پرش به محتوا

بحث:حضرت خدیجه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۸: خط ۳۸:
برخی بر این باورند که خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر ۲۸ سال داشت و پیش از آن با هیچ کس ازدواج نکرده بود. [[مدرک]] آنان [[حدیث]] [[ابن‌عباس]] است<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۱۱.</ref>. نویسنده الاستغاثه در این باره می‌نویسد:
برخی بر این باورند که خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر ۲۸ سال داشت و پیش از آن با هیچ کس ازدواج نکرده بود. [[مدرک]] آنان [[حدیث]] [[ابن‌عباس]] است<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۱۱.</ref>. نویسنده الاستغاثه در این باره می‌نویسد:
خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر هرگز ازدواج نکرده بود. [[رقیه]] و [[زینب]] [[دختران]] خدیجه نیستند؛ بلکه دختران [[هاله]] ([[خواهر]] خدیجه)، هستند. هاله بعد از فوت شوهر، [[فقیر]] شد و خدیجه او و دخترانش را [[حمایت]] کرد. هاله واسطه [[ازدواج پیامبر با خدیجه]] بود. هاله پس از این ازدواج، از دنیا رفت و خدیجه و پیامبر دخترانش را [[سرپرستی]] کردند. در [[دوران جاهلیت]]، [[عرب‌ها]] فرزند خوانده هرکس را فرزند او می‌دانستند؛ ازاین‌رو، رقیه و زینب را [[دختران پیامبر]] دانسته‌اند. همه [[مورخان]] معتقدند خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر، خواستگاران فراوانی از بزرگان [[عرب]] داشت که نشان می‌دهد تا آن [[زمان]] شوهر نکرده بود؛ زیرا زنی چهل ساله که دو بار شوهر کرده باشد، به این اندازه و کیفیت خواستگار ندارد<ref>الاستغاثه، ص۱۰۷ - ۱۱۷.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۱.</ref>.
خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر هرگز ازدواج نکرده بود. [[رقیه]] و [[زینب]] [[دختران]] خدیجه نیستند؛ بلکه دختران [[هاله]] ([[خواهر]] خدیجه)، هستند. هاله بعد از فوت شوهر، [[فقیر]] شد و خدیجه او و دخترانش را [[حمایت]] کرد. هاله واسطه [[ازدواج پیامبر با خدیجه]] بود. هاله پس از این ازدواج، از دنیا رفت و خدیجه و پیامبر دخترانش را [[سرپرستی]] کردند. در [[دوران جاهلیت]]، [[عرب‌ها]] فرزند خوانده هرکس را فرزند او می‌دانستند؛ ازاین‌رو، رقیه و زینب را [[دختران پیامبر]] دانسته‌اند. همه [[مورخان]] معتقدند خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر، خواستگاران فراوانی از بزرگان [[عرب]] داشت که نشان می‌دهد تا آن [[زمان]] شوهر نکرده بود؛ زیرا زنی چهل ساله که دو بار شوهر کرده باشد، به این اندازه و کیفیت خواستگار ندارد<ref>الاستغاثه، ص۱۰۷ - ۱۱۷.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۱.</ref>.
==[[کناره‌گیری]] [[زنان]] [[مکه]] از خدیجه==
خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر، بانویی بزرگ و دارای [[شأن]] و [[منزلت]] بود. خانه‌اش محل رفت و آمد [[فقیران]] بود و زنان [[اقوام]] و محله پروانه‌وار گرد شمع وجودش پر می‌زدند.
پس از ازدواج آن بانوی [[عفیف]] و [[مهربان]] با [[جوانی]] که مشهور به محمد [[یتیم]] بود، زنان آن [[روزگار]] - که با [[خوش‌رفتاری]] و [[راست‌گویی]] و [[امانت‌داری]] [[بیگانه]] بودند و [[فلسفه]] [[ازدواج خدیجه]] با یتیم تھی‌دست [[قریشی]] را [[درک]] نمی‌کردند - لب به [[طعنه]] گشوده، [[سرور]] [[بانوان]] [[قریش]] را در [[اندوه]] فرو برده، [[روابط]] خود را با [[خدیجه]] قطع کردند:
{{عربی|إن خديجة لما تزوج بها رسول الله{{صل}} هجرتها نسوة مكه فكن لا يدخلن عليها و لا يتركن امرأة تدخل عليها}}<ref>امالی، ص۵۹۳.</ref>.
بعد از [[ازدواج پیامبر با خدیجه]]، [[زنان]] [[مکه]] یکباره از خدیجه کناره گرفتند. نه خودشان به [[خانه]] خدیجه رفتند و نه به زنان دیگر اجازه [[دیدار]] با او را دادند.
خدیجه می‌دانست در برابر نامهربانی زنان مکه، [[مقام]] معنوی‌اش بالا خواهد رفت. او زنان را گرد آورد و گفت:
شنیده‌ام شوهران شما بر من خرده می‌گیرند که چرا با محمد [[ازدواج]] کرده‌ام؟ اکنون از شما می‌پرسم که آیا مانند محمد در [[جمال]]، [[خوش‌رفتاری]]، [[خصلت‌های پسندیده]]، فضل و [[شرف]] در اصل و [[نسب]]، در مکه و غیر آن سراغ دارید<ref>دلائل الامامة، ص۲۶؛ الخرائج والجرایح، ص۳۸۶.</ref>؟
خدیجه با طرح این سؤال به آنان فهماند که برای محمد همسنگی یافت نمی‌شود؛ اما نتوانست زنگار [[جهل]] دل‌هایشان را [[پاک]] کند و در رفتارشان دگرگونی آشکاری پدید آورد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۲.</ref>.
