سیره پیامبر خاتم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ اوت ۲۰۱۸، ساعت ۰۸:۲۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
این مدخل از زیرشاخه‌های بحث پیامبر خاتم است. "سیره پیامبر خاتم" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

پیامبر، اسوه و امام

  • رفتار پیامبر (ص) همچون سخنان او برای ما راهنما و سند است و باید از آن بهره گیریم. رفتارهای پیامبر معنا و تفسیر دارد و باید در آنها تعمق کرد: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ.[۱] وجود ایشان کانونی است که ما از آن کانون باید روش زندگی را استخراج کنیم. رفتار پیامبر آن‌قدر عمیق است که از جزئی‌ترین کار ایشان می‌شود قوانینی را استخراج کرد. یک چراغ است، که تا مسافت‌های بسیار دور را نشان می‌دهد. رسول یعنی انسان کامل، یعنی انسانی که مشخصات بشریت را دارد با کمال عالی مافوق زمینی؛ یعنی مانند یک بشر گرسنه می‌شود، تشنه می‌شود، به خواب پیدا احتیاج می‌کند، بچه‌های خودش را دوست دارد، غریزه جنسی دارد، عاطفه دارد، ولی می‌تواند مقتدا باشد. اگر این‌گونه نبود نمی‌توانست امام و پیشوا باشد.[۲][۳]

سیره؛ مفهوم و ماهیت

  • سیره در زبان عربی از ماده سیر است، به معنای حرکت و رفتن. سیره یعنی نوع راه رفتن. سیره بر وزن فِعله، دلالت بر نوع می‌کند.[۴] مثلاً جلسه یعنی سبک و نوع نشستن. سیر یعنی رفتن، رفتار؛ ولی سیره یعنی نوع و سبک رفتار. آنچه مهم است شناخت سبک رفتار پیامبر (ص) است. آنها که در گذشته سیره نوشته‌اند، رفتار ایشان را نوشته‌اند، نه سبک و اسلوب رفتار پیامبر را. روش تبلیغی پیامبر (ص) چه روشی بود؟ سبک رهبری و مدیریت پیامبر (ص) در جامعه چه بود؟ سبک قضاوتش؟ ایشان مثل همه مردم زندگی خانوادگی داشت، سبک پیامبر (ص) در همسرداری چگونه بود؟ سبک پیامبر (ص) در معاشرت با اصحاب و یاران چگونه بود؟ سبک و روش پیامبر (ص) در رفتار با دشمنان چه بود؟ و ده‌ها سبک دیگر که در قسمت‌های مختلف باید روشن بشود.[۵][۶]

منطق عملی و ثابت پیامبر

  • پیامبر اکرم(ص) روش، اسلوب و منطق داشت و ما مسلمانان موظفیم که سیره ایشان را بشناسیم و منطق عملی ایشان را کشف کنیم برای اینکه از آن منطق در عمل استفاده بکنیم.

آیا انسان می‌تواند از اول تا آخر عمر یک منطق داشته باشد که آن منطق برای او اصالت داشته باشد؟ یا اصلاً بشر نمی‌تواند یک منطق ثابت داشته باشد؛ یعنی انسان تابع شرایط زمانی و مکانی و تابع شرایط زندگی و به‌خصوص تابع موضع‌گیری طبقاتی است و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی باشد، جبراً از یک منطق متناسب با آن شرایط پیروی می‌کند؟ این مسئله مهمی است که در دنیای امروز مطرح است. مارکسیسم بر این اساس است. زندگی عملی پیامبر اکرم این نظریه را نقض کرد. پیامبر است و شعب ابی طالب و جمع اندکی از اصحاب که در دره‌ای محبوس‌اند؛ آب، غذا و نیازمندی‌های دیگر به آنها نمی‌رسد و آن‌چنان بر آنان سخت است که بعضی از مسلمانان که در مکه اسلامشان را مخفی کرده بودند با مسلمانان شعب و به‌ویژه علی (ع) رابطه برقرار کرده بودند و در آن تاریکی‌های شب به آنان غذا می‌رساندند و مسلمین هر کدام اندکی می‌خوردند، همین‌قدر که سد جوعشان بشود. این پیامبر بعد می‌رسد به سال دهم هجری. در سال دهم هجری، حکومت‌های جهان در مقابل او احساس خطر می‌کنند. نه تنها تمام جزیرة‌العرب تحت نفوذ او است و به‌صورت یک قدرت تمام در آمده است، بلکه قدرتمندان جهان پیش‌بینی می‌کنند که این قدرت به زودی از جزیرة‌العرب سرریز می‌کند و متوجه آنها خواهد شد. در همان حال، با پیامبرِ شعب ابی طالب ذره‌ای از نظر روحیه فرق نکرده است. در حدود سال دهم هجرت که شهرت پیامبر در همه جا پیچیده است، یک عرب بیابانی خدمت پیامبر (ص) می‌آید. وقتی که می‌خواهد با پیامبر (ص) حرف بزند، روی آن چیزهایی که از حاکمان شنید - رعب پیامبر او را می‌گیرد، زبانش به لکنت می‌افتد. پیامبر (ص) آزرده می‌شود؛ او را در آغوش می‌گیرد و می‌فشارد که بدنش بدن او را لمس کند - برادر! آسان بگو، از چه می‌ترسی؟ من آن جباری که تو خیال کرده‌ای نیستم. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می‌دوشید. من مثل برادر تو هستم، هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو.[۷]

اصول اساسی سیره پیامبر

  • اصول اولیه اخلاق و معیارهای اولیه انسانیت، به هیچ وجه نسبی نیست، مطلق است؛ ولی معیارهای ثانوی نسبی است و در اسلام هم ما با این مسئله مواجه هستیم.

اصول ملغا: در سیره رسول اکرم یک سلسله اصول را می‌بینیم که باطل و ملغا است؛ یعنی پیامبر (ص) در سیره و روش خودش، در منطق عملی خودش، هرگز از این روش‌ها در هیچ شرایطی استفاده نکرده است. اینها از نظر اسلام مطرود است؛ در تمام شرایط و در تمام زمان‌ها و مکان‌ها.

