پرش به محتوا

بنی‌ثقیف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۶: خط ۲۶:
در حال حاضر نیز، بقایای‌ قبیله ثقیف‌، مشتمل‌ بر ده‌ها طایفه کوچک‌ و بزرگ‌، هنوز در طائف‌ و اطراف‌ آن‌ به‌سر می‌برند و کوه‌ [[حجاز]] در میان‌ مکه‌ و طائف‌، یکی‌ از مراکز اصلی‌ سکونت‌ آنان‌ است.‌<ref> کحّاله‌، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸.</ref> این قبیله شامل هفت بطن: طویرق (حضری و [[بدوی]])، بطن النمور، بطن ثماله، بطن [[بنی سالم]]، بطن [[عوف]]، بطن سفیان، بطن [[قریش]]، بطن [[هذیل]] و ثقیف الیمن است<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۲-۱۴۳.</ref> که اختلاط قبیله‌ای حتی در نام‌های آن دیده می‌شود. در شهر [[طائف]]، [[نسب]] امروز [[مردم]] شهر، به دو تبار اصلی [[عتیبه]] و ثقیف باز می‌گردد.<ref> کحاله، جغرافیة جزیرة العرب، ص۱۹۹؛ ابن خمیس، المجاز بین الیمامة و الحجاز، ص۲۴۲-۲۴۳.</ref>
در حال حاضر نیز، بقایای‌ قبیله ثقیف‌، مشتمل‌ بر ده‌ها طایفه کوچک‌ و بزرگ‌، هنوز در طائف‌ و اطراف‌ آن‌ به‌سر می‌برند و کوه‌ [[حجاز]] در میان‌ مکه‌ و طائف‌، یکی‌ از مراکز اصلی‌ سکونت‌ آنان‌ است.‌<ref> کحّاله‌، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸.</ref> این قبیله شامل هفت بطن: طویرق (حضری و [[بدوی]])، بطن النمور، بطن ثماله، بطن [[بنی سالم]]، بطن [[عوف]]، بطن سفیان، بطن [[قریش]]، بطن [[هذیل]] و ثقیف الیمن است<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۲-۱۴۳.</ref> که اختلاط قبیله‌ای حتی در نام‌های آن دیده می‌شود. در شهر [[طائف]]، [[نسب]] امروز [[مردم]] شهر، به دو تبار اصلی [[عتیبه]] و ثقیف باز می‌گردد.<ref> کحاله، جغرافیة جزیرة العرب، ص۱۹۹؛ ابن خمیس، المجاز بین الیمامة و الحجاز، ص۲۴۲-۲۴۳.</ref>


== پیشینه در تاریخ جاهلی ==
== پیشینه در [[تاریخ]] [[جاهلی]] ==
در اوایل سدۀ پنجم میلادی، [[ثقیف]] هنوز خاندانی با جمعیت‌ اندک بود. قسی از [[زینب]] دختر [[عامر]] بن ظرب سه فرزند پسر داشت: یکی به نام جشم که تنها یک پسر به نام حطیط از او برجای ماند؛ دیگری [[عوف]] بود که از او دو پسر به نامهای سعد و غیرة برجای بود؛ و فرزند سومی که گویا چندان سازگاری با برادرانش و حتی با [[خاندان]] مادری‌اش [[عدوان]] نداشت و فرزندانش به [[ازد]] شنوئه پیوستند.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref> کلبی از پسر چهارم ثقیف به نام ناضره نیز نام می‌برد که مادرش [[امیمه]] -دختر دیگر عامر بن ظرب- بود، اما گویا پشتی از او برجای نمانده است.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref> در [[نسل]] [[نوادگان]] [[ثقیف]]، تک فرزند بودن جشم از یک سو و جدایی [[فرزندان]] عوف در [[مادر]] از سوی دیگر موجب شده بود تا هستۀ مقتدری در خاندان شکل نگیرد. از این رو، آنان در جهت رفع نقصان جمعیتی و نیز پشتوانه قبیلگی خود، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و [[قبایل]] ساکن در [[مکه]] و پیرامون آن همچون [[قریش]] و [[هوازن]]، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. بر این اساس، حطیط از [[بنی مالک]] بن [[کنانه]] [[همسر]] گزید و فرزندش مالک -که نیای بنی مالک بود-، همسر از قبیلۀ [[فهم]] از [[فروع]] [[قیس عیلان]] گرفت.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰.</ref> عوف همسرانی از [[قبیله]] بنی‌هُذیل و تیره هوازنی بنی‌نصر بن [[معاویه]] برگزید. فرزندش سعد، با مکرمه بنت کعب از [[قبیلۀ خزاعه]] وصلت کرد.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱-۳۴۲.</ref> [[عمرو بن سعد]] بن عوف نیز با [[فاطمه]] بنت [[بلال]] از تیرۀ ثمالۀ ازد [[ازدواج]] کرد.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۱.</ref> این شیوه در نسل‌های پسین ثقیف ادامه یافت. [[ازدواج]] مردانی از بنی‌عوف همچون [[ابوالصلت]] بن [[ربیعه]] با [[رقیّه]] دختر عبدشمس بن [[عبدمناف]]،<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[مسعود]] بن [[عامر]] بن معتب با سُبیعه دیگر دختر عبدشمس<ref>. ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> و ابومُرّه ثقفی با [[میمونه]] دختر [[ابوسفیان بن حرب]]<ref>. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۷۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref> از آن جمله است. چنین می‌نماید که [[قرابت]] [[فرهنگی]] [[ثقیف]] با [[طوایف]] [[قیس عیلان]] نیز از همین دوره آغاز شده باشد؛ قرابتی که از جانب [[بنی عوف]] بیشتر به‌سوی بنـی [[سلیم]]، و از جانب [[بنی مالک]] بیشتر به سوی [[فهم]] بود. این پیوستگی‌های برون خاندانی هر چند نقصان جمعیتی اولیه ثقیف را رفع نمود و بر جایگاه و [[منزلت اجتماعی]] شان در [[عرب]] افزود اما باعث بروز مشکلی دیگر بود و آن، افزایش فواصل موجود میان شاخه‌های مختلف ثقیف بود.
در اوایل سدۀ پنجم میلادی، [[ثقیف]] هنوز خاندانی با جمعیت‌ اندک بود. قسی از [[زینب]] دختر [[عامر بن ظرب]] سه فرزند پسر داشت: یکی به نام «جشم» که تنها یک پسر به نام «حطیط» از او برجای ماند؛ دیگری «عوف» بود که از او دو پسر به نام‌های «سعد» و «غیرة» برجای بود؛ و فرزند سومی که گویا چندان سازگاری با برادرانش و حتی با [[خاندان]] مادری‌اش [[عدوان]] نداشت و فرزندانش به [[ازد]] شنوئه پیوستند.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref> [[کلبی]] از پسر چهارم ثقیف به نام «ناضره» نیز نام می‌برد که مادرش [[امیمه]] -دختر دیگر [[عامر بن ظرب]] - بود، اما گویا پشتی از او برجای نمانده است.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref>
از اوایل سدۀ پنجم میلادی ثقیف هم از حیث [[جمعیت]] و هم از حیث [[نفوذ]] [[سیاسی]] روی به اهمیت نهاد. ازدواجهای متعدد میان اعضای تیره‌های ثقیف با [[قبایل]] دیگر نشان از فعال شدن قبیلۀ ثقیف دارد و به خصوص پیوندی مستحکم میان بنی عوف با [[حارث]] بن فهر را نشان می‌دهد. در دهه‌های انتقال از سدۀ پنج به شش میلادی هم‌زمان با کثرت گرفتن جمعیت ثقیف، [[همبستگی]] میان تیره‌های آن نیز مورد تأکید رؤسا بود؛ در این دوره مشهورترین و متنفذترین [[رئیس]] ثقیف، حبیب‌ ابن حارث از بنی مالک بود<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابواحمد عسکری، تصحیفات المحدثین، ص۴۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که برای تقویت روابطش با بنی عوف، یکی از [[زنان]] بنی [[عمرو بن سعد]] را به زنی گرفت.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱.</ref> ازدواجهای دیگری میان بنی مالک و بنی [[غاضرة]]<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶، ۳۹۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] درونی ثقیف را مستحکم‌تر کرد؛ همچنین، ازدواجهایی بیرون از [[قبیله]]، از جمله با [[بنی هلال]] بن [[عامر]] و [[قیس عیلان]]<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۷، ۴۶۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> ضامن بهبود روابط آنان با [[قبایل]] پیرامون خود بود و می‌توانست از [[وابستگی]] ثقفیان به میزبانان خود، [[عدوان]]، رفته‌رفته بکاهد.<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
دهه‌های آغازین سدۀ شش میلادی دورۀ اوج در [[اقتدار]] [[ثقیف]] تحت [[ریاست]] معتّب بن مالک از [[بنی سعد]] بن [[عوف]] بود.<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> وی که با ازدواجش با خبیة بنت [[ربیعه]]، زمینۀ [[اتحاد]] میان [[بنی عوف]] و [[بنی مالک]] را پدید آورده بود،<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> دو [[همسر]] دیگر از تیرۀ ثماله از [[ازد]]<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۵.</ref> و عدوان<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.</ref> نیز داشت. در واقع سه قبیلۀ درگیر در صحنۀ [[سیاسی]] سرات، یعنی ازد شنوئه، عدوان و ثقیف عملاً در [[همسران]] وی ظهور یافته بودند. <ref>. نک‌: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷، نیز ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> [[شخصیت]] محوری در میان بنی مالک نیز [[حارث بن حبیب]] بن [[حارث]] بود<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که ظاهراً تحت [[تابعیت]] معتب قرار داشت. با آغاز دوره اقتدارِ ثقیف، گزارش‌ها از [[تمایل]] تیره‌ها و قبایل بزرگ برای [[ازدواج]] با [[زنان]] ثقفی حکایت دارند؛ به گونه ای که در این دوره -که دورۀ [[زندگی]] هاشم نیای [[پیامبر]]{{صل}} و دورۀ محوریت [[قریش]] در [[مکه]] است،- رابطۀ سببی میان قریش و ثقیف روی به گسترش نهاد. در این سالها برخی از رؤسای ثقیف زنان قرشی داشتند،<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[رجال]] متنفذی از قریش نیز همسران ثقفی [[اختیار]] کردند که از آن جمله می‌توان از ازدواج [[هاشم بن عبدمناف]] نیای [[پیامبر]]{{صل}} با جحد بنت [[حبیب]] از [[بنی مالک]]<ref>. ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۲، ص‌۳۹۲.</ref> و [[ازدواج]] برادرش ابوعمروبن [[عبدمناف]] با حبیبه بنت [[عبدیالیل]] از بنی مالک<ref>. ابن حبیب، المحبر، ص۱۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> یاد کرد. بر این اساس، بنی مالک بیشتر با [[بنی هاشم]]، و [[بنی عوف]] بیشتر با [[بنی عبدشمس]] پیوندهای سببی برقرار کردند. افزون بر [[بنی عبدمناف]] از [[قریش]]، [[خزاعه]] به عنوان قبیلۀ ذی [[نفوذ]] دیگر در منطقۀ [[مکه]] نیز مورد توجه ثقیف بود و وصلتهایی مانند ازدواج جحد بنت [[حبیب بن حارث]] از بنی مالک با اجحم بن دندنۀ [[خزاعی]] صورت گرفته بود.<ref>. ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۱، ص‌۳۴.</ref> در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]]، از هم‌قسم بودن [[ثقیف]]-همه یا یکی از دو بطن آن- با [[بجیله]]<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۴۹۱.</ref> و نیز از هم‌قسم بودن ثقیف یا بخشی از آن با بنی‌سُلیم<ref>. ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۲.</ref> و بنی‌نصر و بنی‌عقیل [[هوازن]]<ref>. احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۳۰، ۴۳۳؛ مسلـم‌ بن‌ حجـاج‌، صحیح‌، ج۳، ص‌۱۲۶۲؛ ابن شبّه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۴۴۱؛ الشوکانی، نیل الاوطار، ج۸، ص۱۴۶.</ref> در عصری متصل به [[ظهور اسلام]] سخن به میان آمده است. البته گاه ثقفیان در برابر متحدان خود مواضع خصمانه می‌گرفتند که [[همراهی]] تمامی [[طوایف]] ثقیف-در حدود سال ۵۸۴ میلادی و در [[زمان]] [[ریاست]] [[مسعود]] بن معتب- با هوازن و طوایف [[قیس عیلان]] در جنگ‌های فِجار در برابر قریش و متحدان دیرین خود چون [[بنی‌هاشم]] و بنی‌عبدشمس<ref>. بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۹۶۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.</ref> از مصادیق کمیاب شکسته شدن [[اتحاد]] [[ثقیف]] و قریش است. <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی. </ref>
[[قدرت]] گرفتن قبیلۀ ثقیف از [[دل]] زیستگاههای [[عدوان]] در منطقۀ [[طائف]]، [[استواری]] [[روابط]] آنان با [[قبایل]] [[قیس عیلان]] و با [[بنی عبدمناف]] از [[قریش]] و [[بی‌نیازی]] ایشان از [[حمایت]] [[عدوان]]، موجب شد تا ثقیف در همین حدود زمانی -به تخمین در [[زمان]] [[ریاست]] معتب-[[عدوان]] را از منطقۀ [[طائف]] بیرون راند و به عقب‌نشینی در سرات به سمت جنوب وادارد.<ref>. سهیلی، الروض‌ الانف‌، ج۷، ص‌۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۴-۶۸۷.</ref> پس از این جابه‌جایی، [[ثقیف]] در سرات شمالی، عدوان در سرات میانی، و [[ازد]] شنوئه در سرات جنوبی [[غلبه]] داشته‌اند.<ref>. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۱۵؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص‌۲۵۲.</ref> اگر بتوان بر روایـات مربـوط به اصحـاب فیـل تکیه کـرد، در این سالها -یعنی پیش از واقعـۀ یـاد شـده- [[جمعیت]] طائف متشکل از ثقیف، [[خثعم]] و نصر بن [[معاویه]] (از [[هوازن]]) بوده است<ref>. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص‌۳۴۶۴؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۶، ص‌۳۹۴.</ref> و خروج عدوان مدتی پیش از آن انجام یافته است. پس از بیرون راندن عدوان از طائف، غلبۀ [[سیاسی]] در این [[شهر]] با ثقیف بود، اما در کنار ثقفیان، مردمی از [[قبایل]] [[بدوی]] پیرامون، مانند: [[هذیل]]، هوازن، [[مزینه]] و [[جهینه]]، مهاجرانی از قبیلۀ [[حمیری]] [[یمن]]، مهاجرانی از یثرب از دو قبیلۀ [[اوس و خزرج]]، مهاجرانی از قریش، اقلیتی از [[یهود]] و اقلیتی از [[روم]] -[[تجار]] بیزانسی- در این شهر می‌زیستند که همه تحت ادارۀ ثقیف قرار داشتند.<ref>. ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ ادریسی، نزهة المشتاق، ج۱، ص‌۱۴۴؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۷۷؛ ابن کلبی، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ص۳۵۲.</ref>
دورۀ ریاست معتب، اوج [[شکوفایی]] جامعۀ ثقفیان در [[کشاورزی]] و [[رشد اقتصادی]] شهر طائف بود و همین زمینۀ [[رشد]]، توجه تاجران و سرمایه‌گذارانی از سرزمین‌های نزدیک و دور را به این شهر جلب کرد. نزدیکی رابطۀ قریش با ثقیف و شکوفایی طائف موجب شد تا برخی از [[رجال]] [[قریش]] مایل به خرید [[زمین]] و منابع آب در طائف باشند و گاه تابستان را در طائف بگذرانند.<ref>. ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> از جمله این افراد، [[عبدالمطلب]] بود که در [[طائف]] املاکی را خریداری کرده بود.<ref>. ابن جمیع، معجم الشیوخ، ص۳۴۶.</ref> این [[سرمایه‌گذاری]] از سویی موجب رونق بیشتر طائف و [[اقتدار]] شاخۀ [[حاکم]] [[ثقیف]] در آنجا بود، و از سوی دیگر رقابتی را میان [[قریش]] و ثقیف دامن می‌زد که به یک [[عصبیت]] ماندگار مبدل شد.<ref>. جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۹، ص۳۸۳.</ref> گفته می‌شود حلفی که در اثر همین همکاریهای [[اقتصادی]] میان قریش و ثقیف به وجود آمد،<ref>. ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌.</ref> دیرپا نبود و با‌اندکی [[تغییر]] شرایط خدشه‌دار شد. <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷</ref>
اما تثبیت جایگاه ثقیف، ستیز‌های داخلی میان دو شاخه اصلی این [[قبیله]] را آشکار کرد. به گونه ای که پس از درگذشت معتب -در حدود سال ۵۴۰ میلادی-، و به [[ریاست]] رسیدن پسرش [[مسعود]] بن معتب در ثقیف<ref>. ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۰.</ref> وی که مادرش [[سبیعه]] دختر عبدشمس بن [[عبدمناف]] بود،<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] بنـی مالک را با هستۀ اقتـدار در قـریش -البتـه شاخـۀ عبدشمسـی آن- مستحکم ساخت. این در حالی بود که شاخه‌های فرعی [[خاندان]] [[بنی مالک]] که به [[خزاعه]] و [[بنی هاشم]] نزدیک‌تر بودند،<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> از این رو این عمل و نیز اقدامات دیگر او موجب گردید که تا در همان اوایل ریاستِ مسعود، [[اتحاد]] [[ثقیف]] از هم بپاشد و میان بنی مالک که ریاست آنان را [[جندب بن حارث]] بن [[حبیب]] برعهده داشت،<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.</ref> با [[بنی عوف]] که مسعود را به ریاست می‌شناخت، شکافی عمیق پدید آید و زمینه‌ساز ستیزه‌جویی‌های درون ثقیف گردد. [[برتری‌طلبی]] بنی‌عوف که از [[قدرت]] و [[جمعیت]] بیشتر برخوردار بودند، آنان را به تصاحب زمین‌های [[بنی‌مالک]] کشاند. بنی‌عوف به زمین‌های [[متحد]] خود، بنی‌نصر بن [[معاویه]] از تیره‌های [[هوازن]]، نیز دست‌درازی کردند و بنی نصر را به [[دشمن]] خود مبدل ساختند.<ref>. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵.</ref> [[رفتار]] [[بنی عوف]]، به درگیری میان آنان و بنی‌مالک انجامید. در این [[نبرد]]، بنی‌نصر با بنی‌مالک و بنی‌غاضرة بن حطیط -از خویشاندان نزدیک و تیره‌های هم عرض بنی‌مالک- با بنی‌عوف متحد شدند. [[شکست]] بنی‌مالک در این [[ستیز]]، اخراجشان را از [[طائف]] به همراه داشت و موجب شد تا اداره کامل این [[شهر]]، در [[اختیار]] بنی‌عوف درآید.<ref>. ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۳۰۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵-۶۸۶.</ref> در راستای [[کوشش]] [[بنی مالک]] برای بازگشت [[اقتدار]] خود، گویا آنان به [[حمایت]] هستۀ مرکزی [[قریش]] -یعنی [[بنی عبدمناف]]- نیز [[متوسل]] شدند و [[روابط]] خود را با [[خزاعه]] هم [[استوار]] کردند. حویریث پسر [[حبیب بن حارث]]، -[[رئیس]] پیشین قبیلۀ ثقیف،- با نظر به همین پیوند، نام پسر خود را «[[خزاعی]]» نهاد.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> همچنین [[بنی مالک]] روی به [[دوستی]] با دوس و [[خثعم]] از [[همسایگان]] دیرین خود آوردند و با آنان بر [[ضد]] احلاف (بنی عوف و متحدان آن<ref>. ابن اثیر، اسد الغابة، ج۲، ص‌۳۷.</ref>) هم‌قسم شدند.<ref>. ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۶؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶.</ref>در مقابل، احلاف، افزون بر ازدواجهاشان با [[بنی حارث بن فهر]] -از [[قبایل]] پیرامونی قریش-، در شاخۀ بنی غیره به پیمانی با [[بنی زهره]] -از قبایل پیرامونی قریش-دست یافته بودند،<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۲۵۴، ۵۰۷؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب،ج۴، ص۱۶۱۲.</ref>برای یافتن متحدین بیشترِ بیرون از طائف به سوی یثرب رفتند و قبیلۀ [[اوس]] را به [[اتحاد]] فراخواندند، هرچند پاسخ مساعدی در این باره دریافت نکردند. <ref>. جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۱.</ref>-<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
در این دوره، [[ثقیف]] در [[طائف]] [[هدف]] حملات برخی از [[قبایل]] [[بدوی]] که در پیرامون آنان می‌زیستند، قرار داشتند که از آن جمله می‌توان به حملۀ [[خثعم]] از [[قبایل یمنی]] اشاره کرد که توسط جنگجویان ثقیف به [[فرماندهی]] [[غیلان بن سلمه]]، برادرزادۀ [[مسعود]] بن معتب دفع شد.<ref>. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص‌۳۰۹.</ref> نیز باید به این جمله دو هجمه از سوی بنی [[خالد بن هوذه]] در "[[یوم]] وجّ" و بنی [[عامر بن ربیعه]] و همپیمانانش با ثقیف را علاوه کرد که همه با [[پیروزی]] [[ثقیف]] دفع شد.<ref>. برای توضیح، نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص‌۱۴۹.</ref>
انحصار [[قدرت]] در طائف به دست [[بنی عوف]] که چندی پس از ۵۵۰ میلادی تحقق یافته بود، برای قریشیانِ سرمایه‌گذار در طائف، به معنای گسترش [[نفوذ]] [[بنی عبدشمس]] و به خطر افتادن [[منافع]] [[بنی هاشم]] نیز می‌توانست باشد. به هر روی می‌دانیم که فارغ از اینکه طیف وسیعی از ثقفیان از نفوذ [[قریشیان]] در طائف به طور کلی ناخشنود بوده‌اند، منافع [[هاشمیان]] با بیشترین خطر مواجه شده بود؛ چنان‌که [[چاه]] "ذوالهرم" که توسط [[عبدالمطلب]] در طائف خریداری شده بود، برای مدتی مدید مورد استفاده و [[تصرف]] قهری ثقفیان بود، تا این که در اواخر [[عمر]] عبدالمطلب با [[حکمیت]] کاهنی از [[قضاعه]]، به عبدالمطلب بازگردانده شد.<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۱.</ref> به هر حال شواهد، حکایت از آن دارد که طی این سالها، ثقفیان نه تنها نسبت به بنی هاشم، که نسبت به کل [[قریش]]، نوعی [[احساس]] [[رقابت]] و معارضه یافته، [[نگرانی]] از سلطه‌جویی قریشیان، دلهای آنان را از قریش دور ساخته بود. چندان که با [[لشکرکشی]] [[ابرهه]] به [[حجاز]] در سال ۵۷۰ میلادی -که مقارن با واپسین ایام [[ریاست]] مسعود بن ثقیف بود-، بر اساس برخی [[روایات]]، آنگاه که [[ابرهه]] به [[شهر]] [[طائف]] رسید و ثقیف از مقصود او نسبت به [[مکه]] مطلع شد، [[مسعود]] نسبت به وی اعلام [[صلح]] و [[همکاری]] کرد و [[راهنمایی]] را به نام "ابورغال" همراه ایشان گماشت. <ref>. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۲؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۰۰-۳۰۱.</ref> بر اساس روایتی، ثقفیان حتی او را برای [[حمله]] به [[قریش]] [[تشویق]] کردند.<ref>. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۳۴۶۴؛ نیز ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۴۴۳.</ref>
در این حین، تحولات [[اقتصادی]] رخ داده در منطقۀ [[حجاز]] طی دهۀ ۵۷۰ میلادی و فعال شدن ثقیف در [[تجارت]]،<ref>. سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۰؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۱۳۵.</ref> که بر [[اقتدار]] بیش از پیش ‌این [[قبیله]] افزود، [[رقابت]] آنان با [[قریشیان]] را معنایی نو بخشید و زمینۀ روی آوردن ثقیف به [[اتحاد]] درونی را فراهم آورد. مسعود بن ثقیف در حدود سال ۵۸۴ میلادی<ref>. ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۶.</ref> در حالی که بسیار سالخورده، و ریاستش بیشتر نمادین بود، [[جنگ‌های فجار]] را [[رهبری]] نمود. این [[جنگ]]، از یک سو، اوج [[دشمنی]] [[ثقیف]] با قریش بود و ثقیف بدون آنکه تمییزی در شعبه‌هایش باشد، در مقابل تمام تیره‌های قریش از [[بنی هاشم]] و [[بنی عبدشمس]] گرفته تا تیره‌هایی مانند [[بنی زهره]] و [[بنی حارث بن فهر]] که متحدان دیرین آنان بودند، قرار گرفت و از سوی دیگر، اوج اتحاد ثقیف با [[هوازن]] و [[طوایف]] [[قیس عیلان]] بود.<ref>. ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۳ بب‌؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص‌۹۶۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.</ref>-<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


=== جایگاه اجتماعی در دوران جاهلی===
در [[نسل]] [[نوادگان]] ثقیف، تک فرزند بودن «جشم» از یک سو و جدایی [[فرزندان]] عوف در [[مادر]] از سوی دیگر موجب شده بود تا هستۀ مقتدری در خاندان شکل نگیرد. از این رو، آنان در جهت رفع نقصان جمعیتی و نیز پشتوانه قبیلگی خود، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و [[قبایل]] ساکن در [[مکه]] و پیرامون آن همچون [[قریش]] و [[هوازن]]، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. بر این اساس، حطیط از [[بنی مالک بن کنانه]] [[همسر]] گزید و فرزندش مالک -که نیای بنی مالک بود-، همسر از [[قبیله فهم]] از [[فروع]] [[قیس عیلان]] گرفت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰.</ref> عوف همسرانی از [[قبیله بنی‌هُذیل]] و تیره هوازنی [[بنی‌نصر بن معاویه]] برگزید. فرزندش سعد، با [[مکرمه بنت کعب]] از [[قبیلۀ خزاعه]] وصلت کرد.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱-۳۴۲.</ref> [[عمرو بن سعد بن عوف]] نیز با [[فاطمه بنت بلال]] از تیرۀ ثمالۀ ازد [[ازدواج]] کرد.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۱.</ref> این شیوه در نسل‌های پسین ثقیف ادامه یافت. [[ازدواج]] مردانی از بنی‌عوف همچون [[ابوالصلت بن ربیعه]] با [[رقیّه]] دختر [[عبدشمس بن عبدمناف]]،<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[مسعود بن عامر بن معتب]] با «سُبیعه» دیگر دختر عبدشمس<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> و ابومُرّه ثقفی با [[میمونه]] دختر [[ابوسفیان بن حرب]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۷۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref> از آن جمله است. چنین می‌نماید که [[قرابت]] [[فرهنگی]] [[ثقیف]] با [[طوایف]] [[قیس عیلان]] نیز از همین دوره آغاز شده باشد؛ قرابتی که از جانب [[بنی عوف]] بیشتر به‌سوی بنـی [[سلیم]]، و از جانب [[بنی مالک]] بیشتر به سوی [[فهم]] بود. این پیوستگی‌های برون خاندانی هر چند نقصان جمعیتی اولیه ثقیف را رفع نمود و بر جایگاه و [[منزلت اجتماعی]] شان در [[عرب]] افزود اما باعث بروز مشکلی دیگر بود و آن، افزایش فواصل موجود میان شاخه‌های مختلف ثقیف بود.
جایگاه برجسته [[طائف]] در زمینه [[کشاورزی]] و [[تجارت]] و نیز وجود [[امنیت]] برای ساکنان [[شهر]] در سایه حصارهای [[استوار]] طائف، اهمیت [[اجتماعی]] و [[اقتصادی]] ثقیف را افزون ساخت و [[شأن]] ساکنان این شهر را نزد [[عرب]]، به ویژه [[همسایگان]] [[قریشی]] آنان، والایی بخشید. این جایگاه ممتاز باعث شد تا [[قریشیان]] برای خود جای پایی در طائف باز کنند و در این منطقه، صاحب آب و باغ و [[زمین]] شوند. این خواسته، با [[تهدید]] ثقیف از سوی قریش محقق شد.<ref>. ابن حبیب، المنمق، ص332-233؛ ابن حجر، فتح الباری، ج4، ص387.</ref> در این میان، [[اهل]] طائف خود را همپای قریش دانسته، هر‌گونه [[برتری]] قریش را بر خود [[انکار]] می‏کردند.<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج4، ص254.</ref> موقعیت ممتاز ثقفیان نزد مکیان تا بدان جا بود که در پی [[بعثت پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} برخی از [[مشرکان]] با [[انگیزه]] بهانه‏جویی در برابر ایشان‏، [[نبوت]] را در شأن یکی از مردان ثقیف می‏دانستند<ref>. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص242؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص134؛ ابن حجر، الاصابه، ج4، ص406.</ref> که [[آیه]] 31 [[سوره]] شریفه زخرف: «وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»، به این امر اشاره دارد. بسیاری از [[مفسران]] مقصود از "قریتین" را [[طائف]] و [[مکه]] دانسته‌اند‏ و در معرفی مردی ثقفی که از دیدگاه [[مشرکان]] جایگاه [[پیامبری]] داشت، [[اختلاف]] دارند.<ref>. طبری، جامع البیان، ج25، ص84؛ طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص453؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج10، ص3282.</ref> [[رقابت]] [[ثقیف]] با [[قریش]] به [[امور اعتقادی]] و ساخت بت‌خانه‏ای همانند [[کعبه]] نیز انجامید.<ref>. ابن کلبی، الاصنام، ص69؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص47؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج4، ص118.</ref> شاید بر اثر همین رقابت‏ها بود که [[مسعود]] بن معتب -[[رئیس]] ثقیف- همراه با جمعی از بزرگان [[شهر]]، آن گاه که [[سپاه]] [[ابرهه]] در سال 570 میلادی به [[عزم]] ویرانی کعبه به طائف رسید، با تقدیم هدایای بسیار و اظهار [[بندگی]] در برابر ابرهه، فردی به نام ابورِغال را به‌عنوان راهنمای سپاه به سوی مکه فرستادند. اما این [[راهنما]]، در مُغَمّس در یک منزلی مکه، درگذشت و بعدها [[مردم]] [[قبر]] او را به عنوان [[خائن]] به کعبه سنگسار کردند. <ref>. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص31؛ الازرقی، اخبار مکه، ج1، ص142؛ طبری، تاریخ طبری، ج1، ص552.</ref> -<ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
از اوایل سدۀ پنجم میلادی ثقیف هم از حیث [[جمعیت]] و هم از حیث [[نفوذ]] [[سیاسی]] روی به اهمیت نهاد. ازدواجهای متعدد میان اعضای تیره‌های ثقیف با [[قبایل]] دیگر نشان از فعال شدن قبیلۀ ثقیف دارد و به خصوص پیوندی مستحکم میان بنی عوف با [[حارث]] بن فهر را نشان می‌دهد. در دهه‌های انتقال از سدۀ پنج به شش میلادی هم‌زمان با کثرت گرفتن جمعیت ثقیف، [[همبستگی]] میان تیره‌های آن نیز مورد تأکید رؤسا بود؛ در این دوره مشهورترین و متنفذترین [[رئیس]] [[ثقیف]]، حبیب‌ ابن حارث از بنی مالک بود<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابواحمد عسکری، تصحیفات المحدثین، ص۴۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که برای تقویت روابطش با بنی عوف، یکی از [[زنان]] بنی [[عمرو بن سعد]] را به زنی گرفت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱.</ref> ازدواجهای دیگری میان بنی مالک و بنی [[غاضرة]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶، ۳۹۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] درونی ثقیف را مستحکم‌تر کرد؛ همچنین، ازدواجهایی بیرون از [[قبیله]]، از جمله با [[بنی هلال]] بن [[عامر]] و [[قیس عیلان]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۷، ۴۶۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> ضامن بهبود [[روابط]] آنان با [[قبایل]] پیرامون خود بود و می‌توانست از [[وابستگی]] ثقفیان به میزبانان خود، [[عدوان]]، رفته‌رفته بکاهد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
گفتنی است ثقیف به برخی ویژگی‌ها مشهور بود که گاه بی‌طرفانه و گاه جانب‌دارانه بوده است. از جمله باید [[شهرت]] آنان به [[دهاء]]، یا چاره‌اندیشی اشاره کرد<ref>. جاحظ، الحیوان، ج۲، ص‌۴۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص۱۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.</ref> که بازتاب روشنی در [[تاریخ]] این [[قوم]] داشته است؛ خصوصیتی که گاه در رویکردی جانب‌دارانه به عنوان «اعقل العرب» بودن ثقیف بدان اشاره شده است.<ref>. بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۲۴۰.</ref> ستایشگران این [[قبیله]] گاه بر [[حلم]]<ref>. طبرسی، الاحتجاج‌، ج1، ص۴۱۷، ۴۱۸.</ref> و [[بخشندگی]]<ref>. جاحظ، البخلاء، ص۲۰۷.</ref> آنان نیز تأکید کرده‌اند. از لحاظ [[فرهنگی]] نیز، [[فصاحت]] زبان<ref>. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص765.</ref>و وجود [[کاتبان]] حاذق همپای کاتبان[[قریش]]<ref>. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج7، ص460-461؛ الکورانی، تدوین القرآن، ص269.</ref> از ویژگی‏‌های ثقیف به شمار می‌‌رفت. همچنین [[شاعران]] ثقفی پس از شاعران یثرب و [[عبدالقیس]] در رتبه سوم قرار داشتند<ref>. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص345؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج1، ص483.</ref> چندان که برخی از [[مفسران]] نیز، مقصود از شعراء در [[آیه]] 224 شعراء را شاعران[[ثقیف]]، از جمله [[امیة بن ابی‌الصلت]]، می‏دانند.<ref>. زمخشری، الکشاف، ج3، ص133؛ ابوالسعود، تفسیر ابوالسعود، ج6، ص270.</ref> از لحاظ گویش، گویش [[عربی]] ثقیف در طول [[تاریخ]] به عنوان نزدیک‌ترین گویش به [[قریش]] و نمونه‌ای از یک گویش [[فصیح]] شناخته شده است،<ref>. ابن خلدون، مقدمه، ص۷۶۵.</ref> اما گاه [[تصور]] می‌شد که به سبب ارتباطهای گستردۀ ثقیف با سرزمین‌های دیگر چون [[یمن]]، گویش آنان عناصر دخیلی را دریافت کرده بود.<ref>. سیوطی، المزهر، ج۱، ص۲۱۲.</ref> در [[کتابت قرآن]]، با توجه به این [[شهرت]] در عصر نخستین که [[قرآن]] بیشترین سنخیت را با گویش قریش دارد، ثقیف نیز در کنار قریش برای [[کتابت]] و [[جمع قرآن]] مطرح بوده است.<ref>. مثلاً نک‌: ابن حبیب، المحبر، ص۴۷۵؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۸، ص‌۱۳۹، ۶۰۲، ۶۳۱، جم‌.</ref> در روایتی از [[ابن عباس]]، [[زبان قرآن]] [[زبان]] «عجز از [[هوازن]]» دانسته شده، و مشخصاً این زبان شامل گویشهای [[بنی سعد]] بن بکر، بنی خثم بن بکر، بنی نصر بن [[معاویه]] و ثقیف به شمار آمده است. <ref>. زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج۱، ص۲۸۳؛ نیز سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲.</ref> در منابع، چند واژه در قرآن برگرفته از گویش ثقیف شمرده شده است<ref>. ابوعبید قاسم، «رسالة ما ورد فی القرآن الکریم من لغات‌ القبائل»، ج1، ص۱۴۸؛ طبری، تفسیر، ج۱۰، ص‌۱۴۵؛ سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲، ۱۲۳.</ref> و گاه برخی [[قرائات]] شاذ به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>. طبری، تفسیر، ج3، ص‌۱۳۴.</ref> فارغ از قرآن، به ندرت نمونه‌هایی از واژه‌ها به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>. دربارۀ مردم‌شناسی ثقیف، نک‌: سالم، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، سراسر اثر.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>
دهه‌های آغازین سدۀ شش میلادی دورۀ اوج در [[اقتدار]] [[ثقیف]] تحت [[ریاست]] معتّب بن مالک از [[بنی سعد]] بن [[عوف]] بود.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> وی که با ازدواجش با خبیة بنت [[ربیعه]]، زمینۀ [[اتحاد]] میان [[بنی عوف]] و [[بنی مالک]] را پدید آورده بود،<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> دو [[همسر]] دیگر از تیرۀ ثماله از [[ازد]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۵.</ref> و عدوان<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.</ref> نیز داشت. در واقع سه قبیلۀ درگیر در صحنۀ [[سیاسی]] سرات، یعنی ازد شنوئه، [[عدوان]] و ثقیف عملاً در [[همسران]] وی ظهور یافته بودند. <ref>نک‌: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷، نیز ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> [[شخصیت]] محوری در میان بنی مالک نیز [[حارث بن حبیب]] بن [[حارث]] بود<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که ظاهراً تحت [[تابعیت]] معتب قرار داشت. با آغاز دوره اقتدارِ ثقیف، گزارش‌ها از [[تمایل]] تیره‌ها و قبایل بزرگ برای [[ازدواج]] با [[زنان]] ثقفی حکایت دارند؛ به گونه ای که در این دوره -که دورۀ [[زندگی]] هاشم نیای [[پیامبر]]{{صل}} و دورۀ محوریت [[قریش]] در [[مکه]] است،- رابطۀ سببی میان قریش و ثقیف روی به گسترش نهاد. در این سالها برخی از رؤسای ثقیف زنان قرشی داشتند،<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[رجال]] متنفذی از قریش نیز همسران ثقفی [[اختیار]] کردند که از آن جمله می‌توان از ازدواج [[هاشم بن عبدمناف]] نیای پیامبر{{صل}} با جحد بنت [[حبیب]] از بنی مالک<ref>ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۲، ص‌۳۹۲.</ref> و ازدواج برادرش ابوعمروبن [[عبدمناف]] با حبیبه بنت [[عبدیالیل]] از [[بنی مالک]]<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۱۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> یاد کرد. بر این اساس، [[بنی مالک]] بیشتر با [[بنی هاشم]]، و [[بنی عوف]] بیشتر با [[بنی عبدشمس]] پیوندهای سببی برقرار کردند. افزون بر [[بنی عبدمناف]] از [[قریش]]، [[خزاعه]] به عنوان قبیلۀ ذی [[نفوذ]] دیگر در منطقۀ [[مکه]] نیز مورد توجه ثقیف بود و وصلتهایی مانند [[ازدواج]] جحد بنت [[حبیب بن حارث]] از بنی مالک با اجحم بن دندنۀ [[خزاعی]] صورت گرفته بود.<ref>ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۱، ص‌۳۴.</ref> در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]]، از هم‌قسم بودن [[ثقیف]]-همه یا یکی از دو بطن آن- با [[بجیله]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۴۹۱.</ref> و نیز از هم‌قسم بودن ثقیف یا بخشی از آن با بنی‌سُلیم<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۲.</ref> و بنی‌نصر و بنی‌عقیل [[هوازن]]<ref>احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۳۰، ۴۳۳؛ مسلـم‌ بن‌ حجـاج‌، صحیح‌، ج۳، ص‌۱۲۶۲؛ ابن شبّه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۴۴۱؛ الشوکانی، نیل الاوطار، ج۸، ص۱۴۶.</ref> در عصری متصل به [[ظهور اسلام]] [[سخن]] به میان آمده است. البته گاه ثقفیان در برابر متحدان خود مواضع خصمانه می‌گرفتند که [[همراهی]] تمامی [[طوایف]] [[ثقیف]]-در حدود سال ۵۸۴ میلادی و در [[زمان]] [[ریاست]] [[مسعود]] بن معتب- با هوازن و طوایف [[قیس عیلان]] در جنگ‌های فِجار در برابر قریش و متحدان دیرین خود چون [[بنی‌هاشم]] و بنی‌عبدشمس<ref>بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۹۶۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.</ref> از مصادیق کمیاب شکسته شدن [[اتحاد]] ثقیف و قریش است. <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی. </ref>
از نکات قابل توجه دیگر در این باب این که، رواج کشت انگور در منطقۀ [[طائف]]، [[فرهنگی]] نزد ثقیف پدید آورده بود که حتی پس از [[مسلمان]] شدن آنان، تنها قدری از اهمیت آن کاسته شد. مردی ثقفی به هنگام [[دیدار]] [[پیامبر اعظم]]{{صل}}، خمی از شراب به [[حضرت]] [[هدیه]] کرد، بدون آنکه به [[حرام]] بودن آن توجه داشته باشد.<ref>. واقدی، المغازی، ج۲، ص‌۸۶۴؛ دارمی، سنن، ج۲، ص‌۱۵۶، ۳۳۳؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۳۶.</ref> [[خلیفۀ دوم]] نیز همواره با نبیذ ثقفیان مشکل داشت و [[نوشیدن]] آن را دور از [[احتیاط]] می‌انگاشت<ref>. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص‌۴۸۷، ۴۹۰؛ بسوی، المعرفة و التاریخ‌، ج۱، ص‌۳۶۶-۳۶۷؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۰۵.</ref> و گاه نامی جز «خمر» بر آن نمی‌نهاد.<ref>. صنعانی، المصنف‌، ج 6، ص77.</ref> [[ابومحجن بن حبیب]] از بنی [[عقده]] در [[عصر پیامبر]]{{صل}} [[شاعری]] بود که به شراب [[دوستی]] و سروده‌هایش در [[وصف]] شراب [[شهرت]] داشت.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج1، ص‌۴۱۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸-۲۶۹</ref> در سده‌های متقدم، [[ثقیف]] به سبب [[دل]] نبریدن از شراب و گاه [[افراط]] در [[مصرف]] آن مورد [[نقد]] بود<ref>. مثلاً نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج 11، ص372.</ref> و شدت علاقه‌اش به شراب، تا آن حد که به رغم [[تولید]] آن در طائف، گونه‌هایی از آن را از [[شام]] وارد می‌کرد، [[شگفتی]] [[همسایگان]] را برانگیخته بود.<ref>. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۲، ص‌۶۴۵؛ ابوهلال، کتاب الصناعتین، ص۹۶.</ref> حتی آن طیف از ثقیف که از شراب [[پرهیز]] داشتند، در تولید انواع مختلف از نبیذ که با طعم‌های متنوع تهیه می‌شد، شهرت یافته بودند.<ref>. جاحظ، الحیوان، ج۳، ص‌۱۶۶؛ طیالسی، مسند، ص۱۲۰؛ بزار، المسند، ج۹، ص‌۱۳۵؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۱۰.</ref> از سوی دیگر، قرار داشتن بنیاد [[اقتصاد]] [[ثقیف]] بر [[کشاورزی]] و [[تجارت]]، و نیز [[ارتباط]] گستـردۀ آنان با سرزمین‌های دیگر -به خصوص [[ایران]]- زمینه ساز [[رشد]] برخی [[علوم]] مانند [[پزشکی]] و اخترشناسی،<ref>. سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۱۹۳ بب‌.</ref> و شرایط خاص زیستی، موجب رشد علومی مانند [[دانش]] استخراج آب در این [[قبیله]] بوده است.<ref>. سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۱۲؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج1، ص۲۹۷.</ref> در [[تاریخ]] پزشکی ثقیف، [[حارث بن کلده]] که یک [[نسل]] پیش از [[پیامبر]]{{صل}} می‌زیست و گفته می‌شد [[طب]] را در ایران آموخته بود، به شخصیتی اسطوره‌ای مبدل شد.<ref>. ابوداوود، سنن‌، ج۴، ص‌۷؛ ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> دربارۀ دانش اخترشناسی ثقیف نیز افسانه‌هایی نقل شده که از جمله آن می‌‌توان به این خبر که [[بنی ثقیف]] نخستین گروهی بودند که به دنبال [[رمی]] [[شیاطین]] و [[انقطاع]] [[اخبار]] [[آسمان]]، بر این امر واقف شدند، اشاره کرد.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۱۶۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص۱۳۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج2، ص240.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>  
[[قدرت]] گرفتن قبیلۀ ثقیف از [[دل]] زیستگاههای [[عدوان]] در منطقۀ [[طائف]]، [[استواری]] [[روابط]] آنان با [[قبایل]] قیس عیلان و با بنی عبدمناف از قریش و [[بی‌نیازی]] ایشان از [[حمایت]] عدوان، موجب شد تا ثقیف در همین حدود زمانی -به تخمین در زمان ریاست معتب-عدوان را از منطقۀ طائف بیرون راند و به عقب‌نشینی در سرات به سمت جنوب وادارد.<ref>سهیلی، الروض‌ الانف‌، ج۷، ص‌۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۴-۶۸۷.</ref> پس از این جابه‌جایی، [[ثقیف]] در سرات شمالی، [[عدوان]] در سرات میانی، و [[ازد]] شنوئه در سرات جنوبی [[غلبه]] داشته‌اند.<ref>بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۱۵؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص‌۲۵۲.</ref> اگر بتوان بر روایـات مربـوط به اصحـاب فیـل تکیه کـرد، در این سالها -یعنی پیش از واقعـۀ یـاد شـده- [[جمعیت]] [[طائف]] متشکل از ثقیف، [[خثعم]] و نصر بن [[معاویه]] (از [[هوازن]]) بوده است<ref>ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص‌۳۴۶۴؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۶، ص‌۳۹۴.</ref> و خروج [[عدوان]] مدتی پیش از آن انجام یافته است. پس از بیرون راندن عدوان از طائف، غلبۀ [[سیاسی]] در این [[شهر]] با ثقیف بود، اما در کنار ثقفیان، مردمی از [[قبایل]] [[بدوی]] پیرامون، مانند: [[هذیل]]، [[هوازن]]، [[مزینه]] و [[جهینه]]، مهاجرانی از قبیلۀ [[حمیری]] [[یمن]]، مهاجرانی از یثرب از دو قبیلۀ [[اوس و خزرج]]، مهاجرانی از [[قریش]]، اقلیتی از [[یهود]] و اقلیتی از [[روم]] -[[تجار]] بیزانسی- در این شهر می‌زیستند که همه تحت ادارۀ ثقیف قرار داشتند.<ref>ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ ادریسی، نزهة المشتاق، ج۱، ص‌۱۴۴؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۷۷؛ ابن کلبی، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ص۳۵۲.</ref>  
دورۀ [[ریاست]] معتب، اوج [[شکوفایی]] جامعۀ ثقفیان در [[کشاورزی]] و [[رشد اقتصادی]] [[شهر]] طائف بود و همین زمینۀ [[رشد]]، توجه تاجران و سرمایه‌گذارانی از سرزمین‌های نزدیک و دور را به این شهر جلب کرد. نزدیکی رابطۀ قریش با ثقیف و شکوفایی طائف موجب شد تا برخی از [[رجال]] قریش مایل به خرید [[زمین]] و منابع آب در طائف باشند و گاه تابستان را در طائف بگذرانند.<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> از جمله این افراد، [[عبدالمطلب]] بود که در طائف املاکی را خریداری کرده بود.<ref>ابن جمیع، معجم الشیوخ، ص۳۴۶.</ref> این [[سرمایه‌گذاری]] از سویی موجب رونق بیشتر [[طائف]] و [[اقتدار]] شاخۀ [[حاکم]] [[ثقیف]] در آنجا بود، و از سوی دیگر رقابتی را میان [[قریش]] و ثقیف دامن می‌زد که به یک [[عصبیت]] ماندگار مبدل شد.<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۹، ص۳۸۳.</ref> گفته می‌شود حلفی که در اثر همین همکاریهای [[اقتصادی]] میان قریش و ثقیف به وجود آمد،<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌.</ref> دیرپا نبود و با‌اندکی [[تغییر]] شرایط خدشه‌دار شد. <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷</ref>
اما تثبیت جایگاه ثقیف، ستیز‌های داخلی میان دو شاخه اصلی این [[قبیله]] را آشکار کرد. به گونه ای که پس از درگذشت معتب -در حدود سال ۵۴۰ میلادی-، و به [[ریاست]] رسیدن پسرش [[مسعود]] بن معتب در ثقیف<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۰.</ref> وی که مادرش [[سبیعه]] دختر عبدشمس بن [[عبدمناف]] بود،<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] بنـی مالک را با هستۀ اقتـدار در قـریش -البتـه شاخـۀ عبدشمسـی آن- مستحکم ساخت. این در حالی بود که شاخه‌های فرعی [[خاندان]] [[بنی مالک]] که به [[خزاعه]] و [[بنی هاشم]] نزدیک‌تر بودند،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> از این رو این عمل و نیز اقدامات دیگر او موجب گردید که تا در همان اوایل ریاستِ مسعود، [[اتحاد]] ثقیف از هم بپاشد و میان بنی مالک که ریاست آنان را [[جندب بن حارث]] بن [[حبیب]] برعهده داشت،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.</ref> با [[بنی عوف]] که مسعود را به ریاست می‌شناخت، شکافی عمیق پدید آید و زمینه‌ساز ستیزه‌جویی‌های درون ثقیف گردد. [[برتری‌طلبی]] بنی‌عوف که از [[قدرت]] و [[جمعیت]] بیشتر برخوردار بودند، آنان را به تصاحب زمین‌های [[بنی‌مالک]] کشاند. بنی‌عوف به زمین‌های [[متحد]] خود، بنی‌نصر بن [[معاویه]] از تیره‌های [[هوازن]]، نیز دست‌درازی کردند و بنی نصر را به [[دشمن]] خود مبدل ساختند.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵.</ref> [[رفتار]] [[بنی عوف]]، به درگیری میان آنان و [[بنی‌مالک]] انجامید. در این [[نبرد]]، بنی‌نصر با بنی‌مالک و بنی‌غاضرة بن حطیط -از خویشاندان نزدیک و تیره‌های هم عرض بنی‌مالک- با بنی‌عوف [[متحد]] شدند. [[شکست]] بنی‌مالک در این [[ستیز]]، اخراجشان را از [[طائف]] به همراه داشت و موجب شد تا اداره کامل این [[شهر]]، در [[اختیار]] بنی‌عوف درآید.<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۳۰۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵-۶۸۶.</ref> در راستای [[کوشش]] [[بنی مالک]] برای بازگشت [[اقتدار]] خود، گویا آنان به [[حمایت]] هستۀ مرکزی [[قریش]] -یعنی [[بنی عبدمناف]]- نیز [[متوسل]] شدند و [[روابط]] خود را با [[خزاعه]] هم [[استوار]] کردند. حویریث پسر [[حبیب بن حارث]]، -[[رئیس]] پیشین قبیلۀ ثقیف،- با نظر به همین پیوند، نام پسر خود را «[[خزاعی]]» نهاد.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> همچنین بنی مالک روی به [[دوستی]] با دوس و [[خثعم]] از [[همسایگان]] دیرین خود آوردند و با آنان بر [[ضد]] احلاف (بنی عوف و متحدان آن<ref>ابن اثیر، اسد الغابة، ج۲، ص‌۳۷.</ref>) هم‌قسم شدند.<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۶؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶.</ref>در مقابل، احلاف، افزون بر ازدواجهاشان با [[بنی حارث بن فهر]] -از [[قبایل]] پیرامونی قریش-، در شاخۀ بنی غیره به پیمانی با [[بنی زهره]] -از قبایل پیرامونی قریش-دست یافته بودند،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۲۵۴، ۵۰۷؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب،ج۴، ص۱۶۱۲.</ref>برای یافتن متحدین بیشترِ بیرون از طائف به سوی یثرب رفتند و قبیلۀ [[اوس]] را به [[اتحاد]] فراخواندند، هرچند پاسخ مساعدی در این باره دریافت نکردند. <ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۱.</ref>-<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
در این دوره، [[ثقیف]] در طائف [[هدف]] حملات برخی از قبایل [[بدوی]] که در پیرامون آنان می‌زیستند، قرار داشتند که از آن جمله می‌توان به حملۀ خثعم از [[قبایل یمنی]] اشاره کرد که توسط جنگجویان ثقیف به [[فرماندهی]] [[غیلان بن سلمه]]، برادرزادۀ [[مسعود]] بن معتب دفع شد.<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص‌۳۰۹.</ref> نیز باید به این جمله دو هجمه از سوی بنی [[خالد بن هوذه]] در "[[یوم]] وجّ" و بنی [[عامر بن ربیعه]] و همپیمانانش با ثقیف را علاوه کرد که همه با [[پیروزی]] [[ثقیف]] دفع شد.<ref>برای توضیح، نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص‌۱۴۹.</ref>
انحصار [[قدرت]] در [[طائف]] به دست [[بنی عوف]] که چندی پس از ۵۵۰ میلادی تحقق یافته بود، برای قریشیانِ سرمایه‌گذار در طائف، به معنای گسترش [[نفوذ]] [[بنی عبدشمس]] و به خطر افتادن [[منافع]] [[بنی هاشم]] نیز می‌توانست باشد. به هر روی می‌دانیم که فارغ از اینکه طیف وسیعی از ثقفیان از نفوذ [[قریشیان]] در طائف به طور کلی ناخشنود بوده‌اند، منافع [[هاشمیان]] با بیشترین خطر مواجه شده بود؛ چنان‌که [[چاه]] "ذوالهرم" که توسط [[عبدالمطلب]] در طائف خریداری شده بود، برای مدتی مدید مورد استفاده و [[تصرف]] قهری ثقفیان بود، تا این که در اواخر [[عمر]] عبدالمطلب با [[حکمیت]] کاهنی از [[قضاعه]]، به عبدالمطلب بازگردانده شد.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۱.</ref> به هر حال شواهد، حکایت از آن دارد که طی این سالها، ثقفیان نه تنها نسبت به بنی هاشم، که نسبت به کل [[قریش]]، نوعی [[احساس]] [[رقابت]] و معارضه یافته، [[نگرانی]] از سلطه‌جویی قریشیان، دلهای آنان را از قریش دور ساخته بود. چندان که با [[لشکرکشی]] [[ابرهه]] به [[حجاز]] در سال ۵۷۰ میلادی -که مقارن با واپسین ایام [[ریاست]] مسعود بن ثقیف بود-، بر اساس برخی [[روایات]]، آنگاه که ابرهه به [[شهر]] طائف رسید و ثقیف از مقصود او نسبت به [[مکه]] مطلع شد، مسعود نسبت به وی اعلام [[صلح]] و [[همکاری]] کرد و [[راهنمایی]] را به نام "ابورغال" همراه ایشان گماشت. <ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۲؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۰۰-۳۰۱.</ref> بر اساس روایتی، ثقفیان حتی او را برای [[حمله]] به [[قریش]] [[تشویق]] کردند.<ref>ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۳۴۶۴؛ نیز ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۴۴۳.</ref>
در این حین، تحولات [[اقتصادی]] رخ داده در منطقۀ [[حجاز]] طی دهۀ ۵۷۰ میلادی و فعال شدن ثقیف در [[تجارت]]،<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۰؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۱۳۵.</ref> که بر [[اقتدار]] بیش از پیش ‌این [[قبیله]] افزود، [[رقابت]] آنان با [[قریشیان]] را معنایی نو بخشید و زمینۀ روی آوردن ثقیف به [[اتحاد]] درونی را فراهم آورد. [[مسعود]] بن ثقیف در حدود سال ۵۸۴ میلادی<ref>ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۶.</ref> در حالی که بسیار سالخورده، و ریاستش بیشتر نمادین بود، [[جنگ‌های فجار]] را [[رهبری]] نمود. این [[جنگ]]، از یک سو، اوج [[دشمنی]] [[ثقیف]] با قریش بود و ثقیف بدون آنکه تمییزی در شعبه‌هایش باشد، در مقابل تمام تیره‌های قریش از [[بنی هاشم]] و [[بنی عبدشمس]] گرفته تا تیره‌هایی مانند [[بنی زهره]] و [[بنی حارث بن فهر]] که متحدان دیرین آنان بودند، قرار گرفت و از سوی دیگر، اوج اتحاد ثقیف با [[هوازن]] و [[طوایف]] [[قیس عیلان]] بود.<ref>ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۳ بب‌؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص‌۹۶۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.</ref>-<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


[[حیات]] [[اقتصادی]] ثقیف در دوران [[جاهلی]]
=== [[جایگاه اجتماعی]] در دوران [[جاهلی]]===
[[خوشی]] آب و هوا و وجود زمین‌های مرغوب کشاورزی، زمینه‌ای مناسب فراهم آورد تا ثقفیان، اقتصاد خود را بیشتر بر کشاورزی -که در آن تبحر داشتند-، بنا نهند. انگور، کشمش، موز، خرما و عسل از مهم‌ترین محصولات کشاورزی [[طائف]] به شمار می‌آمد که مازاد آن را در [[مکه]] می‌فروختند. بدین‌سان، طائف به تأمین کننده میوه مکه بدل گشت.<ref>. جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج7، ص153؛ ج13، ص315.</ref> طی سده‌های پنجم و [[ششم هجری]]، مهم‌ترین درآمد ثقیف در طائف، از طریق کشاورزی بود و پرورش انگور مهم‌ترین [[اشتغال]] آنان محسوب می‌شد،<ref>. دارقطنی، سنن، ج۲، ص‌۱۳۲؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج1، ص۷۷.</ref> رویه‌ای که در دورۀ [[اسلامی]] نیز ادامه یافت. به دلیل وجود انگور مرغوب، این [[شهر]] به یکی از مراکز مهم تهیه شراب در پیش از [[اسلام]] بدل گشت. تأکید [[نمایندگان]] [[ثقیف]] در نخستین حضور خود در [[مدینه]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} بر [[نیازمندی]] به شراب،<ref>. واقدی، المغازی، ج3، ص967؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج2، ص503-505.</ref> بیانگر نقش شراب در معادلات [[اقتصادی]] [[طائف]] است. پس از آن نیز، در [[منابع تاریخی]] به شراب ثقیف بارها اشاره شده است.<ref>. ابن ابی شیبه، المصنف، ج5، ص490؛ نسائی، سنن النسائی، ج8، ص236.</ref>- <ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> در ۵۷۵ میلادی، پس از [[تصرف]] [[یمن]] توسط [[ایرانیان]] در [[زمان]] انوشیروان، [[تجارت]] گسترده‌ای در مسیر یمن ـ [[شام]] پای گرفت که [[هدف]] آنان جابه‌جایی کالا میان اقیانوس [[هند]] و حوز‌ۀ مدیترانه بود. در این [[تجارت]] نوپا، ثقیف به رقیبی بزرگ برای [[قریش]] بدل شد و تا عصر اسلامی و تغییرات اساسی در اوضاع [[سیاسی]] منطقه، این [[رقابت]] ادامه داشت.<ref>. ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳</ref> بسیار رخ می‌داد که در کاروانهای [[تجاری]]، بازرگانان ثقفی و [[قریشی]] همدوش یکدیگر سفرهای خود به شام و یمن را انجام می‌دادند.<ref>. من باب نمونه ر. ک. ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۶، ص۲۱۷؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> ثقیف در تجارت با [[همسایگان]] [[قدرتمند]] خود نیز می‌کوشید. به همان ‌اندازه که قریش توانسته بود پایگاههایی تجاری در [[مصر]] و [[حبشه]] به دست آورد، ثقیف نیز توفیقاتی در گسترش تجارت با [[ایران]] کسب کرده بود. [[غیلان بن سلمة]] بن معتب شاید در همان زمان [[ریاست]] عمویش‌- مسعـود-، در رأس هیئتـی از ثقیـف به حضـور شاه ‌ایران -ظاهراً خسـرو انوشیـروان (سل‌ ۵۳۱-۵۷۹م)- رسید.<ref>. ابن کلبـی، جمهرة النسب، ص۳۸۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.</ref> او با دربار [[ایران]] رابطه‌ای [[پایدار]] داشت<ref>. جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۵۷۸.</ref> و فضای [[تجاری]] مناسبی در [[عراق]] و ایران گشود.<ref>. ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> تحصیل [[طب]] از سوی [[حارث]] بن کلدۀ ثقفی در جندی‌شاپور حاصل همین گسترش [[روابط]] بود.<ref>. ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> می‌دانیم که افزون بر ایران، [[ثقیف]] در این دوره، با [[دولت]] [[حیره]] نیز روابط [[حسنه]] برقرار کرده بود.<ref>. مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۳، ص۲۱۴-۲۱۵.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> علاوه بر حضور تجاری در ایران و حیره، گزارش‌هایی هم از روابط تجاری بازرگانان ثقیف در [[مصر]]<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج4، ص285؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج60، ص22.</ref> و بیزانس<ref>. ابن حجر، الاصابه، ج5، ص496؛ زرکلی، الاعلام، ج5، ص234.</ref> در دست است. همچنین نجاری و آهنگری -که نزد [[عرب]]، شغلی [[پست]] شمرده می‌شد-، و نیز دباغی،<ref>. جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج4، ص152؛ ج14، ص234.</ref> از مهم‌ترین صنایع و حرفه‌های این [[قبیله]] به شمار می‌‌رفت. [[رشد اقتصادی]] و انباشت [[ثروت]] ثقیف، [[مردم]] آن دیار را بر آن داشت تا ثروت خود را در [[معامله]] [[اقتصادی]] شایع در آن [[روزگار]]، یعنی [[ربا]]، به کار گیرند. رباخواران ثقیف بعدها همانند دیگر رباخواران در توجیه [[رفتار]] خود ادّعا می‌کردند که ربا همانند بیع است و از این رو، آن را [[مباح]] می‌دانستند.<ref>. ماوردی، تفسیر ماوردی، ج1، ص348.</ref> برخی از [[مفسّران]] [[آیه]] 275 بقره را در باره بطلان همین [[باور]] می‏دانند.<ref>. ماردی، تفسیر ماوردی، ج1، ص348.</ref> در این آیه، [[خداوند]] رباخواران را همانند کسانی می‌شمرد که بر اثر [[ارتباط با شیطان]] [[عقل]] آنان نابود گشته است و [[داد و ستد]] را کاری [[حلال]] و [[ربا]] را [[حرام]] می‏شمرند: (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا). <ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
جایگاه برجسته [[طائف]] در زمینه [[کشاورزی]] و تجارت و نیز وجود [[امنیت]] برای ساکنان [[شهر]] در سایه حصارهای [[استوار]] طائف، اهمیت [[اجتماعی]] و اقتصادی[[ثقیف]] را افزون ساخت و [[شأن]] ساکنان این شهر را نزد [[عرب]]، به ویژه [[همسایگان]] [[قریشی]] آنان، والایی بخشید. این جایگاه ممتاز باعث شد تا قریشیان برای خود جای پایی در طائف باز کنند و در این منطقه، صاحب آب و باغ و [[زمین]] شوند. این خواسته، با [[تهدید]] ثقیف از سوی قریش محقق شد.<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۳۳۲-۲۳۳؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۴، ص۳۸۷.</ref> در این میان، [[اهل]] طائف خود را همپای قریش دانسته، هر‌گونه [[برتری]] [[قریش]] را بر خود [[انکار]] می‏کردند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۵۴.</ref> موقعیت ممتاز ثقفیان نزد مکیان تا بدان جا بود که در پی [[بعثت پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} برخی از [[مشرکان]] با [[انگیزه]] بهانه‏جویی در برابر ایشان‏، [[نبوت]] را در [[شأن]] یکی از مردان ثقیف می‏دانستند<ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۴۰۶.</ref> که [[آیه]] ۳۱ [[سوره]] شریفه زخرف: «وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»، به این امر اشاره دارد. بسیاری از [[مفسران]] مقصود از "قریتین" را [[طائف]] و [[مکه]] دانسته‌اند‏ و در معرفی مردی ثقفی که از دیدگاه مشرکان جایگاه [[پیامبری]] داشت، [[اختلاف]] دارند.<ref>طبری، جامع البیان، ج۲۵، ص۸۴؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۴۵۳؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۲۸۲.</ref> [[رقابت]] [[ثقیف]] با [[قریش]] به [[امور اعتقادی]] و ساخت بت‌خانه‏ای همانند [[کعبه]] نیز انجامید.<ref>ابن کلبی، الاصنام، ص۶۹؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۷؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۸.</ref> شاید بر اثر همین رقابت‏ها بود که [[مسعود]] بن معتب -[[رئیس]] [[ثقیف]]- همراه با جمعی از بزرگان [[شهر]]، آن گاه که [[سپاه]] [[ابرهه]] در سال ۵۷۰ میلادی به [[عزم]] ویرانی کعبه به طائف رسید، با تقدیم هدایای بسیار و اظهار [[بندگی]] در برابر ابرهه، فردی به نام ابورِغال را به‌عنوان راهنمای سپاه به سوی مکه فرستادند. اما این [[راهنما]]، در مُغَمّس در یک منزلی مکه، درگذشت و بعدها [[مردم]] [[قبر]] او را به عنوان [[خائن]] به کعبه سنگسار کردند. <ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱؛ الازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۱۴۲؛ طبری، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۵۲.</ref> -<ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
برپایی بازار موسمی [[عکاظ]]<ref>. نک‌: ه‌ د، ج11، ص۱۱۵-۱۱۶</ref> در حومه [[طائف]]<ref>. ازرقی، اخبار مکه، ج1، ص190؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج2، ص370.</ref> که جایی برای تبادل کالا میان [[قبایل]] بود، حکایت‌گر رونق [[اقتصادی]] و [[تجاری]] ثقیف و گامی در جهت فعالیت [[تجار]] ثقیف در [[داد و ستد]] قبایل درون شبه جزیره بود؛ بازاری که طولی نکشید به مهم‌ترین بازار موسمی در کل شبه جزیره مبدل شد.<ref>. من باب نمونه نک‌: ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص‌۱۹۰.</ref> در سالهای پایانی سدۀ شش میلادی، [[در آستانۀ ظهور]] [[اسلام]] طائف همچنان محلی برای [[سرمایه‌گذاری]] [[قریش]] بود؛ اما این بار، سرمایه‌گذاری نه بواسطه خرید [[املاک]] بلکه با وام دادن ربوی بود. [[ولید بن مغیره]]، -[[رئیس]] [[قریش]] در [[زمان]] خود،- از اصلی‌ترین کسانی بود که به ثقیف وامهای ربوی داده بود.<ref>. ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج2، ص۲۷۸.</ref> اما نباید از نظر دور داشت که در همین سالها، در میان ثقیف نیز صاحبان سرمایه‌های بزرگ پدید آمده بودند؛ از آن جمله وهب بن [[خویلد]] از بنی [[عقده]] بود که افراد خاندانش دربارۀ [[میراث]] او دچار [[اختلاف]] شدند. [[اختلاف]] آنان تا زمان اسلام آوردنشان ادامه یافت و برای حل مسئله از [[پیامبر]]{{صل}} [[داوری]] خواستند.<ref>. ابن کلبـی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص‌۵۱۵؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج۵، ص‌۹۴.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>
گفتنی است ثقیف به برخی ویژگی‌ها مشهور بود که گاه بی‌طرفانه و گاه جانب‌دارانه بوده است. از جمله باید [[شهرت]] آنان به [[دهاء]]، یا چاره‌اندیشی اشاره کرد<ref>جاحظ، الحیوان، ج۲، ص‌۴۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۵، ص۱۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.</ref> که بازتاب روشنی در [[تاریخ]] این [[قوم]] داشته است؛ خصوصیتی که گاه در رویکردی جانب‌دارانه به عنوان «اعقل العرب» بودن ثقیف بدان اشاره شده است.<ref>بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۲۴۰.</ref> ستایشگران این [[قبیله]] گاه بر [[حلم]]<ref>طبرسی، الاحتجاج‌، ج۱، ص۴۱۷، ۴۱۸.</ref> و [[بخشندگی]]<ref>جاحظ، البخلاء، ص۲۰۷.</ref> آنان نیز تأکید کرده‌اند. از لحاظ [[فرهنگی]] نیز، [[فصاحت]] [[زبان]]<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۷۶۵.</ref>و وجود [[کاتبان]] حاذق همپای کاتبان[[قریش]]<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۶۰-۴۶۱؛ الکورانی، تدوین القرآن، ص۲۶۹.</ref> از ویژگی‏‌های ثقیف به شمار می‌‌رفت. همچنین [[شاعران]] ثقفی پس از شاعران یثرب و [[عبدالقیس]] در رتبه سوم قرار داشتند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۴۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۸۳.</ref> چندان که برخی از [[مفسران]] نیز، مقصود از شعراء در [[آیه]] ۲۲۴ شعراء را شاعران[[ثقیف]]، از جمله [[امیة بن ابی‌الصلت]]، می‏دانند.<ref>زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۱۳۳؛ ابوالسعود، تفسیر ابوالسعود، ج۶، ص۲۷۰.</ref> از لحاظ گویش، گویش [[عربی]] [[ثقیف]] در طول تاریخ به عنوان نزدیک‌ترین گویش به قریش و نمونه‌ای از یک گویش [[فصیح]] شناخته شده است،<ref>ابن خلدون، مقدمه، ص۷۶۵.</ref> اما گاه [[تصور]] می‌شد که به سبب ارتباطهای گستردۀ ثقیف با سرزمین‌های دیگر چون [[یمن]]، گویش آنان عناصر دخیلی را دریافت کرده بود.<ref>سیوطی، المزهر، ج۱، ص۲۱۲.</ref> در [[کتابت قرآن]]، با توجه به این [[شهرت]] در عصر نخستین که [[قرآن]] بیشترین سنخیت را با گویش قریش دارد، ثقیف نیز در کنار قریش برای [[کتابت]] و [[جمع قرآن]] مطرح بوده است.<ref>مثلاً نک‌: ابن حبیب، المحبر، ص۴۷۵؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۸، ص‌۱۳۹، ۶۰۲، ۶۳۱، جم‌.</ref> در روایتی از [[ابن عباس]]، [[زبان قرآن]] زبان «عجز از [[هوازن]]» دانسته شده، و مشخصاً این زبان شامل گویشهای [[بنی سعد]] بن بکر، بنی خثم بن بکر، بنی نصر بن [[معاویه]] و ثقیف به شمار آمده است. <ref>زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج۱، ص۲۸۳؛ نیز سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲.</ref> در منابع، چند واژه در قرآن برگرفته از گویش ثقیف شمرده شده است<ref>ابوعبید قاسم، «رسالة ما ورد فی القرآن الکریم من لغات‌ القبائل»، ج۱، ص۱۴۸؛ طبری، تفسیر، ج۱۰، ص‌۱۴۵؛ سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲، ۱۲۳.</ref> و گاه برخی [[قرائات]] شاذ به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>طبری، تفسیر، ج۳، ص‌۱۳۴.</ref> فارغ از [[قرآن]]، به ندرت نمونه‌هایی از واژه‌ها به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>دربارۀ مردم‌شناسی ثقیف، نک‌: سالم، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، سراسر اثر.</ref>- <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
از نکات قابل توجه دیگر در این باب این که، رواج کشت انگور در منطقۀ [[طائف]]، [[فرهنگی]] نزد ثقیف پدید آورده بود که حتی پس از [[مسلمان]] شدن آنان، تنها قدری از اهمیت آن کاسته شد. مردی ثقفی به هنگام [[دیدار]] [[پیامبر اعظم]]{{صل}}، خمی از شراب به [[حضرت]] [[هدیه]] کرد، بدون آنکه به [[حرام]] بودن آن توجه داشته باشد.<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص‌۸۶۴؛ دارمی، سنن، ج۲، ص‌۱۵۶، ۳۳۳؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۳۶.</ref> [[خلیفۀ دوم]] نیز همواره با نبیذ ثقفیان مشکل داشت و [[نوشیدن]] آن را دور از [[احتیاط]] می‌انگاشت<ref>ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص‌۴۸۷، ۴۹۰؛ بسوی، المعرفة و التاریخ‌، ج۱، ص‌۳۶۶-۳۶۷؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۰۵.</ref> و گاه نامی جز «خمر» بر آن نمی‌نهاد.<ref>صنعانی، المصنف‌، ج ۶، ص۷۷.</ref> [[ابومحجن بن حبیب]] از بنی [[عقده]] در [[عصر پیامبر]]{{صل}} [[شاعری]] بود که به شراب [[دوستی]] و سروده‌هایش در [[وصف]] شراب [[شهرت]] داشت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۱، ص‌۴۱۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸-۲۶۹</ref> در سده‌های متقدم، [[ثقیف]] به سبب [[دل]] نبریدن از شراب و گاه [[افراط]] در [[مصرف]] آن مورد [[نقد]] بود<ref>مثلاً نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۳۷۲.</ref> و شدت علاقه‌اش به شراب، تا آن حد که به رغم [[تولید]] آن در طائف، گونه‌هایی از آن را از [[شام]] وارد می‌کرد، [[شگفتی]] [[همسایگان]] را برانگیخته بود.<ref>ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۲، ص‌۶۴۵؛ ابوهلال، کتاب الصناعتین، ص۹۶.</ref> حتی آن طیف از ثقیف که از شراب [[پرهیز]] داشتند، در [[تولید]] انواع مختلف از نبیذ که با طعم‌های متنوع تهیه می‌شد، [[شهرت]] یافته بودند.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۳، ص‌۱۶۶؛ طیالسی، مسند، ص۱۲۰؛ بزار، المسند، ج۹، ص‌۱۳۵؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۱۰.</ref> از سوی دیگر، قرار داشتن بنیاد [[اقتصاد]] [[ثقیف]] بر [[کشاورزی]] و [[تجارت]]، و نیز [[ارتباط]] گستـردۀ آنان با سرزمین‌های دیگر -به خصوص [[ایران]]- زمینه ساز [[رشد]] برخی [[علوم]] مانند [[پزشکی]] و اخترشناسی،<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۱۹۳ بب‌.</ref> و شرایط خاص زیستی، موجب رشد علومی مانند [[دانش]] استخراج آب در این [[قبیله]] بوده است.<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۱۲؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۲۹۷.</ref> در [[تاریخ]] پزشکی ثقیف، [[حارث بن کلده]] که یک [[نسل]] پیش از [[پیامبر]]{{صل}} می‌زیست و گفته می‌شد [[طب]] را در ایران آموخته بود، به شخصیتی اسطوره‌ای مبدل شد.<ref>ابوداوود، سنن‌، ج۴، ص‌۷؛ ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> دربارۀ دانش اخترشناسی ثقیف نیز افسانه‌هایی نقل شده که از جمله آن می‌‌توان به این خبر که [[بنی ثقیف]] نخستین گروهی بودند که به دنبال [[رمی]] [[شیاطین]] و [[انقطاع]] [[اخبار]] [[آسمان]]، بر این امر واقف شدند، اشاره کرد.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۱۶۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۲، ص۲۴۰.</ref>- <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
 
[[حیات]] [[اقتصادی]] [[ثقیف]] در دوران [[جاهلی]]
[[خوشی]] آب و هوا و وجود زمین‌های مرغوب کشاورزی، زمینه‌ای مناسب فراهم آورد تا ثقفیان، اقتصاد خود را بیشتر بر کشاورزی -که در آن تبحر داشتند-، بنا نهند. انگور، کشمش، موز، خرما و عسل از مهم‌ترین محصولات کشاورزی [[طائف]] به شمار می‌آمد که مازاد آن را در [[مکه]] می‌فروختند. بدین‌سان، طائف به تأمین کننده میوه مکه بدل گشت.<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۱۵۳؛ ج۱۳، ص۳۱۵.</ref> طی سده‌های پنجم و [[ششم هجری]]، مهم‌ترین درآمد ثقیف در طائف، از طریق [[کشاورزی]] بود و پرورش انگور مهم‌ترین [[اشتغال]] آنان محسوب می‌شد،<ref>دارقطنی، سنن، ج۲، ص‌۱۳۲؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۷۷.</ref> رویه‌ای که در دورۀ [[اسلامی]] نیز ادامه یافت. به دلیل وجود انگور مرغوب، این [[شهر]] به یکی از مراکز مهم تهیه شراب در پیش از [[اسلام]] بدل گشت. تأکید [[نمایندگان]] [[ثقیف]] در نخستین حضور خود در [[مدینه]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} بر [[نیازمندی]] به شراب،<ref>واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۷؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۵۰۳-۵۰۵.</ref> بیانگر نقش شراب در معادلات [[اقتصادی]] [[طائف]] است. پس از آن نیز، در [[منابع تاریخی]] به شراب ثقیف بارها اشاره شده است.<ref>ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص۴۹۰؛ نسائی، سنن النسائی، ج۸، ص۲۳۶.</ref>- <ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> در ۵۷۵ میلادی، پس از [[تصرف]] [[یمن]] توسط [[ایرانیان]] در [[زمان]] انوشیروان، [[تجارت]] گسترده‌ای در مسیر یمن ـ [[شام]] پای گرفت که [[هدف]] آنان جابه‌جایی کالا میان اقیانوس [[هند]] و حوز‌ۀ مدیترانه بود. در این تجارت نوپا، [[ثقیف]] به رقیبی بزرگ برای [[قریش]] بدل شد و تا عصر اسلامی و تغییرات اساسی در اوضاع [[سیاسی]] منطقه، این [[رقابت]] ادامه داشت.<ref>ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳</ref> بسیار رخ می‌داد که در کاروانهای [[تجاری]]، بازرگانان ثقفی و [[قریشی]] همدوش یکدیگر سفرهای خود به شام و یمن را انجام می‌دادند.<ref>من باب نمونه ر. ک. ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۶، ص۲۱۷؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> ثقیف در تجارت با [[همسایگان]] [[قدرتمند]] خود نیز می‌کوشید. به همان ‌اندازه که قریش توانسته بود پایگاههایی تجاری در [[مصر]] و [[حبشه]] به دست آورد، ثقیف نیز توفیقاتی در گسترش تجارت با [[ایران]] کسب کرده بود. [[غیلان بن سلمة]] بن معتب شاید در همان زمان [[ریاست]] عمویش‌- مسعـود-، در رأس هیئتـی از ثقیـف به حضـور شاه ‌ایران -ظاهراً خسـرو انوشیـروان (سل‌ ۵۳۱-۵۷۹م)- رسید.<ref>ابن کلبـی، جمهرة النسب، ص۳۸۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.</ref> او با دربار [[ایران]] رابطه‌ای [[پایدار]] داشت<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۵۷۸.</ref> و فضای [[تجاری]] مناسبی در [[عراق]] و ایران گشود.<ref>ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> تحصیل [[طب]] از سوی [[حارث]] بن کلدۀ ثقفی در جندی‌شاپور حاصل همین گسترش [[روابط]] بود.<ref>ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> می‌دانیم که افزون بر ایران، [[ثقیف]] در این دوره، با [[دولت]] [[حیره]] نیز روابط [[حسنه]] برقرار کرده بود.<ref>مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۳، ص۲۱۴-۲۱۵.</ref>- <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> علاوه بر حضور تجاری در ایران و حیره، گزارش‌هایی هم از روابط تجاری بازرگانان ثقیف در [[مصر]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۸۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۰، ص۲۲.</ref> و بیزانس<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۴۹۶؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۳۴.</ref> در دست است. همچنین نجاری و آهنگری -که نزد [[عرب]]، شغلی [[پست]] شمرده می‌شد-، و نیز دباغی،<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص۱۵۲؛ ج۱۴، ص۲۳۴.</ref> از مهم‌ترین صنایع و حرفه‌های این [[قبیله]] به شمار می‌‌رفت. [[رشد اقتصادی]] و انباشت [[ثروت]] [[ثقیف]]، [[مردم]] آن دیار را بر آن داشت تا ثروت خود را در [[معامله]] [[اقتصادی]] شایع در آن [[روزگار]]، یعنی [[ربا]]، به کار گیرند. رباخواران ثقیف بعدها همانند دیگر رباخواران در توجیه [[رفتار]] خود ادّعا می‌کردند که ربا همانند بیع است و از این رو، آن را [[مباح]] می‌دانستند.<ref>ماوردی، تفسیر ماوردی، ج۱، ص۳۴۸.</ref> برخی از [[مفسّران]] [[آیه]] ۲۷۵ بقره را در باره بطلان همین [[باور]] می‏دانند.<ref>ماردی، تفسیر ماوردی، ج۱، ص۳۴۸.</ref> در این آیه، [[خداوند]] رباخواران را همانند کسانی می‌شمرد که بر اثر [[ارتباط با شیطان]] [[عقل]] آنان نابود گشته است و [[داد و ستد]] را کاری [[حلال]] و [[ربا]] را [[حرام]] می‏شمرند: (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا). <ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
برپایی بازار موسمی [[عکاظ]]<ref>نک‌: ه‌ د، ج۱۱، ص۱۱۵-۱۱۶</ref> در حومه [[طائف]]<ref>ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۱۹۰؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۷۰.</ref> که جایی برای تبادل کالا میان [[قبایل]] بود، حکایت‌گر رونق [[اقتصادی]] و [[تجاری]] [[ثقیف]] و گامی در جهت فعالیت [[تجار]] ثقیف در [[داد و ستد]] قبایل درون شبه جزیره بود؛ بازاری که طولی نکشید به مهم‌ترین بازار موسمی در کل شبه جزیره مبدل شد.<ref>من باب نمونه نک‌: ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص‌۱۹۰.</ref> در سالهای پایانی سدۀ شش میلادی، [[در آستانۀ ظهور]] [[اسلام]] طائف همچنان محلی برای [[سرمایه‌گذاری]] [[قریش]] بود؛ اما این بار، سرمایه‌گذاری نه بواسطه خرید [[املاک]] بلکه با وام دادن ربوی بود. [[ولید بن مغیره]]، -[[رئیس]] قریش در [[زمان]] خود،- از اصلی‌ترین کسانی بود که به ثقیف وامهای ربوی داده بود.<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۷۸.</ref> اما نباید از نظر دور داشت که در همین سالها، در میان ثقیف نیز صاحبان سرمایه‌های بزرگ پدید آمده بودند؛ از آن جمله وهب بن [[خویلد]] از بنی [[عقده]] بود که افراد خاندانش دربارۀ [[میراث]] او دچار [[اختلاف]] شدند. اختلاف آنان تا زمان اسلام آوردنشان ادامه یافت و برای حل مسئله از [[پیامبر]]{{صل}} [[داوری]] خواستند.<ref>ابن کلبـی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۵۱۵؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج۵، ص‌۹۴.</ref>- <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


[[ادیان]]، [[آیین‌ها]] و باورهای ثقیف در دوران [[جاهلی]]
[[ادیان]]، [[آیین‌ها]] و باورهای ثقیف در دوران [[جاهلی]]
ثقفیان‌ در دورة‌ جاهلیت‌، مانند اکثر مردم‌ عرب‌، بت‌پرست‌ بودند لیکن در عین حال به [[کعبه]] و [[ابراهیم]]{{ع}} نیز [[احترام]] می‌‌نهادند. [[ثقیف]] در [[جاهلیت]]، به لحاظ [[مرتبت]] [[دینی]] در ردیف قریش و بالاتر از سایر قبایل بود. آنان بمانند [[قریش]]، بنی‌کِنانه، خُزاعه، بنی‌مُدلِج و... در شمار حُمسی‏ها قرار داشته،<ref>. ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۸۰، ۱۷۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص‌۲۲۶؛ ابن فقیه، البلدان‌، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص211 214. «حُمْس و حِلّه» دو آیین عرب در جاهلیت بود. از جمله آداب حمس، در پناه سایه نرفتن در منی در مراسم حج، و وقوف در مشعر بود، ایشان چون خود را اهل حرم و برتر می‌‌دانستند از حرم خارج نمی‌شدند و به عرفه نمی‌رفتند چون خارج از حرم است و هنگام وارد شدن به خانه‌های خویش از در آن داخل نمی‌شدند.</ref> خود را [[برتر]] از دیگران و در انجام [[مناسک حج]]، متعصب‏تر از دیگر [[اعراب]] می‏پنداشتند. از این رو، احکامی ویژه و عاداتی متفاوت داشتند که ترک وقوف در [[عرفات]]<ref>. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص128؛ ابن حبیب، المنمق، ص127-128؛ ابن حجر، العجاب، ج1، ص509.</ref> و خودداری از خوردن قسمتی از محصولات زراعی خود و [[حرام]] کردن گوشت برخی از حیوانات بر خود،<ref>. طوسی، التبیان، ج2، ص72؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج1، ص154؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج5، ص2.</ref> از جمله آن است.<ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>[[ثقیف]] در عرض [[کعبه]]، «بیتی» برای [[عبادت]] نزد خود داشتند با این حال در مناسک حج شرکت می‌کردند و بر گرد کعبه [[طواف]] می‌‌کردند. <ref>. مثلاً نک‌: ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص‌۳۱؛ جاحظ، الحیوان، ج7، ص71؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۶</ref> ایشان در [[حج]] [[جاهلی]]، تلبیه‌ای ویژه داشت که متن آن با [[اختلاف]] در منابع چنین: «لَبَیک اللهُمَّ، انّ ثَقیفاً قَد أَتَوک و اَخلِفُوا المالَ و قَد رَجَوک» یاد شده است.<ref>. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 1، ص256.</ref> مشهورترین بت‌های [[حجاز]]، بت‌های ثلاثه، یعنی [[لات]]، [[عزّی]] و [[منات]] بودند که [[دختران]] [[خدا]] [[تصور]] می‌‌شدند. ثقیف بتی ویژه به نام لات<ref>. پیدایی بت پرستی را در حجاز به عمرو بن لُحیّ نسبت می‌‌دهند، پرستش لات نیز به وی منسوب است. گفته‌اند در ثقیف صخره ای بود که تنی چند از یهود از جمله مردی از ثقیف به نام لات نزد آن سبوس می‌‌کوبیدند. (ابن کلبی، الأصنام، ص16.) چون لات درگذشت(یا مفقود شد)، عَمْرو بن لُحیّ به ثقیف گفت که او نمرده، بلکه در این صخره داخل شده است. پس ثقیف به دستور پسر لُحیّ بر روی آن صخره بنایی ساختند و نام «لات» (نام آن مرد) را بر آن گذاشتند. این خبر این گونه شایع شد که خدا در تخته سنگ لات فرو رفته است. (ازرقی، اخبار مکه، ص126؛ جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص145.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(1)، محمود حیدری آقایی.</ref> برای خود داشت<ref>. ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص‌۵۵.</ref> که ظاهراً از نَبَطیان‌ به‌ ایشان رسیده‌ بود. <ref>. رجوع کنید به سالم‌، تاریخ‌ العرب‌ فی‌ عصرالجاهلیه، ص‌ 376ـ 378.</ref> [[لات]] هیبتی به شکل تخته سنگ چهار گوش سفید<ref>. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص400؛ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص491.</ref> و یا صخره‌ای که هیئت طبیعی آن به یک پیکر جاندار شباهت داشت، بود و [[عبادت]] آن به قولی از [[زمان]] [[عمرو بن لحی]]، آغاز شده بود.<ref>. قزوینی، آثار البلاد، ص۹۸؛ قس: ابن کلبی، الاصنام، ص۱۶.</ref> ثقفیان بنایی بر آن ساخته، پرده ای بر آن انداخته و بر گرد آن [[طواف]] می‌‌کردند.<ref>. جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص145؛ کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151.</ref> آنان [[معتقد]] بودند خدایشان در تابستان نزد لات و در زمستان نزد [[عزّی]] می‌‌آید.<ref>. ازرقی، اخبار مکه، ص126.</ref> این [[بت]]، نه تنها نزد [[بنی ثقیف]] بلکه مورد [[احترام]] همه [[قبایل عرب]] –از جمله [[قریش]] و ساکنان [[حجاز]]- بود و آنان از گذشته دور [[فرزندان]] خویش را به نام آن می‌‌نامیدند.<ref>. ابن کلبی، الأصنام، ص17.</ref> ثقفیان، [[مردم]] را به [[زیارت]]، [[حج]] گزاری و [[قربانی]] برای آن فرا می‌‌خواندند و شبیه همان آدابی که در [[مکه]] برای [[کعبه]] انجام می‌‌شد برای [[لات]] انجام می‌‌دادند.<ref>. کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151: «...یضاهؤن بها بیت الله الحرام بمکه».</ref> آنان موسمی برای [[حج]] لات تعیین کرده بودند و درّه اطراف آن را [[حریم]] می‌‌دانستند.<ref>. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص52 - 53.</ref> همه [[قبایل]] در این دره [[اجتماع]] کرده، لات را گرامی می‌‌داشتند.<ref>. ابن کلبی، الأصنام، ص16 17؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص52 - 53.</ref> به نام این [[بت]] که دومین بت معروف [[عرب]]، به شمار می‌‌رفت و در [[شأن]] و [[مرتبت]] بعد از [[منات]] و پیش از [[عزّی]] قرار داشت<ref>. ابن کلبی، الأصنام، ص17.</ref> و به آن "ربّة" یا "ربّة الطائف" می‌‌گفتند،<ref>. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص53؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص294، هیرودت لات را به خدای سامیان شمالی عشتروت و نیز به (آلهة الفلک) تشبیه کرده و آن نظیر مادری بزرگ برای آلهه است.</ref> در [[قرآن مجید]] اشاره شده است.<ref>.«أفریتم اللات و العزی و مناة الثالثة الاخری». (النجم (53) آیه 19 - 20.) </ref> برخی [[مفسران]] بر این اعتقادند که لات، از کلمه "[[اللّه]]" مشتق شده ـ چنان که عزّی از [[عزیز]] اشتقاق یافته استـ و تاء برای تأنیث است. <ref>. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 27، ص34.</ref> این بت، مناصبی چون سدانت، [[حجابت]]، عرافه و زجر<ref>. نوعی از کهانت و طیره است. فراهیدی، العین، ج 2، ص742؛ جوهری، صحاح، ج 1، ص547.</ref> داشت<ref>. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص54.</ref> و سدانت<ref>. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص87، «معنی السدنة: الذین یقومون بأمر الکعبة»</ref> آن با ثقیف و در [[اختیار]] [[بنومالک]] بود و بنو عتّاب و بنو مُعَتَّب پرده داران آن بودند. ایشان و [[فرزندان]] [[ابوالعاص]] و فرزندان ابی العاصی را به عنوان "سدنه [[لات]]" [[شهرت]] داشتند.<ref>. ابن کلبی، الأصنام، ص16: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک»، ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص87: «کان سدنتها و حجابها بنو معتب من ثقیف»، ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص491، «سدنتها ابوالعاصی»، جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص145: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک و هم من ثقیف»، و نیز جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص518، «کان سدنتها من آل ابی العاص بن ابی الیسار بن مالک من ثقیف»، کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151: «کان سدنتها ابوالعاص بن ابی الیسار بن مالک الثقفی» (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(1)، محمود حیدری آقایی.)</ref> افرادی برای زجر به ازلام نزد لات می‌‌آمدند و وجوهی را نیز به متصدیان آن می‌‌پرداختند.<ref>. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص54.</ref> بنو ثقیف، قربانگاهی به نام "غَبغَب" در کنار آن ساخته، هَدی را در آنجا [[قربانی]] می‌‌کردند. [[هدایا]] و نذورات لات، نظیر برخی محصولات [[کشاورزی]]، زیورآلات، [[اسلحه]]، پارچه و قماش نیز، در آنجا نگهداری می‌‌شد.<ref>. کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص294.</ref>[[ثقیف]] از [[منافع]] [[مالی]]، [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] [[حجّاج]] و زوّار لات بهره می‌‌برد، البته نه به اندازه بهره [[قریش]] از منافع [[کعبه]]. در منابع از وجود کَهَنه در ثقیف –بمانند [[عمرو بن امیه]] از تیره [[بنی علاج]]،<ref>. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص47.</ref> و [[عوف]] بن [[عامر بن حسان]] بن مالک<ref>. مرزبانی، معجم الشعراء، ص201.</ref> - خبر داده شده که حاکی از [[اعتقاد]] مذهبی محکم آنها به این [[بت]] است.<ref>. فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(1)، محمود حیدری آقایی.</ref> همچنین، برخی منابع از [[حرمت]] [[بت عزی]] نزد ثقیف خبر داده اند<ref>. طبری، تفسیر، ج۱۷، ص‌۷۸</ref> که بازتاب آن را می‌‌توان در نام‌گذاری فرزند ارشد غیرة بن [[عوف]] به عبدالعزی دید.<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸؛ قس: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص388.</ref> نیز گفته می‌شود که بتی به نام "غبغب" در عرض [[لات]] نزد آنان وجود داشته است.<ref>. جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۱۱۹.</ref> ابن کلبی بر اساس وجود نام [[عبدیالیل]] در میان ثقیف، احتمال داده است که یالیل نیز نام یکی از خدایگانهای این [[قبیله]] در [[جاهلیت]] بوده باشد.<ref>. جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱.</ref>  
