref>. | فرزندم! [[قسم به خداوند]]، در میان [[دختران]] [[مکه]] دختری مثل [[آمنه]] نیست؛ زیرا او بزرگوار، [[پاکیزه]]، [[عاقل]] و [[دیندار]] است<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۹۹.</ref>. | ||
قرار بر این شد که [[مادر]] عبدالله به [[خانه]] وهب برود و ضمن دیدن آمنه، [[زمان]] [[خواستگاری]] را تعیین کنند. هنگامی که [[فاطمه]] وارد [[منزل]] وهب شد، آمنه و مادرش از وی به خوبی استقبال کردند. فاطمه، همسر عبدالمطلب، در گفتوگویی کوتاه با آمنه، دریافت که وی دارای [[شخصیت]] و کمال بالایی است. او به مادر آمنه گفت: من از [[عقل]] و هوش و [[درایت]] آمنه در شگفتم! چگونه من از او خبر نداشتم؟! | قرار بر این شد که [[مادر]] عبدالله به [[خانه]] وهب برود و ضمن دیدن آمنه، [[زمان]] [[خواستگاری]] را تعیین کنند. هنگامی که [[فاطمه]] وارد [[منزل]] وهب شد، آمنه و مادرش از وی به خوبی استقبال کردند. فاطمه، همسر عبدالمطلب، در گفتوگویی کوتاه با آمنه، دریافت که وی دارای [[شخصیت]] و کمال بالایی است. او به مادر آمنه گفت: من از [[عقل]] و هوش و [[درایت]] آمنه در شگفتم! چگونه من از او خبر نداشتم؟! | ||
فاطمه به خانه بازگشت و به عبدالله گفت: فرزندم! در میان دختران [[عرب]] هرگز دختری مانند آمنه نیست. من او را پسندیدم و [[خداوند]] این نور تو را غیر از آمنه به کسی دیگر نخواهد داد<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۹۹.</ref> | فاطمه به خانه بازگشت و به عبدالله گفت: فرزندم! در میان دختران [[عرب]] هرگز دختری مانند آمنه نیست. من او را پسندیدم و [[خداوند]] این نور تو را غیر از آمنه به کسی دیگر نخواهد داد<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۹۹.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۱.</ref>. | ||
==[[مراسم]] خواستگاری== | ==[[مراسم]] خواستگاری== | ||
عبدالمطلب همراه عبدالله و عدهای از [[اقوام]]، برای خواستگاری آمنه به خانه وهب رفت. عبدالمطلب [[خطبه]] [[عقد]] را چنین خواند: «[[حمد]] میکنم [[خدا]] را به آنچه به ما بخشیده و ما را از [[همسایگان]] خانه خود قرار داده است؛ خدایی که [[محبت]] ما را در دلهای [[بندگان]] قرار داده و ما را بر همه [[امتها]] [[شرافت]] داده است». سپس به وهب فرمود: «بدانید که فرزندم دختر شما [[آمنه]] را با صداق معین [[خواستگاری]] میکند؛ آیا [[راضی]] هستی؟» وهب گفت: «آری! راضی شدیم و پذیرفتیم». پس [[عبدالمطلب]] حاضران را [[گواه]] گرفت و مدت چهار [[روز]] [[ولیمه]] داد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳؛ بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۰۳.</ref>. ابن هشام میگوید: «عبدالمطلب، [[آمنه دختر وهب]] را که از بزرگترین [[زنان]] [[قریش]] در [[نسب]] و [[مقام]] بود، برای عبدالله برگزید و [[عروسی]] در [[منزل]] وهب صورت گرفت»<ref>السیرة النبویة ص۱۰۳.</ref> | عبدالمطلب همراه عبدالله و عدهای از [[اقوام]]، برای خواستگاری آمنه به خانه وهب رفت. عبدالمطلب [[خطبه]] [[عقد]] را چنین خواند: «[[حمد]] میکنم [[خدا]] را به آنچه به ما بخشیده و ما را از [[همسایگان]] خانه خود قرار داده است؛ خدایی که [[محبت]] ما را در دلهای [[بندگان]] قرار داده و ما را بر همه [[امتها]] [[شرافت]] داده است». سپس به وهب فرمود: «بدانید که فرزندم دختر شما [[آمنه]] را با صداق معین [[خواستگاری]] میکند؛ آیا [[راضی]] هستی؟» وهب گفت: «آری! راضی شدیم و پذیرفتیم». پس [[عبدالمطلب]] حاضران را [[گواه]] گرفت و مدت چهار [[روز]] [[ولیمه]] داد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳؛ بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۰۳.</ref>. ابن هشام میگوید: «عبدالمطلب، [[آمنه دختر وهب]] را که از بزرگترین [[زنان]] [[قریش]] در [[نسب]] و [[مقام]] بود، برای عبدالله برگزید و [[عروسی]] در [[منزل]] وهب صورت گرفت»<ref>السیرة النبویة ص۱۰۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۳.</ref>. | ||
==انتقال [[نور]] محمد به آمنه== | ==انتقال [[نور]] محمد به آمنه== | ||
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
سالها بود که [[اعراب]] به [[قحطی]] گرفتار شده بودند. بعد از انتقال آن نور به آمنه، [[باران]] بارید و مردم از [[نعمت]] فراوان برخوردار شدند؛ از این رو آن سال را سال [[فتح]] ([[گشایش]]) نامیدند<ref>البدایة والنهایة، ج۱، ص۲۴۹.</ref>. | سالها بود که [[اعراب]] به [[قحطی]] گرفتار شده بودند. بعد از انتقال آن نور به آمنه، [[باران]] بارید و مردم از [[نعمت]] فراوان برخوردار شدند؛ از این رو آن سال را سال [[فتح]] ([[گشایش]]) نامیدند<ref>البدایة والنهایة، ج۱، ص۲۴۹.</ref>. | ||
[[خداوند]] بارها به آمنه مژده داد که هان! به هوش باش که این بار گرانبهایی که در درون خویش داری، [[سرور]] و چراغ و راهنمای انسانهاست<ref>اعلام الوری، ص۵۵.</ref>. [[عباس بن عبدالمطلب]] میگوید: «هنگامی که عبدالله متولد شد، در چهرهاش نوری بود که میدرخشید. پدرم گفت: این فرزند را مقامی خواهد بود. تا با [[آمنه]] که [[زیباترین]] [[زنان]] [[قریش]] بود [[ازدواج]] کرد و آن [[نور]] به آمنه منتقل شد»<ref>امالی صدوق، ص۲۶۳.</ref> | [[خداوند]] بارها به آمنه مژده داد که هان! به هوش باش که این بار گرانبهایی که در درون خویش داری، [[سرور]] و چراغ و راهنمای انسانهاست<ref>اعلام الوری، ص۵۵.</ref>. [[عباس بن عبدالمطلب]] میگوید: «هنگامی که عبدالله متولد شد، در چهرهاش نوری بود که میدرخشید. پدرم گفت: این فرزند را مقامی خواهد بود. تا با [[آمنه]] که [[زیباترین]] [[زنان]] [[قریش]] بود [[ازدواج]] کرد و آن [[نور]] به آمنه منتقل شد»<ref>امالی صدوق، ص۲۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۴.</ref>. | ||
==محمد{{صل}} در رحم [[مادر]]== | ==محمد{{صل}} در رحم [[مادر]]== | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۰: | ||
در [[روایت]] دیگری آمده است: «آمنه گفت: شش ماه پس از حاملگی، در خواب دیدم گویندهای میگوید: ای آمنه! تو به بهترین مردمان حامله شدی»<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶.</ref>. | در [[روایت]] دیگری آمده است: «آمنه گفت: شش ماه پس از حاملگی، در خواب دیدم گویندهای میگوید: ای آمنه! تو به بهترین مردمان حامله شدی»<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶.</ref>. | ||
نیز آمده است: آمنه، دختر وهب، مادر [[رسول]] خدام{{صل}} گفت: پس از آنکه به [[رسول خدا]]{{صل}} باردار شدم، به من گفته شد: همانا تو به [[سرور]] این [[امت]] باردار شدهای. هرگاه او [[تولد]] یافت، بگو: او را از [[شر]] هر حسودی به خدای یگانه میسپارم. هنگامی که حامله بودم، نوری از من جدا شد که در میان آن، قصرهای [[شهر]] بُصری را در [[شام]] دیدم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۴.</ref> | نیز آمده است: آمنه، دختر وهب، مادر [[رسول]] خدام{{صل}} گفت: پس از آنکه به [[رسول خدا]]{{صل}} باردار شدم، به من گفته شد: همانا تو به [[سرور]] این [[امت]] باردار شدهای. هرگاه او [[تولد]] یافت، بگو: او را از [[شر]] هر حسودی به خدای یگانه میسپارم. هنگامی که حامله بودم، نوری از من جدا شد که در میان آن، قصرهای [[شهر]] بُصری را در [[شام]] دیدم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۴.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۵.</ref>. | ||
==[[سفر]] عبدالله به شام== | ==[[سفر]] عبدالله به شام== | ||
چند [[روز]] پس از ازدواج عبدالله و آمنه، زنگ حرکت کاروان تجار به سوی شام نواخته شد. عبدالله [[تصمیم]] گرفت همراه این کاروان حرکت کند. او با [[پدر]] پیر و [[همسر]] جوانش [[وداع]] کرد. آمنه [[طاقت]] نیاورد و به دنبال او رفت و به [[معشوق]] و همراز و همدمش [[خیره]] شد. عبدالله برگشت، چشمش به صورت آمنه افتاد که قطرات اشکش مانند دانههای مروارید میریخت. خواست از این [[سفر تجاری]] [[چشم]] بپوشد؛ اما عهدی که با کاروانیان داشت، مانع از این کار شد. | چند [[روز]] پس از ازدواج عبدالله و آمنه، زنگ حرکت کاروان تجار به سوی شام نواخته شد. عبدالله [[تصمیم]] گرفت همراه این کاروان حرکت کند. او با [[پدر]] پیر و [[همسر]] جوانش [[وداع]] کرد. آمنه [[طاقت]] نیاورد و به دنبال او رفت و به [[معشوق]] و همراز و همدمش [[خیره]] شد. عبدالله برگشت، چشمش به صورت آمنه افتاد که قطرات اشکش مانند دانههای مروارید میریخت. خواست از این [[سفر تجاری]] [[چشم]] بپوشد؛ اما عهدی که با کاروانیان داشت، مانع از این کار شد. | ||
او برای آخرین بار با [[آمنه]] خداحافظی کرد. گویی [[جسم]] عبدالله به طرف [[شام]] حرکت میکرد، اما [[روح]] او نزد آمنه مانده بود. عبدالله لحظه به لحظه تصویر آمنه را در جلو چشمش مجسم مینمود. آمنه نیز لحظات شیرینش با عبدالله را در خاطرش مرور میکرد<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹، با تصرف.</ref> | او برای آخرین بار با [[آمنه]] خداحافظی کرد. گویی [[جسم]] عبدالله به طرف [[شام]] حرکت میکرد، اما [[روح]] او نزد آمنه مانده بود. عبدالله لحظه به لحظه تصویر آمنه را در جلو چشمش مجسم مینمود. آمنه نیز لحظات شیرینش با عبدالله را در خاطرش مرور میکرد<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹، با تصرف.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>. | ||
==درگذشت عبدالله== | ==درگذشت عبدالله== | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
۵. نه ماه بعد از تولد؛ | ۵. نه ماه بعد از تولد؛ | ||
۶. هجده ماه بعد از تولد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۹.</ref>. | ۶. هجده ماه بعد از تولد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۹.</ref>. | ||
آیتی مینویسد: «عبدالله، پدر [[رسول خدا]]{{صل}}، در ۲۵ سالگی در [[مدینه]] نزد داییهای پدرش ([[طایفه]] [[بنینجار]]) در خانهای معروف به دار [[نابغه]] وفات کرد و به قول مشهور، وفات وی پیش از تولد رسول خدا روی داد»<ref>تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۱۹.</ref>. [[یعقوبی]] میگوید: «[[اجماع]] [[مورخان]] بر این است که عبدالله بعد از [[تولد پیامبر]]، از [[دنیا]] رفته است»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰.</ref> | آیتی مینویسد: «عبدالله، پدر [[رسول خدا]]{{صل}}، در ۲۵ سالگی در [[مدینه]] نزد داییهای پدرش ([[طایفه]] [[بنینجار]]) در خانهای معروف به دار [[نابغه]] وفات کرد و به قول مشهور، وفات وی پیش از تولد رسول خدا روی داد»<ref>تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۱۹.</ref>. [[یعقوبی]] میگوید: «[[اجماع]] [[مورخان]] بر این است که عبدالله بعد از [[تولد پیامبر]]، از [[دنیا]] رفته است»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>. | ||
==[[طلوع]] [[خورشید]] [[مکه]]== | ==[[طلوع]] [[خورشید]] [[مکه]]== | ||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
آهسته آهسته [[اشک]] میریختم. [[خیال]] داشتم برخیزم و [[دختران]] [[عبدالمطلب]] را باخبر کنم؛ اما هنوز این خیال به [[تصمیم]] [[قطعی]] نرسیده بود؛ زیرا [[گمان]] نمیبردم که این درد، درد زایمان باشد. ناگهان آوایی به گوشم رسید که بسیار به دلم خوش آمد. صدای چند [[زن]] را شنیدم که بر بالینم نشستهاند و با هم درباره من صحبت میکردند. از صدای آرام و دلپذیرشان آن قدر خوشم آمد که درد خویش را فراموش کردم. سرم را از روی [[زمین]] برداشتم که ببینم زنانی که در کنار من نشستهاند، کیستند و از کجا آمدهاند و با من چه آشنایی دارند. چه قدر [[زیبا]] و خوش رو و [[پاکیزه]] بودند؛ مثل این که به دور سیمایشان هالههایی از [[نور]] میچرخید. [[گمان]] کردم از [[زنان]] بزرگ [[قریش]] و [[بانوان]] [[مکه]] هستند. در [[حیرت]] بودم که چگونه بیخبر به اتاق من آمدهاند و چه کسی از حال من باخبرشان کرده است<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۱۱۹.</ref>؟ | آهسته آهسته [[اشک]] میریختم. [[خیال]] داشتم برخیزم و [[دختران]] [[عبدالمطلب]] را باخبر کنم؛ اما هنوز این خیال به [[تصمیم]] [[قطعی]] نرسیده بود؛ زیرا [[گمان]] نمیبردم که این درد، درد زایمان باشد. ناگهان آوایی به گوشم رسید که بسیار به دلم خوش آمد. صدای چند [[زن]] را شنیدم که بر بالینم نشستهاند و با هم درباره من صحبت میکردند. از صدای آرام و دلپذیرشان آن قدر خوشم آمد که درد خویش را فراموش کردم. سرم را از روی [[زمین]] برداشتم که ببینم زنانی که در کنار من نشستهاند، کیستند و از کجا آمدهاند و با من چه آشنایی دارند. چه قدر [[زیبا]] و خوش رو و [[پاکیزه]] بودند؛ مثل این که به دور سیمایشان هالههایی از [[نور]] میچرخید. [[گمان]] کردم از [[زنان]] بزرگ [[قریش]] و [[بانوان]] [[مکه]] هستند. در [[حیرت]] بودم که چگونه بیخبر به اتاق من آمدهاند و چه کسی از حال من باخبرشان کرده است<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۱۱۹.</ref>؟ | ||
به رسم [[عربها]] که در برابر بزرگانشان بر میخیزند، برخاستم و گفتم: [[پدر]] و مادرم فدای شما باد! از کجا آمدهاید؟ کیستید؟ بانوی سمت راست من گفت: من [[مریم]]، [[مادر]] [[مسیح]] دختر [[عمران]] هستم. دومی خودش را [[آسیه]]، [[همسر]] [[خداپرست]] [[فرعون]] معرفی کرد. دو تای دیگر هم دو [[فرشته]] بهشتی بودند که به [[خانه]] من آمده بودند. دستی که از بال پرستو نرمتر بود، به پهلویم کشیده شد. دردم آرام گرفت؛ اما ابهامی همچون هوای مه گرفته صبحگاهان بهاری به فضای اتاق افتاد که دیگر نه چیزی میدیدم و نه آوایی میشنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جای خود را به نور [[روحانی]] بخشید. در [[روشنایی]] این نور [[ملکوتی]]، پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانی [[عبودیت]] بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش میداد. با این که گوینده را نمیدیدم و نه از نجوایش مطلبی را درمییافتم، باز هم خوشحال بودم.... تا چند لحظه، زبانم بند آمده بود و بعد از لحظاتی، ناگهان زبانم باز شد و فریاد کشیدم: ام [[عثمان]]! ام عثمان<ref>ام عثمان، کنیه یکی از همسران عبدالمطلب میباشد. کشفالغمه، ج۱، ص۶۴.</ref>! خواستم از او کمک بطلبم. ناگهان متوجه شدم که پسرم در آغوشم آرمیده است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۶۵؛ روضة الواعظین، ص۶۸؛ دیار عاشقان، ج۲، ص۶۳.</ref> | به رسم [[عربها]] که در برابر بزرگانشان بر میخیزند، برخاستم و گفتم: [[پدر]] و مادرم فدای شما باد! از کجا آمدهاید؟ کیستید؟ بانوی سمت راست من گفت: من [[مریم]]، [[مادر]] [[مسیح]] دختر [[عمران]] هستم. دومی خودش را [[آسیه]]، [[همسر]] [[خداپرست]] [[فرعون]] معرفی کرد. دو تای دیگر هم دو [[فرشته]] بهشتی بودند که به [[خانه]] من آمده بودند. دستی که از بال پرستو نرمتر بود، به پهلویم کشیده شد. دردم آرام گرفت؛ اما ابهامی همچون هوای مه گرفته صبحگاهان بهاری به فضای اتاق افتاد که دیگر نه چیزی میدیدم و نه آوایی میشنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جای خود را به نور [[روحانی]] بخشید. در [[روشنایی]] این نور [[ملکوتی]]، پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانی [[عبودیت]] بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش میداد. با این که گوینده را نمیدیدم و نه از نجوایش مطلبی را درمییافتم، باز هم خوشحال بودم.... تا چند لحظه، زبانم بند آمده بود و بعد از لحظاتی، ناگهان زبانم باز شد و فریاد کشیدم: ام [[عثمان]]! ام عثمان<ref>ام عثمان، کنیه یکی از همسران عبدالمطلب میباشد. کشفالغمه، ج۱، ص۶۴.</ref>! خواستم از او کمک بطلبم. ناگهان متوجه شدم که پسرم در آغوشم آرمیده است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۶۵؛ روضة الواعظین، ص۶۸؛ دیار عاشقان، ج۲، ص۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۸.</ref>. | ||
==[[بشارت]] [[آمنه]] به [[عبدالمطلب]]== | ==[[بشارت]] [[آمنه]] به [[عبدالمطلب]]== | ||
آمنه، [[امانت]] [[عظیم]] [[الهی]] را به [[دنیا]] آورد. [[قلب]] [[آمنه]] که از [[مرگ]] شوهر جوانش زخمی بود، با [[تولد]] فرزندش التیام یافت و دریچهای دیگر از [[امید]] به رویش باز شد. دلش آرام گرفت و به [[شکر]] [[خدا]] پرداخت. جای عبدالله پر شد و نام عبدالله با تولد فرزندش بر سر زبانها افتاد. نوزاد آمنه نام عبدالله را تا [[قیامت]] باقی گذاشت. آمنه کسی را نزد [[عبدالمطلب]] فرستاد تا به او مژده دهد که نوهاش به [[دنیا]] آمده است. عبدالمطلب سراسیمه به [[منزل]] آمنه آمد. آمنه آن چه را در دوران حمل درباره نوزادش شنیده و آن چه هنگام وضع حمل به چشم خود دیده بود، برای عبدالمطلب بیان کرد. عبدالمطلب، نوزاد را در دست گرفت و به درون [[کعبه]] آورد و [[خداوند]] را به سبب این [[هدیه]] آسمانی، شکر گزارد؛ سپس او را نزد مادرش بازگرداند<ref>السیرة النبویة، ص۱۰۵؛ العدد القویه رضی الدین، ص۱۱۸؛ امالی صدوق، ص۲۸۶.</ref> | آمنه، [[امانت]] [[عظیم]] [[الهی]] را به [[دنیا]] آورد. [[قلب]] [[آمنه]] که از [[مرگ]] شوهر جوانش زخمی بود، با [[تولد]] فرزندش التیام یافت و دریچهای دیگر از [[امید]] به رویش باز شد. دلش آرام گرفت و به [[شکر]] [[خدا]] پرداخت. جای عبدالله پر شد و نام عبدالله با تولد فرزندش بر سر زبانها افتاد. نوزاد آمنه نام عبدالله را تا [[قیامت]] باقی گذاشت. آمنه کسی را نزد [[عبدالمطلب]] فرستاد تا به او مژده دهد که نوهاش به [[دنیا]] آمده است. عبدالمطلب سراسیمه به [[منزل]] آمنه آمد. آمنه آن چه را در دوران حمل درباره نوزادش شنیده و آن چه هنگام وضع حمل به چشم خود دیده بود، برای عبدالمطلب بیان کرد. عبدالمطلب، نوزاد را در دست گرفت و به درون [[کعبه]] آورد و [[خداوند]] را به سبب این [[هدیه]] آسمانی، شکر گزارد؛ سپس او را نزد مادرش بازگرداند<ref>السیرة النبویة، ص۱۰۵؛ العدد القویه رضی الدین، ص۱۱۸؛ امالی صدوق، ص۲۸۶.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۰.</ref>. | ||
==[[سفر]] آمنه برای [[زیارت]] [[قبر]] عبدالله== | ==[[سفر]] آمنه برای [[زیارت]] [[قبر]] عبدالله== |