  1. اصل غدر و خیانت: اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد و مقصود خودشان استفاده می‌کنند. بعضی تمام سیاستشان براساس غدر و خیانت است و بعضى لااقل در جایی از آن استفاده می‌کنند. می‌گویند در سیاست، اخلاق معنا ندارد، باید آن را رها کرد. مرد سیاسی پیمان می‌بندد، اما تا وقتی به این پیمان وفادار است که منافعش اقتضا بکند. پیامبر و علی (ع) از اصل غدر و خیانت در روش پیروی نمی‌کنند؛ چون اساساً پاسدار اصول انسانی‌اند؛ پاسدار صداقت، پاسدار امانت، پاسدار وفا، پاسدار درستی. آیه ﴿فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ[۸] درباره مشرکان و بت‌پرستان است که با پیامبر پیمان بسته بودند؛ مادامی که آنها به عهد خودشان وفادار هستند، شما هم وفادار باشید و آن را نشکنید. اما اگر آنها شکستند شما نیز بشکنید.
  2. اصل تجاوز: تجاوز یعنی یک قدم از حد جلوتر رفتن. قرآن تجاوز را ملغا می‌داند، حتی با دشمن: و در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، لکن از حد تجاوز نکنید.[۹] پیامبر اکرم (ص) همیشه در جنگ‌ها توصیه می‌کردند وقتی دشمن افتاده و مجروح است، به او کاری نداشته باشید؛ فلان پیرمرد که در جنگ شرکت نکرده است، به او کاری نداشته باشید؛ به کودکانشان کاری نداشته باشید، آب را بر آنها نبندید. درباره کفار قریش قرآن چه دستوری می‌دهد؟ نه تنها مشرک و بت‌پرست و دشمن بودند، بلکه حدود بیست سال با پیامبر (ص) جنگیدند و از هیچ کاری که از آنها ساخته باشد کوتاهی نکرده بودند. ولی آن اواخر، دوره فتح مکه می‌رسد. سوره مائده آخرین سوره‌ای است که بر پیامبر (ص) نازل شده. بقایایی از دشمن باقی مانده، ولی دیگر قدرت دست مسلمین است. در این سوره می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى.[۱۰] خلاصه مضمون این است: ای اهل ایمان، ما می‌دانیم دل‌های شما از این‌ها پر از عقده و ناراحتی است، از اینها ناراحتی و رنج بسیار دیدید، ولی مبادا آن ناراحتی‌ها سبب بشود که حتی درباره این دشمنان از حد عدالت خارج شوید. از حد تجاوز کردن در هیچ موردی جایز نیست. هر چیزی میزان و حد دارد، از آن حد نباید تجاوز کرد. حد تجاوز در جنگ چیست؟ می‌پرسم با دشمن برای چه می‌جنگی؟ می‌گویی من با دشمن می‌جنگم تا خاری را از سر راه بشریت بردارم. خار را که برداشتی دیگر کافی است. آن شاخه که خار نیست، شاخه را برای چه می‌خواهی برداری؟ این، معنای حد است.
  3. اصل انظلام و استرحام: اصل انظلام و استرحام از اصولی است که هرگز پیامبر (ص) یا اوصیای پیامبر (ع) از این اصل پیروی نکردند. آیا پیامبر در جایی که چون دشمن را قوی می‌دیدند به یکی از این دو وسیله چنگ زده‌اند؟ استرحام، یعنی گردنشان را کج کنند و شروع کنند به التماس کردن، ناله و زاری کردن که به ما رحم کن؟ هرگز. انظلام چطور؟ یعنی تن به ظلم دادن. این هم هرگز. پیامبر اکرم و همچنین اوصیای بزرگوار او و بلکه همچنین تربیت‌شدگان مکتب او، هرگز از این اصول استفاده نکرده‌اند.[۱۱]

اصول حتمی: یک سلسله اصول است که پیامبر (ص) همیشه از آن اصول استفاده کرده‌اند، هر چند به‌طور نسبی. اینجا است که مسئله نسبیت در بعضی از موارد مطرح می‌شود.