ثقفیان‌ در دورة‌ جاهلیت‌، مانند اکثر مردم‌ عرب‌، بت‌پرست‌ بودند لیکن در عین حال به [[کعبه]] و [[ابراهیم]]{{ع}} نیز [[احترام]] می‌‌نهادند. [[ثقیف]] در [[جاهلیت]]، به لحاظ [[مرتبت]] [[دینی]] در ردیف قریش و بالاتر از سایر قبایل بود. آنان بمانند قریش، بنی‌کِنانه، خُزاعه، بنی‌مُدلِج و... در شمار حُمسی‏ها قرار داشته،<ref>ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۸۰، ۱۷۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص‌۲۲۶؛ ابن فقیه، البلدان‌، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۲۱۱ ۲۱۴. «حُمْس و حِلّه» دو آیین عرب در جاهلیت بود. از جمله آداب حمس، در پناه سایه نرفتن در منی در مراسم حج، و وقوف در مشعر بود، ایشان چون خود را اهل حرم و برتر می‌‌دانستند از حرم خارج نمی‌شدند و به عرفه نمی‌رفتند چون خارج از حرم است و هنگام وارد شدن به خانه‌های خویش از در آن داخل نمی‌شدند.</ref> خود را [[برتر]] از دیگران و در انجام [[مناسک حج]]، متعصب‏تر از دیگر [[اعراب]] می‏پنداشتند. از این رو، احکامی ویژه و عاداتی متفاوت داشتند که ترک وقوف در [[عرفات]]<ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۸؛ ابن حبیب، المنمق، ص۱۲۷-۱۲۸؛ ابن حجر، العجاب، ج۱، ص۵۰۹.</ref> و خودداری از خوردن قسمتی از محصولات زراعی خود و [[حرام]] کردن گوشت برخی از حیوانات بر خود،<ref>طوسی، التبیان، ج۲، ص۷۲؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج۱، ص۱۵۴؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۵، ص۲.</ref> از جمله آن است.<ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>[[ثقیف]] در عرض [[کعبه]]، «بیتی» برای [[عبادت]] نزد خود داشتند با این حال در مناسک حج شرکت می‌کردند و بر گرد کعبه [[طواف]] می‌‌کردند. <ref>مثلاً نک‌: ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۱؛ جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۶</ref> ایشان در [[حج]] [[جاهلی]]، تلبیه‌ای ویژه داشت که متن آن با [[اختلاف]] در منابع چنین: «لَبَیک اللهُمَّ، انّ ثَقیفاً قَد أَتَوک و اَخلِفُوا المالَ و قَد رَجَوک» یاد شده است.<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۶.</ref> مشهورترین بت‌های [[حجاز]]، بت‌های ثلاثه، یعنی [[لات]]، [[عزّی]] و [[منات]] بودند که [[دختران]] [[خدا]] [[تصور]] می‌‌شدند. [[ثقیف]] بتی ویژه به نام لات<ref>پیدایی بت پرستی را در حجاز به عمرو بن لُحیّ نسبت می‌‌دهند، پرستش لات نیز به وی منسوب است. گفته‌اند در ثقیف صخره ای بود که تنی چند از یهود از جمله مردی از ثقیف به نام لات نزد آن سبوس می‌‌کوبیدند. (ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶.) چون لات درگذشت(یا مفقود شد)، عَمْرو بن لُحیّ به ثقیف گفت که او نمرده، بلکه در این صخره داخل شده است. پس ثقیف به دستور پسر لُحیّ بر روی آن صخره بنایی ساختند و نام «لات» (نام آن مرد) را بر آن گذاشتند. این خبر این گونه شایع شد که خدا در تخته سنگ لات فرو رفته است. (ازرقی، اخبار مکه، ص۱۲۶؛ جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> برای خود داشت<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۵۵.</ref> که ظاهراً از نَبَطیان‌ به‌ ایشان رسیده‌ بود. <ref>رجوع کنید به سالم‌، تاریخ‌ العرب‌ فی‌ عصرالجاهلیه، ص‌ ۳۷۶ـ ۳۷۸.</ref> [[لات]] هیبتی به شکل تخته سنگ چهار گوش سفید<ref>قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۴۰۰؛ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۹۱.</ref> و یا صخره‌ای که هیئت طبیعی آن به یک پیکر جاندار شباهت داشت، بود و [[عبادت]] آن به قولی از [[زمان]] [[عمرو بن لحی]]، آغاز شده بود.<ref>قزوینی، آثار البلاد، ص۹۸؛ قس: ابن کلبی، الاصنام، ص۱۶.</ref> ثقفیان بنایی بر آن ساخته، پرده ای بر آن انداخته و بر گرد آن [[طواف]] می‌‌کردند.<ref>جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵؛ کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱.</ref> آنان [[معتقد]] بودند خدایشان در تابستان نزد لات و در زمستان نزد [[عزّی]] می‌‌آید.<ref>ازرقی، اخبار مکه، ص۱۲۶.</ref> این [[بت]]، نه تنها نزد [[بنی ثقیف]] بلکه مورد [[احترام]] همه [[قبایل عرب]] –از جمله [[قریش]] و ساکنان [[حجاز]]- بود و آنان از گذشته دور [[فرزندان]] خویش را به نام آن می‌‌نامیدند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۷.</ref> ثقفیان، [[مردم]] را به [[زیارت]]، [[حج]] گزاری و [[قربانی]] برای آن فرا می‌‌خواندند و شبیه همان آدابی که در [[مکه]] برای [[کعبه]] انجام می‌‌شد برای [[لات]] انجام می‌‌دادند.<ref>کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱: «...یضاهؤن بها بیت الله الحرام بمکه».</ref> آنان موسمی برای [[حج]] لات تعیین کرده بودند و درّه اطراف آن را [[حریم]] می‌‌دانستند.<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۲ - ۵۳.</ref> همه [[قبایل]] در این دره [[اجتماع]] کرده، لات را گرامی می‌‌داشتند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶ ۱۷؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۲ - ۵۳.</ref> به نام این [[بت]] که دومین بت معروف [[عرب]]، به شمار می‌‌رفت و در [[شأن]] و [[مرتبت]] بعد از [[منات]] و پیش از [[عزّی]] قرار داشت<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۷.</ref> و به آن "ربّة" یا "ربّة الطائف" می‌‌گفتند،<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۳؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص۲۹۴، هیرودت لات را به خدای سامیان شمالی عشتروت و نیز به (آلهة الفلک) تشبیه کرده و آن نظیر مادری بزرگ برای آلهه است.</ref> در [[قرآن مجید]] اشاره شده است.<ref>.«أفریتم اللات و العزی و مناة الثالثة الاخری». (النجم (۵۳) آیه ۱۹ - ۲۰.) </ref> برخی [[مفسران]] بر این اعتقادند که لات، از کلمه "[[اللّه]]" مشتق شده ـ چنان که عزّی از [[عزیز]] اشتقاق یافته استـ و تاء برای تأنیث است. <ref>طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۲۷، ص۳۴.</ref> این بت، مناصبی چون سدانت، [[حجابت]]، عرافه و زجر<ref>نوعی از کهانت و طیره است. فراهیدی، العین، ج ۲، ص۷۴۲؛ جوهری، صحاح، ج ۱، ص۵۴۷.</ref> داشت<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۴.</ref> و سدانت<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۸۷، «معنی السدنة: الذین یقومون بأمر الکعبة»</ref> آن با ثقیف و در [[اختیار]] [[بنومالک]] بود و بنو عتّاب و بنو مُعَتَّب پرده داران آن بودند. ایشان و [[فرزندان]] [[ابوالعاص]] و فرزندان ابی العاصی را به عنوان "سدنه لات" [[شهرت]] داشتند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک»، ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۸۷: «کان سدنتها و حجابها بنو معتب من ثقیف»، ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۹۱، «سدنتها ابوالعاصی»، جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک و هم من ثقیف»، و نیز جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۵۱۸، «کان سدنتها من آل ابی العاص بن ابی الیسار بن مالک من ثقیف»، کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱: «کان سدنتها ابوالعاص بن ابی الیسار بن مالک الثقفی» (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.)</ref> افرادی برای زجر به ازلام نزد [[لات]] می‌‌آمدند و وجوهی را نیز به متصدیان آن می‌‌پرداختند.<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۴.</ref> بنو ثقیف، قربانگاهی به نام "غَبغَب" در کنار آن ساخته، هَدی را در آنجا [[قربانی]] می‌‌کردند. [[هدایا]] و نذورات لات، نظیر برخی محصولات [[کشاورزی]]، زیورآلات، [[اسلحه]]، پارچه و قماش نیز، در آنجا نگهداری می‌‌شد.<ref>کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص۲۹۴.</ref>[[ثقیف]] از [[منافع]] [[مالی]]، [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] [[حجّاج]] و زوّار لات بهره می‌‌برد، البته نه به اندازه بهره [[قریش]] از منافع [[کعبه]]. در منابع از وجود کَهَنه در ثقیف –بمانند [[عمرو بن امیه]] از تیره [[بنی علاج]]،<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۴۷.</ref> و [[عوف]] بن [[عامر بن حسان]] بن مالک<ref>مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۰۱.</ref> - خبر داده شده که حاکی از [[اعتقاد]] مذهبی محکم آنها به این [[بت]] است.<ref>فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> همچنین، برخی منابع از [[حرمت]] [[بت عزی]] نزد ثقیف خبر داده اند<ref>طبری، تفسیر، ج۱۷، ص‌۷۸</ref> که بازتاب آن را می‌‌توان در نام‌گذاری فرزند ارشد غیرة بن عوف به عبدالعزی دید.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸؛ قس: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۸.</ref> نیز گفته می‌شود که بتی به نام "غبغب" در عرض لات نزد آنان وجود داشته است.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۱۱۹.</ref> ابن کلبی بر اساس وجود نام [[عبدیالیل]] در میان ثقیف، احتمال داده است که یالیل نیز نام یکی از خدایگانهای این [[قبیله]] در [[جاهلیت]] بوده باشد.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱.</ref>  
علاوه بر [[بت پرستی]]، در منابع، از [[آیین حنیف]] و [[حنفا]] نیز در ثقیف اطلاعاتی به دست می‌‌آید، چندان که [[امیه بن ابی]] الصلت را به دلیل آنکه از بت پرستی روی برتافته بود،<ref>. دینوری، المعارف، ص60.</ref> از حنفای ثقفی برشمرده‌اند. ضمن این که برخی از منابع نیز، از وجود برخی ساکنان [[مسیحی]] در [[طائف]] خبر داده‌اند.<ref>. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص36؛ ابن حجر، الاصابه، ج4، ص385-386.</ref> با وجود وضع مناسب [[اقتصادی]] و [[اشتغال]] به [[کشاورزی]]، ثقفیان هیچ گاه مرتکب [[زنده به گور کردن دختران]] (وأد بنات) نشده بودند. <ref>. جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج4، ص438.</ref> [[تعدد زوجات]] میان ثقیف بسیار رواج داشت چندان که داشتن حتی تا ده [[همسر]] هم در بین برخی از [[رجال]] برجسته این [[قوم]] گزارش شده است.<ref>. مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص‌۵۸۶؛ ابن قاسم، المدونة الکبری، ج۲، ص‌۳۱۱؛ شافعی، کتاب الام‌، ج۴، ص‌۲۸۱، ج۵، ص۵۳؛ صنعانی، المصنف‌، ج 6، ص217.</ref> این ازدواج‌ها گاه به [[ازدواج]] هم‌زمان با دوخواهر می‌‌انجامید<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 13، ص341.</ref> چندان که برخی گزارش‌ها ازدواج قسی با دو دختر [[عامر]] را هم‌زمان شمرده‌اند.<ref>. ابن حبیب، المحبر، ص327.</ref> از جمله [[آداب]] خاص آنان در جاهلیت، [[حریم]] بحیره و سائبه و وصیله بود که در کنار [[خزاعه]] و [[بنی عامر]] بدان [[باور]] داشتند. <ref>. واحدی، اسباب‌ النزول‌، ص۲۹؛ طوسی، التبیان، ج۲، ص‌۷۲.</ref>
علاوه بر [[بت پرستی]]، در منابع، از [[آیین حنیف]] و [[حنفا]] نیز در ثقیف اطلاعاتی به دست می‌‌آید، چندان که [[امیه بن ابی]] الصلت را به دلیل آنکه از بت پرستی روی برتافته بود،<ref>دینوری، المعارف، ص۶۰.</ref> از حنفای ثقفی برشمرده‌اند. ضمن این که برخی از منابع نیز، از وجود برخی ساکنان [[مسیحی]] در [[طائف]] خبر داده‌اند.<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۳۸۵-۳۸۶.</ref> با وجود وضع مناسب [[اقتصادی]] و [[اشتغال]] به [[کشاورزی]]، ثقفیان هیچ گاه مرتکب [[زنده به گور کردن دختران]] (وأد بنات) نشده بودند. <ref>جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص۴۳۸.</ref> [[تعدد زوجات]] میان ثقیف بسیار رواج داشت چندان که داشتن حتی تا ده [[همسر]] هم در بین برخی از [[رجال]] برجسته این [[قوم]] گزارش شده است.<ref>مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص‌۵۸۶؛ ابن قاسم، المدونة الکبری، ج۲، ص‌۳۱۱؛ شافعی، کتاب الام‌، ج۴، ص‌۲۸۱، ج۵، ص۵۳؛ صنعانی، المصنف‌، ج ۶، ص۲۱۷.</ref> این ازدواج‌ها گاه به [[ازدواج]] هم‌زمان با دوخواهر می‌‌انجامید<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۳، ص۳۴۱.</ref> چندان که برخی گزارش‌ها ازدواج قسی با دو دختر [[عامر]] را هم‌زمان شمرده‌اند.<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۳۲۷.</ref> از جمله [[آداب]] خاص آنان در جاهلیت، [[حریم]] بحیره و سائبه و وصیله بود که در کنار [[خزاعه]] و [[بنی عامر]] بدان [[باور]] داشتند. <ref>واحدی، اسباب‌ النزول‌، ص۲۹؛ طوسی، التبیان، ج۲، ص‌۷۲.</ref>


==تعامل با بعثت نبوی==
==تعامل با بعثت نبوی==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش