بحث:شناخت پیامبر

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل شناخت پیامبر (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.


محمد بیابانی اسکوئی

شناخت پیامبر

  • اقرار اجمالى به نبوّت پیامبر گرامى اسلام و سایر پیامبران الهى از اصول مهم اسلام است. بدیهى است اقرار به چیزى فرع بر معرفت آن است. و به همین دلیل امام صادق(علیه السلام) افضل واجبات و فرائض الهى را بعد از معرفت پروردگار و اقرار به عبودیّت براى او، معرفت رسول و شهادت به نبوّت او دانسته است. ایشان مى‌فرمایند: «إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِیَّة … وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ وَ الشَّهَادَةُ بِالنُّبُوَّةِ وَ أَدْنَى مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ الْإِقْرَارُ بِنُبُوَّتِهِ وَ أَنَّ مَا أَتَى بِهِ مِنْ کِتَابٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْیٍ فَذَلِکَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؛ همانا بهترین فرایض و واجب‌ترین آن‌ها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار بندگى براى او…. و بعد از آن معرفت رسول و شهادت به نبوّت اوست. و درجه اوّل معرفت رسول اقرار به نبوّت او واقرار به کتاب و امر و نهیى است که از سوى خدا آورده است. پس همه اینها از خداى تعالى است.» در این حدیث شریف پایین‌ترین درجه معرفت به رسول اقرار و شهادت به نبوّت او دانسته شده است. این امر نشانگر آن است که هر اقرارى معرفتى را در بر دارد. و درجه و مرتبه اقرار، نشان دهنده درجه معرفت است. اقرار اجمالى به نبوّت پیامبر و تصدیق اجمالى به اینکه همه آنچه او آورده است از طرف آفریدگار است؛ پایین‌ترین درجه شناخت اوست. و هر اندازه این اقرار و تصدیق کاملتر و محکمتر شود به همان اندازه معرفت نیز کاملتر خواهد بود.
  • بنابراین در لزوم شناخت پیامبران الهى نیز هیچ تردیدى نیست و آنچه درباره این شناخت مهم است راههاى دست‌یابى به آن است که در مباحث بعدى به آن خواهیم پرداخت.