  1. اصل قدرت و اصل اعمال زور: اصل قدرت یعنی توانا بودن، برای اینکه دشمن طمع نکند. ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ.[۱۲] همه مفسران گفته‌اند مقصود از «ترهبون» این است که دشمن به خودش اجازه تهاجم ندهد. مادام که دشمن وجود دارد، اصل قدرت هم هست. یک اصل دیگر به نام اصل اعمال قدرت نیز داریم. اعمال قدرت غیر از خود قدرت، به معنای اعمال زور است. آیا اسلام اعمال زور را روا می دارد یا نه؟ پیامبر اکرم (ص) در سیره خودش به‌طور نسبی اعمال زور می‌کرده است، یعنی در مواردی که هیچ راه دیگری باقی نمانده بود، اجازه می‌فرمود. امیرمؤمنان علی (ع) می‌فرماید: پیامبر طبیبی بود برای مردم؛ طبیب روان و اجتماع. از جمله خصوصیات طبیب معالج نسبت به بیمار، ترحم به حال بیمار است. او طبیب سیار بود نه طبیب ثابت؛ او قانع نبود که مریض‌ها به او مراجعه کنند، او خود به بیماران اخلاقی و معنوی مراجعه می‌کرد. پیامبر (ص) با مردم با نرمش رفتار می‌کرد یا با خشونت؟ على (ع) می‌گوید: هر دو، ولی جای هر کدام را می‌شناخت. هم مرهم داشت، هم میسم. وقتی می‌خواهند زخمی را با یک دوا نرم‌نرم معالجه کنند، روی آن مرهم می‌گذارند. میسم یعنی آلت جراحی، آلت داغ کردن. آنجا که با مرهم می‌شد معالجه کند، معالجه می‌کرد، ولی یک عضو فاسد را که دیگر با مرهم نمی‌شود معالجه کرد، باید داغش کرد. با جراحی باید قطعش کرد و دور انداخت. پس در جایی اعمال زور، در جای دیگر نرمش و ملاطفت. هر کدام را در جای خودش به کار می‌برد.
  2. اصل سادگی در زندگی و دوری از ارعاب: یکی از جمله‌هایی که تقریباً همه گفته‌اند این است که پیامبر اکرم (ص) در زندگی، روش سادگی را انتخاب کرده بود. در همه چیز، در خوراک، پوشاک، مسکن، و در معاشرت و برخورد با افراد. در تمام خصوصیات از اصل سادگی و سبک بودن مؤونه استفاده می‌کرد. علی (ع) می‌گوید: پیامبران در زی قناعت و سادگی بودند و این سیاست الهی‌شان بود. آنها دل‌ها را پر می‌کردند ولی نه با جلال و دبدبه‌های ظاهری، بلکه با جلال معنوی که با سادگی‌ها توأم بود. پیامبر (ص) اگر در مسیری قرار می‌گرفت، چنانچه عده‌ای پشت سرش حرکت می‌کردند، اجازه نمی‌داد. اگر سواره بود و یک نفر پیاده همراهش بود، می‌گفت: برادر، یکی از این کارها را باید انتخاب بکنی: یا تو جلو برو من از پشت سرت می‌آیم، یا من می‌روم تو بعد بیا. یا احیاناً اگر ممکن بود که دو نفری سوار بشوند می‌فرمود: بیا دو نفری با همدیگر سوار می‌شویم. محال بود اجازه بدهد او سواره حرکت بکند و یک نفر پیاده. در مجلس که می‌نشست می‌گفت به شکل حلقه بنشینیم که مجلس ما بالا و پایین نداشته باشد. اگر من در صدر مجلس بنشینم و شما در اطراف، شما می‌شوید جزء جلال و دبدبه من، و من چنین چیزی را نمی‌خواهم. پیامبر (ص) تا زنده بود از این اصل تجاوز نکرد؛ به‌خصوص از یک نظر این را برای یک رهبر ضروری و لازم می‌دانست. از اصول روش‌های پیامبر اکرم (ص)، اصل سادگی بود و تا آخر عمر این اصل را رعایت کرد. نوشته‌اند روزی عمر بن خطاب به دیدار پیامبر (ص) رفت. خود می‌گوید: سیاهی آنجا بود که در واقع به منزله دربان بود که حضور به او سپرده بودند کسی نیاید. وقتی آنجا رفتم، دیدم پیامبر (ص) در یک اتاقی، که فقط فرشی که گویی از لیف خرما است در آن افتاده، استراحت می‌کند. داخل که شدم، دیدم حضرت کمی از جا حرکت کردند، خشونت این فرش روی بدن مبارکش اثر گذاشته بود. ناراحت شدم: یا رسول الله، چرا باید این جور باشد؟ چرا کسری‌ها و قیصرها غرق در تنعم باشند و تو که پیامبر خدا هستی چنین وضعی داشته باشی؟ حضرت مثل اینکه ناراحت می‌شود، از جا بلند می‌شود و می‌فرماید: چه می‌گویی تو؟ این مهملات چیست که می‌بافی؟ تو خیلی به نظرت جلوه کرده، خیال کرده‌ای من که اینها را ندارم، محرومیتی است برای من؟ و خیال کرده‌ای آن نعمت است برای آنها؟ به خدا قسم که تمام آنها نصیب مسلمین می‌شود، ولی اینها برای کسی افتخار نیست.[۱۳][۱۴]

کیفیت استخدام وسیله

  • انبیا هرگز برای حق، از باطل استفاده نکردند. عده‌ای از قبیله ثقیف خدمت رسول اکرم (ص) آمدند و گفتند: یا رسول الله، ما می‌خواهیم مسلمان شویم، ولی سه شرط داریم: اول اینکه یک سال دیگر بت‌ها را پرستش کنیم؛ دوم اینکه نماز خیلی بر ما سخت و ناگوار است، قبیله ما نماز نخواند؛ سوم اینکه بت بزرگمان را خودمان نشکنیم. پیامبر (ص) فرمود: از این سه پیشنهاد، آخری که فلان بت را به دست خودتان نشکنید مانعی ندارد، من یک نفر دیگر را می‌فرستم؛ اما آن دوی دیگر، محال است. یعنی پیامبر (ص) هرگز چنین فکر نکرد که قبیله‌ای که چهل سال بت را پرستیده است، بگذار یک سال دیگر هم پرستش بکند، بعد بیاید مسلمان بشود. زیرا این یعنی صحه گذاشتن بر بت‌پرستی. آیا از جهالت و خواب مردم، برای حق می‌شود استفاده کرد یا نه؟ پیامبر (ص)، ابزار و وسایلی که به کار می‌برد، در جهت بیداری و آگاهی مردم بود. اخلاق را در جایی به کار می‌برد که سبب آگاهی و بیداری می‌شد. شمشیر را در جایی به کار می‌برد که دل کوری را بینا می‌کرد، گوش کری را شنوا می‌کرد، چشم کوری را باز می‌کرد، زبان گنگی را گویا می‌ساخت.[۱۵][۱۶]

جامعیت شخصیت پیامبر

  • خلق و خوی پیامبر (ص) مانند سخن و دینش جامع و همه‌جانبه بود. تاریخ، هرگز شخصیتی مانند او را یاد ندارد که در همه ابعاد انسانی در حد کمال و تمام بوده باشد. او به‌راستی انسان کامل بود.[۱۷] در آنِ واحد هم نرم بود و هم صلب. در مسائل شخصی نرم بود و در مسائل اصولی، صلابتی پولادین داشت. هم مرد جنگ و سیاست و کشمکش‌های نظامی بود و هم مرد معنویت، عبادت و پارسایی. در جنگ متهور بود و فرماندهی فوق‌العاده. در کشمکش‌های نظامی، آرامش و صفای معنوی را از دست نمی‌داد. از افراط و تفریط برکنار بود. در عین اینکه مردم را از دنیاپرستی و بندۀ پول و ثروت و یا شکم و دامن بودن منع می‌کرد، اجازه نمی‌داد اصحابش راه راهبان و ریاضت‌کشان را پیش بگیرند. از لهو و بی‌عاری بیزار بود اما عبوس نبود، غالباً تبسمی بر گوشه لبش پیدا بود. در بدن نیز متوسط و معتدل بود، نه زیاد بلند بود و نه زیاد کوتاه. نه زیاد چاق بود و نه زیاد لاغر، نه زیاد سفید بود و نه زیاد سیاه، بسیار کم مریض می‌شد و حتی نوشته‌اند هیچ وقت بیمار نشد، جز مرضی که با آن وفات کرد. یک سلسله چیزها را دوست می‌داشت و از یک سلسله چیزها نفرت داشت. نماز، بوی خوش، لذت حلال، گرسنگی، تواضع، همنشینی با فقرا و بردگان و اسیران، سادگی و خفت مؤونه را دوست می‌داشت. اما بت، تکبر، تبعیض و اشرافیت، تکلف و تعین، مداحی و چاپلوسی را دشمن می‌داشت. شعر را - که در رثای وی بود - دوست نمی‌داشت. زندگی و رفتار و خصوصیات اخلاقی‌اش گرم‌کننده دل‌ها و الهام‌بخش محبت، معنویت، قدرت، خلوص، استقامت، بلندی اندیشه بود و دلش پر از محبت بود، حتی با جمادات عشق می‌ورزید.[۱۸][۱۹]

سیره پیامبر در پیشرفت سریع اسلام

  • لامارتین شاعر معروف فرانسوی می‌گوید: اگر سه چیز را در نظر بگیریم، احدی به پایه پیامبر اسلام (ص) نمی‌رسد. یکی فقدان وسایل مادی: مردی ظهور می‌کند و دعوتی می‌کند در حالی که هیچ نیرو و قدرتی ندارد و حتی نزدیک‌ترین افرادش با او به دشمنی برمی‌خیزند. دوم، سرعت پیشرفت یا عامل زمان، و سوم، بزرگی هدف. اگر از قرآن به‌عنوان نخستین عامل صرف‌نظر کنیم، شخصیت، خلق و خوی، سیره، نوع رهبری و مدیریت پیامبر (ص) عامل اصلی نفوذ و توسعه اسلام است. خدا به پیامبرش خطاب می‌کند: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ؛[۲۰] ای پیامبر گرامی، به موجب رحمت الهی به تو، در پرتو لطف خدا، تو نسبت به مسلمین، اخلاق نرم و بسیار ملایمی داری؛ روحیه تو روحیه‌ای است که با مسلمانان در حال ملایمت و حلم و بردباری و تحمل و عفو هستی. اگر این خلق و خوی تو نبود، اگر به‌جای این اخلاق نرم و ملایم، اخلاق خشن و درشتی داشتی، مسلمانان از دور تو پراکنده می‌شدند؛ یعنی اخلاق تو عاملی برای جذب مسلمین است.[۲۱][۲۲]
  • نکات اصلی سیره ایشان که در پیشرفت اسلام مؤثر بود، بدین قرار است:
  1. نرمش در مسائل شخصی و صلابت در مسائل اصولی: پیامبر (ص) در سلوک فردی و در امور شخصی، نرم و ملایم بود، ولی در تعهدها و مسئولیت‌های اجتماعی نهایت صلابت را داشت. کسی در کوچه جلوی پیامبر (ص) را می‌گیرد و مدعی می‌شود که من از تو طلبکارم، طلب مرا الان باید بدهی. پیامبر (ص) می‌فرماید: اولاً تو از من طلبکار نیستی، و ثانیاً الان پول همراهم نیست، اجازه بده بروم. می‌گوید: یک قدم نمی‌گذارم آن طرف‌تر بروی. (پیامبر (ص) هم می‌خواهد برود برای نماز شرکت کند) همین‌جا باید پول من را بدهی. هر چه پیامبر (ص) با او نرمش نشان می‌دهد او بیشتر خشونت می‌ورزد تا آنجا که با پیامبر (ص) گلاویز می‌شود و ردای پیامبر (ص) را لوله می‌کند، دور گردن ایشان می‌پیچد و می‌کشد که اثر قرمزی‌اش در گردن ایشان ظاهر می‌شود. مسلمانان می‌بینید که پیامبر (ص) دیر کرد. در پی ایشان می‌آیند و می‌بینند یک یهودی چنین ادعایی دارد. پیامبر (ص) می‌فرماید: کاری نداشته باشید. من خودم می‌دانم با رفیقم چه بکنم. آنقدر نرمش نشان می‌دهد که یهودی همان‌جا می‌گوید: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّه و می‌گوید تو با چنین قدرتی که داری، این همه تحمل نشان می‌دهی! این تحمل، تحمل یک فرد عادی نیست، پیامبرانه است.[۲۳] در فتح مکه، زنی از بنی‌مخزوم مرتکب سرقت شده بود و جرمش محرز گردید. خاندان آن زن که از اشراف قریش بودند و اجرای حد سرقت را توهینی به خود تلقی می‌کردند، سخت به تکاپو افتادند که رسول خدا از اجرای حد صرف‌نظر کند. بعضی از محترمان صحابه را به شفاعت برانگیختند، ولی رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و فرمود: «چه جای شفاعت است؟ مگر قانون خدا را می‌توان به خاطر افراد تعطیل کرد؟» عصر آن روز در میان جمع سخنرانی کرد و گفت: اقوام و ملل پیشین از آن جهت سقوط کردند و منقرض شدند که در اجرای قانون خدا تبعیض می‌کردند. هرگاه یکی از اقویا و زبردستان مرتکب جرم می‌شد، معاف می‌شد و اگر ضعیف و زیردستی مرتکب می‌شد مجازات می‌گشت. سوگند به خدایی که جانم در دست او است، در اجرای عدل درباره هیچ کس سستی نمی‌کنم، هر چند از نزدیک‌ترین خویشاوندان خودم باشد.[۲۴] سبک و روش و منطقی که اسلام در رهبری و مدیریت می‌پسندد، لیّن بودن و نرم و خوشخو بودن و جذب است، نه عبوس و خشن بودن. شیفتگی مسلمین به پیامبر فوق‌العاده است. آن‌چنان با مسلمانان یگانه است که مثلاً زنی که بچه‌اش متولد شده بود می‌دوید که: یا رسول الله، دلم می‌خواهد به گوش بچه من اذان و اقامه بگویی؛ یا دیگری بچه یک‌ساله‌اش را می‌آورد: یا رسول الله، دلم می‌خواهد بچه مرا مقداری روی زانوی خودت بنشانی و به او نگاه کنی تا متبرک شود، یا به بچه‌ام دعا کنی و پیامبر (ص) می‌پذیرفت.[۲۵]
  2. مشورت: مشورت از شئون اخلاق نرم و ملایم پیامبر (ص) بود. او به دلیل مقام پیامبری، به مشورت نیاز نداشت، ولی مشورت می‌کرد، برای اینکه اولاً دیگران یاد بگیرند؛ ثانیاً مشورت کردن شخصیت دادن به همراهان و پیروان است. ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.[۲۶] ای پیامبر، کار مشورتت به آنجا نکشد که مثل آدم‌های دو دل باشی. پیش از اینکه تصمیم بگیری مشورت کن، ولی رهبر همین‌قدر که تصمیم گرفت، تصمیمش باید قاطع باشد.
  3. پرهیز از خشونت: اصل رفق، نرمی و پرهیز از خشونت و اجبار در ایمان (نه در موارد اجتماعی و فکری ایمان که آن حساب دیگری دارد) جزء اصول دعوت پیامبر اکرم (ص) بود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ.[۲۷]

خلاصه قرآن منطق این است که در امر دین اجباری نیست، چرا که حقیقت روشن است، راه هدایت و رشد روشن، راه غی و ضلالت هم روشن، هرکس می‌خواهد این راه را انتخاب کند، و هرکس می‌خواهد آن راه را. در شأن نزول این آیه چند نکته نوشته‌اند که نزدیک یکدیگر است و همه می‌تواند در آن واحد درست باشد. وقتی که بنی‌نضیر که هم‌پیمان مسلمانان بودند خیانت کردند، پیامبر اکرم (ص) دستور به جلای وطن داد. عده‌ای از فرزندان مسلمانان در میان آنها بودند که یهودی بودند. چون پیش از ظهور اسلام یهودیان فرهنگ بالاتری از اعراب حجاز داشتند، بنابراین فکر خودشان را به آنها تحمیل می‌کردند. مسلمانان گفتند: ما نمی‌گذاریم بچه‌هایمان بروند. عده‌ای از آنها گفتند: ما با هم‌دینانمان می‌رویم. مسئله‌ای برای مسلمانان شد. خدمت پیامبر اکرم (ص) آمدند و گفتند: یا رسول الله، ما نمی‌خواهیم بگذاریم بچه‌هایمان بروند. پیامبر اکرم (ص) فرمود: اجباری در کار نیست. اگر دلشان می‌خواهد، اسلام اختیار کنند؛ در غیر این صورت، اختیار با خودشان، می‌خواهند بروند، بروند. چون طبیعت ایمان، اجبار و خشونت را به هیچ شکل نمی‌پذیرد.[۲۸] ویژگی‌های رفتاری پیامبر (ص) تاریخ، هرگز شخصیتی چون پیامبر (ص) را به یاد ندارد که در همه ابعاد انسانی در حد کمال و تمام بوده باشد؛ سیره ایشان را در ابعاد مختلف یادآوری می‌کنیم.[۲۹]

سیره عبادی

  • پاره‌ای از شب، گاهی نصف، گاهی ثلث و گاهی دو ثلث شب را به عبادت می‌پرداخت. گاهی آن‌قدر پیامبر اکرم (ص) روی پای مبارکشان به عبادت ایستاده بودند که پاهایشان ورم کرده بود. همسرش که می‌دید پیامبر (ص) این همه از وقت شب را به عبادت می‌ایستد، روزی گفت آخر تو دیگر چرا این‌قدر عبادت می‌کنی؟ تو که خدا درباره‌ات گفته: ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ[۳۰] خدا که به تو تأمین داده است. فرمود: "محل قراردادن روایت"؟ آیا همه عبادت‌ها باید فقط برای ترس از جهنم و برای بهشت باشد؟ آیا من بنده سپاسگزار نباشم؟[۳۱] با اینکه تمام عمر مبارکش به خصوص در اوقات توقف در مدینه، در تلاش بود، از وقت عبادتش نمی‌کاست. او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق می‌یافت. بسیار روزه می‌گرفت. علاوه بر ماه رمضان و قسمتی از شعبان، یک روز در میان روزه می‌گرفت. دهه آخر ماه رمضان بسترش به کلی جمع می‌شد و در مسجد معتکف میگشت و یکسره به عبادت می‌پرداخت؛ ولی به دیگران می‌گفت: کافی است در م ماه سه روز، روزه بگیرید. می‌گفت: به اندازه طاقت عبادت کنید، بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد.

با رهبانیت، انزوا، گوشه‌گیری و ترک اهل و عیال مخالف بود. بعضی از اصحاب که چنین تصمیمی گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند. می‌فرمود: بدن شما، زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقی بر شما دارند و می‌باید آنها را رعایت کنید. در حال انفراد، عبادت را طول می‌داد، گاهی در حال تهجد ساعت‌ها سرگرم بود؛ اما در جماعت به اختصار می‌کوشید، رعایت حال اضعف مأمومان را لازم می‌شمرد و به آن توصیه می‌کرد.[۳۲][۳۳]

سیره علمی

  • پیامبر (ص) به علم و سواد تشویق می‌کرد. کودکان اصحابش را وادار کرد که سواد بیاموزند. برخی از یارانش را فرمان داد زبان سریانی بیاموزند. می‌گفت: دانش‌جویی بر هر مسلمان فرض و واجب است.[۳۴]

نیز فرمود: حکمت را در هر کجا و در نزد هرکس ولو مشرک یا منافق یافتید، از او اقتباس کنید.[۳۵] و هم فرمود: علم را جست‌وجو کنید، هر چند مستلزم آن باشد که تا چین سفر کنید.[۳۶] این تأکید و تشویق‌ها درباره علم سبب شد که مسلمانان با همت و سرعت بی‌نظیری به جست‌وجوی علم در همه جهان پرداختند، و خود به تحقیق پرداخته و از این راه یکی از شکوهمندترین تمدن‌ها و فرهنگ‌های تاریخ بشریت را آفریدند که به نام تمدن و فرهنگ اسلامی شناخته شده و می‌شود.[۳۷] روزی رسول اکرم (ص) وارد مسجد شد. چشمش به دو اجتماع افتاد: یک دسته مشغول عبادت و ذکر، و دسته دیگر به تعلیم و تعلم سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: «این هر دو دسته کار نیک می‌کنند و بر خیر و سعادت‌اند.» آن‌گاه جمله‌ای افزود: «لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده‌ام.» پس خود به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت، و در حلقه آنها نشست.[۳۸][۳۹]

سیره شخصی

  1. نظافت و بوی خوش: به نظافت و بوی خوش علاقه شدید داشت. هم خودش رعایت می‌کرد و هم به دیگران دستور می‌داد. به یاران و پیروان خود تاکید می‌کرد که تن و خانه خویش را پاکیزه و خوشبو نگه دارند؛ روزهای جمعه وادارشان می‌کرد غسل کنند و خود را معطر سازند که بوی بد از آنها استشمام نشود؛ آن‌گاه در نماز جمعه حضور یابند.
  2. برخورد و معاشرت: در معاشرت با مردم، مهربان و گشاده‌رو بود. در سلام به همه حتی کودکان و بردگان پیشی می‌گرفت. پای خود را جلوی هیچ کس دراز نمی‌کرد و در حضور کسی تکیه نمی‌داد. غالباً دو زانو می‌نشست. در مجالس، دایره‌وار می‌نشست تا مجلس، بالا و پایینی نداشته باشد. از اصحابش تفقد می‌کرد. اگر سه روز یکی از اصحاب را نمی‌دید سراغش را می‌گرفت.[۴۰]
  3. زهد و ساده‌زیستی: ساده غذا می‌خورد، ساده لباس می‌پوشید و ساده حرکت می‌کرد. زیراندازش غالباً حصیر بود. بر روی زمین می‌نشست. با دست خود از بز شیر می‌دوشید و بر مرکب بی‌زین و پالان سوار می‌شد و از اینکه کسی در رکابش حرکت کند به شدت جلوگیری می‌کرد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود. کفش و جامه‌اش را با دست خویش وصله می‌کرد. در عین سادگی، طرفدار فلسفه فقر نبود. مال و ثروت را به سود جامعه و برای صرف در راه‌های مشروع لازم می‌شمرد. می‌گفت: چه نیکوست ثروتی که از راه مشروع به دست آید برای آدمی که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند.[۴۱]
  4. اراده و استقامت: اراده و استقامتش بی‌نظیر بود. این ویژگی از او به یارانش سرایت کرده بود. دوره بیست‌وسه ساله بعثتش یک‌سره درس اراده و استقامت است. او در تاریخ زندگی‌اش مکرر در شرایطی قرار گرفت که امیدها از همه جا قطع می‌شد، ولی او یک لحظه تصور شکست را در ذهنش راه نداد. ایمان نیرومندش به موفقیت یک لحظه متزلزل نشد.
  5. قوت جسمی و شجاعت: پیامبر اکرم (ص) قوی و شجاع بود و قوت را ستایش می‌کرد. از نظر ظاهری مردی قوی بود. بدنش گوشت داشت؛ مثل بدن آدم‌های ورزشکار، از این جهت که گوشت[۴۲] بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است. شجاعت پیامبر در حدی بود که علی (ع) می‌فرماید: گاهی که شرایط بر ما سخت می‌شد به پیامبر پناه می‌بردیم.[۴۳][۴۴]

سیره خانوادگی

  1. با همسران: در خانواده مهربان بود. نسبت به همسران خود هیچ‌گونه خشونتی نمی‌کرد و این بر خلاف خلق و خوی مکیان بود. بدزبانی برخی از همسران خویش را تحمل می‌کرد تا آنجا که دیگران از این همه تحمل رنج می‌بردند. به حسن معاشرت با زنان توصیه و تأکید می‌کرد و می‌گفت: همه مردم دارای خصلت‌های نیک و بد هستند؛ مرد نباید تنها جنبه‌های ناپسند همسر خویش را در نظر بگیرد و همسر خود را ترک کند؛ چه، هرگاه از یک خصلت او ناراحت شود خصلت دیگرش مایه خشنودی او است و این دو را باید با هم به حساب آورد.[۴۵]
  2. با فرزندان: او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق‌العاده مهربان بود و به آنها محبت می‌کرد؛ آنها را روی دامن خویش می‌نشاند، بر دوش خویش سوار می‌کرد. آنها را می‌بوسید و اینها همه بر خلاف خلق و خوی رایج آن زمان بود. روزی در حضور یکی از اشراف، امام حسن (ع) را می‌بوسید. آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتی یک بار هیچ کدام از آنها را نبوسیده‌ام. فرمود: کسی که مهربانی نکند رحمت خدا شامل حالش نمی‌شود.[۴۶] نسبت به فرزندان مسلمانان نیز مهربانی می‌کرد. آنها را روی زانوی خویش نشانده، دست محبت بر سر آنها می‌کشید. گاه مادران، کودکان خردسال خویش را به او می‌دادند که برای آنها دعا کند. اتفاق می‌افتاد که احیاناً آن کودکان روی جامه‌اش ادرار می‌کردند. مادران ناراحت و شرمنده می‌شدند و می‌خواستند مانع ادامه ادرار بچه شوند. آنها را از این کار به شدت منع می‌کرد و می‌گفت: مانع ادامه ادرار کودک نشوید، اینکه جامه من نجس بشود اهمیت ندارد، تطهیر می‌کنم.[۴۷]

سیره اجتماعی

  1. مبارزه با نقاط ضعف: او از نقاط ضعف مردم و جهالت‌های آنان استفاده نمی‌کرد؛ برعکس، با آن نقاط ضعف مبارزه می‌کرد و مردم را به جهالتشان واقف می‌ساخت. روزی که ابراهیم پسر هیجده ماهه‌اش از دنیا رفت، از قضا آن روز خورشید گرفت. مردم گفتند: علت اینکه کسوف شد مصیبتی است که بر پیامبر خدا (ص) وارد شد. او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سکوت نکرد و از این نقطه ضعف استفاده نکرد، بلکه به منبر رفت و گفت: ای مردم، ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و برای مردن کسی نمی‌گیرند.
  2. با بردگان: نسبت به بردگان فوق‌العاده مهربان بود. به مردم می‌گفت: اینها برادران شمایند. از هر غذا که می‌خورید به آنها بخورانید و از هر نوع جامه که می‌پوشید آنها را بپوشانید. کار طاقت‌فرسا به آنها تحمیل مکنید، خودتان در کارها به آنها کمک کنید.

می‌گفت: آنها را به‌عنوان بنده و یا کنیز (که مملوکیت را می‌رساند) خطاب نکنید؛ زیرا همه مملوک خداییم و مالک حقیقی خدا است، بلکه آنها را به‌عنوان «فتی» (جوانمرد) یا «فتاه» (جوانزن) خطاب کنید. در شریعت اسلام تمام تسهیلات ممکن برای آزادی بردگان که منتهی به آزادی کلی آنها می‌شد، فراهم شد. او شغل «نخاسی» یعنی برده‌فروشی را بدترین شغل‌ها می‌دانست و می‌گفت: بدترین مردم نزد خدا آدم‌فروشان‌اند.[۴۸][۴۹]

سیره تبلیغی

  • در تبلیغ اسلام سهل‌گیر بود نه سخت‌گیر. بیشتر بر بشارت و امید تکیه می‌کرد تا بر ترس و تهدید. به یکی از اصحابش که برای تبلیغ اسلام به یمن فرستاد دستور داد: آسان بگیر و سخت نگیر، نوید بده (میل‌ها را تحریک کن) و مردم را متنفر نساز.[۵۰] در کار تبلیغ اسلام تحرک داشت. به طائف سفر کرد. در ایام حج در میان قبایل می‌گشت و تبلیغ می‌کرد. یک بار علی(ع) و بار دیگر معاذ بن جبل را برای تبلیغ به یمن فرستاد. مصعب بن عمیر را پیش از آمدن خودش برای تبلیغ به مدینه فرستاد. گروه فراوانی از یارانش را به حبشه فرستاد. آنها ضمن نجات از آزار مکیان، اسلام را تبلیغ کردند و زمینه اسلام نجاشی، پادشاه حبشه و نیمی از مردم حبشه را فراهم کردند. در سال ششم هجری به سران کشورهای جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خویش را به آنها اعلام کرد. در حدود صد نامه از او باقی است که به شخصیت‌های مختلف نوشته است.[۵۱] کشیش‌های مسیحی، اسلام را دین شمشیر می‌دانند. بی‌شک اسلام دین شمشیر هم هست و این کمالی است در اسلام، نه نقص. ولی آنها که می‌گویند «اسلام دین شمشیر است» می‌خواهند بگویند اسلام در دعوت خودش تنها ابزاری که به کار می‌برد شمشیر است. قرآن می‌فرماید: ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.[۵۲] آنها می‌خواهند این جور وانمود کنند که دستور پیامبر اسلام این بوده است: اذغ بالسیف (با شمشیر دعوت کن)؛ در حالی که سیره پیامبر خلاف این ادعا بوده است.[۵۳][۵۴]

سیره سیاسی

  1. واجد بودن شرایط رهبری: پیامبر (ص) تمام شرایط رهبری را در حد کمال داشت: حس تشخیص، قاطعیت، عدم تردید و دو دلی، شهامت، اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالی، پیش‌بینی و دوراندیشی، تحمل انتقادها، شناخت افراد و توانایی‌های آنان و تفویض اختیارات در خور توانایی‌ها، نرمی در مسائل فردی و صلابت در مسائل اصولی، شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهای عقلی و عاطفی و عملی آنها، پرهیز از استبداد و میل به اطاعت کورکورانه، تواضع و فروتنی، سادگی، وقار و متانت، علاقه شدید به سازمان و تشکیلات برای شکل دادن و انتظام دادن به نیروهای انسانی. می‌گفت: «اگر سه نفر با هم مسافرت می‌کنید، یک نفرتان را به‌عنوان رئیس و فرمانده انتخاب کنید.» در دستگاه خود در مدینه تشکیلات خاص ترتیب داد؛ از آن جمله جمعی دبیر به‌وجود آورد و هر دسته‌ای کار مخصوصی داشتند: برخی کاتب وحی بودند و قرآن را می‌نوشتند، برخی متصدی نامه‌های خصوصی بودند، برخی عقود و معاملات مردم را ثبت می‌کردند، برخی دفاتر صدقات و مالیات را می‌نوشتند، برخی مسئول عهدنامه‌ها و پیمان‌نامه‌ها بودند. در کتب تواریخ همه اینها ضبط شده است.
  2. رهبری و مدیریت و مشورت: با اینکه فرمانش میان اصحاب بی‌درنگ اجرا می‌شد و آنها مکرر می‌گفتند: چون به تو ایمان قاطع داریم، اگر فرمان دهی که خود را در دریا غرق کنیم و یا در آتش بیفکنیم می‌کنیم، او هرگز به روش مستبدان رفتار نمی‌کرد. در کارهایی که از طرف خدا دستور نرسیده بود، با اصحاب مشورت می‌کرد و نظر آنها را محترم می‌شمرد و از این راه به آنها شخصیت می‌داد. در بدر مسئله اقدام به جنگ، همچنین تعیین محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسرای جنگی را به شور گذاشت. در احد نیز درباره اینکه شهر مدینه را اردوگاه قرار دهند و یا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در جنگ‌های احزاب و تبوک نیز با اصحاب به شور پرداخت.
  3. ظرفیت شنیدن انتقاد و تنفر از مداحی و چاپلوسی: او گاهی با اعتراض برخی یاران مواجه می‌شد؛ اما بدون آنکه درشتی کند نظرشان را به آنچه خود تصمیم گرفته بود، جلب و موافق می‌کرد. از شنیدن مداحی و چاپلوسی بیزار بود، می‌گفت: «به چهره مداحان و چاپلوسان خاک بپاشید. محکم‌کاری را دوست داشت. مایل بود کاری که انجام می‌دهد متقن و محکم باشد تا آنجا که وقتی یار مخلصش سعد بن معاذ از دنیا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خویش سنگ‌ها و خشت‌های او را جابه‌جا و محکم کرد و آن‌گاه گفت: من می‌دانم که طولی نمی‌کشد همه اینها خراب می‌شود، اما خداوند دوست می‌دارد که هرگاه بنده‌ای کاری انجام می‌دهد آن را محکم و متقن انجام دهد.[۵۵]
  4. نظم و انضباط: نظم و انضباط بر کارهایش حکمفرما بود. اوقات خویش را تقسیم می‌کرد و به این عمل توصیه می‌کرد. اصحابش تحت تأثیر نفوذ او دقیقاً انضباط را رعایت می‌کردند. برخی تصمیمات را لازم می‌شمرد آشکار نکند و نمی‌کرد، مبادا که دشمن از آن آگاه شود. یارانش تصمیماتش را بدون چون و چرا به کار می‌بستند؛ مثلاً فرمان می‌داد که آماده باشید، فردا حرکت کنیم؛ همه به طرفی که او فرمان می‌داد همراهش روانه می‌شدند، بدون آنکه از مقصد نهایی آگاه باشند و در لحظات آخر آگاه می‌شدند. گاه به عده‌ای دستور می‌داد که به طرفی حرکت کنند و نامه‌ای به فرمانده آنها می‌داد و می‌گفت: بعد از چند روز که به فلان نقطه رسیدی نامه را باز کن و دستور را اجرا کن. آنها چنین می‌کردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمی‌دانستند مقصد نهایی کجاست و برای چه مأموریتی می‌روند؛ بدین ترتیب دشمن و جاسوس‌های دشمن را بی‌خبر می‌گذاشت و احیاناً آنها را غافلگیر می‌کرد.[۵۶][۵۷]

جستارهای وابسته

منابع


پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. احزاب، آیه ۲۱: قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکو است. برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‌کند.
  2. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۴۸ و ۵۳.
  3. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  4. در زبان عربی، یک فَعله داریم و یک فِعله. عرب اگر چیزی را بر وزن فَعله گفت، یعنی عملی را یک بار انجام دادن، و اگر بر وزن فِعله گفت، یعنی عملی را به گونه‌ای خاص انجام دادن. سیر یعنی حرکت، ولی سیره یعنی حرکت به گونه و روش خاص. (مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، مجموعه آثار، ج۱۷، ص ۱۷۱).
  5. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۵۰-۵۳.
  6. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  7. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  8. توبه، آیه ۷: تا با شما بر سر عهد پایدارند، با آنان پایدار باشید.
  9. ﴿وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ. بقره، آیه ۱۹۰.
  10. مائده، آیه ۸
  11. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۷۸-۸۱
  12. انفال، آیه ۶۰: هر چه در توان دارید، از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این تدارکات، دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان دیگری را جز ایشان که شما نمی‌شناسیدشان و خدا آنان را می‌شناسد، بترسانید.
  13. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۸۲-۹۲.
  14. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  15. همان، صص ۹۶-۱۱۵.
  16. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  17. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۶۳.
  18. یادداشت‌ها، ج ۹، صص ۳۴ و ۳۵.
  19. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  20. آل‌عمران، آیه ۱۵۹.
  21. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۷۲ و ۱۷۳.
  22. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  23. همان، صص ۱۷۴-۱۷۸.
  24. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۶.
  25. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار ج ۱۶، ص ۱۷۸.
  26. آل‌عمران، آیه ۱۵۹: و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن.
  27. بقره، آیه ۲۵۶: در دین هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به‌خوبی آشکار شده است. پس هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزی استوار که گسستنی نیست، چنگ زده است.
  28. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۷۹ و ۱۸۰.
  29. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  30. فتح، آیه ۲.
  31. مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، مجموعه آثار، ج ۲۲، ص ۷۳۰.
  32. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۷.
  33. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  34. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۱، ص۱۷۷.
  35. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، صص ۹۷ و ۹۹.
  36. مطهری، مرتضی، عدل الهی، مجموعه آثار، ج ۱، ص ۱۷۷.
  37. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۶۳.
  38. مطهری، مرتضی، داستان راستان، مجموعه آثار، ج ۱۸، ص ۱۹۳.
  39. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  40. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۵.
  41. فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج ۶، ص ۴۴.
  42. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۱۲.
  43. نهج البلاغه، قسمت کلمات غریب، شماره ۹.
  44. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  45. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۴.
  46. مسند احمد، ج ۲، ص ۲۲۸.
  47. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  48. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت،مجموعه آثار، ج ۲، صص ۲۵۴، ۲۵۵ و ۲۶۰
  49. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  50. صحیح بخاری، ج ۵، ص ۲۶۴.
  51. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت،مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۶۳.
  52. نحل، آیه ۱۲۵: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه‌ای که نیکوتر است مجادله نمای.
  53. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۸۰.
  54. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.
  55. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۰۷.
  56. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج ۲، صص ۲۵۹ و ۲۶۰.
  57. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت صفحه ۴۵ تا ۷۳.