پرش به محتوا

بحث:مقام اصطفاء الهی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰: خط ۱۰:
رسول خدا {{صل}} فرموده است: به درستی که خدای عزّوجلّ ما آل محمّد را اختیار نمود، انبیا را اختیار نمود، فرشتگان مقرّب را اختیار نمود، وَ مَا اختارهم الا عَلی علم منه بهم انهم لا یواقعون ما یخرجون به عن ولایته و لا ینقطعون عن عصمته.@نور الثقلین 4 / 629.&
رسول خدا {{صل}} فرموده است: به درستی که خدای عزّوجلّ ما آل محمّد را اختیار نمود، انبیا را اختیار نمود، فرشتگان مقرّب را اختیار نمود، وَ مَا اختارهم الا عَلی علم منه بهم انهم لا یواقعون ما یخرجون به عن ولایته و لا ینقطعون عن عصمته.@نور الثقلین 4 / 629.&
اختیار نکرد آنان را مگر از روی علمی که نسبت به آنان داشت که در چیزی که به واسطۀ آن از ولایت او بیرون می‌روند قرار نمی‌گیرند و از عصمت او جدا نمی‌گردند.
اختیار نکرد آنان را مگر از روی علمی که نسبت به آنان داشت که در چیزی که به واسطۀ آن از ولایت او بیرون می‌روند قرار نمی‌گیرند و از عصمت او جدا نمی‌گردند.
به مناسبت این آیۀ شریفه حدیث مفصّل شیرینی را محدّث بحرانی رحمه الله آورده که حیفم می‌آید ناگفته بگذارم و لا اقلّ اجمالش را برای عزیزان نقل نکنم.
 
 
ابن عبّاس گوید: مردی از ناحیۀ آذربایجان نزد عمر آمد و از شتران هار و سرکش شکوه نمود. عمر به خواهش او نامه‌ای نوشت که آن مرد بردهو موجبات رام شدن شترانش فراهم آید. ابن عبّاس گوید: من با حالتی غمین به محضر امیر المؤمنین {{ع}} شرف‌یاب شدم و جریان را به عرض حضرت رساندم. حضرت در جواب فرمود: آن مرد به زودی محروم و پیشیمان همراه با خسران و زیان بر برمی‌گردد.
ابن عبّاس گوید: مردی از ناحیۀ آذربایجان نزد عمر آمد و از شتران هار و سرکش شکوه نمود. عمر به خواهش او نامه‌ای نوشت که آن مرد بردهو موجبات رام شدن شترانش فراهم آید. ابن عبّاس گوید: من با حالتی غمین به محضر امیر المؤمنین {{ع}} شرف‌یاب شدم و جریان را به عرض حضرت رساندم. حضرت در جواب فرمود: آن مرد به زودی محروم و پیشیمان همراه با خسران و زیان بر برمی‌گردد.
چندی گذشت. دیدم آن مرد با پیشانی ضربه دیده و گود افتاده برگشت. گفتم: چه شد؟ گفت: کاغذ عمر را پیش شترها افکندم. جمعی از آنان به من جمله نموده و یکی از آنان این ضربه را به پیشانی من وارد نمود که از هوش رفتم و سپس در مقام معالجه برآمدم. حالا آمده‌ام به عمر بگویم کاغذت چه کرد و چقدر مؤثّر واقع شد! رفت و در جمع جریان را گفت. عمر هم با تندی او را رد کرد و گفت: نامۀ مرا نبردی. آن مرد هر چه قسم خورد و سوگند یاد نمود مفید نیفتاد. من که چنین دیدم او را خدمت امیر مؤمنان {{ع}} بردم. حضرت تبسّمی نموده، فرمودند: نگفتم بر می‌گردد. آن گاه به او فرمود: وقتی به محلّ شترانت رسیدی بگو:
چندی گذشت. دیدم آن مرد با پیشانی ضربه دیده و گود افتاده برگشت. گفتم: چه شد؟ گفت: کاغذ عمر را پیش شترها افکندم. جمعی از آنان به من جمله نموده و یکی از آنان این ضربه را به پیشانی من وارد نمود که از هوش رفتم و سپس در مقام معالجه برآمدم. حالا آمده‌ام به عمر بگویم کاغذت چه کرد و چقدر مؤثّر واقع شد! رفت و در جمع جریان را گفت. عمر هم با تندی او را رد کرد و گفت: نامۀ مرا نبردی. آن مرد هر چه قسم خورد و سوگند یاد نمود مفید نیفتاد. من که چنین دیدم او را خدمت امیر مؤمنان {{ع}} بردم. حضرت تبسّمی نموده، فرمودند: نگفتم بر می‌گردد. آن گاه به او فرمود: وقتی به محلّ شترانت رسیدی بگو:
خط ۲۱: خط ۲۲:


ص319
ص319
==سید مجتبی حسینی==
==سید مجتبی حسینی==
در کتاب: مقامات اولیا ج 2
در کتاب: مقامات اولیا ج 2
۷۳٬۱۸۵

ویرایش