پرش به محتوا

عبدالله بن زبیر: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'رده:صحابه پیامبر' به 'رده:اصحاب پیامبر')
خط ۴۲: خط ۴۲:
قبل از [[جنگ]]، طلحه [[خطبه]] خواند و دو تن از افراد [[قبیله]] میان [[لشکرگاه]] [[عبدالقیس]] خود از برخاست علی{{ع}} [[دفاع]] کردند و عبدالله بن زبیر آن دو را [[سرزنش]] کرد و در میان لشکرگاه خود برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[خداوند]]، گفت: "ای مردم! این گروه اندک و [[فرومایه]] نخست عثمان را در [[مدینه]] کشتند و اینک آمده‌اند تا کار شما را در [[بصره]] پراکنده سازند و حکومت مردم را با [[زور]] غصب کرده‌اند. اینک آیا حاضر نیستید [[خلیفه]] [[مظلوم]] خود را [[یاری]] دهید؟ آیا از [[حریم]] [[مباح]] خود دفاع نمی‌کنید؟ آیا از خدا نمی‌ترسید که خود را [[تسلیم]] کنید؟ آیا حاضر و [[راضی]] هستید به اینکه [[مردم کوفه]] به [[سرزمین]] شما وارد شوند؟ اکنون به [[خشم]] آیید که بر شما خشم گرفته شده و [[جنگ]] کنید که به شما اعلام جنگ شده است. [[علی]] حاضر نیست [[تصور]] کند که در [[خلافت]]، هیچ کس دیگر غیر از او را [[حق]] نظر دادن است و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بر شما [[پیروز]] شود، [[دین]] و دنیای شما را تباه خواهد ساخت و سخنان بسیاری مانند همین سخنان گفت برای اینکه [[مردم]] را علیه علی{{ع}} تحریک کند و بشوراند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۱۹۷-۱۹۸.</ref>.
قبل از [[جنگ]]، طلحه [[خطبه]] خواند و دو تن از افراد [[قبیله]] میان [[لشکرگاه]] [[عبدالقیس]] خود از برخاست علی{{ع}} [[دفاع]] کردند و عبدالله بن زبیر آن دو را [[سرزنش]] کرد و در میان لشکرگاه خود برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[خداوند]]، گفت: "ای مردم! این گروه اندک و [[فرومایه]] نخست عثمان را در [[مدینه]] کشتند و اینک آمده‌اند تا کار شما را در [[بصره]] پراکنده سازند و حکومت مردم را با [[زور]] غصب کرده‌اند. اینک آیا حاضر نیستید [[خلیفه]] [[مظلوم]] خود را [[یاری]] دهید؟ آیا از [[حریم]] [[مباح]] خود دفاع نمی‌کنید؟ آیا از خدا نمی‌ترسید که خود را [[تسلیم]] کنید؟ آیا حاضر و [[راضی]] هستید به اینکه [[مردم کوفه]] به [[سرزمین]] شما وارد شوند؟ اکنون به [[خشم]] آیید که بر شما خشم گرفته شده و [[جنگ]] کنید که به شما اعلام جنگ شده است. [[علی]] حاضر نیست [[تصور]] کند که در [[خلافت]]، هیچ کس دیگر غیر از او را [[حق]] نظر دادن است و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بر شما [[پیروز]] شود، [[دین]] و دنیای شما را تباه خواهد ساخت و سخنان بسیاری مانند همین سخنان گفت برای اینکه [[مردم]] را علیه علی{{ع}} تحریک کند و بشوراند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۱۹۷-۱۹۸.</ref>.


زبیر به [[دلیل]] سخنان فرزندش به سمت [[لشکر امام علی]]{{ع}} حرکت کرد. علی{{ع}} فرمود: "برای این پیرمرد [[راه]] را باز کنید که او را به [[سختی]] افکنده‌اند". پس سمت راست و چپ و [[قلب]] [[لشکر]] را شکافت و سپس بازگشت و به پسر خود گفت: "ای بی‌مادر آیا بد [[دل]] چنین کاری می‌کند؟" سپس زبیر از جنگ کناره گرفت و گزارشی را به [[احنف بن قیس]] نوشت. احنف بن قیس گفت: "مانند این مرد را ندیدم که [[ناموس]] [[رسول خدا]] را تا به این جا کشانید و [[حجاب]] [[همسر پیامبر]] [[خدا]] را از او برداشت و ناموس خود را در [[خانه]] خود پوشیده داشت. سپس او را واگذاشت و از جنگ [[کناره‌گیری]] کرد. در این هنگام [[عمروبن جرموز تمیمی]] در پی [[زبیر]] رفت و در وادی السباع او را کشت<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۱، ص۱۸۳.</ref>.
زبیر به [[دلیل]] سخنان فرزندش به سمت [[لشکر امام علی]]{{ع}} حرکت کرد. علی{{ع}} فرمود: "برای این پیرمرد [[راه]] را باز کنید که او را به [[سختی]] افکنده‌اند". پس سمت راست و چپ و [[قلب]] [[لشکر]] را شکافت و سپس بازگشت و به پسر خود گفت: "ای بی‌مادر آیا بد [[دل]] چنین کاری می‌کند؟" سپس زبیر از جنگ کناره گرفت و گزارشی را به [[احنف بن قیس]] نوشت. احنف بن قیس گفت: "مانند این مرد را ندیدم که [[ناموس]] [[رسول خدا]] را تا به این جا کشانید و [[حجاب]] [[همسر پیامبر خدا]] را از او برداشت و ناموس خود را در [[خانه]] خود پوشیده داشت. سپس او را واگذاشت و از جنگ [[کناره‌گیری]] کرد. در این هنگام [[عمرو بن جرموز تمیمی]] در پی [[زبیر]] رفت و در وادی السباع او را کشت<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۱، ص۱۸۳.</ref>.


پس از اینکه [[امام حسن]]{{ع}} [[سخنرانی]] کرد و [[اصحاب جمل]] [[صلح]] را نپذیرفتند، [[علی]]{{ع}} به سوی آنان رفت تا اینکه به [[طلحه]] رسید. پس به او گفت: "[[همسر پیامبر]] [[خدا]] را به این جا آوردی و [[همسر]] خود را در [[خانه]] نهادی"! پس [[جنگ]] در گرفت. علی{{ع}} به [[اصحاب]] خود گفت: کدام یک از شما این [[قرآن]] را به ایشان نشان می‌دهد و می‌گوید این قرآن میان ما و شما [[حاکم]] باشد؟". [[جوانی]] آن را گرفت و پیش رفت اما دستش را بریدند. آن را به دست چپش گرفت. سپس علی{{ع}} پیش رفت و ایشان را به [[خون]] او و خون ایشان به خدا [[سوگند]] داد. ایشان فقط برای جنگ را پذیرفتند. در این حال جناح راست [[لشکر علی]]{{ع}}، بر [[جناح چپ]] ایشان تاخت و نبردی سخت در گرفت. عبدالله بن زبیر به میدان آمد و [[مبارز]] خواست. از لشکر علی{{ع}} [[مالک اشتر]] به میدان او رفت. [[عایشه]] گفت: "چه کسی از لشکر علی در مقابل [[عبدالله]] قرار گرفته؟" گفتند: مالک اشتر. عایشه ناراحت شد و گفت: "[[اسماء]] به [[عزا]] نشست"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵-۲۱۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۷.</ref>. آن دو با هم جنگ کردند و یکدیگر را مجروح کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.</ref>. [[مردم]] به [[جمل]] عایشه [[پناه]] بردن در زیر مهار آن [[چهل]] یا هفتاد تن که همه از [[قریش]] بودند به [[قتل]] رسیدند. عبدالله بن زبیر و [[مروان بن حکم]] هرکدام سی و هفت زخم نیزه و تیر برداشته بودند. علی{{ع}} فرمود: "شتر را پی کنید تا پراکنده شوند". مردی شتر را پی کرد و شتر بیافتد. همه به گونه‌ای پراکنده شدند و عبدالله بن زبیر خود را در میان مجروحان افکند و خود را از [[مرگ]] برهانید و در خانه مردی از [[قبیله ازد]] پنهان شد. کسی را نزد [[عایشه]] فرستاد و او را نزد خود برد. عبدالله بن زبیر گفت: "من در [[جنگ جمل]] حدود سی ضربه [[شمشیر]] خورده بودم؛ هیچ روزی را مثل [[روز]] [[جمل]] ندیدم. هیچ کس دستش به شتر نمی‌رسید مگر اینکه یا کشته می‌شد و یا اینکه دستش [[بریده]] می‌شد. سرانجام افسار شتر از دست قبیله [[بنی‌ضبه]] بیرون رفت و شتر کشته شد"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۰؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۰، ۳۶۵-۳۶۶ و ۳۷۶.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۷-۱۰۴.</ref>
پس از اینکه [[امام حسن]]{{ع}} [[سخنرانی]] کرد و [[اصحاب جمل]] [[صلح]] را نپذیرفتند، [[علی]]{{ع}} به سوی آنان رفت تا اینکه به [[طلحه]] رسید. پس به او گفت: "[[همسر پیامبر]] [[خدا]] را به این جا آوردی و [[همسر]] خود را در [[خانه]] نهادی"! پس [[جنگ]] در گرفت. علی{{ع}} به [[اصحاب]] خود گفت: کدام یک از شما این [[قرآن]] را به ایشان نشان می‌دهد و می‌گوید این قرآن میان ما و شما [[حاکم]] باشد؟". [[جوانی]] آن را گرفت و پیش رفت اما دستش را بریدند. آن را به دست چپش گرفت. سپس علی{{ع}} پیش رفت و ایشان را به [[خون]] او و خون ایشان به خدا [[سوگند]] داد. ایشان فقط برای جنگ را پذیرفتند. در این حال جناح راست [[لشکر علی]]{{ع}}، بر [[جناح چپ]] ایشان تاخت و نبردی سخت در گرفت. عبدالله بن زبیر به میدان آمد و [[مبارز]] خواست. از لشکر علی{{ع}} [[مالک اشتر]] به میدان او رفت. [[عایشه]] گفت: "چه کسی از لشکر علی در مقابل [[عبدالله]] قرار گرفته؟" گفتند: مالک اشتر. عایشه ناراحت شد و گفت: "[[اسماء]] به [[عزا]] نشست"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵-۲۱۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۷.</ref>. آن دو با هم جنگ کردند و یکدیگر را مجروح کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.</ref>. [[مردم]] به [[جمل]] عایشه [[پناه]] بردن در زیر مهار آن [[چهل]] یا هفتاد تن که همه از [[قریش]] بودند به [[قتل]] رسیدند. عبدالله بن زبیر و [[مروان بن حکم]] هرکدام سی و هفت زخم نیزه و تیر برداشته بودند. علی{{ع}} فرمود: "شتر را پی کنید تا پراکنده شوند". مردی شتر را پی کرد و شتر بیافتد. همه به گونه‌ای پراکنده شدند و عبدالله بن زبیر خود را در میان مجروحان افکند و خود را از [[مرگ]] برهانید و در خانه مردی از [[قبیله ازد]] پنهان شد. کسی را نزد [[عایشه]] فرستاد و او را نزد خود برد. عبدالله بن زبیر گفت: "من در [[جنگ جمل]] حدود سی ضربه [[شمشیر]] خورده بودم؛ هیچ روزی را مثل [[روز]] [[جمل]] ندیدم. هیچ کس دستش به شتر نمی‌رسید مگر اینکه یا کشته می‌شد و یا اینکه دستش [[بریده]] می‌شد. سرانجام افسار شتر از دست قبیله [[بنی‌ضبه]] بیرون رفت و شتر کشته شد"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۰؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۰، ۳۶۵-۳۶۶ و ۳۷۶.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۷-۱۰۴.</ref>
۲۱۸٬۱۶۸

ویرایش