بحث:اخلاق در لغت
مقدمه
واژه اخلاق – اصطلاحاً- به آن دسته از ویژگیها و ملکات نفسانی گفته میشود که به وسیله آنها، کارهای انسان با سهولت و به آسانی از او سر میزند. تعریف خواجه نصیرالدین طوسی از اخلاق گواه بر این مدعاست: خُلق ملکهای بُوَد که نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی بود از او، بیاحتیاج تفکری و رؤیتی[۱]. بدینترتیب، اخلاق به آن دسته از صفات نفسانی گفته میشود که در اثر عواملی همچون تکرار یک فعل، حصول معرفت و بصیرت لازم، تأمل و تفکر و عنایات الهی، نوعی ثبات، رسوخ، استمرار و دوام در نفس مییابند و به آسانی قابل زوال نیستند. در فلسفه، این گونه کیفیات نفسانی را «ملکه» و کیفیات نفسانی زودگذر را «حال» مینامند[۲].
طبق تعریف یادشده، واژه اخلاق مربوط به ملکات درونی و نفسانی است که منشأ افعال بیرونی میشوند؛ اما گاه این واژه بر هر کاری که متصف به حسن یا قبح بوده؛ و صاحبش مستحق مدح یا ذم باشد نیز اطلاق گردیده است؛ حتی اگر هنوز به صورت صفتی راسخ در نفس درنیامده باشد[۳][۴]
پانویس
- ↑ طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۴.
- ↑ طباطبایی، نهایه الحکمه، ص۱۰۷.
- ↑ مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، ص۹-۱۰.
- ↑ جباری، محمد رضا، سیره اخلاقی و سبک زندگی حضرت زهرا، ص ۱۷.