جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\'\'\'\[\[(.*)\]\]\'\'\'(.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\> \<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\> \<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(206\,242\,\s299\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\sn...) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = یتیم | | موضوع مرتبط = یتیم | ||
خط ۱۰: | خط ۹: | ||
[[ماه مبارک رمضان]] به پایان رسیده بود و [[مراسم]] [[جشن]] [[روز]] [[عید فطر]]، به شکل مخصوصی برگزار میشد. [[مردم]] به [[فقیران]] و بینوایان [[انفاق]] میکردند و [[صدقه]] و فطریه بین آنان تقسیم میگشت. [[نماز عید]] و [[دعا]] و [[خطبه]] نماز عید نیز مثل همیشه برگزار شد. جشن روز [[عید]] فرا رسید و خوراکیها و شیرینیها را میان [[مسلمانان]] پخش کردند. اسباببازیهایی در دسترس بچهها گذاشته شده بود و کوچک و بزرگ سرگرم [[تفریح]] بودند. [[کودکان]]، در اطراف میدان به [[بازی]] و جستوخیز مشغول بودند. آنها لباسهای نو بر تن داشتند و همراه [[پدر]] و مادرشان، در گردش و حرکت بودند. همه جا صدای [[خنده]] و [[شادی]] به گوش میرسید. | [[ماه مبارک رمضان]] به پایان رسیده بود و [[مراسم]] [[جشن]] [[روز]] [[عید فطر]]، به شکل مخصوصی برگزار میشد. [[مردم]] به [[فقیران]] و بینوایان [[انفاق]] میکردند و [[صدقه]] و فطریه بین آنان تقسیم میگشت. [[نماز عید]] و [[دعا]] و [[خطبه]] نماز عید نیز مثل همیشه برگزار شد. جشن روز [[عید]] فرا رسید و خوراکیها و شیرینیها را میان [[مسلمانان]] پخش کردند. اسباببازیهایی در دسترس بچهها گذاشته شده بود و کوچک و بزرگ سرگرم [[تفریح]] بودند. [[کودکان]]، در اطراف میدان به [[بازی]] و جستوخیز مشغول بودند. آنها لباسهای نو بر تن داشتند و همراه [[پدر]] و مادرشان، در گردش و حرکت بودند. همه جا صدای [[خنده]] و [[شادی]] به گوش میرسید. | ||
در چنین هنگامهای،[[ چشم]] کنجکاو و پرمهر [[رسول خدا]]{{صل}} به [[کودکی]] افتاد که [[جامه]] کهنه و پارهای پوشیده و با قیافهای [[اندوهگین]] و دلی پر از [[آرزو]] ایستاده بود و به بچههایی که به مجلس جشن آمده بودند، نگاه میکرد. همین که [[پیامبر]] او را دید، دانست که کودکی [[یتیم]] است. [[رسول اکرم]]{{صل}} به طرف آن [[کودک]] رفت و با لبخند شیرینی فرمود: امروز من میخواهم پدر شما باشم! پس کودک را از [[زمین]] بلند کرد و در آغوش گرفت و او را بسیار نوازش کرد. کودک از این [[محبت]] پدرانه خوشحال شد، تبسمی بر لبانش نقش بست و همراه پیامبر، وارد میدان جشن عمومی شد<ref>سعیدی، داستانهایی از زندگی پیغمبر، ص۱۲۳.</ref>. | در چنین هنگامهای،[[چشم]] کنجکاو و پرمهر [[رسول خدا]]{{صل}} به [[کودکی]] افتاد که [[جامه]] کهنه و پارهای پوشیده و با قیافهای [[اندوهگین]] و دلی پر از [[آرزو]] ایستاده بود و به بچههایی که به مجلس جشن آمده بودند، نگاه میکرد. همین که [[پیامبر]] او را دید، دانست که کودکی [[یتیم]] است. [[رسول اکرم]]{{صل}} به طرف آن [[کودک]] رفت و با لبخند شیرینی فرمود: امروز من میخواهم پدر شما باشم! پس کودک را از [[زمین]] بلند کرد و در آغوش گرفت و او را بسیار نوازش کرد. کودک از این [[محبت]] پدرانه خوشحال شد، تبسمی بر لبانش نقش بست و همراه پیامبر، وارد میدان جشن عمومی شد<ref>سعیدی، داستانهایی از زندگی پیغمبر، ص۱۲۳.</ref>. | ||
همچنین آوردهاند: زمانی که خبر [[شهادت]] [[جعفر بن ابی طالب]] به [[مدینه]] رسید، رسول اکرم{{صل}} به [[خانه]] جعفر آمد و به [[همسر]] او [[اسماء بنت عمیس]] فرمود: کودکان جعفر را بیاور. وقتی [[اسماء]] [[کودکان یتیم]] جعفر را نزد پیامبر آورد، [[حضرت]] آنان را در آغوش گرفت و به آنها بسیار محبت کرد. عبدالله پسر جعفر میگوید: خوب به خاطر دارم روزی را که پیامبر نزد [[مادر]] آمد و خبر [[مرگ]] پدرم را به او داد و دست محبت بر سر من و برادرم کشید<ref>بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۱۲.</ref>. | همچنین آوردهاند: زمانی که خبر [[شهادت]] [[جعفر بن ابی طالب]] به [[مدینه]] رسید، رسول اکرم{{صل}} به [[خانه]] جعفر آمد و به [[همسر]] او [[اسماء بنت عمیس]] فرمود: کودکان جعفر را بیاور. وقتی [[اسماء]] [[کودکان یتیم]] جعفر را نزد پیامبر آورد، [[حضرت]] آنان را در آغوش گرفت و به آنها بسیار محبت کرد. عبدالله پسر جعفر میگوید: خوب به خاطر دارم روزی را که پیامبر نزد [[مادر]] آمد و خبر [[مرگ]] پدرم را به او داد و دست محبت بر سر من و برادرم کشید<ref>بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۱۲.</ref>. | ||
خط ۱۷: | خط ۱۶: | ||
در این هنگام، یکی از [[یاران پیامبر]] به نام [[معاذ]] از جا برخاست و دست نوازش و [[محبت]] بر سر آن کودک یتیم کشید و با سخنان مهرانگیز، وی را [[تسلی]] خاطر داد و گفت: [[خداوند]] یتیمی تو را جبران کند و تو را [[جانشین]] پدرت قرار دهد. | در این هنگام، یکی از [[یاران پیامبر]] به نام [[معاذ]] از جا برخاست و دست نوازش و [[محبت]] بر سر آن کودک یتیم کشید و با سخنان مهرانگیز، وی را [[تسلی]] خاطر داد و گفت: [[خداوند]] یتیمی تو را جبران کند و تو را [[جانشین]] پدرت قرار دهد. | ||
پیامبر به معاذ فرمود: ای معاذ! کار تو را دیدم. بدان که هرکس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند به هر تار مویی که از زیر دستش میگذرد،[[ پاداش]] نیکویی به او میدهد و گناهی از [[گناهان]] او را محو میکند و بر درجه و [[مقام]] او میافزاید<ref>ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷، ص۱۴۷.</ref>. | پیامبر به معاذ فرمود: ای معاذ! کار تو را دیدم. بدان که هرکس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند به هر تار مویی که از زیر دستش میگذرد،[[پاداش]] نیکویی به او میدهد و گناهی از [[گناهان]] او را محو میکند و بر درجه و [[مقام]] او میافزاید<ref>ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷، ص۱۴۷.</ref>. | ||
ایشان در سخنی دیگر میفرماید: آیا [[دوست]] داری دلت نرم شود و به [[حاجت]] خود برسی؟ به یتیم [[مهرورزی]] کن، او را نوازش کن و از غذای خویش به او بخوران تا دلت نرم شود و به حاجت خود برسی<ref>جامع الصغیر، ج۱، ص۳۹.</ref>. | ایشان در سخنی دیگر میفرماید: آیا [[دوست]] داری دلت نرم شود و به [[حاجت]] خود برسی؟ به یتیم [[مهرورزی]] کن، او را نوازش کن و از غذای خویش به او بخوران تا دلت نرم شود و به حاجت خود برسی<ref>جامع الصغیر، ج۱، ص۳۹.</ref>. | ||
خط ۲۵: | خط ۲۴: | ||
[[حضرت]] در [[روایت]] دیگری میفرماید: | [[حضرت]] در [[روایت]] دیگری میفرماید: | ||
در [[بهشت]] خانهای به نام [[خانه]] [[شادمانی]] هست. تنها و تنها کسی به این خانه میرود که [[یتیمان]] [[دینباور]] را شاد سازد<ref>جامع الصغیر، ج۲، ص۴۳۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[کانون محبت (کتاب)|کانون محبت]] ص ۵۵.</ref> | در [[بهشت]] خانهای به نام [[خانه]] [[شادمانی]] هست. تنها و تنها کسی به این خانه میرود که [[یتیمان]] [[دینباور]] را شاد سازد<ref>جامع الصغیر، ج۲، ص۴۳۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[کانون محبت (کتاب)|کانون محبت]] ص ۵۵.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۳۷: | خط ۳۴: | ||
[[رده:یتیم]] | [[رده:یتیم]] | ||