==مونس [[تنهایی]] خدیجه==
[[امام صادق]]{{ع}} فرمود:
خدیجه بعد از [[ازدواج با پیامبر]] تنها و مطرود [[جامعه]] بود. [[فاطمه]]{{س}} در شکم خدیجه، مونس و هم‌صحبت مادرش بود. با او سخن می‌گفت و او را به [[بردباری]] [[دعوت]] می‌کرد. خدیجه این موضوع را از [[پیامبر]] پنهان می‌داشت، تا این که روزی [[رسول خدا]]{{صل}} سرزده وارد خانه شد و [[سخن گفتن]] خدیجه با فاطمه‌{{س}} را شنید و از او پرسید: با چه کسی سخن می‌گفتی؟ خدیجه عرض کرد: این [[کودک]] که در شکم من است، هم‌صحبت و مونس تنهایی‌ام است. پیامبر فرمود: خدیجه! اکنون [[جبرئیل]] به من خبر داد که این کودک، دختر است. اصل و نسب [[مبارک]] و [[پاکیزه]] من از اوست. [[خدای متعال]] [[نسل]] مرا از او قرار داده است. بعد از من، نسل او، [[ائمه طاهرین]] و خلفای روی [[زمین]] خواهند بود<ref>امالی صدوق، ص۵۹۳؛ العدد القویة، ص۲۲۲.</ref>.
[[حضرت فاطمه]]{{س}} تا هنگام ولادتش با خدیجه سخن می‌گفت و مونس و هم‌صحبت [[مادر]] بود. هنگامی که ولادت آن [[حضرت]] نزدیک شد، [[حضرت خدیجه]] به [[زنان]] [[قریش]] پیغام داد [[زمان]] وضع حمل من نزدیک است. نزد من آیید و مرا در ولادت نوزادم [[یاری]] کنید؛ اما آنان از یاری [[خدیجه]] سر باز زدند. خدیجه، سخت [[غمگین]] و آزرده شد. ناگهان چهار [[زن]] همانند زنان [[بنی‌هاشم]] وارد [[خانه]] خدیجه شدند. خدیجه از [[دیدار]] آنان هراسان شد؛ ولی یکی از آن چهار زن به او گفت: خدیجه! [[غم]] مخور که پروردگارت ما را به یاری تو فرستاده است. ما [[خواهران]] و [[یاوران]] تو هستیم. من ساره‌ام، این [[آسیه]] دختر مزاحم، نفر سوم [[مریم دختر عمران]] و چهارمی [[کلثوم]] [[خواهر]] [[موسی]] است. چهار زن در اطراف خدیجه نشستند و [[فاطمه]]{{س}} [[پاک]] و [[پاکیزه]] به [[دنیا]] آمد. هنگامی که آن مولود [[مقدس]] بر [[زمین]] فرود آمد، نوری از درخشش او تابید که وارد همه خانه‌های [[مکه]] گردید. حوریان بهشتی که در خانه خدیجه حاضر بودند، ولادت فاطمه{{س}} را به همدیگر تبریک می‌گفتند. سپس چهار بانو، نوزاد را به [[خدمت]] خدیجه آوردند و گفتند: خدیجه! فرزند خود را بگیر که پاکیزه و [[مطهر]] و [[مبارک]] است و [[برکات]] بی‌پایان [[الهی]] در وجود او و [[نسل]] اوست. حضرت خدیجه با کمال [[شادمانی]]، نوزاد را در آغوش گرفت<ref>الخرائج والجرایح، ص۳۸۶؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۴۰.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۴.</ref>.
==خدیجه و [[بعثت رسول اکرم]]{{صل}}==
خدیجه بارها از [[دانشمندان یهود]]، محل [[ظهور]] [[آخرین پیامبر خدا]] را در مکه شنیده بود. او از [[روز]] نخست [[زندگی]] با محمد{{صل}} همیشه [[امید]] داشت که شوهرش به [[نبوت]] برسد. سرانجام پس از پانزده سال زندگی مشترک، [[رسول اکرم]]{{صل}} در [[چهل سالگی]] در [[غار حرا]] به [[رسالت]] [[عظیم]] الهی [[مأمور]] شد و به خانه بازگشت و جریان را با خدیجه در میان گذاشت. خدیجه عرض کرد:
{{متن حدیث|ابشر يابن عمي و اثبت فوالذي نفس خديجة بيده اني لأرجو ان تكون نبي هذه الأمة}}<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۷۲؛ نهایة الارب، ج۲، ص۱۷۰؛ السیرةالنبویة، ص۱۵۳.</ref>؛ [[پسر عمو]]! شاد و [[ثابت قدم]] باش. [[سوگند]] به کسی که [[جان]] [[خدیجه]] در دست اوست! من امیدوارم تو [[پیامبر]] این [[امت]] باشی.
[[حضرت محمد]]{{صل}} به خدیجه فرمود: {{متن حدیث|لقد خشيت على نفسي}}؛ «من بر خودم [[خوف]] دارم». خوف آن [[حضرت]] این بود که [[جامعه]] آن [[روز]] [[دعوت]] او را نپذیرد<ref>الذریة الطاهره، ص۵۷.</ref>.
استاد [[جعفر سبحانی]] درباره نگرانی‌های حضرت محمد{{صل}} می‌گوید:
البته این [[اضطراب]] تا حدی طبیعی بود و با [[یقین]] و [[اطمینان]] او به [[درستی]] آنچه به او [[ابلاغ]] شده منافات ندارد؛ با این که او یقین داشت آنچه را که فرا گرفته، [[پیام]] خداست و آورنده آن [[جبرئیل]] است، ولی این همه اضطراب تا حدی طبیعی و بی‌مورد نبوده است؛ زیرا [[روح]] هر اندازه توانا باشد و هر اندازه با دستگاه [[غیب]] و [[عوالم]] [[روحانی]] بستگی داشته باشد، باز در آغاز کار وقتی با فرشته‌ای روبه‌رو شود که تا حال با او روبه‌رو نشده است، آن هم در بالای [[کوه]]، چنین اضطراب و وحشتی به او رخ می‌دهد و لذا بعدها این اضطراب از بین رفت<ref>فروغ ابدیت، ج۱، ص۱۸۵.</ref>.
بی‌شک، خدیجه در از بین بردن آن اضطراب‌ها مؤثر بود. او این [[شایستگی]] را یافت که آگاهانه، [[اسلام]] را بپذیرد و [[افتخار]] سبقت‌گیرندگان به اسلام را کسب کند. خدیجه از اولین لحظه [[بعثت]]، در کنار پیامبر ایستاد و همواره وی را با جان و [[مال]] خود [[یاری]] نمود. او اولین زنی است که [[دعوت پیامبر]] را [[اجابت]] کرد<ref>کشف الغمه، ج۱، ص۱۲؛ مقتل‌الحسین، ص۴۴.</ref>.
در بعضی منابع، در این باره مطالبی آمده که موجب وهن [[مقام]] [[رسالت پیامبر]] است؛ برای نمونه در [[مناقب]] [[آل ابی طالب]]، به نقل از [[محمدبن کعب]] و [[عایشه]] آمده است:
بعد از [[نزول وحی]] به پیامبر، آن حضرت هراسان نزد خدیجه آمد و فرمود: {{متن حدیث|فو الله لقد خشيت على عقلي}}؛ به [[خداوند]] قسم! می‌ترسم عقلم زایل شده باشد.
در اسدالغابه نیز آمده است:
هنگامی که آن حضرت [[نزول وحی]] را به [[خدیجه]] گفت، هنوز نسبت به [[وحی]] مردد بود. خدیجه او را نزد ورقه برد و ورقه از [[حضرت]] سؤال کرد چه چیزی دیدی؟ [[پیامبر]] جریان، به ورقه گفت. و او [[حضرت محمد]]{{صل}} را به [[نزول]] [[وحی الهی]] [[بشارت]] داد و آن حضرت آرام شد<ref>اسدالغابه، ج۵، ص۴۳۶.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۵.</ref>.
==آگاهانه بودن [[ایمان]] خدیجه==
در [[عصر جاهلیت]]، [[زنان]] تابع بی‌چون و چرای باورهای مردان خویش بودند. آیا ایمان خدیجه نیز چنین بود؟ اگر چنین باشد، [[ایمانی]] که به سبب تأثیرات [[روحی]] و [[معنوی]] پیامبر برای کسی حاصل شود نیز [[ارزش]] دارد.
[[واقعیت]] این است که ایمان خدیجه، آگاهانه بود. وی از طریق علمای [[یهود]]، نشانه‌های [[نبوت]] را در شوهر خود دیده بود<ref>بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۷؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۸.</ref> و [[قبل از بعثت]]، در دوران پانزده ساله [[زندگی]] مشترک با حضرت محمد{{صل}}، با [[مشاهده]] قرائن، [[نزول وحی]] به آن حضرت را [[انتظار]] می‌کشید. [[پیش از بعثت]]، روزی پیامبر به خدیجه فرمود: من وقتی [[خلوت]] می‌کنم، صداهایی می‌شنوم. خدیجه عرض کرد: [[خداوند]] جز [[خیر و خوبی]] با تو کاری انجام نمی‌دهد. [[قسم به خداوند]]! [[امانت]] را ادا می‌کنی و [[صله رحم]] انجام می‌دهی و راست‌گو هستی<ref>مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۸۴.</ref>.
خدیجه بارها بشارت [[بعثت]] [[آخرین پیامبر]] آسمانی را از [[علما]] و [[کاهنان]] یهود و [[نصارا]] شنیده بود. او [[منتظر]] نزول وحی به شوهرش و آماده پذیرش [[دعوت]] او بود<ref>الانوار فی مولد النبی، ص۲۲۳.</ref>.
بعد از نزول وحی، حضرت محمد{{صل}} داخل [[خانه]] شد. خدیجه گفت: محمد! این چه نوری است که در تو می‌بینم؟! آن حضرت فرمود: این [[نور]] [[رسالت]] است. بگو {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ}}. خدیجه با [[آرامش]] و [[اطمینان قلبی]]، گفت: من سال‌هاست که [[پیغمبری]] تو را انتظار می‌کشم. پس [[شهادتین]] را بر زبان جاری ساخت و به آن حضرت ایمان آورد؛ ایمان همراه با [[معرفت]] و [[اخلاص]]<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۷۴؛ منتهی الآمال، ج۱، ص۱۰۲.</ref>.
علی{{ع}} فرمود: در آن روزها، [[اسلام]] جز به [[خانه رسول خدا]] و [[خدیجه]] راه نیافته بود و من سومین نفر بودم که [[اسلام]] آوردم<ref>سفینة البحار، ج۲، ص۵۷۱.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۸.</ref>.
==[[اقتدا]] به [[نماز]] [[پیامبر]]{{صل}}==
بنا بر نقل هشام، روزی [[جبرئیل امین]] بر پیامبر نازل شد و با پاشنه پای خود، به کنار [[کوه]] زد و چشمه آبی ظاهر شد. [[جبرئیل]] در حضور [[رسول خدا]]{{صل}} [[وضو]] ساخت. سپس رسول خدا{{صل}} به همان ترتیب وضو گرفت. آنگاه جبرئیل نماز به جا آورد. پیامبر نیز همان گونه نماز گزارد. رسول خدا{{صل}} نزد خدیجه آمد و وضو و نماز را به وی آموخت. از آن پس، خدیجه کنار پیامبر نماز می‌خواند. [[ابویحیی بن عفیف]] از پدرش و او از جدش - که تاجر مشهوری بود - نقل می‌کند که در [[زمان جاهلیت]] به [[مکه]] رفتم. من و [[عباس بن عبدالمطلب]] در کنار [[کعبه]] نشسته بودیم. هنگام زوال شد. دیدم [[جوانی]] آمد، به [[آسمان]] نگاه کرد و مقابل کعبه ایستاد. بعد دیدم جوانی دیگر آمد طرف شانه راست او ایستاد. بعد دیدم زنی آمد پشت سرش ایستاد. منظره عجیبی بود؛ دیدم [[رکوع]] و [[سجده]] انجام می‌دهند.
گفتم: عباس! این عجیب است. گفت: میدانی این شخص کیست؟ گفتم نه گفت: او محمد{{صل}} فرزند برادرم عبدالله است و آن دیگری، علی{{ع}} فرزند [[ابوطالب]] و آن [[زن]]، [[خدیجه دختر خویلد]]، [[همسر]] فرزند برادرم می‌باشد<ref>الارشاد، مفید، ص۳۰؛ فصول المهمة، ص۳۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۲۳۰.</ref>.
بنابراین، خدیجه افزون بر [[سبقت]] به [[پذیرش اسلام]]، از اولین کسانی است که در کنار [[پیغمبر]]{{صل}} نماز اقامه کرده است<ref>خصائص نسائی، ص۳.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۸.</ref>.
==[[حمایت از پیامبر]]{{صل}}==
در سه [[سال اول بعثت]] که پیامبر [[مردم]] را مخفیانه به اسلام [[دعوت]] می‌نمود، مشکل چندانی نداشت. در [[سال سوم بعثت]]، [[آیه]] {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref> نازل شد و آن [[حضرت]] [[مأمور]] به [[دعوت علنی]] گردید. از آن پس با [[مشکلات]] بسیاری روبه‌رو شد. در این دوران، ابوطالب، خدیجه و علی{{ع}} با [[جان]] و [[دل]] از وی [[پشتیبانی]] کردند. خدمات [[خدیجه]] در این دوران از دو سو قابل ارزیابی است:
===[[حمایت]] [[اجتماعی]]===
[[حضرت خدیجه]] به سبب برخورداری از جایگاه والای اجتماعی، توانست بارها [[پیامبر]] را از [[شر]] [[نادانان]] برهاند. پیامبر در ایام [[حج]] به بالای [[کوه صفا]] رفت و با صدای بلند ندا داد: [[مردم]]! من فرستاده پروردگارم. آنگاه به [[کوه]] [[مروه]] رفت و سه بار سخن پیشین خود را تکرار کرد. عرب‌های [[متعصب]] و [[نادان]]، سنگ در دست، به دنبال پیامبر روانه شدند. [[ابوجهل]] سنگی پرتاب کرد که به پیشانی [[رسول الله]]{{صل}} اصابت کرد و [[خون]] از پیشانی ایشان جاری شد. پیامبر به کوه ابوقبیس رفت. [[مشرکان]] نیز در پی او روانه شدند. [[حضرت علی]]{{ع}} خود را به خدیجه رساند و ماجرا را به وی بازگفت. [[اشک]] بر گونه‌های خدیجه جاری شد. ظرفی از [[غذا]] برداشت و برای یافتن پیامبر، همراه علی{{ع}} راهی کوه‌ها و دشت‌ها شد. خدیجه صدا می‌زد: کجایی ای [[رسول خدا]]<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۱۱۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۴۳۸؛ اعلمو انی فاطمه{{ع}}، ج۲، ص۲۳۶.</ref>! در این هنگام، [[جبرئیل]] بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: این خدیجه است که با چشم گریان به دنبال تو می‌گردد و همراه او ظرفی از طعام و آب است. او را بخوان و بگو [[خدا]] به تو [[سلام]] می‌رساند و او را به [[خانه]] بهشتی که از [[نور]] [[زینت]] شده، [[بشارت]] بده. خدیجه و علی{{ع}}، پیامبر را یافتند و به خانه آوردند. مردم به خانه خدیجه [[حمله]] بردند و آنجا را سنگ‌باران کردند. خدیجه بیرون آمد و خود را سپر سنگ [[دشمن]] قرار داد. و فرمود: آیا از سنگ‌باران خانه زنی که [[نجیب‌ترین]] [[قوم]] شماست، [[شرم]] ندارید؟ مردم با شنیدن سخنانش پراکنده شدند. او برای مداوای پیامبر به خانه بازگشت. پیامبر سلام خدا را به وی رساند. خدیجه گفت:
{{متن حدیث|ان الله هو السلام و منه السلام و على جبرائيل السلام و عليك يا رسول الله! السلام و بركاته}}<ref>اسدالغابه، ج۵، ص۴۳۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۱۳؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۹۷؛ کشف‌الغمه، ج۱، ص۵۰۸.</ref>؛ [[خدا]]، خود [[سلام]] است و سلام از اوست و سلام بر [[جبرئیل]] و بر تو ای [[رسول خدا]]! و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خداوند]] بر تو باد!<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۵۹.</ref>.
===[[حمایت]] [[مالی]]===
[[خدیجه]] بعد از [[ازدواج با پیامبر]]، پله‌های [[نزدیکی به خداوند]] را یکی پس از دیگری می‌پیمود و در این راه هیچ [[احساس]] خستگی نمی‌کرد؛ بلکه از هر وسیله‌ای برای رسیدن به قله [[شرف]] و [[انسانیت]] و [[سعادت]] استفاده می‌کرد.
خدیجه با [[مدیریت]] عالی خویش توانسته بود از راه [[تجارت]]، [[مال]] فراوانی به دست آورد. او از [[سرمایه‌داران]] بزرگ جزیرةالعرب بود؛ ولی [[دل]] به زر نیست؛ بلکه هدفش کسب [[معنویت]] بود. او هنگام ازدواج با پیامبر گفت:
{{عربی|انا و مالي و جواري و جميع ما املك بين يديك و في حكمك، لا امنعك شيئا}}<ref>بحارالانوار، ج۱۶، ص۵۵.</ref>؛ خودم و اموالم در [[خدمت]] شما هستیم و همه دارایی‌های من در [[اختیار]] تو و در [[فرمان]] توست. من هرگز مانع از [[تصرف]] تو در اموالم نمی‌شوم.
[[پیامبر]] از [[ثروت]] خدیجه، برای [[گسترش اسلام]] بهره برد. در دوران [[اقامت اجباری]] و [[تحریم]] [[اقتصادی]] سه ساله [[مسلمانان]] در [[شعب ابوطالب]]، خدیجه همه [[دارایی]] خود را در اختیار شعب‌نشینان قرار داد و سبب [[نجات]] مسلمانان شد<ref>سیراعلام‌النبلاء، ج۱، ص۱۱۶؛ منزلت زن از دیدگاه اسلام، ص۹۶.</ref>.
خدیجه برای رساندن مواد غذایی به شعب، [[حکیم بن حزام]] (برادرزاده خود) را [[استخدام]] کرد. روزی [[حکیم بن حزام]] همراه [[غلام]] خود، مقداری گندم به شعب می‌برد که در بین راه با [[ابوجهل]] روبه‌رو شد. ابوجهل به او گفت: آیا آذوقه را برای [[بنی‌هاشم]] می‌بری؟ نمی‌گذارم از این جا بروی، تا تو را در [[مکه]] [[رسوا]] کنم. [[ابوالبختری]] ([[برادر]] ابوجهل) سر رسید و به ابوجهل گفت: آذوقه، مال عمه‌اش خدیجه است. آیا نمی‌گذاری مال خدیجه را نزدش ببرد<ref>السیرة النبویة، ص۲۲۱.</ref>؟
یکی از افرادی که به طور پنهانی، برای شعب‌نشینان آذوقه می‌برد [[ابوالعاص]] (داماد خدیجه) بود. پیامبر روزی در نزد گروهی از [[اصحاب]]، درباره‌اش فرمود:
[[ابوالعاص]] [[حق]] دامادی<ref>زینب، دختر پیامبر، همسر ابی‌العاص بود. اسدالغابه، ج۵، ص۴۳۶.</ref> را نسبت به ما ادا کرد. وقتی ما در شعب محاصره بودیم، او شب‌ها آذوقه را بر شتر بار می‌کرد و تا دامنه شعب می‌آورد. سپس مهار شتر را رها می‌کرد و به سوی شعب می‌راند. ما آن آذوقه را گرفته، بین هم تقسیم می‌کردیم<ref>الاستغاثه، ص۱۱۰.</ref>.
[[زندگی]] [[خدیجه]]، خط بطلان بر [[تکاثر]] [[جاهلیت]] و درسی است برای [[زنان]] امروزی؛ زیرا [[سعادت]] [[خانواده]] به [[صداقت]]، [[کرامت]]، [[ایثار]]، [[فداکاری]] و [[کمک به محرومان]] است؛ نه [[مادیات]] و فزون‌طلبی.
یکی از [[اهداف بعثت پیامبران]] آسمانی، [[نجات]] [[ستمدیدگان]] و [[کمک به نیازمندان]] است؛ ازاین‎رو وقتی [[پیامبران]] [[دعوت]] خود را آغاز می‌کردند، انسان‌های [[فقیر]] و [[مظلوم]] بیشتر از مرفهین بی‌درد، دعوت پیامبران را [[اجابت]] می‌نمودند.
خدیجه زندگی مشترک با محمد{{صل}} را با جمله شیرین {{عربی|اشهدو يا ايها الناس! أي و ما أملك لمحمد}}<ref>اعلموا انی فاطمه{{ع}}، ج۲، ص۲۳۵.</ref>؛ «[[مردم]]! [[گواه]] باشید که خودم و مالم از آن محمد است آغاز کرد» و پس از آن، مالش را در [[اختیار]] شوهر [[امین]] خود قرار داد. [[پیامبر]] همیشه از این [[مال]] برای کمک به [[فقیران]] و [[پیشرفت]] [[اسلام]] استفاده می‌کرد. کارکرد [[ثروت]] خدیجه در سال‌های نخست [[بعثت]] به اندازه‌ای بود که پیامبر فرمود:
{{متن حدیث|ما نفعني مال كما نفعني مال خديجة}}؛ [[سود]] هیچ [[مالی]] برای من مانند مال خدیجه نبود<ref>اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۲۰.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۰.</ref>.
