انسان
انسان: برآیند مُلک و ملکوت
واژه انسان یا از ریشه «ا ـ ن ـ س» مشتق شده[1] که در این صورت، وزن آن فِعلان و جمع آن نیز أناسی است یا از ریشه «ن ـ س ـ ی» و در اصل اِنسیان (بر وزن افعلان) بوده که یای آن به جهت فراوانی استعمال، حذف شده و بر وزن افعان آمده است. شاهد این رأی اینکه «أنیسیان» به اتّفاق همگان اسم مصغّر انسان است و چون در تصغیر، حروف اصلی هر کلمه باز میگردد نتیجه این میشود که حروف اصلی انسان، نون، سین و یاء و ریشه این کلمه، نسیان است.[2] دو کلمه «ایناس» و «نَوْس» را نیز مبدأ اشتقاق انسان دانستهاند که واژه نخست به معنای ادراک و علم و احساس و دومی به معنای تحرّک است.[3] چنانچه واژه انسان را مشتق از «انس» بدانیم، وجه تسمیهاش آن است که رونق، زیبایی و الفت در زمین، تنها با وجود او حاصل میشود[4] یا آنکه حیات انسان بدون انس با دیگران تأمین نمیگردد و ازاینرو گفته میشود: انسان «مدنی بالطبع» است[5] یا بدان جهت انسانش خواندهاند که با هرچه مرتبط است انس و الفت میگیرد[6] یا اینکه همواره با دو اُنس همراه است: انس روحانی با حق و انس جسمانی با خلق[7] یا بدان سبب که دو پیوند در او نهادینه شده است: یکی با دنیا و دیگری با آخرت.[8] اما اگر انسان را مشتق از «نسیان» بدانیم، وجه تسمیهاش بنابر قول ابن عباس آن است که آدمی عهد خود با خدا را به فراموشی سپرده است: «و لَقَد عَهِدنا اِلی ءادَمَ مِن قَبلُ فَنَسِی» [9] (طه/20،115) در صورتی که انسان از واژه ایناس مشتق شده باشد، وجه تسمیهاش عبارت است از دسترسی او به اشیای گوناگون از طریق علم و احساس و ابصار[10] و اگر از کلمه نَوْس اشتقاق یافته باشد، وجه تسمیه او تحرک شدید و جنب و جوش فراوانش در کارهای بزرگ است.[11] در برخی منابع عرفانی وجه تسمیه انسان اینگونه تبیین شده که انسان یا به سبب آنکه نشئه وی مشتمل بر همه مراتب و حقایق عالم است انسان نامیده شده است، زیرا در این صورت اگر از انس مشتق شده باشد بدین معناست که او مظهر اسما و حقایق است و اسما و حقایق با وی مأنوساند و نشئههای جسمانی، مثالی و روحانی در او محصور است و اگر از نسیان مشتق گردیده باشد بدین معناست که به حکم اتصاف به وصف «کلَّ یوم هُوَ فی شَأن» (الرحمن/55 ،29) خداوند در یک شأن متوقف نمیشود که این نیز نشاندهنده عموم و احاطه اوست یا تسمیه وی به انسان برگرفته از «انسان العین» (مردمک چشم) است؛ بدین معنا که به حکم قرب فرایض، انسان برای خداوند به منزله مردمک چشم برای چشم است؛ یعنی خداوند به وسیله انسان (انسان کامل) به عالم نظر میکند، چنانکه چشم به وسیله مردمک میبیند.[12] واژه انسان در قرآن، تنها 65 بار تکرار شده است؛ اما واژههایی چون بشر، بنیآدم، ذرّیه آدم، ناس، اناس، اِنس، اِنسی، أناسی، مرء، نفس و ... که هر یک به انسان یا بُعدی از ابعاد وی یا مصداقهای آن اشاره دارد، حجم وسیعی از بحثهای قرآن را به خود اختصاص داده است، افزون بر این، در موارد بسیار فراوانی از انسان یا اصناف گوناگون آن با ضمایر، صفات، موصولات، اسمای اشاره و ... نیز یاد شده است؛ نظیر اینکه در آیه 8 انفطار/82 پس از اینکه در آیه 6 همین سوره از انسان نام برده، وی را به عنوان موجودی که خداوند مرکب وی بوده و براساس مشیت حکیمانه خود، او را متشکل از اعضا و جوارح گوناگون و در رنگها و اندازههای متفاوت به صورتی متناسب و متعادل آفریده مورد اشاره قرار میدهد[13]، افزون بر اینکه دقت در بخشها و بحثهای گوناگون قرآن کریم نشان میدهد که سراسر این کتاب آسمانی با انسان در ارتباط است، چندان که هیچ بخشی از آن را نمیتوان جدای از انسانشناسی علمی یا انسانپردازی عملی یافت، پس اگر از گستره لفظی پیشگفته نیز چشم بپوشیم، باز هم میتوانیم قرآن کریم را کتاب انسانشناسی و انسانسازی بنامیم. برخی معتقدند که همه قرآن به لحاظ محتوا تفسیر مقام خلافت* الهی انسان کامل است و ازاینرو میتوان یگانه آیهای را که مفید خلافت مطلق برای اوست، یعنی آیه 30 بقره/2: «و اِذ قالَ رَبُّک لِلمَلـئِکةِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَةً» به لحاظ اهمیت، همتای همه آیات قرآن، تلقی کرد.[14] آفرینش انسان:
خداوند به عنوان مرکب انسان براساس مشیت حکیمانه خود وی را متشکل از اعضا و جوارح گوناگون و در رنگها و اندازههای متفاوت به صورتی متعادل و متناسب آفریده[15]: «الّذی خلقک فسوّک فعدلک * فی أی صورة مّا شاء رکبک» (انفطار/82 ،7 ـ 8) و آفرینش او را به عنوان نیکوترین ساختارسازی خود مطرح میکند: «لَقَد خَلَقنَا الاِنسـنَ فی اَحسَنِ تَقویم» (تین/95، 4) کلمه انسان در این آیه به تصریح بسیاری از مفسّران، اشاره به جنس و ماهیت است و شامل آدم و اصناف فرزندان او میشود.[16] برخی تعبیر احسن تقویم یعنی زیباترین ساختار را مربوط به شکل ظاهر و اعضای پیکر انسان میدانند[17] و بعضی عقل و تمیز را نیز بدان میافزایند[18] یا افزون بر انتصاب قامت و زیبایی صورت، اجتماع ویژگیهای دیگر پدیدهها را نیز بخشی از مفهوم احسن تقویم میخوانند.[19] بعضی نیز سخن از صورت ظاهر و سیرت باطن به میان آوردهاند[20] و در نهایت، برخی معتقدند که مقصود از احسن تقویم آن است که انسان به لحاظ نحوه آفرینش و همه شئون و جهات وجودی خود شایسته عروج به فراترین مرتبه رفعت و وصول به حیات ابدی در پیشگاه پروردگار خویش است.[21] اهمیت آفرینش انسان آنگاه آشکارتر میشود که ببینیم آفریدگارِ همه هستی در سراسر قرآن کریم تنها یک بار خود را به عنوان زیباترین آفریننده ستایش کرده و آن هم در پی بیان آفرینش انسان است: «ثُمَّ اَنشَأنـهُ خَلقـًا ءاخَرَ فَتَبارَکاللّهُ اَحسَنُ الخــلِقین» (مؤمنون/23،14) برخی تصریح میکنند که خداوند، زمین و آسمان و عرش و لوح و کرسی و قلم را آفرید؛ اما هرگز آنگونه که خود را نسبت به خلق انسان ستود مورد ستایش قرار نداد، زیرا آفرینش انسان، زیباترین شکل آفرینندگی است.[22] انسان پیش از ورود به دنیا:
همانگونه که در علوم عقلی و عرفانی ثابت شده، موجودات نشئه دنیا پیش از وجود دنیوی خود در عوالم دیگری چون عالم مثال، عالم عقل و عالم إله موجود بودهاند. قرآن نیز بر این نکته تاکید دارد و در برخی آیات به وجود اشیا پیش از نشئه دنیا اشاره میکند؛ از جمله آنجا که میفرماید: هیچ چیزی نیست، مگر آنکه اصل و خزانه آن نزد ماست و ما از هر چیزی جز به مقدار معلوم، فرو نمیفرستیم: «واِن مِن شَیء اِلاّ عِندَنا خَزائِنُهُ وما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَر مَعلوم» (حجر/15،21) براساس قاعده مذکور که وحی و شهود و عقل بر آن صحه گذاشتهاند انسان نیز مانند سایر اشیا قبل از وجود دنیوی خویش در عوالم پیشین تحقق داشته است[23]، افزون بر این برخی آیات به وجود خصوص انسان قبل از نشئه دنیا اشاره میکند: 1. آیات میثاق و تعهد آدمی در پیشگاه خدا: «و اِذ اَخَذَ رَبُّک مِن بَنی ءادَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرِّیتَهُم واَشهَدَهُم عَلی اَنفُسِهِم اَلَستُ بِرَبِّکم قالوا بَلی شَهِدنا ...» (اعراف/7،172) آنگاه که خداوند از پشت فرزندان آدم*، نسل آنان را برگرفت و همه را بر ربوبیت خود به شهادت طلبید، همگان شهادت دادند که خداوند، پروردگار آنان است. روشن است که انسانهای عادی هرگز زمان این میثاق گذاری را به یاد ندارند و در حافظه خویش چنین تعهد صریحی از سوی خود را نمییابند، بنابراین، دنیا ظرف چنین التزامی نبوده و این حقیقت به نشئهای پیش از دنیا باز میگردد که هیچگونه جدایی و فقدانی برای حقیقت انسانی نبوده و این شهادت و اعتراف به دور از هرگونه شرک و مخالفت و عصیان که از احکام نشئه دنیاست، صورت پذیرفته است.[24] برخی از بزرگان حکمت و عرفان و تفسیر سخن افلاطون را که به وجود عقلی انسان پیش از حدوث بدن قائل بوده هماهنگ با مطلب یاد شده دانسته و افزون بر این تصریح کردهاند که در شریعت حقه ما برای افراد انسان، یک وجود جزئی، متمایز و سابق بر وجود طبیعی، ثابت شده است، چنان که آیه میثاق و نیز روایات فراوانی از امامان معصوم(علیهم السلام)که میگوید: ارواح انبیا و اوصیا از طینت علیین و پیش از خلق آسمانها و زمین، آفریده شده بود میتواند شاهدی بر این مطلب باشد.[25] تعهد گرفتن خداوند از فرزندان آدم درباره نپرستیدن شیطان* نیز از شمار همان آیات است: «ألم اَعهَد اِلَیکم یـبَنی ءادَمَ اَن لاّ تَعبُدوا الشَّیطـنَ اِنَّهُ لَکم عَدُوٌّ مُبین» (یس/36،60) این آیه که به فرزندان آدم بر اثر نقض عهد مذکور، عتاب میکند، در صورتی میتواند مؤاخذه عبادتگران شیطان باشد که همه آنان این عهد را از خداوند پذیرفته و بدان ملتزم شده باشندو چنین تعهدی یقیناً در دنیا اگر صورت پذیرفته بود، همگان آن را به یاد میداشتند. 2. آیاتی که از سابقه دورتر انسان سخن میگوید؛ گاهی ازاین سابقه با تعبیر «چیزی نبودن» یاد کرده است؛ مانند:«و قَد خَلَقتُک مِن قَبلُ ولَم تَک شیــًا» (مریم/19،9)، «اَوَ لا یذکرُ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن قَبلُ ولَم یک شَیـًا = آیا انسان به یاد نمیآورد که پیش از این او را آفریدیم، در حالی که هیچ چیزی نبود»؟ (مریم/19، 67) و گاهی با تعبیر «چیزی قابل ذکر نبودن»؛ مانند: «هل أتی علی الإنسن حین منالدهر لم یکن شَیـًا مذکورًا» (انسان/76،1) مفهوم این آیه آن است که در آن دوران، چیزی بوده؛ اما قابل ذکر و دارای نام و نشان نبوده است. آنچه این استدلال را تمام میکند، تأکید قرآن بر فراموشی این دوران ازسوی آدمی است. در این باره نخست به شگفتی انسان از حیات پس از مرگ، اشاره میکند: «و یقولُ الاِنسـنُ اَءِذا ما مِتُّ لَسَوفَ اُخرَجُ حَیـًّا» (مریم/19،66) و سپس برای بیمورد دانستن این شگفتی میفرماید: آیا انسان به یاد نمیآورد که پیش از این در حالی که چیزی نبود، او را آفریدیم: «اَوَ لا یذکرُ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن قَبلُ ولَم یک شَیـًا» (مریم/19،67) در این آیه، خداوند حقیقت فراموش شدهای را برای انسان یادآوری میکند. معلوم میشود که آدمی در نشئهای به عدم شیئیت خود، عالم بوده و سپس این حقیقت را از یاد برده و خداوند در دنیا او را متذکر ساخته و یادآور میشود، پس پیش از دنیا و تحقق شیئیت طبیعی انسان، یک نحوه وجود برای او باید ثابت باشد، زیرا اگر انسان، پیش از ورود به دنیا معدوم محض میبود، چگونه در این ظرف عدم محض، علم به هیچ نبودن خویش داشته تا با یادآوری، دوباره همان علم برایش حاصل شود؟ ازاینرو میتوان گفت انسان، پیش از وجود خارجی، در علم خداوند موجود و به صورت وجود علمی، معلوم خدای متعالی بوده و در پی اراده او با فرمان «کن» از علم به عین آمده و وجود خارجی یافته است: «اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شَیـًا اَن یقولَ لَهُ کن فَیکون» (یس/36،82)[26] افزون بر آیات یاد شده آیه اخیر نیز تأییدی بر مطلب است، زیرا چیزی که خطاب «کن» (باش) را از خداوند دریافت میکند، نمیتواند معدوم محض باشد، چون معدوم محض، به هیچ رو قابل خطاب نیست.[27]
[1]. التحقیق، ج 1، ص 161، «انس»؛ مصطلحات قرآنیه، ص 68 ـ 69 .
[2]. لسانالعرب، ج 1، ص 231؛ الفروق اللغویه، ص 80 ، «انسان».
[3]. بصائر ذوی التمییز، ج 2، ص 32؛ تفسیر سوره والعصر، ج 2، ص 10.
[4]. المخصص، ص 16.
[5]. مفردات، ص 94، «انسان».
[6]. مفردات، ص 94، «انسان».
[7]. بصائر ذوی التمییز، ج 2، ص 31.
[8]. بصائر ذوی التمییز، ج 2، ص 31.
[9]. لسان العرب، ج 1، ص 232؛ المخصص، ص 16؛ مفردات، ص 94، «انسان».
[10]. بصائر ذوی التمییز، ج 2، ص 32.
[11]. بصائر ذوی التمییز، ج 2، ص 32.
[12]. شرح فصوص الحکم، ص 348 ، 350.
[13]. المیزان، ج 20، ص 224 ـ 225.
[14]. تفسیر موضوعی، ج 14، ص 279 ـ 280.
[15]. المیزان، ج 20، ص 224 ـ 225.
[16]. مجمعالبیان، ج 10، ص 775؛ روح المعانی، مج 16، ج 30، ص 314؛ المیزان، ج 20، ص 319.
[17]. کشفالاسرار، ج 10، ص 543 ؛ تفسیر ابنکثیر، ج 4، ص 563 .
[18]. تفسیر بغوی، ج 4، ص 472.
[19]. تفسیر بیضاوی، ج 2، ص 431.
[20]. التفسیر الکبیر، ج 32، ص 10 ـ 11.
[21]. المیزان، ج 20، ص 319.
[22]. روح البیان، ج 6 ، ص 72؛ لطائف الاشارات، ج 2، ص 570 .
[23]. الرسائل التوحیدیه، ص 120 ، 128.
[24]. المیزان، ج 8 ، ص 321.
[25]. اسفار، ج 9، ص 195.
[26]. تفسیر موضوعی، ج 14، ص 43، 46.
[27]. تفسیر موضوعی، ج 14، ص 43، 46.
انسان در دنیا
1. مراحل آفرینش:
انسان موجودی دو بعدی است که افزون بر ادیان توحیدی، بسیاری از ادیان غیر توحیدی نیز به آن معتقدند.[1]قرآن کریم در بیان مراحل آفرینش وی به هر دو بعد اشاره میکند: الف. آفرینش مُلکی:
آیاتی که به مراحل آفرینش ملکی انسان اشاره کرده است به 4 بخش تقسیم میشود: یک. آیاتی که به بیان آفرینش انسان از خاک، گِل یا زمین میپردازد: «و مِن ءایـتِهِ اَن خَلَقَکم مِن تُراب» (روم/30،20)، «هُوَ الَّذی خَلَقَکم مِن طین» (انعام/6 ، 2)، «اَلَّذی جَعَلَ لَکمُ الاَرضَ مَهدًا ... * ... مِنها خَلَقنـکم ...» (طه/20، 53 ـ 55) اگرچه این آیات در اصل، نظر به آغاز آفرینش انسان و خلقت حضرت آدم دارد؛ اما چون آفرینش همه انسانها از طریق آدم(علیه السلام)به خاک منتهی میشود، حکم مذکور را میتوان مربوط به عالم انسانیت دانست.[2] دو. آیاتی که به آفرینش انسان از آب اشاره کرده: «هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَرًا» (فرقان/25،54) و گاهی این آب را به وصف بیمقدار و پست متصف میکند:«اَلَم نَخلُقکم مِن ماء مَهین» (مرسلات/77،20) و گاه نیز آن را آب جهندهای میخواند که از میانه پشت و سینهها[3] خارج میشود: «فلینظر الإنسـن ممّ خلق * خلق من ماء دافق * یخرج من بین الصُّلب والتّرائب» (طارق/86 ، 5 ـ 7) سه. آیاتی که مرحله پیشرفتهتری (نطفه) را بیان کرده است: «خَلَقَ الاِنسـنَ مِن نُطفَة» (نحل/16،4)، «اَوَ لَم یرَ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن نُطفَة» (یس/36،77)، «قُتِلَ الاِنسـنُ ... * ... مِن نُطفَة خَلَقَهُ ...» (عبس/80 ،17 ـ 19)، «واللّهُ خَلَقَکم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة» (فاطر/35،11) نطفه، در لغت به معنای آب صاف اندک (یا زیاد)، آب جاری یا آب ریخته شده و در اصطلاح برخی از علمای علم لغت به معنای آب مرد است.[4] برخی دیگر آن را هم بر آب مرد و هم بر آب زن، اطلاق میکنند[5] و بعضی نیز نطفه را ترکیبی از دو سلول جنسی نر و ماده میدانند که در پی عمل لقاح، تشکیل میشود.[6] گاهی نطفه متصف به این ویژگی شده که از منی ریخته شده به دست میآید: «اَیحسَبُ الاِنسـنُ اَن یترَک سُدی * اَلَم یک نُطفَةً مِن مَنی یمنی» (قیامت/75، 36 ـ 37) و گاهی با وصف امشاج ذکر شده است: «اِنّا خَلَقنَا الاِنسـنَ مِن نُطفَة اَمشاج» (انسان/76،2) کلمه امشاج که به معنای اخلاط و آمیخته هاست از نظر برخی اشاره به آمیخته منی مرد و زن است.[7] بعضی مقصود از نطفه امشاج را آمیزهای ازگونههای متفاوت وجودی یعنی مراتب خاک، عَلَقه، مُضْغه و ... میدانند[8] و به گفته بعضی، مقصود از امشاج رنگهای متفاوت نطفه است که در مرد، آمیزهای از سفید و قرمز و در زن، مجموعهای از سبز و قرمز و زرد است[9] و قول دیگری نیز امشاج را ناظر به عروق موجود در نطفه میداند.[10] در این میان مشهورترین قول، عبارت است از اختلاط منی مرد و زن که با کلمات امامان معصوم(علیهم السلام) نیز میتوان آن را تأیید کرد.[11] چهار. آیاتی که مراحل تکاملی نطفه را مطرح میکند که نخستین آنها، مرحله عَلَقه است: «خَلَقَ الاِنسـنَ مِن عَلَق» (علق/96،2)، «اَیحسَبُ الاِنسـنُ ... * ... ثُمَّ کانَ عَلَقَةً ...» (قیامت/75، 36 ـ 38) علقه را به خون غلیظ و بسته شده معنا کردهاند[12] که بعد از مرحله نطفه قرار دارد.[13] پس از نطفه و علقه، مرحله مضغه و سپس ایجاد استخوان و در پی آن روییدن گوشت است. این مراحل در قرآن کریم گاه به اجمال آمده و با تعبیر آفرینشی پس از آفرینش دیگر در تاریکیهای سهگانه (شکم مادر، رحم و مشیمه = کیسهای که رحم در آن قرار دارد[14]) یاد شده است: «یخلُقُکم فی بُطونِ اُمَّهـتِکم خَلقـًا مِن بَعدِ خَلق فی ظُـلُمـت ثَلـث» (زمر/39،6) گاهی نیز این مراحل به تفصیل و پیدرپی مورد اشاره قرار گرفته و گویاترین آنها در سوره مؤمنون، مطرح شده است، زیرا نخست از آفرینش حضرت آدم و کیفیت آن یاد شده: «و لَقَد خَلَقنَا الاِنسـنَ مِن سُلــلَة مِن طین» (مؤمنون/23،12)، آنگاه درباره چگونگی آفرینش نسل آدم میفرماید: سپس انسان را به شکل نطفه در جایگاهی محکم قرار دادیم و آنگاه نطفه را به شکل علقه (خون بسته) و علقه را به گونه مضغه (پارهای گوشت) و آن را به استخوان تبدیل کردیم و سپس بر آن، گوشت پوشاندیم:«ثُمَّ جَعَلنـهُ نُطفَةً فی قَرار مَکین * ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظـمـًا فَکسَونَا العِظـمَ لَحمـًا» (مؤمنون/23، 13 ـ 14) درباره معنای مضغه نیز آرای گوناگونی وجود دارد؛ برخی میگویند که چون از حیث مقدار به اندازه چیز مَضْغ شده و جویده شدهای است آن را مضغه نامیدهاند.[15] برخی مضغه را پارهای از گوشت[16] و بعضی آن را شامل غیر گوشت نیز میدانند[17] و بعضی میگویند: مضغه گوشت، مقداری از گوشت است که انسان در دهان میگذارد[18] و برخی بر این باورند که هرگاه علقه انسان به گوشت تبدیل شد، آن را مضغه مینامند[19] و بعضی دیگر مضغه را پاره گوشت قرمزی میدانند که شبکهای از رگهای سبز رنگ، آن را دربرگرفته است.[20] گفتههای دیگری نیز در اینباره هست؛ از جمله: گوشت جویده شده، گوشت نرم، گوشت پاره بیاستخوان و گوشت تازه[21]، بر این اساس میتوان گفت که انسان در مسیر تکامل طبیعی خود، از خاک تا مرتبه نباتی در اَشکال نطفه و علقه و مضغه و استخوان و رویش گوشت حرکت میکند و سرانجام در رحم مادر با ایجاد اندامها، عضلات، شبکه گسترده اعصاب و عروق و ... به مرحله کمال حیوانی میرسد و برای ورود به حریم «آفرینشی دیگر» (مؤمنون/23،14) آماده میشود. ب. آفرینش ملکوتی:
قرآن کریم درباره آفرینش ملکوتی انسان در مورد آدم(علیه السلام) پس از ذکر تسویه که ناظر به بُعد مُلکی اوست تعبیر«نَفَختُ فیهِ مِن رُوحی» (حجر/15،29؛ ص/38،72) بهکار میبرد[22] و درباره نسل وی پس از بیان مراحل آفرینش مُلکی (نطفه، علقه، مضغه و ...) لحن خود را از خلق به انشاء تغییر داده و مرحله جدیدی را که با مراحل پیشین متفاوت است یادآور میشود؛ مرحلهای که در آن سخن از حیات، علم و قدرت انسان است. مراحل پیشین هر چند در اوصاف، ویژگیها، رنگ، طعم و شکل با یکدیگر متفاوت بودهاند؛ امّا همجنس یکدیگر به شمار میرفتهاند، در حالی که این مرحله همجنس مراحل پیشین به شمار نمیآید. خداوند در این مرحله همانگونه که انسان را از علم و حیات و قدرت برخوردار ساخت، جوهره ذاتی [هویت شخصی] به وی عطا کرد که در مراحل پیشین چنین نبود.[23] برخی با بیان مشترکاتی میان آدم(علیه السلام) و فرزندان او، اشتراک در حقایق ملکوتی را نتیجه میگیرند و 4 نکته تلفیق طبیعت و فراطبیعت، دشمنی شیطان، حیات یابی با نفخه روح الهی و مقام کرامت انسانی را نشانه این میدانند که آنچه قرآن کریم درباره هویت ملکوتی آدم(علیه السلام)مطرح کرده، مربوط به همه انسانهای کامل است و نه شخص آدم.[24] برخی دیگر، دو ویژگی خلافت الهی و تعلیم اسما را عام دانسته و معتقدند این دو ویژگی بالقوه شامل همه انسانها میگردد. وی برای اثبات ویژگی نخست، به آیات 69 اعراف/7؛ 14 یونس/10 و 62 نمل/27، استناد کرده و درباره دومین ویژگی گفته است: علم به اسما بهگونهای در وجود آدمی به ودیعت نهاده شده که آثار آن به تدریج و دائماً ظهور میکند و با هدایت الهی، این علم از قوه به فعلیت میرسد.[25] 2. نیک سرشتی انسان:
آفرینش آدمی بر پایه فطرت* الهی که حقخواهی و حقپویی است بنا شده است: «فِطرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها» (روم/30،30) و افزون بر هدایت تکوینی عام که شامل همه موجودات میشود: «رَبُّنَا الَّذی اَعطی کلَّ شَیء خَلقَهُ ثُمَّ هَدی» (طه/20،50)[26] از هدایت تشریعی نیز برخوردار است: «اِنّا هَدَینـهُ السَّبیلَ ...» (انسان/76،3) و بهگونهای است که اگر همه موانع کمال از سر راه وی برداشته شود و او نیز از امکانات و زمینههای خداداد سود جوید به کمال لایق خود (لقاء اللّه) نائل خواهد شد[27]، افزون بر این، انسان موجودی است که خداوند به وی کرامت بخشیده: «و لَقَد کرَّمنا بَنیء ادَمَ» (اسراء/17،70)[28] و او را بر بسیاری از آفریدههای خود، برتری داده است: «و لَقَد کرَّمنا بَنی ءادَمَ وحَمَلنـهُم فِی البَرِّ والبَحرِ ورَزَقنـهُم مِنَ الطَّیبـتِ و فَضَّلنـهُم عَلی کثیر مِمَّن خَلَقنا تَفضیلاً» (اسراء/17،70) و این خود انسان است که با اختیار، یا از پایگاه مکرّم خود سود جسته و مسیر کرامت را تا وصول به هدف نهایی میپیماید یا در بستر غفلت، خود را تباه ساخته و نه تنها فضیلت بر دیگر پدیدهها را از دست میدهد، بلکه به سطح چهارپایان و پستتر از آن تنزل مییابد: «اُولـئِک کالاَنعـمِ بَل هُم اَضَلُّ ...» (اعراف/7، 179) و در نهایت کار او به جهنم خواهد انجامید: «و لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ کثیرًا مِنَ الجِنِّ والاِنسِ ...» (اعراف/7،179)، بنابراین هرگز نمیتوان آدمی را موجودی ذاتاً شرور، منحرف و فاسد، و دنیا را برای او مانند زندان، تبعیدگاه یا مرتع و چراگاه دانست، بلکه با توجه به هدایتهای قرآن و تعالیم اولیای خدا، دنیا به لحاظ نظری، مدرسه و از حیث عملی، مزرعه آخرت اوست: «الدنیا مزرعة الآخرة» [29] 3. اختیار و تکلیف:
قرآن کریم در عین اثبات تکلیف برای انسان موجود در دنیا، هرگونه جبر و اضطراری را نسبت به وی، نفی کرده است و در امتداد داستان آفرینش انسان، پس از بیان استقرار آدم و همسرش در بهشت ابتدایی و جریان شجره ممنوعه (بقره/2،35) و عصیان (طه/20، 121) و هبوط آدم (بقره/2،36) و پذیرش توبه آدم از سوی خداوند، (بقره/2،37) میفرماید: فرمان دادیم جملگی از آن (بهشت) فرود آیید، پس هرگاه هدایت من به سوی شما آمد، هرکس از آن پیروی کرد، هیچ ترس و اندوهی، دامنگیرش نخواهد شد: «قُلنَا اهبِطوا مِنها جَمیعـًا فَاِمّا یأتِینَّکم مِنّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدای فَلا خَوفٌ عَلَیهِم ولاهُم یحزَنون.»(بقره/2،38) از این آیه برمیآید که اولا وظیفه و تکلیفی[30] برای انسان در زمین، تعیین شده و فرمان پیروی از آن نیز به روشنی ابلاغ گشته است.[31] ثانیاً در این پیروی از وظیفه، هیچگونه جبر و الزامی نیست و اگر انسان، نهایتی عاری از خوف و حزن میخواهد، با عمل به وظایف خویش میتواند به سرانجام دلخواه، دست یابد[32]، به ویژه آنکه در آیه بعد راه سرکشی و کفر و تکذیب آیات الهی را باز میداند و البته درباره فرجام آن نیز هشدار میدهد: «والَّذینَ کفَروا و کذَّبوا بِـایـتِنا اُولـئِک اَصحـبُ النّارِ هُم فیها خــلِدون» (بقره/2،39)، پس آدمی، تکویناً آزاد است و تنها ضرورتهای تشریعی و روشنی راه رشد: «قَد تَبَینَ الرُّشدُ مِنَ الغَی» (بقره/2،256)[33] است که او را به اطاعت از خداوند میخواند، افزون بر این، قرآن در مواردی به عدم اراده خداوند نسبت به هدایت اجباری انسان تصریح میکند؛ از جمله آنجا که به کوشش طاقتفرسای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)برای ایمان آوردن مشرکان اشاره کرده، میفرماید: «لَعَلَّک بـخِعٌ نَفسَک اَلاّ یکونوا مُؤمِنین = گویی جان خود را به سبب ایمان نیاوردن آنان از کف میدهی». (شعراء/26،3) سپس با اشاره ضمنی به آزادی* انسان در پذیرش یا ردّ ایمان میفرماید: اگر اراده کنیم، نشانی از قهر خویش بر مشرکان نازل میگردانیم که گردنهایشان در برابر آن به خضوع، فرود آید: «اِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَیهِم مِنَ السَّماءِ ءایةً فَظَـلَّت اَعنـقُهُم لَها خـضِعین» (شعراء/26،4)[34] و در موردی دیگر با صراحت بیشتر بیان میکند که اگر خداوند اراده کرده بود، همه انسانها را هدایت* میکرد: «... اَفَلَم یایـَسِ الَّذینَ ءامَنوا اَن لَو یشاءُ اللّهُ لَهَدَی النّاسَ جَمیعـًا ...» (رعد/13،31) همچنین است آیه شریفه: «ولَو شِئنا لاَتَینا کلَّ نَفس هُدها ولـکن حَقَّ القَولُ مِنّی ...» (سجده /32،13)؛ یعنی اگر اراده کرده بودیم، هدایت هرکس را بر او تحمیل میکردیم؛ لیکن [چنین ارادهای نداشتیم و بنای ما بر اختیار انسان بوده است[35] و] قول حتمی ما آن است که جهنم را از عاصیان جن و انس، لبریز سازیم: «... لاََملاََنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ والنّاسِ اَجمَعین» (سجده/32،13) در مواردی دیگر خداوند پس از اثبات تکلیف و تبیین هدایت انسان، زمام اطاعت و عصیان را به دست خود وی میداند تا با اراده خویش راهی را برگزیند[36]؛ از جمله آنجا که در سوره انسان میفرماید: انسان را به راه، هدایت کردیم؛ خواه شاکر باشد و آن را بپیماید یا کافر گردد و بیراهه رود: «اِنّا هَدَینـهُ السَّبیلَ اِمّا شاکرًا واِمّا کفورا» (انسان/76،3) و نیز آنجا که میفرماید: سرچشمه حق، خدای سبحان است. هرکس بخواهد، مؤمن شود و هرکس بخواهد، کافر گردد: «و قُلِ الحَقُّ مِن رَبِّکم فَمَن شاءَ فَلیؤمِن ومَن شاءَ فَلیکفُر ...» (کهف/18،29) یا آنجا که به پیامبر اسلام فرمان میدهد که پس از بیان عبودیت خالصانه خود به درگاه خداوند، باز بودن راه پرستش غیر خدا را به شیوهای رسا اعلام دارد: «قُلِ اللّهَ اَعبُدُ مُخلِصـًا لَهُ دینی * فاعبُدوا ما شِئتُم مِن دونِهِ ...» (زمر/39، 14 ـ 15) در جای دیگر نیز افزون بر هشدار درباره فرجام الحاد، آدمی را به سنجشی خردورزانه میان اطاعت و عصیان فرا میخواند و با بیانی پند آمیز میفرماید: آیا عاقبت نیکو از آنِ کسی است که فرجامش آتش است یا از آنِ کسی که باامنیت کامل بر خدای خویش وارد میشود: «اِنَّ الَّذینَ یلحِدونَ فی ءایـتِنا لا یخفَونَ عَلَینا اَفَمَن یلقی فِی النّارِ خَیرٌ اَم مَن یأتی ءامِنـًا یومَ القِیـمَةِ ...» (فصّلت/41،40) و در ادامه تصریح میکند که هرگونه میخواهید، عمل کنید: «اعمَلوا ما شِئتُم اِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصیر» (فصّلت/41،40) 4. حمل امانت الهی:
پذیرش و حمل امانت* الهی، تنها از سوی انسان، از جمله مباحث عمدهای است که در این بخش باید به آن پرداخت. قرآن در این باره میفرماید: ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم و همگی از حمل آن خودداری کرده و از پذیرفتنش به هراس افتادند، پس انسان آن را پذیرفت و این بار امانت را بر دوش کشید: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَی السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَینَ اَن یحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسـنُ» (احزاب/33،72) و سپس دلیل این پذیرش و حمل را ستمکاری و نادانی فراوان او میداند: «اِنَّه کانَ ظَـلومـًا جَهولاً» (احزاب /33،72) در این باره پرسشهایی وجود دارد که بر ابهام مطلب میافزاید؛ نخست آنکه مراد از امانت یاد شده چیست که دیگر پدیدهها از حمل آن سر باز زدند؟ دوم آنکه اگر دیگر پدیدهها توان حمل امانت را نداشتند عرضه امانت بر آنها بر پایه کدام حکمت، صورت گرفته است؟ سوم آنکه انسان، چه ویژگی داشت که دیگر آفریدهها فاقد آن بودند؟ چهارم آنکه آیا این پذیرش و حمل امانت از سوی انسان، ارزشی است والا و ازاینرو درخور ستایش است یا خطایی است بزرگ که باید به سبب آن، همواره سرزنش شود؟ اگر ارزش است، چرا آدمی را بر اثر آن «ظلوم» و «جهول» خواند و اگر اشتباه فاحش است، چرا خداوند حکیم وعادل، آدمی را بدین ورطه افکند؟ با توجه به این پرسشها و ابهامها آیه مذکور همچون آوردگاهی نظری مفسران قرآن را به ارائه میزان توانایی در کشف اسرار و لطایف قرآنی واداشته است. اگر از آیه عرضه و حمل امانت، مفهومی کلی در نظر بگیریم و بگوییم امانت (هرچه باشد) بر آسمانها و زمین و کوهها (به هر شکل) عرضه شد و آنها از حملش سر باز زدند و انسان ظالم و جاهل (به هر دلیل) آن را بر دوش کشید میتوان گفت یقیناً از منظر قرآن هدف و غایتی در کار بوده که نیل به آن جز از همین راهی که در آیه بیان شده (عرضه امانت)، میسر نبوده است و بیشک فهم آن هدف، بسیاری از ابهامها را برطرف کرده و به همه پرسشهای پیشگفته پاسخی در خور میدهد، ازاینرو چنین میگوییم: آیه بعدی که آخرین آیه سوره احزاب است و با لام غایت آغاز میشود، هدف را اینگونه ترسیم میکند: «لِیعَذِّبَ اللّهُ المُنـفِقینَ والمُنـفِقـتِ والمُشرِکینَ والمُشرِکـتِ ویتوبَ اللّهُ عَلَی المُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ وکانَ اللّهُ غَفورًا رَحیمًا» (احزاب/33،73)؛ یعنی آنچه که خداوند در جریان عرضه امانت و ... انجام داد، بدین روست که میخواهد منافقان و مشرکان را کیفر دهد و مردان و زنان مؤمن را براساس توبه غافرانه و رحیمانه خویش بپذیرد، بنابراین، سنخ امانت مذکور باید بهگونهای باشد که سه عنصر ایمان و شرک و نفاق را از درون انسانها آشکار و فضیلت ایمان را از دو رذیلت شرک و نفاق، متمایز سازد، ازاینرو هیچ یک از پدیدههای فاقد اختیار و تکلیف همچون زمین و آسمان و کوه، شأنیت چنین تحولی را ندارند، زیرا که هستی همه آنها تنها بر مدار اطاعت و فرمانبری همه جانبه از خداوند عالم (فصّلت/41،11) که همان تسبیح و سجود درپیشگاه پروردگار جهان است (حجّ/22،18) میگردد. پس اینکه آسمانها و زمین و کوهها امانتِ معیار شرک و نفاق را نپذیرفتند، دقیقاً برخاسته از اطاعت پذیری محض آنها از مبدأ هستی خویش یعنی خدای سبحان است، برخلاف انسان که از اختیار و تکلیف برخوردار است و میتواند با اراده و اختیار خویش از امانت مزبور حفاظت کرده و آن را به سرمنزل مقصود برساند و در زمره مؤمنان داخل شود و نیز ممکن است با سوء اختیار خویش در حفظ امانت یاد شده نکوشد و با خیانت در آن خود را به ورطه ظلم و جهالت فرو برد و از وادی مهلک شرک و نفاق سر برآورد. با ملاحظه همه آیات سوره احزاب/33، میتوان سه خط نفاق و شرک و ایمان را به همراه آثار و نتایج هر یک کاملا مشاهده و سلوک هر سه دسته را با امانت الهی، در آینه جنگ احزاب، تماشا کرد. با این حساب، پذیرش امانت الهی از سوی انسان، بیانگر ارزشی والاست؛ اما نتیجه عمل در برابر این امانت است که هویت آدمی را رقم میزند.[37] 5 . تعلیم و تربیت:
انسان در آغاز وجود دنیایی خویش از نظر کمالات انسانی موجودی بالقوه است: «واللّهُ اَخرَجَکم مِن بُطونِ اُمُّهاتِکم لا تَعلَمونَ شَیئـًا» (نحل/16،78) و ازآنرو که منافع و مضارّ خود را نمیداند[38] و برای به فعلیت رساندن کمالات یاد شده نیاز به تعلیم و* تربیت دارد، ازاینرو قرآن کریم که کتاب انسانسازی است بر هر دو امر تأکید میورزد؛ از یکسو بهطور کلی اصل ارسال رسل و انزال کتب را مبنی بر تعلیم و تربیت (تزکیه) انسان میداند و از سوی دیگر به طور جزئی در موارد گوناگون و به صور مختلفی بر لزوم و اهمیت هریک پای میفشارد. آیاتی که تعلیم را مورد تأکید قرار میدهد دو دسته است: الف. آیاتی که تنها به اصل تعلیم اشاره کرده و از متعلقات آن سخنی به میان نمیآورد؛ مانند: «عَلَّمَ الاِنسانَ ما لَمیعلَم» (علق/96،5)، «عَلَّمَک ما لَمتَکن تَعلَم» (نساء/4،113)، «عَلَّمَکم ما لَمتَکونوا تَعلَمون» (بقره/2،239) و «یعَلِّمُکم ما لَمتَکونوا تَعلَمون» (بقره/2،151) میان دو تعبیر «ما لَم تَعلم» و «ما لَمتَکن تَعلَم» تفاوتی عمیق است، زیرا در صورت نخست، چیزی مجهول است و بسا که با ابزارهای علمی و فهم بشری قابل دسترسی باشد؛ اما در تعبیر دوم، سخن از چیزی است که انسان نه تنها آن را نمیداند، بلکه بدون وحی الهی هرگز توان فهم آن را ندارد. ب. آیاتی که افزون بر اشاره به اصل تعلیم، متعلقات آن را نیز ذکر میکند؛ مانند تعلیم قرآن: «علّم القرآن» (الرحمن/55 ،2)، تعلیم بیان: «علّمه البیان» (الرحمن/55 ،4) و تعلیم کتاب و حکمت: «... و یعلمهم الکتاب والحکمة» (بقره/2،129، 151؛ آل عمران/3،48، 164؛ مائده/5 ،110؛ جمعه/62 ،2) آیاتی که بر تربیت تأکید میکند نیز به دو دسته تقسیم میشود: الف. آیاتی که به اصل تربیت انسان اشاره دارد و خصوصیات و موارد و چگونگی آن را ذکر نکرده است، چنان که بیش از 950 بار از خداوند به عنوان «ربّ» که بیشتر به تربیت انسان مربوط است یاد شده است یا در آیاتی چند با تعبیر «یزَکیکم» (بقره/2،151) و «یزَکیهم» (بقره/2،129؛ جمعه/62 ،2) به امر یاد شده پرداخته است. ب. آیاتی که افزون بر اشاره به اصل تربیت به ذکر چگونگی و موارد آن نیز میپردازد؛ از جمله این موارد، تربیت به وسیله آزمونهاست، چنانکه قرآن کریم پس از بیان آفرینش انسان از نطفه، به امتحان* الهی وی اشاره کرده و در پی آن میفرماید: ما او را شنوای بینا قرار دادیم:«اِنّا خَلَقنَا الاِنسـنَ مِن نُطفَة اَمشاج نَبتَلیهِ فَجَعَلنـهُ سَمیعـًا بَصیرا» (انسان/76،2) آدمی با اسباب گوناگونی چون جهاد، صبر، انفاق، ترس، گرسنگی، خسارت مالی و جانی و کمبود ثمرات و ... آزموده میشود که همه این موارد را میتوان در دو عنوان حسنات و سیئات: «و بَلَونـهُم بِالحَسَنـتِ والسَّیـاتِ لَعَلَّهُم یرجِعون» (اعراف/7،168) یا خیر و شر: «و نَبلوکم بِالشَّرِّ والخَیرِ فِتنَةً واِلَینا تُرجَعون» (انبیاء/21،35) خلاصه کرد. بخش عمده دیگری از برنامه تربیتی انسان در قرآن تربیت وی به وسیله توصیههای اخلاقی همچون انذار، هشدار و تذکر است. نخستین مبحث در این زمینه توصیههای قرآن به دشمنی آشکار شیطان با انسان است: «اِنَّ الشَّیطـنَ لِلاِنسـنِ عَدُوٌّ مُبین» (یوسف/12،5 ؛ اسراء/17، 53 ؛ ...) قرآن کریم با بیان عملکرد شیطان در طلیعه آفرینش انسان و برخورد وسوسهآمیز او با حضرت آدم و حوا*: «فَدَلَّـهُما بِغُرور» (اعراف/7،22) که به خروج ایشان از بهشت انجامید: «فَاَخرَجَهُما مِمّا کانا فیه» (بقره/2،36) و نیز با یادآوری و تصمیم قاطع شیطان بر تداوم این دشمنی با همه انسانها جز مخلَصان: «لاََقعُدَنَّ لَهُم صِرطَک المُستَقیم» (اعراف/7،16) بر این امر تأکید کرده است. ( => ابلیس) بحث دیگر در زمینه تربیت انسان به وسیله توصیههای اخلاقی قرآن، معرفی دشمنی هوای نفس انسان نسبت به وی است. خطر هوای نفس بدان پایه است که شخصیت معصوم و پاکدامنی چون حضرت یوسف(علیه السلام)نیز از آن ابراز نگرانی میکند و رهایی از حیطه تهدید آن را جز با رحمت ویژه پروردگار خود میسر نمیداند. (یوسف/12،53) در حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از هوای نفس بهعنوان بزرگترین دشمن انسان یاد شده است.[39] غیر از بحث دشمنشناسی، دیگر مباحث اخلاقی قرآن در برنامه تربیتی انسان در دو بخش اخلاق نظری و اخلاق عملی نیز در گستره وسیعی از آیات مطرح است که از طبیعیترین امور زندگی تا پیچیدهترین حقایق ملکوتی انسان را در برمیگیرد. یکی از طبیعیترین آنها در حوزه اخلاق نظری مسئله غذای آدمی است. قرآن ازهمین امر طبیعی و عادی برای ژرفاندیش ساختن انسان یاری میجوید و آدمی را به تعمق در چرخه ایجاد غذای خود فرا میخواند که چگونه خداوند با فرستادن باران، شکافتن زمین، رویاندن گیاهان و ... وسیله حیات آدمی و دامهای او را فراهم میسازد:«فَلینظُرِ الاِنسـنُ اِلی طَعامِه» (عبس/80 ،24 ـ 32) طعام در آیه یاد شده در بیان عمیق و دقیق امام صادق(علیه السلام)به «علم» تفسیر شده است که انسان باید بنگرد که علمش را از چه کسی میگیرد.[40] در این زمینه، امور طبیعی دیگری نیز مورد اشاره قرآن است که انسان را به ژرفنگری در آنها، فرا خوانده است؛ همچون نظر کردن به آفرینش طبیعی خود: «فَلینظُرِ الاِنسـنُ مِمَّ خُلِق * خُلِقَ مِن ماء ...» (طارق/86 ،5 ـ 6) و نیز نظر کردن در آفرینش شتر، بلندی آسمان، صلابت و استواری کوه، پهنا و گستردگی و تسطیح زمین (غاشیه/88 ، 17 ـ 20) که دقت در هریک، انسان را صاحب نظر میکند. نمونه بخش دوم که به حریم اخلاق عملی انسان بازمیگردد، توصیههای مؤکد خداوند به انسان در زمینه رفتار نیکو با پدر و مادر است که در قرآن به سه شکل ابراز شده است: توصیه به شکر: «و وصَّینَا الاِنسـنَ بِولِدَیهِ ... اَنِ اشکر لی ولِولِدَیک ...» (لقمان/31،14)، وصیت به حُسْن: «ووصَّینَا الاِنسـنَ بِولِدَیهِ حُسنـًا» (عنکبوت/ 29،8) و توصیه به احسانِ والدین: «و وصَّینَا الاِنسـنَ بِولِدَیهِ اِحسـنـًا» (احقاف/46،15) این دو بخش از مباحث اخلاقی، مربوط به آیاتی است که در آنها از لفظ انسان، یاد شده است؛ اما دیگر آموزههای اخلاقی که بخش عمدهای از آیات را به خود اختصاص داده است، در موضوعات متنوع و باالفاظ دیگری مطرح شده که از محدوده بحث خارج است. 6 . آفتها و کاستیها:
قرآن کریم بهرغم اینکه انسان را با اوصافی همچون حامل امانت الهی، نیک سرشتی، ملکوتی، مختار و ... میستاید، در بسیاری از موارد او را با اوصافی ناپسند نکوهش میکند. در وجه جمع بین این دو دسته اوصاف میتوان گفت که اوصاف پسندیده انسان، اصلی،[41] فطری[42] و به بُعد الهی او مربوط میشود و اوصاف ناپسند وی تبعی، طبیعی و به بُعد مادی و دنیایی او ارتباط مییابد، بنابراین میتوان گفت در صورتی که انسان از تعلیم و تربیت الهی سود جوید و در پرتو علم و عمل خالصانه استعدادهای خود را به فعلیت برساند میتواند به کمال لایق خود دست یافته، خویش را شایسته همه محامد و کمالات و اوصاف پسندیده گرداند؛ ولی اگر از تعلیم و تربیت صحیح بهرهای نَبَرد و استعدادهای خود را شکوفا نسازد، اوصاف ناپسند دنیایی بر او حاکم میشود و چه بسا موجبات سقوط خویش را فراهم میسازد. اوصاف نکوهیده مزبور عبارت است از: الف. ضعف:
انسان موجودی ضعیف، معرفی و این ضعف به اصل خلقت او نسبت داده شده است: «... و خُلِقَ الاِنسـنُ ضَعیفًا» (نساء/4،28)، زیرا خداوند قوای شهوانی را در انسان قرار داده و این قوا همواره او را به خواستههای خود فرا میخوانند[43] و وی در برابر آنها ضعیف است.[44] ب: خسران:
قرآن همه انسانها جز انسانهای باایمان و دارای عمل صالح را، دچار خسارت میداند و بر آن سوگند یاد میکند:«والعَصر * اِنَّ الاِنسـنَ لَفی خُسر ...» (عصر/103، 1 ـ 3) خسران آدمیان از آن جهت است که هر روزی که از وی به غفلت میگذرد از عمر وی کاسته میشود[45] و او گمان میکند که بر عمر او افزوده شده است و از گناه نمیگذرد؛ ولی انجام اطاعت را به فردا میافکند.[46] ج: فراموشی و غفلت:
قرآن در اینباره میفرماید: آنگاه که ضرری به انسان رو کند، به سوی خدا میرود و او را با انابه و زاری، میخواند و چون نعمتی از خداوند دریافت کند، دعا و حالت پیشین را از یاد میبرد و با کفر خویش به گمراه ساختن دیگران برمیخیزد و نتیجه این ناسپاسی و فراموشی، بهرهمندی اندک او در دنیا و آتش نشینی آخرت است: «و اِذا مَسَّ الاِنسـنَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیبـًا اِلَیهِ ثُمَّ اِذا خَوَّلَهُ نِعمَةً مِنهُ نَسِی ما کانَ یدعوا اِلَیهِ مِن قَبلُ وجَعَلَ لِلّهِ اَندادًا لِیضِلَّ عَن سَبیلِهِ قُل تَمَتَّع بِکفرِک قَلیلاً اِنَّک مِن اَصحـبِ النّار» (زمر/39،8) و باز در همین باره میفرماید: انسان به هنگام رنج و مشقت و گرفتاری، در هر حالی که هست (به پهلو خوابیده، نشسته یا ایستاده) ما را میخواند. البته نه برای آنکه به ثواب اخروی برسد، بلکه صرفاً برای نجات از آن گرفتاری خدا را میخواند[47]؛ اما پس از اینکه او را نجات بخشیدیم، گویی در آن گرفتاری و پریشان حالی، ما را هرگز نخوانده بود: «و اِذا مَسَّ الاِنسـنَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنـبِهِ اَو قاعِدًا اَو قائِمـًا فَلَمّا کشَفنا عَنهُ ضُرَّهُ مَرَّ کاَن لَم یدعُنا اِلی ضُرّ مَسَّهُ ...» (یونس/10،12) و چنین شیوهای انسان را در صف اسرافگران غافل جای میدهد و اعمال ناروای خویش را زیبا میبیند: «... کذلِک زُینَ لِلمُسرِفینَ ما کانوا یعمَلون» (یونس/10،12)؛ نیز در جای دیگر میفرماید: انسان در گرفتاری ما را میخواند؛ اما پس از اینکه به او نعمتی