راه های شناخت پیامبران

راه نخست: عقل و خرد

  • گفتيم نبى و رسول كسى است كه مدّعى ارتباط خاصّى با خداى سبحان است. روشن است اين ادّعا امرى نيست كه بتوان آن را با حواسّ درك كرد. و نيز از امور وجدانى همگانى نيست كه همه به آن علم حضورى داشته باشند. و از آنجا كه يك طرف قضيّه در اين امر خداوند متعال است پس شناخت نبوّت بدون شناخت خداوند سبحان محال خواهد بود. به همين جهت است كه امام صادق ۷ نخست از خداوند سبحان معرفت خود او را مى‌طلبد و بدون معرفت خداى تعالى معرفت پيامبران الهى را امرى نا ممكن مى‌شمارد. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّکَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَط. (خداوندا نفس خويش را به من بشناسان كه اگر نفس خويش را به من نشناسانى تو را نخواهم شناخت. خداوندا پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى او را اصلاً نخواهم شناخت).
  • خدا شناس مى‌داند كه خداوند از هر گونه نقص مبرّاست و هيچگونه شباهتى به خلق خويش ندارد. همه كارهايش حكيمانه است و هيچ كار بد و زشتى از او سر نمى‌زند. بدين وسيله نيك مى‌داند كه رسولان و پيام آوران او بايد از پاكيزه‌ترين و برترين انسان‌ها بوده باشند. بنابراين شناخت حقيقت مقام رسالت و نبوّت انسان را به معرفت پيامبران الهى نزديك مى‌كند. و انسان مى‌داند كه مدّعى چنين مقامى هرگز نبايد به كار زشت و گناه آلوده شود و بايد از اصالت و ريشه‌اى خوب و سالم برخوردار بوده، از حلّ مشكلات علمى و تربيتى مردم عاجز و ناتوان نباشد. رسول خدا ۶ مى‌فرمايد: خدا را به خدا بشناسيد و رسول را به رسالتش. اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَة. (عقل انسان او را به اين امر راهنمايى مى‌كند و راه شناخت پيامبر را در اين حدّ بر او هموار مى‌كند). از اين رو امام صادق ۷ پيامبران الهى را حجّتهاى خداوند دانسته و عقل را نيز حجّتى ميان او و مردم به شمار مى‌آورد : حجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيَما بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ. (نبى حجّت خدا بر بندگان است و حجّت بين بندگان و خدا عقل است).
  • او پيامبرانش را در ميان خلق مبعوث مى‌كند تا حجّت او را بر آن‌ها تمام كنند. ولى همين انسان تا از نور عقل برخوردار نباشد، نمى‌تواند حجّت راستين را از دروغين تشخيص دهد. و تنها با دلالت و راهنمايى عقل خويش، بعد از آنكه خداوند خود را به او شناساند، خواهد دانست كه چه كسانى در ادّعاى خويش راستگويند و چه كسانى دروغ پرداز. ابن سكّيت مى‌گويد به ابوالحسن ۷ عرض كردم امروز حجّت خداوند بر خلق چيست؟ فرمود : الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُه. (عقل كه به واسطه آن راستگو بر خدا شناخته مى‌شود و مورد تصديق قرار مى‌گيرد و دروغگو بر خدا هم شناخته مى‌شود و مورد تكذيب قرار مى‌گيرد).
  • پس عقل انسان در تشخيص پيامبران راستين از دروغ پردازان مفيد و كارساز است. ولى با آن نمى‌توان حقيقت نبوّت و رسالت را شناخت و به حقيقت وجودى پيامبران و رسولان الهى راه يافت. به نظر مى‌رسد كسى كه مى‌خواهد به اين درجه از شناخت و آگاهى برسد؛ بايد آنگاه كه عقل و خرد، او را به پيامبر راستين راهنمايى مى‌كند؛ كمر همّت را به پيروى او محكم كند؛ و همه اعمال و رفتار خويش را بر پايه فرموده‌هاى او سامان دهد؛ و به هيچ وجه از سخن او سر پيچى نكند و هميشه در اطاعت و فرمانبرى او ثابت قدم و استوار باشد. زيرا تنها در اين صورت است كه خداوند متعال او را به درجات عالى معرفت نايل خواهد كرد. خداى سبحان مى‌فرمايد : وَأَن لَو استَقَامُوا عَلَى الطّريقَة لاَسْقَينَاهُم مَاءآ غَدقَآ. (و اينكه اگر بر راه استوار باشند آنان را از آب گوارا سيراب مى‌كنيم).
  • بديهى است كه هر كس اطاعت و فرمانبريش بيشتر باشد به خداوند متعال نزديكتر خواهد بود. معلوم است كه قرب به خدا قرب معرفتى است نه قرب مكانى و جسمانى. و اين شيوه‌اى است كه عقل نيز كاملاً آن را تأييد مى‌كند. زيرا هيچ مربّى عاقلى را نمى‌توان يافت كه در مقام تربيت دانش‌آموزان خويش عمل و رفتار و استقامت و پشتكار آن‌ها را در تعاليم آينده لحاظ نكند.
  • بدين ترتيب روشن گرديد كه عقل و خرد انسانى در شناخت پيامبران الهى با توجّه به معرفت فطرى تا حدّى مؤثّر است. و بدين جهت است كه خداوند متعال آن را در كنار پيامبران قرار داده و آنان را حجّت ظاهرى خويش و عقل را حجّت باطنى خود به شمار آورده است.

راه دوم: تنصيص و معرّفى پيامبران سابق

  • زمين هيچ گاه از حجّت خداوند متعال خالى نبوده و نخواهد بود. جز اينكه در برهه‌اى از زمانها حجّتهاى الهى به خاطر عللى، از مردم پنهان بوده‌اند؛ در آن زمان‌ها نيز وصايت و توارث ميان آن بزرگواران همواره بر قرار بوده و آثار نبوّت در ميان ايشان دست به دست مى‌گشته است.
  • علاوه بر همه اينها؛ معمولاً پيامبران پيشين از پيامبران بعدى خبر داده، آنان را به امّتهايشان معرفى مى‌كردند. اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد : مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَه. (پيامبرى پيشين كه براى او پيامبر پسين ناميده شده و پيامبر پسين كه توسّط پيشين شناسانده شده است).
  • اين معرّفى گاهى به حدّى مى‌رسيده است كه امّت‌ها پيامبر آينده را همچون فرزندان خويش مى‌شناختند. قرآن كريم درباره پيامبر اسلام مى‌فرمايد : الَّذِينَ آتَيْناهُمُ آلكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ. (آنان كه كتاب برايشان داديم او را مى‌شناسند همانطور كه پسران خود را مى‌شناسند و همانا گروهى از آن‌ها با وجود اطّلاع از حق آن را كتمان مى‌كنند).
  • پس كسانى كه با پيامبران و حجج الهى در ارتباط بودند، مشكلى در شناخت پيامبر آينده نداشتند. و اين مشكل تنها دامن گير كسانى است كه به عللى نتوانستند از آمدن پيامبرى آگاهى يابند. چنين كسانى ناگزير هنگامى كه با ادّعاى نبوّت فردى رويارو مى‌شدند چاره‌اى نداشتند جز اينكه ادعاى او را با محك‌هايى كه براى تشخيص پيامبران راستين از دروغين ذكر شده، به دقّت مورد بررسى قرار داده؛ وظيفه خويش را در برابر او تعيين كنند.

راه سوم: آيه بيّنه (معجزه)

  • در قرآن كريم از كارهاى خارق العاده‌اى كه خداوند متعال براى تأييد پيامبرانش ايجاد كرده است، به عنوان «معجزه» ياد نشده است. بلكه به عنوان «آية» و «بيّنه» و… از آن‌ها ياد شده است. وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَـيِّناتٍ. (و به تحقيق موسى را نُه آيه روشن عطا كرديم). و از زبان حضرت موسى ۷ مى‌فرمايد : قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ. (از سوى پروردگارتان دليلى روشن آمده است). و در جاى ديگر مى‌فرمايد : وَما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلّا بِـإِذنِ اللّهِ. (هيچ رسولى توان آن را ندارد كه آيه‌اى بدون اذن خدا بياورد).
  • اين تعابير حاكى از آن است كه هدف از ايجاد اين كارها تعجيز و قدرت نمايى نبوده است. زيرا روشن است كه خيلى از اين كارهاى خارق العاده به جهت اطمينان قلب مؤمنان و گروندگان به پيامبران الهى و براى استجابت خواسته‌هاى آنان صورت گرفته است. بلكه برخى از آن‌ها به خواست خود پيامبران و براى استحكام ايمان و استوار ساختن اطمينان آن‌ها تحقق پيدا كرده است. در جريان حضرت ابراهيم ۷ كه از خداوند متعال مى‌خواهد كيفيّت احياى مردگان را به او نشان دهد؛ خداوند متعال مى‌فرمايد: مگر تو ايمان ندارى؟ حضرتش جواب مى‌دهد: چرا؛ ولى مى‌خواهم دلم مطمئن گردد. وَإِذ قالَ إِبْراهِـيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ المَوْتى قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قالَ بَلى وَلـكِنْ لِـيَطْمَئِنَّ قَلْبِي. (و آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا مرا نشان ده كه مردگان را چگونه زنده مى‌كنى. فرمود: آيا ايمان نياوردى؟ گفت: چرا، ولى براى اينكه دلم مطمئن شود).
  • درباره حضرت زكريّا ۷ آمده است كه وقتى فرشتگان الهى او را به تولّد حضرت يحيى ۷ بشارت دادند؛ گفت: چگونه مى‌شود من صاحب فرزند گردم در صورتى كه پير شده‌ام و همسرم نازا است؟! خداوند متعال در پاسخ او فرمود: خدايت بر هر كارى تواناست. حضرت زكريّا در اين حال از خداى تعالى «آيه» درخواست مى‌كند. و خداوند مى‌فرمايد: «آيه» تو اين است كه سه روز با مردم جز به رمز و اشاره نمى‌توانى سخن بگويى. قالَ رَبِّ آجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُکَ أَلّا تُـكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلّا رَمْزاً. (گفت: پروردگارا، آيه‌اى براى من قرار ده. گفت: آيه تو اين است كه سه روز با مردم سخن نتوانى گفت مگر به رمز).
  • آيات حضرت موسى ۷ در برابر بنى‌اسرائيل جز استفاده از عصا در برابر ساحران فرعون، همه براى تحكيم ايمان و تذكار به خداوند متعال صورت گرفته است در تبديل عصا به مار و بلعيدن همه آنچه ساحران ساخته بودند علاوه بر تذكار و تنبّه به قدرت پروردگار، تعجيز ساحران و فرعون هم دركار بوده است.
  • گاهى آيات و معجزات پيامبران براى پايبند كردن مؤمنان به احكام و دستورات پيامبرانشان و عبرت گرفتن ديگران صورت مى‌گرفته است. مى‌توان گفت بيشترينه آيات پيامبران از اين گونه بوده‌اند. وَما نُرْسِلُ بِالآياتِ إِلّا تَخْوِيفاً. (ما آيات را جز براى ترساندن نمى‌فرستيم).
  • خداوند متعال جريان حضرت عزير يا ارميا را كه بعد از صد سال مردن دوباره زنده مى‌شود به عنوان «آيه» براى ديگران بازگو مى‌كند : وَلِنَجْعَلَکَ آيَةً لِلنّاسِ. (و تا اينكه تو را آيه براى مردم قرار دهيم).
  • همچنين از تولّد حضرت عيسى بدون پدر، به عنوان «آيه»اى از قدرت و رحمت خويش ياد مى‌كند. وَلِنَجْعَلَه آيَةً لِلنّاسِ وَرَحْمَة مِنَّا. (و تا اينكه او را آيه براى مردم و رحمت از خودمان قرار دهيم).
  • خداوند سبحان بيشترينه امّتهاى پيامبران را كه با آنان مخالفت ورزيده، آن‌ها را تكذيب مى‌كردند و آيات الهى را به ريشخند مى‌گرفتند؛ با آيات قهر و غضب خويش هلاك ساخته تا عبرت و پندى براى ديگران باشد و تذكّر و تنبّهى براى كسانى كه قصه‌هاى آنان را ياد مى‌كنند.
  • بنابر اين، كارهاى خارق العاده‌اى كه خداوند متعال براى تأييد پيامبرانش ايجاد مى‌كند، بيشتر جنبه هدايتى و راهنمايى و ياد آورى و دلالت دارد تا تعجيز و قدرت نمايى و مبارزه و تحدّى. بلكه حتى در مواردى هم كه تعجيز و تحدّى در ميان است اصل و اساس جنبه هدايتى و دلالتى و «آيه» بودن آن است تا سركوب مخالفان و منكران. زيرا آيه و علامت و ياد آورى وقتى معنا دارد كه انسانهايى وجود داشته باشند يا به انسانهايى كه بعدآ مى‌آيند، برسد.
  • گاه در برخى از روايات معصومان : به جاى «آيه» واژه «معجزه» آمده است. به نظر مى‌رسد علّت آن اين باشد كه همه «آيات» پيامبران الهى فعل خداوند متعال است و بشر از مقابله با آن كارها و آوردن نظاير آن‌ها عاجز و ناتوان است. امّا ـ چنان كه گفتيم ـ در اين امر نيز منظور و مقصود اصلى همان «آيه» و نشانه بودن براى صداقت و راستى نبوّت و رسالت مدّعى آن است. همانطور كه در آيات زيادى به اين مطلب اشاره رفته است كه مخالفان وقتى با پيامبران مواجه مى‌شدند، مى‌گفتند : إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِـينَ. (اگر مى‌توانى آيه‌اى بياورى آن را بياور اگر از راستگويان هستى). فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِـينَ. (اگر از راستگويانى به ما بياور آن را كه وعده مى‌دهى).
  • ابو بصير در حديثى از امام صادق ۷ درباره علّت معجزه كه خداوند متعال به پيامبرانش عطا فرموده، سؤال مى‌كند : لِأَيِّ عِلَّةٍ أَعْطَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَعْطَاكُمُ الْمـُعْجِزَةَ؟ (دليل اعطاى معجزه از سوى خداوند متعال به شما و پيامبران و رسولان چيست؟).
  • حضرت در جواب با اينكه واژه «معجزه» را بكار مى‌برد ولى تأكيد مى‌كند كه آن «علامت» است. لِيَكُونَ دَلِيلًا عَلَى صِدْقِ مَنْ أَتَى بِهِ وَ الْمـُعْجِزَةُ عَلَامَةٌ لِلَّهِ لَا يُعْطِيهَا إِلَّا أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِيُعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ كَذِبِ الْكَاذِبِ. (تا اينكه دليل بر صدق آورنده آن باشد. معجزه علامتى براى خداست كه عطا نمى‌كند آنرا مگر به پيامبران و رسولان و حجّتهايش تا به واسطه آن راستى راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود).
  • پس دلالت معجزه به صدق ادّعاى نبوّت همچون دلالت آيات تكوينى بر وجود خداوند متعال و معرفت او است. و همانطور كه آن‌ها در معرفت خدا فقط جنبه تذكار و يادآورى دارند در مورد آيات پيامبران هم امر از اين قرار است. زيرا روشن است كه معرفت پيامبران الهى بدون معرفت خداوند سبحان، معنا و مفهومى ندارد. پس وقتى فردى مدّعى نبوّت و رسالت از سوى خداوند متعال بود؛ وظيفه اصلى او توجّه دادن به خداوند متعال و ياد آورى معرفت او است. و اين يادآورى و تنبّه وقتى كامل مى‌شود كه رسول و نبى بتواند آيه‌اى از آيات الهى را براى مخاطبان خود اظهار و ابراز نمايد.
  • معلوم است مخاطبان در برابر آيات الهى گوناگون‌اند؛ برخى عناد دارند و برخى تسليم مى‌گردند. ولى بايد دانست كه زنده كردن دلها و اثاره گنجهاى عقول انسانى و توجّه دادن او به معرفت فطرى از معجزات و آيات مهم و اساسى پيامبران است.
  • در مورد اختلاف زمان پيامبران و تأثير آن در آيات و معجزات آن‌ها، حديثى از امام رضا ۷ نقل شده است كه در اين زمينه مفيد است. ابن سكّيت از امام رضا ۷ از گوناگونى آيات حضرت موسى و عيسى و محمّد صلوات الله عليهم سؤال مى‌كند. حضرت در جواب علوم و فنون روزگار هر يك را دليل آن دانسته، مى‌فرمايد : إِنَّ اللَّهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى ۷ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ وَ مَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ. وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ عِيسَى ۷ فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ وَ احْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ وَ بِمَا أَحْيَا لَهـُمُ الْمـَوْتَى وَ أَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ. وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ۶ فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَ الْكَلَام… فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَ حِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهـُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِم…. (همانا خداوند آنگاه كه موسى ۷ را مبعوث كرد سحر بر اهل زمان او غالب بود پس او از ناحيه خدا چيزى را آورد كه مانند آن از توان‌خارج بود و به واسطه آن سحر آن‌ها را باطل كرد و حجّت را بر آن‌ها تمام كرد. و همانا خداوند عيسى ۷ را در وقتى مبعوث كرد كه فلج شايع شده بود و مردم نياز به طبابت داشتند پس از ناحيه خداوند چيزى را آورد كه آوردن مثل آن در توان آن‌ها نبود و او چيزى آورد كه با آن مردگان را زنده مى‌كرد و كور مادر زاد و مرض پيسى را به اذن خدا شفا مى‌داد و با آن حجّت را بر آن‌ها تمام مى‌كرد. و همانا خداوند محمّد ۶ را در زمانى مبعوث كرد كه بر اهل آن زمان خطبه خواندن و كلام غالب بود… پس از ناحيه خدا مواعظ و حكمت‌هايى آورد كه با آن‌ها گفتار آنان را باطل كرد وحجّت را تمام كرد).
  • پس انگيزه گوناگونىِ آيات پيامبران در زمانهاى مختلف، از اختلاف و تفاوت علوم رايج آن زمانها بوده است. واين بدان جهت بوده كه توجّه مردم در هر زمانى به مسائلى بيشتر معطوف مى‌شده و آيه‌اى كه در آن زمينه مى‌آمده در اتمام حجّت و يادآورى و توجّه مردم به سوى خداوند سبحان مؤثّرتر بوده است.

راه چهارم: معجزات پيامبران و علم

  • «معجزه» آيه و نشانه است كه خداوند متعال به پيامبرانش عطا كرده يا آن را به دست آن‌ها ظاهر مى‌سازد تا راستى ادّعاى نبوّت آن‌ها براى مردم روشن شود. آنان با ديدن كارهاى فراطبيعى پيامبران متوجّه مى‌شوند كه آنان در ادّعايشان صادق‌اند. زيرا به وسيله اين «آيات» و نشانه‌ها مردم درمى‌يابند كه آنان با خداوند متعال در ارتباطند. خدايى كه هيچ كارى بى اراده او تحقّق نمى‌يابد. و اسباب و علل طبيعى همه محكوم اراده اوست. پس انبيا در حقيقت مدّعى ارتباط خاص با خدايى‌اند كه علم و قدرتش بى پايان و فراتر از همه علوم و قدرتهاست. پس بهترين نشانه براى راستى اين ادّعا و ارتباط داشتن با خدا، ارائه علم و قدرتى فوق العاده است. و به همين دليل است كه آيات و نشانه‌هاى پيامبران الهى از اين دو مقوله‌اند. پس به طور قطع مى‌توان گفت كه همه آن‌ها نشانه علم و قدرت حق متعال‌اند.
  • بعضى مى‌گويند «معجزه» نشانه قدرتى فراطبيعى است كه با اثبات آن نمى‌توان صدق احكام و تعاليم معجزه‌گر را نتيجه گرفت، چون مطابقت با واقع از مقوله علم است و معجزه از مقوله قدرت؛ ـ مثلاً آب كردن فولاد در يك لحظه دليل قدرت خارق العاده است؛ امّا دليل بر وجود خدا و پيغمبر و بهشت و جهنّم وصحّت احكام و قوانين و تعاليم پيامبران نيست ـ اين اشكال با بيانى كه گفته شد منتفى مى‌شود. زيرا وقتى اثبات شد كه همه معجزات پيامبران نشانه علم الهى‌اند و قرينه‌اى قوى براى دانش بى كرانه و فراطبيعىِ معجزه‌گر؛ صدق گفتار او و صحّت احكام و قوانين و تعاليمش در پيوند با حقايق جهان هستى و دنيا و آخرت قطعى و يقينى مى‌شود. و مخاطبانش يقين و اطمينان مى‌كنند كه احكام و دستورات و تعاليم او درباره جهان هستى همه از همين ارتباط پديد آمده است.
  • البتّه بايد توجّه داشت كه نخستين و مهمترين وظيفه پيامبران الهى توجّه دادن انسان به خداى متعال و ياد آورى معرفت فطرى خداى سبحان و اثاره گنجهاى نهفته عقول آنهاست. وبعد از آن است كه نبوّت خودشان را مطرح كرده، از مردم مـى‌خواهند به دستورهايى كه از سوى خدايشان آورده؛ عمل كنند. و ـ چنانكه گفتيم ـ معرفت نبوّت نبى بدون معرفت خداى سبحان تحقّق پيدا نمى‌كند. پس كسى كه به دعوت پيامبران الهى به خداى تعالى متوجّه گرديد آوردن آيه و معجزه براى او يا براى اتمام حجّت است و يا براى تثبيت ايمان.
  • امّا اثبات اين مطلب كه همه معجزات پيامبران نشانه علم الهى است با اندكى توجّه و تأمّل در معجزاتى كه در قرآن و روايات نقل شده؛ روشن مى‌شود. زيرا برخى از آن‌ها به طور كلى اعجاز علمى‌اند؛ مانند قرآن كريم براى پيامبر اسلام ۶ و اِخبار از آنچه مردم در خانه هايشان ذخيره كرده‌اند براى حضرت مسيح؛ و برخى ديگر هم نشانه علم‌اند؛ مانند احياى مردگان و شفاى بيمارى‌هاى چاره ناپذير و جارى كردن آب از سنگ و تبديل نمودن عصا به مارى بزرگ و بيرون آوردن شتر از كوه و سخن گفتن با حيوانات و آوردن تخت بلقيس در يك چشم بهم زدن و امثال و نظاير آنها. زيرا روشن است كه اين امور با علم تحقّق پيدا مى‌كند تا قدرت و توانايى. و در آيات و روايات هم اين امور مستند به علم شده است نه قدرت. قرآن آصف بن برخيا را كه در يك چشم بهم زدن تخت بلقيس را آورد به داشتن علمى از كتاب توصيف مى‌كند : قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَنَا آتِـيکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَـدَّ إِلَيْکَ طَرْفُکَ. (كسى كه نزد او علمى از كتاب بود گفت: من او را پيش از آنكه چشم بهم زنى مى‌آورم). و امام صادق ۷ در توضيح علم آصف بن برخيا مى‌گويد: آصف با يك حرف از هفتاد و سه حرفِ اسم اعظم كه بر زبان جارى ساخت زمين را شكافت و تخت بلقيس را نزد حضرت سليمان حاضر كرد و سپس زمين شكافته شده را دوباره به حال نخست بازگردانيد. اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِيَما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِيسَ حَتَّى صَيَّرَهُ إِلَى سُلَيَْمانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَيْن. (اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است كه نزد آصف يك حرف از آن بود وبه آن تكلّم كرد و زمين بين او و سبا براى او شكافته شد و او تخت بلقيس را گرفت و نزد سليمان آورد سپس زمين در يك چشم بهم زدن بهم آمد).
  • حضرت عيسى ۷ نيز با دو حرف از حروف اسم اعظم مرده‌ها را زنده و كورى مادر زاد و پيسى را علاج مى‌كرد : وَ أَعْطَى عِيسَى مِنْهَا حَرْفَيْنِ وَ كَانَ يُحْيِي بِهِمَا الْمَوْتَى وَ يُبْرِئُ بِهِمَا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَص. (به عيسى از آن‌ها دو حرف داد كه با آن دو مردگان را زنده مى‌كرد و كور مادر زاد ومرض پيسى را شفا مى‌داد).
  • از سوى ديگر قرآن نيز كه «آيه» و معجزه جاويد پيامبر اسلام است خود را حاوى دانش فراوان معرفى كرده؛ و يكى از علومش را سخن گفتن با مردگان و به حركت در آوردن كوهها و شكافتن زمين معرّفى مى‌كند : وَلَوْ أنَّ قُرآناً سُـيِّرَتْ بِهِ آلجِبالُ أَوْ قُـطِّعَتْ بِهِ الأَرضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ المَوْتى بَلْ لِلّهِ الأَمرُ جَمِـيعاً. (و اگر قرآن به واسطه آن كوه‌ها به حركت در آيند يا زمين به واسطه آن تقطيع شود يامردگان با آن سخن بگويند بلكه امر همه‌اش از براى خداست).
  • معلوم است اگر اين علم به موجودى كوچك و خيلى ناتوان هم داده شود همين كارها را با آن انجام مى‌دهد.

منبع صحيح شناخت پيامبران پيشين

  • تنها منبع صحيح براى اطّلاع و آگاهى از پيامبران پيشين، قرآن كريم و اخبار و آثار رسيده از پيامبر گرامى اسلام ۶ و اهل بيت : است. زيرا بر مبناى قرآن كريم كتابهاى پيامبران پيشين هيچ كدام به دور از تحريف به دست بشر امروزى نرسيده است. وهيچ يك از آن‌ها به تنهايى و بدون تأييد قرآن كريم براى هيچ كس حجّت نيست. و چون ما معتقديم كه تمام آثار پيامبران پيشين به توارث به پيامبر گرامى اسلام ۶ رسيده است؛ پس براى فهميدن محتواى كتابها و شناخت ويژگيهايشان چاره‌اى جز مراجعه به قرآن كريم و معصومان : نداريم.
  • در بخش كليّات به برخى از جهات اختلاف و تفاوت پيامبران اشاره‌اى گرديد و گفته شد كه پيامبران درجات و مراتب مختلف دارند. و بيان شد كه تعدادى از آن‌ها علاوه بر مقام نبوّت و رسالت داراى مقام امامت نيز بودند. و تعدادى از آن‌ها خود داراى شريعت بوده و برخى پيرو شرايع پيامبران ديگر بوده‌اند.