==جایگاه خدیجه نزد پیامبر{{صل}}==
خدیجه در دوران ۲۵ سال زندگی مشترک با پیامبر، چنان در [[قلب]] پیامبر جای داشت که تا زنده بود پیامبر [[همسر]] دیگری برنگزید. پس از [[رحلت]] او، پیامبر نیز همیشه از وی [[تجلیل]] می‌نمود و به یاد او [[اشک]] می‌ریخت. [[سخنان پیامبر]] درباره خدیجه، نشانگر اوج [[عظمت]] او نزد پیامبر است. برای نمونه به برخی از این سخنان اشاره می‌شود:
#[[ام سلمه]] می‌گوید: هنگامی که علی از زهرا{{س}} [[خواستگاری]] کرد، نام خدیجه به میان آمد. پیامبر گریست. از سبب [[گریه]] آن [[حضرت]] پرسیدم، فرمود: {{متن حدیث|خديجة اين مثل خديجة صدقتني حين كذبني الناس، و آزرتني على دين الله و اعانتني بمالها، أن الله أمرني أن ابشر خديجة ببيت في الجنة}}<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۲۱۸؛ سفینة البحار، ج۲، ص۵۷.</ref>؛ [[خدیجه]]، کجاست مانند خدیجه؟ زمانی که [[مردم]] تکذیبم کردند، تصدیقم کرد. بر [[دین خدا]] یاریم نمود و با مالش کمکم کرد. [[خدا]] به من [[فرمان]] داد تا به قصری در [[بهشت]] بشارتش دهم.
#[[پیامبر]] همیشه به یاد خدیجه بود و بارها نزد همسرانش از او یاد می‌کرد. روزی نزد [[عایشه]] به یاد خدیجه افتاد و گریست. عایشه [[طاقت]] نیاورد و گفت: چه قدر به یاد خدیجه هستی؟! پیرزنی بود که [[خداوند]] بهتر از او را برایت رسانده<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۲۲۴؛ اعلموا انی فاطمه، ج۲، ص۲۱۰.</ref>. پیامبر از این سخن عایشه ناراحت شد و فرمود: به خدا [[سوگند]]! بهتر از خدیجه روزی من نشده است. او وقتی به من [[ایمان]] آورد که مردم [[کافر]] بودند. وقتی مرا [[تصدیق]] کرد که مردم تکذیبم می‌کردند. زمانی از مالش به من [[انفاق]] کرد که مردم خودداری می‌نمودند و خداوند از او برایم فرزندانی [[عنایت]] نمود و از فرزند غیر او محرومم کرد. عایشه می‌گوید: «بعد از آنکه [[ناراحتی]] پیامبر را دیدم [[تصمیم]] گرفتم که از خدیجه به جز خیر و [[نیکی]] یاد نکنم»<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۱۷؛ أعلام النساء، ج۱، ص۲۳۰؛ کشف‌الغمه، ج۱، ص۵۱۲؛ اسدالغابه، ج۵، ص۴۳۸.</ref>. اما او نتوانست [[حسادت]] درونی خویش را نسبت به خدیجه پنهان کند. [[امام]] [[جعفر صادق]]{{ع}} فرمود: روزی [[حضرت رسول]]{{صل}} داخل [[خانه]] شد؛ دید عایشه در مقابل [[حضرت زهرا]]{{س}} ایستاده و می‌گوید: دختر خدیجه! [[گمان]] می‌بری [[مادر]] تو بر ما فضیلتی دارد؟ حال آنکه او فضیلتی بر دیگر [[زنان پیامبر]] ندارد. [[حضرت فاطمه]]{{س}} گریست. پیامبر فرمود: دخترم! چرا [[گریه]] می‌کنی؟ [[فاطمه]]{{س}} گفت: عایشه نام مادرم را برد و او را به [[نقص]] و کمی مرتبه نسبت داد. [[رسول اکرم]]{{صل}} خشمناک شد و گفت: عایشه! [[خدا]] [[برکت]] می‌دهد زنی را که بسیار شوهردوست باشد و بسیار فرزند آورد. [[خداوند]] [[خدیجه]] را [[رحمت]] کند. او بسیار مرا [[دوست]] داشت و فرزندانی برایم آورد. [[عایشه]]! خداوند تو را عقیم کرده است که هیچ [[فرزندی]] برایم نیاورده‌ای<ref>خصال شیخ صدوق، ص۴۰۵.</ref>.
#[[پیامبر]] به اصحابش فرمود: از مردان، بسیاری به کمال رسیدند و از [[زنان]] به کمال نرسیدند؛ مگر [[مریم دختر عمران]]، [[آسیه]] دختر مزاحم ([[همسر]] [[خداپرست]] [[فرعون]])، [[خدیجه دختر خویلد]] و [[فاطمه دختر محمد]]{{صل}}<ref>الفصول المهمة، ص۳۸۱.</ref>.
#[[ابن عباس]] می‌گوید: پیامبر در روی [[زمین]] چهار خط کشید؛ سپس فرمود: آیا می‎دانی این چیست؟ عرض کردیم: خدا و رسولش بهتر می‌داند. پیامبر فرمود: [[بهترین]] زن‌های [[بهشت]]، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم ([[همسر فرعون]]) می‌باشند<ref>خصال شیخ صدوق، ص۱۹۵؛ مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۸۵.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۳.</ref>.
==[[امام حسین]]{{ع}} در کنار [[قبر]] خدیجه==
[[انس بن مالک]] می‌گوید:
همراه امام حسین{{ع}} نزد قبر خدیجه آمدیم. لحظه‌ای نشستیم. [[امام]] به من فرمود: لحظه‌ای مرا تنها بگذار. من در گوشه‌ای نشستم. دیدم آن [[حضرت]] بالای قبر مادربزرگش گریست، [[نماز]] خواند، [[مناجات]] نمود و فرمود: پروردگارا! تویی مولا. رحم کن بنده‌ای که به سوی تو [[پناه]] آورده است<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۷۶؛ سفینة البحار، ج۲، ص۷۵۲.</ref>.
در [[زیارت]] [[نامه امام حسین]]{{ع}} می‌خوانیم: {{متن حدیث|السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خَدِيجَةَ الْكُبْرى‌}}، که [[تجلیل]] از آن بانوی [[اسلام]] و زنده نگه داشتن یاد اوست<ref>مفاتیح‌الجنان، زیارت‌نامه عرفه امام حسین{{ع}}.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۵.</ref>.
==جایگاه خدیجه نزد بزرگان==
#[[حذیفه]]: «خدیجه در [[ایمان به خدا]] و محمد{{صل}} اولین زنان است»<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۱۲.</ref>.
#ابن عباس: «خدیجه اولین کسی بود که به خدا و رسولش [[ایمان]] آورد و محمد{{صل}} را در آنچه از سوی خدایش آورده بود [[تصدیق]] کرد»<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۲.</ref>.
#ابن هشام: نخستین کسی که به پیامبر ایمان آورد و [[نبوت]] آن حضرت را راست دانست و در [[پیشرفت]] [[هدف]] او همه گونه [[یاری]] و [[همکاری]] کرد، خدیجه دختر خویلد بود. [[اسلام آوردن]] این بانوی محترم، تقویت [[روحی]] عجیبی برای [[رسول خدا]] بود. [[مشرکان]] آن [[حضرت]] را در خارج از [[خانه]] می‌آزردند و سخنان [[ناهنجار]] درباره‌اش بر زبان می‌آورند و نبوتش را [[تکذیب]] می‌کردند. وقتی آن حضرت به خانه می‌آمد، فقط [[خدیجه]] بود که او را [[تسلی]] می‌داد و ناراحتی‌های درونی او را بر طرف می‌ساخت و [[اندوه]] او را به [[نشاط]] و [[شادی]] مبدل می‌کرد<ref>السیرة النبویة، ص۱۵۷.</ref>.
#مسلم: «خدیجه [[وزیر]] [[پیامبر]] بود. [[اسلام]] را [[تصدیق]] کرد و پیامبر از او [[آرامش]] می‌یافت»<ref>صحیح مسلم، ج۵، ص۲۴۳.</ref>.
#[[زبیر بن بکار]]: «خدیجه در [[جاهلیت]]، معروف به [[طاهره]] و بزرگ [[زنان]] [[قریشی]] بود»<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۱.</ref>.
#[[ابن کثیر]]: «خدیجه زنی تاجر و دارای [[شرافت]] و [[مال]] بود. بسیاری از بزرگان [[مکه]] خواستگار وی بودند؛ ولی او همه را جواب کرد»<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۱۳۷.</ref>.
#[[عبدالحمید مهاجر]]: خدیجه در اصیل‌ترین خانه [[عرب]] از جهت شرافت و [[کرامت]] و بزرگی، به [[دنیا]] آمد. پس [[قلب]] او [[سیراب]] شد از [[اخلاق پسندیده]] و [[صفات نیکو]] و قومش از او با عنوان طاهره و بزرگ زنان [[قریش]] نام می‌بردند<ref>اعلمو انی فاطمه، ج۲، ص۲۱۵.</ref>.
#استاد [[توفیق ابوعلم]]: خدیجه بر [[دل]] محمد{{صل}} جذبه‌ای نیرومند داشت که هیچ کس دیگر نتوانست مانند او در پیامبر [[نفوذ]] کند. با آنکه محمد{{صل}} در آغاز [[جوانی]] بود و عرف و [[عادت]] هم به وی اجازه [[تجدید]] فراش می‌داد و اسباب این کار نیز فراهم بود، تا خدیجه زنده بود [[زن]] دیگری [[اختیار]] نکرد و پس از آنکه [[مرگ]] میان او و خدیجه جدایی انداخت، باز هم پیوسته یاد او را گرامی می‌داشت و [[عایشه]] از [[وفاداری]] و [[محبت پیامبر]] نسبت به خدیجه در [[آتش]] گدازنده [[حسادت]] می‌سوخت<ref>فاطمه زهرا{{س}}، ص۲۷.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۵.</ref>.
==در بستر [[بیماری]]==
[[همسر گرامی رسول خدا]]{{صل}} در حال [[احتضار]]، از شدت سکرات مرگ به آن حضرت [[شکایت]] کرد. پیامبر گریست و برای او [[دعا]] کرد و فرمود:
خدیجه! تو [[بهترین]] [[مادر مؤمنان]] و با فضیلت‌ترین آنان و از زنان بزرگ هستی. تو در حالی از نزد من می‌روی که برایم بسیار ناگوار است؛ ولی [[خداوند]] برای هر مؤمنی در [[ناگواری]]، خیری قرار داده است. [[خدیجه]]! ملحق شو در [[بهشت]] به مادرت [[حوا]] و خواهرت [[ساره]]<ref>مقتل الحسین، ص۵۲؛ اسد الغابه، ج۵، ص۴۳۲.</ref>.
خدیجه به [[پیامبر]]{{صل}} عرض کرد:
ای [[رسول خدا]]! من در [[حق]] تو کوتاهی کردم. از من در گذر؛ آنچه [[شایسته]] تو بود، به انجام نرساندم. تنها چیزی که از تو می‌خواهم، [[رضایت]] توست<ref>اعلموا انی فاطمه، ج۳، ص۲۱۵.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۷.</ref>.
==[[گریه]] برای [[فاطمه]]{{س}}==
[[اسماء بنت عمیس]] در آخرین لحظات [[عمر]] با [[برکت]] خدیجه، در کنار بستر او بود. خدیجه گریه می‌کرد. [[اسماء]] عرض کرد: چرا گریه می‌کنی؟ تو بزرگ [[زنان]] [[جهان]] و [[همسر]] [[پیامبری]] و از زبان آن [[حضرت]]، [[بشارت]] به بهشت را شنیده‌ای. خدیجه فرمود: اسماء! برای دخترم زهرا{{س}} گریه می‌کنم؛ زیرا دختر در شب [[عروسی]] خود نیاز به [[مادر]] دارد. دخترم، فاطمه، مادر ندارد تا آن شب در کنارش باشد. اسماء با خدیجه [[تعهد]] نمود که به جای مادرش، در شب زفاف فاطمه{{س}}، کنار او باشد<ref>اعیان الشیعه، ج۱، ص۳۱۳.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۷.</ref>.
==[[کفن]] خدیجه==
خدیجه در حال [[احتضار]] بود و در [[قلب]] پاکش آرزویی داشت؛ ولی به سبب [[شرم]] از پیامبر نمی‌توانست با آن حضرت در میان گذارد. خدیجه، یادگارش زهرا{{س}} را به کنار بستر فراخواند. دستان کوچک زهرا{{س}} را در دست گرفت و با حالت گریه فرمود: «دخترم، فاطمه! نزد پدرت برو و بگو مادرم می‌گوید: مرا با همان ردایی کفن کن که موقع [[نزول وحی]] به تن مبارکت داشتی و مورد خطاب حق قرار گرفتی».
[[حضرت زهرا]]{{س}} [[پیام]] مادر را به [[پدر]] بزرگوارش رساند. پس از [[رحلت]] [[جان]] گداز خدیجه، پیامبر ردای خود را آماده کرد تا بنا بر [[وصیت]] و خواهش خدیجه، وی را با آن ردا کفن نماید؛ اما [[جبرئیل امین]] بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: یا [[رسول‌الله]]! خدایت [[سلام]] می‌رساند و می‌گوید: خدیجه را با آن ردا کفن نکن؛ وی را با این حله بهشتی کفن کن<ref>اعلموا انی فاطمه، ج۲، ص۲۴۳.</ref>.
[[ابن حزام]] می‌گوید:
[[خدیجه]] در [[سال دهم بعثت]]، در [[ماه رمضان]] درگذشت. ما او را تا [[قبرستان]] حجون [[تشییع]] کردیم. دیدم [[پیامبر]] در [[قبر]] او خوابید و در [[حق]] وی [[دعا]] کرد. در آن [[زمان]]، [[نماز]] بر جنازه (نماز میت) [[واجب]] نشده بود<ref>کشف‌الغمه، ج۱، ص۵۱۳.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۸.</ref>.
==خدیجه{{س}} در آغوش [[خاک]]==
در [[تشییع جنازه]] خدیجه{{س}} [[اشک]] از چشمان پیامبر سرازیر بود. [[رحلت]] [[حضرت خدیجه]] که به فاصله کمی از [[درگذشت ابوطالب]] واقع شد، به اندازه‌ای بر پیامبر گران آمد که آن سال را [[عام الحزن]] (سال [[غم]] و [[اندوه]]) نامیدند<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۲۲۱.</ref>.
پیامبر پس از فوت خدیجه، همیشه به یاد او بود؛ حتی از [[دوستان]] قدیمی خدیجه [[سپاس‌گزاری]] می‌نمود<ref>الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۴.</ref>.
[[عایشه]] می‌گوید:
گوسفندی را [[ذبح]] کردیم. [[رسول اکرم]]{{صل}} مقداری از آن را به دوستان [[کهن‌سال]] خدیجه داد<ref>زوجات النبی و اولاده، ص۶۲.</ref>. روزی [[خواهر]] خدیجه خواست [[خدمت]] پیامبر بیاید. آن [[حضرت]] تا نام خدیجه را شنید چشمانش گریان شد. به هیچ کس به اندازه خدیجه [[حسرت]] نبردم؛ به سبب یادکرد فراوان و با [[عظمت]] پیامبر از او<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۲۳؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۲۷.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۸.</ref>.
==یاد [[مادر]]==
[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: پیامبر بعد از [[دفن]] خدیجه، به [[خانه]] بازگشت. زهرا{{س}} گرد [[پدر]] می‌چرخید و می‌پرسید: ای [[فرستاده خدا]]! مادرم کجاست<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۲۳۲؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۷.</ref>؟ پیامبر مانده بود که چه جوابی بدهد. [[جبرئیل]] بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: خدایت می‌فرماید به [[فاطمه]] [[سلام]] برسان و بگو مادرت در قصری بهشتی، بین [[آسیه]] و [[مریم]] است. فاطمه{{س}} آرام شد و فرمود: [[خداوند]]، سلام است و از او سلام است و به سوی او سلام است<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵.</ref>.
از سروده‌های [[آمنه]] معلوم می‌شود که او [[شاعری]] توانا و پیرو [[دین حنیف]] [[ابراهیم]]{{ع}} بود. سپس آمنه گفت: {{عربی|كل حي ميت و كل جديد بال و كل كثير يفنى و أنا ميتة و ذكري باق و قد تركت خيرا و ولدت طهرا}}<ref>حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۷.</ref>؛ هر زنده‌ای، می‌میرد و هر تازه‌ای کهنه می‌شود و هر بسیاری، فانی می‌گردد. من هم می‌میرم؛ ولی نام من باقی خواهد ماند؛ زیرا من خیری باقی گذاشته‌ام و فرزند پاکیزه‌ای را به [[دنیا]] آورده‌ام.
اگر در این سخنان دقت شود، [[ایمان]] [[آمنه]] به [[معاد]]، [[آینده]] فرزند و [[بعثت]] او نمایان می‌شود. او در فضای [[جاهلیت]] [[زندگی]] می‌کرد؛ ولی روش ابراهیمی داشت؛ زیرا به فرزندش گفت: تو راه [[ابراهیم]] را طی می‌کنی و [[دین]] او را زنده می‌گردانی.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۶۹.</ref>.


==[[شخصیّت]] [[خدیجه]]{{س}}‌==
==[[شخصیّت]] [[خدیجه]]{{س}}‌==
۱۱۹٬۳۷۴

ویرایش