دادیم، آن را ره آورد علم خود میخواند و از فتنه و آزمون الهی نسبت به خویش غافل میماند و این، مشکل بیشتر انسانهاست: «فَاِذا مَسَّ الاِنسـنَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ اِذا خَوَّلنـهُ نِعمَةً مِنّا قالَ اِنَّما اوتیتُهُ عَلی عِلم بَل هِی فِتنَةٌ ولـکنَّ اَکثَرَهُم لا یعلَمون» (زمر/39،49) در ادامه این آیات نیز با اشاره به سود نبردن پیشینیان از اینگونه برخورد، پیامدهای زیانبار آن را برمیشمرد. (زمر/39،50 ـ 52) باز در آیه دیگری از رویگردانی انسان به هنگام توجه نعمت و رویآوری و دعای فراوانش به درگاه خدا در زمان سختی، یاد کرده است: «و اِذا اَنعَمنا عَلَی الاِنسـنِ اَعرَضَ ونَـا بِجانِبِهِ واِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذو دُعاء عَریض» (فصّلت/41،51) و حاصل این شیوه ناروا را فاصلهای دور از حق مینامد و چنین انسانی را گمراهترین، میخواند. (فصّلت/41،52) خداوند به وسیله آیه 12 یونس/10 (و مانند آن) انسانهایی را که به نعمت آسایش پس از گرفتاری رسیدهاند تحریک و تشویق میکند تا متذکر این نعمت بزرگ خدا و برخورد نیکوی وی نسبت به خود بوده و شکر وی را به جای آورند.[48] د. تردید و دودلی:
قرآن با طرح این پرسشِ انسان که آیا پس از مرگ دوباره زنده میشوم؟ تردید وی درباره معاد را یادآوری میکند و چنین پاسخ میگوید که پیش ازاین هم، چنین شده و خداوند او را در حالی که هیچ نحوه وجود و شیئیتی نداشت، به عرصه هستی آورده است: «و یقولُ الاِنسـنُ اَءِذا ما مِتُّ لَسَوفَ اُخرَجُ حَیـّا * اَوَ لا یذکرُ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن قَبلُ ولَم یک شَیـًا» (مریم/19، 66 ـ 67) به گفته برخی مفسران احتمال میرود مراد از انسان در آیه یاد شده جنس انسان باشد یا تنها بعضی از آنها؛ یعنی انسانهای کافر.[49] هـ . یأس، کفران، ظلم و ناسپاسی:
در این زمینه قرآن گاه از هریک به تنهایی سخن میگوید و گاهی برخی را با هم ذکر میکند. از جمله آیات مربوط به ناسپاسی انسان، موارد زیر است: «و کانَ الاِنسـنُ کفورًا» (اسراء/17،67)، «اِنَّ الاِنسـنَ لَکفور» (حجّ/22،66)، «فَاِنَّ الاِنسـنَ کفور» (شوری/42،48)، «اِنَّ الاِنسـنَ لَکفورٌ مُبین» (زخرف/43،15)، «قُتِلَ الاِنسـنُ ما اَکفَرَه» (عبس/80 ،17)، «اِنَّ الاِنسـنَ لِرَبِّهِ لَکنود» (عادیات/100،6) گاهی تنها از یأس انسان سخن میگوید و با اشاره به اینکه از درخواست خیر، خسته نمیشود، میفرماید: هنگامی که شر و بدی به آدمی رو کند، دچار یأس و نومیدی میگردد:«لا یسـَمُ الاِنسـنُ مِن دُعاءِ الخَیرِ واِن مَسَّهُ الشَّرُّ فَیـوسٌ قَنوط» (فصّلت/41،49) خیر در این آیه به مال و سلامت جسمانی و شرّ به مشقتها و نارساییهای معیشتی تفسیر شده است[50]؛ همچنین است آیه «و اِذا اَنعَمنا عَلَی الاِنسـنِ ... واِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یـوسـًا» (اسراء/17،83) گاهی در کنار یأس از کفران آدمی نیز یاد کرده و میفرماید: اگر رحمتی را که بدو چشاندهایم، از او برگیریم هم نومید میشود و هم ناسپاس: «ولـَئِن اَذَقنَا الاِنسـنَ مِنّا رَحمَةً ثُمَّ نَزَعنـها مِنهُ اِنَّهُ لَیـوسٌ کفور» (هود/11،9) منظور از رحمت به گفته برخی همان آسایش و فراوانی روزی و فراخی زندگی است.[51] گاهی نیز به ستم و ناسپاسی انسان با هم اشاره میکند:«... اِنَّ الاِنسـنَ لَظَـلومٌ کفّار» (ابراهیم/14،34) و در آیه امانت نیز از انسان با دو وصف ستمگری و نادانی یاد کرده و میفرماید: «... اِنَّه کانَ ظَـلومـًا جَهولاً» (احزاب/33،72) و: فخر فروشی:
اگر پس از گرفتاری و ضرر، نعمتی از سوی خدا به انسان برسد، دچار فخر فروشی و خشنودی بیجا میگردد و تنها صاحبان صبر و عمل صالح از این شیوه ناروا برکنارند. (هود/11، 10 ـ 11) ز: بیتابی و شتاب ناروا:
وجود این صفت در انسان تا حدی است که قرآن کریم وی را آفریده شده از عجله میخواند: «خُلِقَ الاِنسـنُ مِن عَجَل ...» (انبیاء/21،37) و گاهی او را با صیغه مبالغه «عجول» مینامد: «... وکانَ الاِنسـنُ عَجولاً» (اسراء/17،11) و گاه نیز صفات هلوع، جزوع و منوع را که بر آزمندی، بیتابی و بخل و امساک دلالت دارد[52] یاد کرده و جز انسانهای آراسته به برخی صفات پسندیده، همگان را دچار این رذیلتها میخواند:«اِنَّ الاِنسـنَ خُلِقَ هَلوعـا * اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزوعـا * واِذا مَسَّهُ الخَیرُ مَنوعـا * اِلاَّ المُصَلّین ...» (معارج/70،19 ـ 34) و گاه نیز برای بیان بخل انسان از او با وصف «قتور» یاد میکند: «... و کانَ الاِنسـنُ قَتورًا» (اسراء/17،100) ح. غرور، طغیان و اراده فجور:
خدای سبحان با خطابی عتابآمیز، انسان را مورد سؤال قرار میدهد که چه چیز تو را نسبت به پروردگار کریمت، مغرور ساخت: «یـاَیهَا الاِنسـنُ ما غَرَّک بِرَبِّک الکریم» (انفطار/82 ،6) حاصل این غرور نیز تکذیب دین[53] (انفطار/82 ،9) در دنیا و پیوستن به فاجران در آخرت (انفطار/82 ،14) است و این بدان روست که آدمی، خود بدین ورطه گام نهاده و با تکذیب دین به انکار قیامت و معاد نیز منتهی شده است. قرآن کریم با اشاره به این پندار باطل، میفرماید: «اَیحسَبُ الاِنسـنُ اَلَّن نَجمَعَ عِظامَه» (قیامت/75،3) و سپس با اشاره به قدرت خدا در ترسیم دوباره سرانگشتان آدمی، (قیامت/75،4) تصریح میکند که انسان فرا پیش خود، اراده فجور و بدکاری دارد: «بَل یریدُ الاِنسـنُ لِیفجُرَ اَمامَه» (قیامت/75،5) برخی، اراده فجور را به آرزوهای دور و دراز انسان نسبت به برخورداریهای دنیایی و فراموشی آخرت و تکذیب آن و وارد شدن تدریجی در گناهان تفسیر کردهاند[54] و بعضی مراد از آن را اراده ظهور و انکشاف احوال قیامت بهگونهای که آشکارا دیده شود دانستهاند.[55] جدال باطل انسان با حق نیز چه بسا از آثار این اراده ناروا باشد و قرآن کریم به این ویژگی نیز اشاره کرده و با این بیان که خداوند در قرآن برای هدایت انسان هرگونه مثلی را طرح کرده میفرماید: آدمی بیش از هر چیز، در پی جدال است: «و لَقَد صَرَّفنا فی هـذا القُرءانِ لِلنّاسِ مِن کلِّ مَثَل وکانَ الاِنسـنُ اَکثَرَ شَیء جَدَلاً» (کهف/18،54) چنین شیوهای سرانجام انسان را به احساس بینیازی و در نهایت به طغیان و سرکشی در برابر پروردگارِ مرجع هستی وا میدارد: «کلاّ اِنَّ الاِنسـنَ لَیطغی * اَن رَءاهُ استَغنی * اِنَّ اِلی رَبِّک الرُّجعی» (علق/96،6 ـ 8) انسان در برزخ:
فاصله میان مرگ تا قیامت کبرا را برزخ نامیدهاند.[56] برزخیان نه اهل دنیایند و نه آخرت. قرآن کریم در آیه 100 مؤمنون/23، به صراحت از عالم برزخ نام برده است: «... و مِن ورائِهِم بَرزَخٌ اِلی یومِ یبعَثون = و پیشاپیش آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته خواهند شد». آیه 11 مؤمن/40 نیز به صورت ضمنی، برزخ را ثابت میکند،[57] افزون بر این درباره حالات انسان در این عالم نیز میتوان به قرآن استشهاد کرد، زیرا قرآن کریم هم از وضعیت شهیدان و صالحان و ... پس از مرگ، سخن گفته است:«و لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یرزَقون» (آلعمران/3،169) و (نساء/4،69) و هم از سختیها و عذابهای تبهکاران و طاغیان: «مِمّا خَطیــتِهِم اُغرِقوا فَاُدخِلوا نارًا ...» (نوح/71،25) با توجه بهکاربرد «فاء» در ادبیات عرب[58] میتوان گفت ورود به آن آتش بلافاصله پس از هلاکت آنان بوده است. انسان در قیامت:
آنگاه که طلیعه رستاخیز آشکار شود و زمین با زلزلهای شدید، بارهای سنگین خود را بیرون آورد، آدمی با شگفتی گوید که زمین را چه شده است: «اِذا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزالَها * واَخرَجَتِ الاَرضُ اَثقالَها * وقالَ الاِنسـنُ ما لَها» (زلزله/99، 1 ـ 3) این آیات از نخستین حالات انسان در هنگامه قیامت یاد میکند و این در حالی است که بسیاری از انسانها پیش از این، نسبت به قیامت دچار تردید بوده و گاه با شگفتی میپرسیدند که آیا پس از مرگ، دوباره زندگی خواهم داشت:«و یقولُ الاِنسـنُ اَءِذا ما مِتُّ لَسَوفَ اُخرَجُ حَیـًّا» (مریم/19،66) و خداوند هشدارهای لازم را در دنیا درباره سرانجام داشتن انسان و بیهوده رها نشدن او داده بود: «اَیحسَبُ الاِنسـنُ اَن یترَک سُدًی» (قیامت/75، 36) و سپس با بیان پیشینه وجودی انسان و سیر تحول طبیعی او از ضعیفترین مرحله تا مرتبه کمال بدنی فرمود: آیا خداوندی که چنان کرد، دگر بار به زنده ساختن مردگان توانایی ندارد؟ (قیامت/75، 37 ـ 40) و در همین سوره است که با بیان گوشهای از مقدمات قیامت و بر چیدن نظام طبیعت و بساط ماه و خورشید و... ، (قیامت/75،7ـ9) به جستوجوی انسان از گریزگاه اشاره کرده و میفرماید: «یقولُ الاِنسـنُ یومَئِذ اَینَ المَفَرُّ» (قیامت/75،10)، آنگاه پاسخ میدهد که در این روز هیچ پناهگاهی وجود ندارد و قرارگاه همه انسانها به سوی خدا تعیین شده است: «کلاّ لا وزَر * اِلی رَبِّک یومَئِذ المُستَقَرّ» (قیامت/75، 11 ـ 12) و در ادامه حالات آدمی در قیامت، میفرماید: انسان در این روز از گذشتههای دور و نزدیک خود آگاه میشود، اگرچه او بر نفس خویش بسیار آگاه است ... : «ینَبَّؤُا الاِنسـنُ یومَئِذ بِما قَدَّمَ واَخَّر * بَلِ الاِنسـنُ عَلی نَفسِهِ بَصیرَه ...» (قیامت/75، 13 ـ 15) ملاقات انسان با کتاب اعمال خود نیز از شمار حقایق آخرت است که قرآن از آن سخن گفته و با تشبیه کارهای نیک و بد آدمی به پرندهای که از نزد او پرواز کرده است[59] میفرماید: کارنامه هر انسانی را برگردن او قرار دادیم و در قیامت حاضر میسازیم تا آن را به گونه کتابی گشوده، ملاقات کند: «وکلَّ اِنسـن اَلزَمنـهُ طـئِرَهُ فی عُنُقِهِ ونُخرِجُ لَهُ یومَ القِیـمَةِ کتـبـًا یلقـهُ مَنشورًا» (اسراء/17، 13) و گویی این همان یاد آوری انسان به تلاش دنیایی خویش است که در جای دیگری میفرماید: در هنگامه بزرگ قیامت، انسان آنچه را بدان کوشیده است، به یاد میآورد: «فَاِذا جاءَتِ الطّامَّةُ الکبری * یومَ یتَذَکرُ الاِنسـنُ ما سَعی» (نازعات/79، 34 ـ 35)؛ اما قرآن کریم این تذکر را برای اهل آتش، دیر هنگام و بیفایده میداند و در جای دیگری چنین میفرماید: «وجیءَ یومَئِذ بِجَهَنَّمَ یومَئِذ یتَذَکرُ الاِنسـنُ واَنّی لَهُ الذِّکری» (فجر/89 ،23) و به هر روی، سرنوشت همه انسانها را در قیامت به جهنم یا بهشت، منتهی ساخته است: «فَاَمّا مَن طَغی * وءاثَرَ الحَیوةَ الدُّنیا * فَاِنَّ الجَحیمَ هِی المَأوی * واَمّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ ونَهَی النَّفسَ عَنِ الهَوی * فَاِنَّ الجَنَّةَ هِی المَأوی = و اما هر که سرکشی کرده از حد درگذشت و زندگی این جهان را برگزید پس همانا دوزخ جایگاه اوست و اما هر کس که از مقام پروردگار خود ترسید و خویشتن را از آرزو و کام دل بازداشت پس همانا بهشت جایگاه اوست». (نازعات/79، 37 ـ 41) آسودگیها و سختیهای انسان در بهشت و جهنم و حالتهای ویژه آدمی در هر یک از این دو در آیات فراوان قرآن کریم به تفصیل بیان شده است.
[1]. انسان از دیدگاه اسلام، ص21. [2]. المیزان، ج 16، ص 165، ج 7، ص 8 ، ج 14، ص 172. [3]. مجمعالبیان، ج 10، ص 715؛ المنجد، ص 60 ، «ترب». [4]. الصحاح، ج 4، ص 1434؛ لسان العرب، ج 14، ص 717؛ تاج العروس، ج 12، ص 505 . [5]. المصباح، ص 611 ؛ المنجد، ص 816 . [6]. التحقیق، ج 12، ص 161. [7]. غرائب القرآن، ج 6 ، ص 410؛ المیزان، ج 20، ص 121. [8]. التبیان، ج10، ص206؛ روحالمعانی، مج16، ج 29، ص 262. [9]. تفسیر بغوی، ج 4، ص 395. [10]. تفسیر ماوردی، ج 6 ، ص 163؛ التبیان، ج 10، ص 206. [11]. الصافی، ج5 ، ص259؛ کنزالدقائق، ج14، ص 50 . [12]. المصباح، ج 2، ص 426. [13]. مجمعالبیان، ج 10، ص 781. [14]. همان، ج8 ، ص766؛ نمونه، ج19، ص 384. [15]. المصباح، ج 2، ص 426. [16]. تاج العروس، ج 12، ص 60 . [17]. تاج العروس، ج 12، ص 60 . [18]. تاج العروس، ج 12، ص 60 . [19]. تاج العروس، ج 12، ص 60 . [20]. مجمع البحرین، ج4، ص 209، «مضغه». [21]. فرهنگنامه قرآنی، ج 3، ص 1379. [22]. المیزان، ج 12، ص 154 ـ 155. [23]. همان، ج 15، ص 19، 21. [24]. تفسیر موضوعی، ج 14، ص 323 ، 338. [25]. المیزان، ج 1، ص 116. [26]. تفسیر موضوعی، ج 1، ص 191 ـ 194. [27]. تفسیر موضوعی، ج 1، ص 191 ـ 194. [28]. فلسفه حقوق بشر، ص 161. [29]. بحارالانوار، ج 67 ، ص 225 ، 353. [30]. التبیان، ج 7، ص 219؛ مجمعالبیان، ج 1، ص 204. [31]. تفسیر صدر المتالهین، ج 3، ص 166. [32]. همان، ص 164. [33].فلسفه حقوق بشر، ص 197. [34]. الکاشف، ج 5 ، ص 487؛ احسنالحدیث، ج 7، ص 329 ـ 330. [35]. الکشاف، ج3،ص510؛ البحرالمحیط، ج8، ص436. [36]. تفسیر موضوعی، ج 1، ص 190 ـ 191. [37]. المیزان، ج 16، ص 348 ـ 351. [38]. مجمع البیان، ج 6 ، ص 581 . [39]. بحارالانوار، ج 67 ، ص 64 . [40]. همان، ج2، ص96؛ تفسیر موضوعی، ج 1، ص 422. [41]. مجموعه آثار، ج 2، ص 268، «انسان در قرآن». [42]. تفسیر موضوعی، ج 15، ص 294. [43]. المیزان، ج 4، ص 288. [44]. مجمع البیان، ج 3، ص 58 . [45]. همان، ج 10، ص 815 . [46]. کشفالاسرار، ج 10، ص 607 . [47]. مجمع البیان، ج 5 ، ص 143. [48]. مجمع البیان، ج 5 ، ص 143. [49]. الکشاف، ج 3، ص 31. [50]. جامع البیان، مج 13، ج 25، ص 5 . [51]. همان، مج 7، ج 12، ص 12. [52]. القاموس المحیط، ج 2، ص 1038 ، 953؛ المصباح، ص 99، 639 ؛ لسان العرب، ج 2، ص274؛ ج 13، ص 194. [53]. مجمع البیان، ج 10، ص 683 . [54]. جامع البیان، مج 15، ج 30، ص 115. [55]. روض الجنان، ج 20، ص 48. [56]. المیزان، ج 15، ص 68 . [57]. تفسیر ثعلبی، ج 8 ، ص 268؛ تفسیر ماوردی، ج 5 ، ص 146؛ المیزان، ج 1، ص 111؛ ج17، ص313. [58]. شرح ابنعقیل، ج2، ص 227؛ مغنیاللبیب، ص 83 . [59]. مفردات، ص 529 ، «طیر».