پرش به محتوا

ابوسفیان صخر بن حرب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'غالب' به 'غالب'
جز (جایگزینی متن - 'غالب' به 'غالب')
خط ۵۲: خط ۵۲:
[[پیامبر]]{{صل}} سه [[روز]] در حمراء الاسد توقف داشت. شخصی به نام [[معبد]] [[خزاعی]] گرچه [[مشرک]] بود ولی قلباً پیامبر{{صل}} را [[دوست]] داشت. به سوی [[مکه]] حرکت می‌کرد وقتی به [[ابوسفیان]] رسید، بزرگ مشرک [[تاریخ]] از او پرسید: معبد! چه خبر؟ جواب داد: خبر تازه اینکه محمد با لشکری جرار که تاکنون در عمر خود مثل آن را ندیده بودم به تعقیب شما از [[مدینه]] خارج شده و به سرعت به سوی تو می‌آید. [[جوش]] و حرارتی که من از آنها دیدم قابل توصیف نیست؛ زیرا جمعی که در [[جنگ احد]] نبوده‌اند در این [[سفر]] آمده‌اند تا [[غیبت]] خود را [[تلافی]] کنند و آنها که در [[جنگ]] بوده‌اند آمده‌اند تا [[شکست]] خود را جبران کنند. ابوسفیان با [[نگرانی]] پرسید: معبد چه می‌گویی؟ معبد گفت: احتمالاً طولی نکشد که اسبان‌شان از دور پیدا شوند.
[[پیامبر]]{{صل}} سه [[روز]] در حمراء الاسد توقف داشت. شخصی به نام [[معبد]] [[خزاعی]] گرچه [[مشرک]] بود ولی قلباً پیامبر{{صل}} را [[دوست]] داشت. به سوی [[مکه]] حرکت می‌کرد وقتی به [[ابوسفیان]] رسید، بزرگ مشرک [[تاریخ]] از او پرسید: معبد! چه خبر؟ جواب داد: خبر تازه اینکه محمد با لشکری جرار که تاکنون در عمر خود مثل آن را ندیده بودم به تعقیب شما از [[مدینه]] خارج شده و به سرعت به سوی تو می‌آید. [[جوش]] و حرارتی که من از آنها دیدم قابل توصیف نیست؛ زیرا جمعی که در [[جنگ احد]] نبوده‌اند در این [[سفر]] آمده‌اند تا [[غیبت]] خود را [[تلافی]] کنند و آنها که در [[جنگ]] بوده‌اند آمده‌اند تا [[شکست]] خود را جبران کنند. ابوسفیان با [[نگرانی]] پرسید: معبد چه می‌گویی؟ معبد گفت: احتمالاً طولی نکشد که اسبان‌شان از دور پیدا شوند.


ابوسفیان که [[تصمیم]] به برگشت به مدینه را داشت، در هاله‌ای از [[رعب]] و [[وحشت]] فرو رفت. [[صفوان بن امیه]] که از بزرگان [[لشکر]] [[قریش]] بود، نزد ابوسفیان آمد و او را از [[حمله]] به مدینه منع کرد و گفت: این [[مردم]] اکنون زخم خورده و خشمناکند و این [[ترس]] وجود دارد که اگر با آنها روبه‌رو شویم این بار بر ما [[غالب]] شوند و لذا ابوسفیان از تصمیم خود منصرف شد و بلافاصله دستور حرکت داد و به سرعت راه مکه را در پیش گرفت.
ابوسفیان که [[تصمیم]] به برگشت به مدینه را داشت، در هاله‌ای از [[رعب]] و [[وحشت]] فرو رفت. [[صفوان بن امیه]] که از بزرگان [[لشکر]] [[قریش]] بود، نزد ابوسفیان آمد و او را از [[حمله]] به مدینه منع کرد و گفت: این [[مردم]] اکنون زخم خورده و خشمناکند و این [[ترس]] وجود دارد که اگر با آنها روبه‌رو شویم این بار بر ما غالب شوند و لذا ابوسفیان از تصمیم خود منصرف شد و بلافاصله دستور حرکت داد و به سرعت راه مکه را در پیش گرفت.


البته ابوسفیان چند شتر پر از کالا به معبد خزاعی داد تا به پیامبر{{صل}} برساند و از ادامه جنگ ایشان را منصرف کند، پیامبر{{صل}} آن [[غنایم]] را گرفت. اینجا بود که [[جبرئیل]] نازل شد و به [[پیغمبر]] گفت: [[خداوند]] رعب و وحشت در [[دل]] [[مشرکین]] انداخت و به سوی مکه حرکت کردند و منظور این سفر حاصل گردید و سپس دستور بازگشت به مدینه را به پیامبر{{صل}} داد، [[مسلمانان]] به مدینه بازگشتند و پیامبر{{صل}} هم آن [[غنایم]] را بین خانواده‌های [[شهدا]] تقسیم کرد<ref>اعلام الوری، ص۸۶.</ref><ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۵.</ref>.
البته ابوسفیان چند شتر پر از کالا به معبد خزاعی داد تا به پیامبر{{صل}} برساند و از ادامه جنگ ایشان را منصرف کند، پیامبر{{صل}} آن [[غنایم]] را گرفت. اینجا بود که [[جبرئیل]] نازل شد و به [[پیغمبر]] گفت: [[خداوند]] رعب و وحشت در [[دل]] [[مشرکین]] انداخت و به سوی مکه حرکت کردند و منظور این سفر حاصل گردید و سپس دستور بازگشت به مدینه را به پیامبر{{صل}} داد، [[مسلمانان]] به مدینه بازگشتند و پیامبر{{صل}} هم آن [[غنایم]] را بین خانواده‌های [[شهدا]] تقسیم کرد<ref>اعلام الوری، ص۸۶.</ref><ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۵.</ref>.
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش